اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (46) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ (48) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (50) إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51)﴾
در ترسيم مطالب قرآني چند نكته مهم مطرح است كه غالب اين نكات بازگو شد قرآن كتابي نيست كه كسي بخواهد او را شرح كند آن طوري كه متنِ كتابي را ديگران شرح ميكنند الآن متن شرايع را بسياري از فقها شرح كردند شهيد شرح كرده صاحب مدارك شرح كرده صاحب جواهر شرح كرده ماتن حرفي دارد شارح حرفي دارد شارح مجتهداً حرف ماتن را تفسير ميكند بسياري از اينها هم تفسير به رأي در ميآيد گاهي اشكال ميكند گاهي تأييد ميكند اين خاصيّت شرح متن است. مفسِّر, شارح قرآن نيست كه قرآن متن باشد و اين بخواهد شرح كند از اين قبيل نيست كه متني باشد ديگري بخواهد آن را شرح كند قرآن را خود قرآن بايد شرح كند «معني قرآن ز قرآن پرس و بس»[1] يعني قرآن «يُفسّر بعضه بعضا»[2] البته اين حرف براي قبل از هزار سال است يعني طبري كه از او به عنوان امام المفسّرين ياد ميكنند او [اين مضمون را] داشت كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا»[3] منتها طيّ اين ساليان متمادي اين رواج نداشت و در الميزان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين را ترويج كرده بنابراين اگر كسي خواست قرآن را تفسير كند هيچ چارهاي ندارد مگر اينكه متن را خطوط كلي را زوايا را قرائن را از خود قرآن در بياورد و سخنگوي قرآن باشد اگر حرفي براي خودش دارد آن تحصيلاتش به عنوان ظرفيت او محسوب بشود نه به عنوان شرح كه از خودش چيزي بگويد اين اصل اول.
اصل دوم در جريان حضرت موساي كليم قرآن كريم در دو حوزه بحث كرد يك حوزه مربوط به قبل از نبوّت و رسالت آن حضرت است يك حوزه مربوط به بعد از رسالت؛ در جريان بعد از رسالت متن را مشخص ميكند در ذيل آن متن, شرح را بازگو ميكند كه با آن متن هماهنگ باشد در حوزه قبل از رسالت و نبوّت هم بشرح ايضاً آن متن را ذكر ميكند قصّه را ذيل آن متن ذكر ميكند تا تمام اين قصّه با آن متن هماهنگ باشد اين هم دو مطلب.
در جريان حوزه رسالت در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به اين صورت بيان فرمود كه وجود مبارك موساي كليم داراي اين سه اصل است رسالت نبوّت مخلَص بودن, مخلَص يعني مخلَص نه مخلِص اين متن است؛ در آيه 51 سورهٴ مباركهٴ «مريم» فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ يعني جريان موسي را در قرآن با اين سه اصل تفسير كنيد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً﴾ (يك) ﴿وَكَانَ رَسُولاً﴾ (دو) ﴿نَّبِيّاً﴾ (سه) اين جزء محكمات است اين سرفصل است اين يك مدار بسته است به اصطلاح خط قرمز؛ هر قصّه و آيهاي كه در جريان نبوّت و حوزه رسالت آن حضرت است بايد زيرمجموعه مخلَص نه مخلِص مخلَص بودن او رسول بودن او نبي بودن او جا بگيرد اگر ـ معاذ الله ـ چيزي با مخلَص بودن او سازگار نيست اين ميشود تفسير به رأي مخلَص چه كسي است؟ مخلَص كسي است كه خود شيطان اعتراف ميكند كه من به آنها دسترسي ندارم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[4] براي اينکه آنها چيزي ميخواهند كه من نه دارم نه ميفهمم آنكه من دارم و ميفهمم و ميسازم كه اينها زير پايشان گذاشتند آنها چيزي ميخواهند كه من اصلاً نميفهمم آنجا چه خبر است آن بالاها اصلاً شيطان راه ندارد وقتي راه ندارد چطوري فريب بدهد, بدلي بسازد اصلاً مقدورش نيست, لذا حريم ميگيرد و قرآن كريم وقتي كه فرمود موسي مخلَص است يعني موساي كليم دنبال چيزي است كه اصلاً شيطان نه ميفهمد و نه توان آن را دارد نه اينكه شيطان دلسوزي بكند ميگويد من اصلاً مقدورم نيست براي اينكه آن بالاها مرا رجم ميكنند نميگذارند من بروم بالا خب اگر چنين چيز است يك آيهاي يك ظاهري با مخلَص بودن او هماهنگ نباشد با رسالت او هماهنگ نباشد با نبوّت او هماهنگ نباشد اين ميشود تفسير به رأي اين براي بعد از رسالت براي قبل از رسالت كه آن جريان زدن و كشتن و از پا در آوردن است آن را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» سرفصلي ذكر كرد هندسه آن بحث را مشخص كرد مدار بسته آن بحث را مشخص كرد و به اين صورت فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾[5] بعد هم به مادر موسي گفتيم تو تحويل ما دادي نگران نباش و ما هم اين را به مقامات عالي ميرسانيم به تو برميگردانيم. خب از آيه هفت اين قصّه شروع شد و تمام كارها را كرد تا اينكه وجود مبارك موسي به مادرش برگردد برگشت ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾[6] اين تحريم, تحريم تكويني است ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾ آنها را به ستوه آورده گريه ميكند گرسنه است هيچ پستاني را هم قبول نميكند، بالأخره به مادرش برگشت اين كار خداست وقتي جوان شد و بالغ شد و بارور شد فرمود ما دو چيز به او داديم؛ آيه چهارده به بعد سورهٴ «قصص» اين است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً﴾ (يك) ﴿وَعِلْماً﴾ (دو) ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ (سه) يعني او چون محسِن بود ما اين دو فضل را به او داديم اين شده سرفصل. در اين هندسه آن وقت قصّه ورود به شهر و حمايت از يكي از پيروان خودش يعني بنياسرائيل و زدن آن قِبطي ظالم و از پا در آوردن مطرح شد ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾ وَكْز را آن طوري كه زمخشري در كشاف معنا ميكند دفع به اطراف اصابع است «و قيل بجمع الكف»[7] اينچنين نيست كه معناي قطعي وَكز مُشت باشد تقريباً سيلي زدن با انگشتان يا مشت زدن اين كُشنده نيست ولي خب منتهي شد به مرگِ او لكن موساي كليم از اينجا نگران نيست نه جاهل بود نه ظالم بود نه ضال بود نشانهاش تتمّه اين جريان است ﴿فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اگر خدا به او حكم داد و اگر خدا به او علم داد و اگر خدا احسان او را امضا كرد معلوم ميشود اينكه گفته شد ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[8] به زعم ديگران است اينكه فرمود: ﴿إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[9] به زعم ديگران است نظير ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[10] اين ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ شفاف است ديگر من مُذنب نيستم ولي نزد اينها مذنبم به چه دليل خود را ظالم و مذنب و امثال ذلك نميداند به دليل اينكه فردا هم همين صحنه پيش آمد باز رفت مشت بزند اين معلوم شد كه همين اسرائيليها كه امروز در فلسطين و غزّه اين طور كشتار ميكنند آن روز هم همين قبطيها بودند تنها فرعون نبود كه كودكان را ذبح ميكرد ﴿يُذَبِّحُونَ﴾,[11] ﴿يُذَبِّحُونَ﴾ يعني ﴿يُذَبِّحُونَ﴾ نه تنها «يَذبح» اين قبطيها اين طور بودند كودك را سر ميبريدند ساليان متمادي همين طور ﴿يُذَبِّحُونَ﴾, ﴿يُذَبِّحُونَ﴾ بود ديگر اين فعل مضارع هم دلالت بر استمرار دارد اينها مهدورالدم بودند وجود مبارك موساي كليم فردا هم كه ديد باز رفت مشت بزند اينچنين نيست كه او خود را تبهكار بداند براي اينكه فرمود: ﴿فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ ٭ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَي أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ﴾[12] تا رفت مُشت بزند آن كسي كه خواست مشت بخورد به موساي كليم عرض كرد كه شما به عنوان يك فرد اصلاحگر و مُصلح و آمر به معروف و ناهي از منكر و چنين شخصيتي شناخته شديد باز ميخواهيد قتل ديگر انجام بدهيد خب اين معلوم ميشود پشيمان نشده راهي كه به ما نشان دادند همين راه است الآن چرا ما ميگوييم حزب الله [و] مقاومت, راه دين را دارد طي ميكند براي اينكه ما در نماز چه ميگوييم, ميگوييم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ خب اين ﴿ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه كساني هستند؟ اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرده كه ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾.[13]
خب پس اصل اول اين است كه ما ميگوييم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[14] اصل دوم اين است كه مُنعمعليهم اينها هستند سوم اينكه راه آنها چيست راه آنها در سورهٴ «قصص» مشخص شده يكي از منعمعليهم وجود مبارك موساي كليم است موساي كليم عرض ميكند خدايا تو به ما نعمت دادي ما را موحد كردي ما را آشنا به وحي و نبوّت كردي ما را معتقد به معاد كردي آن توفيق را بده كه ما كمكِ ظالم نباشيم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[15] ما اين راه را ميخواهيم در نماز آيه هفده سورهٴ «قصص» ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ﴾ «لن» براي رفع تأكيد است نه تَعبيد, هرگز من حامي ظالم نيستم ما اين راه را در نماز ميخواهيم حزب الله لبنان اين است ايران اين است فلسطين همين است اصلاً نماز به ما ميگويد ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾, ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه كساني هستند؟ انبيا هستند حرف آنها چيست؟ حرف آنها اين است كه خدايا تو به ما نعمت وحي و نبوّت و رسالت و اخلاص و احسان دادي ما از ظالم حمايت نكنيم ما اين راه را در نماز ميخواهيم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[16] خب اگر وجود مبارك موساي كليم از كار ديروزش پشيمان ميشد كه اين حرف را نميزد اگر كسي مشت بزند يك نفر از اين صهيونيستها را به هلاكت بيندازد اين نه ضال است نه ظالم است نه جاهل است, ولو قصد كشتن هم نداشت ولي او مهدورالدم است لذا وقتي وجود مبارك موساي كليم وارد صحنه مناظره با فرعون شد اوّلين جوابي كه موساي كليم داد گفت: ﴿فَعَلْتُهَا﴾[17] بله من كردم از دست شما ترسيدم من كه انكار نميكنم فرعون گفت: ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾[18] اوّلين جوابي كه وجود مبارك موساي كليم داد گفت بله من كردم اين كار را از دست شما فرار كردم.
پرسش:...اين جمله ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[19] اسناد به كيست؟
پاسخ: به وجود مبارك موساي كليم [البته] به زعم آنهاست; ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[20] هم لسان وجود مبارك موساي كليم است ديگر فرمود من مذنب هستم نزد اينها نه نزد تو، براي اينكه فردا هم همين كار را خواست بكند با اينكه اين دعا را دارد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ فردا هم كه وارد خيابان شد ديد كه يك نفر از اين قبطيها با يك بنياسرائيلي از همين مستضعفين باز دارد درگير ميشود باز دوباره رفت مشت بزند خب اگر كسي ديروز كار خود را ظلم ميدانست جهل ميدانست ضلالت ميدانست امروز كه با مشتزني شروع نميكرد مثل اينكه ديروز انسان يكي از اين صهيونيستها را به هلاكت برساند امروز هم بخواهد برساند اين ديگر ظلم و جهل و ضلالت نيست اين ميشود موساي كليم.
در سورهٴ مباركهٴ «فتح» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ چرا ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[21] آن وقت چه ربطي بين مقدم و تالي و صدر و ذيل و موضوع و محمول هست؟ فرمود ما مكّه را فتح كرديم تو را فاتحانه به مكه وارد كرديم تا خدا گناهانت را ببخشد خب آنكه مايه بخشش گناه است توبه است نه فتح مكه ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ﴾ خب اين هيچ ارتباطي بين مقدم و تالي و موضوع و محمول نيست ما اين نعمت را به تو داديم تا گناهانت را ببخشيم يا نه, تو نزد مردم مكه مذنب بودي از اينها خيلي كُشتي امروز كه فاتحانه و مقتدرانه وارد ميشويد و ميفرماييد: «إذهبوا فأنتم الطلقاء»[22] تمام آن كينهها و گناهاني كه به زعم آنها داشتي بخشوده شد, اين ميشود. همان طوري كه موساي كليم وقتي كه وارد شد و محبّت كرد ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[23] بخشوده شد وگرنه مگر گناه انسان با پيروزي بخشيده ميشود گناه انسان با استغفار و با توبه و با انابه بخشيده ميشود بخشش گناه آينده و گذشته كه يك اباحهگري است اگر ـ معاذ الله ـ خدا به كسي وعده بدهد گناهان گذشته و آيندهات بخشوده ميشود اين يعني نفي شريعت، گناه آينده بخشوده ميشود يعني چه يعني شريعتي نيست ديگر يعني اباحهگري اصلاً اين حرف قابل گفتن نيست پس ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه يعني آينده يعني گناهان تازه آن هم گناه كهنه و تازه كه با فتح بخشيده نميشود با استغفار و توبه بخشيده ميشود ما تو را فاتحانه وارد مكه كرديم كه تمام آن احقاد گرفته بشود وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود. پس حضرت ميفرمايد: ﴿إِنِّي ظَلَمْتُ﴾[24] حضرت ميفرمايد: ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[25] اما به زعم شما اگر كسي خود را بدهكار و تبهكار و گناهكار ببيند كه اين طور شجاعانه قبل از هر چيزي از اين دفاع نميكند غرض اين است كه سرفصل اين قصّه حكمت و علم است زيرمجموعه اين هيچ تفسيري هيچ رأيي هيچ احتمالي نبايد با اين سه عنصر مخالف باشد كه فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[26] يعني او چون محسن بود ما به او اين دو امر را داديم پس اين بايد زيرمجموعه لإحسانه و لحكمته و لعلمه تفسير بشود.
پرسش...
پاسخ: اينكه قبل از نبوّت بود (يك) بايد با علم و حكمت هماهنگ باشد بود (دو) ما تقسيم اين دو حوزه براي همين جهت بود ديگر اين وجود مبارك موساي كليم هنوز به مقام نبوّت نرسيد اما علم داشت حكمت داشت نه اين قتل, قتل عادي بود يعني وَكز حالا خواه به تفسير اوّلي باشد كه دفع بأطراف الأصابع است يا بجمع الكف باشد يعني مُشت هيچ كدام از اينها سبب قتل نيست بنابراين اگر كسي قصد تنبيه داشته باشد قصد دفاع داشته باشد كاري كرده ولو «إنجرّ إلي القتل» او مقصّر نيست براي اينكه قصد دفاع داشت از مظلومي خواست دفاع بكند دفاع از مظلوم هم كاري خردمندانه و حكيمانه و عادلانه است فردا هم خواست همين كار را بكند غرض اينكه «صَدر مِن أهله و وَقع في محلّه» پس قبل از نبوّت بود (يك) كار, كاري نبود كه به طور عادي به قتل برسد (دو) حضرت هم قصد قتل نداشت (سه) «إنجرّ إلي القتل» (چهار) چنين فضايي, فضايي نيست كه كسي اين را ظلم تلقّي كند ذنب تلقّي كند منتها آنها اين را ظلم و ذنب و امثال ذلك ميدانستند كه فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[27] خب بنابراين اين بخشي كه فرمود ما اين كار را كرديم خداي سبحان فرمود برو ما دفاع ميكنيم هيچ كاري نميتوانند بكنند و وجود مبارك موساي كليم هم اوّلين حرفي كه زد فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[28] ما كه اين را انكار نكرديم ما اين را پذيرفتيم و از دست شما ترسيديم شما قصد كشتن داشتيد اين كار ما كار حق بود نشانهاش اين است كه فردايش هم خواستم همان كار را بكنم اگر كسي اين كار را خلاف ميدانست فردا كه ديگر همين كار را ادامه نميدهد خب چون در همان سورهٴ مباركهٴ «قصص» دارد كه فردا هم داشت همين كار را ميكرد.[29]
پرسش...
پاسخ: قرآن يك عربي مبين دارد يك عليّ حكيم دارد قرآن را خدا مثل باران كه نينداخت به زمين قرآن حبلِ متين است حبل متين را آويخت, يك طرفش دست خداست يك طرفش دست شما[30] باران را خدا نازل كرد يعني انداخت به زمين, قرآن را نازل كرد يعني آويخت به زمين يك طرفش عربي مبين است يك طرفش عليّ حكيم ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[31] اين ضمير در اول سورهٴ «زخرف» هم به قرآن برميگردد فرمود يك طرفش عليّ حكيم است كه نه عِبري است نه عربي يك طرفش عربي مبين است دست شماست اينكه به ما گفتند: «إقرأ وارقَ» بخوان و بالا بيا همين است ديگر اگر قرآن مثل فقه و اصول رايج بود و از مهجوريّت و غربت به در ميآمد اين حرفها ديگر حرفهاي عادي بود.
شما ميبينيد بعد از مرحوم شيخ طوسي سالياني گذشت تا امينالاسلام طبرسي يك مجمع نوشت. بعد از امينالاسلام تا مرحوم فيض صدها سال ترك شده بود بعد از مرحوم فيض حدود سيصد سال ترك شده بود تا يك الميزان نوشته شد ما هر سيصد سال هر چهارصد سال به سراغ قرآن ميرفتيم قرآن ميخوانديم قرآن به سر ميگذاشتيم اما قرآن را به عنوان تبرّك ميدانستيم قرآن كه كتاب درسي نبود. خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را! ميفرمود هر چند سالي يك الميزان لازم است اين كتاب وقتي سيصد سال چهارصد سال عرضه ميشود به اين صورت در ميآيد ديگر اينها جزء بديهيات و الفباي قرآن است لدي اهل تحقيق اما وقتي رايج نباشد خيال ميكنيم اين حرفها, حرفهاي نوبر است ما دير به سراغ قرآن رفتيم وگرنه بين تفسير صافي مرحوم فيض و الميزان كه سيصد سال فاصله نميشد اين وسطها هم كتابهايي نوشته شده كه يا شاگردان فيض نوشتند كه همان حرفهاست با چندتا روايت بيشتر يا روايتها را جمع كردند. متأسفانه اين رواياتي هم كه جمع كردند با اينكه كلام اهل بيت است و نور است بر اساس اين روايات تفسيري هم كار نشده ما مشكل جدّي داريم درباره روايات تفسيري مثل اينكه مشكل جدّي داريم درباره روايات تاريخ و مقتل و اخلاق؛ اينها جايش خالي است الآن شما ببينيد از سابق در اين اوايل طلبگي به ما ميگفتند كه اگر كسي بخواهد فتوا بدهد كه ناخن گرفتن در روز پنجشنبه مستحب است يا نه يك روايت معتبر ميخواهد ما وقتي به آيات ميرسيم بدون كمترين دقّت ميبينيم تفسير نورالثقلين چنين روايتي نقل كرده خب براي ناخن گرفتن اين روايات را عمل نميكنند شما در تفسير آيات ميگوييد چون نورالثقلين نقل كرده چون تفسير برهان نقل كرده! اين رجال ميخواهد درايه ميخواهد سند ميخواهد بررسي ميخواهد بنابراين كتابي كه هر دويست سيصد سال در حوزه مطرح ميشود همين در ميآيد اگر روشن بشود معلوم ميشود اين حرفها حرفهاي ابتدايي است حكما طور ديگر ميگويند آنها اين قدر رشد دارند كه به آن عليّ حكيم نزديك بشوند. در همان روايت نوراني كه «إنّي تارك فيكم الثقلين» مگر اين نيست كه «سبب طرفه بيد الله و طرف بأيديكم تعملون فيه كذا و كذا إلاّ و هو القرآن»[32] اينكه متواتر است يعني اين قرآن حبلِ متين است يك طرفش دست خداست يك طرفش دست شما بگيريد و بالا برويد اگر قرآن يك حبل متين است خدا آن را آويخت نه انداخت پس يك طرفش دست ماست يك طرفش لدي الله العليّ الحكيم است آن وقت اگر كسي بخواهد تا آن بالا برود بايد پايين را حفظ بكند كه اگر ـ معاذ الله ـ مرحلهاي از اين ظواهر را رها بكند ميافتد چون همه اينها مثل پلّههاي نردبان است اگر كسي بالا رفت منكر اين ظواهر شد همانجا سقوط ميكند چون بالأخره اين ظواهر پايه آنهاست اين ظواهر را اين عربي مبين را اين قواعد عربي را اين ادبيات روايي را اين شواهد روايي را اينها را بايد حفظ بكند بگيرد بگيرد برود بالا. اينها كه از جاي ديگر نيامد به ما گفتند ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[33] خيلي خب ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم كه در سورهٴ «نساء» مشخص شد كه ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾[34] يكي از مُنعمعليهم وجود مبارك موساي كليم است موساي كليم هم گفت كه به من نعمت دادي من هرگز پشتيبان ظالم نيستم[35] نظام اسلامي هم همين است حرف شهدا اين است حرف امام همين است حرف جانبازان همين است منتها حالا اينها به صورت تفسير نميگويند مگر ما نبايد از ظالم حمايت كرد اين حرف روزانه ماست در عبادات ما از جاي ديگر كه نيامده بر فرض ما نتوانيم اين ظالمين و ضالّين و اينها را معنا كنيم ميگوييم علمش را به اهلش واگذار ميكنيم تا كسي بيايد و بفهمد اما طوري تفسير نميكنيم كه ـ معاذ الله ـ با حمكت او با علم او با عظمت او با سداد و صلاح او هماهنگ نباشد حداكثر اين است كه ما اين را نميفهميم به ديگري ارجاع ميدهيم اما يك طور معنا بكنيم كه ضالّين ـ معاذ الله ـ مخالف با حكمت و علم موساي كليم در بيايد ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[36] را طور ديگر معنا بكنيم اين مجاز نيستيم يا طبق شواهد ميفهميم و مطابق روايات نظر ميدهيم يا اگر نفهميديم علمش را به اهلش واگذار ميكنيم ديگر نميگوييم او ضلالت دارد ظلم بنفسه كرده است ـ معاذ الله ـ و امثال ذلك.
وقتي وجود مبارك موساي كليم اين كار را كرد اوّلين كاري كه سَحره كردند اين بود كه ايمان آوردند به سه اصل؛ ايمان آورند به توحيد ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ايمان آوردند به وحي و نبوّت ﴿رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾ ايمان آوردند به معاد ﴿آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا﴾[37] به اصول سهگانه ايمان آوردند در چنين فضايي آن قدر حق براي اينها روشن شد كه هيچ تهديدي نتوانست اينها را از پا در بياورد وقتي آنها به اصول سهگانه ايمان آوردند فرعون گفت ﴿آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ﴾[38] اين ﴿قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ﴾ نه يعني من بايد اذن ميدادم چرا قبل از اذن, احترام مرا نگه نداشتيد يعني من كه اذن نميدادم اين ﴿قَبْلَ أَنْ آذَنَ﴾ يعني بلا اذن.
اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾[39] معنايش اين نيست كه كلمات الهي تمام ميشود ولي دريا زودتر از كلمات الهي تمام ميشود چون كلمات الهي تمامشدني نيست اين ﴿قَبْلَ أَن تَنفَدَ﴾ يعني «مِن دون أن تنفد» يعني بحر يَنفد و كلمات الله لا تَنفد. حرف فرعون هم از همين قبيل است ميگويد قبل از اينكه من اذن بدهم چرا ايمان آورديد يعني من كه اذن نميدهم نه اينكه ميخواستيد صبر بكنيد من اذن بدهم مگر فرعون اذن ميداد؟! پس اين ﴿قَبْلَ أَنْ آَذَنَ﴾ اين است بعد خود وجود مبارك موساي كليم را متّهم كرده كه اين معلّم ساحران است ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ ميدانيد كه من چه كار ميكنم كارم اين است ﴿لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ﴾ همان كاري كه براي محاربين است يعني دست راست و پاي چپ يا دست چپ و پاي راست را قطع ميكنم و به دار آويزان ميكنم مصلوبتان ميكنم آنها گفتند ﴿لاَ ضَيْرَ﴾ به نحو نفي جنس, باكي نيست ضرري نيست براي اينكه ما موحّد شديم (يك) به وحي و نبوّت ايمان آورديم (دو) به قيامت و معاد اعتقاد داريم (سه) ﴿إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ﴾ ما سعي ميكنيم اوّلين اين جزء پيشكسوتان انقلاب باشيم.
ميبينيد در خيلي از روايات ما در وصف وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه او اول كسي است كه اسلام آورد[40] نه اينكه حضرت خديجه در بين زنها اول بود وجود مبارك حضرت امير در بين مردها اول بود حضرت امير اول بود بالقول المطلق اين اول يك اوّليت زماني نيست كه مثلاً درِ مسجد باز است كسي زودتر ميآيد خب يك مختصر ثواب بيشتري ميبرد اين طور نيست. اينكه درباره حضرت امير دارد كه «اوّل المسلمين»[41] است يعني روزي كه تشخيص حق و باطل دشوار بود او تشخيص داد روزي كه اسلام آوردن خطر داشت او اسلام آورد روزي كه اسلام آوردن محروميّتهاي سياسي اجتماعي و امثال ذلك داشت او اسلام آورد چنين كسي ميشود «اوّل المسلمين» و اين ميشود كفي بذلك فخرا وگرنه اوّليت زماني و تاريخي كه شرفآور نيست. ساحران گفتند اين كاري كه وجود مبارك موساي كليم كرد بالأخره عالَمگير خواهد شد خيليها مسلمان ميشوند ولي ما دلمان ميخواهد كه جزء پيشكسوتان اين انقلاب باشيم اين كار را هم كردند پس به اين سه اصل ايمان آوردند (يك) و خواستند جزء پيشگامان انقلاب اسلامي باشند (دو) چون اينها همه اسلام آوردند. شرح مبسوط اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت از آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» شروع ميشود تا 125 به بعد كه اين قسمت دعوت كردن و مناظره كردن و مبارزه كردن و آيات آوردن و سحره را آشنا كردن و ايمان آوردن سحره و تهديد فرعون اينها بيش از بيست آيه است منتها در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اول كساني كه گفتند اين ساحرِ عليم است ملأ بودند ﴿قَالَ المَلأُ مِن قَومِ فِرعونِ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ﴾[42] ولي در سورهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است اول كسي كه گفت اين ساحر عليم است خود فرعون است[43] ظاهراً خود فرعون گفته آنها بعد ياد گرفتند اين حرف را زدند اگر در سورهٴ «اعراف» اين قول را به ملأ اسناد ميدهد و در سورهٴ «شعراء» اين قول را به فرعون نسبت ميدهد براي اينكه اين يك دور باطل است اول فرعون گفته بعد آنها گفتند همين طور دهن به دهن ميگشت; اول حرف را خود فرعون زد بعد آنها گفتند. آنها تعبير به ساحر كردند كه ساحران را بياوريد[44] اينجا تعبير به سحّار شده كه سحّاران را بياوريد[45] اينها تفاوت تعبيري سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است با سورهٴ مباركهٴ «شعراء».
پرسش: ... چند جملهاي بفرماييد كه استفاده كنيم و انشاءالله عمل كنيم.
پاسخ: ما هم التماس دعا داريم همه ما مواظب باشيم بالأخره بعضيها بر اساس جهل بعضيها بر اساس سوء نيّت اين جريان عيد را كه بالأخره صِله رحم است و فضاي روشني براي شهر و كشور است اين را ميخواهند با چهارشنبه سوري و امثال ذلك بر اساس بيخردي و بيعقلي آلوده كنند ضمن تشكّر از مسئولين كه تلاش و كوشش ميكنند همه را به عقل و خردمندي دعوت بكنيد بالأخره راه دور نيست كه ما از كجا شروع بكنيم در درون ما اين هست ما بايد تلاش و كوشش بكنيم اين آينه را شفاف نگه بداريم (يك) بعد بدانيم به كدام سمت نگه بداريم (دو) بقيه حل است اينچنين نيست كه اين صحنه دل يك سنگ خارا و چدن و زغال سنگ باشد اين آينه است به تعبير شيخنا الاستاد مرحوم حكيم الهي قمشهاي كه ميفرمود «آينه شو» درست است درس و بحث كمك ميكند اما اين درس و بحث براي گردگيري است نه كينه كسي را نه خلاف را نه طمع چيزي را در دل راه ندهيد اين را شفاف نگه بداريد و هر روز هم مواظب باشيد اين را رِين و غبار نگيرد بعد هم اين آينه را به طرف قرآن و اهل بيت نگه بداريم اگر اين آينه شفاف را كسي به سمتي نگه بدارد خب همان در آن ميتابد اگر كسي اين جوانش را براي تفريح ببرد باغوحش خب اين آينه را به طرف گرگ و گراز نگه داشته خب همان را نشان ميدهد اما اگر به بچهاش بگويد سر بالا كن ستارهها را شب ببين روز آفتاب را ببين شمس و قمر را ببين خب در اين آينه شمس و قمر ميتابد ما به كدام سمت رو ميكنيم هدف ما هر جا هست همان در آينه ميتابد اگر واقعاً هدف ما اين است كه قرآن را ياد بگيريم (يك) باور كنيم (دو) عمل كنيم (سه) منتشر كنيم (چهار) هدف ما اين باشد كه احاديث را ياد بگيريم باور كنيم عمل كنيم منتشر كنيم همان طوري كه قرآن به سر ميگيريم حديث به سر ميگيريم قرآن به دل ميگيريم حديث به دل ميگيريم اين راحت ميشود اگر كسي نتوانست به مقامات آن اوحديّ برسد بالأخره در همين قم و امثال قم كساني بودند كه ائمه فرمودند: «منّا أهل البيت» اينكه مخصوص به سلمان[46] نيست شما اين مضمون «منّا أهل البيت» را ملاحظه فرماييد هم درباره زنها آمده[47] هم درباره مردها آمده[48] درباره برخي بزرگان همين قم هم آمده[49] خب همين حرف را وجود مبارك وليّ عصر هم امروز هم ممكن است بگويد اين شدني است آن وقت انسان نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد لذّت هم از همين جا شروع ميشود وگرنه دنيا جاي لذّت نيست آن كه اين عالَم را آفريد ما را آفريد قسم خورد كه اينجا جاي خوشي نيست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[50] از خدا راستگوتر چه كسي است[51]؟! اين «لام» هم «لام» قسم است ذات اقدسي الهي قسم خورد اينجا جاي راحتي نيست اگر كسي بخواهد راحت باشد معلوم ميشود اينجايي نيست ديگر اگر اينجايي نبود راحت است كه رزقنا الله و إيّاكم به حقّ قرآن و عترت.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . مثنوي معنوي, دفتر پنجم, بخش 134.
[2] . الكشاف, ج2, ص430.
[3] . ر.ك: جامع البيان في تفسير القرآن, ج5, ص114 و ر.ك: ج7, ص200.
[4] . سورهٴ حجر, آيهٴ 40; سورهٴ ص, آيهٴ 83.
[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 12.
[7] . الكشاف, ج3, ص398.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[9] . سورهٴ قصص, آيهٴ 16.
[10] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ قصص, آيات 18 و 19.
[13] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ نساء, آيهٴ 69.
[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 17.
[16] . سورهٴ قصص, آيهٴ 17.
[17] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 20.
[18] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 19.
[19] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[20] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.
[21] . سورهٴ فتح, آيات 1 و 2.
[22] . الكافي, ج3, ص513.
[23] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.
[24] . سورهٴ قصص, آيهٴ 16.
[25] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 20.
[26] . سورهٴ قصص, آيهٴ 14.
[27] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.
[28] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 20.
[29] . سورهٴ قصص, آيات 18 و 19.
[30] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[31] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 4.
[32] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[33] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيهٴ 7.
[34] . سورهٴ نساء, آيهٴ 69.
[35] . سورهٴ قصص, آيهٴ 17.
[36] . سورهٴ قصص, آيهٴ 16.
[37] . سورهٴ طه, آيهٴ 73.
[38] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 123.
[39] . سورهٴ كهف, آيهٴ 109.
[40] . الامالي (شيخ صدوق), ص159; الامالي (شيخ طوسی), ص563.
[41] . المناقب (ابن شهر آشوب), ج2, ص6.
[42] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 109.
[43] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 34.
[44] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 112.
[45] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 37.
[46] . عيون اخبارالرضا, ج2, ص64.
[47] . ر.ك: الثاقب في المناقب, ص281; «اللهمّ بارك لنا في فضّتنا».
[48] . رجال الكشي, ص332.
[49] . الامالي (شيخ طوسي), ص45 و 525; رجال الكشي, ص214; ر.ك: الاختصاص (شيخ مفيد), ص223.
[50] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.
6. سورهٴ نساء، آیات87 و122.