اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ﴿13﴾ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي ﴿15﴾ فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي ﴿16﴾ وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي ﴿17﴾ قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي ﴿18﴾ قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي ﴿19﴾ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي ﴿20﴾ قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي ﴿21﴾
تأکيد بر ادب استماع در تعاليم ديني
ادبِ استماع را ذات اقدس الهي به انبيا آموخت آنگاه انبيا(عليهم السلام) هم به امّتها ياد دادند اينكه در قرآن كريم آمده است پژوهندگان حق, محقّقان اينها كسانياند كه ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[1] يا در حديث نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علم را به اين اقسام معنا كرد كه علم انصات است استماع است و عمل و نشر[2] از همينجاها گرفته شده وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود علم آن است كه انسان خوب گوش بدهد و حرف گوينده را خوب بفهمد بعد يا قبول يا نكول بپذيرد يا رد كند و آن احسنش را بپذيرد اين دستور اول از طرف ذات اقدس الهي به انبيا آمده است بعد از طرف انبيا به اُمم فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اينكار كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم بيان شده فرمود همان آيات مشهور ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾[3] اين از بهترين نصايح پروردگار است به انبيا و دستور انبياست نسبت به اُمم.
گرايش به هرمنوتيک در اثر دوري از فرهنگ استماع
اين جريان هرمنوتيك كه هر كسي يك برداشت خاصّي دارد اين با اين دستور اسلامي اصلاح ميشود درست است كه هر كدام از ما يك مباني و منابع و مبادي علمي داريم ولي آئين استماع را اگر از وحي فرا بگيريم بالأخره گرفتار اين تحميلِ نظر نميشويم اينكه ميبينيد از يك آيه چندتا برداشت هست يا از يك روايت چندتا برداشت هست براي اينكه استماع درست نيست يعني هر كسي با آن داشتههاي قبلي دارد گوش ميدهد اين هنر نصيب هر كسي نميشود كه داشتههاي قبلي را در كنار ذهن قرار بدهد و با ذهن خالي گوش بدهد ببيند كه اين گوينده چه ميگويد. ما دوتا كار را بايد بكنيم يكي اينكه تمام داشتههايمان را بگذاريم كنار ببينيم اين گوينده يا اين نويسنده چه ميگويد حالا يا حق يا باطل بعد از اينكه فهميديم او چه ميگويد قبول و نكولش را به آن مبادي و منابع قبلي بايد بسپاريم و اگر درهم و آميخته آنچه را كه داريم با داشتههاي خودمان بخواهيم گوش بدهيم حرفِ گوينده را نميفهميم مشكل هرمنوتيك اين است مشكل اينكه هر كسي از آيه يا روايت برداشت خاص دارد اين است اين هنر نصيب هر كس نيست كه دانستههاي خود را كنار بگذارد خاليالذهن ببيند متكلّم يا نويسنده چه ميگويد اين مقدور هر كسي نيست.
شرط بهرهمندي صحيح از کتاب و سنت
ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود گوش, گوش در گوش ببين من چه ميگويم به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود گوش در گوش ببين من چه ميگويم اگر كسي با آن داشتههاي قبلي ببيند پيغمبر چه ميگويد خب هر كسي يك طور ديگر ميفهمد درست است كه انسان آن يافتهها و علوم قبلي را بايد سرمايه قرار بدهد اما در مرحلهٴ دوم نه در مرحلهٴ اول, در مرحلهٴ اول فقط بايد اين هنر را داشته باشد كه تخليه كند همهٴ اين دانستهها را بگذارد كنار آن وقت ميفهمد اين آقا صددرصد چه گفته است بعد حالا يا ميپذيرد يا نميپذيرد اما حرفِ او را با يافتههاي قبلي خود تفسير كند اين تفسير به رأي مشكلات فراواني را فراهم ميكند اينكه ميبينيد بسياري از افراد در فهم يك آيه اختلاف دارند در فهم يك روايت اختلاف دارند براي اينكه ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ در آن نيست گوش كن, اين گوش كن كار هر كسي نيست اين هم گوش ميكند هم حرف ميزند خب آنكه در ذهن اوست آن را جلو آورده و در برابر حرف گوينده قرار داد اين هم حرف ميزند هم گوش ميدهد اين ميشود ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[4], اين ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ يعني در هرج و مرجاند مستمِعي كه در هرج و مرج باشد درست حرف متكلّم را نميفهمد پنج شش طور فهميدن از روايت همين طور است, پنج شش طور فهميدن از آيه همين طور است اما آنهايي كه انبيايند ميبينيد از اول تا آخر, از آخر تا اول همه يك نحو ميفهمند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[5].
پرسش:...
پاسخ: بله, كسي كه در امر مَريج نباشد علم در اختيار او باشد نه او در اختيار علم بله, اما اينكه ميبينيد سخت است براي اينكه خيلي از ماها در اختيار علميم چهارتا كلمه ياد گرفتيم براي اينكه خودمان را نشان بدهيم نه واقع را درك كنيم ما منتظريم كه اين آقا چه ميگويد تا اشكال كنيم اينكه راه استماع نشد همهٴ انبيا هر كدام نسبت به ديگري ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾, ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ براي اينكه همهشان گوش دادند متكلّم هم كه يك طور حرف ميزند ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[6] مگر سلطهٴ بر نفس كار آساني است ما اين خاطرات را به دشواري كنترل ميكنيم چه رسد به اين علوم را كه نعره ميكشند اگر كسي مهذّب بود توانست ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[7] را كنترل كند نعرههاي اين علم را هم ميتواند كنترل كند اينها را هم ميتواند خفه كند بگويد ساكت باش ببينم چه ميگويد.
ضرورت رعايت آداب استماع
خب, اين كار, كار آساني نيست يك عده ميآمدند در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گوش ميدادند بعد وقتي كه بيرون ميرفتند ميگفتند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾[8] چه گفته, يك عده برابر سورهٴ «زمر» ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[9] اينها كسانياند كه به هنر شاگردي رسيدند يعني اگر كسي بخواهد أحسن آراء را گوش بدهد اين بايد ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[10] نباشد ديگر يعني دادههاي قبلي, يافتههاي قبلي, دانشهاي قبلي را دستهبندي كند بگذارد كنار, حرف اين نويسنده يا گوينده را به خوبي ارزيابي كند خوب درك بكند بعد وقتي اين را درك كرد ميشود براي خود او, محبوب او, با يافتههاي قبلي او كه آنها هم محبوبهاي او هستند جمعبندي ميكند به نتيجهٴ خوب ميرسد انسان هر چيزي را كه ياد گرفته محبوب اوست منتها يك تاجر مال فراهم كرده مال محبوب اوست, كسي كه در حوزه يا در دانشگاه هست چند صباح درس خوانده اين محفوظات محبوب اوست ما گرفتار محبوبهاي خودمان هستيم اگر گوش بدهيم ببينيم اين متكلّم يا اين نويسنده چه گفته حرف او را كه خوب بفهميم او هم ميشود محبوب ما آن وقت در اين محبوبها طلا و نقره را فرق ميگذاريم آن كسي كه احسن است ميپذيريم. در تفسير الجامع لاحكام القرآن قرطبي از برخي نقل ميكند كه وقتي ذات اقدس الهي به موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اين دست راستش را گذاشته كجا دست چپش را كجا گذاشته, تكيه داده به جايي كه خوب گوش بدهد[11] اين خيال كرده كه نظير بحثهاي حوزه و دانشگاه است اين صدر و ساقهاش گوش شد چيزي غير از گوش نبود در جريان معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين طور است ما اگر اين مشكل را حل بكنيم در فهم بسياري از متون به يك نتيجه ميرسيم, به يك امر ميرسيم فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ آنجا هم يك عده در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند وقتي بيرون ميآمدند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾[12] ديشب حضرت چه گفته, ديروز حضرت چه گفته خب, پس اين ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ براي اينكه ما از شرّ اين هرمنوتيك نجات پيدا كنيم.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب, دوتا حرف است يك وقت است كسي ميخواهد نوشتهٴ دو قرن قبل را بررسي كند اين بايد كه اين متن اين آقا را با متون آن دو قرن قبل همه را ارزيابي كند تا بفهمند چه خبر است اينها «يفسّر بعضه بعضا» اما در جايي كه انسان كنار هم نشسته حرف يكديگر را دارد ميفهمد بايد اين هنر را داشته باشد ما در هر عصري كه هستيم بايد مطالب عصرهاي قبلي را با ارجاع متشابهات به محكمات يك, و اينكه حوادث هر عصري «يفسّر بعضه بعضا» دو, جمعبندي بكنيم بفهميم وگرنه ميشود اطلاعات آن ديگر علم نيست آن ديگر تحقيق نيست. خب, بنابراين اگر كسي خواست ببيند اين متكلّم چه ميگويد اين نويسنده چه ميگويد بايد اين هنر تخليه را داشته باشد كه داشتههاي خود را كنار بگذارد تا ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[13] نباشد بعد اين مطلب جديد را كه ياد گرفته اين ميشود محبوب او با ساير محبوبها جمعبندي ميكند نتيجه ميگيرد سه, خب
﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾.
تبيين معناي«اخفيها»
در جريان ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ﴾ قيامت يك امر يقيني است اين كلمهٴ ﴿أُخْفِيهَا﴾ را هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان و هم قرطبي در جامع لاحكام القرآن هم از علماي شيعه هم از علماي سنّي و هم در تفسير أبيالسعود اينها به دو معنا ذكر كردند يكي اينكه اين «الف» به معناي اِزاله است ﴿أُخْفِيهَا﴾ يعني «اُزيل خفائها» برخيها گفتند نه, اصلاًْ خود اِخفاء از لغت اضداد است «أخفيته» يعني «أظهرته»[14] خب, يا نه همان معناي اخفاي خاصّ خودش را داشته باشد.
عصمت انبيا در برابر فتنههاي باطل
عمده آن است كه فرمود شما كه پيغمبري بايد نفوذناپذير باشي يك وقت است ميفرمايد فلان كار را نكنيد, غفلت نكنيد, دنيا شما را فريب ندهد و مانند آن خب اين يك دستور و نهي و هدايت است يك وقت ميفرمايد بيگانهها شما را از قيامت باز ندارند اين بيگانهها شما را از قيامت باز ندارند ناظر به آن است كه شما بايد «صائناً لنفسه» باشيد اين «صائناً لنفسه» كه در آن روايت وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) هست غير از تقواست, غير از عدالت است اين استقلال كيان يك فقيه به وسيلهٴ «صائناً لنفسه» معلوم ميشود چون در همان حديث آمده «أمّا مَن كان مِن الفقهاء» بعد از «صائناً لنفسه», «مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه»[15] خب اينها همه را فرموده ديگر اين «مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه» عدالت را, تقوا را, نزاهت را, همه چيز را دارد ميگويد «صائناً لنفسه» يعني نفوذناپذير باشد از بيتش, از دفترش, از شاگردش, از دوستانش, از هر بيگانه اين معناي صيانت نفس يك فقيه است يك آدم نفوذپذير ممكن است تارك هواء باشد آدم مقدّس باشد ممكن است واجبها را ترك نكند و حرام را مرتكب نشود اما نفوذپذير است وقتي با مبادي خاص در او راه پيدا بكنند اين ميشود نفوذپذير اين نفوذناپذيري را ذات اقدس الهي به انبيا سفارش كرده اينها هم به جانشينانشان سفارش كردند فرمود مبادا بيگانهها شما را از راه در ببرند, به پيغمبر فرمود مبادا ديگران شما را استفزاز بكنند كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء»[16] گذشت يعني تو را از جايت بكَنند خب اينكه تو را از جا بكَنند, در تو اثر بگذارند, آنها كه پيروان هوا هستند تو را از قيامت باز دارند يعني نفوذناپذير نباش, بنابراين خيلي فرق است بين اينكه بفرمايد به ياد قيامت باش, متذكّر باش واجبها را انجام بده يا بفرمايد ديگران تو را از راه در نبرند اين يعني «صائناً لنفسه» باش خب اين چه موقع است؟ اين بعد از آن استماع است يعني انسان دادههاي خود را يك گوشه ميگذارد بعد حرف اين شخص را هم كاملاً گوش ميدهد بعد با دادههاي قبلي ارزيابي ميكند معلوم ميشود اين نفوذي است اين هم كار هر كسي نيست انبيا را ذات اقدس الهي با اين اوضاع تربيت كرده بعد آنها هم شاگردانشان را تربيت كردند از اين مراحل عاليه كه گذشتيم بعد نوبت ميشود به عصا و اژدها شدن كه آن مراحل ظاهري است كه چطوري عصا اژدها ميشود, چطوري اژدها عصا ميشود, اول ترسيدي, بعد نميترسي اين آداب را بعد نشانش ميدهد اما عمده آن است استقلال فكري پيدا كني نفرمود به ياد دنيا نباش يا از قيامت غفلت نكن فرمود ديگران تو را از راه در نبرند ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي﴾ اين هم علّتش را ذكر كرده هم اين ﴿عَنْهَا﴾ را كه متعلّق است مقدّم بر فاعل ذكر كرده للاهتمام گرچه جار و مجرور ميتواند جلو برود اما هميشه كه جار و مجرور را جلو ذكر نميكنند كه «فَلاَ يَصُدَّنَّكَ مَن لا يُؤْمِنُ بِهَا عَنها» اين ﴿عَنْهَا﴾ را مقدم آورده كه فرمود: ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا﴾ تا جريان قيامت با اهميت مطرح بشود.
عصمت انبيا در پرتو صيانت الهي
كه همين مطلب در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشخص شده است كه اينها خواستند استفزاز بكنند نفوذپذير بكنند كه قدري آيات را كم بكني قدري آيات را زياد بكني به ميل اينها حرف بزني ﴿إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً﴾[17] آن وقت به تو علاقهمند ميشوند, دوست تو ميشوند ولي مبادا اين كار را انجام بدهي. درست است كه انبيا معصوماند اما با همين تربيتها و تعليمها و الهامهاي الهي معصوم ميشوند ديگر ذات اقدس الهي بالذّات مَصون است و معصوم اما انبيا با همين الهامها, با همين تعليمهاي الهي معصوماند همهٴ اينها نگاران به مكتب نرفتهاند ولي بالأخره ذاتاً اينها مثل الله نيستند ـ معاذ الله ـ كه همهٴ كمالات را داشته باشند كه خداي سبحان يكي پس از ديگري اين كمالات را به اينها عطا ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله, عصمت كه بله, عصمت كه قبل است اما الآن اين كمالات را يكي پس از ديگري اين طليعهٴ نبوّت و رسالت است هنوز رسالتش شروع نشده معجزه كه ميآيد رسالتش شروع ميشود كه آيات بعدي است.
تا اينجا مسئلهٴ نبوّت بود فرمود آن نفوذيها كه بخواهند تو را از ياد قيامت غافل بكنند هوامدارند اينها كساني است كه ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] لذا با فعل ماضي هم ياد شده كسي كه ﴿اتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ او اگر در تو نفوذ كرد از قيامت غافل شدي ﴿فَتَرْدَي﴾ سقوط ميكني.
علت تفاوت کاربرد ضمير اشاره براي اشيا
تا اينجا مقام اول بود راجع به نبوّت اما از اين به بعد مسئله رسالت است كه دارد جريان عصا را, اژدها شدن عصا را و مانند آن را و يد بيضا را به موساي كليم ارائه ميكند ميفرمايد: ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ اين چيست كه در دست راستت است اين تأنيث اسم اشاره يا به لحاظ «عود» است يا به لحاظ «خَشب» است و مانند آن, گاهي به مؤنثي اشاره ميشود اما به عنوان اينكه او شيء است مثل ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾[19] نه «هذه» چون اين ﴿هذَا﴾ به اين شيء برميگردد اين شيء كه مؤنث نيست كلمهٴ شمس مؤنث است نه اين شيء اگر اشاره به كلمه باشد ميشود بله «هذه» اما وقتي اشاره به اين جرم خارجي است اين جرم خارجي كه مؤنث نيست لذا فرمود: ﴿هذَا﴾, ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾[20] به لحاظ شيء, يك وقت است كه به لحاظ «عود», «خَشب» و مانند آن اشاره ميكنند مثل اينجا كه فرمود: ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾
قلمرو اراده خداوند
اين را ذات اقدس الهي ميخواهد حالا تعليم بدهد كه هر چيزي را كه خداي سبحان بخواهد اوست نه اينكه ارادهٴ خدا تابع اشياء باشد اشياء تابع ارادهٴ الهياند او اگر بخواهد چوب باشد ميشود چوب, او اگر بخواهد اژدها باشد ميشود مار, دوباره برگرداند به صورت چوب ميشود چوب, اين طور نيست كه اشياء استقلالي داشته باشند و ارادهٴ الهي ـ معاذ الله ـ تابع آنها باشد ما تابع ارادهٴ اشيائيم بالأخره اگر چيزي سنگ است سنگ است, اگر چيزي چوب است چوب است ما با چوب بايد رفتار چوب بكنيم, با سنگ بايد رفتار سنگ بكنيم ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ﴾[21] اما ذات اقدس الهي كه خالق اشياست و مصوّر اشياست مطيع اشياء نيست, تابع اشياء نيست او اگر بخواهد چوب بشود ميشود چوب, اگر بخواهد اژدها بشود ميشود اژدها.
تفصيل موساي کليم(عليه السلام)در گفتگوي با خداوند
فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ عرض كرد عصاي من است خب بر او تكيه ميكنم يك, چون دام داشتند به وسيلهٴ اين چوب برگهاي درخت را ميريزم و اين دامم از اين برگها تغذيه ميكند ﴿وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي﴾ و براي اينكه خيلي طول نكشد و تفسيري در بين نباشد فرمود: ﴿وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ مَأرِبه, حاجت و نيازهاي ديگري هم دارم كه با اين چوب حل ميشود «إرْبه» يعني حاجت, «اِرَب» جمع حاجت است منتهيالإرب في لغة العرب از همينجاست نه منتهيالأرب آن اِرَب است و جمع اِربه, «اربه» يعني حاجت, «مأربه» يعني حاجت ﴿وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ حالا ـ انشاءالله ـ به خواست خدا اگر تفصيلاً جريان موساي كليم(سلام الله عليه) بنا شد جايي بحث بشود موساي كليم گويا مظهر تفصيل است به اجمال بسنده نميكند در اينجا در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد آنجا آمده است كه موساي كليم اگر ميگفت ﴿هِيَ عَصَايَ﴾ كافي بود ولي لذّت مناجات, لذّت گفتگوي با ذات اقدس الهي او را وادار كرده كه به تفصيل سخن بگويد اين نكتهٴ ادبي است كه در كتابهاي ادبي ذكر كردند اما اصلاً وجود مبارك موساي كليم يك انسان تفصيلرو و تفصيلگوست در جريان برخورد با خضر هم همين طوربود از تك تك اينها سؤال كرد راز و رمز همهٴ اينها را ميخواست سؤال كند كه وجود مبارك خضر فرمود ديگر ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾[22] اين هم رازي دارد كه بعضيها مظهر تفصيلاند, بعضيها مظهر اجمالاند و مانند آن, اين نقص نيست حالا اينجا را به عنوان لذّت ميشود گفت اما آنجا چطور, آنجا سخن از لذّت نبود كه.
پرسش:...
پاسخ: بله, براي اينكه بفهماند كه هر چه خدا بخواهد هست نه اينكه شما بگويي ﴿عَصَايَ﴾ شما بايد بگويي هر چه تو بخواهي. يك انسان عادي وقتي چوب دستش است از او سؤال بكنند چيست ميگويد عصاست, اما اگر كسي به دالان نبوّت و رسالت رسيد و موحّدانه دارد با مبدأ واحدش سخن ميگويد اگر خدا از او سؤال كرد اين چيست فرمود حكم آنچه تو فرمايي, هر چه تو بخواهي تو خواستي عصا باشد عصاست خواستي چيز ديگر باشد چيز ديگر است اين را دارد به وجود مبارك موساي كليم ياد ميدهد كه شما اصالت را به اشياء ندهي درست است نسبت به يكديگر اصالت براي اشياست خب بالأخره اگر چيزي آب است آب است اگر چيزي خاك است خاك است ديگر, اما اگر ذات اقدس الهي اراده كرد كه اين آب مثل سنگ بشود روي هم بايستد يك سدّ آبي درست بشود همان كار را خواهد كرد كه بعدها هم ميبينيد. نمونههاي بعدي را از همين تعليم كوتاه در شب تار در بالاي طور دارد يادش ميدهد.
تغيير عصا به اراده الهي و علت خوف حضرت موسي(عليه السلام)
خب, ﴿قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ آنگاه ذات اقدس الهي فرمود اگر عصاست بينداز ببينيم هنوز عصاست ﴿أَلْقِهَا﴾ خب او ميتوانست يك چوب ديگري را هم مار كند اما ميخواهد به موساي كليم بفرمايد اشياء تابع ارادهٴ الهياند ﴿قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي﴾ وقتي اين چوبدستي و اين عصا را انداخت ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ﴾ نه يك حيّه خوابيده, نه حيّهاي كه بين بيداري و خواب است نه حيّه دَمان ﴿تَسْعَي﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» از او اينچنين ياد كرده است كه فرمود او ماري است كه ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آنجا آمده كه اين عصا كه القا شده است ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ اينقدر متحرّك بود اينقدر دَمان بود كه گويا به صورت يك جنّ بزرگي در آمده است آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «قصص» [و نيز آيهٴ 10 سورهٴ «نمل»] اين است ﴿وَ أنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾ خب, در چنين حالتي خب البته ترس هست ديگر چرا موساي كليم ترسيد موساي كليم كه بيسابقه است ذاتاً كه عالِم به اين كار نيست بعد كه فهميد معجزه است و امر بيد الله است اين يك امر عادي شد هر وقت خواست به ارادهٴ الهي و او هم به خليفةاللهي اين به صورت مار در بيايد مار در ميآيد هر وقت هم ميخواست دست ميگذاشت ميگرفت در برخورد با فرعون اين طور بود در صحنهٴ مبارزه با سَحره همين بود ديگر عادي بود برايش.
حقيقت معجزه و تحقق آن به دست خليفه الهي
خب, ﴿قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي ٭ قَالَ خُذْهَا﴾ بگير, يك وقت است ميفرمايد نترس كاري به تو ندارد يك وقت نه, تو بگير ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ چرا, براي اينكه ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ ما آن سيرت اصلياش را برميگردانيم اين مادّه گاهي به صورت چوب در ميآيد گاهي به صورت مار در ميآيد و اين كار, كار ممكني است يعني يك تكّه چوب ممكن است بعد از چند سال بشود مار, اما ممكن نيست دو دوتا بشود پنجتا محالِ عقلي تحت اعجاز در نميآيد اما محالهاي عادي چرا, تحت اعجاز در ميآيد الآن همين يك تكّه چوب بعد از مدّتي ميتواند بشود مار ديگر, اگر اين يك تكّه چوب بعد از مدّتي پوسيد و خاك شد يك, در كنار يك بوتهٴ بياباني قرار گرفت و يك مار رهگذري از آن بوته تغذيه كرد سه, و شده نطفه چهار, بعد ميشود مارزاده پنج, همين يك تكّه چوب بعد از دويست سال ميشود مار اين شدني است اين طيّ زمان داريم, طيّ زمين داريم, طيّ جهات ديگر داريم كارِ شدنيِ زماندار را ميشود در كمترين فرصت انجام داد اگر كسي بخواهد تختي را از يمن تا فلسطين بياورد مدّتها طول ميكشد مخصوصاً با كمبود امكانات آن روز, اما اگر كسي خواست بگويد ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[23] در اثر تعليم و تعلّم محضر پيامبري مثل سليمان(سلام الله عليه) اين ممكن است, محال عادي با معجزه ممكن است اما محالِ عقلي شدني نيست خب, اين كاري است كه وجود مبارك موساي كليم ديد شده يعني چوب مار شده, مار هم چوب شده به دست او هم چوب شده نه اينكه خداي سبحان فرمود ببين من چگونه او را دوباره چوب ميكنم تو بگير براي اينكه با تو كار داريم تو بايد همين كار را بكني به دست تو همين عصا يك وقت مار ميشود تو بايد دست بياوري اين مار را بگيري ديگر همين الآن پس تمرين بكن ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ اما همين جريان وقتي در جريان برخورد كرد با فرعون همين كار را كرد اين عصا را انداخت شده اژدها و ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾[24] بعد دست آورد او را گرفت هيچ ترسي نبود.
علت خوف موساي کليم(عليه السلام)در مبارزه با ساحران
لكن در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» وقتي مبارزه و مناظرهٴ وجود مبارك موساي كليم با سَحره مطرح ميشود در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» به اين صورت آمده است از آيهٴ 63 به بعد فرعون گفت كه ـ معاذ الله ـ موسي و هارون ساحرند و ميخواهند در اثر قدرت سِحرشان ﴿يَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي﴾[25] سرزمين شما را بگيرند, فرهنگ و ملّيت و تمدّن شما را عوض كنند و مانند آن, بعد بنا شد كه مناظره و مبارزه شروع بشود مناظره هم اين بود كه دستور دادند از دربار فرعون تمام سَحره كه آن روز كارشناسان سِحري فراوان بودند اينها در يك صحنه حاضر بشوند و مسابقه بدهند همهٴ سَحره حاضر شدند طنابهايشان را آماده كردند, چوبهايشان را آماده كردند ميدان شده ميدان مار تماشاچي هم اطراف كَف ميزدند خب اين صحنه كه ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[26] اين صحنه شده صحنهٴ مار همه ميديدند كه اين ميدان, ميدان مار شد مارهاي فراواني دارد دَوندگي ميكند و جست و خيز دارند وجود مبارك موساي كليم هرسناك شد عرض كرد خدايا! خب من اگر اين عصا را بيندازم مار بشود و اينها نتوانند بين معجزهٴ من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه كنم, اين بيان نوراني حضرت امير در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه بود كه بحثش قبلاً گذشت. حضرت فرمود وجود مبارك موساي كليم از جهل تماشاچيها ترسيد كه اگر آنها نتوانستند تشخيص بدهند من چه كنم.
خب, اگر آنها نتوانستند تشخيص بدهند كه معجزه چيست و سِحر چيست من چه كار كنم در قرآن دارد كه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[27] يعني موسي ترسيد وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَيعليه السلام خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ»[28] اين گفت خدايا! اگر اينها نتوانستند تشخيص بدهند باز من چه كنم خب من هم مار درست كردم آنها هم مار درست كردند. فرمود ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ اين تصرّف در خيال, معجزه نبود ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي٭ قُلْنَا لاَ تَخَفْ ﴾ نه اينكه از مار نترس ما كاري ميكنيم كه عوامها هم بفهمند ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ﴾ چرا, براي اينكه ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ تو پيروز ميشوي براي اينكه معجزه سِحر را باطل ميكند ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ يك, ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو, ﴿إِنَّمَا﴾ اين از جاهايي است كه متأسفانه متّصل نوشته شده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو, ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[29] تو اين عصا را بينداز او كِيد را از بين ميبرد سِحر را از بين ميبرد نه چوب را ميخورد نه آن طناب را ميخورد وجود مبارك موساي كليم طبق اين وحي وقتي عصا را انداخت همه ديدند در صحنه در اين ميدان يك سلسله طنابهاي بيجان افتاده يك سلسله چوبهايي بيجان افتاده يك مار دارد حركت ميكند سِحر را بلعيد نه چوبها را خورد آن جريان وجود مبارك امام هشتم[30] بايد جداگانه بحث بشود از اين شفافتر كه آيه نميخواهي فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ يعني «تَلقف الكيد, تلقف السحر» نفرمود حبال را ميخورد كه, نفرمود عِصيّ را ميخورد كه عصيّ و حبال را در آيه قبل ذكر كرد فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ يعني «تَلقف الكيد, تلقف السحر» حضرت وقتي كه عصا را انداخت همهٴ اين چوبها شدند چوب, همهٴ اين طنابها شدند طناب, همهٴ تماشاچيها فهميدند كه يك سلسله چوب در ميدان است و يك سلسله طناب در ميدان است و يك مار دمان است اول كسي كه فهميد كارشناسان و متخصّصان سِحر بودند كه سجده كردند و خضوع كردند[31] اين كار موساست خب اينها را ذات اقدس الهي در همان شبِ تار ياد موساي كليم داد.
اصلاح جهاني در پرتو رشد عقل و معرفت
وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه اين از جهل مردم ترسيد[32] اين است كه اگر مردم جاهل باشند زندگي با آنها بسيار مشكل است اداره كردن مردمِ بافرهنگ سخت نيست الآن اگر وجود مبارك حضرت ظهور بكند اداره كردن اين هفت ميليارد خيلي آسان است براي اينكه به بركت حضرت «وَضَع الله يده علي رئوس العباد» يا «وَضع» خود حضرت به اذن خدا «يده علي رئوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم»[33] خب مردم هفت ميلياردي بِفهم را به خوبي ميشود اداره كرد مگر با كُشتن حضرت جهان را اداره ميكند تازه اين هفت ميليارد سه ميليارد را بكُشد تازه اول جنگ و ترور است وجود مبارك حضرت اگر 313 شاگرد مثل امام داشته باشد مردم هم بِفهم باشند ادارهاش خيلي سخت نيست تمام سختي در اين است كه البته با اعجاز الهي است وجود مبارك حضرت جهان را اصلاح ميكند مگر كارِ آساني است اين از شقّالقمر بالاتر است اين از تمام معجزات وجود مبارك موساي كليم بالاتر است كه آدم بتواند عقل ملّتي را, عصري را بالا بياورد.
چگونگي پيروزي موساي کليم(عليه السلام) بر ساحران
به هر تقدير وجود مبارك حضرت امير در آن خطبهٴ نهجالبلاغه همين آيه را تحليل كرد فرمود ترس موساي كليم از اين بود كه اين تماشاچيها نتوانند تشخيص بدهند و فرعون بر موسي غالب بشود ذات اقدس الهي فرمود نه, ما كاري ميكنيم كه همهفهم بشود و همين طور هم شد لذا اوّلين گروهي كه به موساي كليم ايمان آوردند همان متخصّصان سِحرشناس بودند كه خودشان سِحر كردند ﴿قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾ كه ديگر شده مار دمان ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ اين صحنه را وقتي كاملاً فرا گرفتي هم در ديدار با درباريان فرعون موفّقي هم در آن مناظره در صحنهٴ خاصّ آن روز كه در آنجا فرمود موساي كليم اين كارها را كرده و بالأخره پيروز شده ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾[34] مبادا اگر ميگفتند كه ما به رب ايمان آورديم خب فرعون هم ميگفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[35] اما بالصراحه تصريح كردند كه ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾[36] اين طليعهٴ رسالت وجود مبارك موساي كليم است كه ذات اقدس الهي به او آموخت.
درخشندگي دست حضرت موسي(عليه السلام)در پرتو معجزه
معجزهٴ ديگرشان از همينجا شروع ميشود كه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي﴾[37] اين دست را در جَيْب بگذار وقتي كه درآوردي شفاف و روشن ميشود مثل آفتاب ميتابد و اين بَرَص نيست بيماري نيست فرمود: ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ است اين يك معجزهٴ ديگر است اين ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ را ذات اقدس الهي تكرار ميكند كه مبادا كسي خيال بكند يك حادثهٴ طبّي يا بدني پيش آمده در جريان زكريا(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي فرمود سه روز زبانت بَند ميآيد اما ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ نه اينكه مريض بشوي ايست قلبي داشته باشي يا ايست لساني داشته باشي ميتواني ذكر بگويي, ميتواني مناجات بكني, با خدا سخن بگويي, نماز بخواني, آيات الهي را مطرح بكني ولي با مردم بخواهي حرف بزني نميتواني خب اين معلوم ميشود كه معجزه است ديگر آنجا هم فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾[38] اما ﴿سَوِيّاً﴾, مُستوياً, سالماً, كاملاً, كاملاً سالمي ولي زبانت بند آمده نه از اصلِ حرف براي اينكه ذكر و نماز و اوراد و مناجات را كاملاً ميتواني بكني اما با مردم نميتواني حرف بزني اين معلوم ميشود معجزه است ديگر اينجا هم فرمود اين دستت كه سفيد ميشود اين بيماري نيست اين ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ است ولي سفيد شده اين است كه ميگويند آدم بايد دست را در جَيبش بگذارد نه جيبِ ديگري از جِيب كاري ساخته نيست از جَيْب كاري ساخته است اگر كسي سرمايهدار بود بايد از جَيْب بگيرد, از دل بگيرد, دلمايه داشته باشد كه براي ابد بماند وگرنه آن گداطبعي با جيب حل نميشود. ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾[39] در جاي ديگر است يا ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ در اينجاست آنجاها تعبير به جَيْب شده در سورهٴ مباركهٴ «قصص» تعبير به جَيب شده آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ اگر كسي چيزي در دل دارد خب او غنيّ است ندارد براي هميشه گداست مخصوصاً اگر به جِيب اين و كيف ديگري نگاه كند ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[40] كه آن در سورهٴ مباركهٴ «قصص» است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ زمر، آيهٴ 18.
[2] . الكافي، ج 1، ص 48.
[3] . سورهٴ زمر، آيات 17 و 18.
[4] . سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 3.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[7] . سورهٴ ناس، آيهٴ 5.
[8] . سورهٴ محمد، آيهٴ 16.
[9] . سورهٴ زمر، آيهٴ 18.
[10] . سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[11] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 176.
[12] . سورهٴ محمد، آيهٴ 16.
[13] . سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[14] . التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 165؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 182 و 183؛ تفسير ابيالسعود، ج 6، ص 8.
[15] . الاحتجاج، ج 2، ص 458.
[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 76.
[17] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 73.
[18] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 43.
[19] . سورهٴ انعام، آيهٴ 78.
[20] . سورهٴ انعام، آيهٴ 78.
[21] . سورهٴ انعام، آيهٴ 111.
[22] . سورهٴ كفه، آيهٴ 78.
[23] . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[24] . سورهٴ قصص، آيهٴ 31.
[25] . سورهٴ طه، آيهٴ 63.
[26] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[27] . سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[28] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 4.
[29] . سورهٴ طه، آيات 66 ـ 69.
[30] . ر . ك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 96.
[31] . سورهٴ طه، آيهٴ 70.
[32] . نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[33] . الكافي، ج 1، ص 25؛ بحار الانوار، ج 52، ص 328.
[34] . سورهٴ طه، آيهٴ 70.
[35] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[36] . سورهٴ طه، آيهٴ 70.
[37] . سورهٴ طه، آيهٴ 22.
[38] . سورهٴ مريم، آيهٴ 10.
[39] . سورهٴ قصص، آيهٴ 32.
[40] . سورهٴ قصص، آيهٴ 32.