اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَّا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (144) وَمَا اسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ (145) أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ (146) فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (147) وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ (148) وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (150) وَلاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ (152) قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153) مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154) قَالَ هذِهِ نَاقَةٌ لَّهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ (155) وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (158) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «شعراء» در مكه نازل شد و فضاي حاكم مكه، استكبار يك عدّه و رنج فراوان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود لذا در طليعه اين سوره فرمود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾[1] براي تسليت و تشفّي قلب آن حضرت احكام فراوان و ادلّه فراواني ارائه فرمود كه يكي از آنها نقل جريان انبياي گذشته است.
جريان انبياي گذشته بركات فراواني دارد يكي معارف توحيدي را به همراه دارد يكي تسلّي قلب مطهّر آن حضرت است يكي بيدار كردن و ايقاظ و تنبيه مردم مكه است كه بدانند اگر با انبيا در بيفتند در برابر وحي الهي مقاوت كنند سرنوشت تلخي دنبال آنهاست، جريان نوح را قبلاً فرمودند و جريان قوم عاد را كه حضرت هود به سراغ آنها رفته بود آنها را بيان كردند الآن قصّه ثمود است كه حضرت صالح به طرف آنها رفت.
در بخشهايي كه مربوط به قصّه ثمود است سورهٴ مباركهٴ «هود» تقريباً از بعضي از جهات جامعتر است. سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن نكات فراواني را كه بايد داشته باشد در برندارد؛ آيه 73 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ تا پايان آيه 79 كه قصّه حضرت صالح است و جريان ناقه ثمود است و امثال ذلك. وجود مبارك حضرت صالح با اين سه عنصري كه انبياي قبل خودشان را معرفي كردند, اين معرفي كرد. عنصر اول سابقه درخشان بود عنصر دوم لاحقه درخشان است كه ما بدون غرض و بدون عوض در خدمت ديني شما هستيم عنصر سوم هم رهآورد وحياني است. در سورهٴ مباركهٴ «يس» آن شهيد سورهٴ «يس» اين حرف را زد ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾[2] اگر مرداني به حق سخن ميگويند و غرضي ندارند عوضي نميخواهند خب بايد حرفهاي آنها را گوش داد ديگر ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي را كه اين دو عنصر را دارد هم حُسن فعلي هم حُسن فاعلي, هم آدم خوبي است هم حرف خوبي ميزند غرضي ندارد عوضي نميخواهد اين حُسن فاعلي, خودش در مسير است مردم را به مسير دعوت ميكند اين حُسن فعلي, اگر گويندهاي حُسن فاعلي داشت حُسن فعلي داشت خودش آدم خوبي بود حرفش هم خوب بود خب بايد شنيد ديگر. وجود مبارك نوح اين حرف را داشتند صالح اين حرف را داشتند انبياي ديگر اين حرف را داشتند كه ما سه فضيلت داريم سابقه طيّب و طاهر, لاحقه طيّب و طاهر, حرف طيّب و طاهر اين امين بودن مخصوص وجود مبارك پيغمبر ما(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست، اينكه انبيا ميگفتند: ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ يعني امانت ما را كه شما ميدانيد الآن ما رسوليم نه تنها در رسالت امينيم كم و زياد نميكنيم بلكه سوابق ما هم نشان ميدهد لذا به وجود مبارك صالح ميگفتند كه تو اميد آينده ما بودي ﴿قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾[3] تو اميد آينده ما بودي كه كار مملكت را وضع مملكت را ما به تو بسپاريم به علم تو به فرهنگ تو به ديانت تو به امانت تو ما اطمينان داشتيم، تو سابقه خوبي داشتي الآن اين چه حرفي است ميزني؟!
خب اگر كسي سابقه فرهنگي خوبي عقل خوبي درايت خوبي مديريت خوبي امانت خوبي نداشته باشد كه اميد آينده نيست قوم ثمود به وجود مبارك صالح گفته بودند ما به تو دل بسته بوديم كه آينده ما را تو اداره كني. بنابراين اين اختصاصي به وجود مبارك حضرت ندارد البته همان طوري كه حضرت از انبياي گذشته افضل است در اين جهت هم ممكن است فضيلت داشته باشد لكن شهرت انبياي قبلي به امانت و صداقت و عدل و عقل و درايت اين بايد باشد چرا ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[4]؟ نه تنها براي آن است كه به فرهنگ آنها حرف بزند به زبان آنها حرف بزند ولو در آنجا زندگي نكند اين استدلال وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استدلال بر جمهوريّت است كه قبلاً هم خوانده شد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾[5] من عمري امتحان دادم اين معني جمهوريّت است نه يعني جمهوريّت را مردم آوردند اسلام را انبيا آوردند خير, انبيا هم جمهوريّت آوردند هم اسلام آوردند مردم هم پذيرفتند فرمودند پيغمبر بايد سابقه خوب داشته باشد من كه چهل سال تقريباً يك عمر امتحان دادم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ حالا يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جمهوريّت را استدلال ميكند يا از طرف خود مردم جمهوريّت ارائه ميشود كه ﴿قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾[6] تو اميد آينده ما بودي خب اين معنا را كه ذات اقدس الهي از آنها نقل ميكند و امضا ميكند معلوم ميشود كه جمهوريّت, اسلامي است نه جمهوريّت, مردمي است [و] اسلام محتواست هر دو را خداي سبحان آورده محتوا حق است مردم بايد بفهمند و بپذيرند اينكه مردم بفهمند و بپذيرند حرف مردم نيست حرف خداست ذات اقدس الهي همين مطلب را گاهي به زبان فطرت و عقل مردم ارائه ميكند گاهي به صورت وحي و نقل ارائه ميكند. خب اينكه قوم ثمود به وجود مبارك حضرت صالح گفتند تو اميد آينده ما بودي يعني امتحان خوبي دادي ديگر, اصل كلي كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[7] هم همين است تا مردم كسي را نشناسند كه كشورشان را به او نميسپارند پيغمبر نيامده كه مسئله بگويد آمده كشور را اداره كند خب مردم كشورشان را به چه كسي ميدهند به كسي كه فقط همزبان آنها باشد ولو عمري در جاي ديگر زندگي كرده باشد؟! معنايش اين است كه همزبان آنها, همزمان آنها, همفرهنگ آنها, همتجربه آنها, همتجريد آنها, همسابقه آنها, هملاحقه آنها باشد ديگر اين ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ حرف همه انبياست منتها در بيان نوراني حضرت تبيين شده. غرض اين است كه اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ يعني او بايد در اين زمان و زمين باشد تا مردم به او ايمان بياورند.
خب پس اينچنين نيست كه اسلام را انبيا آورده باشند جمهوريّت را مردم. خداي سبحان حرف خود را گاهي از راه عقل ميگويد گاهي از راه نقل ميگويد مشكل ما اين است كه ما در بسياري از مسائل، اسلامي حرف ميزنيم و طور ديگر فكر ميكنيم ما خيال ميكنيم آنچه را ميفهميم براي خود ماست ديگر ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[8] را در نظر نميگيريم ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[9] را در نظر نميگيريم يك دستگاه تَقنيني به ما داد در نظر نميگيريم يك دستگاه قضايي به ما داد در نظر نميگيريم فرمود من يك دستگاه تقنيني ساختم يك دستگاه قضايي ساختم بر اساس دستگاه تقنيني، فقه را بلديد اخلاق را بلديد حقوق را بلديد منتها در حدّ آن دستمايه اوّلي ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[10] يك دستگاه قضايي هم خلق كردم كه اگر كار بدي كرديد شما را سرزنش بكند كه ديگر تكرار نكنيد ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[11] از اين زيباتر از اين بهتر؟! خب اگر نظامي را ذات اقدس الهي خلق كرد يك گوشهاش فقه و فقاهت است يك گوشهاش دستگاه قضايي است فرمود من شما را فقيهانه خلق كردم دست به فقهتان نزنيد بگذاريد اين فتوا, فتواي روشن باشد من شما را حاكمانه و قاضيانه خلق كردم كه اگر يك وقت غفلت كرديد خودتان, خودتان را سرزنش ميكنيد قاضي از خودتان، فقيه از خودتان شما خودكفاييد خودتان را هدر ندهيد قسم ياد كرده به نفس لوّامه خب اين كم نعمت است؟! اين كم فضيلت است اينكه ميگويند هيچ معمّايي بالاتر از انسان نيست.
خب ما حالا هر چه كم آورديم ميگوييم مال ماست خب بالأخره مال ماست كه درست است ما داريم اما چه كسي به ما داد (يك) حجّت است يا نه (دو) او به ما داد حجّت ما هم است عليه ما هم احتجاج ميكنند خب چيست كه ما نميدانيم آن مشكلات و پيچيدهها را بله نميدانيم خب بايد ياد بگيريم ولي مشكلات ما نه شبهه ابنكمونه است كه فيلسوف حل كند نه مشكل ترتّب است كه اصولي حل كند مشكل ما همين الفباي دين است همين اخلاقيّات است الآن مشكل جامعه ما چيست در همين الفباي دين است يكي خلاف گفته يكي دروغ گفته يكي چك بيمحل كشيده يكي تخليه نكرده يكي گرانفروشي كرده يكي كمفروشي كرده اينها الفباي دين است ديگر, همه اينها را ما ميدانيم (يك) اگر بد كرديم اين قاضي در درون ما, ما را سرزنش ميكند (دو) ما نه حرف آن فقيه را گوش ميدهيم نه حرف اين قاضي را (سه) وضع ما به اين صورت در ميآيد (چهار). خب بنابراين جمهوريّت را هم دين آورده اسلام آورده نه اينكه جمهوريّت را مردم آورده باشند.
سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً مبسوطاً بحث شد. در سورهٴ مباركهٴ «هود» تعبيري دارد كه از مقدّسترين تعبيرات قرآن كريم است و به دست همين استكبار جزء منحوسترين واژهها درآمده و آن كلمه استعمار است. بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي درباره همين قوم ثمود از زبان حضرت صالح(سلام الله عليه) نقل ميكند خدا شما را استعمار كرد ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[12] استعمار قرآني عبارت از اين است كه ذات اقدس الهي زمان و زمين را خلق كرد آماده كرد همه موادّ اوّليه را آفريد انسان را با همه امكانات علمي و عملي آفريد فرمود كلّ زمان و زمين را من براي شما مسخّر كردم چيزي نيست كه شما بخواهيد از او بهره بگيريد او تحاشي كند ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[13] اگر هنر داشتيد رفتيد كُره مريخ آنجا هم مسخّر شماست آنجا هم ميتوانيد باغ و راغ درست كنيد اگر نشد, چيز ديگر استفاده كنيد از خاكش بهره بگيريد هر چه دارد در اختيار شماست اگر ندارد كه خب ندارد اگر در آنجا آب نيست اگر در آنجا مثلاً موادّ ديگر نيست خب نيست ولي هر چه دارد ميتوانيد از آن استفاده كنيد چيزي در آسمان و زمين نيست كه براي شما مسخّر نباشد خب پس اين مجموعه سفره الهي است خدا خلق كرد به انسان هم هوش و توانايي علمي و عملي داد بعد فرمود من به جِدّ [عمران و آباداني را] از شما طلب ميكنم اين الف و سين و تاء تأكيد را ميرساند فرمود من استعمار ميكنم يعني از شما طلب ميكنم كه اين نظام را آباد كنيد و آقاي خود باشيد نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد. خب از اين زيباتر چيست همهاش رايگان است ديگر انسان را رايگان آفريد آسمان را رايگان آفريد زمين را رايگان آفريد نِعم فراوان آسمان و زمين را رايگان آفريد همه را هم نرم كرد سُخره كرد مسخّر كرد آماده كرد به ما فرمود «بسم الله» بهره بگير نه بيراهه برو نه راه كسي را ببند آقاي خود باش اين معناي استعمار قرآني است كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» مبسوطاً بحثش گذشت آيه 61 اين بود كه ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ خدا استعمار كرده يعني به شدّت خواسته كه شما زمين را آباد كنيد ﴿فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾ اين واژهٴ مقدس وحياني پربركت را استكبار آمده به صورت نحس در آورده. استعمار استكباري اين است كه كشور از شما آب از شما خاك از شما معدن نفت و گاز و مس و همه چيز از شما نيروي انساني براي شما عقل و هوش و درايت از شما اما شما براي ما كار كنيد بشويد برده ما، بشويد ژاندارم منطقه! استعمار به اين صورت در آمده يعني همه نعمتها براي خود شما, خود شما هم كه براي شما, ولي همه شما براي ما كار كنيد قبلاً اين طور بود ديگر؛ در جنگ جهاني اول اين طور بود در جنگ جهاني دوم اين طور بود در كودتاي ننگين 28 مرداد اين طور بود اما وقتي [نوبت] روحانيت شد و مسجد و حسينيه شد و مراجع شد و امام راحل شد و شهدا شد و حسين حسين شد و كربلا كربلا شد آنها ناچار شدند دُمشان را جمع كنند بروند اين به بركت همين دين است آن وقت خود كشور استعمار الهي را دارند گوش ميدهند يعني ذات اقدس الهي فرمود كشورتان را آباد كنيد آقاي خودتان باشيد اينها هم ميگويند چشم!
بنابراين اين استعماري كه وجود مبارك صالح بيان كرد و قرآن كريم در سورهٴ «هود» از او با جلال و عظمت نقل كرد از مقدسترين واژههاي قرآني است كه كلّ نظام سفره الهي است بشر از اين سفره استفاده كند نه بيراهه برود نه راه كسي را ببندد آقاي خود باشد اما همين را آوردند تبديل كردند به صورت نحس. وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «هود» آن طوري كه ذات اقدس الهي قصّهاش را شروع كرده از آيه 61 به بعد ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ اين فرمايشات را گفته, بعد وقتي اين فرمايشات را فرمود آنها گفتند: ﴿يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾[14] تو اميد آينده ما بودي ما به درايتت, مديريتت, به عقل و هوشت دل بسته بوديم چرا از روش گذشتگان ما, ما را نهي ميكني؟! معلوم ميشود معناي اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[15] يعني كسي كه ساليان متمادي آنجا امتحان بدهد نه تنها همزبان او باشد ولو از جاي ديگر آمده باشد وقتي از جاي ديگر آمده باشد آدم سابقهاش را ندارد اما اينكه گفته: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾[16] (يك) اينكه صالح(سلام الله عليه) مورد اعتماد مردم بود گفت: ﴿قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾ (دو) اين امين, امين كه همه انبيا گفتند (سه) معنياش اين نيست كه از اين به بعد امينيم آنها در رسالتش اشكال داشتند. بنابراين اينكه ميفرمايد رسول امينيم يعني ما در امور عادي امين بوديم چه رسد به كلام الهي، اين امانت براي همه انبياست يعني جمهوريّت را همه انبيا آوردند. عقل را ذات اقدس الهي داد اگر قياس و خيال و گمان و وهم باشد كه حجّت نيست اگر علم باشد ـ علم يعني علم ـ يعني واقعاً برهان باشد عقل باشد علم باشد اين عطاي الهي است مگر ميشود كسي درباره مطلبي برهان عقلي اقامه بكند و در برابر آن مخالفت بكند و به جهنم نرود؟! خب چرا جهنم ميرود؟ براي اينكه حجّت شرعي است ديگر مگر ميشود كسي, چه آسمان برود چه زمين, چه زمين برود چه دريا و چه صحرا بگويد من اين را خودم كشف كردم نميخواهم مطابق اين عمل بكنم ميتواند بگويد يا نميتواند بگويد؟! هرگز نميتواند بگويد, جهنم ميرود معلوم ميشود اين حجّت شرعي است اگر حجّت شرعي نباشد كسي بر خلاف علم عمل بكند كه نبايد تازيانه بخورد.
بارها به عرض رسيد كه مشكل ما اين است كه ما اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم آن بيچاره هم همين حرف را ميزد ميگفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[17] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم موساي كليم فرمود اين نعمتي است خدا به تو داد معلوم را خدا داد عالِم را خدا داد علم را خدا داد آخر تو چه داري كه در برابر خدا ميايستي؟! آنچه در خارج است معلوم است كه مخلوق خداست تو هم كه مخلوق خدايي علم هم كه فيض خداست ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[18] تو كه روزي به دنيا آمدي ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[19] از اين علوم حصولي, فطرتي خدا به تو داد يك نفس لوّامه خدا به تو داد آنها كه عطاي الهي است تو چه داري بالأخره؟! بنابراين هيچ ممكن نيست كسي مطلبي براي او حل بشود الاّ اينكه حجّة شرعيّه اگر حجّت شرعي است از دين خدا كشف ميكند ديگر. اين براهين را كه وجود مبارك صالح اقامه كرده آنها در برابر اين ايستادند حرفهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» هست در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم هست كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «هود» هست ديگر لازم نيست بخوانيم.
در اينجا يعني سورهٴ مباركهٴ «شعراء» وقتي اين بيانات نوراني را وجود مبارك صالح به ثمود فرمود: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ﴾ تأنيث ﴿كَذَّبَتْ﴾ به مناسبت جماعت و امّت است و ضميرهاي جمع مذكّر سالم كه بعداً برميگردد براي اينكه اينها به عنوان قوم مطرحاند ﴿إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ﴾ همان برادر قبيلگي اينها بود ﴿أَلَّا تَتَّقُونَ ٭ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ آنها درباره امانت سخن نگفتند فقط درباره رسالت سخن گفتند. درباره رسالت اين سه عنصر را گفت سابقه من اين است لاحقه من اين است حرف من هم اين است ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ بعد فرمود شما الآن غرق نعمت هستيد شما بعد از قوم عاد آمديد سرزميني را به ارث برديد و خودتان هم ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ و مرفّه و آسايشطلب هستيد فرق شما هم با قوم عاد اين است كه آنها قدري استعلاطلب بودند روي قلّههاي كوه قلعه ميساختند شما آن طور نيستيد كه استعلاطلب باشيد از طرفي خوي استكباري و درندگي آنها بيشتر از شما بود براي اينكه به آنها خدا فرمود: ﴿وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ﴾[20] شما اين طور نيستيد شما به خوشگذراني سرگرم هستيد براي لذّتهاي دامداري و لذّتهاي كشاورزي و باغداري وقت صرف ميكنيد ﴿وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ﴾ نيستيد ولي بالأخره سعي ميكنيد كه در اين باغها خوشگذراني كنيد ولي آيا هميشه همين طور است [و] به شما مهلت ميدهند؟ ﴿أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ﴾ به شما مهلت ميدهند كه ساليان متمادي بخوريد و بيارميد همين! خطري شما را تعقيب نميكند ﴿أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ﴾ اين به صورت اجمال همان طوري كه در جريان قصه عاد، اول اجمال بود بعد تفصيل, اول متن بود بعد شرح، اينجا هم اول متن است بعد شرح ﴿هَاهُنَا﴾ يعني چه؟ يعني ﴿فِي جَنَّاتٍ﴾ (يك) ﴿وَعُيُونٍ﴾ (دو) ﴿وَزُرُوعٍ﴾ (سه) ﴿وَنَخْلٍ﴾ (چهار).
نخل يعني درخت خرما, بعد از جنّات بعد از باغ, ذكرش لازم نبود، بالأخره يا مسئله باغ است يا مسئله كشاورزي يا مسئله جو و گندم و برنج و اين طور چيزهاست يا مسئله ميوه است فرمود هم جنّات است هم زروع. اينكه ميبينيد مساقات و مزارعه دو باب است براي همان فرقي كه بين باغداري و كشاورزي است. براي اهميّتش نخل را جداگانه در كنار باغ ذكر كرده وقتي باغ باشد مهمترين باغ همان باغ خرماست نخل را جدا ذكر كرده براي اهميّت و اين شكوفهاش لطيف است لطافتِ طَلْع و شكوفه كنايه از آن است كه ميوههاي خوبي عطا ميكند كه قابل هضم است لطيف است و مانند آن ﴿طَلْعُهَا هَضِيمٌ﴾ يعني شكوفههاي آن لطيف است. از نظر ساختماني و مهندسي هم ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ شما اين سنگهاي كوهها را ميتراشيد اتاقهاي خوب و خانههاي خوب درست ميكنيد.
فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ ٭ وَلاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ﴾ اين امر يا در مقابل نهي است يا به معني كار يعني اين اغنيا مُترفاند ديگران هم که تابع همين مُترفان هستند اينها مُسرِفاند افراطگرند به حدّ لازم بسنده نميكنند طغيانگرند، اينها چه در مسائل جنّات چه در مسائل عيون چه در مسائل نخل چه در مسائل ديگر طغيانگري داشتند كه قرآن كريم از اينها به طغيان ياد كرده است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾ طغوا در قبال تقواست, طغوا يعني طغيانگري ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾ اين اسرافگري اينها همان طغيانگري آنهاست هم طغيانگري داشتند در مسائل رفاهي, هم طغيانگري داشتند در مقابله كردن با وجود مبارك صالح. اينها مُسرف بودند ديگران هم تابع اينها بودند اسراف اينها هم اسراف محض بود برخيها هستند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[21] گاهي مصلحاند گاهي مسرفاند اينها از سنخ ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ نبودند براي اينكه هم فساد اينها را بالصراحه ذكر فرمود, هم صلاح را بالصراحه از اينها نفي كرد فرمود: ﴿الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) پس از سنخ ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ نبودند ميشود مسرف محض، ميشود ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾[22] در چنين شرايطي آنها به وجود مبارك صالح اين حرف را زدند.
پرسش: عذاب فقط براي مسرف محض است؟
پاسخ: نه ديگر, اينها كه مطيعِ مسرفاند هم همين طور است. برخي از همين طبقه ضعيف كه جزء مستضعفِ دنبالهرو مستكبرند اينها در جهنم به خداي سبحان عرض ميكنند ﴿فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعفاً مِن النّارِ﴾ اين مستكبران را دو برابر عذاب كن چرا ما را با ايشان در يك جا عذاب ميكنيد. دو برابر عذاب بكن براي اينكه اينها هم معصيت كردند هم ما را وادار به گناه كردند. ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[23] شما عذابتان با عذاب مستكبران يكي است آنها دو گناه كردند شما هم دو گناه كرديد يك گناهتان اين بود كه اصلِ فساد را مرتكب شديد گناه ديگر اين بود كه با داشتن رهبران الهي آنها را رها كرديد به دنبال مستكبران رفتيد شما هم يك گناه نكرديد كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما دو گناه كرديد عذاب شما دو برابر است آنها دو گناه كردند عذابشان دو برابر است.
پرسش: در دنيا عرض كردم, آيا در دنيا عذاب مسرف...
پاسخ: آن ديگر مصلحت الهي است ذات اقدس الهي گاهي در دنيا عذاب ميكند آن ديگر برهان عقلي راه ندارد عقل فقط ميگويد خدا ميتواند عذاب بكند (يك) اينها استحقاق دارند (دو) اما خدا چه وقت عذاب ميكند اينجا عقل اصلاً راه ندارد اسرار عالم چيست مصلحت چيست عقل راه ندارد.
﴿قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ﴾ بيادبي قوم ثمود نسبت به وجود مبارك حضرت صالح اين است كه نه تنها تو مَسحوري بلكه مسحَّري اين باب تفعيل كه مبالغه و تشديد و كثرت را نشان ميدهد يعني چند بار سِحر شدي چند بار كه سحر شدي ديگر حالا چيزي از عقلت ـ معاذ الله ـ نمانده است[24]. برخيها مُسحَّر را معنا كردند كه يعني همانند ساير بشر هستي[25] اين شايد درست نباشد براي اينكه تعبير بشر بودن و مثل ما هستي در آيه بعد آمده ﴿مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾ چرا جزء مسحَّراني؟ براي اينكه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» تو بشري هستي مِثل ما, ما هم بشري هستيم مثل تو, اگر بر تو وحي نازل شد بر ما هم بايد وحي نازل بشود بر ما نازل نميشود بر تو هم نبايد نازل بشود اين خيال بود اينها خيال ميكردند بشر همين بدن است. فرمود اينها گفتند: ﴿مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾ براي اينكه ثابت بكني كه پيامبر هستی معجزه بياور ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اگر راست ميگويي پيامبر هستی معجزه بياور. فرمود بسيار خوب ﴿قَالَ هذِهِ نَاقَةٌ﴾ اين يك شتر مادهاي است كه ﴿لَّهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ اين آبِ اين محل را بايد تقيسم بكنيد يك روز براي او يك روز هم سهم دامهاي شما, شما كاري به اين شتر نداشته باشيد آسيبي به آن نرسانيد حالا نحوه پيدايش و پرورش اين ناقه چه بود در اين گونه از آيات نيامده.
در بحثهاي قبل كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و سورهٴ «هود» گذشت آنجا اين مطلب روشن شد كه معجزه هيچ پيامبري نه در گذشته سابقه دارد نه در آينده الي يوم القيامه به وسيله بشر عادي انجام خواهد شد. اگر پيامبري در يك عصر و مصري معجزه آورد اين معجزه يك امر الهي است نه در گذشته دور بشري ميتوانست مثل او بياورد نه الي يوم القيامه بشري مثل اين ميتواند بياورد البته انبيا و اوليا ميتوانند مثل اين بياورند زيرا اگر يك بشر عادي در گذشته اين كار را ميكرد يا در آينده مثلاً بتواند از سينه كوه شتري خارج بكند معلوم ميشود اين علم است راه فكري دارد اگر علم بود و راه فكري داشت و كسي مدّعي نبوّت بود و اين را آورد ميگفتند تو اين علم را داشتي تو اين درس را خواندي يا اين فكر را داشتي ديگران نداشتند محال يعني محال تنها قرآن نيست كه هيچ كس مثل او نميتواند بياورد عصاي موسي اينچنين است راه عيسي اينچنين است راه نوح اينچنين است هيچ ممكن نيست كه معجزه را يك بشر عادي بتواند بياورد وگرنه ميشود علم. خب اين ناقه به هر وسيلهاي بود كه حالا قرآن كريم در اين بخشها به صورت تفصيل آنها را ذكر نميكند شده معجزه فرمود آب اين محل يك روز نوبت اين ناقه است حالا همهاش را ميخورد در برابر اين آب فراوان شير فراواني هم بدهد آنها ديگر جزئيات كار است شما كاري به اين شتر نداشته باشيد آنها براي اينكه هر روز آب داشته باشند يا براي اينكه خواستند معجزه وجود مبارك صالح را از پا در بياورند و پِي بكنند به سراغ ناقه رفتند .
﴿وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ اين ﴿عَظِيمٍ﴾ وصف ﴿يَوْمٍ﴾ است اگر يوم به عظمت وصف شد معلوم ميشود آن عذاب خيلي است به قدري آن عذاب عظيم است كه يوم را عظيم كرده ظرف را عظيم كرده. اگر بفرمايد «عذاب يومٍ عظيمٌ» اين نشان آن است كه آن عذاب, عظيم است اما وقتي كه فرمود: ﴿عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ معلوم ميشود كه آن عذاب به قدري عظيم است كه اين يوم را هم عظيم كرده لذا ﴿عَظِيمٍ﴾ خواندن كه هست بهتر از «عظيمٌ» است كه در قرآن نيست ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ اين عَقْر را در همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه فرمود: «إِنَّما يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[26] براي اينكه اگر يك نفر عَقر كرده است عدّهاي تصميم گرفتند تصويب كردند كسي اجرا كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «شمس» دارد كه آن كسي كه عَقر كرده است يك نفر بود؛ آيه يازده به بعد سورهٴ «شمس» اين است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ٭ إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ٭ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ﴾ كه منصوب به تحذير است يعني «بَعِّدوا أنفسكم ناقة الله» از اين فاصله بگيريد ﴿وَسُقْيَاهَا ٭ فَكَذَّبُوهُ﴾ كه جمع است ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ كه جمع است با اينكه ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾ يك نفر است ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ٭ وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾ آنجا ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾ يك نفر, در آيات ديگر هم دارد كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يعني مسئول اجرا يك نفر بود كه عقر كرده است اما چون ديگران تصويب كردند مشورت كردند رأي دادند و امضا كردند قرآن كريم اين فعل را به همه آنها اسناد داده است.
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه اين يك آيه حسّي بود ﴿وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ يك معجزه روشن بود يك معجزه حسّي بود در [آيه 28] سورهٴ مباركهٴ «قمر» دارد كه ﴿وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ﴾ آيه 29 سورهٴ «قمر» اين است كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يعني قوم ثمود آن مسئول اجرا را فراخواندند و به او ابلاغ كردند و او هم اين ناقه را پِي كرده ﴿فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ خب در اين بخش، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ اين نَدَم به معني توبه نيست درست است كه «كفي بالندم توبة»[27] اما ندامت يك وقت است كه انسان پشيمان ميشود كه چرا اين كار را كرده يك وقت نادم است كه الآن عذاب ميآيد ما چه كنيم اين ندم و ندامت براي خوف از عذاب است نه براي زشتيِ كارهاي قبل. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه توبه محدودهاي دارد؛ آيه هفده سورهٴ «نساء» اين بود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ آيه هجده دارد كه ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ حالا خطر رسيده بگويد من توبه كردم بنابراين اين نَدَم يا توبه نيست يا اگر توبه بود توبه ديرهنگام است اين ﴿فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ أحدالوجهين است يا پشيماناند براي اينكه الآن خطر دارد ميآيد يا نه, پشيمانيشان ديرهنگام است لذا اثر نكرده ﴿فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ ٭ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 3.
[2] . سورهٴ يس, آيهٴ 21.
[3] . سورهٴ هود, آيهٴ 62.
[4] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ يونس, آيهٴ 16.
[6] . سورهٴ هود, آيهٴ 62.
2. سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 4.
[8] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[9] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[11] . سورهٴ قيامت, آيات 1 و 2.
[12] . سورهٴ هود, آيهٴ 61.
[13] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 20; سورهٴ جاثيه, آيهٴ 13.
[14] . سورهٴ هود, آيهٴ 62.
[15] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 4.
[16] . سورهٴ يونس, آيهٴ 16.
[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[18] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[19] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.
[20] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 130.
[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 102.
[22] . سورهٴ شمس, آيهٴ 11.
[23] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 38.
[24] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص51; الكشاف, ج3, ص328.
[25] . ر.ک:مجمع البيان, ج7, ص313; ر.ک:الكشاف, ج3, ص328.
. نهج البلاغه، خطبه 201. [26]
. الکافی، ج 2، ص 426.[27]