اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ (22) قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ (23) قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ (24) قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ ألا تَسْتَمِعُونَ (25) قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26) قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29)﴾
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) اين سِمت را دريافت كرد و با برادرش هارون(سلام الله عليهما) به اين رسالت رسيدند خداوند فرمود هرگز آنها به شما آسيب نميرسانند آن را با ﴿كَلّا﴾ تعبير كرد به اين دو بزرگوار مأموريت داد فرمود: ﴿فَاذْهَبَا﴾ آنها را مسلّح به معجزه كرد فرمود: ﴿بِآيَاتِنَا﴾ اين سه مطلب را با اين سه لفظ بيان فرمود ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾.
بعد اينكه فرمود: ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ يعني اين تأييدها حدوثي نيست بقايي هم است اين تأييد الهي و طرد آنها حدوثي و بقايي است همان طوري كه ما آنها را حدوثاً طرد كرديم بقائاً طرد ميكنيم رسالت را به شما داديم رسالت را ابقا ميكنيم معجزات را به شما داديم معجزات را ابقا ميكنيم اين ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ تأييد ابقاي آن مطالب سهگانه است بعد حوزه رسالت اينها را مشخص فرمود, فرمود شما دو مطلب را با فرعون درميان بگذاريد يكي توحيد و يكي آزادسازي آن نظام و ابطال نظام بردهداري ﴿فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (اين يك) ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ (اين دو).
خاورميانه در آن روز يا گرفتار الحاد بود يا وثنيّت؛ انبيا(عليهم السلام) آمدند هر دو را ابطال كردند سرسلسله انبياي خاورميانه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بود حضرت براهين فراواني اقامه كرد ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[1] فرمود بسيار كم اثر كرد بعد دست به تبر برد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[2] شايد بخشي را هم متنبّه كرد اما قسمت مهمّ بتپرستها بيدار نشدند مبارزه كرد مناظره كرد اثر نكرد تهديد كردند وجود مبارك را به آتشسوزي كه ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[3] وجود مبارك ابراهيم خليل كاملاً اين مطلب را از طرف خداي سبحان پذيرفت وقتي نداي ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلي ابراهِيم﴾[4] آمد بسياري از آنها برگشتند خاورميانه تقريباً ديگر از لوح الحاد و شرك پاك شد در كلّ خاورميانه اين طور بود منتها آن كشورها و شهرهايي كه عالمان ديني داشتند كه وارثان انبيا بودند اينها اين توحيد را حفظ كردند وحي و نبوّت را حفظ كردند آن بخشي كه دسترسي نداشتند يا كمكاري كردند توحيد و ربوبيّت و وحياني حفظ نشد به شركشان ادامه دادند حرف جناب ابوريحان بيروني كه قبلاً هم بازگو شد در كتاب شريف تحقيق ماللهند اين است كه فرق يونان و هند اين است كه در يونان مردان بزرگي قيام كردند و براي توحيد كشته شدند و بالأخره توحيد را حفظ كردند اين سقراط بود كه قيام كرد و براي توحيد كشته شد بعد افلاطون و ارسطو تربيت كرد در هند چون عالمان بزرگي كه در راه توحيد شهيد بشوند نداشت لذا وثنيّت و بتپرستي و برهما و بودا در بين آنها ماند[5] هنوز هم هست كه هست اين تأثير عالمان دين است و يونان هم در شمال غربي مصر است وجود مبارك موساي كليم هم اين كارها را كه در مصر كرد در كشورهاي مجاور هم اثر ميكرد آن روز آنچه در خاورميانه عموماً و در بخش مصر و امثال مصر بود خصوصاً يا الحاد بود يا بتپرستي خود فرعون هم بتپرست بود براي اينكه درباريان فرعون به فرعون گفتند كه موساي كليم(سلام الله عليه) كه قيام كرد ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[6] تو و خدايان تو را ميخواهد از بين ببرد خود فرعون گرفتار وثنيّت بود و بتهاي فراواني داشتند منتها از نظر تدبير امور مردم ميگفتند كه مردم را ما با انديشه خودمان بايد اداره كنيم اينكه ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[7] يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[8] يا ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ من ميترسم موساي كليم دين شما را عوض كند اين ديني كه در بين مردم مصر رايج بود بخشي به همان اعتقادات وثني برميگشت بخشي هم به تدبير كشورداري با انديشه و فكر خود فرعون، ديني كه بتواند مردم را اداره كند همان انديشه فرعون بود ديني كه بتواند رابطه معنوي مردم را برقرار كند همان بتپرستي بود گفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[9] فرعون اين چند حرف را زد يك مقدار را خود او, يك مقدار را هم درباريان او آنها گفتند: ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾ اين هم ميگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾, ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾, ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾.
وجود مبارك موساي كليم طبق اين مأموريت هم توحيد را تبيين كرد هم رسالت را و هم حوزه رسالت را مشخص كرد كه اول كار، ابطال نظام بردهداري است اينكه فرمود: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ يعني اينها را آزاد كن ما هر جا خواستيم برويم اينها را به صورت برده درآوردي براي چه؟! فرعون قبل از اينكه مسئله ربّالعالمين را مطرح كند رسالت او را زير سؤال برد چون موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود از طرف خدا مأموريت پيدا كردم ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما فرستاده ربّالعالمين هستيم فرعون اول درباره رسالت اينها صحبت كرد بعد درباره ربّالعالمين.
درباره رسالت اينها گفت كه شما نميتوانيد رسالت داشته باشيد براي اينكه تحت پوشش منّت ما بوديد ما عنايتهاي فراواني كرديم چنين كسي كه نميتواند رسول باشد اينها بر فرض كه رسالت را ميپذيرفتند ميگفتند بايد رسول, فرشته باشد اگر هم در بين انسانها كسي به سِمت رسالت ميرسيد بايد كسي باشد كه ذو مالٍ و بنين باشد از اشراف باشد از سرمايهداران باشد نظير همان توهّمي كه ميگفتند چرا اين قرآن ﴿عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[10] نازل نشد يك سرمايهدار مكّي يا مدني يا يك سرمايهدار طائفي و مكّي بايد پيامبر بشود اينها افكار باطلشان بود. اين سه, چهار شبههاي كه درباره رسالت بود مقام اول بحث است آن جريان ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ مقام ثاني بحث است لذا فرعون در جريان رسالت تعبير نكرد كه رسالت يعني چه گفت تو كه نميتواني رسول باشي ولي درباره توحيد سؤالش اين بود ﴿وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ لذا در مقام اول كه سخن از رسالت است او را با تحقير و استهزا و تصغير و امثال ذلك ياد كرد نگفت اصلاً رسالت چيست گفت تو كه نميتواني رسول باشي اين سه, چهار وجه در تو هست يكي اينكه ما بچههاي بنياسرائيل را ميكُشتيم در همان زادروزشان تو سالم ماندي (اين يك) و در دوران كودكي هم در بيت ما تربيت شدي (اين دو) ساليان متمادي هم كنار سفره ما زندگي كردي (اين سه) چنين آدمي كه نميتواند پيغمبر بشود خب بعد هم در دوران جواني آن كار را كردي كه نبايد ميكردي براي اينكه بنياسرائيل بردگان ما هستند ما قِبطيان, مواليان آنها هستيم (يك) يك برده يك مولي, كسي از مواليان خود را بكشد خب جرمش سنگين است (اين دو) اين جرم سنگين كه گفت: ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ نشان ميدهد كه مجموعه اينها استدلالي است كه فرعون كرده بر نفي رسالت وجود مبارك موساي كليم; گفت تو به نعمتهاي ما كفر ورزيدي و اين سوابق را هم داري تو كه نميتواني رسول باشي.
اما وجود مبارك موساي كليم پاسخي كه داد از آن جريان ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ شروع كرده آن جريان دوران شيرخوارگي و امثال ذلك را زير پوشش آن نعمت عام ذكر كرده فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ من يك كاري كردم اما ماندم كجا فرار كنم نه اينكه ماندم چرا چنين كاري كردم اين كار را كردم كار بسيار خوبي هم بود من از دست شما نميدانستم چه كنم بمانم كه ميكشيد بروم عذرخواهي بكنم كه من كار عاقلانه و مجاهدانه كردم كار خوبي كردم، ماندم چه بكنم به من گفتند كه راه فرار هست من راه فرار را انتخاب كردم ضلالت به معناي محبّت نيست كه نظير آنچه توهّم كردند درباره نوح(سلام الله عليه) كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[11] آنجا هم به معني محبّت نيست ضلالت به معناي نسيان و فراموشي نيست كه زنها در شهادت دو نفر بايد باشند براي اينكه ﴿أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾[12] اگر يكي فراموش كرده ديگري يادش بياورد كه ضلالت به معني نسيان باشد ضلالت يعني اينكه من راهم را گم كردم كاري بود مجاهدانه كردم بخواهم بروم عذرخواهي بكنم و حليّت طلب بكنم كه من ظالمي را از پا در آوردم بخواهم بمانم كه دستگاه حكومت مشورت كردند شوراي امنيّت تشكيل دادند عليه من كه مرا بگيرند بكشند من ماندم چه كنم لذا فرار كردم ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ ٭ فَفَرَرْتُ﴾ متفرّع بر آن است كارش خيلي عاقلانه و مجاهدانه بود براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه چهارده به بعد گذشت كه ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ حكيم بود عالم بود بعد وارد شهر شد ﴿دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اين كشته شد.
در همان سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 20 و 21 اين است كه عدّهاي تصميم گرفتند شوراي امنيت تشكيل دادند كه وجود مبارك موسي را از بين ببرند بكشند ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ با سرعت آمد به موساي كليم گفت كه اينها تصميم گرفتند تو را اعدام كنند ﴿يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ﴾ <مؤتَمَر> يعني محفل مشورتي يعني نشستِ مشورتي ﴿يَأْتَمِرُونَ﴾ يعني شوراي امنيت تشكيل دادند تو را از پاي در بياورند ﴿لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ٭ فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ خود را عادل ميداند ميگويد اينها ظالماند اينها قصد كشتن مرا دارند من مجاهدانه از مظلومي دفاع كردم پس بنابراين خودش را مجرم نميداند منتها حالا مانده چه كند فرمود: ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ نه ـ معاذالله ـ ضلالت ديني يا ضلالت فكري يا ضلالت اعتقادي, خير, براي اينكه در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اين را خدا حكمت داد علم داد بعد آن قصّه قتل قبطي را ذكر ميكند بعد هم در هنگام فرار گفت خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده نگفت من اشتباه كردم مرا ببخش اين طور نبود خب بنابراين اين ضلالت به معناي جهالت و امثال ذلك نيست به معناي انحراف از وظيفه نيست كار مجاهدانه و مدافعانه كرده.
پرسش: در آيه پانزده [سورهٴ «قصص»] ميفرمايد: ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾.
پاسخ: بله اما اين حرف كيست اين كار, اين شوراي امنيت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يا به هم زدن اوضاع داخلي ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است وگرنه كار خودش عمل رحمان بود و ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ خب اين ميشود عادل آنها ميشوند ظالم، بنابراين اينكه فرمود: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ يعني گُم شدم چه بكنم چون هيچ راهي نداشتم ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ﴾ از شما فرار كردم شما بايد امنيت مرا تأمين ميكرديد و نكرديد من كار بدي نكردم اينكه ميگوييد ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ يعني «جاهدت حقّ الجهاد» بله من جهاد كردم اين چه اعتراضي است ميكنيد ﴿لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً﴾ من محفوف به حكمت الهيام. در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» قبل از جريان قبطيكشي خدا فرمود ما به او حكم و علم داديم بعد از اين جريان، وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً﴾ البته ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين حكمت غير از مسئله نبوّت و رسالت است براي اينكه تفصيل قاطع شركت است بعد از غرق فرعون و رفتن به طور و دريافت تورات در تورات هم ذات اقدس الهي فرمود حكم الهي است و اين حكم الهي كه در تورات هست بايد ديگران مطابق آن حكم الهي كار كنند؛ آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[13] پس او محفوف به حكم و حكمت الهي است يك موجود معصومِ پربركتي كه قبل از حادثه قبطيكُشي از حكم و علم برخوردار بود بعد هم خدا به او حكم و رسالت داد بعد از غرق فرعون هم به او تورات داد كه ﴿فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾ اين نشان ميدهد او محفوف به حكمت است.
پرسش...
پاسخ: بله خب اين ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[14] را همه انبيا ميگويند در بحثهاي قبل هم داشتيم که براي انبيا اين دفع است نه رفع. غرض اين است كه سخن از عصمت نيست اما كار, كار عاقلانه و عادلانه است اشتباه كه نبود مظلومي را از ظالم نجات داد براي اينكه خودش ميگويد خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده اگر كار او اشتباه بود خب بايد مراجعه ميكرد از وليّ دم عذرخواهي ميكرد.
پرسش...
پاسخ: نه, منظور آن است كه آن لوازم بعدي كه مترتّب بر اين كار است آنكه عمدي نبود حالا بر فرض هم وجود مبارك موساي كليم بخواهد يك آدم بتپرستي را كه درصدد آسيب رساندن به يك مظلوم است از پاي در بياورد و اين نهي از منكر منتهي به قتل بشود كه آسيبي نميرساند ما قتلي داريم كه قاضي دارد قتلي داريم كه ناهي از منكر دارد قاضي كه حكم اعدام را صادر ميكند براي آن است كه به مجرم ميگويد چرا اين كار را كردي ناهي از منكر كه ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾[15] ميگويد اين كار را نكن نهي از منكر ولو منتهي به قتل آن مجرم بشود براي جلوگيري از فساد است قاضي كه حكم اعدام ميكند براي آن است كه چرا كردي حالا اگر كسي خواست جلوي ظالمي را بگيرد و اين ظالم دستبردار نبود ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾[16] خواست مظلومي را از پاي در بياورد و ايشان دفاع كرده و منتهي به از بين رفتن آن بتپرست شده اينكه جرم نيست وجود مبارك موساي كليم خود را عالم و عادل معرفي كرد و آنها را ظالم، خب اگر اين كار قتلِ خطئي بود اگر كسي بخواهد قاتل خطئي را به جرم خطئي كه كرده است محكوم كند كه اين عدل است اما از اينكه ميفرمايد: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[17] معلوم ميشود همچنان خود را عادل ميداند پس كارِ موساي كليم محفوف به حكمت و عدل است در همه ابعاد، آن لحظهاي هم كه فرار ميكند ميگويد خدايا مرا از ظالمين نجات بده خودش هم كه آنجا فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ يعني ماندم چه كنم نه اينكه ضلالتي هست وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود من اين كار را كردم از شما ترسيدم اين اشكال به شما وارد است.
حكمت را هم قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در مقابل نبوّت قرار داده آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ﴾ اين معلوم ميشود مقامي است رشتهاي است كه غير از نبوّت است انبيا اين را دارند غير انبيا هم اين را دارند خب درباره لقمان هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[18] و مانند آن.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ اين پاسخ برخي از شبهات قبلي است فرمود: ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين درباره رسالت اوست گفت: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ هنوز به ربّالعالمين نرسيدند بعد به آن سؤال پاسخ ميدهد به آن نكته ميپردازد كه من حوزه رسالتم ابطال نظام بردهداري است گفت: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خب اين چه نعمتي است كه شما ممنونمان كردي ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ در جريان قبل ضمير جمع مخاطب آورد فرمود: ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾ سرّش همان است كه در سورهٴ «قصص» آن كسي كه ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ گفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[19] اينها شوراي امنيت تشكيل دادند تو را اعدام كنند لذا جمع بود ايشان هم جمع تعبير كرد فرمود: ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾ اما اين نظام بردهداري و آن حرفهاي سه, چهارگانهاي كه گفت همهاش زير نظر فرعون بود ديگر لذا اينجا ضمير را مفرد آورد خطاب مفرد است فرمود: ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اين حرفهايي كه شما ميزنيد كه ما را نكشتيد اينها جنايت توست نه نعمت، ما ممنون تو نيستيم ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اينها را برده كردي ديگر اين نظام بردهداري را تو راه انداختي ديگر اين چه منّتي است بنابراين رسالت مشخص شد حوزه رسالت مشخص شد توهّمات فرعون ابطال شد حالا مانده ربّالعالمين چون آنها فرمودند: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ حوزه رسالت ما هم ابطال نظام بردهداري است ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ اين ربّالعالمين كه تو را فرستاده كيست؟ چون آنها معتقد بودند كه اگر خدايي هست كاري با عالم ندارد الله را قبول داشتند اما او ربّ باشد تدبير مردم تدبير نظام به عهده او باشد قبول نداشتند آنكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ميگفت كه ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ نمرود گفته بود ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[20] براي اينكه اينها ربوبيّت را قبول نداشتند وجود مبارك ابراهيم خود را محكوم نديد, ديد در اين محكمه افرادي كه تشخيص بدهند كماند نظير آنچه را وجود مبارك موساي كليم هراس داشت هراس موساي كليم طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه فرمود اگر خداوند درباره موساي كليم در آن مناظره و مسابقه ميدان مار فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[21] ترس موسي از اين نبود كه اين مارها به او آسيب برسانند ترس موساي كليم از جهل مردم بود كه اگر مردم نتوانند بين معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه بكنيم[22] آنجا خداوند به صورت شفاف فرمود كه كار تو سِحر را از بين ميبرد، وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هم در آن مناظره توحيدي با نمرود وقتي فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ بعد نمرود گفت ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ دستور داد دو زنداني را از زندان در آوردند يكي را اعدام كردند يكي را آزاد كرد گفت من هم احيا و اماته دارم حضرت دست از برهان قبل برنداشت كه بگويد آن برهان قبل ـ معاذ الله ـ باطل بود يك برهان شفافتر و روشنتر نظير همان برهان آورد گفت: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ اين معنايش اين نيست كه آن برهان قبلي درست نبود برهاني آورد كه ديگر نمرود نتواند عوامفريبي بكند ديگر ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾[23] وجود مبارك موساي كليم هم در آن صحنه همين كار را كرد ابراهيم(سلام الله عليه) هم همان كار را كرد اينجا حالا فرعون ميگويد اين ربّالعالمين كيست كه تو را فرستاده فرمود ربّالعالمين كسي كه ربّ جهانيان است تدبير, تربيب و تربيت همه در اختيار اوست ربّ السماوات است, ربّ الأرض است, ربّ بين الأرض و السّماوات است اگر شما اهل يقين هستيد اگر ميتوانيد يقين پيدا كنيد يعني يقينِ اعتقادي نه, بلكه يقين عملي براي اينكه برهان كه حق است ولي شما نميپذيريد.
فرعون به اطرافيانش رو كرد كه نميشويد اين چه ميگويد ﴿قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ ألا تَسْتَمِعُونَ﴾ بتپرستها ميگفتند خدا جهان را خلق كرد ولي ارباب متفرّقه دارند اداره ميكنند هيچ كاري خدا با جهان ندارد فرعون گفت: ﴿ألا تَسْتَمِعُونَ﴾ وجود مبارك موساي كليم اين را بازتر كرد مُجمل را مفصّل كرد فرمود: ﴿رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ شما را و گذشتگان شما را هم خدا دارد تدبير, تربيب و اداره ميكند و اداره كرده است از اين به بعد فرعون برآشفت ﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ﴾ اينها سفاهت را عقل پنداشتند به وجود مبارك نوح ميگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[24] به خيلي از انبيا ميگفتند يا در ضلالتي يا در سفاهتي قرآن كريم ميفرمايد كسي از روش انبيا فاصله بگيرد سفيه است ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[25] اين جريان اتّهام و رمي به جنون براي همه انبيا بود درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بود كه گفتند اين ـ معاذالله ـ مجنون است كه خداي سبحان سوگند ياد كرد كه تو منزّه از جنوني[26]، اينجا هم فرعون به درباريانش استهزا گفت نه «رسولنا» (يك) نه «الرسول» (دو) ﴿رَسُولَكُمُ﴾ اينكه شما خيال ميكنيد او براي شما رسالت آورده و او خيال ميكند رسول شماست ﴿إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ﴾ همه تعبير استهزايي است نه الرسول را قبول دارد نه رسولِ ربّ العالمين را ميگويد اينكه براي شما آمده اين ـ معاذ الله ـ آدم مجنوني است بعد وجود مبارك موساي كليم اين اهانت را تحمل كرد فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ اينجا كه رسيد ﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ اگر عاقل هستيد; قبلاً فرمود مطلب روشن است ولي شما نميپذيريد اگر اهل يقين هستيد يعني يقين عملي بايد بپذيريد بعد اينجا نفرمود شما جنون داريد فرمود اگر عقل داريد بپذيريد نفرمود جنون براي شماست ديگر از اين به بعد فرعون برآشفت ﴿قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ تنها اله منم وثنيها ميگفتند الله كلّ عالم را آفريد اما ربوبيّتش به ارباب و بتها سپرده شده يا از بزرگان بشرند يا از بزرگان فرشتهاند يا علل و عوامل ديگرياند كه تدبير اين كارها به عهده آنها سپرده شده آنها كه از قداست برخوردار بودند گرفتار تثليث شدند ـ معاذ الله ـ عيساي مسيح(سلام الله عليه) را سِمت ربوبيّت دادند گروهي از كليميها عُزير را ابنالله ميپنداشتند آنها كه سهمي از قداست البته قداست موهوم داشتند [اين طور بودند], اينها كه سهمي از قداست ندارند خودشان را ربّ ميپندارند ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[27] ميگويند, ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[28] ميگويند, ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[29] ميگويند, دين اينها يعني قوانيني كه بتواند كشور اينها را اداره كند قانوني كه بتواند كشور اينها را اداره كند بايد محصول فكر همينها باشد اينها دينشان است اين حرفها را كه وجود مبارك موساي كليم شنيد فرمود خب رسول بايد معجزه داشته باشد چون خداي سبحان فرمود: ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ حالا اين ﴿بِآيَاتِنَا﴾ را كه خداي سبحان به اينها داد اين را ميخواهد مطرح كند اينها گفتند: ﴿إِنَّا رَسُولُ﴾ (يك) ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (دو) ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ و نظام بردهداري را بايد ابطال بكنيم (سه) اين سه مطلب را گفتند اما آن يكي مانده خداي سبحان كه فرمود: ﴿كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ يعني برو بگو من معجزه دارم. فرمود ما كه گفتيم رسول هستيم, ربّالعالمين هم كه گفتيم, ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ را كه گفتيم حالا نوبت به آياتناست ما با معجزه آمديم.
فرمود اينكه شما تهديد ميكنيد ﴿لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ ميگوييد, ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ﴾[30] باز هم اين حرفها را ميزنيد؟! معجزه يعني كاري كه راه علمي ندارد راه فكري ندارد اين مطلب بارها گذشت؛ كسي ممكن نيست ساليان متمادي درس بخواند يا رياضت بكشد بتواند معجزه بياورد معجزه جزء علوم نيست كه موضوع داشته باشد محمول داشته باشد نسبت داشته باشد انسان با درس خواندن معجزه بياورد بر خلاف علوم غريبه همه علوم غريبه نظير علوم قريبه موضوع دارد محمول دارد رابطه دارد نسبت دارد دليل دارد با درس خواندن ميشود ساحر شد شعبدهباز شد كاهن شد مُشعبِد شد و مانند آن همه اينها علم است حالا منتها حرام است اما معجزه راه علمي ندارد كه كسي بگويد موضوعش اين است محمولش اين است اگر اينچنين بكني اينچنين ميشود اين به قداست روح وابسته است اين قداست روح كه امر تعليمي نيست آن كسي كه ـ گرچه اين نه تنها تمثيل نيست تشبيه بسيار ضعيفي هم است ـ جمال يوسفي دارد اين كه نميشود با مشّاطهگري بشود يوسف يا آهنگ داوودي دارد كسي اين طور نيست كه درس بخواند بشود داوود اين درسي نيست اين كرامتي است كه به خودش شخص وابسته است ممكن است آدم اين راهها را ياد بگيرد ولي آن كار به قداست شخص وابسته است معجزه بالاتر از اينهاست راه فكري به هيچ وجه ندارد خب اين عصا دست خيليها بود مگر ميتوانستند دست به اين عصا بزنند بشود اژدها اين طور كه نبود همان عصا را هم اگر كسي دست ميزد اژدها نميشد.
پرسش...
پاسخ: بله آن راه علمي دارد و در برابر معجزه هم شكستپذير است دو خصوصيت دارد يكي اينكه راه علمي دارد يك انسان ميتواند ياد بگيرد كه اين مرتاض در طيّ اين بيست يا سي سال چه كار كرد همان راه را ادامه بدهد بعد چنين آثاري هم ميآورد (يك) دوم اينكه شرق و غرب عالم همه بشوند مراتضه و مرتاضانه بر خلاف عادت كار انجام بدهند در برابر كوچكترين معجزه از پاي در ميآيند (دو) اين دو ويژگي هست فرمود: ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[31] تمام شد و رفت هيچ ممكن نيست كه كسي در برابر معجزه بتواند مثلاً مبارزه كند اين طور نيست همه اينها نظير آن سِحر و شعبده و امثال ذلكاند.
پرسش...
پاسخ: بله آنها علمي است ولي اين علمي نيست يعني اين كاري كه به قداست روح وابسته است به اراده الهي تكيه ميكند اراده الهي فوق اين طبيعت است چطور ميشود كه آتش گلستان بشود اينكه راه علمي نيست فرمود: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[32] چطور ميشود که يك سدّ آبي ميشود درست كرد كه راه علمي نيست فرمود: ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[33] آبهاي رفته, رفته آبهاي نيامده, نيامده روي هم سدّ آبي درست كردند اين درياي به عظمت اين رود نيل كه جاي كشتيراني است طوري شد كه جادّه خاكي و خشك شد كه پاي اينها تر نشد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾,[34] ﴿يَبَساً﴾ يعني ﴿يَبَساً﴾ اين راه علمي ندارد اين به اراده الهي وابسته است به قداست روح وابسته است اگر كسي نخواهد آنچه را كه خدا نميخواهد و بخواهد آنچه را خدا ميخواهد آن وقت در عالم اثر ميكند ديگر علوم چه قريب چه غريب همه علم است موضوع دارد محمول دارد حالا بعضي حرام است بعضي حلال، وجود مبارك موساي كليم فرمود من اين سه, چهار كاري كه خداي سبحان دستور داد آن سه را گفتم اما يكي مانده فرمود: ﴿كَلّا﴾ ما پذيرفتيم فرمود برويد بگوييد ﴿إِنَّا رَسُولُ﴾ گفتيم, [فرمود بگوييد] ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ گفتيم, [فرمود بگوييد] ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ گفتيم, اين ﴿بِآيَاتِنَا﴾ مانده من با معجزه آمدم; فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ﴾ يك شيء شفاف و روشن همراهم است ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾.[35]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 76.
[2] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 58.
[3] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.
[4] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.
[5] . تحقق ماللهند, ص21.
[6] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 127.
[7] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[9] . سورهٴ غافر, آيهٴ 26.
[10] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 31.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 59.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 282.
[13] . سورهٴ مائده, آيهٴ 43.
[14] . سورهٴ قصص, آيهٴ 16.
[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[16] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 21.
[18] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 12.
[19] . سورهٴ قصص, آيهٴ 20.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[21] . سورهٴ طه, آيهٴ 67.
[22] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 4.
[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[24] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 60.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.
[26] . سورهٴ قلم, آيات 1و 2.
[27] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[28] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[29] . سورهٴ غافر, آيهٴ 26.
[30] . سوره ٴشعراء، آيه 30.
[31] . سورهٴ صافات, آيهٴ 173.
[32] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.
[33] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 63.
[34] . سورهٴ طه, آيهٴ 77.
[35] . سورهٴ شعراء, آيات 30 و 31.