اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي ﴿50﴾ قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي ﴿51﴾ قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي ﴿52﴾ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي ﴿53﴾ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي ﴿55﴾
تبيين معناي «اذهبا» و «نخاف» در آيات محل بحث
كلمهٴ ﴿اذْهَبْ﴾[1]، ﴿اذْهَبَا﴾[2] سه بار در اين بخش تكرار شد ظاهراً به اين معنا نيست كه خداوند سه بار به اينها فرمود: ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ و مانند آن، اگر كلمهٴ «خوف» كه گفتند ﴿نَخَافُ﴾[3] هم تكرار شد معنايش اين نيست كه اينها چند بار گفتند ما ميترسيم بلكه همان يك بار يا دو بار را به تعبيرات گوناگون قرآن نقل ميكند[4] لذا آن تثليثي كه دربارهٴ ذَهاب آمده ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ كه سه بار گفته شد با آن تثنيه يا تثليثي كه دربارهٴ خوف آمده هماهنگ است نه اينكه وجود مبارك موسي و هارون(عليهما السلام) پشت سر هم گفته باشند ما ميترسيم، اين يك مطلب.
عدم توجه به جلال و شكوه فرعون در ابلاغ رسالت
مطلب ديگر اينكه خدا فرمود بياييد يعني من آنجا حضور دارم اول فرمود: ﴿ اذْهَبَا﴾ برويد آنها گفتند ما هراسناكيم فرمود بياييد براي اينكه من آنجا هستم چون من آنجا هستم در حضور من ميخواهيد با فرعون حرف بزنيد ادبِ حرف زدن اين است نرم حرف بزنيد ولي جلال و شكوه او را به هيچ نگيريد در تمام اين ادبيات شما ميبينيد وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) قول لَيّن داشتند، اما فرعونِ با جلال و شكوه را كأحد مِن الناس گرفتند بين قول ليّن با حريم نگرفتن از شكوه سلطنتي فرعون جمع كردند براي اينكه در حضور خدا دارند سخن ميگويند فرمود بياييد من با شما هستم لذا شما ببينيد هيچ تعبيري كه نشان بدهد فرعون يك شخصيّت مهمّي است در اين عبارتها نيست خطاب أيّها كذا با كُنيه مثلاً با جلال و شكوه ياد بكنند، در گفتار حريم بگيرند اصلاً يا نام او را نميبرند يا اگر ميبرند كأحدٍ مِن الناس. ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي ٭ فَأْتِيَاهُ﴾[5] همين يكجا ضمير را اكتفا كرد ديگر نفرمود «فقولا له» حتّي به ضمير هم به او بها نداد نزدش برويد و بگوييد نه به او بگوييد اصلاً اسم او را نبرد هيچ، ضمير هم به او ارجاع نداد.
پرسش:...
پاسخ: خب گاهي تقيّه ميكردند سيدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رضوان الله عليه) اين سيّد پيرمرد يك روز من ديدم اين عبارت را كه دارد ميخواند اشك از چشمش آمده براي اينكه بيان نوراني همين وجود مبارك امام كاظم را دارد ميخواند روايت بعد خطاب ميكند به هارون يا اميرالمؤمنين اين در عين حال كه اين را جزء روايتهايش ميخواند من ديدم اشك از چشمش دارد ميآيد خب طوري است كه وجود مبارك حجّت خدا به فاسقي ميگويد يا اميرالمؤمنين[6] اين بر اساس تقيّه بود ديگر وگرنه وجود مبارك امام كاظم به يك ظالم جهنّمي بگويد يا اميرالمؤمنين يعني چه، اما وقتي كه با عصاي اژدهايي ميرود خب چه داعي دارد بگويد، با يد بيضا دارد ميرود چه داعي دارد تجليل بكند.
﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» هيچ، حتي ضمير هم نياورده براي اينكه در حضور خداست سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ نيست سخن از «فأتيا» است بياييد يعني من آنجا هستم. ﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» ﴿فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ در مواردي كه لازم باشد ميفرمايد: ﴿رَبَّنَا﴾ اما آنجايي كه مأموريت است و ابلاغ هست خطاب ميكنند به عنوان كأحد مِن الناس در فاصلهٴ كوتاه دو بار او را مخاطب قرار دادند كه خداي تو يعني تو خدا نيستي يك، خدا هم داري دو، ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ خب،
تغيير معناي كلمه «ارسال» با الي و «مع»
مطلب بعدي كلمهٴ ارسال است حرف و آنچه در حكم حرف است اين استقلالي ندارد كه كجا به كار برده بشود اين تابع اسم و فعلي است كه قبل از او قرار گرفته چه حرفي بايد قرار بگيرد، كجا بايد قرار بگيرد اين را خود حرف تعيين نميكند آن اسم و فعل تعيين ميكنند براي اينكه حرف، استقلالي ندارد حرف در دلالت مستقل است ولي مدلولش مستقل نيست فرق مجاز و حرف اين است مجاز در دلالت مستقل نيست احتياج به قرينه دارد اَسَد اگر بخواهد دلالت كند بر رجلِ شجاع اين قرينه ميخواهد كسي بايد باشد چيزي بايد باشد كه به كمك او كلمهٴ اسد دلالت بر شجاع بكند بگويد «رأيت أسداً يَرمي» و مانند آن اين ميشود مجاز، مجاز در دلالت مستقل نيست گرچه مدلولش مستقل است ولي حرف در دلالت مستقل است احتياج به قرينه ندارد ولي مدلولش جايي بايد باشد تكيه كند مثل از، اگر يك بَصره و سيري نباشد معناي «مِن» شناور است مجاز نيست يعني اين «مِن» در دلالت كردن بر ابتدا مستقل است حقيقت است مجاز نيست ولي آن ابتدا لرزان است از خب از چه؟ حرف چون استقلالِ مفهومي ندارد يعني دلالت مستقل است ولي مفهوم لرزان است سرنوشتش به دست اسم و فعل است كه چه اسمي باشد، چه فعلي باشد به دنبالش چه حرفي ميآيد اين ارسال اگر به معناي تَسفير و فرستادن باشد با «إلي» به كار برده ميشود، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾[7] اما اگر به معناي تحرير و آزادسازي باشد لازم نيست با «إلي» به كار برود «مع» به كار ميرود، ﴿فَأرْسِلْ مَعَنَا﴾ آنجايي كه ﴿أَدُّوا﴾ است ﴿أَدُّوا إِلَيَّ﴾[8] چون تأديه، امانت را اَدا بكن يعني به سوي ما ادا بكن ديگر نه با ما ادا بكن آنجا جاي «مع» نيست ولي اينجا جاي «مع» هست اگر ارسال به معناي فرستادن باشد نظير رسول و امثال ذلك بله، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾ با «إلي» به كار برده ميشود اما اگر به معناي تحرير و آزادسازي و امثال ذلك باشد جايش «مع» است خب، ﴿فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ﴾ بنياسرائيل را آزاد بكن با ما، ﴿وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ ما رسوليم از طرف پروردگار تو، پيام ما هم اين است، معجزه هم داريم ﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ خب، بعد حرفِ ما هم از طرف خداي سبحان تبشير و انذار است البته تبشير مقدّم بر انذار است ما اول سلامت و امنيّت شما را ميخواهيم بعد هم هشدار ميدهيم ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾ خب.
تعدّد سؤالات فرعون از موساي كليم(عليه السلام) در قرآن
اينها ادّعاي ربوبيّت خدا را مطرح كردند يك، ارسال الهي و رسالت خودشان را مطرح كردند دو، حوزهٴ رسالت هم مشخص كردند كه يك حوزهٴ داخلي دارند و آن جريان آزادسازي و تأمين امنيت بنياسرائيل است يك حوزهٴ كلي دارند كه آن تبشير و انذار عمومي است كه ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾ همهٴ اينها سؤالبرانگيز است براي اينكه فرعون تازه به اين اصطلاحات و اين لغات و اين كلمات آشنا شده. سؤال ميكند از ربّ كه ربّ چيست در بخشهاي ديگر سؤال ميكند كه رسالت چيست مثلاً وحي چيست اين كلمات را سؤال ميكند همهٴ اينها در يكجا ذكر نشده قصّهٴ وجود مبارك موساي كليم كه بيش از صد بار نام شريفش در قرآن آمده نظير قصّهٴ حضرت يوسف(سلام الله عليه) نيست كه يكجا در يك سوره تقريباً همهاش آمده باشد لذا به طور تقطيع حوادث جريان موساي كليم يكي پس از ديگري ذكر ميشود اينها را بايد جمعبندي كرد تا رسالت وجود مبارك موساي كليم با همهٴ ابعاد مشخص بشود.
انگيزه مشركان در پرستش بتها
مشركين يكسان نبودند يك گروه نبودند سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اصراري دارند كه مشركان به واجبالوجود معتقد بودند يك، به اينكه آن واجبالوجود خالق كل است معتقد بودند دو، اينكه او اِلهالآلهه و ربّالأرباب است سه اينها را معتقد بودند منتها هر جامعهاي يك رب خاص دارد يا هر چيزي نظير ارض و سماء و بَرّ و بحر ربّ خاص دارد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[9] اين مورد شرك اينها بود اينها ربّالعالمين را جداي از ارباب متفرّقه ميدانستند به دليل اينكه وقتي از اينها سؤال ميشد كه چرا اين بتها را ميپرستيد ميگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[10] يك، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[11] دو، ميگفتند ما چون دسترسي به خدا نداريم و خدا را نميتوان عبادت كرد لذا اين بتها را عبادت ميكنيم كه اينها ما را به خدا نزديك بكنند[12] ما قربةً الي الصنم و الوثن اينها را ميپرستيم صنم و وثن ما را به الله نزديك ميكنند و اينها شُفعاي ما هستند نزد خدا و منظورشان از شفاعت هم شفاعتهاي دنيايي است نه اخروي اينها به قيامت و بهشت و جهنم معتقد نبودند شفاعت يعني حلّ مشكلات دنيا، رفع خطرهاي دنيا، جذب منافع دنيا و مانند آن در همين حوزه وگرنه به آخرت و قيامت و درجات بهشت و دركات جهنم معتقد نبودند تا بگويند شفيع ما باشد يوم القيامه. اين آيا درست است كه حرف مشركان حجاز است اما حرف همهٴ مشركان است حتّي فرعون و امثال فرعون اثبات اين آسان نيست در جريان نمرود كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ آنجا ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾[13] خب اگر اينها معتقد بودند كه مُحيي كل خداست ولي ما اين بتها را ميپرستيم تا ما را به مُحيي كل نزديك بكند ديگر آن طور جواب نميداد بگويد ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ همهٴ مشركان آيا مثل مشركان حجاز فكر ميكردند يا نه؟ اين دليل ميخواهد اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه خود مشركان آن جَهلهٴ آنها، عوامهاي آنها يك دليل ذكر ميكردند همين دليل تقليد كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم﴾[14] قرآن در اين زمينه ميفرمايد: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[15] تقليد را باطل ميكند محقّقان آنها به حسب ظاهر كه نظريهپردازان اهل شركند اليوم هم در هند كم و بيش از اين گروه هستند اينها ميگويند خداي سبحان قابل پرستش نيست ما بايد چيزي را بپرستيم كه به او دسترسي داريم او ما را به خدا نزديك بكند.
ادعاي مرضي خدا بودن بتپرستي مشركان
بعد ميگويند كه اين كار يعني شرك، مرضيّ خداست چرا؟ براي اينكه خدا قادر مطلق است يك، اين كارِ ما اگر مرضيّ او نبود جلويش را ميگرفت دو، چون جلويش را نگرفته معلوم ميشود راضي است سه، پس اين كار عبادت صحيح است چهار، گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[16] قرآن كريم بعد از نقل استدلال نظريهپردازان مشركين فرمود شما بين تشريع و تكوين خلط كرديد ارادهٴ تشريعيه خدا اين است كه شرك حرام است و باطل فقط بايد خدا را عبادت كرد، ارادهٴ تكويني اين است كه شما را آزاد گذاشته خداي سبحان ميتواند جلوي ظلم را بگيرد، جلوي معصيت را بگيرد حالا پس هر تبهكاري بگويد گناه ما مرضيّ خداست براي اينكه خدا قادر مطلق است چون جلوي ما را نگرفته پس معلوم ميشود راضي است! در نظام تكوين فرمود بشر را من آزاد آفريدم ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين راه راست و كجراهه مشخص است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[17] هيچ كسي را هم مجبور نميكنند در نظام تكوين، در نظام تكوين هر انساني مختار است «لا جبر و لا تفويض»[18] ولي در نظام تشريع واجب است در راه راست حركت كني به طرف حق حركت كني و اين به سود شماست نشد، حركت نكرديد، بگير و ببند از آنجا شروع ميشود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[19] خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع هم ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد هيچ كسي را نميشود مجبور كرد خب پس آن بگير و ببند قيامت چيست، به بند بكشي، اينها چون بين تشريع و تكوين خلط كردند گفتند در قرآن دارد كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ بله خب دارد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ولي نظام، نظام تكوين است بشر آزاد است ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[20] اين ـ معاذ الله ـ دستور اباحهگيري ميدهد ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[21] دستور اباحهگري ميدهد يا بيان ميكند انسان آزاد است مختار است هر راهي كه ميخواهد برود با حُسن اختيار خود يا با سوء اختيار خود بيراهه يا راه مستقيم ميرود بنابراين همان طوري كه اليوم يك عدّه بين ارادهٴ تكوين و تشريع خلط كردند و ميكنند آن روز هم بين مشيئت تكوين و تشريع عدهاي خلط كردند گفتند خدا اگر نميخواست ما مشرك باشيم خب جلوي ما را ميگرفت ديگر. قرآن كريم فرمود اينجا خدا يقيناً نميخواهد شما مشرك باشيد ولي شما را در نظام تكوين آزاد گذاشته اين براي يك گروه.
شرط بهرهمندي موجود از فيض بيانتهاي الهي
پس عوامشان يك طور استدلال كردند كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[22] نظريهپردازانشان يك طور استدلال كردند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾[23] و آنهايي كه ميگفتند ما دسترسي به خدا نداريم هم قرآن كريم هم ابطال كرده كه نه، ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[24]، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[25] با هر موجودي هست هر موجودي هم ميتواند با او گفتگو كند درست است نظام علّي و معلولي را خدا امضا كرده ولي ذات اقدس الهي به هر معلولي از فاعل قريبش نزديكتر است اين در دعاي نوراني امام سجاد در دعاي «ابوحمزه ثمالي» همين است ديگر عرض ميكند خدايا! درست است شفاعت حق است ولي تو ميتواني بدون شفاعت مشكل ما را حل كني[26] بغير وسيله مشكل را حل كني اين طور نيست كه شفاعت كه ممكن است حتماً ضروري هم باشد كه، كه خدا ـ معاذ الله ـ بدون شفاعت و بدون وسيله نتواند كار بكند نه خير، ما موظّفيم ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[27] ولي او قادر مطلق است به غير وسيله هم ميتواند كار بكند.
پرسش:...
پاسخ: نه، قابل اگر بخواهد توقّع داشته باشد اين است، اگر نگرفت بايد به ظرفيت خودش فرمود: ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾[28] اما فاعل محدود نيست اگر كسي سؤال كند كه چطور فلان خاك فلان خصوصيت را پيدا كرده آن خاك طلبكار نيست ولي خاكآفرين آن توان را دارد كه به يك خاك تواني بدهد از آن طرف فيض او را قابليّت شرط نيست بلكه شرطِ قابليّت فيض و دادِ اوست[29]. خب
آن يكي جودش گدا آرد پديد وان دگر بخشد گدايان را مزيد[30]
با يك فيض قابليّت ميدهد با فيض ديگر به قابليّت مقبول عطا ميكند پس از آن طرف سِعهٴ مطلق است از اين طرف البته ظرفيت فرق ميكند.
تبيين معناي بتپرستي فرعون و ادعاي ربوبيت او
خب، پس بنابراين اين حرفِ همهٴ مشركين عالَم نيست كه بگويند خدا واجبالوجود را قبول داريم، خالقالكل قبول داريم، ربّالأرباب را قبول داريم و ارباب جزئي را قبول نداريم فرعون آيا نظير مشركان حجاز فكر ميكرد يا نظير نمرود فكر ميكرد اين بايد جداگانه ثابت بشود ظاهر بعضي از آيات اين است كه خود فرعون بتپرست بود درباريان فرعون گفتند كه ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[31] يعني تو اگر به موسي(عليه السلام) ميدان بدهي و فرصت بدهي او تو و آلهه تو را همه را از بين ميبرد اين بساط بتپرستي را جمع ميكند خب، اين خودش اينچنين بود منتها وقتي او ميگويد دين، ميگويد اِله، ميگويد رب يعني ادارهٴ مردم جامعه به نظر ماست سعادت مردم جامعه به نظر ماست وگرنه معنايش اين نيست كه او آسمان را خلق كرده يا پدر و مادرش را خلق كرده يا خودش را خلق كرده يا ديگران را خلق كرده منتها ادّعاي او اين است كه در اين منطقه از من بزرگتر كس ديگري نيست ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[32] يك، و همان ادّعايي را كه ذات اقدس الهي دارد مشابه آن را فرعون كرده دو، خداي سبحان ميفرمايد اين چيزي كه شما ميگوييد من نميدانم، من نميدانم يعني نيست حرفي ميزنيد كه خدا نميداند[33] اگر غير خدا چيزي را نداند اين دليل بر عدم نيست ممكن است چيزي موجود باشد و او نداند اما ذات اقدس الهي اگر چيزي را نداند اين كشف ضروري ميكند از معدوم بودن او معدومِ محض تحت علم نيست چون علم، كشف است كشف از چه بكند چه حضوري چه حصولي كشف از چه بكند اين عدم اين عين و دال و ميم لفظي است كه مفهوم دارد كلمهٴ مُستعمَل است مهمل نيست ولي زير اين خالي است يعني اين عين و دال و ميم از چيزي حكايت نميكند كه مثلاً بگويد فلان چيز عدم است اين مفهوم زيرش خالي است فرمود اگر چيزي را خدا نميداند يعني نيست ديگر خب نيست كشف ندارد كه همين ادّعا را فرعون دربارهٴ خودش دارد ميگويد ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[34] من غير از خودم اله نميدانم يعني نيست نه اينكه الهي هست و من نميدانم.
پاسخ حضرت موسي(عليه السلام) به ادّعاي ربوبيت فرعون
پس گاهي به زبان اثبات داعيه غلوّ دارد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[35] گاهي به صورت قضيه سلبيه داعيه علوّ دارد ميگويد ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ معناي ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ اين است كه «لا اله الاّ أنا» چرا؟ براي اينكه اگر الهي بود من ميدانستم چون من نميدانم پس معلوم ميشود نيست خب اين ديگر بزرگترين ادّعاي اوست منتها به صورت قضيه سالبه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ وقتي وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمودند ربّ تو اين را ميگويد ما غير از خودمان ربّي نداريم كه، لذا در جواب گفت ﴿فَمَن رَبُّكُمَا﴾ نه «ربّي»، ﴿فَمَن رَبُّكُمَا﴾ آنها هم فرمودند ربّ ما تنها نيست ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ برهان مسئله است ما هم شيءايم، شما هم شيءايد، ارض و سماء هم شيءاند يك، و همه محتاج به تدبير و هدايتيم دو، آن كه مدبّر و هادي همه است خداست سه، پس هادي و مدبّر ما هم خداست چهار، منتها يك درخت با آن كارهاي تغذيه و با آن آب و هوا و ساير كارهاي كشاورزي رشد كمال مييابد انسان كماليابياش به فرهنگ و دين است بدني دارد كه نياز به تغذيه دارد كه با ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ تأمين ميشود جاني دارد كه هدايتش به دين الهي است «هداية كلّ شيء بحسبه» اينجا هم سخن از رب است ولي وجود مبارك موساي كليم آن راه فنّي را رعايت كرده است وقتي كه فرعون سؤال ميكند ﴿فَمَن رَبُّكُمَا﴾ ايشان ميفرمايد ﴿رَبُّنَا﴾ كسي است كه همه را هدايت كرده نه همه را پرورانده چون بحث در مجلس رسالت بحث در دعوت است و هدايت بايد از اين واژه استفاده كرد اگر ميفرمود «ربّنا الذي أعطيٰ كلّ شيء خَلقه ثمّ ربّه» خب اين درست بود «ثمّ دبّره» ثم كذا و كذا درست بود تدبير ميگفت، تربيب كه مضاعف ربّ است ميگفت تربيت هم كه بيتناسب با تربيب نيست ميگفت درست بود اما هيچ كدام از آن واژهها را به كار نبرد از هدايت سخن ميگفت براي اينكه محفل، محفل هدايت است.
تفاوت افكار مشركان در دورههاي مختلف
بنابراين وحي را آنها هنوز نميدانند چيست مشركان حجاز عدّهاي بودند كه وحي را قبول داشتند ميگفتند كه آن كه وحي ميگيرد فرشته است نه انسان ﴿لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ بالأخره اگر كسي از طرف خدا ميآيد بايد فرشته باشد بشر نميتواند از طرف خدا بيايد آنها آمدند فرمودند خير، بشر اين لياقت را دارد كه با خدا سخن بگويد و كلام خدا را بشنود و براي ديگران پيام بياورد فرشته هم اين صلاحيّت را دارد در سورهٴ مباركهٴ «انعام»[36] بحثش گذشت، بنابراين اثبات اينكه همهٴ مشركان از عهد ابراهيم(سلام الله عليه) تا عهد حضرت خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك سبك فكر ميكردند كار آساني نيست و همهٴ آنها هم قائل بودند كه خداي سبحان اين اوصاف است كارِ آساني نيست وگرنه استدلال نمرود به آن سبك ذكر نميشد[37] و استدلال فرعون هم به اين سبك ذكر نميشد اينها تازه فهميدند وحي يعني چه، تازه فهميدند رسالت يعني چه، تازه فهميدند معجزه يعني چه، اينها را كه نميدانستند كه اينها مطرح نبود براي آنها كه خب، خودشان هم سَخيف بودند آنها هم سخيف بودند.
ابلاغ رسالت الهي بدون توجه به جلال و شكوه فرعون
﴿قَالَ رَبُّنَا﴾ خب در محضر خداست ديگر وقتي فرمود: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾[38] هيچ حريم نگرفتند اينها با اينكه ساليان متمادي در آن دربار زندگي ميكرد و آن هم گفت ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[39] و مُلك مصر هم براي من است و امثال ذلك ساليان متمادي هم اينها را عَبيد و بردهٴ خود ميدانستند در برابر چنين آدمي مقتدرانه سخن گفتن معلوم ميشود كه اينها ميبينند خدا آنها را ميبيند ديگر يك كلمه، يك كلمه يعني يك كلمه اين دو بزرگوار دربارهٴ فرعون طرزي حرف نزدند كه نشانهٴ سلطنت او باشد البته ادب را رعايت كردند اما او را كأحد مِن الناس تلقّي كردند ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي ٭ قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي﴾ بال را گفتند به معني فكر و انديشه و اينهاست يعني «خَطَر ببالي» يعني به فكرم رسيده الآن حالِ گذشتهها چطور است ﴿قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي﴾ سخن از رب را پشت سر هم ذكر ميكنند آنجا چون ديگر مقام ربوبيّت خداي سبحان است و درك اين مطلب فعلاً نه مورد رسالت حضرت بود و نه مورد پذيرش فرعون همهاش به ضمير متكلّم وحده ياد كرد ﴿عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي﴾
سرّ استعمال ضماير مختلف براي اثبات ربوبيت الهي
آنگاه آنچه محسوس است به برهان نظم اقامه كرده فرمود اين نظمِ محيّرالعقولي كه شما در زمين و آسمان ميبينيد اين كارِ يك موجود حكيمي است ديگر ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ زمين را با اين وضع براي شما آماده كرده كه همهٴ بركات را به شما عطا بكند ﴿وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾ راههاي دريايي و صحرايي را ميسورتان كرده كه سير طريق كنيد و براي تأمين ارزاق شما هم ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ آنگاه ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ وقتي اين متكلّم خود را در محضر ذات اقدس الهي ميبيند از طرف خداي سبحان كه او را فرستاده سخن ميگويد با ضمير متكلّم معالغير هم سخن ميگويد ميفرمايد ما اين كار را كرديم چون فرمود: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾[40] گويا الآن خطاب را، كلام را داده به دست خداي سبحان خدا دارد ميفرمايد: ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي﴾ خود انسان را هم در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[41] خب اين كشاورزيها و باغداريها اينها براي آن است كه زندگي شما تأمين بشود ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ و اينها برهان نظم است براي اينكه ناظمي وجود دارد و آن خداي سبحان است اينها آيات است همهٴ اينها علامت و نشانه است.
جهان خلقت و فصل بهار، آيت الهي
پس گذشته از اينكه ﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ كه آن جريان عصا و يد بيضاست صدر و ساقهٴ عالَم معجزه است منتها ما چون حالا در معجزات غرقيم براي ما عادي نيست اگر همهٴ عصاها اژدها ميشد ديگر جريان عصاي موسي معجزه نبود اگر همهٴ يدها بيضا بود ديگر جريان يد بيضا معجزه نبود الآن همه، همه يعني همه، همهٴ اين مُردهها زنده ميشوند ديگر وقتي كه ربيع شد «اذا رأيتم الربيع فاكثروا ذكر النشور»[42] در بهار دوتا كار ميشود يكي اينكه خوابيدهها را خدا بيدار ميكند يكي اينكه مُردهها را زنده ميكند اين درختها كه نمُردند اگر مُرده بودند كه خشك ميشدند بايد اينها را قطع ميكردند و درخت ديگر ميكاشتند اينها خوابند اين خوابيدهها را بيدار ميكند وقتي بيدار كرد باران به اينها ميدهد، كشاورزان را براي رشد اينها ميفرستد اينها شروع ميكنند به تغذيه، تغذيه ميكنند يعني چه، يعني اين خاكي كه در كنار آنهاست اين را جذب ميكنند همين خاك را ميكنند خوشه و شاخه اين خاكِ مُرده را زنده ميكنند اين طور نيست كه در بهار مُردهها زنده نشوند كه، اينكه در روايت دارد وقتي بهار شد به فكر قيامت باشيد تنها براي اين نيست كه خوابيده را بيدار ميكند اين درختها خوابند اينها را بيدار ميكند يك عدّه بيدارند مثل چمن و سرو و اينها بيدارند ولي فعاليّتي ندارند زمستان هم سبزند چون بيدارند در زمستانهاي سرد فشار براي اين بيچارههاست آن كه بيدار است فشار ميبيند آن كه خوابيده است كه فشار نميبيند خيلي از اين سرماها كه ميآيد اينها بيچارهها كه بيدارند آسيب ميبينند مثل مركّبات اينها وقتي در سرما قرار بگيرند آسيب ميبينند ولي درختاني كه به خواب رفتهاند در سرما هم مقاومت ميكنند اينها آسيب ميبينند ولي فعاليتي ندارند بهار كه شد آنها كه بيدارند مثل مركّبات فعاليت اينها شروع ميشود آنها كه خوابند بيدار ميشوند آنها كه مُردهاند زنده ميشوند هر سه كار را در بهار ميكنند اين خاك را اين كود را اين آب را اينهايي كه مُردهاند به صورت خوشه و شاخه در ميآورد فرمود اينها براي اوليالنّهي خوب است.
باطل بودن ادّعاي عدل و اعتدال در قوانين بين المللي
اينكه فرمود: ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾ براي اينكه آنچه در مصر و امثال مصر ميگذشت اينها حامي عدل نبودند حامي تعادل بودند، حامي اعتدال بودند كه از بدترين كارها همين خَلط بين عدل و تعادل، عدل و اعتدال است عدل معنايش اين است كه هر چيزي را در جاي خودش بگذاريد اين را سازمان ملل قبول دارد، جوامع بشري قبول دارند كه بر مبناي عدل بايد حقوق بشر تنظيم بشود اما اينها از بين راه شروع ميكنند به حرف زدن لذا به نتيجه نميرسند. عدل يعني «وَضْعُ كلّ شيء بِحَسَبه و موضعه» اين مبناي حقوق بشر است دموكراسي، عدل، امنيت، وفا اما العدل ما هو؟ «وَضْع كلّ شيء بحسبه» اين آغاز راه نيست خب كلّ شيء جايش كجاست؟ مرد جايش كجاست؟ زن جايش كجاست؟ دولت جايش كجاست؟ ملت جايش كجاست؟ عالِم جايش كجاست؟ غير عالم جايش كجاست؟ اين را چه كسي بايد تعيين كند غير از خدايي كه خالق اينهاست خدايي كه خالق اشياست وضع اينها را بايد مشخص كند لذا اين حقوق بشر مبناي علمي، مبناي علمي يعني مبناي علمي ندارد چون موادّ حقوقي را از مباني ميگيرند مباني را از منابع ميگيرند اينها منبع ندارند كه منبع اينها يا سنّت است يا فرهنگ است يا عادات است يا آداب است يا رسوم است يا رسوبات جاهلي اينهاست اگر شما براي هفت ميليارد بشر ميخواهيد حقوق مشترك ثابت بكنيد بايد منبع مشترك داشته باشيد منبع مشترك حرفِ انسانآفرين و جهانآفرين است حرف فطرت است آن را كه گذاشتيد كنار لذا اينها حرفِ عدل ميزنند فكرِ اعتدال در سر دارند از بدترين رذيلتها اعتدال است و از بهترين فضيلتها عدل است عدل يعني هر چيزي را در جاي خود قرار دادن جاي اشياء كجاست؟ آنكه خدا آفريد اعتدال همين جريان سرمايهداري نظام سرمايهداري غرب است به نام عرضه و تقاضا اين عرضه و تقاضا كه شما ميگوييد در بازيها اين طور است در فيلمها اين طور است در سينماها اين طور است در كالاها اين طور است در تبليغات اين طور است همين است چون مردم اين را ميخواهند ما هم بايد تأمين بكنيم تعادل بين تقاضا و عرضه آيا اين است يا آنچه را كه مردم مورد نياز آنهاست و حق است به آنها بدهيم اينها بالصراحه ميگويند ما عدلمدار نيستيم ما اعتدالمحوريم ما برابر عرضه و تقاضا كار ميكنيم امروز بازار ورزش و فوتبال گرم است ما آن را تبليغ ميكنيم ما چه كار داريم امروز اين خريدار دارد اين ميشود اعتدال، اين ميشود تعادل، اين ميشود تقاضا و عرضه چون اين چنين است با يك سلسله تبليغات كاذب تقاضا ايجاب ميكنند با يك سلسله كالا به اين تقاضاي كاذبِ ايجادشده پاسخ ميدهند اين كار، كار فرعون است كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[43] وجود مبارك حضرت امير فرمود من ميدانم چه چيزي خوشتان ميآيد لكن «لا أَرَي إصْلاَحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي»[44] من ميدانم چه چيزي خوشتان ميآيد تأمينتان ميكند ولي آخر درست نيست ما بگوييم چون مردم اين را ميخواهند اين راه را برويم يا نه، چون عدل اين است عقل اين است بايد اين راه را برويم.
عواقب اعتدال و آثار عدالت حقيقي
فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾ اگر ما عدلمدار بوديم، عقلمحور بوديم كلّ سرمايه حالا ايران كه وَصلهاي از وصلههاي جهان است يك صدم جمعيت در ايران است جمعيت كنوني هفت ميليارد است و ايران هفتاد ميليون يعني يك صدم به حساب نميآيد يك و نيم صدم هم نيست يك صدم است خب يك صدم حالا اصلاح بشود حساب ديگر است كلّ جهان به سَمت ديگر دارد ميرود به سَمت همين اعتدال دارد ميرود، به سمت تقاضا و عرضه دارد ميرود شرق و غرب را اين ورزش گرفته ورزش از بهترين نعمتهاست براي تأمين سلامت اما اينكه همين كه وارد دههٴ چهارم عمرشان شدند يا ديسك كمر است يا سردرد است انواع و اقسام بيماري است آن ورزشي كه براي تأمين سلامت بود ورزشكاران ما تا نود سالگي در كمال سلامت زندگي ميكردند آن يك چيز عادلانه است غرض آن است كه جامعه را نبايد با اعتدال با تعادل با عرضه و تقاضا اداره كرد نوشتهها هم همين طور است مردم حالا اين را ميپسندند در سخنرانيها مثلاً ما بگوييم اين را ميپسندند در مكتوبات بگوييم اين را ميپسندند در عكسها بگوييم اين را ميپسندند اين روش، روش اعتدال است تعادل است نه عدل، وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) كه ظهور كرده مردم را با عدل و عقل اداره ميكند مردمِ عاقل اداره كردنشان سخت نيست اگر اين هفت ميليارد عاقل باشند اداره كردن اينها خيلي آسان است با كُشتن كه مردم اصلاح نميشوند كه ضرورتي اقتضا بكند وجود مبارك حضرت دست به شمشير ببرند.
فقدان منبع، مهمترين ايراد قوانين بينالملل
بنابراين حقوق بشر مشكل جدّياش اين است كه آن منبع استنباط ندارد ميآيند بگويند ما بر اساس مبناي آزادي، مبناي دموكراسي، مبناي حريّت، مبناي وفاي به عهد، مبناي زندگي مسالمتآميز، مبناي عدل داريم قانون تنظيم ميكنيم همهٴ اينها حق است اما همهٴ اينها را بايد از يك منابعي گرفت الآن اين رسالههاي عمليه ما سه مقطع دارد ديگر قوانين حقوقي هم همين طور است اين رساله عمليه كه چند صد مسئله است اينها موادّ فقهي است اين موادّ فقهي را فقهاي ما از مباني ميگيرند حجيّت خبر واحد ميگيرند، استصحاب، شكّ در مقتضي حجّت است يا نه، برائت عقلي چيست، برائت نقلي چيست، اقل و اكثر استقلالي چيست، اقل و اكثر ارتباطي چيست اينها مباني است از اين مباني اين مواد را در ميآورند خب اين مباني را از كجا ميگيرند؟ از كتاب و سنّت و عقل ميگيرند ديگر، حقوق بشر موادّ حقوقي دارد، مباني حقوقي دارد ولي منابع ندارد از كدام منبع ميگيرند همين جريان تبعيض وقتي كه بگوييد زن وظيفهاش آن است خدا زن را آن طور آفريد من را اين طور آفريد ميگويند چه فرق ميكند خب اين منبع ندارد وقتي منبع نداشت ميشود يا همان جريان كنوانسيون نفي تبعيض و امثال ذلك در ميآيد، بنابراين هر حقوقي يك منبع ميخواهد هر جامعهاي عدل ميخواهد نه اعتدال، نه عرضه و تقاضا اگر تقاضا مطرح است برابر فطرت مطرح است هر چه كه مورد نياز فطريِ بشر باشد آن را بايد تهيه كرد لذا وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيات 42 و 24.
[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 43.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 45.
[4] . سورهٴ طه، آيهٴ 46؛ سورهٴ قصص، آيهٴ 33.
[5] . سورهٴ طه، آيات 47 و 46.
[6] . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 294 و 293.
[7] . سورهٴ صافات، آيهٴ 147.
[8] . سورهٴ دخان، آيهٴ 18.
[9] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[10] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[11] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[12] . ر . ك: الميزان، ج 15، ص 267 و 266.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[14] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[15] . سورهٴ مائده، آيهٴ 104.
[16] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[18] . الكافي، ج 1، ص 160.
[19] . سورهٴ حاقه، آيات 31 و 30.
[20] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[21] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[22] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[23] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[25] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[26] . اقبال الأعمال، ص 67.
[27] . سورهٴ مائده، آيهٴ 35.
[28] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[29] . ر . ك: مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 63.
[30] . مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش 131.
[31] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[32] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[33] . سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[34] . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[35] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[36] . سورهٴ انعام، آيات
[37] . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[38] . سورهٴ طه، آيهٴ 46.
[39] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[40] . سورهٴ طه، آيهٴ 46.
[41] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[42] . التفسير الكبير، ج 17، ص 194.
[43] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[44] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 69.