اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ﴿24﴾ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿25﴾ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿26﴾ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ﴿27﴾ يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿28﴾ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ﴿29﴾ هَارُونَ أَخِي ﴿30﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿31﴾ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ﴿32﴾ كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ﴿33﴾ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً ﴿34﴾ إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً ﴿35﴾ قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي ﴿36﴾
نبوت و رسالت حضرت موسي(عليه السلام)
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از تلقّي وحي كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[1] و دريافت عناصر اصلي دين كه توحيد و نبوّت و معاد و امثال اينهاست و دريافت دو معجزه از معجزههاي بزرگ كه يكي جريان عصاست يكي يد بيضا, رسالت او شروع شده كه خدا فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ آن قبلي مربوط به نبوّت بود و دنبالهٴ آن كه تلقّي معجزات است زمينهٴ رسالت است چون نبيّ از آن جهت كه نبي است محتاج به معجزه نيست خودش كه شك ندارد و ديگري هم كه در نبوّت او سهيم نيست و نبوّت آن بخش تلقّي نبأ از خداست. جاي معجزه در حوزهٴ رسالت است براي تأمين زمينهٴ رسالت آن دو معجزه را به وجود مبارك موساي كليم داد بعد فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾;
شرط بهرهمندي از فيوضات الهي
اما وجود مبارك موساي كليم با دعا نيازهاي خود را برآورده كرد در دعا كلمهٴ «ربّ» سهم تعيينكنندهاي دارد گرچه همهٴ اسماي حُسناي الهي مؤثرند اما ربوبيّت, تدبير, تربيب, مالك مدبّر بودن سهم تعيينكننده دارد لذا در غالب ادعيه كلمهٴ «ربّ» مطرح است و مُصدّر به عنوان ربّ است, «ربّ». مطلب دوم آن است كه گاهي انسان ميگويد فلان شخص يا ما ظرفيّت نداريم, قابليّت نداريم تا فيض دريافت كنيم اموري كه ظرفيت ميطلبند قابليّت ميطلبند درست است در شرايط عادي خود انسان بايد قابليّت تهيه كند با آن نعمتهايي كه خدا به او داد لكن از طرف مبدأ فاعلي افاضه مشروط به قابليّتِ قابل نيست از طرف مبدأ قابلي استفاضه مشروط به قابليّت قابل است يعني اگر كسي خواست فيض بگيرد طلبكارانه بخواهد چيزي را سؤال كند بايد ظرفيت را فراهم بكند دستِ قابل در گرفتن بسته است مگر اينكه قبلاً قابليّت خودش را تأمين كند ولي دست فاعل در اعطا همچنان باز است اين طور نيست كه اگر كسي ظرفيت نداشت دست فاعل بسته بشود او بشود مغلولاليد او چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[2] است اول به قابل ظرفيت عطا ميكند بعد به اين قابلِ صاحب ظرفيت, مظروفِ كَلان عطا ميكند بنابراين اگر ما به فيضي نميرسيم براي اينكه بر اساس جريان عادي داريم كار ميكنيم يك, در جريان عادي قابل اگر بخواهد به مقبول برسد بايد ظرفيت فراهم كند دو، ما با فقدان ظرفيت از آن فيض محروميم سه، وگرنه خداي سبحان فرمود: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾[3] هر وادي، هر درّه به اندازهٴ گنجايش خودش سيل و آب باران را ميگيرد ولي از طرف فاعل ذات اقدس الهي اگر خواست چيزي را بر خلاف عادت يعني به صورت كرامت يا اعجاز عطا بكند دستِ آن حضرت همچنان باز است آن حضرت اول ظرفيّت عطا ميكند بعد مظروف را اين شعر معروف كه «دادِ او را قابليّت شرط نيست، بلكه شرطِ قابليّت دادِ اوست»[4] متّخذ از كلمات پيشينيان است آن طوري كه فخررازي نقل ميكند ميگويد كه از گذشتهٴ دور بزرگان ميگفتند كه «يا مبتدئاً بالنِعَم قبل استحقاقها»[5] اي خدايي كه بدون ظرفيّت گيرندهها به آنها نعمت عطا ميكني پس اين شعر مسبوق به آن گفتار حكيمانهٴ پشينيان است و آن گفتار مسبوق است به يك مطلب اسبق و آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در صحيفه كه عرض كرد خدايا «مِنّتُك ابتداءٌ»[6] هر منّت و نعمتي كه تو دادي ابتدائي است مسبوق به قابليّت و استحقاق نيست اين طور نيست كه كسي قبلاً استحقاق داشته خب استحقاق را چه كسي داده، آن سِعه صدر را چه كسي داده، آن شرح صدر را چه كسي داده، «منّتك ابتداء» اينها در بيانات نوراني امام سجاد است از آنجا به صورت كلمات حكما در آمده از آنجا به نظم اين شاعر در آمده كه اين دو بيت در كنار هم نيست در دو بخش جداگانه است
آن يكي جودش گدا آرد پديد وان دگر بخشد گدايان را مزيد[7]
ذات اقدس الهي اول با يك فيض فقير خلق ميكند با فيض ديگر اين فقير را غني ميكند گاهي به اين صورت است گاهي به آن صورت كه «دادِ او را قابليّت شرط نيست، بلكه شرطِ قابليّت دادِ اوست»[8]
وقتي به سخن نوراني صحيفهٴ سجاديه ميرسيم ميبينيم آن هم مسبوق به قرآن كريم است.
استجابت درخواستهاي حضرت موسي(عليه السلام)
قرآن كريم در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود موساي كليم ميگويد خدايا! اين كار ظرفيّت ميطلبد تو به من ظرفيّت بده خداي سبحان هم به موساي كليم ظرفيّت داد، هم به اين ظرفيّت وسيع مظروف داد هم ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ را جواب داد، هم ﴿يَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ را جواب داد هم سِعهٴ صدر به او داد دلِ باز، هم در اين دلِ باز مطالب فراواني را گنجاند ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه شرح صدر چيست، حضرت طبق اين روايت فرمود: «يَقْذِفُه الله في قلب الْمُؤمن» عرض كردند كه علامتش چيست؟ فرمود علامت اين شرح صدر و علامت اين نور اين است كه «الإنابةُ الي دارِ و التجافي عن دار الغرور والإستعداد للموت قبل نزوله»[9] همين سه جمله را وجود مبارك امام سجاد در شب 27 ماه مبارك رمضان از اول شب تا آخر شب و اول صبح اين دعا را ميخواند اين دعاي شب 27 ماه مبارك رمضان همين سه جمله است ديگر كه وجود مبارك امام سجاد در طول شب عرض كرد كه «اللهم ارزقْني التجافِي عن دارِ الغرور و الإِنابةَ إلي دار الْخُلود و الإستعدادَ للموت قَبلَ حلولِ الْفَوْت»[10] خب، پس وجود مبارك موساي كليم شرح صدر طلب كرد تا اينكه اين ظرفيّت پيدا كند و اين بار مهم را ببرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ همه را خواست.
حقيقت شرح صدر و اعطاي آن به موساي كليم(عليه السلام)
خب، ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ اين ﴿مِن لِسَانِي﴾ آيا متعلّق به ﴿عُقْدَةَ﴾ است يا مفعول واسطه است براي ﴿وَاحْلُلْ﴾، «واحلل مِن لساني عُقدةً» يا نه، ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ آنهايي كه فكر ميكردند گوشهاي از عُقده گشوده شد خيال ميكردند كه اين ﴿مِن لِسَانِي﴾ متعلّق به «عُقده» است كه حضرت نفرمود «عُقدةً في لساني» يا «عُقدةَ لساني» چون گفت ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ اگر اين ﴿مِن﴾، «مِن» تبعيضيه باشد برخي از مشكلات و گِرهها گشوده شده ولي اگر ﴿مِن لِسَانِي﴾ متعلّق به ﴿وَاحْلُلْ﴾ باشد معنايش اين است كه «واحلل مِن لساني عُقدةً» ديگر طيّب و طاهر ميشود.
تبيين معناي لكنت در لسان حضرت موسي(عليه السلام)
خب، ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ كه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ حالا يا اين ناظر است به آن روايتي كه در كنزالدقائق و تبيان مرحوم شيخ طوسي و ساير جوامع روايي هم نقل كردند كه در كودكي وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه حمد الهي را گفت و فرعون عصباني شد و وجود مبارك موساي كليم در همان دوران كودكي دست به لحيهٴ طولاني او زد و بر عصبانيّت فرعون افزوده شد قصد قتل او را داشت زن فرعون، آسيه گفت كه اين بچه است متوجّه نميشود و او را آزمودند گفتند اگر بچّه است اين حرفهاي بلند چيست كه ميزند آسيه گفت كه كودك است امتحان بكنيد ميوهاي يا غذايي جلويش بگذاريد يك تكّه آتش هم جلويش بگذاريد اين دست به هر كدام بخواهد ميبرد و معلوم است كه كودكانه تشخيص نميدهد وقتي حالا غذايي، ناني، ميوهاي مثلاً گذاشتند يك تكّه آتش هم گذاشتند گفتند جبرئيل دست وجود مبارك موساي كليم را به طرف آتش بُرد كه فرعون بفهمد كه او تشخيص نميدهد دست به آتش زد و به لَبش آورد و مقداري زبانش آسيب ديد و اين مشكل عُقده از همان كودكي پيدا شد حالا اين روايتي است كه مرحوم شيخ طوسي هم به آن اشاره كرده در كنزالدقائق هم هست[11] و امثال ذلك حالا اين است يا نه، كسي كه در فضاي مصر با آن وضع زندگي كرده قبطيان در كمال قدرت بودند، فراعنه در كمال قدرت بودند خود موساي كليم هم از نزديك جلال و شكوه ظاهري اينها را ديد ميفرمايد زبان من بند ميآيد در برابر آنها من چطور آنها را دعوت بكنم آنها گوش به حرف ما نميدهند حالا يا اين است يا آن ﴿وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾[12] هم از همين قبيل است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خب، افراد يكسان نيستند شهامت يكسان نيست، شجاعت يكسان نيست وجود مبارك موساي كليم مسئول اصلي است برادرش مسئول فرعي است و اگر همهٴ استعدادها، همهٴ ظرفيتها، همه خصوصيتها يكي باشد كه خب «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة»[13] در نميآيد اين بيان نوراني را كه مرحوم كليني در جلد هشتم كافي نقل كرد همين است فرمود: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة» اين همه علما و بزرگان بودند كسي كه به هيچ وجه نترسد و همهٴ خطرها را تحمّل بكند امام راحل است بالأخره شجاعت چيزي نيست كه آدم با درس خواندن حل بكند كه، زندان رفتن، نترسيدن و ﴿يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ گفتن اين نصيب هر كس نيست اين ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[14] خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، براي اينكه ﴿يَفْقَهُوا﴾ تعليلش است ديگر ﴿يَفْقَهُوا﴾ اگر بعضي از عُقَد گرفته بشود باز ﴿يَفْقَهُوا﴾ نيست چون براي فقاهت و فهمِ مردم است بايد كاملاً زبان روان باشد اما اگر.
علت ضيق شدن دل و لكنت لسان در مواجهه با فرعون
در سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم بحثش گذشته بود كه خداي سبحان به پيغمبر هم فرمود اين حرفهايي كه به تو ميزنند با اين برخوردهايي كه با تو دارند ما ميدانيم كه تو دلتنگ ميشوي يك شرح صدرِ فائقي ميخواهد در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيهٴ 97 اين بود كه ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ بالأخره انسان در برابر يك سلسله حرفهاي جاهلي قرار بگيرد كه با هيچ عقل و فطرت و منطق هماهنگ نيست بالأخره باعث تنگي دل ميشود ديگر خيلي شرح صدر ميخواهد تا انسان اين را تحمل كند اما وجود مبارك موساي كليم عرض كرد كه زبان من بند ميآيد در برابر آن قدرتهايي كه آنها دارند ﴿وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ زبانم باز نميشود در برابر اين قدرت من چه بگويم حالا اگر آن روايت سند معتبري نداشت اين آيات همچنان به قوّت خود باقي است اگر جريان دست بُردن وجود مبارك موساي كليم در كودكي به آتش و آتش را كنار لب آوردن و سوختن مقداري از زبان او[15] اين سند معتبر نداشت اما اين مسائل سياسي و اجتماعي عصر فرعون حاكم است درست است ﴿وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾ براي اينكه من يك مشكل ديگري هم دارم من قبلاً ظالمي را كُشتم ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾[16] تنها يك مشكل و دو مشكل نيست من در جواني ديدم بيگناهي را دارند آسيب ميرسانند من زدم آن ظالم طاغي را از پا در آوردم و نزد آنها مجرماند آن وقت چگونه ميتوانم آنها را به دين دعوت بكنم اين مجموعه دست هم داد تا وجود مبارك موساي كليم از ذات اقدس الهي اين خواستهها را داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: بله، اينها كه همسان نبودند.
حضرت هارون(عليه السلام)، حفظ شريعت موساي كليم(عليه السلام)
در بحث ديروز گذشت كه وجود مبارك موساي كليم از انبياي اولواالعزم است ديگر، النبيّ اولواالعزم آن است كه صاحب كتاب است بيش از پنج كتاب هم در قرآن كريم نيامده وجود مبارك نوح است[17] و وجود مبارك ابراهيم است[18] و وجود مبارك موسي است[19] و وجود مبارك عيسي است[20] و وجود مبارك حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام)[21] اينها داراي كتاباند بقيه حافظان شريعت اينها هستند ديگر، خود موساي كليم وقتي تورات آورد وجود مبارك هارون برابر تورات موساي كليم عمل ميكرد نبيّاي بود حافظ شريعت وجود مبارك موساي كليم كه از انبياي اولواالعزم است خب اين ميگيرد و ميفرمايد چرا جلوي كفر و ارتداد اينها را نگرفتي خب.
﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ كه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ تا مردم حرف مرا بفهمند از آن به بعد يا قبول يا نكول براي خودشان است اين ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[22] بايد تام باشد مردم بايد كاملاً بفهمند حالا يا ميپذيرند يا نميپذيرند اين ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[23] در همهٴ اديان و مذاهب بود و هست مردم هم مختارند يا قبول ميكنند يا نميكنند.
ريشهيابي كلمه «وزارت» و «إزارت»
﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ در جريان وَزير و أزير هر دو از اين مسائل طبيعي گرفته شده نمونههايش هم قبلاً گذشت كه بالأخره ادبيات اجتماعي، ادبيات اخلاقي و اينها از اين مسائل طبيعي گرفته شده مثل اينكه صنعت از طبيعت گرفته شده. ادبياتي كه ما در عرف داريم ميگوييم معاضدت كردن، مساعدت كردن، مؤازرت كردن، اينها از همين مسائل طبيعي گرفته شده قبلاً هم گذشت كه فاصلهٴ بين دوش و آرنج را ميگويند «عَضُد» بازو، كارهايي كه با عَضد انجام ميگيرد و چند نفر با هم از عضدشان كمك ميگيرند ميگويند معاضدت كردند يعني با عضد يكديگر كار را حل كردند كاري كه بين آرنج و مُچ انجام ميگيرد چون اين قسمت فاصله دست را يعني بين مُچ و آرنج را ميگويند ساعد كارهايي كه با اين قسمت دست انجام ميگيرند با هم انجام ميدهند ميگويند مساعدت كردند، پشتِ يكديگر را داشتن و پشت به هم دادن ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[24] اين را ميگويند مُظاهره كردند، ظَهير هم شدند ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ اين ظَهْر و كمر به صورت مِئزر و إزار، پارچههاي لُنگ و كمربند را هم به همين مناسبت ميگويند مِئزر و ازار، چون به كمر بسته ميشود. أزير همان است كه ما در فارسي ميگوييم پشتوانه، پشتيبان، مؤازر، پشتيبان عرض كرد براي من وزير قرار بده كه وِزر يعني سنگيني بار را يك مقدار او بگيرد، أزير قرار بده پشتيبان من باشد پشتوانهٴ من باشد.
قانون علّي و معلولي در كتاب و سنت
خب، ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ اين دو اصل را اين كريمه به همراه دارد يكي اينكه امضاي نظام علّي و معلولي است خب ذات اقدس الهي همهٴ اين كارها را ميتواند انجام بدهد اما نظام عالَم بر اساس علّت و معلول است مگر خداي سبحان نميتواند بدون عُقدهگشايي زبانش را فصيح و يا أفصح كند، چرا ميتواند خدايي كه سنگ را به حرف ميآيد دست و پا را به حرف ميآيد ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[25] نميتواند اين شخصي كه در لسان او عُقده است او را فصيح كند يا أفصح از ديگران كند خب يقيناً ميتواند اما نظام عالَم نظام سبب و مسبّب است اين حديث را كه مرحوم كليني نقل كرده كه «أبي الله أن يُجري الأشياء الاّ بأسباب»[26] اين را مرحوم كليني نقل كرده اما آنكه در نهجالبلاغه است از خطبههاي نوراني حضرت امير است و در توحيد مرحوم صدوق از بيانات نوراني امام رضا(عليهما السلام) است اين است كه «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ»[27] يعني هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين معلول است ديگر قبلاً به عرضتان رسيد اين مثل «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[28] نيست كه با هفت هشت سال درس خواندن حل بشود اين بيانات نوراني يك عمر جانكَندن ميخواهد نظام علّي يعني چه، چرا علّت و معلول است، منشأ حاجتِ معلول به علّت چيست، چرا تسلسل باطل است، اين راهي نيست كه به فكر هر كسي بيايد فرمود اگر چيزي عين هستي بود مثل خدا اين علّت ندارد چون خودش عين حقيقت است اگر چيزي عين هستي نبود عين حقيقت نبود حتماً علّت ميخواهد «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ»[29] وجود مبارك امام رضا هم كه در مرو ايستاده سخنراني كرد آن بيانات نورانياش همين بود كه آن سخنان امام هشتم(سلام الله عليه) در توحيد مرحوم صدوق است بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه
تبيين قانون علّي و معلولي در آيات محل بحث
حضرت ميخواهد بر اساس نظام علّي و معلولي حركت كند بالأخره كمك را خدا بدون سبب هم ميتواند انجام بدهد چون او مسبّبالأسباب است ولي نظام عالَم نظام علّي و معلولي است بعد هم به ما فهماند كه درست است هر چيزي سببي دارد, درست است هر چيزي علّتي دارد, اما آن كه علّت را كارساز ميكند, سبب را تَسبيب ميكند و به سبب از ما نزديكتر است و به ما از سبب نزديكتر است و بين سبب و مسبّب اوست, سببساز است و سببسوز كار را بايد به دست او سپرد عرض كرد كه برادر را وزيرمن قرار بده يك, تو او را شريك امر من قرار بده دو, مشكل من را به وسيلهٴ برادرم تو حل بكن نه اينكه برادر مرا وزيرمن قرار بدهي تا برادرم مشكل مرا حل كند يا من و برادرم دوتايي مشكل را حل كنيم اين نيست درست است سبب حق است, درست است علّت حق است ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ كه آن وزير مشكل مرا حل كند؟ نه خير, تو به وسيلهٴ وزير مشكل مرا حل كني ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ نه «أشدد به أزري» كه ميشود جواب امر, من به وسيلهٴ او مشكل خودم را حل كنم يا «يَشدد به أزري» اين نيست نه «أشدد» است نه «يَشدُد» نه او مشكل مرا حل ميكند نه من مشكلم را به وسيلهٴ برادرم حل ميكنم تو مشكل مرا به وسيلهٴ برادرم حل بكن اين ميشود سببسوز اينكه گفت «ديده اي بايد سبب سوراخكن»[30] اين است هيچ چيزي بيسبب نيست در عالَم اما آن كه سببآفرين است خداست آن كه رابطه بين سبب و مسبّب است خداست, آن كه سبب را از سببيّت مياندازد خداست يك وقت ميگويد ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[31] نسوزان ميگويد چَشم, يك وقت به اين آبي كه رفتن كارِ اوست ميگويد بايست ميگويد چشم, اينچنين نيست كه نظام حاكم بر الله باشد ـ معاذ الله ـ نظام محكومِ خداست پس بنابراين عرض كرد خدايا! ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي﴾ اما نه از هارون كار ساخته است نه از من كاري برميآيد نه از دوتاييمان كاري ساخته است نه «يَشدد به أزري» است نه «أشدد به أزري» است بلكه ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ تو مشكل ما را حل كن حيف اين موساي كليم است كه گرفتار اين بنياسرائيل شد حيف, حيف ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ تو او را در امر من شريك قرار بده,
چگونه همراهي حضرت هارون(عليه السلام) در ابلاغ رسالت
خب اين را چه موقع عرض كرد بعد از نبوّت چون وقتي كه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[32] در جريان قسمت أيمنِ وادي نه واديِ أيمن, قسمت راست وادي طور اين جريان گذشت وجود مبارك موساي كليم وحي را تلقّي كرد, معارف الهي را تلقّي كرد, توحيد و وحي و نبوّت براي او تثبيت شد, جريان يد بيضاء شد فقط در جريان عصا ترسيد آن ترس هم از هيچ كس كاري ساخته نبود حالا بر فرض هارون هم آنجا بود هارون هم وزير او بود از هارون هم كاري ساخته نبود بعد وقتي معلوم شد كه اين عصا به اذن خدا اژدها ميشود و به اذن خدا برميگردد ديگر هيچ هراسي هم نبود. وقتي مسئلهٴ نبوّت گذشت نبوّت آن جريان نبأيابي و خبريابي است كه انسان كامل در ارتباط با خدا دارد جريان رسالت شروع شد كه ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ برو به طرف فرعون اين ميشود رسالت در محدودهٴ رسالت و در محدودهٴ تبليغ عرض كرد كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ پس وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) در آن تلقّي وحي شريك او نبود اگر بود خودش مستقلاً وحي مييافت چه اينكه نبيّ هم بود اما آنكه بايد شريك باشد شريك در امر تبليغ است پس حوزهٴ شركت اينجاست نه آن قسمتي كه وحي ميگيرد اين يك مطلب. مطلب ديگر اين است كه خب هر پيامبري وقتي حرفش را به مردم رساند علما و جانشينان علمي آن پيامبر فرمايش آن پيامبر را ميفهمند براي مردم منتقل ميكنند اين هم مراد نيست وجود مبارك هارون شركت در چه امر داشت, در نبوّت كه نبود در تبليغ بعد از اعلام هم كه نيست براي اينكه وقتي وجود مبارك موساي كليم احكام الهي را به مردم گفت از آن به بعد هر عالِمي موظّف است كه منتقل كند ديگر خصوصيتي براي هارون نيست معلوم ميشود در اين وسط وجود مبارك موساي كليم حضور دارد يعني در تبليغ بلاواسطه, قبل از اينكه به دست مردم برسد در دست اول موساي كليم پيام الهي را به مردم ميرساند و وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) در دست اول گيرنده موساي كليم است ولي رسانندهٴ دست اول اين دو نفرند چون رسانندهٴ دست دوم و سوم كه همه علما هستند تلقّي وحي هم كه مخصوص موساي كليم است وقتي موساي كليم يافت در اين ظرفِ مشروح كه اين وحي نازل شد بخواهد به جامعه منتقل بشود دو نفر ميرسانند.
حجّيت كلام معصوم در ابلاغ رسالت
اگر وجود مبارك رسول خدا به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي» يعني در اين محدوده است حالا هارون يك سِمت ديگري هم داشت كه نبوّت بود فرمود: «إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[33] و اين قسمت مهمّش مربوط به بعد از رحلت حضرت است به دليل اينكه اين بعد را استثنا كرده نبايد گفت كه چون هارون در زمان حضرت موسي مُرد پس اين شامل حضرت امير نميشود براي اينكه حضرت امير در زمان پيغمبر نمُرد يا لااقل اين تنزيل و حديث منزله براي زمان حيات حضرت رسول است براي اينكه اصل محور حديث فقط اين است كه بعد از من كسي پيغمبر نيست معلوم ميشود عنصر محوري براي بعد از حضرت است نه قبل از حضرت, در زمان حضرت هم به اذن حضرت بود ولي عنصر محوري حديث منزله ناظر به بعد از حضرت است اما اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد ما در عرض ارادت به پيشگاه وليّعصر عرض ميكنيم «السلامُ عليك يا شريك القرآن»[34] اين «شريك القرآن» را از اين ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ درميآوريم چرا, براي اينكه وجود مبارك هارون شريك در امر حضرت موساي كليم بود نه در آن تلقّي وحي در تبليغِ بلاواسطه شريك بود يعني آنچه از خدا نازل ميشود مستقيماً بر عرش جانِ موساي كليم است يك, در مقام تبليغ هر دو از اين كانال به مردم ميرسانند دو, در اسلام هم بشرح ايضاً همه حقايق وحياني را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلقّي ميكند چون وحي است بعد از اينكه اين وحي آمده در صدر مبارك حضرت از اين به بعد وجود مبارك پيغمبر با آن سيزده معصوم براي مردم نقل ميكنند و معيار نقل هم عصمت است نه نبوّت و نه امامت لذا بيانات نوراني حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) حجّت فقهي است ديگر اگر ما يك روايت معتبري از وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) پيدا كنيم بالصراحه به او فتوا ميدهيم براي اينكه فرقي ندارد مِلاك حجيّت فقهي عصمتِ گوينده است نه امامتِ او, براي ما هيچ فرقي در فتوا دادن بين روايت معتبري كه از وجود مبارك امام صادق رسيده يا از وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها) رسيده اگر يك روايت معتبري از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) برسد كاملاً به او فتوا ميدهيم چرا, براي اينكه ملاك حقّانيّت عصمت است نه امامت شرط است و نه نبوّت معتبر خب پس اين سيزده معصوم از اين شرح صدر مشروح هر چه آمده به ديگران منتقل ميكنند لذا روايات اينها ميشود حكم خدا نه اينكه از طرف خودشان بگويند يا خودشان اجتهاد بكنند نظير اجتهادات ظنّي مثل شيخ مفيد و شيخ طوسي كه اينها بشود جزء علماي ابرار ـ معاذ الله ـ خب.
اصلاح جامعه در پرتو ذكر الهي، هدف رسالت
﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ آنگاه ما حالا مردم را ميخواهيم اصلاح بكنيم بله, اما اصلاح مردم هدف است, استقرار حكومت هدف است يا نه, بندگي تو هدف است اگر فرمودي ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[35] ما هم ميخواهيم به آن ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ برسيم ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً﴾ جامعه بشود اهل تسبيح ﴿وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ جامعه بشود متذكّر الهي نه تنها من و هارون, جامعهٴ ما بشود اهل تسبيح, جامعهٴ ما بشود اهل ذكر خدا اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[36] درست است كه به حسب ظاهر اين ﴿اللَّهِ﴾ مفعول است و اضافهٴ ذكر به الله اضافهٴ مصدر به مفعول است ولي اين ﴿تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾آور نيست وقتي ﴿تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾آور است كه ما طرزي خدا را ذكر بكنيم كه اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ از باب اضافهٴ مصدر به فاعل باشد نه از باب اضافهٴ مصدر به مفعول فعلاً ما ذاكريم خدا را ذكر ميكنيم به مقداري كه متذكّريم دلهاي ما تا حدودي آرام است اما اگر به جايي برسيم كه خدا متذكّر ما باشد كه اضافهٴ ذكر به الله اضافهٴ مصدر به فاعل باشد نه اضافهٴ مصدر به مفعول اگر خدا متذكّر كسي بود به ياد كسي بود يقيناً او آرام ميشود ديگر خب, ما جامعهاي ميخواهيم جامعهٴ سبّوح و قدّوس. بارها به عرضتان رسيد الآن اين هفت هشت ميليون پروندهاي كه در دستگاه قضايي است تقريباً شش ميليون و نيم يا هفت ميليونش مربوط به الفباي دين است مسائل پيچيده و مشكل و مسائل دقيق حقوقي نيست همين الفباي دين است يك عدّه دروغ گفتند, عدّهاي ربا گرفتند, يك عدّه كمفروشي كردند, يك عدّه گرانفروشي كردند, يك عدّه چك بيمحل كشيدند, يك عدّه به موقع تخليه نكردند اين الفبايي است كه همين رسالهها نوشته همهٴ ما هم بلديم همين رسالهٴ عمليه مدينهٴ فاضله ميكند مشكل جامعهٴ ما شبههٴ ابنكمونه نيست كه فيلسوف حل كند, مشكل جامعهٴ ما مسئلهٴ ترتّب نيست كه اصولي مشكلگشا حل كند مشكل جامعه همين رسالهٴ عمليه است يعني همين الفباي دين است چك بيمحل كشيدن, بيموقع دروغ گفتن, صدر و ذيل يك كالا را بد دادن, پوسيدهها را زير گذاشتن, سالمها را رو گذاشتن, كمفروشي كردن, تقلّب كردن, اينهاست اگر جامعه اهل تسبيح و ذكر باشد جامعه مدينه فاضله است ديگر ما كه نبايد توقّع داشته باشيم اينها بيايند الهيات شفا بخوانند يا كفايه بخوانند كه اين مشكل خواص است جامعه را رسالهٴ عمليه كاملاً حل ميكند اينكه در مساجد در حسينيهها از اين محرّمات گفته ميشود ذكر خداست همين است, مشكل جامعهٴ ما همين اخلاقيّات است مشكل جامعه ما اين است كه ياد خدا و ياد قيامت فراموش شده.
آثار دوام بر ذكر الهي
به هر تقدير فرمود: ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً﴾ ما گاهي البته به ياد خداييم مثلاً در كلّ شبانهروز شايد مثلاً نيم ساعت يا يك ساعت مشغول نماز و اينها باشيم اما 23 ساعت ديگر اين طور نيست كه اگر جزء رجال الهي شديم ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[37] براي اينكه اينها دائمالذكرند اما اگر كسي نه, فقط موقع نماز آن هم با حواس پراكنده نماز خواند ديگر ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[38] نيست ما به خوبي, به خوبي يعني به خوبي ميتوانيم بفهميم اين نمازي كه ظهر و عصر خوانديم اين نماز هشت ركعت مقبول خدا شد يا نه, ديگر احتياجي به قيامت ندارد قيامت براي كشف تام است ما اگر تا عصر آن روز آلوده نشديم بفهميم كه اين نماز قبول شد براي اينكه نماز آن است كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[39] ديگر «الصلاة ما هي؟ الصلاة هي الّتي تنهيٰ عن الفحشاء و المنكر» خب اگر كسي نماز خوانده از مسجد در آمده دوتا نامحرم هم نگاه كرده معلوم ميشود نمازش قبول نشد ديگر قبول يك مسئلهٴ كلامي است البته صحيح است اعاده و قضا ندارد كه در فقه اصغر مطرح است اما قبول نشد يقيناً ديگر, اگر قبول شده باشد كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ است, اگر انسان است حيوان ناطق است براي اينكه «الانسان ما هو؟ حيوانٌ ناطق», «الصلاة ما هي؟ هي الّتي تنهيٰ عن الفحشاء و المنكر» اگر چيزي «تنهيٰ عن الفحشاء و المنكر» نبود معلوم ميشود قبول نشد ديگر. وجود مبارك موساي كليم اين حرفها را از ذات اقدس الهي مسئلت كرد.
دلالت حديث منزلت بر همراه عترت
آن وقت قبلاً كه به وسيلهٴ انعام به وسيلهٴ اسب و غير اسب اين كالاها را حمل ميكردند اين دو لنگه بار را با يك طناب به هم ميبستند اين را ميگفتند شِراك اين طنابي كه دو لنگه بار را به هم وصل ميكند اين را ميگويند شراك كلّ واحد از اين دو لنگه شريك يكديگرند اين «السلام عليك يا شريك القرآن»[40] واژهٴ شركت از اين بيان نوراني موساي كليم در ميآيد كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ به ضميمه آنچه مرحوم شيخ مفيد در ذيل همين آيه استدلال كرده[41] البته بزرگان ديگر هم از علماي خاصّه و عامّه نقل كردند[42] ولي اصرار مرحوم شيخ مفيد به استدلال به حديث منزلت[43] مربوط به اين آيه است خب, اين كلمهٴ شِراك از آنجا گرفته شده ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ كه مصحّح آن است كه انسان عرض كند «السلام عليك يا شريك القرآن» اختصاصي به وجود مبارك وليّ عصر ندارد دربارهٴ چهارده معصوم هم ميشود گفت اما حديث منزلت ثابت ميكند كه اينها دو جناح يك حقيقتاند, دو لنگهٴ يك حقيقتاند به هم مرتبطاند اگر كسي بگويد من حرف موساي كليم را قبول دارم حسبنا الكليم, مثل آن است كه بگويد «حسبنا كتاب الله»[44] ديگر هارون را رها كرده خب اگر كسي بگويد حسبنا الكليم هارون را رها كرده باشد ديگر حرف خدا را رها كرده براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود من او را شريك تو قرار دادم, اگر كسي ـ معاذ الله ـ يك طرفه شد گفت «حسبنا كتاب الله» اين حديث شريف «إنّي تارك فيكم الثقلين»[45] كه شريك هماند به هم بستهاند «قد افترقا» اگر «افترقا» هر دو از بين رفته است نه اينكه يكي مانده و ديگري سالم شده اگر فرمود: «لن يفترقا»[46] يعني «لن يفترقا» قرآنِ منهاي عترت ديگر آن قرآن نيست چه اينكه عترتِ منهاي قرآن ديگر آن عترت نيست اينها «لن يفترقا» خب اگر كسي ـ معاذ الله ـ بينشان جدايي انداخت يكي را گرفت ديگري را ترك كرد در حقيقت هر دو را ترك كرد. خب, فرمود: ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ و اين جريان «ارتدّ الناس بعد النبيّ»[47] همان ارتداد از ولايت است ديگر ارتداد از اسلام به حسب ظاهر نبوده حالا واقع مطلب ديگر است لذا احكام اسلام بر آنها بار بود ازدواج ميكردند, خريد و فروش ميكردند, در مسجد رفت و آمد ميكردند, حكم طهارت بار بود اين «ارتدّ الناس» ارتداد از ولايت است نه ارتداد از اسلام و مانند آن. خب, ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ تو بينا بودي بصيري ميداني كه وضع ما چيست, وضع جامعه چيست, ما چطوري ميتوانيم جامعه را اصلاح كنيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[3] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[4] . ر . ك: مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 63؛
چاره آن دل عطاي مبدليست داد او را قابليت شرط نيست
بلكه شرط قابليت داد اوس داد لب و قابليت هست پوست
[5] . تهذيب الاحكام، ج 3، ص 85؛ التفسير الكبير، ج 22، ص 32.
[6] . الصحيفة السجاديه، دعاي 45.
[7] . مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش 131.
[8] . ر . ك: صفحه 2.
[9] . بحار الانوار، ج 65، ص 236.
[10] . اقبال الاعمال، ص 228.
[11] . ر . ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 170؛ ر . ك: تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 303 و 304.
[12] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 13.
[13] . الكافي، ج 8، ص 177.
[14] . سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[15] . تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 303 و 304.
[16] . سورهٴ شعراء، آيات 13 و 14.
[17] . ر . ك: الميزان، ج 2، ص 142.
[18] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 19.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 53.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[22] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[24] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[25] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[26] . الكافي، ج 1، ص 183.
[27] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص 35.
[28] . وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
[29] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص 35.
[30] . مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 63.
[31] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[32] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[33] . الكافي، ج 8، ص 107.
[34] . اقبال الاعمال، ص 712.
[35] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[36] . سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[37] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[38] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 45.
[39] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 45.
[40] . اقبال الاعمال، ص 712.
[41] . ر . ك: تفسير القرآن المجيد، 348 ـ 350.
[42] . ر . ك: روح المعاني، ج 8، ص 500.
[43] . الكافي، ج 8، ص 107.
[44] . مسند احمد، ج 1، ص 325.
[45] . الامالي (شيخ طوسي)، ص 255.
[46] . الامالي (شيخ طوسي)، ص 255.
[47] . الاختصاص (شيخ مفيد)، ص 6.