اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي ﴿8﴾ وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي ﴿9﴾ إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً ﴿10﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي ﴿11﴾ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي ﴿12﴾ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ﴿13﴾ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي ﴿15﴾
همتايي نام مقدس «الله» با «الرحمان»
بعد از اينكه نام مبارك ﴿الرَّحْمَانَ﴾ را بردند و معمولاً در اين گونه از موارد مهم در كنار نام ﴿الرَّحْمَانَ﴾, ﴿اللَّهَ﴾ است چه اينكه در كنار نام ﴿اللَّهَ﴾ هم ﴿الرَّحْمَانَ﴾ مطرح است كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ بعد از اينكه فرمود رحمان بر عرش فرمانروايي مستولي و مستوي است فرمود اين رحمان همان الله است كه همهٴ اسماي حسنا براي اوست نتيجه اين ميشود كه «الله علي العرش استوي» نتيجه اين خواهد شد كه «الأسماء الحُسنيٰ علي العرش استوت» يعني از مقام فرمانروايي اسماي حسنا دارند حكم ميرانند اين يك مطلب.
مراد از عينيت اسماي حسنا با مسماي آن
مطلب ديگر اينكه اسم يعني سِمه و نشانه اين بحث معروف كه ميگويند اسم عين مسمّاست يا نه, از همين كتابهاي اهل معرفت به علوم ديگر سرايت كرده منظور آنها از اسم آن مرحلهٴ چهارم است نه مراحل سهگانهٴ قبلي اين الفاظ را كه ما تلفّظ ميكنيم اينها اسما هستند براي آن مفاهيم اين يك, آن مفاهيم اسما هستند براي حقايق خارجيه اين دو, مثل عرش, فرش, انسان, نبيّ, وليّ, وصيّ اين حقايق خارجيه مظاهرند براي اسماي الهي كه ميگوييم فلان پيغمبر مظهر فلان اسم است كه وجود مبارك پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مظهر اسم اعظم است اين چهار, در فصل چهارم بحث ميشود كه آيا اسم عين مسمّاست يا نه, يعني آن حقايق خارجيه كه انبيا و اوليا و فرشتگان و عرش مظهر آن هستند آنها ميگويند اسماي الهي آنها آيا عين مسمّا هستند يا نه, بعضي ميگويند نه, بعضي ميگويند عين آنها هستند مِن وجهٍ و غير آنها هستند مِن وجهٍ آخر اين دو, يعني اين دومي در فصل چهارم مطرح است. مسئلهٴ سوم آن است كه در اين دعاها كه عرض ميكنيم خدايا تو را به فلان اسم قسم ميدهيم كه به وسيلهٴ آن آسمانها شكاف برميدارد, تو را به فلان اسم قسم ميدهيم كه درهاي بهشت باز ميشود اينكه در بعضي ادعيه به خدا عرض ميكنيم تو را به اسمي قسم ميدهيم كه «إذا دُعيت به للسماء كذا و للأرض كذا»[1] اين راجع به آن حقايق خارجيه كه مرحلهٴ چهارم است. مسئلهٴ چهارم اين است كه در همين دعاي «كميل» ميگوييم «بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[2] اين ناظر به آن فصل چهارم است نه ناظر به اسما نه ناظر به مفاهيم نه ناظر به مصاديق اسما بلكه ناظر به آن حقايقي كه منشأ پيدايش مصاديقي هستند كه اين مصاديق مورد تطبيق مفاهيمي است كه آن مفاهيم مدلولِ اين الفاظ است پس اگر كسي شنيد كه سخن از اسم عين مسمّاست يا نه, بايد بداند كه دستي از دور دارد در فصل چهارم مطرح است «وَ بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء».
حقيقت اسم اعظم و چگونگي نيل به آن
مرحلهٴ پنجم يا مطلب پنجم آن است كه ميگويند اگر كسي اسم اعظم بلد بود خيلي از مشكلات حل ميشود يا مثلاً آصف گوشهاي از اسم اعظم بلد بود[3] وجود مبارك حضرت امير بخش وسيعي از اسم اعظم بلد بود اين معنايش اين نيست كه كسي اين لفظ را گفته يا آن مفهوم را فهميده به ذهن آورده اين بتواند تخت بوالقيس را از يمن به فلسطين بياورد به طَرْفة عين اين طور نيست كه عالَم بشود بازيچه كه با لفظ جابهجا كردن يا با مفهوم زندهاي را مُرده كردن اينچنين باشد كار به آن حقيقت وابسته است آن هم بازيچه نيست كه هر كسي بگويد من با آن حقيقت رابطه پيدا كردم, بنابراين آن اسما كه از او به عنوان مفاتيح غيب ياد ميشود لله است كليد غيب همان اسماي الهي است كه در اين دعاي «ندبه» و امثال ذلك ميگوييم با فلان اسم بهشت را باز ميكني, با فلان اسم زمين را اداره ميكني, با فلان اسم آسمان را اداره ميكني[4] و مانند آن, و اين اسمهاي تو عالَم را پُر كردهاند آنها ميشوند مفتاح غيب يعني كسي بخواهد به عالم غيب علماً راه پيدا كند يك, عملاً راه پيدا كند كارگشايي بكند بايد به آن اسم برسد و اين اسمها كه مفاتيح غيباند عنداللهاند تا كسي عنداللهي نشد از آن اسما برخوردار نيست اينكه ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند ما از اسماي الهي باخبريم علمِ اسما نزد ماست[5] راجع به آن مرحلهٴ چهارم سخن ميگويند اين اسماي حسنا در عرش الهي مستقرّند كه پايههاي چهارگانهٴ عرش ميخ و سنگ و چوب و فلز نيست همين تسبيحات اربعه است هم از وجود مبارك پيغمبر رسيد هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) كه تسبيحات اربعه پايههاي چهارگانهٴ عرش خداست خب.[6]
پرسش:...
پاسخ: بله, آنها هست ديگر به دليل اينكه ضمير جمع مذكّر سالم آورد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ﴾ نه «عَرضها» ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[7] خب.
فرمود: ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ اينها روي عرش الهياند اينها دارند عالَم را اداره ميكنند.
تقّدم مقام ذات بر اسما و صفات الهي
مطلب بعدي اين است كه در مواردي ديگر اسم, سِمه علامتِ آن مسمّاست ما اگر شنيديم كه فلان كس را ميگويند عالِم چون منظور از اين اسم, صفت است كه لابشرط بشود علم ميشود صفت, عالِم ميشود اسم يكي قابل حمل است يكي قابل حمل نيست اگر آن صفت بعدها ملاحظه بشود ميشود وصف, اگر با تعيّن ذات ملاحظه بشود ميشود اسم, ما اگر ميگوييم فلان شخص داناست براي اينكه صفت علم را بر او حمل ميكنيم از اينكه گفتيم «زيدٌ عالِمٌ» اين سِمه و علامت و نشانهٴ آن است كه زيد داراي علم است حالا يا كسب كرده يا به او دادند بالأخره اين وصف براي او حاصل شد چون اين وصف براي او حاصل شد او شده عالِم, اما دربارهٴ ذات اقدس الهي چون ذات, هويّت مطلقه است علم به او قائم است او دليل بر وصف است نه اينكه وصف دليل بر او باشد ما اگر بخواهيم بگوييم خدا عالِم است نه براي اينكه وصف عليم در كتاب و سنّت براي او ثابت است چون حقيقتِ نامتناهي است علم را داراست نه چون عليم دربارهٴ او وارد شده است پس علم را داراست او سِمه و علامت وصف است نه اينكه وصف علامت اين باشد كه او داراي اين صفت است ما چون ذاتاً خالي از اين كمالاتيم اين عليم يا وصف ديگري كه به ما دادند اين سِمه و علامت است كه ما به اين وصف متّصف شدهايم وگرنه ذاتاً خالي بوديم از اين, اما ذات اقدس الهي كه هويّت نامتناهي و بسيط محض است خود اين هويّت مايه علم و قدرت و حيات و ساير كمالات ديگر است كه از ذات پي به وصف ميبريم نه از وصف به اتّصاف ذات راه پيدا بكنيم چون خداست عليم است نه چون علم دارد عليم است خب, لذا ﴿لَهُ الْأَسْماءُ﴾ همان طوري كه ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الأرْضِ﴾,[8] ﴿لَهُ الْأَسْماءُ﴾ نه اينكه اسم از خارج براي او ثابت شده باشد چنين خدايي فرمانرواي عالَم است.
پرسش: دربارهٴ شرك آنجا ميفرمايد: ﴿مَا تَحْتَ الثَرَي﴾ ولي نميفرمايد «ما فوق السماوات» نميتوانيم استنباط كنيم كه «ما فوق السماوات» همان عرشي است كه در آيه قبل فرمود.
پاسخ: ممكن است براي اينكه در تعبيرات ديگر از آنها «ما فيهنّ وما بينهنّ» آمده.
آسمانهاي هفتگانه در هيئت قديم
چون سماء ديگر حدّي براي او ندارد اين سماوات سبع جزء سماء دنياست حدّي براي او ذكر نشده زمين را ممكن است انسان ارزيابي بكند ولي براي سماء حدّي ذكر نشده در هيئتهاي پيشين ميگفتند كه اين ستارههاي هفتگانهٴ سيّار كه اخيراً بعضي بر آنها اضافه شده اينها در آسمانهاي هفتگانهاند يعني قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل اين ستارههاي سيّار هفتگانه از آسمان اول تا آسمان هفتماند و دليل اين تقدّم و تأخّرشان هم خسوف و كسوف است چون اين يكي حاجب آن يكي است معلوم ميشود پايينتر است آن يكي محجوب به اين يكي است معلوم ميشود بالاتر است آنها كه نرفته بودند با سفينهٴ فضايي ببينند كدام بالاتر است كدام پايينتر است در رصدخانههاي طولاني از راه خسوف و كسوف ميفهميدند كه اين يكي كه هر وقت جلو قرار بگيرد نميگذارد نور آن به ما برسد معلوم ميشود اين به ما نزديكتر است اين پايينتر است از راه خسوف و كسوف ميفهميدند كه كدام به ما نزديكتر است كدام از ما دورتر است.
و ستارههاي ثوابت را كه سيّارات نبودند اينها را ميگفتند در آسمان هشتم است آسمان نُهم را هم ميگفتند كه فلك الأفلاك و هيچ ستارهاي براي آسمان نهم قائل نبودند لذا از آن به فلك اطلس تعبير ميكردند اطلس هم چون نقطه ندارد فلك نهم را ميگفتند فلك اطلس براي اينكه ستاره ندارد و معتقد بودند كه اين فلك نهم هر شبانهروزي يك بار به دور خود ميگردد و اين مجموعهٴ هشت آسمان را درون خود ميگرداند گرچه همهٴ اينها حركتهاي مخصوص خودشان را دارند بعضي از مشرق به مغرب, بعضي از مغرب به مشرق ولي حركت از شرق به غرب به وسيلهٴ فلك الأفلاك اداره ميشود.
راهيابي اصول موضوعه علم هيئت به ساير علوم
اين حرفِ پيشينيان بود بر اساس اين پيشينيان هم حُكما اين اصول موضوعه را از طبيعيين گرفتند هم محدّثين ما شما ميبينيد در رواياتي كه فاصلهٴ بين نفخ صور اول و نفخ صور دوم آمده در آن روايات دارد كه فاصله چهارصد سال است[9] مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحارالأنوار در كتاب سماء و عالَم آنجا ميفرمايد اين چهارصد سالي كه هست كه بين نفخ صور اول و نفخ صور دوم شايد منظور اين باشد كه آن هشت آسمان از بين ميروند و اين آسمان نهم كه گرداننده و عامل توليد ليل و نهار و سال و ماه هست[10] اين ميماند خب اين نفوذ هيئت هم در فلسفه و كلام, هم در حديث و تفسير فراوان بود البته اين به عنوان اصلِ موضوعي نقل كردند و تحوّلي اگر هست در آن علوم است نه در اين بحثها براي اينكه اينها بحث تفسيري يا بحث حديثي يا بحث فلسفي يا بحث كلامي نيست اينها به عنوان اصول موضوعه است كه از آنجا آمده و همان طوري كه در طبيعيات فيلسوف از اصول موضوعه آنها استفاده ميكرد محدّث هم از اصول موضوعه آنها استفاده ميكرد اين مجلسي است و اين هم بحارالأنوار است و اين سماء و عالَمش هست و اين معناي چهارصد سال هست و اين هم فاصلهٴ بين نفخ صور اول و دوم خب اين بود.
تبيين معناي آسمان در کتاب و سنّت
اما وقتي بررسي ميكنيد قرآن كريم ميبينيد بساط همهٴ اينها را برميچيند ميفرمايد تمام اين ستارههاي ثابت و سيّار در آسمان اول است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[11] بعد فرمود آن آسمانها اين آسمان جرمي و فيزيكي نيست ما آسمانهايي داريم كه درش به روي كفّار بسته است ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[12] اگر منظور آسمان فيزيكي و رياضي و نجومي و سپهري باشد كه هر روز اينها آنجا ترمينال درست كردند كه اينكه قرآن ميفرمايد درهاي آسمان به روي كفّار باز نيست اين كدام آسمان است اين آسماني است كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[13] سيدناالاستاد خدا غريق رحمتش كند ميفرمايد اين حديث جزء غرر روايات ماست كه مردي از شام آمده خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) چندتا سؤال رديف كرد يكي از آن اسئله اين بود كه به حضرت امير عرض كرد كه «كم بين السماء و الأرض» بين آسمان و زمين چقدر فاصله است وجود مبارك حضرت امير فرمود: «مَدّ البصر و دعوةُ المظلوم»[14] مرحوم علامه ميفرمايد اين از غرر روايات ماست[15] يعني اگر منظور شما آسمانِ ظاهري است اين تا چشم ميبيند اين قابل متراژ نيست تا چشم ميبيند هر جا هم بالاتر بروي تا چشم ميبيند, هر چه بالاتر بالاتر بروي تا چشم ميبيند آسمان است اگر آسمانِ غيب را ميخواهي آهِ مظلوم «مَدّ البصر و دعوة المظلوم» يك مظلوم وقتي آه بكشد به آسمان ميرسد معلوم ميشود امر غيبي است ديگر آن آسماني كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[16] آن آسماني كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[17] آن آسماني كه «الأسماء تَنزل من السماء»[18] او ديگر در و ديوار ندارد اين اسم زيد و عمرو را نميگويند كه «الأسماء تنزل من السماء» اين اسمايي كه از عرش الهي فرمانروايي ميكنند اينها ميآيند پايين.
نزول اسماي الهي به تجلي نه تجافي
منتها پايين آمدن اينها به نحو تجلّي است نه تجافي آن طوري كه قرآن پايين آمده اسماي الهي هم ميآيند پايين قد تقدم مراراً كه قرآن را آويختند نه انداختند قرآن آن طوري پايين نيامد كه باران پايين ميآيد ﴿أَنْزَلْنَا﴾[19] كه دربارهٴ باران است با ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا﴾[20] كه دربارهٴ قرآن است خيلي فرق ميكند ﴿أَنْزَلْنَا﴾ كه دربارهٴ باران است انداختن است, ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا﴾ كه دربارهٴ قرآن است آويختن است فرمود اين طناب را من آويختم بگيريد بياييد بالا يك طرفش به دست من است در اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه حبلِ مَتين, ثَقل اكبر, قرآن كريم است «طَرَفُه بيَد الله وَ الطَّرَفُ الآخر بأيديكم»[21] همين است معلوم ميشود اين را نينداختند اين را آويختند اين طور «الأسماء تنزل من السماء» همين اسمايي كه در عرش است ميآيد پايين آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه خوانده شد در دعاي «عرفه» داني است في علوّه, عالي است في دنوّه همين است اگر تجلّي است همين است و اگر القا به معناي آويختن است همين است اين اسما «تنزل من السماء» مرتب هم نازل ميشود از سماء در دسترس ما هم هست شما مشكل داريد «يا شافي, يا شافي, يا شافي, يا شافي» يعني محكم طناب را بگيريد مشكل دِيْن داريد آن دعاي معروف, [22] مشكل جهل داريد «يا عليم», مشكل خطر داريد «يا حفيظ» اين اسما آمده پايين در دسترس ماست فرمود اينها را بگيريد و بياييد بالا.
تفاوت آسمان غيبي با آسمان مادي
خب اگر اينچنين است اسما «تنزل من السماء» آن طوري كه قرآن نازل شده همان طور اسماي الهي الآن در دسترس ماست و آسمان هم اينچنين است لذا فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[23] خيلي از ستارهها هستند كه هنوز كشف نشدند آن را هم فرمود: ﴿فَلاَ اُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[24] حالا شما چهار, پنجتاي آن را ديديد بقيه را بايد كشف بكنيد ببينيد ديگر, ستارههايي هستند كه هنوز نميبينيد يا ديدني نيست يا فعلاً نميتوانيد ببينيد در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود تنها سخن از انعام ثلاثه و اسب و امثال اسب نيست خداي سبحان اينها را خلق كرده ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[25] خيلي از چيزهاست كه هنوز علم كشف نكرده ما يكي پس از ديگري كشف ميكنيم براي شما ميآوريم اينچنين نيست كه حالا در عربي, عربي نازل شده يا اين چندتا ميوه گفته شده يا چندتا حيوان گفته شده يا چندتا ستاره گفته شده چون به زبان عربي است اينچنين باشد نه خير, فرمود: ﴿وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ يك, ﴿فَلاَ اُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ دو, آنچه را كه علم كشف كرده است آسمانِ دنيا و أدون و نزديك است سه, آن آسمان غيب به شما نزديك است چهار, درش به روي كفّار براي هميشه بسته است پنج, درش به روي شما باز است شش, مفاتيح غيب به دست شماست ديگر فرمودند دعا كليدِ غيب است كليد به دست شماست اگر كليد به دست شماست ممكن نيست صاحبدر كليد را به كسي بدهد و اين شخص با آن كليد بخواهد در را باز بكند و باز نشود فرمود كليد به دست شماست ديگر اين دعا كليد است ديگر.
داستان بازگشت موساي کليم(عليه السلام) به مصر
خب, فرمود حالا كه مقدمات فراهم شد ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي﴾ از نبوّت وجود مبارك موساي كليم شروع ميكند اين قصّه, اين جريان اين را ميگويند حديث خود قرآن كريم احسن الحديث است ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[26] خود قرآن حديث است محدِّث خود ذات اقدس الهي است. آغاز اين داستان از اينجا شروع ميشود ﴿إِذْ رَأي نَاراً﴾ وجود مبارك موساي كليم كه از مصر به مدين تشريف بردند ظاهراً مدين در شمال شرقي مصر است مسئلهٴ شام در شرق و شمال شرقي مصر است وجود مبارك موساي كليم از مصر حركت كرده به طرف مدين كه در شمال شرقي مصر بود بعد از گذر و عبور از آن چند سال در محضر شعيب(سلام الله عليه) متأهّل شده با اهل و عيالش از مدين دوباره دارد برميگردد به طرف مصر وقتي از مدين به مصر ميآيد يعني از شمال شرقي به طرف غرب حركت ميكند دست راست او يعني به طرف شمال كوهي است به نام طور اصل طور هم به معني كوه است مطلق كوه است ولي حالا آنجا به عنوان طور سينا معروف شده است قسمت دست راستش كوه طور بود در اين وادي كه حركت ميكرد طرف أيمن وادي كه بحثش قبلاً گذشت اين ﴿الْأَيْمَنِ﴾ وصف جانب است نه وصف وادي, جانبِ اَيمنِ وادي نه وادي أيمن, خب آن معنا كه اين ايمن از يُمن و بركت است در احتمال ديگري است كه در آن بحثهاي قبلي هم بازگو شده ولي ﴿شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾[27] شاطي يعني جانب اين أيمن وصف آن شاطي است اين أيمن وصف آن جانب است وجود مبارك موساي كليم از مدين كه شمال شرقي مصر بود به طرف غرب يعني مصر حركت ميكرد در طرف راستش اين كوه بود به نام كوه طور در اينجا در اين نقطهٴ مرتفع آتشي را ديد همراهان آن حضرت هيچ كسي اين آتش را نديد حالا اين چه ناري بود كه فقط حضرت ديد ديگران نديدند يك بحث خاصّ خودش را دارد ولي اجمالاً اين ظاهر آيه اين است كه او ديد و ديگران نديدند ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا﴾ حالا چند نفر بودند روشن نيست ولي خطاب جمع است امر جمع است فرمود مَكث كنيد حالا چند نفر بودند روشن نيست اينجا صبر كنيد براي اينكه شب است تار است سرد است من بروم يك مقدار آتش تهيه كنم يا بالأخره كساني آنجا هستند كه من راه را بپرسم و هدايت بشويم كه از كدام طرف برويم كه از سرما نجات پيدا كنيم سايهباني داشته باشيم مسكني پيدا كنيم ﴿إِنِّي آنَسْتُ نَاراً﴾ يك وقت آدم چيزي را ميبيند براي او بيتفاوت است يك وقت از باب اِيناس است يعني يك چيز دلپذير, مورد اُنس, مورد علاقه را ميبيند آنجا كه ابصار با اُنس و علاقه همراه است ميگويند آنَسَ ﴿آنَسْتُ نَاراً﴾ يعني اين آتشي كه در اين شب سرد مورد علاقهٴ ماست من اين را ديدم ﴿إِنِّي آنَسْتُ نَاراً﴾ شما اينجا باشيد آنها نگفتند ما هم ديديم شما اينجا باشيد ﴿لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ﴾ يا بتوانم مقداري از آتش بياورم كه با هم گرم بشويم ﴿أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ كساني كه اشرافي بر نار دارند كه با ﴿عَلَي﴾ هماهنگ باشد كساني كه اشرافي بر نار دارند مسئول افروختن اين نارند از آنها يك راهنمايي بگيريم كه در اين شب تار كجا برويم كه هم مسكن مناسبي براي ما پيدا بشود و هم از سرما نجات پيدا كنيم.
ديدگاههاي متفاوت درباره کلمه «طويٰ»
وقتي وجود مبارك موساي كليم به كنار اين نار آمد ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ﴾ صدايي آمد ﴿نُودِيَ يَا مُوسَي ٭ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ من پروردگار تو هستم ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ﴾ اين كفشها را از پا در بياور چرا, ﴿إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ تو الآن جاي بسيار منزّهي پا گذاشتي برخي بر اين هستند كه اين ﴿طُوي﴾ نام جايي از كوه طور است همان طوري كه مسجدالحرام, مسجدالحرام معتبر است يا آن غار حرا معتبر است يا بخشهاي ديگر مسجد قدس معتبر است طويٰ هم گوشهاي است از كوه طور كه از قداست برخوردار است شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين درست نيست اين طُويٰ در عربي تأكيد آن وصف قبلي است همان طوري كه ما در فارسي چيزي را بخواهيم تأكيد بياوريم ميگوييم پاكِ پاك است, پاكِ پاك است, پاك اندر پاك است در عربي اگر بخواهند بگويند اين سرزمين پاك اندر پاك است ميگويند مقدّسٌ طويٰ پس سخن از مكان نيست ﴿إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ مثل اين است كه حضرت فرموده باشد إنّك بالوادي كه مقدّسٌ مقدّسٌ حالا تحقيقي دربارهٴ كلمهٴ طويٰ بفرماييد اگر كسي در بحث شركت ميكند اهل پژوهش و تحقيق باشد بركتش مستقيماً نصيب خود او ميشود بعد بالعرض نصيب ديگران شما دربارهٴ كلمهٴ طويٰ تحقيقي بفرماييد كه آيا طويٰ همين است كه مرحوم علامه شعراني فرمودند كه ﴿إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ يعني پاك اندر پاك يا نه, آن طوري كه معروف است و الميزان و غير الميزان هم برابر همان تفسير كردند كه طويٰ موضعي است از كوه طور خود طور به معني كوه است ﴿وَالطُّورِ﴾[28] كه خداي سبحان قسم ياد ميكند اين اختصاصي به طور موساي كليم ندارد طور يعني كوه حالا آنجا اين طور سينا به قرينهٴ اين سينا مضاف شده و اضافه پيدا كرده يك كوه خاص شده خب, فرمود چون الآن در جاي پاك اندر پاك پا نهادي كفشت را در بياور مثل اينكه نمازگزار كفشش را در ميآورد ديگر اگر كسي خواست نماز بخواند كه ديگر با كفش نماز نميخواند كه لباسش طاهر, بدنش طاهر, خودش متطهّر, كفشش هم ميگيرد و مؤدبانه در پيشگاه خداي سبحان قرار ميگيرد ﴿إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ يعني پاك اندر پاك.
بعد اينكه فرمود: ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ مربوط به توحيد است بعد ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ راجع به وحي و نبوّت است من تو را به عنوان پيامبر انتخاب كردم, اختيار كردم, حالا كه اينچنين است ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ آنچه وحي ميفرستيم به طرف تو وحي ميآيد آنها را خوب گوش بكن.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر پاك اندر پاك مثل اينكه بفرمايد «مقدّسٌ قدساً» اگر بفرمايد «مقدسٌ قُدساً, المطهّر طُهراً» اينها وصف تأكيدي است وصف تأكيدي باشد ديگر يك وقت است ما ميگوييم المقدّس الطويٰ, يا المقدسّ المقدس يا ميگوييم المقدّس قدساً, المطهّر طُهراً, المُطيّب طيباً همهٴ اينها تأكيد است ديگر خب.
يقين حضرت موسي(عليه السلام) به وحي الهي
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ حالا وجود مبارك موساي كليم هيچ شك نكرده كه خدا دارد با او حرف ميزند سخن از مثال متّصل و سخن از اضغاث احلام و سخن از مفاهيم و امثال ذلك نيست چون در پايان سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» كه به مناسبتهايي آن آيه مباركهٴ چند بار خوانده شد ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾ آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» اين است ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾ در اين قسمت كه حالا وحي است خداست و لاغير موساي كليم است و لاغير, الفاظ در ذهن موساي كليم نيست مفاهيم در ذهن موساي كليم نيست تمثّلات دروني و بيروني در موساي كليم نيست گوينده خدا و شنونده موساي كليم چيزي در اين وسط نيست تا موساي كليم بگويد شايد از اين باشد اينجا نيست بين مستمِع و مخاطب هيچ, هيچ يعني هيچ چيز نيست و جا براي شك نيست وقتي انسان به جايي رسيد كه خلع نَعل كرد و همهٴ امور را گذاشت كنار و خودش صفرالكَف در برابر خدا قرار گرفت مفهومي نميبيند, مثالي نميبيند, شيطاني نميبيند تا بگويد شايد از اين باشد ايني در كار نيست شايد و بايد در كار نيست يك گوينده است و يك شنونده.
چگونگي يقين به امانت و نبوت در روايات
مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همين اصول كافي نقل ميكند. كه امام از كجا ميفهمد كه به امامت زمان رسيده است مثلاً وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) وقتي در مدينه هستند وقتي وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) رحلت كرد همان لحظهٴ بعد وجود مبارك امام جواد شده امام زمان از كجا ميفهمد يعني بايد خبر رحلت از طوس به مدينه بيايد يا كسي به حضرت بگويد از كجا ميفهمد از خود امام(سلام الله عليه) سؤال كردند شما از كجا ميفهميد كه امام شديد؟ فرمود ما ذلّتي را در پيشگاه خدا احساس ميكنيم اين عبوديّت محض است آن حال كه به ما دست داد معلوم ميشود امام زمان شديم[29] احساس ذلّت ميكنيم در پيشگاه خدا خب هميشه عبد ذليلاند آن عبوديّت محضه را كسي ميتواند احساس كند كه هيچ چيزي بين او و بين خدايش نباشد ميفرمايند ما وقتي آن حالت را يافتيم ميفهميم به امامت رسيديم. به وجود مبارك موساي كليم فرمود تو پيغمبر مايي ديگر جا براي شك نيست جا براي اينكه وجود مبارك موساي كليم شك كند كه آيا اين از شيطان است يا از نفس است يا تخيّلات است اينها نيست هيچ چيزي بين عبد و مولا نيست وقتي هيچ نيست جا براي احتمال نيست لذا يقين پيدا كرد كه به مقام نبوّت رسيد ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اين صداها را ذات مقدس موساي كليم شنيد.
محورهاي رسالت موساي کليم(عليه السلام)
خب چيست, اول كه فرمود: ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ معلوم شد كه گوينده خداست حالا چه چيزي بايد به مردم بگويد يك, ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ توحيد را منتشر كن دو, ﴿فَاعْبُدْنِي﴾ سه در بين عبادت ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اين نماز كه ستون دين است در همهٴ اديان بود و عظمت نماز هم براي ذكر است حالا برخيها اين اضافهٴ ذكر به ياء را اضافهٴ به مفعول ميدانند[30] يعني تو به ياد من باش برخيها موافقاند كه اين را به فاعل اضافه ميدانند[31] يعني من نماز را اقامه ميكنم تا او به ياد من باشد براي اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[32] خب شما به ياد من باشيد من هم به ياد شما هستم مستحضريد كه معمولاً در كتاب و سنّت هر جا سخن از صلات هست سخن از اقامهٴ نماز است سرّ اينكه از نماز به اقامهٴ تعبير ميكنند براي اينكه خود خدا قرآن را به عنوان كتاب حكيم ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[33] معرفي كرده خب اگر كتابي حكيم است بايد حكيمانه حرف بزند اگر دين گفته «الصلاة عمود الدين»[34] بعد بگويد «إقرأ الصلاة» اينكه حرف حكيمانه نيست آخر ستون را كه نميخوانند ستون را اقامه ميكنند هر جا ستون است سخن از اقامه است ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾,[35] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾,[36] ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾,[37] و امثال ذلك, اگر ستون هست كه هست بايد اين را اقامه كرد ديگر لذا فرمود: ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اين مسئلهٴ توحيد آن هم ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ مسئلهٴ نبوّت ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ﴾ مسئلهٴ معاد و مسئلهٴ قيامت اينها اصول كلي است كه ذات اقدس الهي به همه انبيا در هر زمان و زميني فرموده است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: البلد الأمين, ص90.
[2] . البلد الأمين, ص188.
[3] . ر.ك: الكافي, ج1, ص230.
[4] . ر.ك: بحارالأنوار, ج95, ص360.
[5] . الكافي, ج1, ص230.
[6] . علل الشرائع, ج2, ص398.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 31.
[8] . سورهٴ طه, آيهٴ 6.
[9] . بحارالأنوار, ج54, ص257.
[10] . ر.ك: بحارالأنوار, ج54, ص257 ـ 260.
[11] . سورهٴ صافات, آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 40.
[13] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 22.
[14] . بحارالأنوار, ج55, ص93.
[15] . ر.ك: الميزان, ج17, ص373.
[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 40.
[17] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 22.
[18] . ر.ك: شرح فصوص (قيصري), ص448.
[19] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 14.
[20] . سورهٴ نساء, آيهٴ 105.
[21] . الخصال, ج1, ص66.
[22] . المصباح (كفعمي), ص174.
[23] . سورهٴ صافات, آيهٴ 6.
[24] . سورهٴ حاقه, آيات 38 و 39.
[25] . سورهٴ نحل, آيهٴ 8.
[26] . سورهٴ طور, آيهٴ 34.
[27] . سورهٴ قصص, آيهٴ 30.
[28] . سورهٴ طور, آيهٴ 1.
[29] . الكافي, ج1, ص381.
[30] . الميزان, ج14, ص141.
[31] . ر.ك: الجامع لأحكام القرآن, ج11, ص17.
[32] . سورهٴ بقره, آيهٴ 152.
[33] . سورهٴ يس, آيات 1 و 2.
[34] . الأمالي (شيخ طوسي), ص529.
[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.
[36] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 78.
[37] . سورهٴ بقره, آيهٴ 3.