اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي ﴿65﴾ قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي ﴿66﴾ فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي ﴿67﴾ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي ﴿69﴾ فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي ﴿70﴾
تفاوت معجزه با سحر
تاكنون روشن شد كه معجزه, حقيقتِ الهي است و راهِ فكري ندارد نظير علوم غريبه كه موضوعي داشته باشد, محمولي داشته باشد, مباديي داشته باشد انسان با درس خواندن ياد بگيرد و معجزه انجام بدهد اين طور نيست بر خلاف سِحر و شعبده و ساير رشتهها. همان طوري كه نبوّت و امامت راهِ فكري ندارد كه كسي بعد از يك سلسله درسها حتّي با تهذيب نفس به سِمت نبوّت برسد يا به سِمت امامت برسد اينچنين نيست آنها راهِ فكري دارد و تحصيلي است اينها به قداست روح وابسته است از يك سو به ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[1] مرتبط است از سوي ديگر.
امكان همانندي معجزه دو پيامبر با يكديگر
مطلب بعدي اين بود كه معجزه يك حقيقت جهاني است يعني هر پيغمبري كه معجزه بياورد غير از پيغمبر و امامِ معصوم هيچ كس نميتواند آن كار را بكند مِن البدأ إلي الختم نه در گذشته از زمان آدم به بعد(عليه السلام) كسي توانست چنين كاري بكند نه از آن زمان الي يوم القيامه يعني وجود مبارك صالح كه ناقه را از كوه به در آورد يا وجود مبارك ابراهيم يا وجود مبارك موسي يا وجود مبارك عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) معجزهاي كه دارند انبياي قبلي ميتوانستند بياورند انبياي بعدي ميتوانند بياورند چون همه از يك ريشهاند اما يك بشر عادي بر اساس تحصيلات از زمان آدم الي انقراض العالَم محال است بتواند چنين كاري بكند چون اگر در گذشته كسي چنين كاري ميكرد يا در آينده با پيشرفت علم كسي بتواند چنين كاري بكند ميگويند كه اين شخص در اثر نبوغ علمي كاري كرد كه مردم آن عصر آشنا نبودند ولي بعضي از دانشمندان عصر بعدي آوردند يك كار عادي است پس معجزه اگر از پيغمبري صادر شد غير از پيغمبر و امام معصوم كسي نميتواند آن كار را انجام بدهد مِن بدأ العالَم إلي ختمه.
پرسش:...
پاسخ: آنها معجزه ندارند آنها هم كرامتشان به بركت پيغمبر يا امامِ آن عصر است هر عالِمي كه اهل كرامت باشد اين در اثر اينكه شاگرد آن امام آن عصر است شاگرد پيغمبر آن عصر است در كنار سفرهٴ آن حضرت نشسته و چهارتا كار مثبت نظير بحرالعلوم يا ابنطاووس(رضوان الله عليهما) انجام ميدهد خب.
پرسش:...
پاسخ: نه, چون ببينيد اصلِ معجزه آوردن است.
سرّ تفاوت مراتب معجزه
اما طبق آن دو اصلي كه بحثهاي قبلي به عهده داشت معجزه هم درجاتي دارد يك اصل مربوط به تفاوت انبياست يك اصل مربوط به تفاوت مُرسلين است طبق اين دو اصل كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[2] يك, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[3] دو, طبق اين دو اصل انبيا درجاتشان يكسان نيست, مُرسلين درجاتشان يكسان نيست قهراً معجزات آنها هم درجاتشان يكسان نيست ممكن است معجزهاي خيلي عالي باشد و پيامبر قبلي نتواند و پيامبر بعدي بتواند اما نظير آن را مرحلهٴ ضعيفتر آن را به مقدار نبوّت او يقيناً ميتواند اگر نبوّت كسي برتر از نبوّت ديگري بود معجزهٴ او هم برتر از معجزهٴ اوست ولي بالأخره معجزه است.
وحدت دين الهي و سنخ شرايع
خب, مطلب بعدي آن است كه آنچه را كه انبيا آوردند ولو نبوّتشان محدود باشد اما بر همهٴ ما واجب است كه به نبوّت او در آن مقطع ايمان بياوريم يعني معتقد باشيم كه آن كه آمد پيامبر بود و هر چه آورد حق بود و از طرف خداي سبحان بود منتها شريعت او به وسيلهٴ شريعت پيامبر بعدي نسخ شده اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» خوانده ميشود كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ بعد بگوييم ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾[4] همين است ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ با آن دو اصلي كه ياد شده منافات ندارد ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ معنايش اين نيست كه انبيا در يك درجهاند ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ معنايش اين است كه همهٴ اينها پيغمبر ماست به همهٴ اينها ايمان ميآوريم منتها هر كدام درجهٴ خاصّ خودشان را دارند هم ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[5] را قبول داريم يك, هم ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[6] را قبول داريم دو, اما همهٴ اينها انبيا هستند از طرف خدا هستند و دينِ حق آوردند سه.
مطلب بعدي آن است كه دين نسخ نميشود چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[7] آن دين عبارت است از آن خطوط كلي عقايد, خطوط كلي احكام, خطوط كلي اخلاق, خطوط كلي فقه اينها در همهٴ اديان بود و هست آنچه نسخ ميشود ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[8] آن شريعتها و منهاجها كه نمازِ ما چند ركعت است نماز آنها چند ركعت, نماز ما به كدام طرف است نماز آنها به كدام طرف اينها نسخ ميشود اما اصلِ عبادت, اصلِ نماز, اصل احترام به پدر و مادر, اصل عدالت, اصل رعايت حقوق اينها نسخشدني نيست اينكه فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ آن شرايع و مَناهج كم و زياد ميشود ولي ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.
حقيقت داشتن معجزه و خيالي بودن سحر
اما آنچه مربوط به جريان بحث اين قسمت است ممكن است كه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ پيامبر حيواني را خَلق بكند اما وقتي حيواني را خلق كرد واقعاً حيوان است حياتي به يك شيء داد واقعاً حيات است يك وقت است كسي يك مجسّمهٴ گوساله درست ميكند با ابزاري به او بانگي ميدهد, صدايي ميدهد كه خيال ميكنند اين گوساله است اين كارِ سامري است كه فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[9] نفرمود «عجلا له خُوار» فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً﴾ اما توجه كنيد كه جسد بود نه عِجل واقعي ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ اما وقتي وجود مبارك عيساي مسيح پرنده خلق ميكند ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[10] اينكه پرنده خلق ميكند از گِل اينچنين نيست كه يك مسجمهٴ پرنده خلق بكند كه او اعضا و جوارح ميدهد, ريه و روده و امعاء و احشاء ميدهد, دستگاه گوارش ميدهد, دستگاه قلب ميدهد, دستگاه مغز ميدهد همه چيز ميدهد بر خلاف كارِ سامري است سامري يك مجسمهٴ گوساله در آورده تعبيه كرده كه او صدايي از دهنش در ميآمد خب, پس بين آن و او خيلي فرق است.
خب, اين كارِ سامري ولي وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) واقعاً اگر بدن ميساخت با همهٴ اعضا و جوارح و قلب و مغز ميساخت و اگر روح ميداد به اذن خدا با تمام حقيقت او را زنده ميكرد. جريان وجود مبارك موساي كليم همين است مار همهٴ اعضا و جوارح را كه بايد داشته باشد, دستگاه تغذيه داشته باشد, مغز و قلب داشته باشد همه چيز دارد و حيات دارد مارِ واقعي است اما كاري كه سَحره كردند فقط اين چوبها و اين طنابها را البته با آن دسيسههايي نظير جيوه يا غير جيوه اين كارهاي معمولي اين سَحره است كه اگر آفتاب را ببينند يا چيزي را ببينند در اثر آن برق كشيدند ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ بالأخره در چشمِ بينندهها اثر ميگذارند و خيال ميكنند كه اين مار است.
تبيين خيالي بودن سحر و تأثيرگذاري آن بر نفس
دو مطلب هست يكي اينكه آيا سِحر اثر دارد يا نه, اين آيه در صدد نفي تأثير سِحر نيست كه گفته بشود ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ ناظر به اين باشد كه سحر اثر ندارد نه خير, سِحر علم است مانند علوم ديگر اثر دارد چه اينكه خود قرآن هم امضا كرده است منتها اثر از راه رواني و معرفتي نه اثر خارجي, گاهي هم ممكن است آثار خارجي را به همراه داشته باشد ولي آن را كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» امضا كرده است اين است كه اينها در اثر ايجاد بدبيني در خيال اثر ميگذارند يك, وقتي انسان خيال كرد فلان شخص دشمن من است كينهٴ او را در دل ميگيرد دو, به دنبال اين كينه حركت ميكند سه, زن و شوهر از هم جدا ميشوند چهار, فرمود: ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[11] اين علم است, مُحرَّم است كسبش محرّم و كارش محرّم و حكم او هم اعدام حكمِ ساحر اما بالأخره اين كار را ميكند ديگر قرآن نميخواهد بگويد كه سِحر بياثر است چه اينكه خودش اثرش را امضا كرده بعد فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ مثل سم, مثل ترور, مثل انفجار خب منتها اينها آثار مادّي دارد آن از راه خيال اثر ميگذارد اينكه فرمود: ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ﴾ يعني هيچ ساحري سعادتمند نميشود هيچ انسان تبهكاري به مقصد نميرسد اين ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ﴾ ناظر به اين نيست كه سِحر بياثر است و علم نيست ناظر به اين است كه سِحر, فلاح و صلاح و سعادت در او نيست اين هم يك مطلب.
سرّ تحدّي موساي كليم(عليه السلام) با فرعون
مطلب ديگر اينكه وقتي سَحره اين كار را كردند حالا كه آمدند پيشنهاد دادند گاهي ممكن است گفته بشود كه چرا وجود مبارك موساي كليم اجازه داد كه اول اينها صحنه را آشفته كنند آشوبزده كنند و با سِحرشان اذهان جامعه را آلوده كنند به شبهه چرا حضرت اجازه داد؟ پاسخش اين است كه وجود مبارك حضرت موساي كليم قبلاً معجزهٴ خودش را نشان داد اين معجزه در فضاي مصر پيچيد و همه روشن شدند كه عصاي موسي قدرتمند است بعد از آن با قدرتِ تمام فرمود حالا شما هر كاري كه خواستيد بكنيد القا بكنيد اين كار تحدّي است حضرت ميدانست كه آنها كاري نميتوانند بكنند اين تحدّي كرد در اسلام مشركين وقتي سوَر قرآني را ميديدند ميگفتند كه اين مثلاً ـ معاذ الله ـ اساطير گذشته است, قصّههاي گذشته است ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَاإِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[12] ما هم ميتوانيم مثل اين سوره ببافيم ـ معاذ الله ـ اين مُختَلَق است يعني مجعول است ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾ ذات اقدس الهي به رسولش فرمود خيلي خب ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[13] بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» تحدّي كرد[14] اين ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[15] كه در سورهٴ «بقره» است يا ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾ كه در ديگر سوَر هست اين تحدّي است شما ميگوييد ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾ خب ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ اين براي پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرعون بعد از ديدن جريان عصاي موسي(عليه السلام) گفت ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾[16] وجود مبارك موساي كليم فرمود خب اگر ميتوانيد بياوريد اين ﴿أُلْقُوا﴾ يعني «فأتوا بمعجزةٍ مثل معجزتنا» نه اينكه تجويز كرده شما جامعه را با شبهه آلوده كنيد يا اول شما شبهه را مستقر كنيد بعد من جواب بدهم در حقيقت تحدّي است آنها گفتند ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾ حضرت فرمود: ﴿فَأْتُوا﴾ اگر ميتوانيد ﴿فَأْتُوا﴾ اين ﴿فَأْتُوا﴾ به صورت ﴿بَلْ أَلْقُوا﴾ در آمده.
احتمالات بيان مرجع ضمير در آيهٴ ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم در بحث ديروز طبق آن آيه سورهٴ مباركهٴ «يونس» خوانده شد حضرت همين كه اين صحنه را ديد ﴿قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ﴾ با ضرس قاطع فرمود اين سِحر است نه اينكه او نداند سِحر است منتها كسي كه سَليمالباصره است, سليمالخيال است اين در خيال آدم اثر ميگذارد اينها كه شعبدهبازند, تردستي دارند آدم ميداند كه واقعيت ندارد ولي خب بالأخره كارِ ايشان را ميبيند ديگر, ميبيند كه چندتا پرنده از جايي در ميآورد ولي ميفهمد اين در ديد است يك وقت است آدم نميبيند يك وقت ميبيند و ميداند كه فقط در محدودهٴ ديد است وجود مبارك موساي كليم به ضرس قاطع فرمود: ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾[17] اما در محدودهٴ خيال حضرت موسي كه اثر ميكند كه اينكه نقص نيست. مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) احتمال اينكه اين ضمير به فرعون برگردد را رد كرده[18] گفته احتمال اينكه ضمير به فرعون ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾ يعني يُخيّل به طرف فرعون كه ﴿مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ احتمال دوم آن است كه اين ضمير به موساي كليم برگردد بعد فرمود اين دومي أظهر است براي اينكه در آيه سخن از فرعون نيست تا ضمير به فرعون برگردد و شك نداريم كه وجود مبارك موسي طبق آيه سورهٴ مباركهٴ «يونس» بالصراحه فرمود: ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ﴾ ولي خب يك آدم سليمالخيال, سليمالحس در خيال او اثر ميگذارد ما اين برنامههايي كه در رسانهها گاهي افراد تردست انجام ميدهند آدم ميبيند يقين دارد اين تردستي است و واقعيّت ندارد اما خب ميبيند ديدن معنايش باور كردن نيست ديدن معنايش عقيده داشتن نيست ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾.
ادعاي فرعونيان دربارهٴ مسحور و مجنون بودن موساي كليم(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه اينها آن عوامهايشان بتها را منشأ اثر ميدانستند ميگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[19] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[20] چون اينها را منشأ اثر ميدانستند انبيا(عليهم السلام) كه عليه بت و بتپرستي سخن ميگفتند همين بتپرستها ميگفتند كه شما چون نسبت به بتهاي ما اهانت كرديد اينها در شما اثر گذاشتند فكر شما و عقل شما رخت بربست به بعضي از انبيا ميگفتند كه اين حرفهاي شما حرفهاي خردمندانه نيست ما فكر ميكنيم چون نسبت به بتهاي ما ادب را رعايت نكردي اين بتهاي ما تو را تنبيه كردند ﴿بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾[21] همين معنا دربارهٴ صالح و قوم عاد و ثمود هم مطرح بود هود دربارهٴ قوم خودش گرفتار چنين حرفي بود كه آنها ميگفتند ﴿أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ﴾[22] وقتي ميخواستند بگويند سِحر در تو خيلي اثر كرده ميگفتند ﴿الْمُسَحَّرِينَ﴾ كه باب تفعيل اين مبالغه را برساند كمتر از او را فرعون نسبت به وجود مبارك موساي كليم روا داشت گفت ﴿إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُوراً﴾[23] گويا سِحر در تو اثر كرده كه حرفهاي خردمندانه نميزني گاهي ميگفتند ﴿إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ﴾[24]
عدم تأثير سحر بر تعقّل موساي كليم(عليه السلام)
اما ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾ معنايش اين نيست كه سِحر در حضرت اثر كرده پس سِحر در حضرت اثر نكرده يك, حضرت مَسحور نيست حضرت هم باور نكرده كه اين واقعيّت دارد در حدّ خيال است دو, آنكه باورِ قطعي حضرت بود اين بود كه بالصراحه اعلام كرد فرمود: ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾ براي اينكه باطل را ذات اقدس الهي امان نميدهد ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[25]
پرسش:...
پاسخ: فهميد كه باطل است مثل اينكه ما الآن اين بازيگران را كه ميبينيم كه مثلاً از يك جعبه دهتا كبوتر در ميآورند ميبينيم ولي يقيناً ميدانيم دروغ است آدم نبيند كه سليمالحس نيست باوركردن نقص است نه ديدن ما ميبينيم يك, يقين داريم دروغ ميگويد دو, وجود مبارك موسي در محدودهٴ خيال او ميديد كه به اين صورت دارد راه ميرود بله, و يقين دارد دروغ ميگويند چون آنجا در سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه در بحث ديروز خوانديم حضرت صريحاً اعلام كرد ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾[26] خب پس سِحر در حضرت اصلاً اثر نكرد مسحور نبود, حضرت باور نكرد كه اينها سعي دارند چون ﴿يُخَيَّلُ﴾ و حضرت يقين داشت كه اينها باطلند و سِحرند چون بالصراحه گفت ﴿مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾
علت خوف حضرت موسي(عليه السلام) از سحر ساحران
خب, در اين محدوده برخيها اين احتمال را كه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ چون درست دقت نكردند خيال كردند كه «فأوجس علي نفسه» بعد گفتند خب بالأخره بشر عادي است و ميترسد[27] در حالي كه ﴿فِي نَفْسِهِ﴾ است نه «علي نفسه» و اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه در خطبهٴ چهارم آمده است كه هراس موساي كليم براي خودش نبود از جهل مردم بود اين را برخي از مفسّران نظير مُقاتل[28] و اينها كه جزء تابعيناند ذكر كردند فخررازي از اينها ذكر كرده[29] اما اينها ديگر نگفتند ما از چه كسي گرفتيم خب بگوييد ما از خاندان وحي گرفتيم ديگر خب, ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ﴾ فخررازي نقل ميكند كه آنها اين احتمال را دادند كه موساي كليم(سلام الله عليه) ترسيد كه مبادا از جهل تماشاچيها فرعون سوء استفاده كند نه اينكه بر خودش ترسيده باشد.
منشأ اين نكته ظريف هم همان بيان نوراني حضرت امير است[30] البته ابنعباس شاگرد حضرت بود اين حرفها را گفته كه خب جزء اصحاب بود بعد تابعين هم از ابنعباس گرفتند اما ديگر نگفتند كه ما از چه كسي ميگيريم آدم يك مطلب علمي را از جايي گرفته بگويد بركت در اين گونه از درس و بحث است وگرنه مطلبي كه ديگري زحمت كشيده انسان طرزي بگويد كه شنونده يا خواننده خيال بكند براي اوست اين ديگر با بركت همراه نيست. خب, در اين كريمه فرمود: ﴿قُلْنَا﴾ ما با جلال و شكوه و هِيمنه به موساي كليم گفتيم ﴿لاَ تَخَفْ﴾ با چهار تعبيرِ رسا يكي جملهٴ اسميه, يكي تأكيد «إنّ», يكي هم دو بار ضمير را ذكر كردن ﴿إِنَّكَ أَنتَ﴾ آوردن ضمير منفصل در كنار ضمير متّصل بعد هم آوردن الف و لام تعريف بخش پنجم هم كلمهٴ عُلوّ يك وقت است ميفرمايد كه نترس اينها پيروز نميشوند يك وقت است نترس تو عالي هستي يك وقت ميفرمايد نه خير, نترس تو أعلايي خب اين طمأنينهآور است ديگر ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ خب, اين چهار پنج جهت در اين كريمه ملحوظ است. آنگاه وجود مبارك موساي كليم در كمال هيمنه در اين صحنه حاضر بود حالا آنها ميلرزيدند ولي وجود مبارك موساي كليم در كمال هيمنه بود.
آثار تقرب به خداوند در حديث «قرب نوافل»
اين ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ چه فرماني است خداي سبحان داد گاهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد در فلان جبهه و جنگ كه شما يك مقدار شن يا خاك پَرت كردي به جبههٴ ديگران ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[31] اين يك تعبير است دربارهٴ وجود مبارك موساي كليم آيا فرمود: «و ما ألقيت إذ ألقيت و لكن الله ألقيٰ» از اين قبيل است يا نه, برابر حديث شريف قرب نوافل كه فريقين نقل كردند هم طريق صحيح دارد هم طريق حَسن دارد هم ما شيعهها نقل كرديم هم اهل سنّت نقل كردند[32] كه شخص سالكِ صالح به وسيلهٴ نوافل به خدا نزديك ميشود جزء بندگان مقرّب خدا ميشود و از محدودهٴ مُحب بودن به محدودهٴ محبوب بودن ميرسد «حتّي اُحبَّه» من ميشود مُحبّ او, او ميشود محبوب من, وقتي او محبوب من شد «كنتُ سَمعه الذي يَسمع به و بَصره الذي يُبصر به و لسانه الذي يَنطق به و يَده التي يَبطش بها»[33] چون اينها در فصل سوم است يعني در فصل اول كه منطقهٴ ممنوعه هويّت مطلقه است نه, فصل دوم كه مربوط به اكتناه اوصاف ذاتي است كه آن هم منطقهٴ ممنوعه است نه, فصل سوم كه وجه الله است و فيض خداست و كار خداست مقام امكان است آري, در اين مقامِ فعل ذات اقدس الهي ميشود يدِ او, پس خدا دارد اين كار را ميكند ديگر نميفرمايد «و ما ألقيت إذ ألقيت و لكن الله ألقيٰ» فرمود تو بينداز اينكه تو بينداز در حقيقت «كنتُ يده التي يَبطش بها» است, «كنت يده التي يُلقيها» است و مانند آن, آن وقت ذات اقدس الهي در مقام فعل اين كار را كرده آن وقت چه كسي يا چه چيزي در برابر فعلِ خداي سبحان ميتواند اين كار را انجام بدهد.
چگونگي ابطال سحر ساحران با معجزه حضرت موسي(عليه السلام)
تعبير لطيف فخررازي اين است كه اين ﴿مَا صَنَعُوا﴾ در لغت عرب چيزي كه موضوع است و مَدسوس است و مجعول است هم به او ميگويند موضوعٌ مثل اينكه خبر موضوعٌ يعني مجعولٌ هم به او ميگويند مصنوعٌ يعني مجعولٌ[34] اين كلمهٴ ﴿مَا صَنَعُوا﴾ كه به منزلهٴ حدّ وسط است و تكرار شده بايد به يك معنا باشد اگر به دو معنا باشد يكي به سِحر برگردد يكي به چوب و طناب برگردد حدّ وسط تكرار نميشود ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ اين حدّ وسط كه تكرار شد در صغرا همان معنايي را دارد كه در كبراست, در كبرا همان معنايي را دارد كه در صغراست مصنوع يعني موضوع, يعني مجعول, يعني فريب خب, كاري كه ساحره كردند يك چيز جعلي است اينها كه طناب جعل نكردند, چوب جعل نكردند, جيوه جعل نكردند, آن مادهٴ برّاق جعل نكردند همهٴ اين مواد در خارج موجود است چيزي را آنها جعل نكردند آنها سِحر را جعل كردند و اين سحر ميشود مجعول و ميشود مصنوع فرمود خداي سبحان آنچه را كه اينها بافتند رشته ميكند از بين ميبرد. در بخشهاي ديگر هم فرمود آنچه را كه اينها انجام دادند كه كِيد است و سِحر است و خداي سبحان باطل ميكند[35] قهراً ﴿تَلْقَفْ﴾ به معناي «يُبطل» خواهد بود و اشاره شد كه اگر واقعاً وجود مبارك موساي كليم اين عصا را كه به صورت مار در آورد اگر آن چوبها را ميخورد و اگر آن طنابها را ميخورد شايد شبهه حل نميشود براي اينكه اگر تماشاچيها ميگفتند كه وجود مبارك موساي كليم هم مار درست كرد, سَحره هم مار درست كردند مارِ بزرگ, مارِ كوچك را خورده كلّ اين صحنه فيلم بود آن وقت اينجا چه جواب بگويد ما سهتا فيلم ديديم يكي كارِ سَحره كه اينها ميدان را ميدان مار كردند, يكي هم كارِ موساي كليم ـ معاذ الله ـ آن هم يك مار درست كرد, بخش سوم اين فيلم اين است كه يك مار بزرگ مارهاي كوچك را خورده كلّش بازي بود آخر ما چه جوابي داريم بگوييم.
خب, بنابراين اگر وجود مبارك موساي كليم كاري ميكرد كه آن چوبها را ميخورد كلّ صحنه اگر بازي بود چطور, اوّلين كسي كه فهميد همين كارشناسان بودند كه اينها ديگر مهلت ندادند كه با كسي مشورت كنند با آن خطرهاي فراواني كه پيشبيني ميكردند فوراً ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾.
پرسش:...
تهديد فرعون در مقابله با ايمان ساحران
پس بنابراين ظاهر آيه اين است اگر آن را ميخورد هيچ راهي نبود فرعون آمده گفته كه اين ساحر بزرگتر از شماست و شما را آموخت شما شاگردان موساي كليم هستيد در سِحر و سِحر او سِحر شما را از بين برد اين دسيسهاي بود بر اساس ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[36] لكن كارشناسان تا مرز شهادت رسيدند و گفتند اين حرف دروغ است اينكه كارشناسان با آن خطر روبهرو شدند اگر فرعونِ ذيالأوتاد بود كه مردم را به وَتد و ميخ ميكشيد اينها خطر او را ديده بودند كسي كه ميدانستند او به كسي رحم نميكند معذلك ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾
بررسي چگونگي ابطال سحر در روايات
خب اين نشان ميدهد كه واقعيّتي بود آنها درك كردند ديگر, اگر واقعيّت بود معلوم ميشود كه اين حجّت بالغهٴ الهي است ظاهر آيه اين است كه سِحر را از بين برده و اگر آن مارها را ميخورد سهتا بازي مطرح ميشد راه براي احتجاج نبود. اما جريان روايات اين روايات مستحضريد بعضي از اين آقايان فضلا(شَكر الله مساعيهم) كوشش كردند اين دو, سهتا روايت است يك روايتي كه مربوط به وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است[37] اين ذيل را ندارد كه حضرت بفرمايد اگر آنچه را عصاي موسي بلع كرد دوباره برميگرداند آنچه را كه اين شيرها خوردند هم دوباره برميگرداندند ظاهراً آن قصّهٴ وجود مبارك امام رضا اين ذيل را ندارد و سند اين هم همان سند روايت تفسير منسوب به امام عسكري(سلام الله عليه) است كه خيلي از آقايان يكياش هم مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليهم اجمعين) اين اسناد را قبول نداشتند كه سند معتبري ندارد[38], پس دوتا اشكال در آنچه از امام رضا(عليه السلام) نقل شده هست[39] يكي اشكال سندي است يكي اينكه اين ذيل را ندارد اصلاً, اما آنچه از وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) نقل شده است[40] و بعضي از ائمه ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مشابه آن نقل شده است[41] آنها را عدهاي تحقيق كردند كه باز هم شما تحقيق كنيد كه سند معتبر هست و اين ذيل را هم دارد, اگر اين ذيل را دارد ما اگر توانستيم توجيه بكنيم كه وجود مبارك موساي كليم سِحر را باطل كرد اگر دوباره عصاي موسي آن سِحرهاي باطلشده را به حال اوّلي برميگرداند ما هم اين اشخاص خوردهشده را به حال اوّلي برميگردانيم آن سخن از چوب و مار و امثال ذلك شايد نباشد يا قابل توجيه است و اگر قابل توجيه نبود ما خيلي از چيزهاست كه نميفهميم يكياش هم همين است علمش را به اهلش واگذار ميكنيم آنكه مرحوم شيخ انصاري در اول رسائل در بحث قطع گفته آن جرأت را ما نداريم كه ايشان فرمود اگر چيزي مخالف بود ما يا طرحش ميكنيم يا تأويل[42] ما ميگوييم اگر تأويلپذير است تأويلپذير نشد علمش را به اهلش واگذار ميكنيم ميگوييم «لا نَفهم» چون خيلي از چيزها را ما نميفهميم يكياش هم همين است اما ظاهر قرآن اين است.
موصوله يا كافّه بودن «ما» در آيهٴ ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا﴾
پرسش:...
پاسخ: خب, پس ظاهر آيه اين است كه چوبها را نخورده و احتمال اينكه صحنه, صحنهٴ بازي باشد نيست براي اينكه كارشناسان باور كردند پس بازي نيست يك, سِحر را خورده نه چوب را طبق ظاهر آيه, ظاهر آيه اين است كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ اين ديگر ظهور شفاف دارد منتها برخيها اين ﴿إنَّ﴾ را كه با ﴿مَا﴾ در كتابت وصل كردند آنها به خودشان حق ميدادند براي اينكه اين ﴿مَا﴾ را كافّه ميدانند و اين ﴿إنَّ﴾ با ﴿مَا﴾ كافّه با هم نوشته ميشود «إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدَ سَاحِرٍ» خواندند آن را هم به نصب خواندند مثل ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾[43] اگر اين «ما» كافّه نباشد بايد بگوييم «إنّ ما تعبدون مِن دون الله اوثانٌ» ولي چون اين «ما» كافّه است و نميگذارد «إنّ» عمل كند هم با هم نوشته ميشوند ميشود ﴿إنَّمَا﴾ هم «اوثان» منصوب است در سورهٴ «عنكبوت» ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ اينجا اگر «ما» كافّه باشد و «إنّ» عمل نكند ميشود «إنّما صنعوا كيدَ ساحرٍ» «إنّما» كه عمل نكرده «صنعوا» مفعول ميخواهد ميخواهد مفعولش هم «كيد» است مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين «ما» كافّه است نه موصوله[44] اگر موصوله باشد البته اين نكته در تبيان شيخ طوسي نيست اگر موصوله باشد بايد «إنّ» را جدا نوشت «ما» را جدا نوشت مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[45] اينجا اگر ﴿مَا﴾ موصوله باشد مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد اين تام نيست ﴿مَا﴾ اگر موصوله باشد ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ اگر اين ﴿مَا﴾ موصوله باشد معنايش اين است كه آنچه را كه اينها انجام دادند.
تبيين معناي ﴿مَا صَنَعُوا﴾
خب اينها چه كار كردند اينها كارشان, صُنع و مصدر بود اين فعل و مصدر قابل بلع نيست براي اينكه عَرَض هست و عَرَض قابل خوردن نيست غافل از اينكه اگر به معناي مصدر باشد مصدر به معناي مفعول است مثل لفظ به معناي ملفوظ, خَلق به معناي مخلوق, صُنع اينها يعني فعل اينها را بلع نكرده فعل اين ساحر قائم به سِحر اوست او با اراده و اذكار و اورادي كه دارد اين كار را انجام ميدهد مصنوعِ او اين سِحر خارجي است اگر صُنع لغو ميشود و خورده ميشود به لحاظ آن مصنوع است لفظِ به معناي ملفوظ و خَلق به معناي مخلوق استعمال شده و فراوان هم استعمال ميشود صُنع به معناي مصنوع اين برداشت مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نميتواند تام باشد. خب, ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾ اما آنهايي كه «إنّما» را وصل خواندند پس ﴿إنَّ﴾ عمل نميكند وقتي ﴿إنَّ﴾ عمل نكرد ميشود «إنّما ما صنعوا كيدَ ساحرٍ» بايد بخوانند در حالي كه اينجا ﴿كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ در سوره مباركه «عنكبوت» آنجا به اين صورت هست كه ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ كه آنجا ﴿أَوْثَاناً﴾ منصوب شده به مناسبت اينكه منصوب به فعل است آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است كه ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً﴾ مُختلَق همين موضوع و مصنوع و مدسوس و مجعول اينها را ميگويند مُختلَق ديگر اختلاق هم از همين باب است شما اِفك را اختلاق كرديد اين مفعول مطلقي است از معناي فعل منتها نه از لفظ فعل, خب در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ هفده كه دارد ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ اين روبهراه است خب البته «ما» اگر با «إنّ» متّصل كردند براي اينكه «ما» كافّه است با «إن» وصل ميشود ﴿إنَّمَا﴾ نوشته ميشود لذا آن ﴿أَوْثَاناً﴾ نصب دادند ولي اگر موصوله باشد و اسم «إنّ» باشد بايد بگوييم «إنّ ما تعبدون من دون الله اوثانٌ» خب, به هر تقدير اين مسئله رسمالخط است كه جداگانه بايد بحث بشود.
علت مفرد بودن كلمه «ساحر» در آيات محل بحث
﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ اين چون آنجا گرچه فرمود سَحّارها را آوردند در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» قبلاً گذشت كه همهٴ اين سَحّارها و ساحران حرفهاي را او جمع كرده در آيهٴ 101 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُوراً﴾ يعني ـ معاذ الله ـ سِحرشدهاي آن خرد و عقل را از دست دادي. وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو روشن شد نه من مَسحورم يك, نه من ساحرم دو, و نه اينها سِحر است سه, اينها معجزه است و كارِ الهي است چهار, ولي نميخواهي ايمان بياوري ﴿وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ تو در آستانهٴ هلاكتي ما مسحور نيستيم آنگاه در بخشهاي ديگر فرمود چه در سورهٴ مباركهٴ «يونس»[46] و آنها هم سخن از سَحّار بود در سورهٴ «شعراء» و مانند آن فرمود همهٴ ساحران و سَحّاران را آوردند ﴿فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾[47] اما اينجا كه مفرد ذكر ميكند براي اينكه منظور جنس است فرمود آنچه را كه شما انجام داديد ﴿كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ جمع نياورد نفرمود «كيد سَحره» است بعد هم با الف و لام كه تعميم را در برداشته باشد فرمود: ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ هيچ ساحري به مقصد نميرسد چون عالَم بر اساس حق صادر شده در چنين حالي كه سِحرِ ساحران را از بين برد ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ فوراً به خاك افتادند سجده كردند براي اينكه اشتباه نشود كسي خيال نكند كه اينها براي كسي كه ميگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[48] و كسي كه ميگويد ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[49] سجده كردند گفتند كه ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾ كارِ سَحره و كارشناسان قولِ اهل خُبره است نه بيّنه, اگر بيّنه باشد شرايط خاصّ خودش را دارد يعني بايد عن حسٍّ باشد يك, عادل باشند دو, متعدّد هم باشند سه, كه اين ميشود بيّنه ولي مسئلهٴ قول خُبره كاري به حس ندارد در مطالب دقيقِ عقليِ حدسي هم كارشناسي كارشناس حجّت است منتها بايد موثّق باشد و طمأنينهبخش تعدّد هم معتبر نيست از دو سه جهت بين قول خُبره و شهادت عادل فرق جوهري است اينجا حرفِ كارشناسان است نه حرفِ شهادت و شاهد و بيّنه اينها بالصراحه گفتند كه ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾[50].
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[6] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[7] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[8] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[9] . سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[10] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 102.
[12] . سورهٴ انفال، آيهٴ 31.
[13] . سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[14] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[16] . سورهٴ طه، آيهٴ 58.
[17] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[18] . التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 186.
[19] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[20] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[21] . سورهٴ هود، آيهٴ 54.
[22] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 153.
[23] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 101.
[24] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 27.
[25] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[26] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[27] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 22، ص 73؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 222.
[28] . تفسير مقاتل بن سليمان، ج 3، ص 32.
[29] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 22، ص 73 و 74.
[30] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 4.
[31] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[32] . صحيح بخاري، ج 7، ص 190.
[33] . الكافي، ج 2، ص 352.
[34] . التفسير الكبير، ج 22، ص 74.
[35] . سورهٴ يونس، آيهٴ 81.
[36] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[37] . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 171 و 172.
[38] . ر . ك: معجم رجال الحديث، ج 13، ص 157.
[39] . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 171 و 172.
[40] . الامالي (شيخ صدوق)، ص 148 و 149.
[41] . ر . ك: الاختصاص، ص 247.
[42] . ر . ك: فرائد الاصول، ج 1، ص 18.
[43] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 17.
[44] . التبيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 194.
[45] . سورهٴ انفال، آيهٴ 41.
[46] . سورهٴ يونس، آيهٴ 80.
[47] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 38.
[48] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[49] . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[50] . سورهٴ شعراء، آيات 47 و 48.