اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿42﴾ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ﴿43﴾ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي ﴿44﴾ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي ﴿45﴾ قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي ﴿46﴾ فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي ﴿50﴾
دعوت به توحيد؛ برترين ذكر خداوند
بعد از اينكه ذات اقدس الهي وجود مبارك موساي كليم را به عنوان نبيّ اختيار كرد و آن آيات را آن دو معجزه را در اختيارش قرار داد و خواستههاي آن حضرت را هم برآورده كرد كه يكي از آن خواستهها اين بود كه وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) را وزير او و شريكِ امر او قرار بدهد فرمود تو و برادرت با اين معجزاتي كه برخي را دريافت كردي برخي را هم هر وقت لازم بود به تو ميدهيم به طرف فرعون حركت كنيد و در نام و ياد من كه دعوتِ به توحيد است سستي نكنيد. مهمترين ذكر همان دعوت به توحيد است و طرد شرك نه اينكه شما در زبانتان «لا إله الاّ الله» را زياد بگوييد ياد مرا فراموش نكنيد گرچه آن لازم است اما عنصر محوري رسالت حضرت موسي(سلام الله عليه) دعوت آلفرعون بود به توحيد اين بهترين ذكر خداست پس يك وقت است انسان ذكر دارد يعني كلمهٴ «لا إله الاّ الله» را ميگويد, يك وقت سخنراني دارد, مَقالي دارد, مَقالتي دارد جامعه را دارد هدايت ميكند اين بهترين ذكر خداست ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾ يعني در نام من و ياد من و احياي توحيد من سستي نكنيد
معناي «لعل»، «ليت» و «عسي» در قرآن
﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ٭ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ برخيها گفتند كه حتماً فرعون به يكي از اين دو فضيلت راه يافت براي اينكه «لعلّ» كه خدا به كار ميبرد مانند «ليت» و «عسيٰ» الهي براي امر ضروريالوقوع است شايدي كه خدا ميگويد با بايد همراه است شايدي كه بشر ميگويد چون از آينده خبر ندارد همان معناي ترجّي يا تَمنّي و مانند آن است اما شايدِ الهي بايد است در حقيقت پس حتماً فرعون به يكي از اين دو امر راه يافت. اين سخن ناصواب است اين همان تعبيري است كه در كتابهاي ادبي آمده كه «لعلّ» خدا بايد است, ضرورت است اين ناصواب است براي اينكه اين در مقام فعل است در مقام موجودات خارجي است از زمينه خبر ميدهد زمينه, زمينهٴ «لعلّ» است و «ليت» است و «عسيٰ» اين طور نيست كه اگر خدا «عسيٰ» را يا «ليت» را يا «لعلّ» را در قرآن به كار برد به معني ضروري باشد همان معناي شايد هست چون زمينه چنين زمينهاي است به اميد اينكه متذكّر بشود يا بترسد ممكن است به هيچ كدام از اينها هم توفيق پيدا نكند چه اينكه توفيق هم پيدا نكرده است. خب، ﴿قَالاَ﴾ وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا﴾ آن اسبي كه در ميدان مسابقه از ساير اسبها جلوتر ميرود ميگويند «فَرَسٌ فارِط» اين چون «سَبَق الخير» عجله كردن، جلو افتادن اين است. عرض كردند كه ما هراسناكيم كه هنوز حرفهايمان تمام نشده اين پرخاش بكند ﴿يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾ كه معنايش در دو نوبت گذشت.
امكان دلالت آيهٴ ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ بر معيت رحمانيه و قهريّه
﴿قَالَ لاَ تَخَافَا﴾ براي اينكه ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾ كه در بحث ديروز گذشت. در بعضي از آيات دارد كه ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾[1] شما هراسناك نباشيد من هم با شما هستم حرفهاي شما را ميشنوم هم حرفهاي فرعون را ميشنوم ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ منتها معيّتي كه خداي سبحان با موسي و هارون دارد معيّت رحمت و عنايت است مثل، ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[2] معيّتي كه با فرعون دارد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[3] است بنابراين ميشود جمع كرد بين جلال و جمال الهي، بين مِهر و قَهر الهي كه خدا با مؤمن هست به عنوان مِهر، با كافر هست به عنوان قَهر، هر دو كنار هم باشند ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[4] در غار هم ممكن است از همين قبيل باشد غرض اين است كه نميشود گفت از اين معيّت يك معنا و يك مصداق باشد ممكن است دو مصداق باشد و به جامع اراده شده باشد چه اينكه آنجا فرمود: ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾[5].
پرسش:...
پاسخ: اصل است چون جمال و جلال الهي از اسماي عظيم الهي كه نيست اينها زير پوشش اللهاند اينها اسمِ عظيماند نه اسم اعظم، اسم اعظم كه الله است جامع بين جمال و جلال است ديگر «ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمه و أشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمه»[6] و جامع اينها اسم اعظم است كه الله است خب.
﴿قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي ٭ فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ كه اينجا تثنيه آورده شد در بعضي از جاها هم مفرد آورده شد ﴿فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ كه در بحث ديروز روشن شد.
مفرد بودن «آيه» در ﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾
﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ اينجا مفرد هست چون منظور كثرت و تعدّد معيار نيست اصلِ معجزه معيار است با اينكه خداي سبحان وعده داد كه آياتي را من به شما ميدهم كه بعضيها را دريافت كرديد مثل عصا و يد بيضا و بعضيها را هم نظير جريان نيل و بَحر و امثال ذلك كه هر وقت لازم باشد ميدهم با اينكه آنجا جمع آورد اينجا تثنيه هم نياورد با اينكه دوتا آيه داشتند معذلك مفرد آورد زيرا اصلِ آيه و جنس آيه مراد است كثرت مراد نيست در بسياري از آيات قرآن كريم وقتي در اوّلين برخورد مطرح است سخن از جنس يا به تعبير ديگر مفرد مطرح است ميگويند با آيه آمد، با معجزه آمد نظير اينكه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 106 اينچنين گذشت كه فرعون به وجود مبارك موساي كليم گفت: ﴿قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا﴾ خب تو اگر رسولي معجزهاي داري لابد آن معجزه را بياور كه اينجا سخن از مفرد است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» و اينها هم باز سخن از مفرد است آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است كه ﴿قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ﴾ اين ﴿مُبِينٍ﴾ همان بيّنه است يعني يك حجّت روشن و آشكار كه باز در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيهٴ 154 به اين صورت مفرد ياد شده است ﴿مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ بنابراين در اين گونه از موارد اصلِ معجزه مراد است چون اصل معجزه مراد است نه ضرورتي دارد براي تثنيه نه ضرورتي دارد براي جمع.
پرسش:...
پاسخ: آن چون در تحت هدايت و رهبري و تبعيّت وجود مبارك موساي كليم بود معجزهٴ حضرت موسي معجزهٴ هر دو حساب ميشد ولي دليلي نداريم بر اينكه اصلاً به وجود مبارك هارون معجزه نداد اين عصا و يد بيضا را نداد، اما معجزات ديگر ممكن است كه هر دو سهيم بودند چون در جريان آن معجزات هشت، نُهگانهٴ ديگري كه جراد و قُمّل و ضفادع[7] و امثال ذلك است شايد هر دو سهيم بودند اين دو معجزهٴ معروف براي وجود مبارك موساي كليم بود براي اينكه اين جزء انبياي اولواالعزم است و وجود مبارك هارون تابع اوست جانشين اوست و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: نه خير، اين دفع و رفع است ديگر براي ما رفع است براي آنها دفع، منتها اين كار سابقه نداشت اصلاً نه اينكه در ياد خدا يعني در نماز و روزه و ياد خدا سستي نكنيد، در دعوت به توحيد سستي نكنيد خب اين سفارش ميخواهد ديگر يعني هر گونه فشاري را شما تحمّل بكنيد ﴿لاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾ يعني در دعوت به توحيد، در طرد شرك، مبارزه با شرك، ابطال شرك كه همهٴ اينها ذكر من است سستي نكنيد خب.
بهرهمندي انبيا از انذار و تبشير، همانند خداوند سبحان
﴿قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ﴾ بعد انبيا با تبشير و انذار مبعوث ميشوند وجود مبارك موساي كليم و همچنين هارون(سلام الله عليهما) هم تبشير داشتند هم انذار فرمودند: ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي﴾ اين تبشير، ﴿إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾ اين انذار. خداي سبحان نسبت به مادر موسي فرمود كه تو دوتا مشكل داري يكي ميترسي كه بچه به هلاكت بيفتد يكي هم از فراغ او در غم و اندوهي، وقتي به دريا سپردي چون با امر ما بود آن خوفت برطرف شد ديگر اين بچه را نميكُشند اما حزن و غمِ فراغ همچنان هست لذا در جريان غمزدايي و رفع اندوه فرمود ما اين بچّه را به او برگردانديم ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ﴾[8] ديگر آنجا «و لا تخاف» نفرمود براي اينكه آن امر، آرامش داد ترس را برطرف كرد وجود مبارك موسي وقتي به دريا افتاد مادرش ديگر هراسناك نبود ميدانست او سالم است براي اينكه خدا ﴿رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾[9] شد مطمئن كرد كه اين بچه هلاك نميشود اما بالأخره از فراغ بچه انسان غمگين است ديگر فرمود ما اين بچه را به او برگردانديم ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ سيزده آنجا ديگر سخن از خوف نيست ﴿كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ﴾ اين اندوهي كه از فراغ او حاصل شده بود اين برطرف بشود.
فرمود ما اين كارها را كرديم تا اينكه هيچ كدام از آن وعدهها تخلّف نشود تبشير و انذار هم محفوظ ماند ﴿إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾
مخاطب اصلي فرعون در آيهٴ ﴿مَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾
وقتي كه وجود مبارك موساي كليم فرمود به ما چنين چيزي وحي شد و ما از طرف خداوندِ تو آمديم اين ديگر نگفت كه خداوندِ من چه كسي است ﴿قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾ درست است كه اين دو نفر با هم رفتند اين صحبت را كردند اما سخنگو وجود مبارك موساي كليم بود و با تثنيه ياد كرد فرمود: ﴿إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا﴾ يا ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ ولي فرعون در گفتگو وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) را مخاطب قرار ميدهد براي اينكه او اصل بود گفت: ﴿فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾ ديگر يا موسي و هارون نگفت چون او اصل بود.
معناي آيهٴ ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾
﴿قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي ٭ قَالَ﴾ وجود مبارك موسي در جواب فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ اين از آن غرر آياتي است در سراسر قرآن كريم مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «طه» با يك جمله به سه نظام از نظام جهانبيني الهي خبر داد هم نظام فاعلي، هم نظام داخلي، هم نظام غايي ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ يعني پروردگار ما كسي است كه همهٴ موجودات ممكن را او آفريد يك، زيبا و نيكو و مجهّز آفريد دو، همه را به هدفشان راهنمايي كرد سه، ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ اين ناظر به «كان» ناقصه است. جناب زمخشري احتمال داد كه اين ﴿خَلْقَهُ﴾ مفعول اول باشد و خَلْق به معناي خَليقه و اصل آفرينش باشد[10] و معنا اين باشد كه «ربّنا الذي أعطيٰ خَلقَه» يعني خِلقته و خَليقته «كلّ شيءٍ» خداي سبحان فيض خود را به همه چيز داده است كه ﴿خَلْقَهُ﴾ يعني خِلقته يعني خَليقته بشود مفعول اول، ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ بشود مفعول دوم كه برابر آن آيه ميشود كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] كه ذات اقدس الهي خالق هر چيز است اين «كان» تامّه است و اين سخن ناصواب است براي اينكه اين آيه به وِزان آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «سجده» است كه آن را هم بايد اشاره بكنيم اين تقديم و تأخير هم وجهي ندارد ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ﴾ يعني اول شيء را به بار آورد يك، كه شده «كان» تامّه برابر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ هر چيزي را خدا آفريد دوم هر چيزي را كه آفريد نيكو و زيبا آفريد اينچنين نيست كه ساختار داخلي اشياء با هم ناهماهنگ باشد اگر درخت است تمام نيازهاي درخت را به درخت داد، اگر حَجر و مَدَر است نيازهاي آنها را به آن داد، اگر چشم و ابرو و گوش و بيني و خَدّ است همهٴ خواصّ اين اجزا را به اينها داد، اگر دست است خاصيّت دست را به دست داد چيزي كم نگذاشت هر چه لازمهٴ هر شيء بود به او عطا كرد «أعطيٰ كلّ شيء صدره و ذيله و ساقته و أجزائه و عوارضه و أوصافه و ما يَحتاج إليه» هر چيزي را با يك مجموعهٴ خوبي ساخت كه اگر كسي بخواهد كمبودي را در چيزي پيدا كند محال است همهٴ درختشناسان عالَم بخواهند بگويند كه درخت اگر اين را ميداشت بهتر بود اينچنين نيست هر چه كه درخت بايد داشته باشد دارد وگرنه درخت نيست خب، انسان هم همين طور.
آفرينش احسن موجودات و هدايت آنان به كمال
﴿الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ خب ساختار او را داد، اينكه مجهّز كرد به يك انسان دست و پا داد براي اينكه ميخواهد راه برود، هدفي دارد، هدف را مشخص كرد راه را مشخص كرد اگر هدفي در كار نبود ميشد لغو، فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[12] انسان را نيافريد كه بپوسد بعد بشود هيچ، انسان را آفريد كه از پوست به در بيايد به عالَم ديگر سفر كند همه چيز همين طور است. خب، هر چيزي هدف دارد اگر هدف دارد بين اين شيء و هدف بايد صراط مستقيم باشد صراط مستقيم صراطي است كه نه اختلاف در او هست نه تخلّف هيچ كدام از اين دو نقيصه در آن نيست اين هم يك، اگر راه باشد و هدف باشد رونده أعرج و لنگ باشد يا فاقد وسيلهٴ نقليه باشد اين هم يك نقص است فرمود نه رَونده فاقد وسيلهٴ نقليه است نه راه كج و مُعوج است نه هدف گنگ، هدف مشخص، راه روشن، رَونده مجهّز اين رونده است با اختيار خودش يا بيراهه ميرود يا كجراهه يا مستقيم ديگر به اختيار خودش است اين سه اصل يعني سه اصل، حيف اين موساي كليم است كه گرفتار اين بنياسرائيل شد ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ يعني شما اين سلسلهٴ نظام فاعلي را وقتي بررسي ميكنيد منتهي ميشويد، منتهي ميشويد، منتهي ميشويد به الله غير از خدا هيچ كس نميتوانست چنين كاري انجام بدهد و هيچ نقصي در هيچ موجودي نيست طلا چطور بايد باشد، نقره چطور بايد باشد، اين خاك چطوري طلا ميشود مگر هر خاكي طلا ميشود مگر هر جايي نفت دارد مگر هر جايي گاز دارد، اگر زير زمين بخواهد گاز داشته باشد شرايطش چيست اين دارد يا اگر زيرزميني بخواهد نفت توليد بشود شرايطش چيست اين دارد يا اگر خاكي بخواهد «لَعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يَمن»[13] شرايطش چيست، دارد اين طور نيست كه شرايط چيزي را به چيزي ندهد و او بخواهد به آن معدن راه يابد و مانند آن، پس هر چيزي را با ساختار درونياش مجهّز كرده خب اين ساختار دروني براي چيست، اگر اعضا و جوارح مُنسجِم به يك شيء داد براي اينكه او به يك كمال برسد پس كمالي وجود دارد اگر كمال وجود دارد بين اين مُستكمِل و آن كمال بايد راه مستقيم باشد راه مستقيم هست، اگر راه مستقيم باشد راهنما ميخواهد فرمود راهنما منم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[14] من كارهايم بر اساس صراط مستقيم است همه را گرفتم دارم ميبرم و اعضا و جوارح رفتن هم به همه دادم حالا بشر مختار است ميخواهد بيايد ميخواهد نيايد ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ﴾ ميشود نظام فاعلي، ﴿خَلْقَهُ﴾ ميشود نظام داخلي، ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ با آن اهداف عاليه ميشود نظام غايي.
پرسش:...
پاسخ: نه خير، اين ميشود حرفِ زمخشري[15] كه گفتيم سخن صوابي نيست ﴿خَلْقَهُ﴾ يعني ساختار او، يعني نظم او اين «كان» ناقصه است.
اثبات احسن بودن آفرينش موجودات
اين برابر همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «سجده» است كه از «كان» ناقصه خبر داد آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ اين «كان» ناقصه است يعني هر چه آفريد زيبا آفريد چون زيباتر از اين، اين برهان شيخ اشراق است[16] زيباتر از اين اگر ممكن بود و خداي سبحان انجام نميداد اين مقدّمِ قياس استثنايي، زيباتر از اين عالَم اگر ممكن بود و خداي سبحان انجام نميداد يا نداد اين مقدم «لكان إمّا للجهل أو العجز أو البُخل» اين تالي، و التالي بأسره مُستحيل فالمقدّم مِثله، اگر زيباتر از اين ممكن بود و خدا انجام نداده بود و نميداد يا براي آن است كه ـ معاذ الله ـ نميدانست يا براي آن است كه ـ معاذ الله ـ نميتوانست يا براي آن است كه ـ معاذ الله ـ بخيل بود چون تالي هر سه قِسمش مستحيل است مقدم هم مثل اوست اين را ميگويند جهانبيني توحيدي اين را ميگويند برهان تجريدي و نه تجربي حالا تجربي ما يك گوشهاش را تجربه كرديم كه نظم را ديديم، جهانبيني يعني جهانبيني ما جهانبيني فيزيك و رياضي و علوم تجربي نداريم ما يك علم تجربي نداريم كه دربارهٴ جهان بحث بكند آنكه تنها ميتواند دربارهٴ جهان بحث كند فلسفه است كه كلّ عالم را بحث ميكند كلّ عالم خدا دارد يا نه، اين ديگر در هيچ علمي جا نميگيرد شما باسكولي كه بخواهد كُرهٴ زمين يا سلسلهٴ جبال البرز را بسنجيد كه نداريد اين باسكولها، باسكولهاي كاميون است اين علمها فقط ميتواند زمين را بررسي كند، درخت را بررسي كند، دريا را بررسي كند، معدن را بررسي كند و اينها، علمي كه بتواند دربارهٴ كلّ جهان بحث بكند آن ديگر فيزيك و شيمي و رياضي و اينها نيست اين برهان را فقط شما در فلسفه ميبينيد كه اگر عالَمي از اين بهتر ممكن بود و خدا نيافريده بود يا براي آن است كه ـ معاذ الله ـ نميدانست يا نميتوانست يا بخيل بود والتالي بأسره مستحيل فالمقدّم مثله آن وقت اين آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «سجده» كاملاً خودش را نشان ميدهد ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ مگر با تجربه ميشود اينها را درست كرد مگر ما عمرمان چقدر است بر فرض صد سال تجربه بكنيم آن مقداري كه ما تجربه كردهايم كه شبنمي است كه بر بحر ميكشد رقمي ما بر فرض تجربه بكنيم جريان رياضي را تا پانصد سال، ششصد سال، پانصد سال و ششصد سال كجا، ميلياردها سال كجا، اگر گوشهاي را ما تجربه كرديم اينكه دليل نيست كه همه جاي عالم منظّم است كه لذا بحثهايي كه براي جهان است جهان يعني جهان اين را فقط در فلسفه بايد جستجو كرد ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چيزي را كه آفريد زيبا آفريد كه از او زيباتر محال بود دربارهٴ انسان هم همين طور است كه انسان ديگر از اين زيباتر نميشود اگر انسان بخواهيد، اگر بخواهيد در حدّ فرشته باشد خدا فرشته هم آفريده ولي او ديگر انسان نيست ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ پس با يك اصل «كان» تامّه را بيان كرد در آيهاي فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[17] با اصل ديگر «كان» ناقصه را بيان كرد فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ آيهٴ محلّ بحث كه از سه نظام خبر داد هم «كان» تامّه را ضمناً دارد هم «كان» ناقصه را و هم نظام فاعلي را كه به الله منتهي ميشود هم نظام غايي را.
اسلامي بودن همه معارف بشري
در بحثهاي قبل داشتيم كه ما علمِ غير اسلامي نداريم نه علم غير اسلامي داريم نه علم سكولار، تمام علوم اسلامي است چه علوم را بخواهيم از راه موضوع ارزيابي كنيم چه علوم را بخواهيم از راه روش ارزيابي كنيم مستحضريد كه در مالزي و امثال مالزي براي اسلامي كردن علوم دانشگاهها اول با يك طنز شروع كردند بعد غالباً نتيجه گرفتند كه علم كه اسلامي و غير اسلامي ندارد آن سخنران رسمي اول از اينجا شروع كرده با طنز حرفش را شروع كرده بعد نتيجهٴ جزم گرفته با هَزل شروع كرده با فَصل خارج شده گفته اول يك شوخي بكنم مگر ما دوچرخهٴ اسلامي و غير اسلامي داريم، دوچرخهسواري اسلامي و غير اسلامي داريم، اينكه نداريم دوچرخهسوار يا مسلمان است يا غيرمسلمان از اينجا شوخي شروع شده بله، شما شبيهسازي كرديد، مصادره كرديد، غارت كرديد بعد اين حرف را ميزنيد شما صنعت را از طبيعت گرفتيد برگرديد به اصلش صنعت مونتاژ طبيعت است آن صنعتگر چيزي را اضافه نميكند اشياء را ميشناسد يك، خواصّ اشياء را كه به اصطلاح علمي عوارض ذاتي اين موضوع است ميشناسد دو، عقلي كه به عنوان چراغ است خداي سبحان به او عطا كرده است سه، اين ميآيد اين آهنها را رديف هم ميكند يا ميشود اتومبيل يا ميشود يخچال يا ميشود دوچرخه پس صنعت كارهاي نيست و بحث هم در صنعت نيست يك، ميرويم به سراغ طبيعت ما چيزي در جهان به نام طبيعت نداريم شما آمديد خلقت را غارت كرديد مصادره كرديد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[18] را گرفتيد، «هو الآخر»[19] را گرفتيد جهان را از خدا منقطع كرديد گفتيد طبيعت بعد گفتيد طبيعتشناسي، زمينشناسي كه اسلامي و غير اسلامي ندارد ميگوييم اين غارتشده است اينكه طبيعت نيست ما چيزي در آسمان و زمين به نام طبيعت نداريم هر چه هست خلقت است پس از صنعت برويد طبيعت، از طبيعت هم برويد جايگاه اصلي به نام خلقت حالا بحث بكنيد كه خلقت غير اسلامي ما داريم! خلقتشناسي سكولار داريم! خلقتشناسي يك تفصيل است ديگر هر لحظه يك زمينشناس ميگويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد يك آسمانشناس اين را ميگويد، يك درياشناس اين را ميگويد، يك صحراشناس اين را ميگويد همان طوري كه قرآن اينها را تبيين كرده مگر ميشود خلقتشناسي اسلامي نباشد پس معلومِ ما مخلوق است اين يك، علم چه تجربي چه تجريدي چه تلفيقي از تجربه و تجريد، چه تجربي كه در طبيعيات است، چه تجريديِ محض كه در فلسفه و كلام است، چه تلفيق از آن دو كه در رياضيات است اينها هم مخلوق است بر اساس خلقت و فيض الهي مخلوق خداست و هم چراغ راهي است كه خدا اين چراغ را در درون ما روشن كرده فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[20] فرمود شما يك «مَني يُمنيٰ» بوديد يادتان رفته ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[21] مگر يادتان رفته كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[22] اين فرعوني است در درون خيليها ميگويند ما خودمان زحمت كشيديم عالِم شديم خب چه كسي اين چراغ را روشن كرده آن كسي كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[23] اين چراغ را روشن كرده آن ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ اين چراغ را روشن كرده اين براي اوست نه براي تو به دليل اينكه اگر يك وقت هم خواست ميگيرد كه ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[24] عوام ميميرد پس اين چراغ را او روشن كرده علم مخلوق اوست چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[25] كه براي بيرون نيست براي درون هم هست عالِم هم كه مخلوق اوست ما در فضاي خلقت در درياي خلقت داريم شنا ميكنيم اين همان مَثل معروف است كه ماهي ميگفت آب چيست، اينكه ميگويند آب آب، آب چيست ما در فضاي اسلام داريم نفس ميكشيم هر لحظه بايد بگوييم خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد،
تأثير فلسفه بر الهي يا الحادي شدن علوم
اگر فلسفه را ميگويند رئيسالعلوم و اگر مرحوم بوعلي را گفتند الشيخالرئيس براي اينكه اين فلسفه هم موضوعات علوم را فراهم ميكند هم مبادي را فراهم ميكند، هم مباني را فراهم ميكند مباني يعني مباني، مبادي يعني مبادي اينها را فراهم ميكند بعد ميگويد بحث بكن مهمترين مبادي و مباني كه علوم به آنها نيازمندند مسئلهٴ عليّت و معلوليّت است عليّت و معلوليّت كه ديگر بحث فقه و اصول نيست، بحث فيزيك و شيمي و رياضي نيست ما در رياضيات كه بحث نميكنيم از نظام علّي و بطلان تسلسل كه، تنها علمي كه از عليّت و معلوليّت بحث ميكند در حقيقت در محور بيان نوراني حضرت امير كه در نهجالبلاغه آمده بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليهما) كه در توحيد صدوق است «كلّ قائمٍ في سواهُ معلولٌ»[26] اين فلسفه است وقتي در فلسفه ثابت شد كه همهٴ ممكنات به الله متّكي است و همهٴ موجودات به الله متّكي است فلسفه هم موضوعات هم مبادي هم مباني هم ديني بودنِ علوم را تأمين ميكند اگر ـ معاذ الله ـ فلسفه الحادي شد همهٴ علوم ميشود الحادي، اگر الهي شد همهٴ علوم ميشود الهي ما علمِ سكولار نداريم براي اينكه علم به عليّت و معلوليّت تكيه ميكند بالأخره همهٴ اينها يا علّةالعلل دارد يا ندارد بلاتكليف كه نيست اگر نداشت ـ معاذ الله ـ همهٴ اين علوم ميشود الحاد و كفر، اگر داشت كما هو الحق همهٴ علوم ميشود الهي ما يك علم سكولار نداريم نعم، آن استاد يا آن متعلِّم يا آن مؤلّف ممكن است سكولار باشد نه اينچنين نه آنچنان ولي علم نميتواند سكولار باشد مثل اينكه تفسير هم همين طور است ديگر الآن اگر ـ معاذ الله ـ كسي اين قرآن را دستكاري بكند تحريف بكند آن «أنزل» و «نزّل» و «الله» و اينها را بردارد اين ميشود كتاب عربي، بعد ميگويند تفسير كه اسلامي و غير اسلامي ندارد كه، اين يك ادبيات است و قصص است و داستان است تفسير سكولار است.
تبيين الهي بودن معارف بشري
خب شما آمديد همهٴ آن مبادي را غارت كرديد چه كسي فرستاده، به دست چه كسي داده، چرا نازل كرده اينها را گرفتي يك سلسله الفاظ عربي مبين را گذاشتيد خب بله اين وقتي غارت شده است بعد هم شوخيتان گُل ميكند از خلقت به طبيعت ميآييد، از طبيعت به صنعت ميرويد بعد ميگوييد دوچرخه اسلامي و غير اسلامي نداريم و همايش مالزي هم با اين ختم شده قم كه الآن محور علوم اهل بيت است بايد اين حرفها را به شرق و غرب برساند كه اگر گفته «منها يُفيض العلم» يعني همين حرفها. به هر تقدير اصلِ «كان» تامّه را خدا آفريد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[27] «كان» ناقصه را خدا آفريد ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[28] علم كه به نام چراغ دروني است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[29] علم كه سراج منير است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[30] آن وقت انسان را فرمود: ﴿إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[31] از آن به بعد ديگر انسان مختار است يا اين يا آن، حرفي را جناب فخررازي چون مكرّر اين حرف را گفته اينجا هم همان حرف را تكرار كرده[32] و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم همهجا پاسخ داده اينجا هم پاسخ داده[33] كه حالا اگر فرصت شد ـ انشاءالله ـ بعداً عرض ميكنيم كه فخررازي ميگويد خداي سبحان كه ميداند فرعون ايمان نميآورد چرا او را امر كرده به ايمان و سرّ اين كار را ما نميدانيم خب شما مشكل جبرِ خودت را حل كن تا اين سرّ براي شما حل بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 15.
[2] . سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[3] . سورهٴ فجر، آيهٴ 14.
[4] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[5] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 15.
[6] . اقبال الاعمال، ص 58.
[7] . ر . ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 133.
[8] . سورهٴ طه، آيهٴ 40.
[9] . سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[10] . الكشاف، ج 3، ص 67.
[11] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[12] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[13] . ديوان سنايي، قصيده 134.
[14] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[15] . الكشاف، ج 3، ص 67.
[16] . هياكل النور، ص 91.
[17] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[18] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[19] . الكافي، ج 1، ص 115.
[20] . سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[21] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[22] . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[23] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 70.
[25] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[26] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص 35.
[27] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[28] . سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[29] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[30] . سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[31] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[32] . التفسير الكبير، ج 22، ص 53.
[33] . الميزان، ج 14، ص 155 و 156.