11 04 2012 4777579 شناسه:

تفسیر سوره شعراء جلسه 16 (1391/01/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (108) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ (109) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (110) قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111) قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114) إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ (115) قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116) قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِي وَمَن مَّعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ (120) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ (121) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)

پرسش: چرا اينكه حضرت ابراهيم فرمود: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ[1] اين لسان صدق به اميرالمؤمنين(عليه السلام) تأويل شد؟

پاسخ: براي اينكه همان مطالب وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را اهل بيت بيان مي‌كنند سخنگوي انبياي ابراهيمي در امّت خاتم همين اهل بيت(عليهم السلام)اند. اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود: ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ[2] اين كلمه باقيه در نسل وجود مبارك ابراهيم خليل(عليه السلام) همين اهل بيت‌اند كه لسان صدق‌اند و سخن‌گوي وجود مبارك ابراهيم و انبياي ابراهيمي هستند ديگر خب البته اين روايتي كه دارد [لسان صدق يعني] اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) منظور شخص حضرت نيست منظور اهل بيت‌اند.

 در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» همان طوري كه ملاحظه فرموديد در صدر اين سور‌ه آيه سوم فرمود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[3] شما بسيار اظهار اسف مي‌كنيد از اينكه اينها نپذيرفتند و نمي‌پذيرند لذا داستان و جريان انبياي اولواالعزم و غير اولواالعزم(عليهم السلام) را نقل مي‌كند تا معلوم بشود سنّت الهي چيست (يك) مردم روزگار چگونه فكر مي‌كنند (دو) انبيا(عليهم السلام) روششان در برخورد با مردم چه بود (سه) راه پيشرفت انبيا در تبليغات الهي چه بود (چهار) اينها را ذكر مي‌كنند. در جريان حضرت موساي كليم سخن از ربّ‌العالمين بود؛ آيه شانزده اين بود ﴿فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آيه 23 اين است كه ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ جريان ربّ‌العالمين را وجود مبارك موساي كليم تبيين مي‌كند و در موارد لازم كه جذب عنايت الهي مطرح است ﴿رَبِّي[4] و ﴿رَبُّ[5] طرح مي‌شود.

 در جريان حضرت ابراهيم هم همين طور بود يعني آيه 69 كه فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ﴾ وجود مبارك حضرت ابراهيم اول فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ[6] بعد در آيه 83 فرمود: ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ الآن جريان حضرت نوح را ذكر مي‌كنند آن هم سخن از ﴿رَبِّ‌ الْعَالمَيِنَ﴾ است (اولاً) بعد سخن از ﴿رَبِّي﴾ و ﴿رَبِّ﴾ است كه براي جذب عنايت است (ثانياً) وجود مبارك حضرت نوح اول در آيه 109 مي‌فرمايد: ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در آن بخش پاياني آيهٴ 117 مي‌فرمايد: ﴿رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ﴾ براي بيان كردن اينكه ربوبيّت با توحيد همراه است در همه عوالم يك ذات اقدس الهي هست كه دارد تدبير و تربيب مي‌كند اين را در سرلوحه برنامه‌هايشان قرار بدهند كه ربّ‌العالمين خداست و ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ[7] آن‌گاه در موارد خاصّه براي جذب عنايت مي‌فرمايد: ﴿رَبِّ﴾ يا مي‌فرمايد: ﴿رَبِّي﴾.

پرسش: استاد آنجا كه آمده ﴿أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ[8] و در جاي ديگر آمده ﴿إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[9] اين دو صالحين چه فرقي مي‌كنند؟

پاسخ: خب درجاتشان فرق مي‌كند همان طوري كه طبق يك آيه انبيا با هم فرق مي‌كنند طبق آيه ديگر مرسلين فرق مي‌كنند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ[10] (يك) ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ[11] (دو) صالحين هم درجاتي دارند ديگر, هر پيامبري صلاحش به اندازه كتاب اوست اينكه در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ[12] اين درست است يعني آن نصاب لازم صلاح ذاتي را به عنايت الهي دارا هستند اما هر پيامبري به اندازه كتاب خودش صالح است؛ هيچ پيامبري بالاتر از كتاب خودش كه نيست موساي كليم علم او, اعجاز او, صلاح او, فلاح او به اندازه تورات است، عيساي مسيح(سلام الله عليه) همه اين كمالات علمي و عملي آن حضرت به اندازه انجيل است. اگر ما كتابي داشتيم كه گذشته از تصديق, هِيمنه داشت تنها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ[13] نبود بلكه ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ[14] بود اين هيمنه اين سيطره اين سلطنت مقام بالاتري دارد شما درباره انبيا هيچ كدام مُهيمِن نداريد درباره كتابهاي آسماني هيچ كدام مهيمن نداريد اگر موسي و عيسي(سلام الله عليهما) مطرح‌اند وجود مبارك مسيح آمده مصدِّق است وجود مبارك كليم آمده مصدِّق است اما درباره قرآن كريم گذشته از اينكه دارد مصدِّق كتابهاي آسماني است دارد ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ خب اين هيمنه نشان مي‌دهد يك مقام برتري است ديگر, اگر هيمنه براي قرآن است نسبت به انجيل و تورات، آورنده قرآن مهيمن هم مهيمن است بر آورنده تورات و انجيل ديگر.

اگر انبيا بعضيشان اولواالعزم است بعضي غير اولواالعزم معلوم مي‌شود آن كه اولواالعزم است مهيمن است ديگر براي اينكه خود لوط از انبياست مع‌ذلك به حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) ايمان آورده ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ[15] خب اين لوطِ پيغمبر است كه به وجود مبارك حضرت ابراهيم ايمان آورده ديگر، آن وقت ابراهيم مي‌شود مهيمن بر لوط اگر كسي جزء انبياي اولواالعزم شد و ديگران حافظ شريعت او شدند خودشان شريعت نياوردند معلوم مي‌شود آن پيامبر قبلي مهيمن است  .

  قصّه حضرت ابراهيم كه تمام شد فرمود اكثر اينها ايمان نمي‌آورند و خدا رحمان و رحيم است اين دو آيه تقريباً ترجيع‌بندي است در همين سورهٴ مباركهٴ «شعراء» ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ ٭ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴾ در اوايل ورود بحث در اين سورهٴ «شعراء» گذشت كه هشت بار اين دو آيه تكرار شده است اين به منزله ترجيع‌بند اين سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است مستحضريد كه نه «بسم الله» در قرآن تكرار شده نه در سورهٴ «قمر» كه دارد ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[16] تكرار شده نه ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ[17] سورهٴ «الرحمن» تكرار شده نه اين دو آيه سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اينها فقط تكرار لفظي است؛ در هر جا معناي خاصّ خودش را دارد ديگر, اين «بسم الله» كه 113 بار در آغاز سور‌ه نازل شد و يك بار هم در اثناي سورهٴ مباركهٴ «نمل» نازل شده 114 بار نازل شده 114 معنا دارد منتها لفظهايش شبيه هم است اينجا بعد از جريان حضرت موسي آن ويژگي حضرت موسي را كه ذكر كرد اين دو آيه راجع به آن است جريان حضرت ابراهيم را كه ذكر كرد اين دو آيه راجع به آن است جريان حضرت نوح را كه ذكر مي‌كند بشرح ايضاً اينها الفاظشان مكرّر و شبيه هم است مگر سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ تكرار است هر نعمت خاصّي كه شمرده بعدش مي‌فرمايد كدام يك از اينها را مي‌خواهي تكذيب بكني؟! خب اگر مطلب فرق كرده و لفظ همان بود معلوم مي‌شود تكرار, تكرار لفظي است ديگر نه تكرار معنوي. اينجا هم همين طور است فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ ٭ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴾ كه جمع بين قهر و مِهر است.

﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ﴾ اين قوم گرچه در مقابل نساء است ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ[18] اما اين قوم يا به مناسبت جماعت، تأنيث دارد كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد[19] يا تأنيث سماعي دارد كه زمخشري معتقد است كه چون تصغير آن قُوَيْمِه است ـ و در تصغير و جمع حكم روشن مي‌شود ـ از اين جهت قوم، مؤنث است[20] چون مؤنث است ﴿كَذَّبَتْ﴾ ذكر فرمود, ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين ﴿الْمُرْسَلِينَ﴾ كه جمع محلاّ به الف و لام است درباره غير نوح هم آمده در سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم گذشت كه ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ[21] خيلي از موارد است كه يك پيغمبر و يك قصّه و يك شهر مطرح است ولي تعبير قرآن به صورت جمع محلاّ به الف و لام است اين يا براي آن است كه آنها نظير اين براهمه و امثال براهمه گرفتار شبهه استقلال عقل و تماميّت عقل و كفايت عقل‌اند كه مي‌گويند بشر را عقل اداره مي‌كند همين توهّمي كه براهمه داشتند و منكر وحي و نبوّت بودند و در كتابهاي كلامي نظير تجريد مرحوم خواجه و مانند آن هم هست آنها مي‌گويند انبيا حرفي كه مي‌آورند يا موافق عقل است يا مخالف عقل اگر موافق عقل بود كه خود عقل كافي است اگر مخالف عقل بود كه مردود است حكماي الهي متكلّمين الهي پاسخ دادند كه خيلي از چيزهاست كه انبيا آوردند عقل اصلاً نمي‌فهمد[22] اين مخالف و موافق كه نقيض هم نيستند اينها عدم و مَلكه‌اند آدم اگر چيزي را نفهميد نه موافق است نه مخالف اين نظير وجود و عدم نيست كه ثالث نداشته باشد الآن سؤال مي‌كنند شما راجع به فلان مطلبي كه مرحوم بوعلي در فلان مسئله گفته موافقيد يا مخالف اين مي‌گويد «لا أدري» وقتي كه «لست أدري» شد انسان نه موافق است نه مخالف, بسياري از اسرار مربوط به آينده است كه اصلاً عقل نمي‌فهمد چون عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد مي‌گويد من راهنما مي‌خواهم مشكل آنها اين سلب مركّب است نمي‌فهمند كه در آينده چه خبر است (يك) نمي‌فهمند كه بايد بفهمند و محتاج به راهنما هستند (دو) لذا منكر وحي و نبوّت‌اند (سه) اين شبهه براهمه براي همين است اينها اولاً خيال كردند موافقت و مخالفت نقيض هم‌اند در حالي كه عدم و ملكه‌اند اجتماعشان محال است ولي ارتفاعشان محال نيست آدم چيزي را كه نمي‌فهمد نه موافق است نه مخالف و اگر بخواهد دقت كند انسان اسرار فراواني در پيش دارد و مي‌فهمد كه نسبت به آنها آگاه نيست يك راهنما مي‌خواهد لذا اينها يا شبهه براهمه را دارند كه اصل وحي و نبوّت را منكرند اختصاصي به حضرت نوح ندارد يا نه, چون حرف همه انبيا يكي است توحيد است و اينها مشرك و وثني و صنمي‌اند اگر يك پيامبر(عليه السلام) را تكذيب كردند حرف همه انبيا كه يكي است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ[23] است گويا حرف همه انبيا را تكذيب كردند.

مستحضريد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه اينها خواستند بعضي انبيا را بپذيرند بعضي انبيا را نپذيرند، فرمودند انبيا همه‌شان يكي‌اند ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ ندارد همه حرفهايشان يكي است شما اگر يكي را رد كرديد همه را رد كرديد ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً ٭ أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً﴾ براي اينكه اينها يك حرف دارند اما ﴿والَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ اُجورَهُم[24] حرف همه انبيا يكي است.

 در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بخشي از قصّه حضرت نوح(سلام الله عليه) آمده است آيه 59 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ آنها دهن‌كجي كردند گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ گاهي هم به بعضي از انبيا مي‌گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ[25] اين بي‌ادبيها را وجود مبارك نوح و امثال نوح تحمل مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ[26] يا ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ[27] خيلي اينها تحمل مي‌كردند لذا خداي سبحان مي‌فرمايد جريان انبيا را بازگو كن چرا ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً[28].

 در سورهٴ مباركهٴ «هود» بخش وسيعي از جريان حضرت نوح را آنجا ذكر فرمود؛ آيه 25 به بعد سورهٴ مباركهٴ «هود» اين بود ﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ٭ أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾ آن‌گاه آنها يك مشكل اعتقادي داشتند كه يا الحاد بود يا وثنيّت بود يا استقلال عقل بود, يك مشكل ارزشي داشتند كه مي‌گفتند نظام ارزشي, نظام سرمايه‌داري است اينها كه اطراف پيامبر جمع شدند افراد بي‌بضاعت‌اند قدرت مالي ندارند، اينها نه قدرت مالي دارند بنابراين از ارزش بهره‌اي ندارند نه تحقيق علمي كردند پژوهش علمي كردند همين طور يك شعاري شنيدند و ايمان آوردند اينها هم اراذل‌اند (يك) هم بادي‌الرأي‌اند؛ ابتدايي بدون تحقيق و پژوهش قبول كردند (دو) اين حرفها را در سورهٴ مباركهٴ «هود» بيان كرد ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا﴾ پس نمي‌تواني پيامبر باشي (يك) ﴿وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا﴾ (دو) ﴿بَادِيَ الرَّأْيِ﴾ (سه) اينها همين طور شعاري شنيدند و قبول كردند تحقيقي نكردند آن وقت همه اين جريانها را وجود مبارك نوح جواب داد فرمود بله خب ما بشري هستيم مثل شما براي اينكه با شما مي‌خواهيم حرف بزنيم احتجاج كنيم اما ما كه از جنبه بشري دعوي رسالت نداريم از جنبه بشري پيام الهي را به شما القا مي‌كنيم اما اينكه گفتيد ﴿أرَاذِلُنَا[29] اينها رذل نيستند اينها ﴿تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ[30] شما اينها را تحقير مي‌كنيد وگرنه اينها چه رذالتي دارند اما اينكه اينها تحقيق كردند يا نكردند ﴿وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه من مي‌دانم نه شما كه اينها بي‌تحقيق آمدند از كجا مي‌گوييد بي‌تحقيق آمدند اينها سؤال كردند تحقيق كردند معجزه ديدند سنّت و سيرت ما را ديدند ما عمري امتحان داديم اين جريان امين بودن اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر ندارد. درست است وجود مبارك حضرت به امين معروف شده بود اما نوح هم همين طور بود درباره نوح كه دارد ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ نه يعني در رسالت امينم فرمود من عمري امتحانِ امانت دادم شما عمري ما را مي‌شناسيد استدلال عقلي است كه مردم را مي‌پروراند اين جمهوري اسلامي نه يعني جمهوريّت ظرف است يا شكل است براي مردم است و اسلام را وحي آورده نه خير، جمهوريّت را هم اسلام آورده براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مردم بايد تشخيص بدهند ما هم عمري امتحان داديم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ من چهل سال دارم امتحان مي‌دهم اين مي‌شود جمهور، نه اين است كه جمهور بدون تحقيق و بدون تشخيص اولياي الهي ظرفي است اسلام را در اين ظرف مي‌ريزند خود اسلام جمهوريّت را آورده.

 فرمود شما مردم سابقه مرا مگر نمي‌دانيد ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ ما كه چنين ادّعايي نداشتيم نه داعيه‌اي داشتيم مثل شما زندگي مي‌كرديم خب خيلي سخت است انسان چهل سال در شرايط گوناگون يك طور زندگي كند ديگر, وجود مبارك نوح هم همين طور فرمود: ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ اين لقب پرافتخار امانت، مخصوص وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست نوح هم امين بود ابراهيم هم امين بود اينها عمري در بين مردم به امانت زندگي كردند وجود مبارك نوح يك استدلال سه ضلعي دارد مي‌فرمايد حرف مرا بررسي كنيد (يك) سابقه مرا بررسي كنيد (دو) لاحقه مرا بررسي كنيد (سه) اين مثلث، شما را به اين سمت مي‌كشاند كه بپذيريد من يك حُسن فعلي دارم دو حُسن فاعلي, حسن فعلي من اين است كه شما را به حق, عدل, عقل, خير, صلاح, فلاح دعوت مي‌كنم دعوت من برهاني است حسن فاعلي من دوتاست سابقه درخشان من كه من امين بودم لاحقه درخشان من هم اين است كه نه غرض دارم نه عوض مي‌خواهم خب چه چيزي بهتر از اين؟! خدمتگزاري كه سابقه خوب دارد حرفِ خوب مي‌زند لاحقه خوب هم دارد لاحقه چيست؟ ما هر روز داريم امتحان مي‌دهيم ديگر ﴿مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِن أجْرٍ﴾ نه از شما رياست مي‌خواهيم نه غرضي دارم نه عوضي مي‌خواهم هيچ چيزي نمي‌خواهم خب اگر كسي حق مي‌آورد خير و صلاح و فلاح مي‌آورد عمري را هم به نيكي امتحان داده آينده‌اش هم طيّب و طاهر است بايد [حرفش را] پذيرفت ديگر فرمود من از شما چه مي‌خواهم غرض داريم عوضي مي‌خواهم نه, گذشته ما مشكل داشت نه, حرف من مشكل دارد نه, خب از اين مثلث بهتر چيست؟! اين استدلال وجود مبارك نوح است، اين امين بودن مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ نه اين است كه من در رسالت, امانت دارم تا آنها بگويند اول كلام است مي‌گويد من رسولم (اين يك) نه تنها رسولم «إليكم» رسولم ﴿لَكُمْ﴾ به سود شماست معمولاً رسالت با «إلي» استعمال مي‌شود اما اينجا با «لام» استعمال شده من به سود شما حرف مي‌زنم شما اين را بررسي كنيد ببينيد كجايش مشكل دارد.

 در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم حرف آن بزرگوار كه او شهيد سورهٴ «يس» است همين است شهيد سورهٴ «يس» كه گفت: ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ همين است ديگر, اين بيان نوراني كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» هست و آن بزرگوار هم شربت شهادت نوشيد اين است؛ آيه بيست به بعد سورهٴ «يس» ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ چرا؟ به دو دليل ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ حُسن فاعلي دارد ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ حرفهاي خوب مي‌زند خب كسي كه حرف خوب مي‌زند غرض ندارد عوض نمي‌خواهد چرا حرفش را گوش نمي‌دهيد؟! منتها در جريان امين بودن، ضلع سوم را هم وجود مبارك نوح ذكر كرده درباره پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم هست اين ضلع سوم را پيغمبر فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ[31] ساليان متمادي من به طهارت زندگي كردم پس سابقه ما درخشان, لاحقه ما درخشان, حرفِ ما هم نور مبين خب چرا نمي‌پذيريد؟!

در اين قسمت كه فرمود: ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ﴾ حرفهاي خودشان را تشريح كردند فرمودند من رسول امينم و خدا مرا به طرف شما فرستاد (يك) و براي شما هم فرستاده (دو) ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ از خدايي كه خالق شماست ربّ‌العالمين است گذشته و حال و آينده شما را تأمين مي‌كند از او بپرهيزيد و از من كه از طرف او آمدم و حكم او را دارم ابلاغ مي‌كنم اطاعت كنيد ﴿وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آنكه اصلاً نه عوض مي‌خواهد نه غرض دارد آن ذات اقدس الهي است چون خودش هدف است اما اينها كه هيچ هدفي ندارند مگر رضاي الهي و قرب الهي اينها انبيايند ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ لذا مسئله تقوا را تكرار و اطاعت را هم بازگو كرد اصلِ دين را, تصديق پيغمبر را, پرهيز از تكذيب را اينها را در قبال هم ذكر كرد. خب آنها چه گفتند؟ گفتند ﴿أَنُؤْمِنُ لَكَ﴾ در حالي كه ﴿وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ﴾ ما بايد در كنار ارذلون بنشينيم خب اين چيزي است كه طبق وهم است اين اراذل همان افراد پَست و اينها هستند اين اصطلاح اراذل و اوباش. اراذل در قرآن كريم ذكر شده اما اوباش در روايات است.

 اوباش جمع وَبْش و وَبَش است اين سفيديهاي روي ناخن را مي‌گويند وَبَش, ظُفْرِ وَبِش يعني ناخني كه رويش اين سفيديها آمده اوباش يعني اخلاط مردم كه در حقيقت، چرك جامعه هستند. در احاديث هست كه اراذل اين طور[32] اوباش اين طور[33] اين اصطلاح حديثي است از حديث به علم كلام رفته بعد هم ديگر اصطلاح رايج سياسي و اجتماعي شد اراذل به افراد پَست مي‌گويند وجود مبارك نوح فرمود اينها رذل نيستند اينها ﴿تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ[34] به چشمِ شما پَست‌اند اينها نزد خدا عزيزند.

 در ذيل آن آيه‌اي كه فرشتگان الهي ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ[35] آنجا اين سؤال مطرح شد كه خب در قرآن راجع به استغفار فرشته‌ها دو آيه است يكي اينكه ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا[36] آن سؤال‌برانگيز نيست يكي اين آيه كه ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾ خب فرشتگان براي «مَن في الأرض» استغفار نمي‌كنند. يك جواب اين است كه اينها مطلق و مقيّدند آن آيه ﴿لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ مقيِّد اين «مَن في الأرض» است يعني «يستغفرون للمؤمنين في الأرض» نه براي هر كسي كه در زمين است. پاسخ ديگري كه دادند اين است كه فرشتگان براي كساني طلب مغفرت مي‌كنند كه آنها را در زمين مي‌بينند و افراد تبهكار چون تيره و تاريك‌اند ديده نمي‌شوند فرشته‌ها آنها را اصلاً نمي‌بينند اينها هستند كه «تَزْدَري أعين الملائكه» نسبت به اينها, فرشته يك سرمايه‌دار منحرف كم‌خرد را كه نمي‌بيند كه او اصلاً جزء من في الأرض نيست وجود مبارك نوح فرمود شما اينها را اراذل مي‌دانيد ﴿تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ﴾ تحقير مي‌كنيد وگرنه مردان الهي نزد فرشتگان حرمت خاص دارند. ﴿قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين دو قسمت است يك قسمتش در سورهٴ مباركهٴ «هود» جواب داده شد كه شما اينها را تحقير كنيد چه كسي گفت اينها حقيرند[37] اما اينكه گفتيد بادي‌الرأي من چه مي‌دانم اينها بادي‌الرأي‌اند غير بادي‌الرأي‌اند اسرار اينها را كه ما نمي‌دانيم باطن اينها را كه نمي‌دانيم ما يك شعار حق داديم اينها هم قبول كردند شما هم بياييد بحث كنيد سؤال كنيد اشكال كنيد جواب بشنويد ﴿وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ﴾ اسرار عالم اسرار مردم را كه ما موظّفيم بررسي كنيم اين «ان الغني والفقر بعد العرض علي الله»[38] قيامت براي همين است ديگر؛ ماييم و ظواهر اعمال مردم, گاهي انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) براي حفظ معجزه يا اساس ديگر خب از درون يا بيرون خبر مي‌دهند اما بنا بر اين نيست كه اسرار مردم روشن بشود فرمود: ﴿وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اولاً ما دليل نداريم اينها آدمهاي بدي‌اند و ثانياً سابقه افراد را ما چه مي‌دانيم هر كسي كاري كرد بالأخره يوم‌الحسابي هم هست ديگر شما چرا بهانه گرفتيد ﴿إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ﴾.

پرسش...

پاسخ: نه اين نفي علم كنايه از آن است كه شما از كجا مي‌گوييد اينها تحقيقي نكردند من اگر بخواهم, من عالمم بايد اثبات بكنم من مي‌گويم ما كه نمي‌دانيم خدا مي‌داند, حرف من حق است اينها هم پذيرفتند اگر پذيرفتند, حرف هم حق است منتها وضع مالي‌شان ضعيف است ﴿تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ[39] در چشم شما حقيرند ما هم كه حق آورديم اينها هم حق قبول كردند ﴿إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ ٭ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ ٭ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ﴾ خب اين براي آن است كه اكثري مردم از راه انذار ممكن است به راه بيايند، تبشير منحصر نشد. نظام آنها هم متأسفانه نظام سرمايه‌داري بود، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» قرآن كريم جريان حضرت نوح را به اين صورت تبيين كرد ﴿قَالَ نُوحٌ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَاتَّبَعُوا مَن لَمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَاراً ٭ وَمَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً[40] اينها به دنبال قبيله‌اند به دنبال مال زيادند به دنبال فرزندند همين امور, اين نشان مي‌دهد كه نظام ارزشي آنها نظام مادي بود آن فكرِ پوسيده آنها هم فكر انكار توحيد و وحي و نبوّت بود. اين قسمت كه بالصراحه تهديد كردند معلوم مي‌شود كه در بخش پاياني دعوت حضرت بود ﴿قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾ ما رجم مي‌كنيم سنگسارت مي‌كنيم.

 برخيها گفتند اين رجيم يعني مشتوم[41] اين را خيليها نپذيرفتند آن‌گاه وجود مبارك حضرت نوح استغاثه كرد, ﴿قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ﴾ سخن در اين نيست كه مي‌خواهند مرا سنگسار كنند سخن آن است كه اينها حرف مرا گوش نمي‌دهند محور نيايش و شكواي وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) آن است كه من پيام شما را آوردم اينها تكذيب كردند نه اينكه اينها مرا تهديد كردند به رجم ﴿فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً﴾ كه اين تنوين ﴿فَتْحاً﴾ اين تأكيد براي تثبيت و تأييد مطلب است بعد عرض كرد ﴿وَنَجِّنِي﴾ (يك) ﴿وَمَن مَّعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ درست است كه شخص حضرت نوح را تهديد كردند ولي مؤمنين هم در امان نبودند آن‌گاه خدا مي‌فرمايد ما اين دعاي او را مستجاب كرديم ﴿فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «هود» و مانند آن جريان كشتي و ﴿وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا﴾ و اينها گذشت. [42] فرمود ما در كشتيِ مشحون اينها را حفظ كرديم مشحون به معني پُر است اما اينجا اين مشحون از شَحْنه است نه يعني تنها پر از جمعيّت است يعني جاي خالي براي بيگانه نيست شَحنه را شحنه مي‌گويند براي اينكه اين جاي خالي نمي‌گذارد نه اينكه كوچه و پَس‌كوچه پر از نيروست اگر جالي خالي و حاشيه امن براي بيگانه نباشد اين پليس مي‌شود شحنه وگرنه اگر اين پليس يك گوشه است آن سارق هم يك گوشه ديگر است اينكه شحنه نيست اين كجا را پر كرده امنيت را بايد پر كرد تا بشود شحنه نه اينكه يك كوچه گشتي داشته باشد كه اوّلش گشت است آخرش سرقت اين را نمي‌گويند شحنه, [بلکه] شحنه به آن گشتي مي‌گويند كه حاشيه امن نگذارد (يك) آن منطقه را پر از امنيت كند (دو) ذات اقدس الهي فرمود كشتي نوح كشتي شحنه بود جا براي غرق نبود جاي امني بود نه اينكه حالا جمعيّت زياد بودند مگر چقدر در كشتي جمع شدند اما اين كشتي, كشتي شحنه بود يعني جاي امن بود بيگانه احتمال خطر, احتمال غرق, احتمال ناامنيهاي ديگر در هيچ گوشه اين كشتي پيدا نمي‌شد ﴿فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾ اينها را ما در كشتي كه جاي امن بود نگه داشتيم ﴿ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ﴾ آن‌گاه در اين زمينه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ ٭ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 84.

[2] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 28.

[3] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 3.

[4] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 21.

[5] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 12.

[6] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 77.

[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.

[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 83.

[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130; سورهٴ نحل, آيهٴ 122; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 27.

[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 55.

[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 253.

[12] . سورهٴ انعام, آيهٴ 85.

[13] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.

[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.

[15] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 26.

[16] . سورهٴ قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.

[17] . سورهٴ الرحمن, آيات 13, 16 و... .

[18] . سورهٴ حجرات, آيهٴ 11.

[19] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص39.

[20] . الكشاف, ج3, ص323.

[21] . سورهٴ حجر, آيهٴ 80.

[22] . كشف المراد (تعليقات علامه حسن‌زاده), ص348; شرح المواقف (نشر شريف رضي), ج8, ص234 و 235.

[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.

[24] . سورهٴ نساء, آيات 150 ـ 152.

3. سورهٴ اعراف, آيهٴ 66.

 4. سورهٴ اعراف, آيهٴ 61.

 5. سورهٴ اعراف, آيهٴ67.

 6. سورهٴ کهف, آيهٴ6.

 1. سورهٴ هود, آيهٴ27.

 2. سورهٴ هود, آيهٴ31.

 1. سورهٴ يونس, آيهٴ16.

1.  من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 384؛ الغارات، ج 2، ص 429.

2. الغارات، ج 2، ص 273.

 3. سورهٴ هود, آيهٴ31.

[35] . سورهٴ شوريٰ. آيهٴ 5.

[36] . سورهٴ غافر, آيهٴ 7.

[37] . ر.ك: سورهٴ هود, آيهٴ 31.

 4. نهج البلاغه، حکمت 452.

  1. سورهٴ هود, آيهٴ31.

  2. سورهٴ نوح, آيات 21و22.  

[41] . جامع‌البيان في تفسير القرآن (طبري), ج19, ص57.

[42] . سورهٴ هود, آيهٴ 37; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق