21 04 2012 4777756 شناسه:

تفسیر سوره شعراء جلسه 22 (1391/02/02)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (194) بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196) أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ (197) وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّي يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (201) فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ (203) أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (204)

پرسش...

پاسخ: بله ديگر انسان از اصل آمده بايد به اصل برگردد به وطن اصلي‌اش برگردد اين «حُبّ‌ الوطن»[1] زميني كه نيست حبّ وطن زميني يك دستور ظاهري است كه همه بايد احترام بگذارند انسان از جايي كه آمده بايد به شهر خودش برگردد حضرت سيّدالشهداء فرمود شما بالأخره وطنتان را دوست داشته باشيد هر جايي كه هستيد بايد به همان‌جا برگرديد «مَن كان باذلاً فينا مُهجته ومُوَطّناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»[2] شما چرا شهر خودتان را گُم كرديد شما بايد توطين كنيد وطن‌شناس باشيد وطني باشيد به كشورتان علاقه‌مند باشيد كشورتان لقاءالله است مگر از آنجا نيامديد «مُوَطّناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا» شما كه زميني نيستيد مگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[3] نيامده مگر از آنجا نيامديد خب بايد به آنجا برگرديد. خب فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در صدر اين سورهٴ مبار‌كه دو عنوان مطرح فرمود كه اين دو عنوان به منزله متن است و بقيه آيات اين سور‌ه به منزله شرح اين دو متن, متن اول اين است كه ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ[4] اين وحي است كتاب الهي است دوم سيره و سنّت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[5] قسمت دوم را در طيّ قصص هفت‌گانه تبيين كرد فرمود جريان نوح اين طور است هود اين طور است صالح اين طور است ابراهيم اين طور است موسي اين طور است لوط اين طور است شعيب اين طور است اين قصص هفت‌گانه را در تبيين ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ فرمود, كه شما بايد صابر باشيد بردبار باشيد استقامت داشته باشيد اندوهگين نباشيد غصّه نخوريد كم‌حوصله نباشيد, براي اينكه انبياي قبل از شما بودند بعضيها نهصد سال بعضيها كمتر اين مشكلات را تحمل كردند و راه را ادامه دادند.

با گذشت آن قصص هفت‌گانه اين بخش دوم كه ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ گذشت. فرمود انبيا در عالم فراوان بودند ما بخشي از آنها را گفتيم ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[6] براي اينكه ما اگر از خاوردور يا باختردور نقل مي‌كرديم شما كه دسترسي نداشتيد. آن وقتي كه اين آيات نازل شده بود دسترسي نبود الآن كه دسترسي هست آنها از بين رفتند و خاك شدند سودي ندارد اگر مي‌فرمود ما چند هزار سال قبل در خاوردور يا باختردور امّتي را داشتيم الآن كه راه براي تحقيق نيست بنابراين نه براي سابقين اثر داشت نه براي لاحقين سودمند بود اين قصّه‌ها را فرمود ما نگفتيم.

پرسش: اسلام دين هميشگي است، خب الان كه دسترسي هست؟

پاسخ: بله حرفِ هميشگي هم زده, دسترسي هست براي چه؟ براي آثار باستاني؟! اگر الآ‌ن مي‌فرمود ده هزار سال قبل قومي بودند و پيغمبري بود و خاك شدند بعد بفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ[7] اين فقط به درد باستان‌شناسي مي‌خورد پس نه آن وقت اثر داشت نه الآن, منتها اصل كلي را بيان كرده هيچ جايي نيست كه انديشه باشد و وحي نباشد براي اينكه اگر انديشمندي هست يعني انساني هست راهنما مي‌خواهد ديگر, انسان انديشه‌اش و عقلش يك چراغ خوبي است خب چراغ بدون صراط مشكل را حل نمي‌كند شما حالا آفتابي هم در دستتان باشد وقتي راه نباشد كجا را مي‌خواهي ببيني عقل ذرّه‌اي در مهندسي دين سهمي ندارد ذرّه يعني ذرّه؛ نه موضوع را آفريده نه محمول را آفريده نه رابطه موضوع و محمول را مي‌شناسد عقل كه دين‌ساز نيست قانون‌‌گذار نيست عقل يك چراغ خوبي است راه را انبيا نشان مي‌دهند موضوعات را خدا آفريد محمولات را خدا آفريد انسان را خدا آفريد رابطه انسان با جهان را خدا آفريد رابطه جهان بعضها با بعض را خدا آفريد او بايد دين تعيين كند ذرّه‌اي از ذرّات دين به دست عقل نيست عقل يك چراغ خوبي است نه عقل قانون‌گذار, عقل يك قانون‌شناس خوبي است حالا قانون‌شناس چراغِ خوب, سراج منير اگر راه نباشد او كجا را ببيند بنابراين تا انديشه هست تا فكر هست, وحي هست اين اصل كلّي، ممكن نيست جايي بشر زندگي كند و وحي الهي نباشد اين ممكن نيست در كرات ديگر هم همين طور است اگر منظومه‌اي, سيّاره‌اي كشف بشود و بعد معلوم بشود كه در آن انديشمندي زندگي مي‌كند يقيناً پيغمبر دارد اين اصل كلي بعد فرمود يك مقدار را گفتيم يك مقدار را نگفتيم آن وقتي كه اينها بودند شما دسترسي نداشتيد تا ما بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾ كذا و كذا, الآن كه دسترسي داريد آنها خاك شدند شما كه آثار باستاني نمي‌شناسيد كه ببينيد كه چند هزار سال قبل چه كسي اينجا بود كه بنابراين ﴿مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[8] اين براي جريان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[9] كه اين فصل دوم بود با قصص هفت‌گانه گذشت ممكن است بعضي از مباحث تأييدي هم بيايد.

اما فصل اول كه مربوط به قرآن است و وحياني بودن قرآن است كه ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ[10] از اين بخش شروع مي‌شود كه فرمود: ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ فرمود الفاظش براي خدا معاني­اش براي خدا ارسالش براي خدا آورندگان, مأموران الهي قلب مطهّر پيغمبر فقط تحويل‌گيرنده است از آن به بعد استخراجش استنباطش ارجاع آيات به آياتش تطبيق اصول بر فروع اندراج فروع تحت اصول همه اينها با علمِ فراوان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است براي اينكه او اوّلين مُبيِّن است اوّلين مفسّر است استنباط اصول كلّي در اختيار اوست تطبيق اصول بر فروع در اختيار اوست اندراج فروع تحت اصول در اختيار اوست اين درياي علم را ذات اقدس الهي از اين اقيانوس به پيغمبر داد فرمود الفاظش براي من است حروفش براي من است معنايش براي من است تو فقط گيرنده خوبي از آن به بعد يك درياي موّاج و اقيانوس متلاطمي اين حرفها براي ماست.

پرسش...

پاسخ: بله سه قسم در بحث ديروز گذشت يعني خواه قرآن خواه حديث قدسي خواه احكام اما كيفيت تبيينش كيفيت اندراج مصاديق تحت قوانين كلي كيفيت تطبيق قوانين كلي بر اين, اين تفسير است و تعليم است و كار استاد است فرمود اين كار توست ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[11] اما قوانين و احكام در سه بخش يعني قرآن حديث قدسي روايات, اينها كلاً براي خداست اما گفتن و تبيين كردن و تطبيق كلي بر جزيي و اندراج جزيي تحت كلي كه تدريس است براي توست و اين جوشاندن مي‌خواهد كه انسان جزئيات را تحت كلي مندرج كند در اندراج جزيي تحت كلي خطا نكند در تطبيق كلي بر جزئيات خطا نكند اين اقيانوس موّاج، علم اهل بيت است خب فرمود اينها براي توست. الفاظ را در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» گذشت كه فرمود اينها را ما مي‌خوانيم تو صبر بكن بعد از قرائت ما بخوان آيه هفده به بعد سورهٴ «قيامت»  اين بود: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ٭ فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ٭ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ[12] بعد كه ياد مي‌گيري براي ديگران تبيين مي‌كني فرمود ﴿تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ[13] اين طور نيست ـ معاذ الله ـ ما معاني را به تو بدهيم الفاظ در اختيار تو باشد آن مي‌شود روايات، ديگر قرآن نيست ديگر معجزه نيست پس اين تنزيل است منتها به صورت آويختن است نه انداختن و اگر كسي بنا شد كه قرآن را با قرآن تفسير كند در بخشهاي گوناگون بايد همراه باشد.

 در بحثهاي قبل هم داشتيم كه از كتاب جناب طبري كه از او به عنوان امام المفسّرين ياد مي‌كنند تا نوشته المنار تمام اين تفسيرها شما ببينيد هر كدام از آنها به نوبه خود دارند «قرآن يفسّر بعضه بعضا» اين حرف هم در تفسير طبري هست كه از قديمي‌ترين تفسيرهاي رايج است و هم در المنار كه جزء متأخّرين است تا آنجا كه ما ديديم همه اين را گفتند اما برخيها فقط در برخي از محدوده عربي مبين ارجاعاتي دادند آن هم در حدّ ضعيف, هرگز با عليّ حكيم رابطه نداشتند عليّ حكيم­ها را به هم مرتبط كنند مقدورشان نبود عربي مبين را تحت عليّ حكيم مندرج كنند مقدورشان نبود عليّ حكيم را بر عربي مبين منطبق كنند مقدورشان نبود اين كارها فقط از فحلي مثل علامه طباطبايي ساخته است فرمود از قدما در اين زمينه مطالب كمي به ما رسيده است ما مثل كسي كه مي‌خواهيم ميدان جنگ برويم و اسلحه نداريم اين را در طليعه رسالةالمعادشان گفتند اما بالأخره تا آنجا كه ممكن بود موفق شدند.

در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» دارد كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[14] انسان تا عليّ حكيم را نداند عربي مبين را همين طوري ترجمه مي‌كند ولو در يك آيه ده صفحه چيز بنويسد اين ترجمه است اما وقتي عليّ حكيم پشتوانه عربي مبين بود آن وقت اين مي‌شود تفسير آن وقت عليّ حكيم­ها را به هم مرتبط مي‌كند عربي مبين­ها را به هم مرتبط مي‌كند عليّ حكيم­ها را بر عربي مبين منطبق مي‌كند عربي مبين را تحت عليّ حكيم مندرج مي‌كند اين مي‌شود الميزان، فرمود اين تَنزيل ربّ العالمين است از جاي دور هم آمده ما اين را آويختيم نه انداختيم يك طرفش هم به دست ماست كه « طرفه بيد الله»[15] بعد فرمود ما مستقيماً اين طناب را در قلب مطهّر تو انداختيم چه كسي اين طناب را آورده؟ جبرئيل آورده اما تو هم به همراه اين طنابي نه اينكه آنجا كه جبرئيل آوردي فقط تو درك مي‌كني تو همين طناب را گرفتي بالا آمدي تا آنجا كه دستِ من است نزديك شدي آنجا كه در دست و در دسترس جبرئيل نبود تو آمدي براي اينكه جبرئيل گفت: «لو دنوت انملة لاحترقت»[16] چون « طرفه بيد الله» است طبق آن حديث ثقلين, بنابراين تو ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ[17] كه اين مي‌شود علم لدنّي ـ علم لدنّي يعني علم لدنّي ـ يعني آنجايي كه بين خالق و مخلوق هيچ كسي واسطه نيست وگرنه مي‌شود «عند» نه «لَدُن», «لدن» يعني سرچشمه يعني آنجايي كه بين عبد و معبود هيچ بيگانه‌اي واسطه نيست فرمود آنجا اين را تو تلقّي مي‌كني ما به تو مي‌گوييم.

 اينكه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر با احدي به اندازه عمق فكر خود حرف نزد روي همين جهت بود كه «ما كَلَّمَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العبادَ بِكُنه عقله قَطُّ»[18] منتها حالا اهل بيت(عليهم السلام) چون نور واحدند با پيغمبر، هر چه پيامبر اكرم مي‌فرمود اينها ادراك مي‌كردند. غرض اين است كه آنجايي كه عليّ حكيم است آنجا را جبرئيل هم نياورده آنجا را مستقيماً ذات اقدس الهي به قلب مطهّر پيغمبر القا كرده تا اين عربي مبين.

 فرمود اين كتاب، خودش معجزه است براي تحدّي مكرّري كه ما كرديم از كلّ قرآن از ده سور‌ه از يك سور‌ه اينها عاجز شدند (اين يك) اخبار غيبي را ما در اينجا آورديم آن درس‌خوانده‌ها اخبار غيبي ندارند چه رسد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) (اين دو) سوم هم اين است كه علما و دانشمندان اهل كتاب كه ايمان آوردند همه‌شان مي‌دانند ﴿أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خب اينها كه ايمان آوردند اين يهوديها كه ايمان آوردند اين مسيحيها كه ايمان آوردند كم نبودند اينها همه‌شان مي‌دانند كه اين حرفها در تورات بود در انجيل بود. در سورهٴ مباركهٴ اعراف فرمود ما اين حرفها را در تورات گفتيم در انجيل گفتيم تورات‌شناسها مي‌دانند انجيل‌شناسها مي‌دانند فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ[19] بعضي از احكام فقهي كه اسلام گفته بود و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند در تورات بود آن وقت چاپ كه نبود كتاب در دسترس همه نبود برخي از عالمان يهود اين را پنهان كرده بودند آيه نازل شد كه ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ[20] خب چرا اين توراتها را در خانه‌هايتان پنهان كرديد در بياوريد ببينيد همين كه ما مي‌گوييم هست يا نيست؟! شما اگر اهل توراتايد خب نشان بدهيد ديگر شما كه اين را در خانه‌هايتان پنهان كرديد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ خب كسي كه اُمّي است از گذشته خبر مي‌دهد از چند هزار سال قبل خبر مي‌دهد خبرهايي كه در كتابهاي شما هست پس عالمان يهود و مسيحي كه منصف بودند و ايمان آوردند اينها شهادت مي‌دهند پس اِخبار غيب از يك سو, وجود اين مطالب در تورات و انجيل از سوي ديگر, گواهي علماي يهود از سوي ديگر, خود معجِز بودن قرآن كريم از سوي ديگر، اينها كافي است نشان مي‌دهد كه اين «تَنزيل ربّ العالمين» است لذا در صدر اين سور‌ه كه فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ[21] با اين بيانات آن متن شرح مي‌شود ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ خب براي اينكه چه كار بكني؟ براي اينكه جامعه را هدايت بكني بهترين راه هدايت هم اِنذار است چون مسئله قيامت است كه مسئوليت را به همراه مي‌آورد ﴿لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ اين كتاب به لسان عربي مبين آمده يعني اينها هيچ بهانه‌اي ندارند معجزه است و قابل فهم هم هست و شفاف هم هست هيچ پيچيدگي در آن ندارد ﴿وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾ زُبُر جمع زبور است زبور يعني كتاب در كتابهاي انبياي گذشته هست. گذشته از اينكه عدّه زيادي از علماي بني‌اسرائيل علماي يهود علماي مسيحي كه اسلام را پذيرفتند اينها هم گواهي مي‌دهند كه اين حرفها در كتابهاي آسماني گذشته هست ﴿أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ كِتابت علما به واو نظير كتابت صلات و زكات است كه با واو نوشته مي‌شود بعد فرمود اينها به قدري خشن‌اند كه ما همه بهانه‌ها را از دست اينها گرفتيم اگر همين كتاب را به زبان ديگر نازل مي‌كرديم اينها بهانه‌ مي‌آورند كه اينكه عجمي است اينكه عربي نيست ما اين را نمي‌فهميم اما اين بهانه را هم از دست اينها گرفتيم اينها كاملاً مي‌فهمند به زبان اينها حرف زديم ما كه از اينها آن عليّ حكيم را نخواستيم ما از اينها همين عربي مبين را خواستيم كه شرك باطل است ظلم باطل است انحراف باطل است كذب باطل است همه اينها باطل است دين حق است پذيرش توحيد حق است عدالت حق است رعايت حقوق ديگران حق است اينها را خواستيم اگر ما اين كتاب را بر يك انسان غير عرب نازل مي‌كرديم كه قهراً غير عربي بود اينها مي‌گفتند ما نمي‌فهميم يك بهانه مي‌آوردند در حالي كه اين بهانه نيست براي اينكه الآن براي ما فارسي‌زبانها كه قرآن نور است و فارسي نيست خب مي‌فهميم به ما فهماندند و ايمان مي‌آوريم جهاني است ديگر, اگر كتابي جهاني بود مطلبش بايد جهاني باشد نه زبانش منتها به زبان جهانيان بايد سخن بگويد و آن فطرت است نه واژه, عمده آن زبان فطرت است فرهنگ فطرت است فرهنگ قلبي است نه زبان, زبان بالأخره يا تازي يا فارسي يا غير اينها فرمود ما با زبان فطرت سخن گفتيم منتها حالا فطرت و دستگاه و ساختار انسان را ما شرح بدهيم و كسي هم آمده اين ساختار را ويران كرده آن را هم به شما بگوييم ما الآن دو كار را بايد بكنيم اين دو كار قبلي را تمام بكنيم تا آن دو كار بعدي را شروع بكنيم.

كار قبلي اوّلي اين بود كه ما به لسان عربي مبين معارف را آورديم و شما هيچ بهانه‌اي نداريد اگر همين كتاب را بر يك پيغمبر غير عرب يعني اعجم نازل مي‌كرديم به زبان عربي مبين نبود به زبان عجمي بود شما بهانه مي‌آورديد در حالي كه بهانه‌اي نيست براي اينكه ما براي مسيحيها و يهوديها, عِبري و سرياني حرف مي‌زنند همين قرآن را حجّت بالغه قرار داديم خيليها هم ايمان آوردند منتها شما در اثر لجبازيهايتان بهانه بي‌جا داريد اگر ما اين را بر يك پيغمبر غير عرب نازل مي‌كرديم (يك) به زبان غير عربي نازل مي‌كرديم (دو) شما بهانه بي‌جا مي‌آورديد (سه) در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين مضمون هست؛ آيه 44 سورهٴ «فصلت» اين است ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ﴾ يعني آيا عربي و عجمي همتاي هم‌اند ما عربي مي‌فهميم اينكه عجمي است ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فرمود اگر ما غير عربي مي‌آورديم اينها بهانه داشتند در حالي كه هيچ حجتي ندارند براي اينكه ما با زبان فطرت حرف زديم ما مي‌گوييم ظلم نكنيد اينكه فارسي و تازي ندارد مي‌گوييم موحّدانه زندگي كنيد خداوند را عبادت كنيد شما را آفريده جهان را آفريده اين ديگر تازي و فارسي ندارد اينكه عبري و سرياني ندارد ما با زبان فطرت سخن گفتيم و اين زبان فطرت دلپذير است و شما بايد مي‌پذيرفتيد ولي ما در اثر لجوج بودن شما اين بهانه را هم از دست شما گرفتيم به زبان عربي مبين سخن گفتيم خب پس اين دو كار شده يعني قرآن به زبان عربي است فرهنگش هم به زبان فطرت است اين دو كار را كرديم حالا آن بيگانه آمده هم زبان فطرت را گرفت هم اين عربي مبين را در اثر اِزاله آن زبان فطرت, بيگانه نشان داد اساس كار اين است كه ما اين مهندسيِ انسانيّت و ساختار شما را خوب تشريح بكنيم كه شما را خدا چطور آفريد بعد بگوييم با زبان شما حرف زديم فرمود ما شما را كه بدون سرمايه خلق نكرديم ما شما را با سرمايه اوّليه خلق كرديم (يك) اين حرفهاي ما هم هماهنگ با زبان فطرت شماست (دو) به شما گفتيم سرمايه را داديم كالا را مي‌دهيم با اين تجارت كنيد ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ[22] (اين سه) يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[23] (چهار) يك عدّه متأسفانه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ[24] (پنج) ما شما را با سرمايه خلق كرديم سرمايه هم اين است كه قانون به شما داديم قانون‌شناسي به شما داديم چراغ داديم كه قانون بشناسد دستگاه تَقنين شما را فقاهت شما را راه‌اندازي كرديم (يك) دستگاه اجرايي هم به شما داديم (دو) دستگاه قضايي هم به شما داديم كه بين آن قانون و اين اجرا تطبيق كند كه اگر يك وقت كم بود يا زياد بود جلوي شما را بگيرد (سه) خب يك كشور وقتي موفق است كه قانون خوب داشته باشد (يك) مجري خوب داشته باشد (دو) داور خوبي هم داشته باشد (سه) كه بين اجرا و قانون, توازن برقرار كند ببيند آيا مطابق قانون اجرا شده يا نشده اين هر سه كار را فرمود من در نهاد شما كردم به شما روحي دادم كه اين روح مستوي‌الخِلقه است نقصي در او نيست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا[25] ممكن است دست و پاي كسي كج و معوج باشد ولي روح افراد اين‌چنين نيست.

 خب سؤال: استواي خلقت روح به چيست؟ روحي كه مجرّد است دست و پا ندارد مستوي‌الخلقه است يعني چه؟ او را با فاء تفسيريه بيان كرده ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ معناي تسويه و استواي آفرينش روح اين است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[26] من اين روح را با سرمايه خلق كردم اين مي‌فهمد ظلم بد است اين مي‌فهمد عدل خوب است اين كودك چرا از ظلم بدش مي‌آيد گريه مي‌كند چرا از نوازش و عدل و احسان خوشش مي‌آيد مي‌خندد براي اينكه داراي سرمايه است اين‌چنين نيست كه او لوح نانوشته باشد ما اين سرمايه را به او داديم حالا اين سرمايه را بايد بگيرد و تحصيل كند و بالا بيايد وگرنه ما الهام كرديم (يك) در اثر شهوت و غضب يعني جاذبه و دافعه گرايشها و گريزهاي فراواني داديم كه آ‌ن مصوّبات الهي را كه به نام الهام است و نفس ملهمه اين را به تعليم الهي مي‌شناسد و ياد مي‌‌گيرد, اجرا كند پس فقاهت داديم قانون‌شناسي داديم فقه‌شناسي داديم اخلاق‌شناسي داديم او اين را عالِم آفريديم بخشهاي گريز و گرايش هم به او داديم كه در جذب و دفع در عمل برابر آ‌نها عمل كند (اين دو) يك دستگاه ديگري هم در نهادش گذاشتيم يك كرسي قضا و داوري گذاشتيم به عنوان نفس لوّامه خب چرا انسان اگر در كاري موفق بشود خوشحال است اگر در كاري كامياب نباشد پژمرده و افسرده است اين افسردگي براي چيست؟ چه كسي انسان را افسرده مي‌كند چه كسي خوشحال مي‌كند اگر كار بدي كرديم چه كسي ما را سرزنش مي‌كند اين كيست اين همان نفس لوّامه است اين قاضي الهي است پس دستگاه قضا را جدا آفريده دستگاه اجرا را جدا آفريده دستگاه فقاهت را جدا آفريده روح داراي همه اين شئون است «في وحدتها كلّ القوي»[27] اين مي‌شود روحِ انساني. از اين زيباتر ديگر ممكن نيست فرمود: ﴿فتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[28] بعد بيگانه مي‌آيد اول در اجرا اثر مي‌گذارد بعد در قانون‌گذاري, در اثر رشوه دادن به قاضي اين نفس لوّامه را از كار مي‌اندازد (يك) بعد وارونه از او فتوا مي‌خواهد نظير شريح قاضي (دو) به طوري كه نفس لوّامه، انسان را در انجام كار خير ملامت مي‌كند مي‌گويد چرا توبه كردي چرا اين كار خير را انجام دادي خب اگر اين كار را كردي بچه‌ها چه بكنند آينده چه مي‌شود چرا خودت را به خطر انداختي؟ همين نفس لوّامه كه فرشته الهي است و در برابر زشتيها انسان را ملامت مي‌كند در اثر رشوه دادنهاي مكرّر درون و بيرون همين نفس لوّامه، انسان را در برابر خوبيها سرزنش مي‌كند كلّ مهندسي نظام را عوض كرده است اينها كساني‌اند كه ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ[29] شيطان گفت من طرزي وسوسه مي‌كنم اول مكروهات بعد معاصي صغيره بعد معاصي كبيره اين گرايشها طوري مي‌شود كه آن علم را از كار مي‌اندازد چون بخش علمي فقط عهده‌دار انديشه و فتواست عمل را قوّه عمليه انجام مي‌دهد.

 در بحثهاي قبل هم گفتيم اينهايي كه معتادند اين طور نيست كه كارتن و كارتن‌خواب را نبينند, جدول و جدول‌خواب را نبينند علم نيمي از قضيه است بخش انديشه كه كار به دست او نيست آن بخش انگيزه است كه فعال است آن بخش انگيزه را شيطان فلج كرده بسته مثل انساني كه مار و عقرب را مي‌بيند ولي قدرت فرار ندارد چون دست و پايش بسته است همان‌جا مي‌نشيند و مسموم مي‌شود اينكه مي‌بينيد عالم بي‌عمل داريم براي همين است شايد دهها بار اين گفته شد چرا يك كسي آيه ﴿قُلْ لِلْمُؤمِنِينَ[30] را خوب معنا مي‌كند تفسير مي‌كند تدريس مي‌كند بعد نامحرم را ديد نگاه مي‌كند براي اينكه علمش تام است اما آن نيروي اراده و عزم و اخلاصش زنجيري است خب مي‌شود عالم فاسق مكرّر اعتراض بكني مگر تو نمي‌دانستي, تو كه مي‌داني خب مثل كسي كه دست و پايش زنجيري است اين تلسكوپ دارد ميكروسكوپ دارد دوربين دارد عينك دارد دور و نزديك و همه را مي‌بيند كه كجا مار حركت كرده كجا عقرب حركت كرده آن عقربي كه از سوراخش حركت كرده دارد مي‌آيد از راه دور اين مي‌بيند اما آنكه فرار مي‌كند دست و پاست كه زنجيري است عالم بي‌عمل علمش مشكلي ندارد اما نيروي اراده و تصميم و اخلاصش كه عقل «ما عُبد به الرحمن واكْتُسِب به الجِنان»[31] زنجيري است اين ابليس اين ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ[32] اول در اثر گناهان و لذّت كاذبه، اين بخش عملي را مي‌گيرند اين را به زنجير مي‌كشند بعد كم كم به دستگاه فقهي و قانون‌شناسي مي‌رسند آنهايي‌اند كه ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً[33] بد را خوب نشان مي‌دهند خوب را بد نشان مي‌دهند بعد اين نفس لوّامه كه قاضي و داور است در اثر ارتشاء طرفين به جايي مي‌رسد كه اول معزول از حكم مي‌شود بعد هم كرسي قضا را وارونه مي‌كند روي كرسي قضا مي‌نشيند انسان را در انجام كار خير ملامت مي‌كند نمي‌گذارد كار خير انجام بدهند ابليس هم گفت من اين كار را مي‌كنم ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ[34] اين ساختار را به هم مي‌زنم حالا كه ساختار را به هم زد خداي سبحان فرمود آنهايي كه ساختارشان به دست خودشان ويران شده ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ ما اين آيات را در گذشته رسانديم, حال مي‌رسانيم, در آينده مي‌رسانيم آن كه مجرم و تبهكار است دستگاه قضايي را عوض كرده دستگاه اجرايي را عوض كرده دستگاه قانون‌شناسي را عوض كرده اين آيات مي‌رود در دلش اما بي‌اثر است ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است اين آب زلال را ما داديم ولي خب اين لوله آلوده است اين مسير آلوده است لجن است شما كوثر را هم اگر در مسير لجن بريزي خب اين آلوده مي‌شود ديگر. اين در بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه «طهّروا أفواهكم فإنّها طُرُق القرآن»[35] اين دهن را پاك كنيد نه بگذاريد حرف بد از اين دهن بيرون بيايد نه اجازه بدهيد غذاي بد از اين دهن فرو برود اين مجرا را پاك كنيد براي اينكه قرآن مي‌خواهد اينجا عبور كند خب اين قرآن كه طيّب و طاهر است از اين دهن عبور كرده اين دهن اگر آلوده باشد خب آب طيّب و طاهر از يك لوله آلوده خب اثرش كم است ديگر يا بي‌اثر است.

پرسش...

پاسخ: خب البته, اين ديگر زنجير كرده اين خطبه نهج‌البلاغه را يك روز مفصّل اينجا خوانديم در برابر قُرب نوافل يك بُعد ديني هم هست در برابر قرب نوافل كه آن حديث را فريقين نقل كردند[36] يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه شيطان اولاً اِحرام مي‌بندد همين حرامي اين حرامي احرام مي‌بندد تا وارد قلب بشود به استناد همان آيه ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ[37] افرادي كه بينا هستند اهل بصيرتاند و عقلشان تام است اينها هميشه كشيك مي‌دهند مراقباند  ديگر، مي‌بينند اين كسي كه احرام بست و دارد طواف مي‌كند دور كعبه دل اين حرامي است ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ با استعاذه به هر وسيله است شيطان را طرد مي‌كنند اين كعبه را و اين حرم و اين حريم را حفظ مي‌كنند اما بيگانه‌اي كه غافل است مي‌بيند همين حرامي احرام بسته دارد اطراف كعبه دل طواف مي‌كند ﴿طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾ تا ببيند چه وقت در كعبه باز مي‌شود وقتي وارد كعبه دل شد اين بيان نوراني حضرت امير بود در نهج‌البلاغه كه اولاً آشيانه مي‌سازد مرغي كه بخواهد جايي تخم‌گذاري بكند آشيانه مي‌سازد, آشيانه مي‌سازد «فَباض» آنجا بيضه و تخم‌گذاري مي‌كند «و فَرَّخَ» اين بيضه و اين تخم را به صورت جوجه در مي‌آورد وقتي آشيانه ساخت، تخم‌گذاري كرد و اين تخمها را جوجه كرد، «و دَّبَّ و دَرَج» اينكه مي‌بينيد بعضيها هيچ آرامش ندارند نه در نماز نه در غير نماز خاطرات از اين طرف از آن طرف مي‌لولد اين دَبيبِ وساوس شيطاني است دَبَّ يعني دابّه‌گونه يعني همين طور كه مي‌بينيد يك مرغ اين طرف و آن طرف مي‌كند يك بچه اين طرف و آن طرف مي‌كند اين را مي‌گويند دابّه, دبّ يعني دابّه‌گونه فضاي قلب را گرفته «و دَرَج» اين دابّه‌ها اين دارجها كلّ فضاي ذهن را آشفته مي‌كنند وقتي كه آشفته كردند فضاي دل را مسخّر كردند تمام اين نيروها را تسخير مي‌كنند وقتي تسخير كردند آن‌گاه «فَنظر بأعينهم و نَطَق بألسنتهم»[38] آنجا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: «كنت سمعه ... و بصره»[39] كذا و كذا, اينجا هم «صار الشيطان سمعه و بصره» «فَنظر بأعينهم» از آن به بعد شيطان با چشم اينها نگاه مي‌كند چون اينها را به بند كشيده ديگر «و نَطَق بألسنتهم» در بعضي از بياناتي كه به وجود مبارك حضرت امير اعتراض كردند كه اين در خطبه ديگر است حضرت فرمود شيطان با زبان تو حرف زد[40] اين مسائل چون در حوزه‌ها بسيار كم است و در زاويه است افسانه است براي خيليها كه شيطان تخم‌گذاري مي‌كند «نَظر بأعينهم» اينها افسانه است حداكثر اين است كه ما ترجمه‌اش را مي‌خوانيم اما واقعاً اين طور است شيطان موجودي است نفوذ مي‌كند نفس هم محلّ نفوذ اوست همان طوري كه فرشته‌ها نفوذ مي‌كنند صحنه قلب را پر مي‌كنند شياطين واقعاً نفوذ مي‌‌كنند وسوسه مي‌كنند آرامش را از آدم مي‌گيرند «فنظر بأعينهم و نَطق بألسنتهم» با زبان اينها حرف مي‌زند گاهي انسان, شيطاني سخن مي‌گويد شيطاني عمل مي‌كند.

به هر تقدير فرمود: ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ ما اين كوثر را داديم هيچ قلبي نيست كه اين حرفها نرفته باشد چون ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[41] فرمود ما در قلب مجرمين اين حرفها را راه داديم منتها اينها بالا آوردند «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] - تفسيرابن عربي، ج2، ص329.

[2] - اللهوف،ص61.

[3]  - سوره حجر، آيه29؛ سوره جن، آيه72.

[4]  - سوره شعراء، آيه2.

[5]  - سوره شعراء، آيه3.

[6]  - سوره غافر، آيه78.

[7]  - سوره آل عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.

[8]  - سوره غافر، آيه78.

[9]  - سوره شعراء، آيه3.

[10]  - سوره شعراء، آيه2.

[11]  - سوره نحل، آيه44.

[12]  - سوره قيامت، آيات17-19.

[13]  - سوره بقره، آيه252؛ سوره آل عمران، آيه108؛ سوره جاثيه، آيه6.

[14]  - سوره زخرف، آيات3و4.

[15]  - الامالي(شيخ مفيد)، ص135.

[16]  - المناقب، ج1، ص179.

[17]  - سوره نمل، آيه6.

[18]  - الكافي، ج1، ص23.

[19]  - سوره اعراف، آيه157.

[20]  - سوره آل عمران، آيه93.

[21]  - سوره شعرا، آيه2.

[22] - سوره صف، آيه10.

[23]  - سوره فاطر، آيه29.

[24]  - سوره بقره، آيه16.

[25]  - سوره شمس، آيه7.

[26]  - سوره شمس، آيه8.

[27]  - اسرارالحكم، ص320.

[28]  - سوره مؤمنون، آيه14.

[29]  - سوره نساء،آيه119.

[30]  - سوره نور، آيه30.

[31]  - الكافي، ج1، ص11.

[32]  - سوره انعام، آيه112.

[33]  - سوره كهف،آيه104.

[34]  - سوره نساء، آيه119.

[35] - ارشاد القلوب، ج1، ص184.

[36]  - الكافي، ج2، ص352؛ الصحيح البخاري، ج7، ص190.

[37]  - سوره اعراف، آيه201.

[38]  - نهج البلاغه، خطبه7.

[39]  - الكافي، ج2، ص352؛ الصحيح البخاري، ج7، ص190.

[40]  - نهج البلاغه، بعدازنقل خطبه193.

[41]  - سوره انفال، آيه42.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق