اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ و ما تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيـاطين (210) و ما يَنبَغي لَهُم و ما يَستَطيعون (211) اِنَّهُم عَنِ السَّمعِ لَمَعزولون (212) فَلا تَدعُ مَعَ الله اِلـٰهًا ءاخَرَ فَتـَكونَ مِنَ المُعَذَّبين (213) و اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين (214) و اخفِض جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المؤمِنين (215) فَاِن عَصَوكَ فَقُل اِنّي بَريءٌ مِمّا تَعمَلون (216) و تَوَكَّل عَلَي العَزيزِ الرَّحيم (217) الَّذي يَراكَ حينَ تَقوم (218) و تَقَلُّبَكَ فِي السّـاجِدين (219)﴾
چون عناصر محوري سورهٴ مباركهٴ «شعرا» جريان توحيد از يك سو و وحي و نبوت از سوي ديگر بود لذا در دو مقام آيات فراواني نازل شد. در بخش اخير كه مسئلهٴ وحي و نبوت برميگشت فرمود ﴿و ما تَنَزَّلَت بِهِ الشَّياطين﴾ چهار چيز را نسبت به شيطان نفي كرد چه اينكه همين امور چهارگانه را نسبت به انسانهاي عادي نفي كرد يكي اينكه اين وحي از آن مبدأ عالي كه علي حكيم است نازل ميشود آنجا جا براي شيطنت شيطان نيست هيچ شيطاني آنجا راه ندارد سقف وجودي شيطان تا آن تجرّد وهمي است هرگز شيطان به مقام مخلَصين راه ندارد اينكه اعتراف كرد گفت من مخلَصين را فريب نميدهم نه براي اينكه نسبت به آنها ترحّم دارد يا احترام دارد بلكه نسبت به آنها قدرت ندارد زيرا آنها چيزي ميطلبند كه شيطان درك نميكند شيطان كالايي دارد كه متروك آنهاست بنابراين جا براي فريب نيست نه ميتواند بدلي بسازد و نه ميتواند اصلي كه در اختيار دارد براي آنها زيبا نشان بدهد لذا صريحاً اعتراف كرد كه ﴿اِلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين﴾[1] پس در آن مقام جا براي شيطنت شيطان نيست در وسطها هم جا براي نفوذ او نيست براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾ از آن طرف هم فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا﴾ اين نجوم را ﴿رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾[2] و مانند آن پس نه در آنجا حضور دارد و نه در بين راه ميتواند نفوذ پيدا كند اين دو امر و نه ميتواند در حرم امن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلّم) نفوذ پيدا كند كه چيزي را كم كند يا زياد كند و نه ميتواند مثل اين بياورد.
در سورهٴ مباركهٴ «اسرا» فرمود جن و انسان جمع بشوند مثل اين مقدورشان نيست؛ آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «اسرا» اين بود ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ شياطين با هم انسانها با هم شياطين و انسانها و انسانها و شياطين با هم بخواهند مثل قرآن بياورند مقدورشان نيست پس نه در اصل صدور و نزول قرآن آنجا راه دارند كه بشنوند و بيايند بگويند نه در بين راه قدرت نفوذ دارند نه خودشان به تنهايي مثل قرآن ميتوانند بياورند و نه با اجتماع يكديگر ميتوانند بياورند اين امور چهارگانه و مانند آن نه مقدور انسان عادي است نه مقدور جن است بالقول المطلق بنابراين ﴿ما تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيـاطين﴾ شيطان و همچنين انسان عادي اين كار را نميكنند دشمنان وحي و نبوت گاهي ميگفتند اين ـ معاذ الله ـ جنزده است يا [اين حرفها] حرف شياطين است و مانند آن گاهي ميگفتند اين حرفها را ايشان از برخي از ايرانيها آموختند يا برخي از روميها آموختند كه قرآن در آيات قبل فرمود آن زباني كه اينها قرآن را به آن متهّم ميكنند آنها كه عربي مبين نيست و اين قرآن عربي مبين است آن افراد كه اصلاً عربي حرف نميزنند عربي نميفهمند ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[3] اين چه نسبتي است كه شما ميدهيد ميگوييد فلان دانشمند ايراني يا فلان دانشمند رومي اين حرفها را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ آموخت خب پس از هر طرف اين توهم شما بيّن الغي است.
در اين قسمت فرمود: ﴿و ما تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيـٰطين﴾ نه اينها نازل كردند نه توانستند اصلاً بشنوند و علم پيدا كنند چه رسد به اينكه معلوم خود را اظهار كنند و بيان كنند ﴿ما تَنَزَّلَت بِهِ الشَّيـاطين ٭ و ما يَنبَغي لَهُم﴾ كه در بحث ديروز گذشت كه اين گونه از معارف بُغيه و مطلوب و هدف شيطان نيست چون قرآن به عقل و عدل و خير و حسن دعوت ميكند شيطان به شرّ و قبيح و ظلم و زشتي دعوت ميكند.
پرسش...
براي اينكه شيطان حرفش اين است كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْه﴾[4] در برابر خدا ميايستد ميگويد شما گفتيد بايد سجده كرد ولي به نظر من نبايد سجده كرد هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است معلوم ميشود حرف شيطنت است ديگر. كفر تنها مشكل شيطان نبود كه او كافر بود و اطاعت نكرد مهمترين مشكل شيطنت همان استكبار است مستكبر در برابر ذات اقدس الهي ميايستد ميگويد شما گفتيد كه بايد سجده كرد ولي به نظر من نه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است نظير آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[5] يا «أنا اعلم منه» «أنا اعدل منه» «أنا افقه منه» هر جا اينترّهات است اين حرف شيطان است امّا هر جا﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ﴾[6] هست حرف رحمان است. به هر تقدير فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾ پس آن امور چهارگانه نه مقدور انسان است نه مقدور شيطان. ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اين معارف داده شده است و كسي نه مثل اين ميتواند بياورد نه در اين ميتواند نفوذ پيدا كند اينها همه تسلّي مستقيم حضرت رسول است و جواب دندانشكن نسبت به افرادي كه گفتند اين حرفها حرفهاي شيطنت است.
بعد رسيدند به اصل مسئله كه توحيد باشد فرمود حالا كه اينچنين است ﴿فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اين ﴿مع الله﴾ كه قبلاً هم گذشت يعني خدا مفروغعنه است. يكي از غرر بيانات سيدنا الاستاد در الميزان اين است كه از اوّل تا آخر از آخر تا اوّل قرآن هيچ جا دليلي نيامد كه خدا وجود دارد او را بيّن ميداند ميگويد اصلاً قابل استدلال نيست همهٴ بيانات درباره توحيد است يعني او شريك ندارد فرمايش ايشان اين است كه ما اصلاً در هيچ جاي قرآن دليل نداريم براي اينكه ثابت كند خدا هست[7] خدا شكپذير نيست بله دومي ندارد. در سورهٴ مباركهٴ «مومنون» كه دارد ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[8] نبايد اين را وقف كرد اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ وصف لازم ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي ادعا كند كه دو، دوتا پنجتاست كه دليل ندارد «فانّما كذا و كذا» اينكه دليل ندارد لازمهٴ ذات دو، دوتا پنجتاست ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ صفت ضروري و لازم ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اينكه برهان نداشتن صفت ضروري دو، دوتا پنجتاست شرك برهانپذير نيست اصل وجود مبدأ هم نيازي به دليل ندارد عمده بحثهاي قرآن دربارهٴ توحيد است لذا در اينجا فرمود خداي سبحان كه مفروغعنه است البته ممكن است كسي نداند خدا چيست و كيست ولي اصل حقيقت كه ذات اقدس الهي است انكارپذير نيست. ميبينيد سرّ اينكه مرحوم شهيد ثاني مانده است تنها براي شهادت او نيست خب البته خيليها شهيد شدند ايشان هم در راه تشيّع شهيد شد امّا فقيه متكلم فيلسوف عميقي است آمد اين مقدمهٴ شرح لمعه چون علمي يعني علمي است اين مقدمه در سطح خود شرح لمعه يا در سطح مكاسب نيست لذا غالباً خوانده نميشود شما مراجعه بكنيد ببينيد كه ايشان «لا اله الّا الله» را در مقدمه چطور معنا ميكند بازگشت اين معاني به اين است كه اين كلمهٴ الّا به معناي غير است[9] مرحوم آخوند به زحمت افتاده كه آيا در «لا اله الّا الله» اين كلمهٴ «الّا» ادات حصر مفهوم دارد يا مفهوم ندارد به زحمت افتاده شما در باب مفهوم و منطوق فرمايش مرحوم آخوند صاحب كفايه كه «لا اله الّا الله» را معنا ميكند خوب ـ خوب يعني خوب ـ بفهميد و بررسي كنيد (يك) برگرديد به مقدّمهٴ شهيد در شرح لمعه آن را هم ارزيابي كنيد (دو) ببينيد فاصلهٴ فرمايش مرحوم شهيد با آخوند چقدر است (سه) كه اين «لا اله الّا الله» را چطور معنا كرده اين به دنبال مفهوم است و خيال كرده كه «الّا» حرف استثناء است و ما يك مستثنا داريم و يك مستثنامنه داريم دو جمله داريم و امثال ذلك به فكر حصر بود ولي شهيد ميفرمايد اين «الّا» به معناي غير است وقتي «الّا» به معناي غير شد يك جمله، يك جمله يعني يك جمله است يعني «لا اله» غير همين يكي كه مفروغعنه است غير از خدايي كه مفروغعنه است و دلپذير است و فطرتپذير است و قابل انكار نيست ديگران نه، يك جمله است دوتا جمله نيست تا شما مفهوم و منطوق درست كنيد به زحمت بيفتيد براي اينكه روشن بشود فرق علمي شهيد با آخوند خراساني در كجاست شما به مفهوم و منطوق كفايه مراجعه كنيد در بخش مفهوم حصر ببينيد مرحوم آخوند به چه زحمتي ميخواهد مفهوم حصر را از «لا اله الّا الله» درست كند آن مستثنامنه چيست اگر بگوييم «لا اله واجب» يك مشكل دارد «لا اله موجود» يك مشكل ديگر دارد به زحمت افتاده چون خيال كرده «الّا» به معناي «الّا» است امّا شهيد ميفرمايد اين «الّا» وصف است غير است كه سيدنا الاستاد در الميزان غالباً همين راهها را طي كرده كه «الّا» به معناي غير است[10] وقتي غير شد معناي استثنايي ندارد يعني غير از اللهي كه مفروغعنه است ديگران نه لذا اينجا ميفرمايد كه ﴿فَلاَ تَدْعُ مَعَ﴾ مع اللهي كه مفروغعنه است و مورد قطعي است ديگري را; نه اينكه نگو دو خداست يك خدا هست و دومي نيست, يكي دليل نميخواهد چون يقيني است. اگر فرمود: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ﴾[11] يعني خدا شكپذير نيست مگر ميشود آدم بگويد عالم حقيقتي ندارد منتها نميدانند كه اين خدا كسيت و چيست بالأخره اصل حقيقت هست و آن حقيقت, مطلق است نه محدود و نظام به او وابسته است «و هو الله» ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾[12] فرمود: ﴿فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ﴾ يعني اللهي كه مفروغعنه است ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ خب اگر ـ معاذ الله ـ گرفتار شرك شدي ﴿فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ﴾.
مستحضريد كه عصمت باعث امتناع عادي معصيت است نه امتناع ذاتي، اگر امتناع ذاتي باشد كه شخص مكلف نيست معصوم ميتواند گناه بكند ولي يقيناً نميكند براي اينكه مطلب براي او بين الرشد است از طرف اطاعت و بيّن الغي است از طرف معصيت لذا دست به چنين كاري نميزند ولي مكلف است لكن بخشي از آيات قرآن بر اساس «ايّاك أعني واسمعي يا جارة» نازل شده است[13] بنابراين برخيها خيال كردند انسان براي اينكه به مقام عصمت و كمال برسد عبادت ميكند حالا كه به مقام عصمت و كمال رسيد ديگر چرا تكليف داشته باشد و عبادت كند غافل از اينكه اطاعت خدا و ترك معصيت, سُلّم و نردبان ترقّي است اگر كسي روي نردبان قرار داشت پلههاي نردبان را طي كرد و رفت بالا و دستش به سقف رسيد اگر بگويد نردبان چيست كه همانجا سقوط ميكند اين چون روي نردبان است بالاست اين چون عامل به تكليف و اطاعت از فرمان خداست معصوم است اگر ـ معاذ الله ـ لحظهاي غفلت كند بگويد تكليف چيست كه همانجا سقوط ميكند پس اگر گفته شد اين عبادتها براي آن است كه انسان به مقام برسد يعني حدوثاً و بقائاً آن كمال متوقف بر اطاعت است و پرهيز از معصيت.
پرسش: ميفرمايد عصمت مانع امر و نهي است؟
پاسخ: نه مانع عصيان است مانع امر و نهي نيست. يك وقت است كسي خيال ميكند كه نامحرم نگاه بكند بعد استعاذه ميكند منصرف ميشود امّا نسبت به محارمش اصلاً فكر باطل نكرده تا بگويد چه كار بدي است اينكه فرمودند معصومين (عليهم السلام) فكر باطل هم ندارند همين است بخشي از ماها در بخشي از گناهها يقيناً معصوميم به همين معنا خب مگر اينها معصيت نيست بله هست اينچنين نيست كه كسي تصور بكند بعد بگويد اين چه كاري است اصلاً به ذهن كسي نميآيد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه همهٴ انبيا اينطورند.
پرسش...
پاسخ: بله منافات ندارد يعني مكلف هستند ولي عصمت نميگذارد كه اينها گناه بكنند مثل اينكه ما مكلفيم كه با محارم خلاف نكنيم و معصوميم در اين گناه براي اينكه زشتي اين كار براي ما به قدري روشن است كه اصلاً به ذهن ما نميآيد. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» نسبت به همهٴ انبيا اين فرمايش را فرمودند، فرمودند: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ٭ ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا﴾ يعني اين سلسلهٴ انبيا ﴿وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَا كانُوا يَعْمَلُونَ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[14] همهٴ انبيا اينطورند مكلف به پرهيز از شركاند و اگر در سورهٴ مباركهٴ «زمر» دربارهٴ خصوص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود آن هم همين است؛ آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾ كه چه چيزي ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾ اين ﴿وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾ همان آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه وصف همهٴ انبياست فرمود: ﴿لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم﴾ كذا و كذا ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ بنابراين انبيا مكلف هستند منتها عصمت مانع عصيان است. خب در اينجا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ آن گاه ﴿فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: خب ما اسماي حسناي خدا را ميخواهيم ما كه اين الفاظ را نميگوييم شخص اينها را نميگوييم اينها انسانهاي كامل هستند كه فرمودند: «نحن الأسماء الحسني»[15] ما ولايت را ميگوييم نبوت را ميگوييم رسالت را ميگوييم اين نبوت و رسالت و ولايت اسماي حسناست ما مقام اينها را ميگوييم نه شخص اينها را اگر خود اينها فرمودند: «نحن الأسماء الحسني» و اگر ما در «جوشن كبير» ساير ادعيهٴ اسمای حسناي خدا را ميخواهيم ما اسمای الهي را ميخواهيم اسمای خدا دو قسم است يك اسم ذاتي است كه عين ذات است ما به آن دسترسي نداريم امّا غالب اين اسمائي كه در «جوشن كبير» آمده اسماي فعلي است «يا شافي» «يا رازق» «يا خالق» «يا باسط» «يا قابض» اينها همه افعال خداست اينها همه ممكنات الوجودند اينها كه عين ذات نيستند اينها واجب الوجود نيستند .
خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني را مرحوم كليني با اينكه كمحرف است در اصول كافي درباره صفت ذات و صفت فعل ضابطهٴ خوبي ذكر كرده. در همان جلد اوّل كافي فرمود صفتي كه سلب و اثباتپذير نيست بالقول المطلق موجبه است اين صفت ذات است امّا صفتي كه گاهي هست گاهي نيست يك جا سلب است يك جا اثبات است آن صفت فعل است[16] مثلاً حيات را نميشود گفت خدا گاهي هست و گاهي نيست قدرت را نميشود گفت گاهي و گاهي ندارد گاهي دارد گاهي ندارد علم را نميشود گفت گاهي دارد گاهي ندارد اينها موجبهٴ مطلقه است و ميشود صفت ذات امّا خالق بودن رازق بودن شافي بودن «قد يخلق قد لا يخلق قد يرزق قد لا يرزق قد يشفي قد لا يشفي قد يقبض قد لا يقبض قد يبسط قد لا يبسط» اينها صفت فعل است چون اگر ـ معاذ الله ـ اينها صفت ذات باشد آن وقتي كه سلب شده ذات سلب ميشود اينها خارج از ذات است خارج از ذات كه شد ميشود ممكن وقتي ممكن شد همانطوري كه ميگوييم «يا خالق يا رازق يا شافي», «يا علي» «يا محّمد»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم جايز است ما كه اين اشخاص را نميگوييم اين مقام را ميخواهيم اگر كسي آن روايات نوراني مرحوم صدوق را بررسي كند خود حضرت فرمود اگر كسي اسم را عبادت بكند كه مشرك است مفهوم را عبادت بكند كه مشرك است[17] ما الله را عبادت ميكنيم يعني چه؟ الفاظ را عبادت ميكنيم ـ معاذ الله ـ نه مفهوم را عبادت ميكنيم خب مفهوم يك صورت ذهني ماست اين را كه عبادت نميكنيم ما آن حقيقت را عبادت ميكنيم اگر در «جوشن كبير» غالب اين هزار اسم بخش وسيعي از اينها اسماء فعلي است و ممكنات است آنها را ميخوانيم خب رسالت هم اسماء الهي است ولايت هم از اسماء الهي است امامت هم از اسماء الهي است خب اينها فعل خدايند وجه خدايند «نحن وجه الله»[18] است ما وجه الله را ميخواهيم «أين وجهُ الله الّذي يَتَوجّه إليه الأولياء»[19] ما كه شخص را نميخوانيم.
به هر تقدير فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ انذار بستگان نزديك بر اساس شش وجه تاريخي و قرآني است يك وجهش اين است كه خب همانطوري كه خودتان را حفظ ميكنيد بستگان نزديكتان را هم از خطر حفظ بكنيد ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[20] خب انسان همانطوري كه خودش را از آتش حفظ ميكند فرزند خودش بستگان خودش نزديكان خودش را خب در درجهٴ اوّل براي او مهم است كه حفظ بكند (اين وجه اوّل). دوم اينكه اين جريان سلطنت و ملوكيت و امثال ذلك نيست اين احكام براي بستگان حاكم نباشد نه بستگان حاكم با ديگران فرقي ندارند ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ همانطوري كه ديگران را انذار ميكني عشيرهٴ اقربينت را هم انذار بكن. سوم اينكه درست است كه تو را ما بشير و نذير معرفي كرديم گفتيم ﴿قُمْ فأنْذِر﴾[21] امّا پيشاپيش بستگان نزديكت را انذار بكن تا در ديگران اثر بيشتري داشته باشد نظير ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾[22] شما كه ميخواهيد جهاد كنيد اوّل با اين كفّار نزديكتان جهاد كنيد نه اينكه اينها را بگذاريد برويد به كفار دور دست شما كه ميخواهيد جهاد فرهنگي علمي تبليغ داشته باشيد اوّل نزديكهايتان را اصلاح بكنيد اين سه وجه كه ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نظير ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾ بر اساس اين وجوه سهگانه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اوّل تا آخر همين را عمل ميكرد وقتي مكه را فتح كردند وارد مكه شدند همانطوري كه بتها را فروريختند آن تفكر بتپرستي و تفكر جاهلي را فرو ريختند براي اينكه اقتصاد, اسلامي بشود فرمود تمام اين رباهاي جاهلي مُلغاست اگر كسي ربايي ميگرفت آن بدهكار ديگر از اين به بعد بدهكار نيست آن طلبكار ديگر از اين به بعد طلبكار نيست بعد فرمود «و اوّل موضوعٍ منه ربا العبّاس بن عبدالمطلّب»[23] خب عباس در جاهليت وضع ماليش خوب بود ربا ميگرفت خب يك امر بدي بود در جاهليت فرمود اوّل ربايي كه من زير پا ميگذارم روي آن پا ميگذارم ربا و طلبها و قرضهاي ربوي عموي من است اين از باب ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ است. بالاي كوه صفا رفت كه مطلب پنجم است فرمود «يا بني عبد المطلب» «يا بني عبد مناف» «يا عباس بن عبدالمطلّب» «يا صفية عمة رسول الله» اي عموي من! اي عمّهٴ من! بدانيد «لا اغني عنكم من الله شيئا»[24] من به داد شما نميرسم شما به فكر خودتان باشيد اين را صريحاً روي كوه صفا اعلام كرد. مطلب ششم اين است كه بستگان خودش را فرزندان عبدالمطلب را بني اعمام كه تقريباً چهل نفر بودند دعوت كرد در منزل كه حديث يوم الدار و انذار يوم الدار معروف است همهٴ اينها را دعوت كرد بعد از اينكه اينها غذايشان را خوردند حضرت فرمودند خدا اين است جهنّم اين است بهشت اين است اين امور ششگانه و امثال آن به مطلب ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ برميگردد خب اين نسبت به بستگان امّا نسبت به تودهٴ مردم چه؟ فرمود نسبت به تودهٴ مردم ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ به فكر سرمايهداران و مسرفين و مترفين نباش اين مومنيني كه به سراغ تو آمدند اينها را طرد نكن در سور قبلي دربارهٴ احترام به پدر و مادر گذشت كه ما دو صورت خفض جناح داريم از نظر قرآني يكي خفض جناح للترحم است يكي خفض جناح للاحترام نسبت به پدر و مادر فرمود ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[25] اگر پدر يا مادر سني از او گذشت عمري از او گذشت سالمند شد اين را فوراً تحويل خانهٴ سالمندان ندهيد چند بار به عرضتان رسيد اين دوره شش، هفت سال نخست از عمر فرزند بهترين دورهٴ عاطفهآموزي فرزند است اين عاطفه را در اين دانشگاه شش، هفت ساله ياد ميگيرد اگر بچه، بچهٴ مهد كودك شد چون او عاطفه نچشيد همينكه پدر و مادر مسن شدند فوراً تحويل خانهٴ سالمندان ميدهد آنوقت يك مرگ تدريجي براي آن پدر و مادر است امّا اگر اين هفت سال آغوش مادر ديد مهر پدري ديد اين ممكن نيست پدر و مادر را رها كند.
من اين قصه را چند بار به عرضتان رساندم يكي دو سال قبل بود در همين دماوند تابستان من ديدم كسي نزديك شصت سالش است بين پنجاه و شصت سالش است از يك راه دور آمده يك شيشه آب هم دستش است كه حاج آقا شما اين را دم بزنيد مادرم مريض است خوب بشود خب وقتي خودش در آستانهٴ شصت سال است مادرش هم در آستانهٴ نود سال است خب اين از راه دور آمده كه يك حمدي خوانده بشود برود به مادرش بدهد مادرش شفا پيدا كند چنين آدمي هرگز حاضر نيست مادرش را به خانهٴ سالمندان ببرد اگر كسي بچهٴ مهد كودك شد اين بعدها با خانهٴ سالمندان رابطه دارد اينطور نيست كه پدر و مادر توقع داشته باشند كه بعد از اينكه سالمند شدند بچه از آنها نگهداري كند اين عاطفه نه در حوزه است نه در دانشگاه هست نه در كوي است نه در برزن، اين عاطفه هفت سال در آغوش پدر و مادر است ممكن نيست بچهاي كه در شش، هفت سالهٴ دانشگاهي منزل, آغوش پدر و مادر ديد او راضي بشود پدر و مادرش را به خانهٴ سالمندان بدهد خب اين فرمود: ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[26] امّا دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين خفض جناح ترحمي است يعني تو كه قدرت پرواز داري ميتواني معراج بروي ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ سمت توست اوج نگير مردم را رها نكن اينها را زير بال بگير زير پر بگير ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ اينها را زير پر بگير تا اينها رشد بكنند پر در بياورند و پرواز كردن ياد بگيرند وقتي پر درآورند و پرواز كردن ياد گرفتند حالا آزادند امّا آن پر پهن كردني كه در روايات ما هست كه هم مرحوم كليني نقل كرد هم در معالم مرحوم صاحب معالم هست كه «انّ الـملائكة لتضع اجنحتها لطلاب العلم»[27] فرمودند فرشتهها پرها را پهن ميكنند براي طالبان علم خب براي چه چيزي پر پهن ميكنند اينها همانها هستند كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود: ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[28] بعضي دوبالهاند بعضي سهبالهاند بعضي چهاربالهاند اين بالها را براي چه چيزي پهن ميكنند آن صاحب دلان و صاحب بصران كه فوق صاحب نظراناند گفتند به اينكه اين بالها را زير پاي طالبان علوم دين پهن ميكنند لامورٍ; يك: به اين طلبه بفهمانند كه تو بايد پر در بياوري; دو: بايد پرواز ياد بگيري; سه: كه از همه مهمتر است اين است كه از جهت پرواز كني نه در جهت. اين مرغها در جهت پرواز ميكند هر وقت آذوقهٴشان كم شد از شرق به غرب از شمال به جنوب به طمع طعمه حركت ميكنند اينها در جهت حركت ميكنند امّا اگر كسي مرغ باغ ملكوت شد از جهت حركت ميكند نه در جهت آن وقت چنين روحاني ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[29] است نورانيتي در جامعه است كه يك روحاني كه فضل متوسط دارد ولي تقواي صد درصد اين يك شهري را بيمه ميكند انشاءالله اميدواريم همهٴ ما اينچنين باشيم!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] - سوره حجر، آيه40؛ سوره ص، آيه83 .
[2] - سوره ملك، آيه5.
[3] - سوره نحل، آيه103.
[4] - سوره اعراف، آيه12؛ سوره ص، آيه76.
[5] - سوره بقره آيه247.
[6] - سوره نحل، آيه53.
[7] - الميزان، ج1، ص395.
[8] - سوره مؤمنون، آيه117.
[9] - الروضة البهية(ط- الحديثة)، ج1، ص229.
[10] . الميزان, ج1, ص395.
[11] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 10.
[12] . سورهٴ حج, آيهٴ 62.
[13] . تفسير العياشي, ج1, ص10.
[14] . سورهٴ انعام, آيات 87 ـ 89.
[15] . بحارالأنوار, ج25, ص5 و ج27, ص38.
[16] . الكافي, ج1, ص111 و 112.
2. التوحيد(شيخ صدوق)، ص142، 143و192.
[18] . الكافي, ج1, ص143 و 145.
[19] . بحارالأنوار, ج99, ص107.
[20] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.
[21] . سورهٴ مدّثر, آيهٴ 2.
[22] . سورهٴ توبه, آيهٴ 123.
[23] . تفسير القمي, ج1, ص171.
[24] . ارشاد القلوب, ج1, ص32 و 33; صحيح البخاري, ج3, ص190; صحيح مسلم, ج1, ص134.
[25] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 24.
[26] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 24.
[27] . الكافي, ج1, ص34; معالم الدين, ص11.
[28] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 1.
[29] . سورهٴ انعام, آيهٴ 122.