اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (41) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42) قَالَ لَهُم مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (44) فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (46) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ (48) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (50)﴾
مطالبي كه مربوط به بحثهاي امروز است يكي اين است كه فرق بين كرامت و معجزه و كارهاي مراتضه اين است كرامت براي غير پيغمبر و غير امام(عليهم السلام) هم است و همراه با تحدّي نيست ولي معجزه مخصوص پيغمبر و امام(عليهم السلام) است و همراه با تحدّي است تحدّي يعني مبارز طلب كردن اگر كسي ادّعايي الهي داشته باشد, ادّعاي نبوّت و رسالت و امامت داشته باشد و مبارز طلب كند بگويد اگر شما حرفِ مرا نميپذيريد كاري كه من ميكنم شما بكنيد اين را ميگويند تحدّي يعني ادّعاي مقامي بكند و مبارز طلب كند بگويد من اين هستم و شما نيستيد شاهد اينكه من امامم شما نيستيد من پيغمبرم شما نيستيد اين است كه من كاري ميكنم شما نميتوانيد بكنيد اين كار هم كار الهي است كه معجزه هم آيه الهي است هم آيه وحي و نبوّت و امامت است اما اگر همراه با تحدّي نباشد اين ميتواند كرامت باشد لكن حق است ولي كاري كه مراتضه ميكنند در اثر ارتباط با جن و امثال اينهاست لذا گاهي صواب در ميآيد گاهي خطا در ميآيد گاهي معصيت است گاهي اطاعت است فرق جوهري دارد با كرامت و با معجزه, آنها از سنخ ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[1] هستند خود جن اين قدرت را دارد كه بگويد فاصله طولاني يمن تا فلسطين را من در كوتاهترين مدّت طي ميكنم خب اگر آن جنّي كه تحت تدبير وجود مبارك سليمان است چنين حرفي را زد و قدرت هم داشت آن ﴿عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾[2] كه چنين كاري دارد علمِ اينچنين غيب هم دارد اين گونه از علوم غيب گاهي اصابت دارد گاهي خطا دارد گاهي با معصيت همراه است گاهي با اطاعت همراه است مراتضه در چنين حوزهاي رشد ميكنند بنابراين يك فرق جوهري است بين كار مراتضه و اوليايي كه از كرامت برخوردارند و انبيا(عليهم السلام) كه داراي معجزهاند اينها سه فصل جداي كاملاً متمايز از يكديگرند.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم كه آن شخص را كُشت برابر سورهٴ «قصص» بعد از آن بود كه خدا به او علم عطا كرد حكمت عطا كرد [ولي] هنوز رسول نشده بود آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» است اين است كه وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه از علم و حكمت الهي برخوردار بود اين كار را كرد يعني آن شخص را از پا در آورد و كشت ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلماً﴾ بعد ﴿دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا﴾ و آن جريان پيدا شد و ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾[3] و كشته شد. بنابراين اين حكم و اين علم اين حكمت و دانايي به او داده شد بعد هم وقتي كه وجود مبارك موساي كليم به مقام نبوّت رسيد در آنجا هم دارد كه وقتي آمد به دربار فرعون گفت خدا به من ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[4] بعد از اينكه فرعون هلاك شد ايشان به كوه طور رفتند تورات را گرفتند هم باز ﴿فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[5] حالا در اينكه حكم غير از نبوّت است غير از تورات است اين ترديدي در آن نيست اما آيا اين سه حكم سه نوع است يا يك نوع است و سه درجه آن مطلب ديگر است.
پرسش...
پاسخ: نه, نفرمود من از عاقبت كار بيخبرم ديروز اشاره شد كه ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[6] يعني ماندم چه بكنم بمانم كه آن شوراي امنيت تشكيل جلسه داد قصد اعدام مرا دارد بروم عذرخواهي بكنم من كه كار بدي نكردم ماندم چه بكنم چاره نداشتم مگر اينكه از شهر فرار كنم اين يك كار حكيمانه است. در جريان ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ برخيها گفتند كه اگر ضلالت به معناي گمراهي باشد نظير ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾[7] است يعني همان طوري كه من نزد اينها مذنبم ولي واقعاً ذنبي ندارم من نزد اينها ضالّ و گمراهم وگرنه مهتديام و هدايتشدهام من كار بدي نكردم همان طوري كه ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ بزعمهم لا واقعاً, ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ بزعمهم لا واقعاً, اينكه وجود مبارك موساي كليم ميفرمايد من ذنب دارم ذنب الهي كه ندارد به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ و خودش را هم مُحق ميداند اگر اين خلاف بود ـ خداي ناكرده ـ خب بالأخره ميرفت استحلال ميكرد يا ديه ميداد و جبران ميكرد ديگر و وجود مبارك شعيب هم كار او را تصحيح نميكرد وجود مبارك موسي قصّهاش را بر حضرت شعيب عرضه كرد حضرت هم او را تخطئه نكرد; نفرمود چرا آدمكشي كردي اينكه وجود مبارك موساي كليم جريان خود را بر پيغمبر عصرش عرضه كرد و او اين را تخطئه نكرد معلوم ميشود كار حكيمانه كرده از مظلومي دفاع كرده و از يك قوم مستكبر خونآشامي انتقام گرفته اما اينكه ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾[8] بر اساس همين جهت است خب يك آدم عاقلي كه مسلوبالحريّه است درصدد نجات خودش است ديگر.
پرسش: هدف حضرت نبود كه آن فرد كشته شود؟
پاسخ: شايد هم هدفش بوده خب شايد اين يكي از همان مأموران فرعون بود كه به كودككشي اشتغال داشت ما چه ميدانيم ولي آن كه داراي حكم و حكمت و علم بود اين كار را كرد و خود را مذنب نميدانست ميگويد من نزد آنها مذنبم گناهكارم.
پرسش: درخواست مغفرت موسي از خدا براي چيست؟
پاسخ: هميشه مغفرت ميخواهند اين همه استغفاري كه انبيا ميكنند دفع است نه رفع اينجا چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم روزي هفتاد بار استغفار ميكرد استغفار اينها براي دفع است نه براي رفع يعني اينها دائماً اين سپر تقوا و وقايت و جُنّه و اينها را در دست دارند كه مبادا آسيبي به اينها برسد از دشمني درون يا بيرون نه اينكه اينها گناهي دارند براي رفع آن گناه استغفار ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه وقتي وجود مبارك موساي كليم فرمود من از طرف ربّالعالمين آمدم فرعون تمام همّتش را روي اين جهت صرف ميكند كه ربّ كيست, وجود مبارك موساي كليم تمام همّتش را صرف ميكند كه عالَمين را تشريح كند يعني اصلاً ربّ تحت سؤال نيست. وقتي وجود مبارك موسي ميفرمايد: ﴿إِنَّا﴾ يعني من و برادرم ﴿رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] تمام تلاش و كوشش فرعون اين است كه بفهمد ربّالعالمين كيست تمام پاسخهاي وجود مبارك موسي در اين جهت خلاصه ميشود كه عالَمين چيست؛ هيچ دقت كرديد كه او چه سؤال ميكند اين چه جواب ميدهد؟ وجود مبارك موسي عالمين را تفسير كرده در سه بخش سماوات, ارض و ما بينهما; شما و آبايتان; مشرق, مغرب و ما بينهما; تمام اينها تفسير عالمين است او سؤال ميكند اين ربّالعالمين كيست؟ وجود مبارك موسي ميفرمايد آن اصلاً قابل سؤال نيست من چطور تعريف بكنم او نه ماهيّت دارد نه وجود محدود دارد شما از نظم پي به ناظم ببر از مربوب پي به رب ببر بالأخره اين نظام محيّرالعقول يك واحد هماهنگكننده دارد يا ندارد وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) شنيده كه فرعون ميگويد ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[10] آن هم با ﴿مَا﴾ تعبير كرده در تمام اين سه بخش وجود مبارك موساي كليم سعي كرد مسير سؤال و جواب را هدايت كند از رب هيچ سخني به ميان نيامده مربوبها را در سه فصل بيان كرده فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾[11] لذا فرعون به اطرافيانش خطاب كرد ﴿ألا تَسْتَمِعُونَ﴾[12] اين جواب مرا نداد من ميگويم رب كيست او مربوب را جواب ميدهد بعد فرمود: ﴿رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ﴾[13] فرعون گفت كه اين ـ معاذ الله ـ مجنون است باز وجود مبارك موساي كليم در فصل سوم فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾[14] يعني بفهم! الله تحت سؤال نيست آن يك حقيقت نامتناهي كه فيض او چه رسد به خود او, فيض او نامتناهي است علم و عالم و معلوم را در هم گرفته و فرو برده اصلاً قابل سؤال نيست شما چه چيزي را ميخواهي سؤال بكني اگر حقيقتي باشد كه فهم را چُماله و مچاله كرده فهيم را چُماله و مچاله كرده مفهوم را چُماله و مچاله كرده مثل كسي كه در دريا غرق است اين با انگشت ميخواهد اقيانوس نامتناهي را اشاره كند اقيانوس نامتناهي كجاست آب كه انگشتش را گرفته خودش را گرفته پشت و رويش را گرفته بالا و پايينش را گرفته اين به كجا ميخواهد اشاره بكند اين تازه مَثل است لذا وقتي فرعون ميگويد ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[15] در سه فصل جداگانه وجود مبارك موساي كليم عالَمين را شرح ميدهد ميگويد او اصلاً قابل سؤال نيست, بالأخره اين نظم ناظمي دارد يا نه؟ شما و آبايتان آفريدهاي داريد يا نه؟ شرق و غرب آفرينندهاي دارد يا نه؟ او كه تحت ذهن ما نميآيد او كه به سؤال نميآيد او كه به جواب نميآيد او محيط بكلّ شيء است[16] محيط به سؤال و سائل است محيط به جواب و مُجيب است محيط به بين سائل و مجيب است او كه تحت سؤال نميآيد خب او بالأخره نفهميد كه وجود مبارك موساي كليم چرا به طرف مربوب ميرود و از رب فاصله ميگيرد ميگويد او اصلاً قابل سؤال نيست تو اين نور را ميبيني, پس نيّري هست بالأخره, اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[17] را ميبيني نيّري هست آن نيّر قابل شناخت نيست, همين! در تمام اين بخشها وجود مبارك موساي كليم هدايت كرده راهنمايي كرده كه شما از خالق سؤال نكنيد مخلوقها اين است نظم را كه شما ميبينيد, ناظم با آن يقيني است اين حرفهايي كه گفته او ديگر هيچ چاره نداشت مگر اينكه دست به همان تَفرعن بزند.
مطلب ديگر درباره انقلاب عصا به ثعبان است وقتي چاه نفت يا چاه گاز مخصوصاً نفت يا چاههاي آب يا چشمههاي آب كه فراوان است ميجوشد اين حالت انفجار (اولاً) انبساط (ثانياً) را ميگويند ثُعبان چيزي كه دفعتاً بجوشد و فراگير بشود اين حالت در اين چوب پيدا شده لذا تعبير كرده به ثعبان وقتي چاه نفت فوران ميكند اول ميجوشد بعد اطرافش را پر ميكند اين حالت را ميگويند حالت ثعبان اين «ثَعبْتَ الماء» يعني «فجّرته» هم همين است اين عصا را كه انداختند ديدند اين منفجر شد به صورت يك مار دمان در آمد و اطرافش را گرفت اين شده ثعبان. در جريان موساي كليم آنچه قرآن نقل ميكند سه بار در سورهٴ مباركهٴ «طه» نقل ميكند دو بار در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است نقل ميكند.
در سورهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است دو بار نقل كرد يكي اينكه وقتي فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ﴾ فرعون گفت: ﴿فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اين ﴿فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾[18] اين يك بار, بار ديگر هم در همان ميدان مبارزه بود هست ولي در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه قبلاً گذشت سه بار مطرح بود اعم از تصريح و تلويح, تصريحش در سورهٴ مباركهٴ «طه» آن وقتي كه براي اوّلين بار وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) وارد آن منطقه شد براي گرفتن آتش به اميد نار رفت ولي نور نصيبش شد خدا فرمود: ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي ٭ قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي ٭ قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾[19] اين بار اول, بار دوم هم در جريان برخورد با فرعون(عليه اللعنه) بود بار سوم هم در جريان آن مناظره بود كه هر سه جريان در سورهٴ مباركهٴ «طه» مبسوطاً گذشت. در سورهٴ «طه» آن قصّه مناظره است و قبلش هم با فرعون برخوردي كه كرد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ كه آيه 56 است اين سه بار در سورهٴ مباركهٴ «طه» بود كه گذشت در سورهٴ «شعراء» دو بارش مطرح است يك بار برخورد با فرعون يك بار هم در آن صحنه مناظره كه اين روشن كرد.
در سورهٴ «طه» دارد كه ما آيات فراواني را به فرعون نشان داديم اما در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است همين دو آيه را ذكر ميكند مسئله ثعبان و مسئله يد بيضا اينها را اينجا ذكر ميكند وگرنه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا فرمود; آيه 56 اين بود ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ معلوم ميشود غير از جريان عصا و غير از جريان يد بيضا آيات ديگري هم نشان داد در جريان عصا هم يك معجزه نيست چندين معجزه است براي اينكه عصا كه تبديل به مار دمان ميشود معجزه است مار دمان [كه] تبديل به چوب ميشود معجزه است اين يك كار كه نيست دوتا كار است اين يك مار واقعي را انسان چوب بكند معجزه است يك چوب واقعي را مار واقعي بكند معجزه است ديگر اين طور نيست كه فقط يك معجزه باشد اين يد عادي را بيضا بكند يك معجزه است بيضا را يد عادي بكند هم يك معجزه است اينها هبوط و صعودشان هر كدامش معجزه است خب اما اگر آنچه را غير انبيا ميآورند معجزه باشد ديگر دليلي براي اثبات وحي و نبوّت نيست چرا؟ براي اينكه يك فرد عادي اگر بتواند كاري انجام بدهد كه پيغمبر و امام(عليهم السلام) ميكنند آنها مدّعي مقام الهياند ميگويند ما نبيّ هستيم يا وصيّ نبيّ هستيم و دليل ما همين معجزه است آنكه نه وصيّ است نه نبيّ است حالا يا مرتاض است يا غير مرتاض اگر چنين كاري بكند اين لازمِ اعم است صِرف اينكه شما چنين كاري كرديد ديگري هم ميتواند بكند دليل نيست كه شما پيغمبريد به دليل اينكه آن كه پيغمبر نيست هم اين كار را انجام ميدهد لذا معجزه نه تنها مغلوب نميشود مشابهپذير هم نيست چون اگر مشابهپذير باشد شكستخورده است يك وقت است كه چيزي شكست ميخورد نظير كاري كه سَحره كردند و موساي كليم با معجزه آنها را شكست داد لَقف كرد يك وقت است نه, او را از بين نميبرد او را سر جايش نگه ميدارد كاري به او ندارد ولي مثل او ميآورد همين كه مثل او آورد او را شكست داد اگر كسي ادّعاي نبوّت بكند ادّعاي امامت بكند بعد يك خرق عادتي هم انجام بدهد كسي كه نه نبيّ است نه وصيّ او هم آن خرق عادت را انجام بدهد كار اين را شكست داد يعني اين معجزه نيست نه كار او را ابطال كرد پس شكست گاهي به صورت ابطال است گاهي به اِتيان مثل است اينكه فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[20] اگر مثل قرآن ـ معاذ الله ـ كسي بياورد ديگر قرآن شكستخورده است لازم نيست قرآن را ابطال كند يك وقت است ـ معاذ الله ـ كسي دليل ميآورد كه فلان آيه با فلان آيه هماهنگ نيست و اين نميتواند كلام الهي باشد ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[21] بگويند ـ معاذ الله ـ ما اختلاف كثير يافتيم پس مِن عند الله نيست اين يك راه ابطال است. يك راه هم اين است كه اگر مثل قرآن بياورد او را ابطال كرده است يعني ديگر معجزه نيست.
پرسش: هر دو مار شدند هر دو هم تبديل به چوب شدند تشخيصش چگونه است؟
پاسخ: نه, اين مار نشد وجود مبارك موساي كليم با ابطال سِحر به اينها نشان داد كه اينها مار نبودند چوبها بودند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرهَبُوهُمْ﴾,[22] ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[23] جلوي قوّه خيال اينها را گرفته اينها باصرهشان قوي شده ديدند اين چوب است اينها مار ميديدند نه مار بود ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾, ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾ اين آمده قوّه خيال اينها را تنظيم كرده باصره اينها را تنظيم كرده اينها در باصره و خيال بيننده و تماشاچي اثر گذاشته و قهراً اينها را همان طوري كه بودند ميديدند اما كار خودش واقعاً عصا تبديل به مار شد واقعاً مارِ واقعي تبديل به عصا شد اين دو معجزه است. به هر تقدير اگر كاري كه انبيا و ائمه(عليهم السلام) انجام ميدهند در قبال دعواي نبوّت و امامت كه ميكنند معجزهاي بياورند, آنگاه يك فرد عادي بتواند مثل اينها بياورد اين ابطال كرده است معجزه بودن آن را قهراً دليل را كه باطل كرد مدّعا هم ـ معاذ الله ـ باطل ميشود لذا معجزه نه تنها مغلوب نميشود شبيهپذير هم نيست. اين بيان نوراني خدا كه فرمود: ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[24] يا ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[25] اين نشان ميدهد كه رسالت, ابطالپذير نيست امامت ابطالپذير نيست معجزه ابطالپذير نيست ابطال بأيّ نحو كان يا به مقهور كردن يا به ايجاد مماثل; به هيچ وجه نبوّت رسالت معجزه نه برتر دارند نه مماثل دارند لذا كار موساي كليم اين بود و خداي سبحان هم با بيان قاطع فرمود: ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾[26] براي اينكه شما پيروزيد.
پرسش: يد بيضا چه موضوعي را ابطال ميكرد؟
پاسخ: بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم از خداي سبحان شرح صدر خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[27] اين صدر مشروح است اين صدرِ مشروح جا براي غير خدا و اسماي الهي نيست وقتي اين صدر مشروح جا براي غير خدا نبود اگر به اين صدر دست برسد اين دست شفاف ميشود نورِ آن صدر, اين دست را بيضا ميكند در جِيب كه نميگذارد در جَيْب ميگذارد در گريبان نه گردن, آن جَيد به معني گردن است اين جيب, گريبان است اين صدر مشروح كه خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[28] اگر دست به آن برسد و دستِ موساي كليم باشد اين ميشود شفاف; اين نور است دوباره برميگردد به حالت عادي خب اين معجزهاي است كه مشابهپذير نيست البته غير از انبيا و اوليا(عليهم السلام) كس ديگر ندارد فقط انبيا و ائمه(عليهم السلام) چون يك سنخاند يك حقيقتاند ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[29] هستند اينها را دارا هستند. حالا فرعون در برابر اين معجزات كه قرار گرفت شروع به تهديد كرد آن سحره آمدند و اول گروهي كه تشخيص دادند اين سنخ, سنخ سحر نيست اين سنخ, سنخ معجزه است خود ساحران بودند كلّ واحد از اين ساحريني كه شربت شهادت نوشيدند زبان حال آنها اين بود كه «أصبحتُ ساحراً و أمسيتُ شهيدا» لذا كاملاً سجده شكر به جا آوردند.
خب ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ اين ﴿فَأُلْقِيَ﴾ نه تنها در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» مطرح است در سورهٴ «طه» هم آيه هفتاد اين است ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ مرتّب به سجده افتادند ديگر هيچ فاصلهاي نبود حالا فاعل اين «القي» كيست چون اينجا به صورت فعل مجهول است آيا الله اين توفيق را داد كه اينها به سجده بيفتند كه بالاصل همان است يا ايمان اينها اينها را وادار كرده است كه به سجده بيفتند يُحتمل, بالأخره فاعلي دارد كه در روح اينها اثر گذاشته قابلي دارد كه بدن اينها باشد لذا هم در آيه محلّ بحث سورهٴ «شعراء» هم در آيه هفتاد سورهٴ «طه» كه گذشت سخن از القاست چرا حالا تعبير به «خروا له سجدا» نكردند حرف جناب زمخشري در كشاف اين است كه سياق, سياق القاست براي اينكه مشاكله ادبي حفظ بشود اين فصاحت ملحوظ بشود چند جا تعبير اِلقا و اَلقا و اينها ياد شده اينجا هم با القا تعبير فرمود.[30]
در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 65 اين است كه ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي﴾ تو اول عصا را القا ميكني يا ما القا بكنيم. دو بار كلمه القا در آن آيه 65 ذكر شد جوابي كه وجود مبارك موساي كليم داد در آيه 66 باز القاست فرمود: ﴿بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ﴾ كذا سه بار كلمه القا اينجا بازگو شد در آيه 69 هم كه فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بار چهارم هم كه القا ذكر شد در اين دو, سه آيه كوتاه چهار بار واژه القا مطرح شد براي مشاكله و هماهنگي و همآوايي با اين لغت آيه هفتاد ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ ذكر شد در همين سورهٴ «شعراء» هم چند بار تكرار شد يعني وجود مبارك موساي كليم فرمود شما اول القا بكنيد آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است كه ﴿قَالَ لَهُم مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾ اين دو بار, آيه 44 ﴿فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ﴾ اين سومين بار, آيه 45 ﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ﴾ چهارمين بار هم آنجا چهار بار هم اينجا چهار بار اين مشاكله اقتضا ميكرد كه سحره «خروا ساجدين» نباشد ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾.
پرسش: نايب فاعل ميخواهد نه فاعل چون مجهول است, نتيجه آن اعجاز اين شده.
پاسخ: بله ديگر, اين نايبفاعل كه خودش مشخص است «سحره» نايبفاعل است فاعلش يا الله است كه بالاصاله آن است يا ايمانِ اينها چون اگر اينها باور نكنند كه به سجده نميافتند آن معجزه كه در اينها اثر غير اختياري نگذاشت آن معجزه كه يك حقيقت بود باعث شد كه اينها فهميدند اين معجزه است حالا كه فهميدند با اختيار, خودشان را به زمين انداختند ايمانِ قلبي اينها باعث خرور و القاي بدني اينها شد اين دو وجه بالأخره فاعل بالاصاله ذات اقدس الهي است كه توفيق داد آن مباشر هم همان ايمان اينهاست منشأ ايمان هم معجزه وجود مبارك موساي كليم است ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ و اينچنين نبود كه بدون تبليغ باشد خودشان را دريابند گفتند: ﴿آمَنَّا﴾ به همان كه موساي كليم از طرف او آمده موساي كليم گفت ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾,[31] اينها گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ اين ربّ العالمين را چه كسي تبليغ كرد؟ موسي و هارون لذا گفتند: ﴿رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾ اين بيان كرده كه مبادا فرعون خيال كند ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾[32] كه دارد اينها به آن رب ايمان آوردند يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[33] دارد اينها به فرعون ايمان آوردند حرف گزاف فرعون گاهي به صورت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ است گاهي به صورت ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ است كه اين هم كمتر از ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ نيست سرّش اين است كه افراد عادي اگر چيزي را ندانند دليل بر نبودن نيست اينكه ميگويند «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» همين طور است «عدم العلم لا يدلّ علي عدم المعلوم» اگر يك فرد عادي چيزي را ندانست دليل نبودن آن معلوم كه نيست اگر يك فرد عادي چيزي را نيافت دليل نبودن آن شيء نيست نه «عدم الوجدان», «يدلّ علي عدم الوجود» نه «عدم العلم», «يدلّ علي عدم المعلوم», اين قاعدهاي است كه پذيرفتهشده است اما اگر اين گوينده الله باشد الله بگويد من نيافتم يعني نيست ديگر, الله بگويد من نميدانم يعني نيست ديگر فرمود: ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾[34] حرفي ميزند كه خدا نميداند يعني نيست نه اينكه هست و خدا نميداند اگر بفرمايد من نيافريدم يعني وجود ندارد اگر بفرمايد من نميدانم يعني نيست ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾ يعني نيست چنين دعواي گزافي را فرعون دارد گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[35] من غير از خود خدايي نميدانم يعني نيست اين تعبير ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ همتاي ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾[36] است چنين ادّعاي گزافي دارد خب اگر چنين ادّعاي گزافي دارد و شهرت رسمي ربوبيّت هم در سرزمين مصر و اطراف مصر براي فرعون بود اين سحرهاي كه به شهادت رسيدهاند اينها بايد بالصراحه تصريح كنند كه ما به چه كسي ايمان آورديم خودشان كه ميدانند اما براي اينكه ديگران را هدايت كنند ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 121.
[2] . سورهٴ نمل, آيهٴ 39.
[3] . سورهٴ قصص, آيات 14 و 15.
[4] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 21.
[5] . سورهٴ مائده, آيهٴ 43.
[6] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 20.
[7] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 14.
[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 21.
[9] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 16.
[10] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 23.
[11] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 24.
[12] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 25.
[13] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 26.
[14] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 28.
1.سورهٴ شعراء, آيهٴ 23.
[16] . ر.ك: سورهٴ فصلت, آيهٴ 54.
[17] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[18] . سورهٴ شعراء, آيات 30 ـ 32.
[19] . سورهٴ طه, آيات 17 ـ 20.
[20] . سورهٴ طور, آيهٴ 34.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 116.
[23] . سورهٴ طه, آيهٴ 66.
[24] . سورهٴ صافات, آيهٴ 173.
[25] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.
[26] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 15.
[27] . سورهٴ طه, آيهٴ 25.
[28] . سورهٴ طه, آيهٴ 36.
[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97 ؛ سورهٴ مائده, آيهٴ46.
[30] . الكشاف, ج3, ص313.
[31] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 16.
[32] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[33] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[34] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[35] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[36] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.