اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي ﴿57﴾ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي ﴿58﴾ قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي ﴿59﴾ فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي ﴿60﴾ قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي ﴿61﴾
بيان نكتهاي ادبي در آيهٴ ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾
آنچه مربوط به بحثهاي قبل بود اين است كه ذات اقدس الهي روح انسان را به خود اسناد داد كه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[1] ولي بدن را به زمين مرتبط كرد حيّاً و ميّتاً فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ ضمير را قبل ذكر كرد اين متعلّق را اين مفعول به واسطه را قبل ذكر كرد براي اينكه اصالت بدن از زمين است نفرمود «خلقناكم من الأرض» فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ چون نام زمين قبلاً بُرده شد و اين بدن از زمين است لذا مقدّم داشت ذكرِ ﴿مِنْهَا﴾ را بر ﴿خَلَقْنَاكُمْ﴾ چه اينكه ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ هم از همين قبيل است كه سرّ تقدّم اين متعلِّق بر آن فعل همين است كه اصالت بدن به زمين برميگردد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ يك, ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ سوم, اين وسطي براي تناسب بين اوّلي و دومي اينجا هم ﴿فِيهَا﴾ مقدم شده است ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ رعايت نكات ادبي هم براي قرآن كريم يك اصل است كه فصاحت را, بلاغت را, نكات ادبي را كاملاً رعايت ميكند در همان آيه قبل يعني آيه 54 كه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾ درست است كه اوليالنّهي همان اولواالألباباند همان ذوافئدهاند همان اولواالأبصارند ولي اينجا در پايان آيات «ياء» مُنقلِب به «الف» ذكر شده اگر ميفرمود «إنّ في ذلك لآياتٍ لاوليالألباب» با قبل و بعد هماهنگ نبود قبلش ﴿شَتَّي﴾ است, بعدش ﴿أُخْرَي﴾ است, بعدش ﴿أَبِي﴾ است, بعدش ﴿يَا مُوسَي﴾ است, بعدش ﴿سُوي﴾ است همهٴ اينها يايي است كه به صورت الف قرائت ميشود براي رعايت اين فواصل در آن آيهٴ 54 فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾.
دفن اموات، سنت الهي
مطلب ديگر آن است كه در دفن اموات بين ملل اختلاف است بعضي ميسوزانند, بعضي در آب مياندازند, بعضي موميايي ميكنند روي زمين نگه ميدارند همهٴ اينها بر خلاف سنّت الهي است آنچه سنّت الهي است اين است كه ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ بنابراين اگر كسي خواست بفهمد كه از نظر قرآن كريم ذات اقدس الهي چه دستوري دربارهٴ اموات ميدهد همين است كه ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ پس سوزاندن بدن كه در شرق كُرهٴ زمين در بخشي از هند رسم است آن تام نيست و سپردن به دريا هم بر خلاف سنّت است و موميايي گرفتن و روي زمين نگه داشتن هم بر خلاف سنّت الهي است بلكه ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ فقط مطابق با سنّت است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم وقتي ذات اقدس الهي جريان فرزندان آدم را ذكر ميكند كه يكي ديگري را كُشت و متحيّر شد با اين بدنِ مُرده چه كار بكند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[2] آن هم تعليمِ آسماني هم به وسيلهٴ يك حيوان همين است كه مُرده را بايد دفن كرد بنابراين بهترين راه كه با سنّت الهي و فطرت ديني هماهنگ است دفن اموات است در زمين نه سوزاندن, نه به دريا ريختن, نه با موميايي روي زمين نگه داشتن.
پرسش:...
پاسخ: بله, بيرون قرار بدهيم يعني ما ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾[3] اما بعد از مدّتي هم دفن شده بالأخره ديگر, حالا آنها احياناً ميگيرند با موميايي روي زمين نگه ميدارند مطلب ديگر است آنكه فرمود اين است كه ساير ابدان را آب بُرد ولي ما به آب دستور داديم اين بدن را در يك كناره و كرانهٴ ساحلي نگه بدارد تا ديگران ببينند و عبرت بگيرند. خب, پس اصل سنّت الهي دربارهٴ ابدان ميّت دفن آنهاست ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾.
زنده به گور شدن فطرت در اثر هوا و هوس
بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ وقتي روح انسان در اثر قساوت خود را به شهوت و غضب سپرد فرمانرواي مطلق در درون انسان ميشود غضب يا شهوت زيرا آن عقل يا دفن شده است كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[4] يا به بند كشيده شده است كه «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[5] اگر نَفْس غالب شد اين عقل را يا به بند ميكشد به اسارت خود در ميآورد طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) يا اين را زنده به گور ميكند طبق بيان سورهٴ «شمس» و ساير آيات ديگر كه دسيسه ميكنند, مدسوس ميكنند يعني اين خاكها را كنار ميبرند چيزي را داخل آن دفن ميكنند بعد روي آن خاك ميريزند اين را ميگويند دسيسه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين الفِ او تبديل شده از ياء است و ياء هم تبديل شده از سين است اصلش در باب تفعيل «دَسَّسَ» بود بعد شده «دسّا» خب اين «دسّس» صيغهٴ تفعيل «دَسَّ» است «دَسَّ» يعني دسيسه كردن آن ثلاثي مجرّد است اين ثلاثي مزيد است «دَسَّس و دسّ» يعني دسيسه كرد, دسيسه كرد يعني چيزهايي را كنار زد اين در وسط دفن كرد و رويش هم خاك ريخت يا غبار ريخت يا بهانههاي ديگر كه مدفون بماند.
ظهور عواقب زنده به گور شدن فطرت در قيامت
برخيها با روح خود دسيسه ميكنند اين فطرت را آن زير دفن ميكنند اين فطرت البته هميشه زنده است از بين نميرود چون فطرت اگر از بين رفتني بود و ميمُرد و رخت برميبست اينها كه در قيامت به صورت حيوان محشور ميشدند ديگر عذابي نبود براي اينها الآن وقتي انسان وارد باغوحش ميشود هم آن طوطي و طاووس از زندگيشان لذّت ميبرند هم زاغ و زغن و مار و عقرب و گراز و امثال اينها اين طور نيست كه يك مار از مار بودن يا گراز از گراز بودن رنج ببرد كه آن هم تغذيه دارد, تنميه دارد, توليد دارد, گفت و شنود دارد, خنده دارد, نشاط دارد مثل طاووس, اگر كسي آن فطرت را از بين ببرد و حيوانِ محض در قيامت محشور بشود ديگر عذابي نيست براي او تمام يعني تمام دشواريها اين است كه اين انسانيّت به غُل و زنجير كشيده شده و زنده به گور شده و هست و ميفهمد و رنج ميبرد و اين انساني است كه به صورت حيوان در آمده آن وقت تمام عذاب براي اوست اگر اين فطرت اگر آن انسانيّت اين از بين برود خب عوارض ذاتي خنزير و خوك با او سازگار است اين ديگر رنجي نيست اين ديگر عذابي نيست اين از دشوارترين از صعب و مستصعبترين مسئلهٴ معاد است كه اينها كه حيوان ميشوند كه كاريكاتور نيست كه واقعاً حيوان ميشوند اگر واقعاً حيوان ميشوند خب چه رنجي است چه عذابي است اما اين «انسانٌ حيوانٌ» كه انسان كه گفتند نوع متوسّط است نه نوعالأنواع و جنس است نه نوع اخير و تحت انسان چهار نوع ديگر است اين از پيچدهترين مسائل حركت جوهري است كه تا گوشهاي بتواند مسئله اينكه اين شخص انسانٌ واقعاً و حيوانٌ واقعاً رنج ميبرد چه اينكه در مسئلهٴ ربا هم گفته شد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا﴾[6] كذا و كذا اين رباخوار، عاقلٌ مجنونٌ, حقيقتاً عاقل است مثل عقلاي ديگر و حقيقتاً ديوانه است مثل ديوانههاي ديگر جنون در دنيا در عرض عقل است انسان يا عاقل است يا مجنون, اما جنون در معاد در طول عقل است اين عاقلٌ مجنونٌ اگر انسان، جنس شد نه نوع اخير, اگر تنها نوع متوسّط است نه نوعالأنواع پس تحت الإنسان انواعِ حقيقي است اگر انواع حقيقي است اين شخص حقيقتاً انسان است و حقيقتاً حيوان, حقيقتاً عاقل است و حقيقتاً مجنون الآن وقتي كسي به تيمارستان ميرود به آن آسايشگاه عقبافتادهها ميرود خب آنها حركاتي انجام ميدهند كه بستگانش رنج ميبرند ولي خود آنها چه رنجي دارند آنها كه نميفهمند اين حرفها بد است اين كارها بد است كه چون عاقل نيستند از حركات جنونآميز خود خجالت نميكشند اما تمام پيچيدگي در اين است كه انسانِ رباخوار عاقل است ميفهمد دارد چه كار ميكند و ديوانهوار سر از قبر برميدارد بعد اين عذاب شروع ميشود.
پرسش:...
پاسخ: همين, فطرتِ ديوانه مستورِ مستور است لذا مذكور نيست لكن در معاد كاملاً اين فطرت مشهود است و مذكور است اين شخص عاقلٌ همه چيز را ميفهمد و مجنونٌ اين شخص انسانٌ همه چيز را ميفهمد و قِرَدٌ ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[7] از پيچيدهترين مسائل معاد اين است وگرنه اگر انسان به صورت حيوان در بيايد خب عوارض ذاتي هر نوعي براي او لذيذ است اينكه تلخ نيست.
انكار فرعون با يقين به الهي بودن معجزات
به هر تقدير فرمود اگر انسان به اينجا رسيد معجزات فراواني را هم ذات اقدس الهي به وسيلهٴ يكي از انبياي اولواالعزم نشانش بدهد او ايمان نميآورد اين تعبير ﴿كلَّها﴾ يك, تعبير ﴿آيَاتِنَا﴾ كه جمع است و مضاف دو, همه نشان آن است كه تمام معجزات بيّن و روشن وجود مبارك موساي كليم را فرعون ديد و ايمان نياورد گرچه هنوز سخن از ارائه آيات به ميان نيامده ولي در جمعبنديها قرآن كريم وقتي قصّهٴ فرعون را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾ با اينكه هنوز مسابقه و امثال ذلك شروع نشده در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم مشابه اين آمده است فرمود آيهٴ 41 به بعد ﴿وَلَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ ٭ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا﴾ تمام آياتي كه لازم بود ما نشانش بدهيم نشان داديم و او ايمان نياورد علمي كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده كه وجود مبارك موسي فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[8] يك, يقيني كه در سورهٴ «نمل» آمده ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[9] دو, همان علم و يقين حصولي است كه از اينها در حوزه و دانشگاه كم نيست آن يقينِ شهودي مقدور اينها نيست مقدور كسي است كه در عقلِ عملي اين راههاي خاصّ خودش را طي بكند نعم, براي ضِعاف يا براي اوساط از مؤمنين گاهي رهگذر چيزهايي پيدا ميشود اما به همان اندازهاي كه اينها راهِ مستقيم را طي كردند لحظهاي ممكن است يك فيض الهي نصيبشان بشود حالا يا در رؤيا يا در حالت مَنامي.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه
عواقب اسارت نفس و آثار امير شدن بر شيطان
همهٴ اين نيرويي كه تشخيص ميدهد و فرمانروايي را به عهده ميگيرد اين را انسان به بند كشيده اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[10] جنگ است ديگر انسان در جنگ چه كار ميكند اسير ميگيرد ديگر, اگر كسي شهوت و غضب را اسير گرفت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شيطان را من مسلمان كردم نه مسلمان يعني موحّد است و يعني شهادت ميدهد يعني مُسلِم, مُنقاد, مطيع كردم «إن الله أعانني علي شيطان حتي أسلم علي يَدَيَّ»[11] شهوت اين طور است, غضب اين طور است اولياي الهي قواي خود را تعطيل نميكنند كه بشود رهبانيّت تعديل ميكنند كه ميشود حق همهٴ اين كارها سرِ جايش محفوظ است و تعطيل نميكنند اما در مسير اصلي دور ميزنند خب اگر كسي عقل را به بند بكِشد آن كه فتوا ميدهد الآن در بند است آن كه داور است الآن زير زمين است زير خاك است آن وقت چه كسي ميداندار باشد لذا آنها خودشان ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[12] ذات اقدس الهي هم فرمود: ﴿ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[13] اين طور هستند ديگر اين ﴿كُلَّهَا﴾ كه در اين آيه و در سورهٴ مباركهٴ «قمر»[14] آمده ناظر به اين است كه ـ معاذ الله ـ انسان به جايي ميرسد كه معجزات بيّن الهي را هم كه ببيند ايمان نميآورد.
بهرهمندي فرعون از استخفاف بنياسرائيل
خب, ﴿فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ بعد هم چون شستشوي مغزي داد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ اوّلين كاري كه كرد اين بود مستحضريد كه در آن روزگار فراهم كردن سواد مقدور همه نبود هر كسي حق نداشت سواد تحصيل كند در ايرانِ سابق هم همين طور بود تحصيل سواد مربوط به يك گوشهٴ خاصّي بود عدّهاي حق داشتند درس بخوانند بقيه بايد كارگري ميكردند در خود مصر هم همين طور بود اين بنياسرائيل بايد كارگري ميكردند, ساختن اهرام و امثال اهرام به عهدهٴ اينها بود بايد بردگي ميكردند, كارگري ميكردند و مانند آن بقيه كه آلقِبط بودند قِبطي بودند آنها را هم شستشوي مغزي داد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ آن وقت حكومت بر مردم جاهل هم كارِ سهلي است ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[15] با «فاء» تفريع فرمود چون شستشوي مغزي داد قوم خود را آنها را خَفيفالعقل, تهيمغز كرد از او اطاعت كردند حالا اينها بعضيها به اصطلاح كليدداران بُتكده بودند در عبادتگاهشان در معبدشان كه بتپرستي بود و عبادتگاهشان كه بتكده بود به آن سَمت و سو متوجّه بودند اهل بتكده و بتپرستي و اينها بودند بعضيها ملّي بودند بعضيها هم فكر مذهب داشتند هر كسي را فرعون با راهي شستشوي مغزي ميداد به آن متولّيان بتكده كه ميرسيد ميگفت ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[16] به اينها كه به اصطلاح وطني بودند ميرسيد ميگفت كه ﴿يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ﴾[17] به آنهايي كه به حسب ظاهر به تمدّن مصر فكر ميكردند ميگفت كه من ميترسم ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾[18] هر كسي را با بهانهاي شستشوي مغزي داده بود آن وقت از اينها هم اطاعت گرفته حرفِ فرعون نسبت به مردم يكسان نبود ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ را به هر كسي نميگفت به آن لااباليهاي مصر نميگفت به آنهايي كه بالأخره به سَمت بتكده رابطهاي داشتند ميگفت, ﴿وَيَذْهَبَا﴾ يعني موسي و هارون ﴿بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾ آن را هم به كساني ميگفت كه طرفدار فرهنگ مصر بودند, تمدّن مصر بودند و مانند آن اينهايي هم كه به حسب ظاهر به آب و خاك علاقهمند بودند ميگفتند: ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾
بهانههاي فرعون در عدم پذيرش رسالت موساي كليم(عليه السلام)
خب با اين بهانههاي گوناگون مردم را فريب داد گفت كه ﴿أَجِئْتَنَا﴾ اين ﴿أَجِئْتَنَا﴾ تو آمدي براي آن است كه وجود مبارك موساي كليم مدّتي مصر را ترك كرده بود رفته بود مدين و تازه از مدين برگشت حالا اين گفته شما تازه آمدي ميخواهي ما را از سرزمينمان بيرون كني اين ﴿أَجِئْتَنَا﴾ براي آن جهت است وگرنه اگر موساي كليم مرتّب در همانجا بود ديگر فرعون نميگفت تو آمدي كه ما را از سرزمينمان بيرون كني.
﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ و آنچه ادّعا كردي دوتا ادّعا كردي و هر دو باطل است ـ معاذ الله ـ يكي گفتي اين جريان عصا و جريان يد بيضا و اينها معجزه است خير اين معجزه نيست اين سِحر است, يكي اينكه گفتي از طرف خداست خير از طرف خدا نيست و از طرف خودت است ﴿بِسِحْرِكَ﴾ «لا بإعجاز الله» تو كه دو ادّعا كردي گفتي ﴿بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾[19] اين نه آيه است نه مِن الله بلكه سِحر است و مِن موساست چون در آيات قبل اينچنين وجود مبارك موساي كليم ادّعا كرد طبق دستور خدا فرمود: ﴿قَدْ جِئْناكَ﴾ يعني من و برادرم آمديم ﴿بِآيَةٍ﴾ يك, ﴿مِّن رَّبِّكَ﴾ دو, اين آيه است معجزه است و از طرف خدا اين هر دو را انكار ميكند ميگويد ﴿أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ﴾ يعني اين آيه نيست معجزه نيست سِحر است اولاً, مِن الله نيست مِن موسي است اين ثانياً ﴿بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي﴾ حالا كه اين است ما هم راهش را بلديم. در جريان معجزه لازم نيست در مناظره اگر كسي برنده نشد بهتر از او نياورد اعجاز ثابت بشود در مناظرهها در گفتگوها در گفتمان بالأخره كسي بايد برنده بشود حرف آخر را بزند در تَحدّي لازم نيست كه يكي حرف آخر را بزند همين كه مثل اين را بياورد و برندهاي نداشته باشد اين شكستخورده است براي اينكه اين ادّعا دارد اين معجزه است يك, و ادّعا دارد كه مثل ندارد دو, اگر مماثل پيدا بشود شكست ميخورد ديگر لذا قرآن كريم فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[20] نه اينكه بهتر از اين بياوريد حالا اگر كسي بهتر از اين نتوانست بياورد مثل اين بياورد بالأخره پيروز است در مناظرهها آوردن مِثل، دليل بر پيروزي نيست براي اينكه اين ادّعاي عادت دارد آن هم يك امر عادي آورده در همهٴ مسابقهها اين طور است ميگويند در اين مناظره در اين كُشتي در اين بازي كسي برنده نبود اما در جريان اعجاز اگر كسي مثل اين بياورد يقيناً برنده است براي اينكه اگر اين معجزه باشد مماثل ندارد لذا فرعون گفت ما هم مِثلش را ميآوريم چون سِحر است ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ﴾ مثل اين كه تعبير با آن تنوين خاص يك, آوردن مثل دو, همه نشانهٴ تحقير داعيهٴ موساي كليم است.
معناي «موعد» در آيهٴ ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾
﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي﴾ اين با فاء تفريع و لام قسم و نون تأكيد ثقيله و تنوين تحقير در ﴿بِسِحْرٍ﴾ و كلمهٴ ﴿مِّثْلِهِ﴾ همهٴ اينها نشان ميدهد كه كاري كه تويِ موسي كردي از ما هم برميآيد اين چيز مهمّي نيست در جريان آن مناظره و مسابقه هم تعبيرات تندي دارد گفت تو انتخاب بكن هر جا كه انتخاب بكني ما براي مناظره حاضريم اين خودش پيشنهاد نميدهد پيشنهاد را به موساي كليم واگذار ميكند كه نشان بدهد ما هم بلديم ﴿فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً﴾ كه «لا نخلف» ما آن موعِد را ﴿وَلاَ أَنتَ﴾ نه تو آن موعِد را خُلف بكني يعني نه ما خلف وعده بكنيم نه تو, در اين ﴿مَوْعِداً﴾ چندتا بحث شده يكي اينكه موعِد اسم زمان است اسم زمين است, اگر اسم زمان است با ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ هماهنگ است ولي با ﴿مَكَاناً سُوي﴾ هماهنگ نيست يك, با ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ هماهنگ نيست دو, مگر زمان را آدم خُلف ميكند, اگر اسم مكان باشد با ﴿مَكَاناً سُوي﴾ هماهنگ است ولي ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ با او هماهنگ نيست يك, با ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ هم هماهنگ نيست دو, مگر آدم مكان را خلف ميكند الاّ ولابد بايد اسم زمان نباشد, اسم مكان نباشد مصدر باشد كه موعِد به معناي وَعد باشد تا خُلفپذير باشد تا بگوييم ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ ما خُلف وعده نكنيم شما هم خلف وعده نكنيد
بررسي دلالت «موعد» بر زمان و مكان وعده
خب, اين ناچار بعضي از كلمات را بايد ما مضاف بگيريم بگوييم محذوف است ﴿مَوْعِدُكُمْ﴾ يعني زمان يا مكان اين هيچ منافاتي ندارد اگر بگوييم مكان به قرينهٴ ﴿مَكَاناً﴾ اگر بگوييم زمان به قرينهٴ ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ اما ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ يعني اين موعِد را ما به معني وَعْد بگيريم كه با ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ هماهنگ باشد آنجا كه دارد ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ يعني «زمانُ وعدكم يوم الزينه» آنجا كه دارد ﴿مَكَاناً﴾ كه خودش ﴿مَكَاناً﴾ را مشخص كرده پس ما ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ مشكلش را حل ميكنيم كه موعِد به معني همان مصدر است يعني وعد, ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ كه دارد يعني زمان وعد شما ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ است آن روز است يا زمان وعد شما در آن مكان است چون موعِد هم به معناي زمان هم آمده هم به معناي مكان لذا اين آقايان گفتند ﴿مَوْعِداً﴾ به چه معناست[21] در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 81 به اين صورت آمده است كه ﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾ كه اينجا موعِد به معني اسم زمان است يا در بعضي از آيات دارد كه موعدشان جهنم است[22] كه اسم مكان است ولي موعِد به معني اسم زمان, موعد به معني اسم مكان داريم لكن با ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ هماهنگ نيست چون ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ خُلف به آن موعد به معناي مصدر برميگردد آدم خلف وعد نميكند نه خلف زمان يا خلف مكان بنابراين اگر ما «موعد» را به معني وعد بگيريم با ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ﴾ هماهنگ ميشود ثانياً و چه حاجتي به اينكه ما زمان تقدير بگيريم, مضاف تقدير بگيريم چون آخر كلمه تكرار شده است اين استعمال لفظ در اكثر از معنا كه نيست گرچه استعمال لفظ در اكثر از معنا حق است و جايز اما اين از آن قبيل نيست اين دوتا لفظ است در جاي اول به معناي مصدر در جاي دوم به معناي اسم زمان اگر فرموده باشد ﴿مَوْعِداً﴾ همان معني مصدري است يعني وعدهاي بده كه ﴿لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي﴾ بعد در تعبير ديگر در جملهٴ ديگر فرمود: ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ يعني زمان وعده اين است خب اگر موعِد اول مصدر باشد موعد دوم اسم زمان باشد چه محذوري دارد اگر هم محذوري در كار باشد با حذف مضاف مسئله حل است خب, پس موعِد به معناي زمان آمده به قرينهٴ آيهٴ 81 سورهٴ مباركهٴ «هود» ﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾ به معناي اسم مكان هم آمده براي اينكه دارد موعدشان جهنم است ﴿فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ﴾ اين آورن ﴿نَحْنُ﴾ هم براي اينكه ما هرگز تخلّف نميكنيم خودشان را مقتدر نشان ميدهند ﴿وَلاَ أَنتَ﴾
ويژگي زمان و مكان وعده حضرت موسي(عليه السلام) با فرعونيان
بعد ميفرمايد حالا جايي كه ميخواهيد قرار بدهي جايي باشد كه وسط شهر باشد كه همه بتوانند به آساني به آن دسترسي داشته باشند براي همه مستوي باشد يك, و ميداني هم باشد كه ديدش براي همه تماشاچيها عليالسويه باشد جايي كه فراز و نشيب داشته باشد, جدار داشته باشد, درخت داشته باشد, تپّه ماهوري داشته باشد كه بعضيها ببينند بعضيها نبينند نباشد يك مكان مسطّح مستوي كه همهٴ تماشاچي ببينند آنجا را انتخاب بكنيد اين براي زمان, وجود مبارك موساي كليم تتمّهاش را ذكر كرده فرمود نه تنها جايي را انتخاب بكنيم كه همهٴ مردم در آنجا باشند شما همهٴ مردم در روز عيد يك جايي ميرويد ما همانجا را انتخاب ميكنيم روز عيد كه همهٴ شما جمع ميشويد جايي جمع نميشويد كه تپّه ماهوري داشته باشد, درخت داشته باشد, ديوار داشته باشد يكديگر را نبينيد كه يك جاي بازي است اين يك ميدان وسيعي است اين يك, چيزي كه من اضافه ميكنم اين است كه در روز زينت باشد كه روز تعطيلي است دو, روز تعطيلي هم اول روز و آخر روز هم نه, وسط روز كه همه فرصت حضور داشته باشند عندالضّحي يعني ساعت ده به بعد مثلاً كه به آن ميگويند برخيها چاشت اين ﴿ضّحَي﴾ يعني چاشت شد يعني خيلي روشن است اين سه, پس زمانش روز عيد رسمي شما, مكان هم همان ميدان بزرگ شما, ساعتش هم ساعت ﴿ضّحَي﴾، ﴿ضّحَي﴾ يعني ده به بعد نه اول روز نه آخر روز كه بعضيها معذور باشند ﴿قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ حالا بعضيها گفتند كه آنها هم نوروز داشتند[23] و مانند آن, بالأخره يك عيد رسمي در ميدان بزرگ مصر ﴿قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ﴾ يك, مكان كه مشخص شد ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾ نه صبحاً, نه عشيةً و نه غدوةً نه صبح زود و نه پايان روز ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾ اين قرارداد بسته شد.
پرسش:...
پاسخ: خب آن
ناتواني و مقابله فرعون در برابر معجزات الهي
اشاره شد كه اگر بيش از اين بخواهي حرف بزني زباندرازي كني ـ معاذ الله ـ زندانت ميبرند آيهٴ 29 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» به اين صورت بود ﴿قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ اين همان قدرتنمايياش را كرده لكن عصا نگذاشت كه او قدرتنمايياش را ادامه بدهد وجود مبارك موساي كليم فرمود چه حرف ميزني ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ ٭ قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ٭ فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾[24] وقتي اژدها دهن باز كرد او دهن بست وگرنه اول دهن فرعون باز بود گفت ما شما را زنداني ميكنيم وجود مبارك موسي با عصا دهنِ او را بست فرمود چه مرا زنداني ميكني من معجزه آوردم گفت كجاست؟ يك دفعه ديدند اژدها پيدا شد وگرنه او كه مهلت نميداد وجود مبارك موسي به طور عادي در زمين مصر حركت كند از همان اول گفت ﴿لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ آن هم با نون تأكيد ثقيله آنچه جلوي او را گرفت همين جريان اژدها بود ديگر فرمود: ﴿فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾ اين براي اژدها, ﴿وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴾[25] اين براي يد بيضا در همان فرصت در سورهٴ «شعراء» فرعون به آن درباريانش گفته ﴿إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ ٭ يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾[26] حالا جلسهٴ مشورتي گرفتند اين ائتمار, ائتمار يعني مشورت مُئتمَر يعني مجلس شورا ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾[27] يعني دارند مشورت ميكنند اينها مشورت كردند كه ما با اين ساحر چه بكنيم آنها هم گفتند كه تو ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ﴾ يعني «أخِّرهُ» يعني فعلاً دست نگهدار ﴿وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ ٭ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ ٭ فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾[28] اين حرفها را در دربار زدند بعد تصميم گرفتند كه اين مصوّبه را اجرا كنند و سَحره را دعوت كنند از سراسر مصر آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» است همهٴ قضيه نيست يك, مُنسجم هم نيست دو, بلكه در هر سورهاي به مناسبت آن سوره بخشي از اين قصّهٴ مبسوط وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) را ذكر ميكند اين سه, وگرنه قصّهٴ حضرت موسي نظير قصّهٴ حضرت يوسف(سلام الله عليهما) به صورت منسجم در قرآن كريم نيامده قصص ساير انبيا هم همين طور است در هر جايي به گوشهاي از زواياي آن قصّهٴ بزرگوار نقل ميكند خب.
گفتگوي موساي كليم(عليه السلام) با ساحران قبل از مناظره
اينكه فرمود: ﴿قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾ اينكه ﴿فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ﴾ تمام نقشههايش را جمع كرده ﴿ثُمَّ أَتَي﴾ به ميدان آمده. وجود مبارك موساي كليم چون تنها براي فرعون و آلفرعون موعظه نميكرد و براي آنها سخنراني نميكرد اين سَحرهاي هم كه جمع شدند قبل از اينكه با آنها به مناظره بپردازد به مباحثه پرداخت فرمود: ﴿قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ من گفتم معجزه است شما ميگوييد سِحر است, من گفتم كارِ خداست شما ميگوييد كارِ موساست شما به خداي سبحان اِفترا بستيد كاري كه او كرد ميگوييد نكرد, معجزهاي كه او داد ميگوييد نداد چرا افترا ميبنديد ﴿لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اين هم دروغ است هم فِريه, دروغ است چون مطابق با واقع نيست افتراست براي اينكه كاري كه او كرده ميگوييد نكرده كاري كه من نكردم ميگوييد كردي من سِحر نكردم ميگوييد سِحر كردي, او معجزه آورده ميگوييد نياورده خب, ﴿وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي﴾ اين را مستحضر باشيد هر كس به خدا فِريه بست خِيْبِه و خسارت دامنگير او ميشود اين سرمايهاش را ميبازد يك, بعد شما را اِسحات ميكند اسحات يعني پوستتان را ميكَند ببينيد اين درخت را وقتي پوست كَندند بدون اينكه كسي اين را قطع بكند كم كم ميخشكد چون اين درخت از راه اين پوست تغذيه ميكند نفس ميكشد سُحْت يعني پوست, پودرتان ميكنند, پوستتان را ميكَنند حرام را حرام گفتند چون انسان از تصرّف در او محروم است يك, سُحت گفتند براي اينكه پوست آدم را ميكَند آدم را ميخُشكاند اين كارِ حرام, مالِ حرام هر جا راه پيدا كرده مخصوصاً رشوه فرمود ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[29] اين خاصيّتش همين است كه آدم را پودر ميكند, نرم ميكند, خشك ميكند, از بين ميبرد خداي سبحان مُسحِت است پوستتان را ميكَند اين كار را نكنيد اين معناي اِسحات است آن سُحتي كه دربارهٴ رشوه گفته شده يعني حرامي كه پوستكَن است بالأخره ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ اينجا هم ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾ از همين باب است ﴿فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي﴾ حالا اينها نتيجهٴ مشورتي بود كه درباريان فرعون كردند بعد هم نصيحتي بود كه وجود مبارك موساي كليم نسبت به آنها اعلام ميكند.
ظهور كرامتهاي اميرمؤمنان(عليه السلام) به بركت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اما برخي از سؤالهايي كه مربوط به گذشته است آنچه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) قبل از ميلاد, حين ميلاد, بعد از ميلاد كرامتهايي از آن حضرت درست شد در صورت صحّت روايت «حقٌّ لا ريب فيه» اين يك مطلب. مطلب ديگر اين است كه تمام اين بركات چه قبل از ميلاد, چه حينالميلاد كه در كعبه به دنيا آمده چه بعدالميلاد همهٴ اينها به بركت آن فيض اول و صادر نخستين يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين هم مطلب دوم.
اهميت كتابت در كتاب و سنّت
مطلب ديگر اينكه پيشينيان براي نوشتن حرمت خاصّي قائل بودند چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «قَيِّدوا العلمَ بالكتابة»[30] بعد فرمود: «استعن بيمينك»[31] بعد وجود مبارك امام صادق به بعضي از شاگردان مخصوصشان فرمود: «فإن مِتّ فَوَرِّثْ كُتُبك بَنيك»[32] طوري زندگي كنيد كه بعد از مرگ شما چند نسخه خطّي شما را بچههاي شما ارث ببرند شما هم مورّث اين امور باشيد حالا سنگي, آجري را به ارث گذاشتيد حرف ديگر است اما ميراث فرهنگي ما چيز ديگر است «فإن مِتَّ فَوَرِّث كُتبك بَنيك» طوري باشد كه چهارتا كتابي نوشته باشي, چهارتا مقالهاي نوشته باشيد كه بچههاي تو آن كتابهاي تو را, نسخههاي خطي تو را, آن رسالههاي تو را ارث ببرند اين بيانات وجود مبارك پيغمبر, سفارشهاي آنها و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) باعث شد كه حتّي علماي عامّه هم سعي ميكردند از كتابت بعد از گذشت و محروميّت و ممنوعيت حمايت بكنند احمد حنبل ميگويد كه روزي من در محضر شافعي نشسته بودم چون آن روزها با قلم و مركّب و دوات كار ميكردند مقداري مركّب روي لباسم ريخته بود من اين لباسم را جمع ميكردم كه كسي نبيند شافعي گفت چرا اين كار را ميكني كسي كه دستش مركّبي نيست, لباسش مركّبي نيست معلوم ميشود او كاري را با نوشتن ندارد چرا اين زينت را مستور ميكنيد[33] شما بايد اهل كتاب و كتيبه و نوشتن و تحرير باشيد اين ﴿فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي﴾[34] منشأ همهٴ اين بركات است كه سؤال كردند خب خدا چه حاجت به نوشتن اينكه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) فرمود مؤمن وقتي مؤمن است كه سنّت الهي در او باشد, سنّت پيغمبر در او باشد, سنّت امام در او باشد[35] همين است آن حديث نوراني در حدّ تمثيل ذكر شده نه تعيين, نه يعني همان سنّت عالمالغيب را بايد داشته باشد سُنن ديگر را نداشته باشد اين طور نيست اخلاق الهي را, سُنن الهي را كه در حدّ فيض و وجه خداست مؤمن بايد داشته باشد اين «تَخلّقوا بأخلاق الله»[36] اين است اين روايتي كه در تحفالعقول از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است به عنوان نمونه است در مقام تحديد نيست كه همين سه خصوصيت و خصلت را بايد داشته باشد وقتي كه سنّت الهي, سنّت الهي اين است كه ضبط ميكند با اينكه نيازي به ضبط كردن ندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 31.
[3] . سورهٴ يونس، آيهٴ 92.
[4] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[5] . نهجالبلاغه، حكمت 211.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
[8] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.
[9] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[10] . نهجالبلاغه، حكمت 211.
[11] . بحار الانوار، ج 16، ص 337.
[12] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 6؛ سورهٴ يس، آيهٴ 10.
[14] . سورهٴ قمر، آيهٴ 42.
[15] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[16] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[17] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 35.
[18] . سورهٴ طه، آيهٴ 63.
[19] . سورهٴ طه، آيهٴ 47.
[20] . سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[21] . ر . ك: روح المعاني، ج 8، ص 530 ـ 532.
[22] . سورهٴ حجر، آيهٴ 43.
[23] . ر . ك: تفسير مقاتل بن سليمان، ج 3، ص 30؛ بحر العلوم، ج 2، ص 403.
[24] . سورهٴ شعراء، آيات 30 ـ 32.
[25] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 33.
[26] . سورهٴ شعراء، آيات 34 و 35.
[27] . سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[28] . سورهٴ شعراء، آيات 36 ـ 38.
[29] . سورهٴ مائده، آيهٴ 42.
[30] . أعلام الدين، ص 82.
[31] . بحار الانوار، ج 2، ص 152.
[32] . بحار الانوار، ج 2، ص 150.
[33] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 207.
[34] . سورهٴ طه، آيهٴ 52.
[35] . تحف العقول، ص 312.
[36] . بحار الانوار، ج 58، ص 129.