اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي ﴿69﴾ فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي ﴿70﴾ قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي ﴿71﴾
عدم تأثير سحر ساحران بر تعقّل حضرت موسي(عليه السلام)
بحثهايي كه قبل از تعطيلات طولاني و اَسفبار ايّام فروردين گذشت اين بود كه ظاهر اين آيه و همچنين آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه در صحنهٴ مسابقه ساحران آن طنابها و چوبها را به صورت مار در آوردند و تماشاچيان را ترساندند همه باور كردند كه اين سِحر است وجود مبارك موساي كليم از سِحر اينها باخبر بود و مَسحور نشد لكن در خيال حضرت اين سِحر بودن ظهور كرد اين يك امر صحيحي هم هست براي اينكه در عقل كه اثر نكرد در تخيّل ظهور كرده حضرت فهميد كه اين سِحر نيست و مار نيست و مارنَماست اين مارنما بودن در تخيّل آن حضرت بود بنابراين سِحر نه در مجاري ادراكي حضرت اثر گذاشت نه در مجاري تحريكي او, منتها حضرت از نظر تمثّل خيالي مشاهده كرد كه اينها به صورت مار در آمدند همين و ضمير ﴿إِلَيْهِ﴾ در ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾[1] به فرعون برنميگردد براي اينكه نامي از فرعون در آيه برده نشد و رجوع ضمير به حضرت موساي كليم محذوري ندارد چون آنچه به عنوان سِحر است در مردم اثر كرده كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش مبسوطاً گذشت در آنجا آمده است ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[2] در مردم اثر گذاشت نه در موساي كليم اما به خيال حضرت آمدن آسيبي نميرساند نه به عقل حضرت
خوف موساي كليم(عليه السلام) از جهالت مردم نسبت به معجزه
و اين تعبير ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[3] اگر به خيال حضرت هم نميآمد فقط يك سلسله چوبهايي را حضرت ميديد و يك سلسله طنابهايي را حضرت ميديد ترس حضرت براي چه بود, ترس حضرت كه در آيه روشن شد براي خودش نبود آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه اين بود كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد كه اگر مردم نتوانند بين سِحر و معجزه فرق بگذارند و ضلالت و جهالت پيروز بشود چه بايد كرد كه «أشفق من غلبة الجُهّال و دُوَل الضّلال» خب اگر يك سلسله چوبهايي در صحنه افتاده بود يك سلسله طنابهايي افتاده بود حضرت چوب ميديد و طناب ميديد ترسِ حضرت براي چه بود, سه مسئله است يكي اينكه براي خود حضرت كه اصلاً ترس نبود دوم اينكه در تخيّل حضرت اثر كرده نه در تعقّل, سوم اينكه وجود مبارك حضرت موسي ترسيد كه سَحره پيروز بشوند خب اگر حضرت مار نميديد فقط چوب ميديد يا طناب ميديد و خود حضرت اين عصا را القا ميكرد مار ميشد چه هراسي داشت چگونه تماشاچيها به جهالت ميافتادند چگونه رقيب پيروز ميشد اين بيان نوراني حضرت امير نشان ميدهد كه صحنه, صحنهٴ مار شد از نظر خيال آنها كه در تخيّل و تعقّلشان فرقي نيست هراسناك شدند و ترسيدند موساي كليم اصلاً نترسيد منتها از ضعف تشخيص مردم در هراس بود كه اگر مردم بين سِحر و معجزه فرق نگذارند چه بكنيم كه خداي سبحان فرمود تو پيروز هستي ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾
بيان قدما دربارهٴ رسم الخط كلمه ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا﴾
خب, ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ بعد فرمود ما گفتيم كه ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي ٭ وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا﴾ كه بايد ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾ نوشته ميشد. برخي از مفسّران گفتند كه در قدما خيلي فرقي در رسمالخط بين «إنّ ما» آنجا كه «إنّ» حرف مُشبهه به فعل است و «ما» اسم اوست با آنجايي كه جمعاً يك حرفند و براي حصرند مثل «إنّما الأعمال بالنيّات»[4] و مانند آن فرقي نميگذاشتند در كتابت الآن هم شما ميبينيد «كلّما»يي كه سور قضيّه است با «كلّ ما» كه «كل» مضاف و مبتداست خيليها فرق نميگذارند اين «كلّما» كه در بعضي از موارد قرآن بايد جدا نوشته ميشد روي هم نوشته شده در بعضي از جاهايي كه حتماً بايد تفكيك بشود روي هم نوشته شده. خب, «كلما كانت الشمس الطالعه» اين سور است اما «كلّ ما كان كذا فهو كذا» آن «كل» اسم است و مضاف است و مبتداست و بقيه خبرش است اينها را بايد جدا نوشت اينكه برخي از مفسّران گفتند قدما بين اين دو رسمالخط فرق نميگذاشتند و همچنين با هم مينوشتند البته الآن بايد متأخّرين تفكيك بكنند.
تأثير سحر ساحران بر مردم و عدم تأثير آن بر حضرت موسي(عليه السلام)
پرسش:...
پاسخ: بله, اما كسي بين حق و باطل نتواند فرق بگذارد چه بايد كرد خيليها بين متشابه و محكم فرق نميگذارند آنها كه اصحاب الحسّاند اگر اصحاب الحسّ و الخيال نتوانند بين معجزه و سِحر فرق بگذارند چه بايد كرد خدا ميفرمايد نه خير ما كاري ميكنيم كه حتي آنها هم بفهمند ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾.
پرسش:...
پاسخ: خيلي خب در حضرت اثر نكرده سِحر نكرده سِحر در مردم اثر كرده مردم مسحور شدند و باور كردند. وجود مبارك موساي كليم مسحور نشد باور نكرد اما به حسب ظاهر به چشم حضرت آمد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه, باور كردن مسحور است منتها يقين دارد كه اين دارد مثل همان جريان شعبدهبازهايي كه الآن در بحثهاي قبل از تعطيلي هم گفته شد اينها كه در رسانهها ميآيند بازي ميكنند از يك سطل چندتا كبوتر در ميآورند ما يقين داريم دروغ ميگويد با اينكه يقين داريم دروغ ميگويد كبوتر ميبينيم اين مسحور نيست.
پرسش:...
پاسخ: لذا اعين وجود مبارك حضرت اثر نكرد كه ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ نه «واسترهبوا» مردم را با وجود مبارك موسي ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[5] اما وجود مبارك موساي كليم از اين صحنه مستثناست ميماند در تخيّل, در تخيّل تعقّل حضرت بر خلاف بود يقين داشت كه اينها دروغ ميگويند مثل اينكه ما اين صحنههايي كه ده بيستتا كبوتر از يك سطل در ميآورند يقين داريم دروغ ميگويد اما ميبينيم ديگر, اين ديدني كه با پذيرش همراه نباشد كه مسحور نميكند آدم را
تبيين علت خوف موساي كليم(عليه السلام) در نهج البلاغه
وجود مبارك حضرت فرمود اگر مردم نتوانند تشخيص بدهند بين معجزهٴ من با سِحر ساحران آنگاه چه كنيم اين تفسير نوراني نهجالبلاغه خيلي راهگشاست حضرت فرمود يعني وجود مبارك حضرت امير كه وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليهما) از جهلِ مردم ترسيد كه اگر آنها نتوانند بين اعجاز و سِحر فرق بگذارند چه بايد كرد[6] ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ﴾[7] «أوجس» يعني خاطرهاي در ذهنش پيدا شد نه «خاف» آن وقت خدا فرمود نه خير ما كاري ميكنيم كه مردم هم بفهمند.
چگونگي ابطال سحر در كتاب و سنّت
خب. ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾ كه بايد نوشته ميشد اما حالا «إنّما» نوشته شده ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ كه ظاهرش اين است كه سَحره يك سلسله طنابها و چوبهايي را آوردند و به صورت مار در آوردند وجود مبارك موساي كليم كه عصا را القا كرده اين ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾[8] برداشته شد, برطرف شد مردم ديدند يك سلسله چوبهايي در صحنه افتاده, يك سلسله طنابهايي افتاده بعد اين طنابها را جمع كردند بردند خانههايشان تنها چيزي كه در صحنه بود مار بود كه همه از او هراسناك بودند اين ظاهر آيه.
مطلب بعدي اين بود كه اگر روايت معتبري دلالت بكند بر اينكه گذشته از اينكه «كِيد» و ﴿مَا صَنَعُوا﴾ را از بين برده خود چوبها را هم خورده برابر آن روايت معتبر عمل ميشود. مسئلهٴ سوم اين بود كه در جريان وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) آن روايت اين[9] ذيل را ندارد كه حضرت امام رضا فرموده باشد كه اگر آنچه را كه وجود مبارك موسي انجام داد برميگرداندند من هم دستور ميدادم برگردانند اين يك اشكال, اشكال دوم ضعف سندي بود كه گذشت. در جريان امام كاظم(سلام الله عليه) با سند خيلي عالي و معتبر هست كه در اعتبار سند او حرفي نيست چنين صحنهاي براي وجود مبارك امام كاظم و هارونالرشيد اتفاق افتاده آنكه درباره امام هشتم هست دربارهٴ وجود مبارك امام هشتم و مأمون بود اينكه دربارهٴ امام كاظم است دربارهٴ آن حضرت(سلام الله عليه) بود و هارون[10] و سندش هم خيلي معتبر است و در كمال اتقان منتها مشكلش اين است كه اين در ملحقات امالي است بعضي از نُسخ يك, يك ذيلي دارد كه دارد «فقال»[11] همين باعث شهادت امام هفتم شد كه هارونالرشيد شروع كرد به قتل آن حضرت اين «فقال» براي چه كسي است اگر «فقال» براي عليبنيَقطين است كه راوي اين حديث است عليبنيَقطين كه قبل از شهادت امام كاظم كُشته شد بايد مشخص بشود كه اين چرا در ملحقات امالي است يك و چرا «قال» گفته شد اين دو, در جريان روايت امام صادق هم بايد يك بحث جدايي باشد اگر روايتي كه دلالتش و سندش معتبر بود يقيناً يؤخذ به.
بررسي روايتي از بحار الانوار دربارهٴ معجزه عصاي حضرت موسي(عليه السلام)
مطلب ديگر روايتي است كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحارالأنوار از حفصبنغياث نقل ميكند اين روايت اگر چنانچه در همين كتابهاي معتبر بود حرفي در آن نبود اما مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در جلد سيزده بحارالأنوار صفحهٴ 109 و 110 اين را از قصصالأنبياء نقل ميكند بايد بررسي كنيد كه اين كتاب سنداً معتبر است يا نه, در متن اين روايت كه قصصالأنبياء از صدوق نقل ميكند چندتا تعبير هست كه اين تعبيرها باعث حضاضت اين روايت است چون در اين روايتي كه در قصصالأنبياء هست اين است كه وجود مبارك امام صادق دارد كه اگر آنچه را كه عصاي موسي بلع كرد يا از سَحره نقل ميكنند تنها كِيد و سِحر نبود بلكه چوبها و طنابها را هم بلع كرده و خورده در اين روايت دو, سه نكتهاي است كه باعث حضاضت اين روايت است يكي اينكه وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت «فَألقي عصاه و كان لها شُعبتان فوقعت إحدي الشُعبتين في الأرض و الشُّعبة الاُخري في أعلي القُبّه فنظر فرعون إلي جوفها و هي تَلتهِبُ ناراً و أهوت إليه» فرعون نگاه كرد ديد كه از شكم اين اژدها آتش شعلهور است اين تعبير, تعبيري است كه بيحضاضت نيست و آن اين است كه دارد كه «و هي تلتهب ناراً و أهوت إليه فأحدث فرعون و صاح» اين تعبير با متن روايت خيلي هماهنگ نيست دو, نسبت ديگر و آن عبارت از اين است كه در تعبيري «و كان في السحرة إثنان و سبعون شيخاً خَرّوا سُجّداً ثمّ قالوا لفرعون ما هذا سِحرٌ لو كان سِحراً لَبقيت حِبالنا و عصيّنا»[12] آنگاه بعد از اين جريان دارد كه وجود مبارك موساي كليم وقتي كه ميخواستند از دريا بگذرند خود موساي كليم از دريا كه گذشتند فرعون هم به دنبال حضرت موسي و قومش حركت كرد جبرئيل متمثّل كرد يك مادياني تعبير ماديان دارد يعني اسبِ ماده و تعبير ماديان با تاء تأنيث آمده كه خود ماديان يعني اسب ماده آن وقت يك تاء تأنيث هم بر آن اضافه كرده اسبِ ماديانه كه اگر فارسي است كه ديگر فارسي تاء تأنيث ندارد مثل همين غلط مشهور كه بين همشير و همشيره فرق ميگذارند اينها خيال ميكنند هميشره براي زن است همشير مال مرد هر دو همشيرند مگر فارسي تاء تأنيث دارد كه شما بگوييد خواهر همشيره است برادر همشير هر دو همشيرند ديگر اگر عربي باشد يكي كاتب است يكي كاتبه اما وقتي فارسي است فارسي يعني فارسي ديگر, ديگر در فارسي كه تاء تأنيث نميآورند بگوييم آستانهٴ مقدسه اين آستانهٴ مقدسه جاي ادبي ندارد كه آستان مقدس حالا آن كسي كه اينجا آرميده است بانوست وگرنه تاء تأنيث در فارسي راه ندارد كه يكي بشود همشير يكي بشود همشيره كه اينجا «ماديانة» اين تعبير چه تعبيري است در دو جا اين كلمه آمده با آن تعبيري كه دارد «فأحدث فرعون و صاح»[13] اينها را دوتا اشكال هست يكي اينكه بررسي بفرماييد سند كتاب قصصالأنبياء معتبر است يا نه يك, دوم اينكه اين تعبيرات و اين حضاضتها با روايت سازگار است يا نه, اگر روايت معتبر بود چه از امالي صدوق چه از غير امالي صدوق كه دلالت ميكرد بر اينكه خود عصا و خود طناب را خوردند يؤخذ به اين ديگر ممّا لا ريب فيه است اگر ظاهر آيه با روايت معتبري توجيه شد تفسير شد خب آن روايت معتبر مقدّم است ديگر اين يك مطلب. مطلب ديگر اينكه در جريان امالي صدوق خيلي بررسي بشود كه اين چرا در ملحقات هست يك, و آن «فقال»[14] به چه كسي برميگردد اين دو.
مراد از «اشمّ ريح النبوة» در نهجالبلاغه
و اما مطلبي كه در مناسبتهاي اصلي ذكر شده يكي دربارهٴ «أشمّ رائحة النبوّة» اگر مطلبي در اثناي بحثي ذكر شده اصرار نداشته باشيد كه آن كلاً يك تحقيق مبسوطي دربارهٴ او بشود در جريان اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «أشمّ ريح النبوّة»[15] در ذيل آيه مباركه كه وجود مبارك يعقوب به فرزندانش فرمود شما مرا سرزنش نكنيد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[16] كه با جملهٴ اسميه فرمود با «إنّ» تأكيد فرمود آنجا بحث گذشت كه ما در درون جانِ انبيا و شاگردان آنها شامّهاي است همان طوري كه باصره است و سامعه است و ناطقه است شامّه هم هست بويي را ميشنوند كه ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ در بحث نهجالبلاغه, بحث نهجالبلاغه يعني بحث نهجالبلاغه آنجا مبسوطاً در ذيل خطبهٴ قاصعه آنجا مبسوطاً بحث شد كه «أشمّ ريح النبوّة» حالا در اثناي بحث اگر يك وقت جملهاي آمده اصرار نداشته باشيد كه آدم وقتِ بحث تفسيري را به آن سَمت ببرد
تعبير قرآن دربارهٴ چگونگي مؤمن شدن ساحران
خب, فرمود وقتي اين صحنه پيش آمد ديگر آنها هيچ درنگي نداشتند فوراً سَحره آن خِصّيصينشان كارشناسانشان به سجده افتادند نه اينكه بعد فكر كردند و امثال ذلك ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ آنقدر مسئله فوري و براي حقّانيّت آنها نياز به فكر نداشت كه نفرمود «سجدوا» فرمود: ﴿فَأُلْقِيَ﴾ گويا بياختيار شدند مشتاقانه سجده كردند ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ اين يك نكته كه نفرمود «سجدوا» دوم اينكه «قالوا» را عطف بر «اُلقي» نفرمود ظاهرش اين است كه خب آن يك جملهٴ فعليه است بر او بايد عطف بشود يا فعلي بر فعل ديگر عطف بشود نفرمود «و قالوا» آنقدر اين مطالب سريع و هماهنگ و مرتبط است كه به جاي اينكه بفرمايد «سجدوا» فرمود: ﴿فَأُلْقِيَ﴾ و به جاي اينكه بفرمايد «و قالوا» يا «فقالوا» نه «واو» آورد نه «فاء» فرمود: ﴿قَالُوا﴾ چه گفتند؟ ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾ فرعون گاهي ميگفت كه ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ گاهي ميگفتند ﴿آمَنْتُمْ بِهِ﴾[17] ظاهرش ﴿آمَنْتُمْ بِهِ﴾ يعني به او ايمان آورديم اما آنجايي كه دارد ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ مثل همينجا كه دارد ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ يعني شما هدف سياسي داشتيد به او ايمان نياورديد براي او ايمان آورديد كارِ شما سِحر بود از نظر فنّي يك, هدف شما سياسي بود خواستيد نظام را زير و رو كنيد دو, در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مشابه اين تعبيرات گذشت كه فرق است بين «آمنَ له» و «آمن به»
چگونگي ابطال سحر در پرتو حقيقت معجزه
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود كه ﴿وَجَاءَ الْسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ فرعون گفت ﴿نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ﴾ وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ اما نه اينكه وجود مبارك موسي را مرهوب كرده باشند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ ٭ وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[18] سِحر, سِحر را باطل ميكند اما سِحر بتواند اصلِ سحر بودن را افشا كند اين نيست آنكه مرحوم شيخ و ديگران گفتند اين است كه اگر كسي سِحر كرده به عدّهاي آسيب رسانده برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه دارد اين سَحره كاري بكنند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ ولي ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ﴾[19] بين زن و شوهر جدايي مياندازند در آثار رواني اينها تأثير ميگذارند اين دفعِ سِحر و باطلِ سِحر جلوي اين ضرر را ميگيرد نه اينكه سِحر را باطل كند آن كارش را كرده آن سِحر كارش را كرده اين جلوي ضرر او را ميگيرد[20] اين كار هست طبيعياش هم هست اما در جريان موساي كليم بساط سِحر را به هم ريخت مثل اينكه انسان در شبِ تار وقتي در بياباني دارد زندگي ميكند درختي ميبيند, حيواني ميبيند, يك انياب اغوالي ميبيند همين كه صبح شد آفتاب شد ميبيند خبري نيست آنچه را كه شب در تاريكي ميديد آن در واهمهٴ او بود خيال او بود وقتي آفتاب طلوع كرد ميبيند خبري نيست در صحنهٴ مناظره موساي كليم هم همين طور بود يك عدّه ميديدند ميدان شده ميدان مار وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت ديدند خبري نيست يك سلسله چوبها آنجا افتاده يك سلسله طنابهايي افتاده يك مار واقعي است در ميدان حركت ميكند اگر آفتاب طلوع كرد آن اوهام برطرف ميشود اين كارِ واقعيت است سِحر را ريشهكن ميكند نه جلوي تأثير سحر را بگيرد دفع سحر به سحر يا ابطال سحر به سحر اين نيست كه اساس سحر را كأن لم يكن كند اين اساس سحر را كأن لم يكن كرده اگر مسافري در بياباني راه گُم كرده شبِ تار ديو و دَد ميبيند همين كه آفتاب طلوع كرد چيزي نميبيند كارِ موساي كليم اين بود كه اين سِحر را باطل كرده مردم ديدند چيزي در ميدان نيست نه اينكه سحر را باطل كرده, يعني بطلانش را روشن كرده «كان» تامّهاش را به هم زده نه جلوي سحر را گرفته. خب, اين كار را وجود مبارك موساي كليم كرد.
پرسش:...
پاسخ: بله آنجا همه «باء» است و درست هم هست.
تهمت فرعون در مقابله با ايمان ساحران
در جريان ايمان كه بايد «باء» استعمال بشود ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[21] درست است, ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾ درست است اما در جريان تهمت فرعون كه به سَحره گاهي ميگويد ﴿آمَنْتُمْ بِهِ﴾[22] گاهي ميگويد ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ نكته دارد ايمان كه با «لام» استعمال نميشود كه فرعون ميخواهد بگويد شما دسيسه سياسي داريد به سود او داريد ايمان ميآوريد براي اينكه بساط تاج و تخت مرا برداريد هم از نظر فنّي كار شما با كار او يكي است هر دو سحر است هيچ كدام معجزه نيست هم از نظر هدفِ سياسي شما به سود او رفتيد به آن طرف ميخواهيد بساط مرا جمع كنيد لذا ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ در جريان ايمان كه با «باء» استعمال ميشود هر دو جا حق است.
محال بودن اذن فرعون به ساحران براي ايمان به خداوند
پرسش:...
پاسخ: در آنجا كه اول آنها گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾ فرعون گفت ﴿آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ﴾[23] اما در محلّ بحث در سورهٴ مباركهٴ «طه» ميفرمايد: ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ شما يك دسيسهٴ سياسي داريد هم كار شما و موسي ـ معاذ الله ـ مشترك است و هر دو سِحر است ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾ هم شما به سود موساي كليم ايمان آورديد تا بساط مرا جمع بكنيد ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ اين متكلّم وحده است يعني قبل از اينكه من اذن بدهم اين قبل از اينكه من اذن بدهم معنايش اين نيست كه من بعداً اذن ميدادم چرا شما قبلاً انجام داديد يعني من كه اذن نميدهم اذن دادني هم نيستم قبل از اذن من كه اذن من محال است شما حق نداريد ايمان بياوريد مشابه اين تعبير در پايان سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت آيهٴ 109 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ يعني قبل از اينكه كلمات پروردگار تمام بشود دريا و امثال ذلك تمام ميشود خب مگر كلمات پروردگار تمام ميشود قبل و بعد دارد معنايش اين نيست كه اول دريا تمام ميشود بعد كلمات پروردگار, كلمات پروردگار «لا انقطاع لفيضه ابدا» او «دائم الفيض علي البريّه» بود او دائم الفيض بود و «دائم الفضل»[24] هست إلي الأبد حالا در ازليّت فيض ممكن است بعضيها ترديد داشته باشند ولي در ابديّت فيض كه احدي ترديد ندارد كه, انسان و جوامع بشري بالأخره وارد برزخ ميشود بعد وارد صحنهٴ قيامت ميشود بعد وارد بهشت ميشود ـ انشاءالله ـ ديگر تا و حتّي و كَم و كيف ندارد ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[25] سخن از سال و ماه و ميليارد سال نيست ابديّت يعني ابديّت ديگر, اگر نبود اصرار كتاب و سنّت كه بهشت و بهشتيان ابديند خيليها فيض ابدي را هم انكار ميكردند ميگفتند مگر ميشود چيزي ابدي باشد و ممكن بله, ابديّتش بالغير است ابديّتش بالتبع است همان طوري كه ابدي است ممكن است ازلي هم باشد آسمان و زمين همه حادثند اما او «دائم الفيض علي البريّه» است «و كلّ مَنّه قديم» است. به هر تقدير حالا در ازليّت اگر بحثي باشد در ابديّت كه بحثي نيست كلمات الهي تمام شدني نيست اينكه فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾[26] معنايش اين نيست كه قبلاً درياها تمام ميشود بعد فيض خدا تمام ميشود يعني اين تمامشدني نيست فرعون كه ميگويد ﴿قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ معنايش اين نيست كه اول بايد من اذن بدهم بعد شما ايمان بياوريد اينكه اينها را اسطوره ميداند و اينها را توطئه سياسي ميپندارد بنابراين اين ﴿قَبْلَ﴾ يعني بدون اذن من نبايد ايمان ميآورديد من هم كه اذن نميدهم
تهمتها و تهديدهاي فرعون نسبت به ساحران
خب, پس بنابراين اين تعبير ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ همان بوي سياسي بودن اين را دارد به دليل اينكه گفت كه شما تلاش و كوشش كرديد كه ما را از اين صحنه بيرون كنيد ديگر براي اينكه ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾ همين است چند تعبير دارد فرعون كه آنها ميخواهند تمدّن شما را بگيرند[27], دين شما را عوض كنند[28], سرزمين شما را بگيرند[29] خب اينها ايمانِ له است ديگر نه ايمان به كه اينها ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ و امثال ذلك همه تهتمهاي سياسي بود كه فرعون به وجود مبارك موساي كليم ميزد هر دو كار را ذات اقدس الهي ابطال كرد ﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم﴾ با يك تهديد تام اين فرعون ذوالأوتاد كه به ميخ ميبست مردم را ميخكوب ميكرد همين بود ديگر گفت ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ﴾ نه «أقطعنّ» اين تقطيع كه باب تفعيل است در تصليب و در تقطيع كه به كار رفته نشانهٴ كثرت و مبالغهٴ در عذاب است ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ﴾ نه «فلأقطعنّ», ﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ﴾ نه «لأصلب» من شما را مصلوب نميكنم مُصلّب ميكنم, شما را مقطوع نميكنم مُقطّع ميكنم, تقطيع ميكنم شدّت تقطيع, شدّت تصليب ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ﴾ دست راست را با پاي چپ اگر قطع بكنند ميشود تقطيع مِن خلاف, پاي راست و دست چپ را قطع بكنند ميشود تقطيع مِن خلاف كه به هيچ وجه نتواند به زندگيش ادامه بدهد ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم﴾ اما ﴿مِنْ خِلاَفٍ﴾ نه مِن وفاقٍ دست راست و پاي چپ, دست چپ و پاي راست ﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ﴾ آنچنان شما را به دار ميآويزانم كه تقطيع بشويد ﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ آنگاه ميفهميد ما قدرتمنديم يا موساي كليم و اينهايي كه باند سياسياند ـ معاذ الله ـ ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾. اما آنچه مربوط به جريان اين صحيحه است همچنان ملاحظه بفرماييد كه اين «قال» براي چه كسي است وگرنه آن روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي دارد[30] از نظر سند بسيار مُتقن است همه راويانش بزرگوارند اين دوتا نكته حل بشود چرا در ملحقات است يك, و اين «فقال»[31] به چه كسي برميگردد دو, و اين نكته را هم مستحضر باشيد كه معمولاً رسم بر اين بود كه آن طلبهاي كه در بحثهاي استاد شركت ميكند در مجالس شركت ميكند اگر محاورهاي بين گوينده و شنونده ميشد سابقاً اين را حمل ميكردند ميگفتند «ضرب الحَبيب ذبيبٌ».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 66.
[2] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[4] . تهذيب الاحكام، ج 1، ص 83.
[5] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[6] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 4.
[7] . سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[8] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[9] . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 171 و 172.
[10] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 148 و 149.
[11] . الامالي (شيخ صدوق)، ص
[12] . بحار الانوار، ج 13، ص 110.
[13] . بحار الانوار، ج 13، ص 110.
[14] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 149.
[15] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[16] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.
[17] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 123.
[18] . سورهٴ اعراف، آيات 113 ـ 118.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 102.
[20] . ر . ك: كتاب المكاسب (شيخ انصاري)، ج 1، ص 269 ـ 273.
[21] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 121.
[22] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 123.
[23] . سورهٴ اعراف، آيات 121 ـ 123.
[24] . مصباح (كفعمي)، ص 647.
[25] . سورهٴ نساء، آيهٴ 57.
[26] . سورهٴ كهف، آيهٴ 109.
[27] . ر . ك: سورهٴ طه، آيهٴ 63.
[28] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[29] . سورهٴ طه، آيهٴ 63.
[30] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 148 و 149.
[31] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 149.