اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ (69) إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (70) قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ (71) قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73) قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قَالَ أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78) وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ (79) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83) وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86)﴾
جريان موساي كليم (سلام الله عليه) در چند جا مبسوطاً بحث شد بيش از آنچه كه در سورهٴ «شعرا» است قسمت قابل توجهش سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود از آيهٴ 103 كه فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «كهف» [در آيات 65 تا 82] جريان موسی و خضر (عليهما السلام) مطرح شد. در جريان سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ نُه ﴿وَهَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسي﴾ تا آيهٴ 97 دربارهٴ همين جريان حضرت موساي كليم است. آن نكتهٴ مبهم اين است كه آيا بين مصر و شام يك راه خاكي وجود دارد يا وجود ندارد اگر الآن يك راه خاكي وجود داشته باشد مهم نيست آيا در آن زمان بين مصر و شام راه خاكي وجود داشت يا نداشت اگر راه خاكي وجود نداشت معلوم ميشود وجود مبارك موساي كليم چند بار اين بحر احمر را اين بحر قلزم به اصطلاح اين درياي سرخ را طي كرده و اصل سرنوشت و سرگذشت وجود مبارك موساي كليم با خطرات آب روبه رو بود اوّلين بار كه دوران كودكي آن حضرت بود به دستور خداي سبحان كه به مادرش وحي شد (سلام الله عليهما) او را در صندوقچهاي گذاشت و انداخت به رود نيل اين رود نيل به فرمان الهي حركت داد تا كنار قصر فرعون و آن سرنوشت كودكي او.
بعد از دوران كودكي وقتي دوران جوانياش رسيد آن حمايت را از يك مظلوم مسلمان انجام داد و آن فرد قبطي را از پا درآورد مجبور شد كه براي حفظ جان از مصر خارج بشود چون هر جاي مصر اگر بود اين را ميگرفتند حضرت مجبور شد از حوزهٴ اقتدار فرعون خارج بشود يعني از كل مصر خارج شد و به طرف مدين رفت، مدين هم در قسمت شرق مصر است و بايد از درياي احمر ميگذشت آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده كه وجود مبارك موسی و خضر (سلام الله عليهما) سوار كشتي شدند و وجود مبارك خضر (سلام الله عليه) آن كشتي را سوراخ كرد فرمود: ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾[1] يك كشتي كرايهاي بود كه وسيلهٴ ارتزاق عدّهاي بود; اين هم يك سفر دريايي است اكنون كه به فرمان پروردگار قرار شد بنياسرائيل را از مصر بيرون ببرد اين هم يك سفر دريايي است وجود مبارك موساي كليم وقتي كه رفت به طرف مدين اگر جادهٴ خاكي بود با بچههاي خود از جادهٴ خاكي به مصر ميآمد و اگر راه خاكي نباشد، بالأخره سوار كشتي كرايهاي شده با بچههايش از مدين به طرف مصر آمد. آخرين باري كه از بحر احمر گذشت بنياسرائيل را همان جا گذاشت و جريان كوه طور و ميقات چهل شبانه روزي و دريافت تورات و اينها همه در آن طرف آب بود يعني آن طرف بحر احمر كه به ما نزديكتر است يعني شرق مصر در صحراي سينا در بخش شام و مانند آن جريان سامري هم همان جا اتفاق افتاد. آيا دوباره بنياسرائيل برگشتند به مصر اگر بنياسرائيل اصلاً به مصر برنگشته باشند اين آيه سورهٴ مباركهٴ «شعرا» بايد توجيه بشود كه فرمود: ﴿كَذلِكَ وَأَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ﴾[2] يعني ما فرعون و درباريان فرعون را از اين باغ و راغشان بيرون كرديم و اينها را به هلاكت رسانديم و ميراث اينها را يعني اين باغها را اين خانهها را به بنياسرائيل داديم آيا همهٴ بنياسرائيل به همراه موسي رفتند يا يك عدّه ماندند آيا بخشي از بنياسرائيل بعد از جريان صحراي سينا و شام دوباره برگشتند از راه بحر احمر به مصر كه بالأخره اين بايد توجيه بشود. آن آيهاي كه دارد ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ﴾[3] باز ناظر به همين بنياسرائيل است اينها بودند كه مستضعف بودند و آلفرعون اينها را به بند كشيده بودند اين بايد تحقيقي بشود نقطهٴ مبهم دو جاست كه آيا يك راه خاكي بين مصر و صحراي سينا و شام و مدين و امثال ذلك بود يا نه؟ آيا بنياسرائيل بعد از واقعهٴ غرق فرعون همهٴ اينها يا بعضي از اينها برگشتند به مصر يا نه.
اينكه وجود مبارك موساي كليم طبق وحي الهي مأمور شد با هارون همكاري بكنند خانههاي اينها را رو درروي هم بسازند ﴿وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً﴾[4] يعني خانههاي شما بنياسرائيل بايد روبه روي هم باشد مقابل هم باشد كه از وضع يكديگر باخبر باشيد كه آيا قبطيها دارند تجاوز ميكنند نميكنند شما را آسيب ميرسانند يا نميرسانند اينها خانههايشان در مصر مقابل هم بود آيا دوباره برخي از بنياسرائيل برگشتند به سرزمينشان به خانههايشان تا خدا بفرمايد ﴿وَأَوْرَثْناهَا بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ يا نه اينها اگر تحقيق بشود ميتواند راهگشاي بحث تاريخي باشد. امّا مستحضريد كه قرآن كتاب تاريخ و قصهٴ مصطلح نيست اصلاً آن زمان و زمين را نقل نميكند، خب شما ميبينيد قصص انبيا (عليهم السلام) در قرآن بسيار نقل شده و آن عنصر محوري تاريخ هم آن زمان است امّا در هيچ جاي قرآن از زمان سخن نميگويد كه در كدام تاريخ فلان قضيه اتفاق افتاده است معلوم ميشود قرآن كار تاريخي ندارد كار قصهسرايي ندارد آن هدف اصلي قصّه كه پيروزي حق بر باطل است و استقرار سنّت الهي كه صدق بر كذب هميشه مظفر است را نقل ميكند. اگر منظور، قصهسرايي بود قرآن بايد اين زمان را ذكر ميكرد مكان را ذكر ميكرد مگر آن جاهايي كه آن سرزمين خودش معروف و مشهور باشد.
پرسش: ﴿إهْبِطوا مِصراً﴾[5] آيا فقط ...
پاسخ: اين ﴿مِصْراً﴾ منصرف است آن مصري كه محل بحث است غير منصرف است ما دوتا مصر داريم يك مصر معني شهر كه جمعش امصار است و منصرف هم است تنوين قبول ميكند اين مصري كه فرعون در آن بود اين غير منصرف است اين را ديگر قرآن با تنوين ندارد اينكه فرمود: ﴿إهْبِطوا مِصراً﴾ يعني وارد شهر بشويد هر شهري را ميگويند مصر، ميگويند مدينه امّا اين مصر معهود كه فرعون در آن بود و وجود مبارك موساي كليم در آنجا به مبارزه برخاست اين غير منصرف است اين را ديگر «مصراً» نميگويند. خب بعد از اين جريان جريان حضرت ابراهيم را نقل ميكند از نظر نظم تاريخي، قصهٴ حضرت نوح اوّل است و بعد حضرت ابراهيم بعد اسحاق و يعقوب اينها تا ميرسد به حضرت موسي ولي گاهي در نقل داستان اوّل جريان حضرت موسي و هارون را نقل ميكند بعد جريان حضرت ابراهيم را با اينكه فاصلهٴ زماني خيلي است و جريان حضرت ابراهيم قبل بود فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ﴾ آن خبرهاي مهم را ميگويند نبأ.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مبسوطاً اين مرزها را جدا كرده احتجاج وجود مبارك ابراهيم با عموي خود آزر جداگانه مطرح شد احتجاج وجود مبارك ابراهيم (عليه السلام) با قوم خود كه ستارهپرست بودند يا بتپرست ديگر بودند جداگانه مطرح شد امّا هر دوي اينها را اينطور جمعبندي كرد جمعبندي كردند فرمودند كه ﴿إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ﴾ اين ﴿لِأَبِيهِ﴾ يك بخش مبسوطي دارد كه منظور آزر است و عموي آن حضرت است نه پدر او و قوم او هم يك بخش مخصوصي دارد ولي اينجا دوتا را جمعبندي كرده است و يكجا ذكر فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾. بارها اين نكته به عرضتان رسيد كه خاورميانه بعد از جريان حضرت نوح مبتلا بود به دو خطر يا الحاد يا شرك يا اصلاً خدا را قبول نداشتند ملحد بودند يا اگر خدا را قبول داشتند بتپرست بودند و مشرك بودند و بتها را ميپرستيدند به عنوان ارباب متفرقه كه وجود مبارك يوسف هم با اينها در زندان به احتجاج پرداخت كه شما چرا گرفتار ارباب متفرقه هستيد[6] يا بتپرستي بود يا الحاد، اين خطري بود كه آن روز خاورميانه را تهديد ميكرد. وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) اين بذر توحيد را پاشانده احتجاج كرده كم اثر كرده دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ﴾[7] كم اثر كرده داستان ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[8] مطرح شد وجود مبارك ابراهيم گفت من اين را ميپذيرم آن امواج خروشان آتش هيچگاه باعث رعب حضرت نشد وارد آتش شد به فرمان الهي, آتش ﴿بَرْداً وَسَلاماً﴾[9] شد اين خبری نبود كه در آن بخش محدودهٴ نمرودنشين بماند طولي نكشيد كه كلّ خاورميانه را اين صحنه گرفته. درست است كه خبررساني و اطلاعرساني آن روز دشوار بود امّا اين خبر مهم به قدري حساس بود كه در سريع ترين وقت كل خاورميانه را گرفت آنوقت اصل توحيد به جاي خود نشست. آن كشورهايي كه علما و دانشمندان بزرگ داشتند اين توحيد را حفظ كردند آنجايي كه علماي بزرگ نداشتند يا اگر داشتند خيلي فعال نبودند آنجا همچنان الحاد يا وثنيّت بود ابوريحان بيروني كه از قدرهاي اوّل آسمان علم و دانش ايران اسلامي است در آن تحقيق ماللهند ميگويد در يونان افرادي مثل سقراط قيام كردند و اعدام شدند و توحيد را حفظ كردند بعد از سقراط شاگرداني مثل ارسطو و افلاطون پيدا شدند و توحيد در يونان و امثال يونان محفوظ ماند هند با همهٴ اقتداري كه داشت دانشمندانشان نتوانستند اين توحيد را حفظ بكنند لذا وثنيّت و صنميّت همچنان در هند هست. گِلهاي كه ابوريحان بيروني در كتاب تحقيق ماللهند دارد اين است كه اگر هند هم مردان بزرگي ميداشت كه حاضر بودند مثل سقراط سَم بنوشند زهر بنوشند و توحيد را حفظ كنند آنجا هم جاي پرورش ارسطو و افلاطون بود[10] من سال 1334 بود يعني شهريور 1334 كه خواستم از تهران به قم بيايم رفتم خدمت استادمان مرحوم آقاي آقا شيخ محمد تقي آملي ـ آملي بزرگ ـ به ايشان عرض كردم كه من عازم قم هستم تشويق كردند عرض كردم چه چيزي بخوانم چه كار بكنم فرمود يك فقه، يك اصول، يك معقول، بعد فرمود قم جاي بابركتي است تنها حوزهٴ علميه نيست آنجا كريمهٴ اهلبيت است بزرگاني آنجا مدفوناند مراجعي مدفوناند فقهاي بزرگ حكماي بزرگ كنار قبر اينها منشأ بركت است آن وقت اين قصّه را براي ما نقل كردند. فرمودند كه شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمي داشتند ميرفتند كنار قبر ارسطو مينشستند بحث ميكردند اين مشكل برايشان حل ميشد. آنجا بزرگان فراواني مدفوناند كنار قبور آنها منشأ بركت است آقا شيخ محمد تقي آملي كسي است كه تقريراتشان از مكاسب آقاي نائيني كه نوشته شد مرحوم آقاي نائيني تقريظي نوشتند كه اين با تقريرات ايشان چاپ شد نوشت شيخ محمد تقي آملي «صفوة المجتهدين العظام» است[11] اين تقريظي است كه مرحوم آقاي نائيني بر تقريرات ايشان نوشت هم از شاگردان خوب مرحوم قاضي بود هم از فحول شاگردان مرحوم آقا سيّد ابوالحسن و آقاي نائيني است. ايشان كه اين فرمايش را فرمودند ما ميخواستيم مدركي براي اين فرمايش پيدا كنيم با قبسات مرحوم ميرداماد كه مأنوستر شديم ديديم اين فرمايش را مرحوم ميرداماد در قبسات دارد؛ مرحوم ميرداماد در قبسات ميگويد شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمي داشتند ميرفتند كنار قبر ارسطو بحث ميكردند مشكلشان حل ميشد ميرداماد اين حرف را از خودش نقل نكرده از فخررازي نقل كرده و گفته فخررازي در كتاب المطالب العاليه اين را گفته است[12] اينطور نيست كه قبر يك روحاني قبر يك عالم قبر يك استاد با قبور ديگر فرق نداشته باشد.
منظور گِلهٴ جناب ابوريحان بيروني است كه اگر هند هم بزرگاني مثل يونان ميداشت آنجا هم مهد علوم عقلي و معارف توحيدي بود چون هند اين بزرگان را نداشت يا آنها كوشش نكردند وثنيّت و صنميّت همچنان در هند باقي است امروز با اينكه عصر، عصر علم است شما ميبينيد موشپرستي در هند رايج است. همين هند با اينكه ساليان متمادي اتمي شدند وقتي شما وارد اين كشور ميشويد از موشپرستي و غير موشپرستي فراوان آثار ميبينيد. اين علما و دانشمندان بزرگاند كه حافظ افكار الهياند ميراث انبيا را حفظ كردند. غرض اين است كه خاورميانه گرفتار الحاد يا وثنيّت بود و اصل خاورميانه را وجود مبارك ابراهيم خليل زنده كرد با ورودش در آتش بالأخره فكر توحيدي را حفظ كرد وگرنه قبل از آن بزرگوار در جريان نوح، خب نُه قرن و نِيم وجود مبارك نوح تلاش و كوشش كرد و يك گروه اندكي به او ايمان آوردند عمر حضرت بيش از 950 سال بود ولي دوران نبوتش 950 سال بود. اين جريان حضرت ابراهيم كه بالأخره خاورميانه دينش را مديون حضرت ابراهيم ميداند در چند جاي قرآن آمده يكي هم همين جاست فرمود شما چه چيزي را ميپرستيد گفتند كه ما اين بتها را حضرت فرمود كه معبود بايد مناجات شما عبادتهاي شما دعاهاي شما را بشوند اينها كه اينچنين نيستند بايد به شما خير برساند اينها كه اينچنين نيستند بايد ضرر را از شما دفع كنند اينها كه اينچنين نيستند بايد طوري باشد که اگر شما تخلّف كرديد نافرماني كرديد به شما آسيب برسانند اينها كه اينچنين نيستند خب چرا يك موجود بياثر را عبادت ميكنيد؟ عبادت بالأخره يك هدف دارد بايد كسي را عبادت كنيد كار به دست اوست امّا من كسي را عبادت ميكنم كه همهٴ كارها به دست اوست؛ نظام دست اوست من به دست او هستم رابطهٴ من و نظام به دست اوست اين مثلث را او دارد اداره ميكند شما آخر چيزهايي را ميپرستيد كه هيچ كاره است خب فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ ٭ قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً﴾ ما اين بتها را ميپرستيم. البته اوّل سخن از پرستش سنگ و چوب نبود اوّل پرستش فرشتهها يا قديسين بشر يا امثال اينها بود بعد كمكم تنديسي نمادي مجسمهاي براي گراميداشت او ساختند بعد كمكم خود اين اجسام و اصنام و اوثان را پرستيدند ﴿قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ﴾ ما عكوف داريم خضوع داريم دائماً در برابر اين بتها. آنگاه وجود مبارك ابراهيم استدلال كرد فرمود معبود بايد كسي باشد كه مناجات شما را بشنود درك بكند خير به شما برساند مشكلات را از برطرف بكند يك كاري بايد بكند هيچ كدام از اين كارها از اين صنم و وثن ساخته نيست ﴿قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ ٭ قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ شما كه اينها را ميخوانيد و اينها را عبادت ميكنيد اينها ميشنوند درك ميكنند اين كه نيست برابر شكل ثاني، معبود بايد سميع باشد اينها سميع نيستند پس معبود نيستند معبود بايد نافع باشد اينها نافع نيستند پس اينها معبود نيستند معبود بايد بتواند ضرر برساند انتقام بگيرد از مجرمين, اينها نميتوانند منتقم باشند و از مجرمين انتقام بگيرند پس معبود نيستند همهٴ اينها بر اساس شكل ثاني كه اختلاف مقدمتين در ايجاب و سلب از مهمترين شرايط آن است به اين صورت بيان شده ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ٭ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ﴾ اگر عبادت بكنيد ﴿أَوْ يَضُرُّونَ﴾ اگر معصيت بكنيد اينها تصديق و تكذيبشان در مدار پدرانشان است وقتي ميخواهند چيزي را بپذيرند ميگويند چون پدران ما كردند، وقتي بخواهند چيزي را نپذيرند ميگويند چون پدران ما نكردند اين چهار مطلب را قرآن كريم به صورت شفاف از اينها ذكر كرده؛ چهار مطلب عبارت از آن است كه اينها يك سلسله مطالبي را تصديق ميكنند باور دارند، سند تصديق اينها هم كار پدران اينهاست چون پدران اينها اين كار را ميكردند اينها هم اين كار را ميكنند ميگويند: ﴿بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ (اين دو) يعني اعمالي كه اينها انجام ميدادند مستنِد بود به رفتار نياكانشان; سه و چهار: يك چيزهايي را تكذيب ميكردند رد ميكردند, سند تكذيب و رد اينها تكذيب نياكانشان بود يعني چون پدرانشان اين كار را نميكردند اينها هم نميكردند. وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «انّ الله خصّ» يا «حضّ» يا «حصّن» به سه نسخه نقل شد خداي سبحان مومنين را در دو حصن قرار داد يا به دو مطلب تحضيض كرد تشويق كرد يا دو مطلب را مختص اينها قرار داد اگر بخواهند تصديق بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد بخواهند تكذيب بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد.[13] فرمود شما سر بالا ميبريد تكذيب ميكنيد بايد برهان داشته باشيد سر خم ميكنيد تصديق ميكنيد بايد برهان داشته باشيد مومن آن است كه تصديق او به برهان تكيه كند تكذيب او به برهان تكيه كند امّا وثني و صنميِ جاهليت، تصديق اينها به تقليد تكيه ميكرد تكذيب اينها به تقليد تكيه ميكرد، از اينها ميپرسيدند چرا اين كار را ميكنيد ميگفتند: ﴿وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ از اينها سؤال ميكردند چرا وحي و نبوت را قبول نداريد ميگفتند چون ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] پدران ما كه نكردند اينها نفيشان به تقليد تكيه ميكرد اثباتشان هم به تقليد تكيه ميكرد خب اسلام آمده اين چهار كار را نظم داد فرمود تصديقتان به برهان، تكذيبتان به برهان هر دو را هم وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) از اين آيات استفاده كرد ﴿قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ چون نياكان ما اين كار را ميكردند ما هم اين كار را ميكنيم.
بعد وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ حالا ديديد كه شما و پدرانتان عبادتي داريد كه هيچ پشتوانهٴ علمي ندارد اين معبودتان نه سميع است نه ضار است نه نافع چه عبادت بكنيد چه عبادت نكنيد آن نه ميفهمد نه ميتواند كار شما را انجام بدهد بنابراين شما آن هوستان را داريد عبادت ميكنيد آن هوا را داريد ميپرستيد ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ اينها همه دشمنان ما هستند اين اصنام و اوثان و اينها همه دشمن ما هستند براي اينكه رهزن هستند يعني اين تفكر رهزن است خود حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) آنطوري كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت به خداي سبحان عرض كرد كه اين اصنام و اين بتها ﴿أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ﴾ البته خود اين بتها ضار نيستند مضلّ نيستند امّا اين تفكر بتپرستي است كه باعت ضلالت و گمراهي است ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِن النّاسِ﴾[15] كه وجود مبارك ابراهيم دربارهٴ بتها فرمود از همين سنخ است يعني اين تفكر وثني و صنمي باعث ضلالت است فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي﴾ فقط ربّ العالمين است كه دوست ماست. آن گاه چندتا برهان اقامه ميكند كه خدا بايد معبود باشد اوّل اينكه او ربّ عالمين است عالمين چه انسان چه جماد چه نبات چه فرشته چه دنيا و آخرت اينها مربوب خدا هستند خدا تربيب ميكند ربّ مضاعف است نه ناقص يا اجوف «رَبَيَ» معناي لازم ربّ است ربّ كه مضاعف است و ناقص واوي يا ناقص يايي نيست كاري به تربيت ندارد كار به تربيب دارد تربيب يعني تدبير او ربّ است مدبّر است تربيب ما نه تربيت ما؛ تربيب ما به وسيلهٴ ربّ ماست آن گاه يكي از لوازم ما تربيب، تربيت است او ربّ عالمين است انسانها را جهان را رابطهٴ انسان و جهان را او دارد محققانه تدبير ميكند بر همان اساس خالق ما هم است چون رب است معبود است چون خالق است معبود است، چون هادي است معبود است، چون مطعم است معبود است، چون ساقي است معبود است، چون شافي است معبود است، چون مميت است معبود است، او چون محيي است معبود است اينها حد وسط است در وحدت و تعدد براهين، معيار تعيينكنندهٴ كثرت و وحدت برهان, آن حد وسط است اگر حد وسط پنجتا بود اين ميشود پنجتا دليل. گاهي ممكن است انسان يك مطلب را با پنج بيان تقرير كند اين يك برهان است نه پنج برهان امّا اگر حد وسط واقعاً فرق كرد براهين هم فرق ميكنند موضوع و محمول يكي است عمده آن حدود وسطاست اگر ما پنجتا حد وسط داشتيم ميشود پنجتا برهان هر كاري كه ما داريم انجام ميدهيم كسي دارد ميگرداند اينچنين نيست كه ما بر اساس نظام علّي و معلولي بگوييم چون تسلسل محال است سرآغاز به خدا برسيم خير چون او حقيقت نامتناهي است هر جايي حضور دارد اگر طبيبي درمان ما را به عهده دارد آن خدا از طبيب به ما نزديكتر است آن خدا از دارو به ما نزديك تر است اگر «أقرب إلينا مِن حبل الوريد»[16] است اگر ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِه﴾[17] است اوست كه در حقيقت شِفا ميدهد نه اينكه ما اگر بخواهيم بيماريم شفا پيدا كنيم اين نظام علّي را انكار كنيم علم را منكر بشويم مراجعه نكنيم بلكه بدانيم آنكه اينها را اداره ميكند و مدبّر است خداي سبحان است و اينها جنود الهياند. حداقل فايدهاي كه دعا براي بيمار دارد اين است كه در پنج بخش كمك ميكند اگر كسي بيمار شد حالا ميخواهد شِفا پيدا كند مبادا ـ معاذ الله ـ كسي بگويد دعا چه اثر دارد اين الآن به طبيب مراجعه ميكند و شِفا پيدا ميكند وقتي كه ميخواهد به طبيب مراجعه كند بايد متوجه باشد به كدام طبيب مراجعه كند اطبا زيادند بعضيها محققاند بعضي حاذقاند بعضي سابقهٴ بيشتري دارند اين دعا فكر او را هدايت ميكند كه به كدام طبيب مراجعه كند وقتي به طبيب مشخص مراجعه كرد طبيب گاهي اشتباه ميكند گاهي تحقيق ميكند گاهي به مقصد ميرسد گاهي نميرسد اين دعا اثر دومش آن است كه فكر طبيب را به تشخيص مرض هدايت ميكند. در بخش سوم فكر طبيب را به تشخيص دارو هدايت ميكند داروها زياد است كدام دارو براي شفاي اين بيماري اثر دارد وقتي كه نسخه نوشت دعا فكر آن شخص را هدايت ميكند كه به كدام داروخانه برود كه مبادا او تاريخ مصرف گذشته را به اين شخص بدهد اينها هدايتهاي الهي است وقتي كه فكرش هدايت شده رفته داروخانهاي كه داروي صحيح دارد مصرف گذشته نيست اين دارو را به او ميدهد در موقع عمل كردن، فكر آن پرستار را چه پرستار داخلي چه پرستار بيمارستاني هدايت ميكند كه اشتباه نكند به موقع اين داروها را بدهد اين پنج مرحله كه با دعا تأمين شد ميبينيم شخصي كه به بيماري صعب العلاج مبتلا بود در مدّت كوتاهي شفا پيدا كرد اين نبايد بگويد كه من دارو خوردم شفا پيدا كردم درست است دارو خوردم شفا پيدا كردم امّا اگر طبيب در تشخيص مرض اشتباه ميكرد اگر در تشخيص دارو اشتباه ميكرد اگر آن دارو فروش در دادن دارو اشتباه ميكرد اگر پرستار به موقع نميرسيد و اشتباه ميكرد هرگز اين بيماري شفا پيدا نميكرد. حالا اين بخشهاي پنجگانه را ما بهعنوان مثال ذكر كرديم در كارهاي عادي ديگر هم همينطور است وجود مبارك ابراهيم خليل ميگويد او مطعم است و او ساقي است اگر او مطعم است اين غذا را چه كسي آفريد اين دستگاه بلع را چه كسي آفريد گاهي آب گلوگير ميشود و انسان خفه ميشود بنابراين وجود مبارك ابراهيم خليل كه ميگويد: ﴿إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[18] ـ همهٴ انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين حرف را دارند ـ ميگويد حيات و ممات ما به عنايت الهي است براي اينكه او دارد ميگرداند او اگر ربّ عالمين است اينچنين نيست كه حدوثاً ربوبيت به عهدهٴ او باشد بقائاً عالَم را به موجودات ديگر واگذار كرده باشد.
پرسش: جناب استاد ببخشيد تقليد در نياکان مگر جهل نيست جنابعالی فرموديد هوا و هوس است.
پاسخ: بله ديگر اين هم جهل است ديگر، هوا ميگويد كه شما تقليد بكن در حقيقت ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[19] چرا نياكان شما اين حرف را ميزدند چون خودشان مايل بودند به شعيب پيغمبر ميگفتند كه ﴿أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا﴾[20] آيا اين عبادت شما نميگذارد كه ما در مالمان هر چه خواستيم تصرف بكنيم يعني ما انسان هوسمند و هوامداريم ما ميخواهيم برابر ميلمان كار بكينم انساني كه برابر ميل خود كار ميكند ميل او را وادار ميكند به تقليد كور به تقليد باطل ميشود يك چيزي به عنوان ميراث فرهنگي يك كشور, خب ميراث فرهنگي را دين بايد امضا بكند ديگر و گرنه اين ميراثها را كه ديگران قويتر و بيشتر دارند خب فرمود او رب است او خالق است او هادي است او مطعم است او ساقي است او شافي است او مـميت است او محيي است و اميد ما هم اين است كه اشتباهات ما را ذات اقدس الهي در قيامت ترميم بكند ﴿وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ﴾ بعد با خدايش مناجات ميكند ﴿رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 79.
[2] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 59.
[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 37.
[4] . سورهٴ يونس, آيهٴ 87.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 61.
[6] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 39.
[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 58.
[8] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.
[9] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.
[10] . تحقيق ماللهند, ص21.
[11] . المكاسب و البيع (شيخ محمدتقي آملي), ابتداي جلد اول.
[12] . القبسات, ص456.
[13] . الكافي, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186; الحاشية علي اصول الكافي (رفيعالدين نائيني), ص136.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.
[15] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 36.
[16] . ر.ك: سورهٴ ق, آيهٴ 16
[17] . سورهٴ انفال, آيهٴ 24.
[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 162.
[19] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[20] . سورهٴ هود, آيهٴ 87.