اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي ﴿57﴾ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي ﴿58﴾ قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي ﴿59﴾ فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي ﴿60﴾ قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي ﴿61﴾ فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَي ﴿62﴾ قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي ﴿63﴾ فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي ﴿64﴾
تهمتهاي چهارگانه فرعونيان عليه حضرت موسي(عليه السلام)
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) دعوت را بيان كرد و دعوا را ذكر كرد هم دعوت به توحيد و معاد كرد, هم دعواي نبوّت داشت اين دو مطلب يعني دعوت و دعوا را به اطلاع فرعون و درباريانش رساند عكسالعمل آنها يكسان نبود برخيها تهمت سياسي زدند برخيها تهمت ملّي زدند برخيها تهمت كلامي زدند برخيها تهمت بومي و سنّتي زدند و مانند آن, عدهاي گفتند كه هدف تو اين است كه اين سرزمين مصر را مالك بشوي و اينجا حكومت كني ما را از اين سرزمين بيرون كني. عدهاي كه تهمت كلامي زدند گفتند اين سِحر است معجزه نيست, عدهاي كه تهمت فرهنگي زدند گفتند آن تمدّن قديم مصر را ميخواهي از بين ببري طريقهٴ مُثليٰ را, أمثل را, أعليٰ و أكبر ما را از بين ببري, عدهاي كه تهمت بومي و سنّتي زدند گفتند روش نياكان ما را ميخواهي از ما بگيري حالا همهٴ اينها اين چهار تهمت و امثال تهمت را روا داشتند يا نه, پخش كردند بعضيها گفتند كه تو آمدي ﴿لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا﴾[1] آيهٴ 78 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا﴾ ما التفاتمان را از آن روش سنّتي برگردانيم به روش جديد تو متوجّه بشويم اين را يك عدّه گفتند آنها كه تهمت سياسي زدند گفتند هدف تو آن است كه فرعون و درباريان فرعون را از اين سرزمين بيرون كني خودت با بنياسرائيل در مصر بماني آنها كه تهمت كلامي زدند كه گفتند اين سِحر است, آنها كه تهمتهاي فرهنگي زدند گفتند كه ﴿يَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ يعني روش أمثل, روش برتر را ميخواهد از شما بگيرد.
سرّ استعمال ضمير جمع و مفرد در آيات محل بحث
فرعون در قبال اين كلمات آنجايي كه مخصوص به خودش بود ضمير مفرد ميآورد آنجا كه ميخواست ادّعاي ربوبيّت كند ميگفت كه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[2] يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[3] آنجا كه سِمت بود آنجا كه كار بود با دو تعبير ياد ميكرد گاهي مفرد و گاهي جمع آن جمع هم گاهي براي تفخيم بود گاهي براي اينكه من و مأموران زيرمجموعهٴ من اين كار را انجام ميدهيم بنابراين آنجا كه مربوط به مَنصب ادّعايي خود او بود ضمير را حتماً مفرد ميآورد آنجا كه مربوط به كار بود گاهي مفرد و گاهي جمع, آنجا هم كه جمع ميآورد گاهي براي تفخيم بود گاهي هم براي حضور ساير مأموران. در اينجا وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه آن بيانات را گفت فرعون در جواب گفت آيهٴ 57 همين سورهٴ مباركهٴ «طه» ﴿أَجِئْتَنَا﴾ تو آمدي كه ما يعني درباريان فرعون را از مصر بيرون كني خودت در اين سرزمين باشي ﴿أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ آن هم با سِحر ميخواهي اين كار را انجام بدهي ﴿يَا مُوسَي﴾ ما هم اين سِحر را ميكنيم و جلوي توطئه سياسي تو را ميگيريم با لام قسم با نون تأكيد ثقيله ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ﴾ مثل اين سِحر.
هميشگي و همگاني بودن معجزات انبيا
مستحضريد كه اگر معجزه مماثل يافت الاّ ولابد معجزه نيست معجزه لازم نيست برتر از خود بيابد تا از بين برود همين كه مثل او پديد آمد معلوم ميشود كارِ علمي است نه كارِ الهي معجزه هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه از اول عالَم تا آخر عالَم معجزه است ولو آن شخصِ پيغمبر نبوّتش جهاني نباشد هم مقطعي باشد و هم زمانِ محدود داشته باشد انبيا اگر جزء اولواالعزم بودند در گُسترهٴ زمين هستند ساير انبيا مبشّراناند, مبلّغاناند, حافظان شريعت او هستند و اوست كه كتاب ميآورد ساير انبيا كتابِ او را تبليغ ميكنند ولي رسالت او محدود است به رسالت رسولِ بعدي يا جزء اولواالعزم نيستند كه كتابي ندارند ولي حافظ شريعت پيامبر اولواالعزماند گاهي هم ممكن است كسي پيامبر همگاني و هميشگي باشد مثل وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به هر تقدير هر پيامبري كه معجزه بياورد همگاني و هميشگي است معجزه اگر پيامبري در عصر خود معجزهاي آورد نه از زمانِ آدم تا آن زمان كسي چنين كاري را كرد و نه از زمان او تا انقراض عالَم كسي چنين كاري ميتواند بكند اگر يك وقت يك بشر عادي كارِ يك پيغمبر را انجام بدهد معلوم ميشود يك كارِ علمي است و او متخصّص اين كار است و نبوغ در اين كار داشت و انجام داد بنابراين سِعهٴ معجزه به سِعهٴ نبوّت نيست ممكن است نبوّتِ يك نبيّ در زمان خاص و در زمين مخصوص باشد اما معجزهٴ او زمان و زميني نيست هم ابدي است هم ازلي زيرا اگر يك وقت ثابت بشود كه چند ميليون سال قبل اين كار را ميكردند معلوم ميشود كارِ علمي است ديگر عادي است يا ثابت بشود چند ميليون سال بعد با رشد علمي اين كار را ميشود كرد معلوم ميشود اين كار علمي است كار عادي است كار غير عادي نيست بنابراين معجزه هر معجزهاي كه باشد همگاني و هميشگي است جاوداني است يك, نبوّت و رسالت گاهي مقطعي است, گاهي دائمي است, گاهي زماني است, گاهي زميني است اين است به هيچ وجه نميشود كاري كه وجود مبارك صالح پيامبر انجام داد از زمان آدم تا آن زمان و از زمان صالح الي انقراض عالَم ديگر كسي بيايد از كوهِ سنگي ناقه در بياورد اين شدني نيست اين محالِ عادي است خب.
پرسش:...
پاسخ: نبوّت ديگر يعني ما معتقديم كه آن شخص در آن وقت نبي بود بله, اما الآن بايد كه حرفِ شريعت ناسخ را گوش بدهيم ديگر نبوّت او يعني شريعت او نَسخ شد ديگر او الآن براي ما پيام نميآورد ما معتقديم كه در زمان خود نبوّت بود و نبيّ بود و هر چه آورد حق است اما الآن بايد كه تابع شريعت ناسخ باشيم اين معناي معجزه.
ويژگي زمان و مكان وعده حضرت موسي(عليه السلام) با فرعونيان
خب, پس بنابراين اين تهمتهاي چهارگانه اين افترائات چهارگانه و مانند آن از درباريان مصر به طرف وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) متوجّه شد حالا يا يك گروه اين چهار تهمت را زدند يا چند گروه. ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً﴾ اين پيشنهاد فرعون بود كه نه ما تخلّف بكنيم و نه تو, مكاني باشد كه دسترس همگان باشد در وسط شهر باشد مثلاً و مكاني باشد كه فراز و فرود و نشيب و امثال ذلك نداشته باشد همگان وقتي در آن سرزمين آمدند اين صحنهٴ مناظره و مبارزه را ببينند. وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ اين ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ مرفوع است و خبر است براي آن و اگر در تلفّظ نصب قرائت ميشد براي اينكه بيان آن ﴿مَوْعِداً﴾ باشد در بحثهاي تقريري غير از بحثهاي قرائتي است اگر نصب تلفّظ ميشد براي اينكه آن ﴿مَوْعِداً﴾ را كه منصوب است تبيين كنيم گرچه چند قرائت ديگري دربارهٴ «يوم» شده امام رازي «يومَ الزّينه» را نقل كرده كه اين ظرف باشد و خبر محذوف است[4] «موعدُكم موعدٌ يَجتمع الناس يوم الزّينه» كه اين بشود ظرف ولي آنچه در قرائت كنوني ما در خدمت آنيم مرفوع است و خبر است خب, پس زمانش مشخص شد و براي اينكه ما مزاحم مردم نشويم آن روزي كه مردم به طور عادي خودشان ميآيند و همهٴ مردم ميآيند ما آن روز را موعِد قرار بدهيم كه ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ گفتند ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ بر نوروز تطبيق شده[5] يا بر روزهاي ديگر تطبيق شده اين نِيروزي كه در تعبيرات فخررازي هست[6] يا تفسير طنطاوي هست[7] اينها معرّب نوروز است اين نوروز ايران وقتي تَعريب شد ميشود نِيروز اين نيروز هم در تفسير فخررازي هست هم تفسير طنطاوي و مانند آن. خب, ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ﴾ طوري نيست كه كسي اينها را محشور كند محشور يعني مجموع, حَشر يعني كوچاندن كسي اينها را مجبور كند كه بياييد در فلان ميدان اينچنين نباشد روز عيد همه در ميدان حاضرند و فرصتي كه ما تعيين ميكنيم زمان همان زماني است كه خود مردم حاضرند, مكان ديگر ما لازم نيست مكان بگوييم وقتي گفتيم روز عيد كه همه ميآيند يعني در ميدان جمع ميشوند ديگر, ديگر راجع به مكان چيزي وجود مبارك موساي كليم نفرمود منتها ظرف ديگري را ذكر كرد و آن ظرفي كه همهٴ مردم جمعاند و آن ضُحاست كه از ساعت ده به بعد است نه صبح اول وقت نه پايان روز, روز عيدي كه در آن ميدان همه جمعاند ساعت ده به بعد مثلاً ضُحا اين وقت است. اين قرارداد بسته شد فرعون رفت و دسيسهها و كِيدهاي خودش را جمعآوري كند ابزار كِيد, عناصر كيد, تهمتها را از يك سو, سَحره را از سوي ديگر, كارگزاران خودش را از سوي ديگر براي او هم يك چادر مخصوصي نصب كردند در آنجا حضور پيدا كرد ﴿فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ﴾ چه كيدهاي سياسي, چه كيدهاي مناظراتي, چه كيدهاي امنيتي همه را آورد ﴿ثُمَّ أَتَي﴾ با اين كيد وارد صحنهٴ مناظره شد.
گفتگوي موساي كليم(عليه السلام) با ساحران قبل از مناظره
وجود مبارك موساي كليم قبل از مناظره باز دعوت كرد ادّعاي خود را, دعوا و دعوت يعني دعوت به مبدأ و معاد, دعواي وحي و نبوّت و رسالت اين مطالب را دوباره با مردم درميان گذاشت. ﴿قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ﴾ فِريه بر رسول خدا فِريهٴ بر خداست براي اينكه رسول حرفي ندارد جز اينكه پيام الهي را ميرساند نه كسي مزاحم آب و خاك شماست كه شما را از سرزمين بيرون كند, نه مزاحم تمدّن و فرهنگ شماست اگر فرهنگ صحيح باشد, نه مزاحم امنيتهاي شماست بلكه ما آمديم آن طريقهٴ مُثليٰ را به شما ارائه كنيم وگرنه اين روشي كه شما داريد طريقهٴ مُثليٰ نيست و دوتا فكر را در آن روز علني مطرح كردند كه الآن آن دو فكر هر دو در كنار اين آيه مطرح است. فرمود: ﴿وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ كه اين مفعول مطلق است منتها از فعل خودش نيست يك وقت انسان ميگويد كه «جلستُ جلوساً» يك وقت ميگويد «قَعدتُ جلوساً» در هر دو حال مفعول مطلق تأكيدي است منتها مادّهاش فرق ميكند چون جلوس همان قُعود است يك وقت ميگويد كه «إفتريٰ افترائاً», يك وقت ميگويند «افتريٰ كذباً» اين همان مفعول مطلق است منتها از مادّه خودش نيست مطلب همان مطلب است فرمود: ﴿لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ «لا تفتروا علي الله افترائاً» اين يك فريه است كه چهار گروه يا كمتر و بيشتر با چهار تهمت مرا متّهم كرديد, اگر اين كار را كرديد ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾ نكنيد كه خدا پوستتان را ميكَند. مُستأصل همان كسي است اِسحات شده است مستأصل يعني اصلش كنده شده اگر پوست درخت را بكَنند اين اصلش كَنده ميشود ديگر راهي براي نفس كشيدن نيست رشد نميكند و ميخشكد ما يك مُستكبر داريم يك مستضعف داريم يك مستأصل, مستأصل يعني كسي كه اصل او را خدا برانداخت چنين انساني ميشود مستأصل, اِسحات انسان را مستأصل ميكند يعني منقطعالأصل ميكند ﴿فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ﴾ بعد ﴿وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي﴾ هر كه بر خدا و پيامبرش فريه ببندد سرمايهاش را ميبازد, خسارت ميبيند, با حق نميشود مبارزه كرد «من صارع الحقّ صَرَعه».[8]
اختلاف فرعونيان در چگونگي برخورد با موساي كليم(عليه السلام)
بعد از بيان نوراني موساي كليم(سلام الله عليه) يك اختلاف داخلي پيش آمد بالأخره اينها نگاه كردند تأمّل كردند وضع خودشان را ميديدند ستمِ فرعون را هم ديده بودند بيبند و باري او را هم ديده بودند حرفِ احياگر را هم شنيدند يك اختلاف داخلي بينشان پيش آمد كه چه كار بكنيم حق با موسي است حق با فرعون است چه كار بكنيم ﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ﴾ يعني اينهايي كه جزء كِيد فرعون بودند باند فرعون بودند يك اختلاف داخلي بينشان پيش آمد ﴿وَأَسَرُّوا النَّجْوَي﴾ هم مؤمنان آينده اينها كه دست به تحقيق بودند با هم زير گوش هم نجوا كردند در سِرّ و نهان و رمز با هم نجوا داشتند هم درباريان با هم نجوا داشتند كه ما چگونه اين شستشوي مغزي را ادامه بدهيم و در اين صحنه پيروز بشويم اين اصرار نجوا يعني رازگويي, نجواداري, با هم مناجات كردن ميتواند براي هر دو گروه باشد يعني هم گروهي كه مردّد بودند كه حق با موسي است يا نه, هم گروهي كه در صدد توطئه بودند كه چگونه پيشرفت موسي را كنترل كنند.
پرسش: .. مال هر دو گروه باشد...
پاسخ: نه, اين درست است كه ﴿تَنَازَعُوا﴾ براي فرعونيان است اما اين فرعونيان كه تنازع كردند, نزاع كردند و دو گروه شدند خود فرعونيان دو گروه شدند نجواهاي اينها هم دو قِسم است اينها چون تنازع كردند يك عدّه گفتند شايد حق با موساي كليم باشد, يك عدّه ميگفتند موسي ـ معاذ الله ـ ساحر است اين نزاع, آنهايي كه ميگفتند شايد حق با موساي كليم باشد با هم نجوا ميكردند كه ما چگونه به حق برسيم اينهايي كه ميگفتند موساي كليم ـ معاذ الله ـ ساحر است با هم نجوا ميكردند كه ما چگونه توطئه كنيم كه برنده بشويم اين ﴿أَسَرُّوا﴾ كه دو گروه شدند گروه همين متنازعاند يعني آنهايي كه در باند فرعون بودند اينها دو گروه شدند.
پرسش:...
پاسخ: آمادگياش را اعلام كرد با نصيحت و موعظه قبلي ديگر او معجزهاش در اختيارش بود او ديگر كِيدي نميخواهد فراهم كند كه او را خداي سبحان فرمود: با معجزات برويد[9] اين هم با معجزه آمد و مطمئن هم بود كه پيروز ميشود خب.
علت مرفوع بودن عبارت «اِن هذان»
﴿قَالُوا﴾ اينهايي كه ﴿أَسَرُّوا النَّجْوَي﴾ بودند فتنهگران ﴿قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ﴾ اين همان در كتابهاي ادبي مثل جامي و مغني و امثال ذلك اين ﴿إِنْ هذَانِ﴾ خيلي مطرح است كه اين «إنّ» كه مخفّفه از مُثقّله است و حروف مُشبِهه, مُشبهه نه مُشبّهه, حروف مُشبهه به فعل است و اسمش منصوب است اينجا چرا اسمش مرفوع شد وجوه فراواني در كتابهاي ادبي است در كتابهاي تفسيري است مخصوصاً تفسير فخررازي كه آيا اين «إنْ» همان مخفّفه از مثقّله است يا نه, عدهاي گفتند اين «إنْ» مخفّف مُثقّله نيست براي اينكه اين ﴿هذَانِ﴾ مرفوع است عدّهاي گفتند كه اين «إنْ» همان مخفّف از «إنّ» مثقّله است و به لغت برخي از قبايل عرب اسمش مرفوع است و خبرش منصوب, برخيها خواستند بگويند كه اين براي اينكه روشن بشود اين «إنْ» نافيه نيست مخفّف از مثقّله است روي خبرش لام در ميآيد كه اينجا هم لام در آمده.[10]
تهمتهاي فرعونيان در مقابله با رسالت حضرت موسي(عليه السلام)
به هر تقدير حرف اين گروهي كه جزء درباريان فرعون بودند و جزء توطئهگران بودند جزء كيد فرعون بودند اين بود كه ميگفتند كه وجود مبارك موسي و هارون ـ معاذ الله ـ ساحرند پس از نظر كلامي اينها با معجزه نيامدند سِحر ميكنند و هدفِ سياسي آنها هم اين است كه ﴿يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم﴾ براي اينكه عواطف وطني و ملّي اينها را تَهييج كنند گفتند كه اينها آمدند شما را از سرزمينتان بيرون كنند آنجا كه سخن از تقابل بين وجود مبارك موسي و فرعون بود فرعون آنجا گفت كه آمدي ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ اما اينجا براي شوراندن افكار مردم گفتند كه اينها آمدند ﴿أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم﴾ اين كلمهٴ سِحر را زياد تكرار كردند هم اول گفتند ﴿إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ﴾ هم بعداً گفتند كه ﴿أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا﴾ آن تمدّن فرهنگي مصر را هم خواستند ضميمه كنند گفتند ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ﴾ كه اين طريقه و روش و فرهنگ شما أمثل است, أعلاست, أكمل است و أنبَل است و مانند آن, آن گروه خاصّي هم كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده بود آنها هم كه حرف خاصّ خودشان را داشتند يعني آيهٴ 78 سورهٴ «يونس» اين بود كه ﴿أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا﴾ يعني همان راه سنّتي و بومي ما را هم ميخواهيم حفظ بكنيم.
عدم راهيابي سحر و باطل در نظام آفرينش
خب, آن دوتا شعاري كه رسماً اينجا بود يك شعار اين بود كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ يك شعار اين است كه ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[11] ساحر هرگز به مقصد نميرسد و هيچگاه پيروز نخواهد شد آن ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ در آيهٴ 77 سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت كه ﴿قالَ مُوسيٰ أتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾ ساحر هرگز پيروز نميشود چرا؟ براي اينكه نظام عالَم به حق ساخته شد در اين ساختار باطل جا ندارد يك وقت از يك معمار يا مهندسي سؤال بكنند كه شما اين بِناي باعظمت را با چه چيزي ساختي؟ ايشان گفت من همهاش را با آهن ساختم با فولاد ساختم خب خاك و خِشت خام و اينها ديگر اينجا راه ندارد ديگر اگر يك ساختمان مجلّلي فقط با فولاد ساخته شد بنيان مرصوص شد در اين ساختمان خشت خام جا ندارد كه خداي سبحان فرمود از عرش تا فرش اين نظام را من با مصالح حق ساختم ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[12] يعني مصالح ساختماني اين عالَم حق است سِحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلك در اين دستگاه راه ندارد ممكن است كسي يك بازي بكند ولي اين بازي چند لحظه بيش نيست اين جايي ندارد وجود مبارك موساي كليم فرمود ساحر در اين عالَم راه ندارد اين خودش را فريب ميدهد در قبال اين شعار موسوي كه فرمود موساي كليم كه ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ﴾ شعار رسمي درباريان فرعون اين بود كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ هر كه امروز برنده شد اهل فلاح است خب حالا با چه قيمتي با هر ابزاري, اگر هدف وسيله را توجيه ميكند هر كسي با كيد و مكر و تهديد و تطميع پيروز شد او رستگار است پس يك شعار ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ است يك شعار ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[13] است اسلامي كه آمده تكميل كرده فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[14] نه ﴿أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ فلاح و رستگاري در طهارت روح است نه در اينكه كسي زد و بند بكند ببرد. خب اين دوتا شعار بود.
آمادگي كامل فرعونيان براي مقابله با موساي كليم(عليه السلام)
﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ يعني فرهنگِ برتر ﴿فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ﴾ يعني شما برويد تمام نقشههايتان را روي هم بريزيد ببينيم چه كار از دست شما برميآيد همين ﴿قَالُوا﴾ همهٴ اينها كه گفتند ﴿إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ حالا كه مثلاً ـ معاذ الله ـ اينها ساحرند و هدف آنها برهم زدن تمدّن شماست و گرفتن سرزمين شماست پس ﴿فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً﴾ مشورت كنيد, نظر بدهيد, آماده باشيد براي مناظره و مسابقه بياييد ببينيم كه كدام پيروز ميشويد. پس نصيحتي وجود مبارك موساي كليم داشت و يك تصميم شورانگيز و شرربرانگيزي هم آنها داشتند دستور دادند كه بياييد براي اينكه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ هر كه پيروز شد او اهل فلاح و رستگاري است سعادت و تمدّن در همين است. خب, اين تصميم نهايي آنها.
عدم تأثير سحر ساحران بر تعقل حضرت موسي(عليه السلام)
﴿قَالُوا يَا مُوسَي﴾[15] حالا آمدند هم آنها آمدند هم وجود مبارك موساي كليم آماده بود او ديگر لازم نبود چيزي را تهيه كند كه وقتي در ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ آمدند, ﴿مَكَاناً سُوي﴾ آمدند, ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾ آمدند با كيد آمدند به موساي كليم گفتند شما اول عصا را مياندازي و مار ميكني يا ما, ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ﴾[16] اول تو اِلقا ميكني عصا مار, دربارهٴ يد بيضا چيزي نگفتند دربارهٴ اينكه عصا بار بشود مناظره كردند فرق نميكند هر كدام از اين معجزات مِثل داشته باشد معلوم ميشود كه شكستخورده است ﴿إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ﴾ يا اول تو عصا را مياندازي و مار ميشود ﴿وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي﴾ يا ما قبل از تو اين عصاها و اين طنابها را بيندازيم و مار درست كنيم ما اول شروع بكنيم يا شما؟ وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا﴾ شما اول آن ابزاري كه داريد در اين ميدان بيندازيد به صورت مار در بياوريد تا من جواب شما را بدهم ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا﴾ آنها كاري كه كردند طنابها و چوبهايي را كه فراهم كرده بودند اينها را در همان ميدان انداختند و به صورت مارهاي دمان در آمد ﴿فَإِذَا﴾ يعني در اين فرصتي كه در اين وقتي كه دفعتاً اينها عصاها را انداختند, طنابها را انداختند ﴿حِبَالُهُمْ﴾ حَبلها و طنابهاي اينها ﴿وَعِصِيُّهُمْ﴾ عصاهاي اينها و چوبهايي كه به همراه آورده بودند ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[17] در خيال وجود مبارك موسي اينچنين آمد واقعيت نداشت وجود مبارك موسي ديد صحنه, صحنهٴ مار شد مارهاي فراواني هم آن طنابها شدند مار هم اين چوبها و عصاها شدند مار خب ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ و مارِ رَونده نه اينكه جايي بايستد همه در حركتند اين ميدان شده ميدان مار.
پرسش:...
پاسخ: نه, خيال است ديگر, تحقيق است اين براي اينكه وجود مبارك موساي كليم كه علم پيدا نكرد كه اينها مارند كه خيال است و درست هم هست اين تطهير حضرت موساست نه اينكه وجود مبارك موسي علم پيدا كرده كه اين مار است تا بشود خلاف, اگر تعبير قرآن اين بود كه موسي فهميد كه اين مار است بله اين نقص بود, اگر تعبير قرآن اين است كه به خيال موساي كليم آمد درست است ديگر به خيال آدم ميآيد واقعيت ندارد كه اگر ميفرمود موساي كليم علم پيدا كرد باور كرد نقص بود اما براي اينكه نقص موساي كليم ثابت نشود و نزاهت موساي كليم ثابت بشود فرمود به خيال او آمد بله به خيال آدم ميآيد ديگر خب.
پرسش:...
پاسخ: بله, ﴿يُخَيَّلُ﴾ به طرف وجود مبارك موسي ديگر ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ﴾ «يُخيّل إلي موسي» كه اين سِحر است و اين تقديس و تنزيه وجود مبارك موساي كليم است اگر ميفرمود موسي باور كرد نقص بود چون موسي كه باور نميكند ميداند اين سِحر است در سحر خب بالأخره آدم كه ميداند سِحر است در خيال آدم در تمثّل آدم اثر ميكند آدم ميبيند مار است ديگر اما وقتي محقّق باشد ميداند كه من دارم تخيّل ميكنم من مار ميبينم او مار نيست اين معناي تخيّل است خب.
﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ در اين صحنه تمام تماشاچيها ديدند كه اين ميدان شده ميدان مار وجود مبارك موساي كليم هم مار ديد منتها وجود مبارك موساي كليم در حدّ تخيّل بود عدّهٴ زيادي در حدّ باور خيليها باور كردند كه اين مار است خود سَحَره ميدانستند اين مار نيست اكثري مردم باور كردند اين مار است وجود مبارك موساي كليم هم در حدّ تخيّل بود يك نبيّ, يك وليّ در حدّ تخيّل است ديگر در حدّ تعقّل كه نيست كه, كه نسبت به سِحر خب.
خوف حضرت موسي(عليه السلام) از جهالت مردم نسبت به معجزه
در اين اثنا, در اين اثنا فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[18] موساي كليم ترسيد چندين بار آن خطبهٴ چهارم نهجالبلاغه در همين بحث خوانده شد كه وجود مبارك حضرت امير فرمود مردم اگر جاهل باشند ادارهٴ آنها بسيار دشوار است مردم بين من و غير من فرقي نميگذارند بعد استدلال كرد فرمود وجود مبارك موساي كليم با معجزه آمد سَحره با سِحر آمدند اگر وجود مبارك موساي كليم عصا را ميانداخت ميشد مار اين مردم كه بين سِحر و معجزه تشخيص نميدهند چه بايد كرد ترس موساي كليم از اين سِحر نبود چون ميدانست اين سِحر است سِحر اثر نميكند. بيان نوراني حضرت امير در خطبهٴ, چندين بار يعني چندين بار ما در طيّ اين سالها نهجالبلاغه را آورديم خوانديم كه حضرت فرمود وجود مبارك موسي «لم يُوجَس موسي(عليه السلام) خيفةً علي نفسه بل اشفق مِن غلبة الجُهّال و دُوَل الضَّلال»[19] حضرت ترسيد فرمود خب حالا من اگر عصا را بيندازم بشود مار ميشود مثل آنها ديگر, اگر اينها نتوانند تشخيص بدهند كه «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» چطوري دل خوش دار چه كسي است كه بفهمد سِحر غير از معجزه است معجزه غير از سِحر است آن وقت من چه بكنم من گفتم مبدأ و معاد هست اين دعوت من, من از طرف مبدأ آمدم اين دعواي من, من يك دعوتي داشتم يك دعوا با يك بساط سِحر اينها به هم ميخورد آن وقت من چه بكنم حضرت امير فرمود ترسِ موساي كليم از عدم تشخيص جامعه بود و آيهٴ بعد هم همين را تأييد ميكند.
علت خوف حضرت موسي(عليه السلام) از اژدها شدن عصا در كوه طور
خداي سبحان فرمود نترس من طرزي اين صحنه را اداره ميكنم كه هر انسانِ مُدرِك و اهل شعوري تشخيص بدهد حق با توست ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي ٭ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾[20] آن كوه طور كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد وقتي خداي سبحان فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ عرض كرد ﴿هِيَ عَصَايَ﴾ فرمود: ﴿أَلْقِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾ آنجا موساي كليم فاصله گرفت و ترسيد خب براي اوّلين بار بود ديگر اوّلين بار آدم در شب تار يك مار دماني را ببيند ميترسد ديگر خداي سبحان فرمود نه خير نترس ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[21] نترس بگير دست به آن بزن دوباره چوب ميشود از آن به بعد ديگر موساي كليم از مار شدن عصا هراسي نداشت بار اول ترسيد خب يك امر طبيعي است ديگر انبيا كه ذاتاً اين علوم را ندارند آن كه ذاتاً قادر است خداست انبيا به عنايت الهي, به بركت الهي, به تعليم الهي, به فيض الهي اينها را پيدا ميكنند هر لحظهاي كه داد مالك ميشوند خداي سبحان فرمود نترس من اين مار را به صورت چوب در ميآورم ديگر از اين به بعد موسي نميترسيد اينجا هم وجود مبارك موسي نه از عصاي خود كه مار ميشد ميترسيد نه از حِبال و عِصيّ آنها هراسناك بود به قرينهٴ آيهٴ بعد خدا فرمود نترس من كاري ميكنم كه حتّي عوامها هم بفهمند ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ اين ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ كه در كوه طور فرمود آن مربوط به خوف خودش بود اينجا فرمود تو پيروز ميشوي نترس معلوم ميشود ترس از جهل مردم بود ديگر ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ تو پيروز ميشوي.
بيّن و شفاف بودن معجزات الهي
خب, يعني درست است مردم جاهلند ولي ما اين معجزه را يك وقت بيّن و شفاف ميكنيم بيّنالرشد ميكنيم آن سِحر را بيّنالغي ميكنيم دربارهٴ معجزات نُهگانهٴ موساي كليم فرمود: ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[22] مثل اينكه دربارهٴ معجزات و كرامتهاي حرم خودش در كعبه و اينها فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾[23] همه جا تعبير آيات بيّنات نكرد خب بالأخره جريان زمزم آيه بيّنه است, جريان كعبه آيه بيّنه است, سنگي چند هزار سال بماند آيه بيّنه است اين همه سيل و صاعقه و زلزله و همهٴ اشياء عتيقه جابهجا شد اين حجر أسود همچنان ماند اين حجر اسود همچنان ماند, آن مقام ابراهيم همچنان ماند ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾.
چگونگي ابطال سحر ساحران توسط معجزه الهي
فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ چه كار بكنم ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ آنكه در دست راستت است آن را بينداز ببين ما چه ميكنيم ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ جواب امر اين است كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا﴾[24] كه متأسفانه «إنّما» نوشته شده چون قرآن واقعاً در حوزهها مهجور بود و هيچ بحث فقهي روي آن نميشد كه آيا ما ميتوانيم اين را درست بنويسيم يا نه اين «إنّما»يي كه در خيلي از موارد بايد «إنّ ما» نوشته بشود مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾[25] نه «أنّما» اين «إنّما» و «أنّما» حرف است و براي حصر است خب فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه اين سَحره كردند اين ميبلعد اين صغرا, خب سحره چه كردند سحره كه طناب نكردند, سحره كه عِصيّ نكردند سحره سِحر كردند ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[26] صغرا و كبرا به صورت شكل اوّل منطقي اين ميشود كه سَحره كِيد كردند و هر چه را سَحره كردند اين عصا ميبلعد يعني كيد را يعني سِحر را ميبلعد همهٴ تماشاچيها ديدند اين ميدان شده ميدان مار, وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا انداخت سِحر باطل شد يك مُشت چوبها افتادند, يك مُشت طنابها افتادند اين مردم ديدند اين ميدان مار چندتا طناب يك گوشه افتاده است و چندتا چوب همين, ماري در كار نيست وجود مبارك موساي كليم عصاي او سِحر را بلعيد نه طناب را, سِحر را به كام كشيد نه چوب را ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾ از اين شفافتر كه ديگر نميشود حالا اگر فرصت كرديد اين روايتي كه مربوط به وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است[27] را بررسي كنيد سندش را بررسي كنيد كه معلوم بشود كه آيا آن سند دارد ندارد و آيا مطابق با روايت هست يا نه, ولي ظاهر آيه قرآن اين است كه سِحر را از بين برده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ يونس, آيهٴ 78.
[2] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[4] . التفسير الكبير, ج22, ص64.
[5] . تفسير مقاتلبنسليمان, ج3, ص30.
[6] . التفسير الكبير, ج22, ص64.
[7] . التفسير الوسيط للقرآن الكريم, ج9, ص119.
[8] . نهجالبلاغه, حكمت 408.
[9] . ر.ك: سورهٴ طه, آيهٴ 42.
[10] . ر.ك: التفسير الكبير, ج22, ص65 و 66.
[11] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[12] . سورهٴ دخان, آيهٴ 39.
[13] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[14] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 14.
[15] . سورهٴ طه, آيهٴ 65.
[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 65.
[17] . سورهٴ طه, آيهٴ 66.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 67.
[19] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 4.
[20] . سورهٴ طه, آيات 67 و 68.
[21] . سورهٴ طه, آيات 17 ـ 21.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 101.
[23] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 97.
[24] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[25] . سورهٴ انفال, آيهٴ 41.
[26] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.
[27] . عيون اخبارالرضا(عليه السلام), ج2, ص171 و 172.