28 04 2012 4777831 شناسه:

تفسیر سوره شعراء جلسه 24 (1391/02/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّي يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (201) فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ (203) أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَفَرَأَيْتَ إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جَاءَهُم مَّا كَانُوا يُوعَدُونَ (206) مَا أَغْنَي عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ (208) ذِكْرَي وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ (209) وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (210) وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

بعد از اينكه فرمود ما همه معارف را براي مردم بيان كرديم عدّه‌اي پذيرا شدند گروهي كه مستكبرانه و مُسرفانه و مُترفانه به سر مي‌بردند نپذيرفتند ما اين حرفها را به دلهاي آنها رسانديم حجّت ما بالغ شد اما ﴿قَسَت قُلوبُهُم[1] ما اين حرفها را در دلهاي اينها جريان داديم ولي به سوء اختيار خود نپذيرفتند. اينها سه حالت دارند: در دنيا كه متنعّم‌اند سرگرم خوش‌گذراني‌اند فكر مي‌كنند كه اين وضع براي هميشه هست ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ[2] فكر نمي‌كنند كه اين زودگذر است و پايان عمر هم جريان برزخ است اين حالت اُولاي آنها. حالت ثاني اينها لحظه پاياني عمر اينهاست حالا يا عذاب برزخي به سراغ اينها مي‌آيد يا عذابهايي نظير جنگ بدر و احد و خندق به سراغ اينها مي‌آيد در حال خطر و در حال اضطرار مي‌خواهند يك ايمان صوري بياورند اين ايمان صوري در حال اضطرار اثري ندارد زيرا اگر اضطرار برطرف شد و اختيار آمد اينها همچنان ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ هستند اين حالت دوم كه در حال اضطرار، ايمان ممكن است اما دراثر ترس, ايمانِ در اثر ترس ممكن است ولي مقبول نيست. حالت سوم در جريان بعد از مرگ است كه وارد صحنه برزخ شدند و بعد از برزخ, در آن حالت ايمان ممكن نيست يعني فعلِ اختياري به نام ايمان متمشّي نمي‌شود جريان بعد از مرگ جريان حساب است نه عمل اگر آنجا هم ايمان و كفر ممكن بود اطاعت و عصيان ممكن بود آنجا هم مثل دنيا دار تكليف بود شريعتي مي‌خواست وحي و نبوّتي مي‌خواست در حالي كه آنجا نه اطاعت ممكن است نه معصيت زيرا نشئه, نشئه حساب است نه نشئه تكليف و كار، در قيامت يعني بعد از مرگ چه قيامت صغرا چه قيامت كبرا جا براي ايمان نيست و اگر گفته شد جا براي عمل صالح نيست منظور از عمل صالح اعم از عمل جانحه و جارحه است چه عمل قلب چه عمل قالب ممكن نيست كسي در آن نشئه، بعد از مرگ يعني برزخ به بعد يك كار اختياري انجام دهد لذا اينها در برزخ مي‌گويند كه ما را برگردان كه ايمان بياوريم ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً[3] اما در حال اضطرار ايمان مي‌آورند لكن خداي سبحان مي فرمايد: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ[4] يعني اين ايماني كه مي‌آوريد اين ايمان گرچه ممكن است ولي مقبول نيست چون در اثر ترس است ولي در جريان برزخ، آنها ممكن نيست در آ‌نجا ايمان بياورند مي‌گويند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ نه خدايا خطر را از ما بردار تا ما ايمان بياوريم.

فتحصّل كه اين گروه سه حالت داشتند و دارند در دنيا متنعّمانه و مسرفانه و مترفانه به سر مي‌برند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ[5] و عذاب را به استهزا مي‌گيرند و مانند آن, ايمان نمي‌آورند. در حالت خطر، ايمان ممكن است ولي ايمانِ اضطراري نافع و مقبول نيست زيرا همين كه خطر برطرف شد اينها به حالت اول برمي‌گردند. در حالت سوم كه بعد از مرگ است ايمان ممكن نيست نظير اينكه انسان در عالم خواب كار اختياري از او ممكن نيست وقتي بيدار شد مي‌گويد اي كاش من فلان مطلب را مي‌پرسيدم فلان حرف را مي‌زدم در حالي كه كاري كه انسان در عالم خواب انجام مي‌دهد محصول ملكات قبلي اوست و فعل اختياري از او صادر نمي‌شود.

پرسش...

پاسخ: نه, مي‌خواهند عذرخواهي كنند كه مقداري سبك بشوند فرمود: ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ[6] از نظر رواني اگر كسي عذرخواهي بكند يك مقدار سبك مي‌شود مي­فرمايد ما اذن اعتذار هم به آنها نمي‌دهيم نه اينكه ايمان بياورند و ما اذن نمي­دهيم اگر تبهكاري بخواهد عذرخواهي كند از آن عذاب دروني خود راحت‌تر مي‌شود مي‌فرمايد ما چنين اذني هم به آنها نخواهيم داد.

فرمود: ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ كه اين ﴿سَلَكْنَاهُ﴾ نظير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حجر» گذشت بحثش روشن شد. اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ اين حالت اوّلشان ﴿حَتَّي يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ﴾ اين حالت دومشان در حالت اضطرار, اينها در حال اختيار ايمان نمي‌آورند تا عذاب اليم را ببينند كه در آنجا ايمان اضطراري است آن وقتي كه ايمان هم ممكن است و هم نافع، اينها ايمان نمي‌آورند در حال عذاب اليم كه ايمان ممكن است ولي نافع نيست حاضرند ايمان بياورند در جريان مرگ و بعد ديگر اصلاً ايمان ممكن نيست. اين عذاب اليم اگر منظور عذاب قيامت صغرا يا كبرا باشد در آنجا هم ايمان ممكن نيست.

آن‌گاه اين عذاب دفعتاً و بغتتاً مي‌آيد و اينها درك نمي‌كنند. شعور آن دركِ لطيف است نظير اين شَعْر و موي باريك مي‌گويند <شَعَرَ> است مُشعِر شد يعني باريك‌بين شد، مطلبي كه مثل موي باريك است درك مي‌كند. آن‌گاه اين افراد كه به عذاب اليم گرفتار شدند اگر اين عذاب, عذاب دنيايي باشد اختيار محفوظ است ايمان ممكن است ولي نافع نيست اگر عذاب بعد از مرگ باشد كه ممكن نيست آن وقت ﴿فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ﴾ وقتي آن عذاب آمد اگر درباره دنيا باشد اينها مي‌گويند آيا اِنظار يعني مهلت دادن ممكن است كه به ما مهلت بدهيد ما چند روزي زنده باشيم يا نه؟ خداي سبحان مي‌فرمايد بر فرض ما مهلت بدهيم شما از اين مهلت بهره صحيح نمي‌بريد ما ساليان متمادي به شما مهلت داديم شما متمتّعانه بيراهه رفتيد اينها مي‌گويند ﴿هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ﴾ اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشاء القا شده اين كلمه «هل» جمله را از خبريه بودن الغا مي‌كند اين جمله مي‌شود جمله انشايي در حقيقت درخواست انظار و اِمهال است.

بعد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد الآن كه مسرفانه و مترفانه به سر مي‌برند الآن كه دارند عذاب را مسخره مي‌كنند ﴿أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ﴾ اينها به نوح يا ساير انبيا(سلام الله عليهم اجمعين) مي‌گفتند: اگر راست مي‌گوييد عذابي بياوريد[7] خب اين بر اساس استهزا و مسخره كردن است ﴿أَفَرَأَيْتَ إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ﴾ حالا اينها مي‌گويند ﴿هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ﴾ بسيار خوب ما به اينها مهلت بدهيم چند سالي هم برگردند آن چند سالي هم كه برگردند مثل همين چند سالي كه پشت‌سر گذاشتند همين طور است ديگر، اين نظير همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[8] بر فرض اينها از جهنم بيرون بيايند به دنيا برگردند كه چنين فرضي محال است براي اينكه دنيا منقرض شد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّماوَاتُ[9] دنيايي نيست تا اينها به دنيا برگردند بر فرض محال اينها به دنيا برگردند ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتَ﴾ يعني «أخبرني» ﴿إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ﴾ حالا بر فرض ما چند سال هم به اينها مهلت بدهيم اينها مثل همان دوران گذشته متمتّعانه به سر مي‌برند ديگر ﴿أَفَرَأَيْتَ إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ﴾ حالا يا اينهايي كه از ما مهلت خواستند اينها را چند سال مهلت بدهيم يا نه, درباره همين افراد فعلي مي‌فرمايد اين افراد فعلي و موجودين، وضعشان را بررسي كنيد اينها بر فرض ساليان متمادي متمتّعانه و مسرفانه به سر ببرند وقتي عذاب الهي آمد چه كاري از اينها ساخته است ﴿ثُمَّ جَاءَهُم مَّا كَانُوا يُوعَدُونَ ٭ مَا أَغْنَي عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ﴾ كاري از اينها برنمي‌آيد همان كه گفتند: ﴿مَا أَغْنَي عَنِّي مَالِيَهْ ٭ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ[10] كاري از اين مال برنمي‌آيد بين انسان و مال انسان, بين انسان و اولاد و قبيله و عشيره انسان اين حادثه تلخ عذاب اليم فاصله مي‌اندازد نه گذشته اينها گذشته خوبي بود كه به داد اينها برسد نه موجوديِ اينها موجودي‌اي است كه توان داشته باشد مشكل اينها را حل كند زيرا سابقه اينها تلخ بود (يك) موجودي اينها هم بيگانه از اينهاست (دو) اگر كسي سابقه تلخ داشت موجودي او هم از او بيگانه بود پس چيزي مشكل او را حل نخواهد كرد ﴿مَا أَغْنَي عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ﴾ اين وضع اينهاست.

 پس اينها سه حالت دارند حالت دنيا كه در رفاه‌اند حالت عذاب و حالت برزخ و بعد, در دنيا در حال عادي ايمان هم ممكن است هم مقبول و هم نافع اينها نمي‌آورند در حال عذاب شديد در دنيا ايمان ممكن است ولي نافع نيست بعد از مرگ ايمان اصلاً ممكن نيست اين مراحل را بخشي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بيان فرمود بخشي را هم در سورهٴ مباركهٴ «يونس»؛  در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 158 اين بود ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾ كه اين عطف بر منفي است اگر آن لحظه آيات الهي آمد يا ايمان اصلاً ممكن نيست يا كسي كه قبلاً ايمان آورد ولي عمل صالحي ايمانِ او را همراهي نكرد آن روز طرْفي نمي‌بندد. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» راجع به عذاب دنيا كه ايمان ممكن است و نافع نيست ذكر فرمود منتها قوم يونس را استثنا كرد؛ آيه 98 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ البته اين هم مربوط به افرادي است كه نظير فرعون و نمرود و اينها نباشند، كساني كه معاصي عادي مبتلا هستند وگرنه كساني كه ﴿طغَوْا فِي الْبِلاَدِ ٭ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ[11] اين گروه در حال عذاب اليم ايمانشان گرچه ممكن است ولي نافع نيست. درباره قوم يونس(سلام الله عليه) اگر ايمان پذيرفته شد براي اينكه تبهكاري آنها از سنخ تبهكاري آل‌فرعون نبود. در اين بخش مي‌فرمايد اين نظام ما اين است ما يك اصل كلي به عنوان قرآن كريم نازل كرديم كه در فصل اول شرح حال آن مطرح است.

 در فصل دوم كه قصص هفت‌گانه انبيا يعني وجود مبارك نوح, ابراهيم, هود, صالح وجود مبارك موساي كليم, لوط, شعيب (قصص اين انبياي هفت‌گانه را) گفتيم وضع همه را شرح داديم كه چه كسي معاقب شد چه كسي معاقب نشد در دو فصل، بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «شعراء» را طي كردند و دارند ادامه مي‌دهند. مي‌فرمايند اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده, حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[12] نيست ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ﴾ منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند چون مستحضريد براي هر منطقه, براي هر شهر و روستا, براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا[13] اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ يكي از مصاديق مُنذرون خواهد بود همان كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ[14] عالمان دين از طرف آن حضرت با حفظ مراحل علم و عدلشان مي‌كنند اگر از طرف دين, عالمان دين, مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد. ﴿ذكري﴾ يعني «هذه ذكريٰ» يك تذكره است.

مستحضريد قرآن كريم از نظر معرفت‌شناسي از تجربي گرفته تا تجريدي محض و از تفكّر گرفته تا تذكّر همه را در بردارد بعضي از مطالب حسّي و تجربي است مي‌فرمايد از راه تجربه ما مردم را آگاه كرديم و تجربه را محترم شمرديم نظير ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ[15] اين راه تجربه است كه قرآن كريم هم تجربه را نشان مي‌دهد هم تجربه را امضا مي‌كند. در بحثهاي ديگر در مسائل سياسي, مسائل اجتماعي، تجربه را كافي مي‌داند حجّت مي‌داند مي‌فرمايد شما قبل از آمدن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دشمن يكديگر بوديد اختلاف داشتيد به ياد باشيد ﴿اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم[16] اين يك تجربه سياسي و تاريخي و اجتماعي است بنابراين قرآن هم تجربه در مسائل عاديِ مادّي روزانه را مطرح مي‌كند و حجّت مي‌داند هم تجربه در مسائل اجتماعي, اخلاقي, سياسي را مطرح مي‌كند و حجّت مي‌داند؛ مي‌گويد شما ساليان متمادي اوس و خزرج و ساير قبايل و فِرَق درگير هم بوديد و دين شما را متّحد كرده است اين تجربه پربركت را از راه دين داريد، مسائل عقلي و استدلالي فراواني هم كه در قرآن هست گاهي هم مسائل تفكّر است كه حرفهاي نويي را كه قرآن كريم مطرح مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ[17], ﴿ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[18] گاهي هم حرفهاي درون ما را شفافانه بازگو مي‌كند كه مي‌فرمايد: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[19] اين انواع و اقسام معرفت‌شناسي چه تجربي, چه نيمه‌تجربي, چه تجريديِ فلسفه و كلامي, چه تجريديِ ناب عرفان نظري چه تفكّر و چه تذكّر اين هفت, هشت قسم معرفت‌شناسي را كاملاً قرآن مطرح كرده امضا كرده رواج داده آن شهودي را هم كه در جايگاه خاصّ خودش رواج داده فرمود اين كارِ ماست اين حرفها بعضيهايش ذكراست بعضيهايش فكر است بعضيهايش ذكر است يعني اگر بررسي كنيد به يادتان مي‌آيد ما خيلي از اين حرفها را در درونتان نهادينه كرديم اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[20] خيلي از مطالب را به همراه دارد چون همان مطالب به زبان وحي گفته مي‌شود, قرآن مي‌شود تذكره, مي‌شود ذكرا ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾ و مانند آن فرمود: ﴿ذِكْرَي﴾ يعني «هذه ذكري» اما ﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اين <كان>ي منفي در﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ نشان آن است كه سنّت و سيره الهي منزّه از ظلم است.

 در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشابه اين گذشت در آنجا همين آيه‌اي كه در اصول هم از او نام مي‌برند؛ آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ اين «كان» منفي سيره الهي را نشان مي‌دهد مي‌فرمايد ما هيچ كسي را عذاب نمي‌كنيم تا اينكه حجّت الهي بالغ بشود ما اصلاً به كسي ظلم نمي‌كنيم ديگر اين استثنا ندارد بر خلاف ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ عذاب محدود است ما قبل از تماميّت حجّت كسي را عذاب نمي‌كنيم بعد از تماميّت حجّت عذاب مي‌كنيم اما ظلم مغيّا نيست تا مثلاً تا فلان تاريخ ما ظلم نمي‌كنيم بعد ـ معاذ الله ـ ظلم مي‌كنيم اين طور نيست اين آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» محدود است حدّ دارد مغيّاست غايت دارد فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ولي آيه محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اين سالبه كليّه است بالقول المطلق اصلاً ظلم درباره ذات اقدس الهي محال است يقيناً خدا ظلم نمي‌كند نه نبايد ظلم بكند كه «يَمتنع عليه» باشد بلكه «يَمتنع عن الله» است. ما يك كتاب قانوني نوشته در خارج نداريم كه قانون باشد قانون‌گذاري باشد برنامه‌اي باشد آن قانون بر ذات اقدس الهي حاكم باشد و خداوند ـ معاذ الله ـ مجبور باشد مطابق آن قانون پيش‌نوشته و پيش‌ساخته عمل بكند اين‌چنين نيست «كان الله و لم يكن معه شيء»[21] خدا بود و هيچ چيزي نبود بعد كلّ نظام را آفريد ديگر فرض ندارد كه كارِ خدا را برابر يك قانون پيش‌فرض‌شده يا پيش‌ساخته ما برنامه‌ريزي بكنيم بگوييم خدا بايد كار خودش را مطابق با آن قانون انجام بدهد هر قانوني هم كه باشد مخلوق اوست لكن خدا چون حكمتِ محض است علمِ محض است و از اين علم و حكمتِ محض جز عدلِ محض صادر نمي‌شود «يَمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله», «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله».

 فرق ممتاز بين ما اماميه و معتزله آن است آنها متفكّرانشان مي‌گويند «يجب علي الله» كه اين كار را بكند ما مي‌گوييم «يجب عن الله» يقيناً خدا عدل مي‌كند يقيناً خدا ظلم نمي‌كند براي اينكه كمالِ محض است اراده و اختيار هم كه در متنِ ذات اوست. اگر موجودي كمالِ محض بود قدرتِ محض بود اين اراده و مشيئت در درون قدرت اخذ شده بود چنين ذاتي محال است ظلم از او صادر بشود ظلم يعني اينكه كاري كه خودش تنظيم كرده است كه عدلِ محض است بر خلاف اين كاري كه خودش كرده بيگناهي را به عذاب اليم گرفتار كند اين‌چنين نيست, پس خدا يقيناً ظلم نمي‌كند نه يعني حتماً نبايد ظلم بكند كه ما يك قانون پيش‌ساخته داشته باشيم و آن بر خدا حكم بكند خب چرا كمال, نقص ندارد؟ براي اينكه با ذات او سازگار نيست نمي‌شود گفت جبر است براي اينكه اختيار در متن اين كمال است اراده در متن اين كمال است قدرت در متن اين كمال است اگر كمالي بسيط بود (يك) نامتناهي بود (دو) و همه كمالات محدود و غير محدود در متن او مأخوذ بود (سه) چنين كمالي «يمتنع عن يصدر منه النقص» نه «يمتنع عليه أن يصير مبدأ للنقص» ما قانوني از جاي ديگر داشته باشيم بر خدا حاكم باشد اين طور نيست لذا مي‌فرمايد: ﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اين از جوامع‌الكلم قرآن كريم است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَد[22] از همين قبيل است.

 قبلاً هم به عرضتان رسيد مجامعي كه به فكر تدوين حقوق بشرند نه حقوق دوستانه كه آن يك مطلب جزئي است زيرمجموعه همين اصل است آنهايي كه درصدد تدوين حقوق بشرند قانون بشري مي‌خواهند درست كنند منبع و ريشه‌هاي علمي براي قانون اينها نيست براي اينكه مستحضريد اين كتاب قانون, رساله قانون هر چه هست يك موادّ حقوقي و قانوني دارد اين موادّ قانوني از مباني گرفته مي‌شود آن مباني بايد از يك منابع گرفته بشود الآن شما فقه مي‌بينيد اين طور است اصول اين طور است حقوق و فقه و قانون و اخلاق ما اين طور است ما يك موادّ فقهي داريم كه در رساله‌هاي ماست يك مباني فقهي داريم كه در كتاب اصول ماست يك منابع داريم به نام قرآن و عترت و عقل كه اين مباني از آن منابع ـ منابع يعني منابع ـ استنباط مي‌شود اينها كه قانون دارند حقوق بشر دارند و مانند آن يك موادّي ترسيم كردند اين مواد از يك مباني گرفته شده مثل عدالت مثل آزادي مثل وفاي به عهد مثل زندگي مسالمت‌آميز مثل زندگي سالم مثل محيط سالم مثل عدم تجاوز مثل رعايت امنيّت رعايت امانت اينها يك مباني پذيرفته‌شده‌اي است كه اين موادّ حقوقي از آن مباني گرفته شده مهم‌ترين مبنا در بين اينها همان عدل است درست است امنيت, امانت, محيط زيست همه اينها جزء مباني پذيرفته‌شده است ولي امّ‌المباني مسئله عدل است عدل هم يك مفهوم شفاف و روشني دارد عدل يعني چه؟ يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» هر چيزي را انسان در جاي خود قرار بدهد تا اينجا روشن است اما جاي اشياء كجاست جاي اشخاص كجاست اگر منبع وحي‌اي داشته باشيم اين مبنا را از منبع وحي مي‌گيريم مي‌گوييم خدايي كه خالق اشياء است خالق روابط اشياء و اشخاص است جاي اينها را معيّن كرده زن جايش كجاست مرد جايش كجاست گوسفند جاي كجاست خوك جايش كجاست شراب جايش كجاست سركه جايش كجاست همه را مشخص كرده اگر آن منابع را نداشته باشيم جاي اشياء كجاست؟ جاي اشخاص كجاست؟ مي‌بينيد وقتي كه منبع نباشد تعيين جاي اشياء و جاي اشخاص به عهده خود اشخاص قرار مي‌گيرد اينها مي‌گويند حرف اسرائيل اين است كه ما يك نژاد برتريم اگر يك نفر در يك روستا يا يك شهر خودبزرگ‌بين باشد زندگي كردن با او مشكل است و اگر قبيله‌اي, نژادي خودبزرگ‌بين باشند بگويند ما نژاد برتريم آن وقت زندگي با اينها بسيار سخت است, اينها حرفشان اين است كه ما بهتريم و جاي ما بهتر خب چه كسي اين حرف را بايد بزند آن كه شما را آفريد بايد بزند او كه گفته ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[23] مي‌بينيد بالصراحه قرآن كريم حرف اينها را نقل مي‌كند مي‌گويند: ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ[24] ما هر چه تاخت و تاز كرديم نسبت به عربها و غير عربها براي ما رواست اين حرف اسرائيليهاست ديگر، اينكه مي‌گويند ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾ همين است خب با اينها نمي‌شود زندگي كرد با اينها در روي كُره زمين به هيچ وجه نمي‌شود زندگي كرد براي اينكه اينها ظالمانه خودبزرگ‌بين‌اند بنابراين تنظيم و تدوين حقوق بشر نه حقوق بشردوستانه كه يك مطلب ديگر است مبناي علمي ندارد براي اينكه موادّ حقوقي را از مباني مي‌گيرند اين بين راه است مباني را بايد از منابع بگيرند مهم‌ترين مبناي حقوقي, عدل است همه هم قبول داريم معناي عدل هم روشن است كه «وضع كلّ شيء في موضعه» اين را هم قبول داريم اما «وكُنهه في غاية الخفاء»[25] اشياء جايشان كجاست زن جايش كجاست مرد جايش كجاست اين اول نزاع, آن كه تابع وحي است مي‌گويد جاي اينها را وحي مشخص كرده خدايي كه آفريد مشخص كرده آن كه تابع وحي نيست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[26] مي‌گويد جاي اشياء را خودم بايد مشخص بكنم اين است كه حقوق بشر سامان نمي‌پذيرد قابل اجرا نيست مخصوصاً كساني كه خودبزرگ‌بين‌اند و حرفشان اين است ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾ با اينها شما چطور مي‌توانيد زندگي كنيد اين كسي است حق را باطل مي‌بيند شرّ را خير مي‌داند كذب را صدق مي‌داند قبيح را حَسن مي‌داند اما قرآن مي‌فرمايد: ﴿مَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ ما قراري گذاشتيم مطابق اين قرار عمل مي‌كنيم جاي اشياء را مشخص كرديم هيچ كدام از اين اشياء را از جايشان بيرون نمي‌بريم اين مي‌شود عدلِ محض كه «بالعدل قامت السماوات والارض»[27] جهان با عدل دارد اداره مي‌شود لذا ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَد[28] اين است, ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ[29] اين است, ﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ اين است.

 خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را مي‌بينيد در الميزان اين مسئله را مطرح مي‌كند كه حكومت بر اساس عدل الهي است جامعه حكومت مي‌خواهد اينجا هم يك بحث مبسوطي دارند كه نه فرد مي‌تواند بر جامعه حكومت كند نه افراد مي‌‌توانند حكومت كنند نه حكومت دموكراسي حق است نه حكومت استبدادي حق است حكومت الله و مكتب ـ مكتب يعني مكتب نه يعني شخص ـ حكومت مكتب حق است همه در برابر مكتب علي وزانٍ سواء هستند در ذيل همين آيه محلّ بحث مطلبي دارند كه چگونه خدا ظالم نيست چرا ظلم نمي‌كند معناي عدل الهي چيست آن وقت جريان حكومت اجتماعي و سياست اجتماعي را هم همين‌جا طرح مي‌كنند.[30] فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ بعد مي‌رسند به فصل اول. در فصل اول همين سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين مطلب بود فرمود: ﴿طسم ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ[31] فصل دومش ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[32] در جريان فصل دوم اين قصص هفت‌گانه را با آن وضعي كه گذشت بيان فرمودند, در جريان كتاب مبين آيات مبسوطي گذشت تا اينكه در اين بخشهاي نهايي فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ٭ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ ٭ وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ٭ أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ[33] يعني دليل عقلي داريم قرآن حق است دليل نقلي داريم قرآن حق است. الآن مي‌پردازند به اين, مي‌فرمايند برخيها خيال كردند اين حرفهاي ـ معاذ الله ـ جن است. شيطان كه بخشي از جن هستند آن شرور جن‌اند اينها كارشان شرّ است نه خير, كارشان باطل است نه حق, كارشان كذب است نه صدق, كارشان قبيح است نه حَسن قرآن حق است و صدق است و خير است و حَسن، اصلاً اينها آيات قرآن بياورند يعني چه؟! اين با آنها اصلاً سازگار نيست شيطان ما را به عدل دعوت كند به صدق دعوت كند به خير دعوت كند به حسن دعوت كند اين سازگار نيست لذا فرمود: ﴿وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ ٭ وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ﴾ اصلاً كار آنها نيست شما دلتان مي‌خواهد سم كار عسل بكند؟! آخر اين شيطان بر اساس شيطنت, تشيطنة، بَغي و ستم و ظلمي كه دارد جز كار شرّ و قبيح و كذب و باطل كار ديگر ندارد يعني شما دلتان مي‌خواهد كه اين شيريني از سم در آمده باشد اينكه شدني نيست ﴿مَا يَنبَغِي﴾ اين بُغيه اينها نيست. دليل اول اين است كه ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ﴾ اين يكي. مي‌ماند نفوذ، اين شيطان از كجا اين حرفها را مي‌آورد؟ ﴿وَمَا يَسْتَطِيعُونَ﴾ اين حرفها از لوح محفوظ الهي است (يك) از لدي الله كه عليّ حكيم است اين حبل بخواهد آويخته بشود (دو) تا برسد به لسان عربي مبين، در تمام اين محدوده دو طرف فرشتگاني‌اند ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ[34] فرمود اين كتاب الهي از لدي الله كه عليّ حكيم است تا عربي مبين كه به صورت حبل آويخته است دو طرفش اسكورت فرشته‌هاست در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود خداوند اعزام كرد ﴿مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ[35] رَصد, اسكورت, مراقب, مواظب از عالي‌ترين مرتبه تا لبان مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين معصوم است تا به سطح عقل مردم و هوش مردم برسد از آن به بعد ديگر مردم مختارند فرمود ما رصد فرستاديم دو طرف نفوذناپذير است اگر هم يك وقت اينها كه برخي از اخبار غيبي را دارند بخواهند چيزي را گوش بدهند ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ[36] پس توان آن را ندارند اما اين بحثهاي عميق مخاطبش شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آنها كه اين حرفها را درك نمي‌كنند كه رصد يعني چه فرشته‌ها يعني چه اسكورت مخصوص يعني چه ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ يعني پيشاپيش اين وحي, فرشته‌ها هستند دنبال اين وحي, فرشته‌ها هستند اين محفوف به رصد است كسي كه ارسال كرده ﴿مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ خب ديگر جا براي شيطان نيست اين حرفها را چون آنها نمي‌فهمند ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب كرده كه مي‌فرمايد اين طور است.

 پس اولاً برهان دروني آن است كه قرآن حق است و نور است و خير است و حسن است و عدل اين كارها بُغيه شيطان نيست ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ﴾ اينها كارشان نيست اين برهان اول. برهان دوم اينكه اين حرفها را از كجا مي‌خواهد بگيرد اين حرفها كه با رصد و اسكورت دارد مي‌آيد بنابراين ﴿وَمَا يَسْتَطِيعُونَ ٭ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾ خودشان بيايند بالا بشنوند كه ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ[37] اينها كجا مي‌خواهند بيايند اينها تجرّدشان در حدّ وهم است. منشأ صدور اين وحي «لدي الله عليّ حيكم» است اينها كه آنجا راه ندارند اين شياطين تا آن قلّه راه ندارند در بين راه هم اگر بخواهند نفوذ پيدا كنند كه اسكورت است اينها كجا بتوانند راه پيدا كنند؟ پس سه برهان است يكي اينكه اين اصلاً بُغيه آنها نيست قرآن حق است و خير است و صلاح است و فلاح است و عدل است و امثال ذلك، اينكه بُغيه شيطان نيست ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ﴾، ثانياً ﴿وَمَا يَسْتَطِيعُونَ﴾ اينها بخواهند نفوذ پيدا كنند كه رصد داريم ثالثاً خودشان بشنوند كه ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾ بنابراين اين صددرصد حق است از لدي الله كه عليّ حكيم است اين قرآن تا لبان مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصومِ محض است حالا از آن به بعد مردم يا قبول يا نكول.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] - سوره انعام، آيه43.

[2]  - سوره همزه، آيه3.

[3] - سوره مؤمنون، آيات99و100.

[4]  - سوره يونس، آيه91.

[5] - سوره همزه، آيه3.

[6] - سوره مرسلات، آيه36.

[7]  - سوره اعراف، آيه70؛ سوره هود، آيه32؛ سوره عنكبوت، آيه29.

[8] - سوره انعام، آيه28.

[9] - سوره ابراهيم، آيه48.

[10] - سوره حاقه، آيات 28و29.

[11] - سوره فجر، آيات11و12.

[12] - سوره انفال، آيه42.

[13] - سوره توبه، آيه122.

[14] - سوره مدثر، آيه2.

[15] - سوره مائده، آيه31.

[16] - سوره آل عمران، آيه103.

[17] - سوره يونس، آيه24.

[18] - سوره بقره، آيه164.

[19] - سوره قمر،آيات40،32،22،17.

[20] - سوره شمس، آيه8.

[21] - طبقات الشافعيه، ج3، ص364؛ اعجاز البيان في تفسيرام القرآن، ص102.

[22] - سوره كهف،آيه49.

[23] - سوره حجرات، آيه13.

[24] - سوره آل عمران، آيه75.

[25] - شرح المنظومة، ج2، ص59؛ جناب سبزواري صاحب شرح منظومه، اين مصرع را درباره وجود فرمودند و استاد آن را درباره عدل استفاده نمودند.

[26] - سوره جاثيه، آيه23.

[27] - عوالي اللّآلي، ج4، ص103؛ تفسيرالصافي، ج5، ص107.

[28] - سوره كهف، آيه49.

[29] - سوره فصلت، آيه46.

[30] - الميزان، ج15، ص324-326.

[31] - سوره شعراء، آيات1و2.

[32] - سوره شعراء، آيه3.

[33] - سوره شعراء، آيات192-197.

[34] - سوره عبس، آيات15و16.

[35] - سوره جن، آيات27و28.

[36] - سوره ملك، آيه5.

[37] - سوره ملك، آيه5.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق