اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (12) وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (14) قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21)﴾
در اين بخش كه ذات اقدس الهي به موساي كليم خطاب كرد از ظاهرش پيداست كه اين ندا از دور است چون اوايل امر است بعد ممكن است كه ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾[1] آنجا كه سخن از تقرّب نجوايي است ديگر سخن از نجواست نه ندا در بخشهاي كوه طور فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ يعني با او مناجات كرديم او با ما مناجات ميكند و مانند آن. از اينكه فرمود ما به موسي گفتيم ﴿ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ اين قوم ظالم را بدون واو به صورت عطف بيان مشخص كرد كه قوم فرعون است كه گويا ظالمين و قوم فرعون دوتا لفظاند به يك معنا لذا با واو عطف نكرده با فاء عطف نكرده عطف بيان شده از بس ظلم دودمان فرعون شهرت يافت كه بگويند ظالمين يا بگويند قوم فرعون يكي است اين ميشود عطف بيان آن; فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ٭ قَوْمَ فِرْعَوْنَ﴾ قوم فرعون. خب اين عطف بيان بودن روشن ميكند كه چرا وجود مبارك موساي كليم مكرّر هراس داشت و قرآن كريم از خوف آن حضرت ياد كرد. خوف موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) يك خوف مشتركي بود گذشته از اينكه وجود مبارك موساي كليم يك خوف خاص داشت. خوف مشترك اين دو پيامبر از همين قوم ظالم بود گذشته از اينكه خود فرعون داعيه ربوبيّت داشت بلكه داعيه ربوبيّت اعلا داشت بلكه داعيه توحيد در ربوبيّت داشت اين مراحل را قرآن كريم از او نقل كرد كه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[2] هست كه اين ميشود توحيد در الوهيّت يعني غير از من اله ديگري نيست يعني «لا إله الاّ أنا» آن ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[3] را هم كه داشت اينكه گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ يعني «لا إله الاّ أنا» چنين حكومت خشني مگر ميشود يك انسان عادي برود آنجا بدون ضيق صدر با انطلاق لسان سخن بگويد خب قطعاً هراس خواهد داشت اين خوفي است معقول و عادي اين مشترك بين وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 45 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين بود ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا﴾ اين خوف مشترك بود بين اين دو پيامبر اما آن خوفي كه مخصوص وجود مبارك موساي كليم بود كه در قرآن كريم چند جا از ازاله خوف سخن گفته شد يكي خوف مربوط به سابقه قتل بود كه وجود مبارك موساي كليم قبل از نبوّت به حمايت يك مظلومي, ظالمي را از پا در آورد و نزد حكومت فرعون متّهم شد به ظلم و مذنب بودن كه گفت ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾ اين خوف مخصوص.
برسيم به سراغ خوف دوم, وجود مبارك موساي كليم وقتي كه از مدين برميگشتند به مصر در كوه طور آن حادثه پيش آمد بالأخره خواست به قصد اينكه نار بياورد نور نصيبش شد و شنيد كه خداي سبحان به او ميفرمايد: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ عرض كرد ﴿هِيَ عَصَايَ﴾ فرمود: ﴿أَلْقِها يَا مُوسيٰ﴾[4] فرمود آن عصا كه در دستت است بينداز اگر خدا اراده كرده باشد آن چوب باشد چوب است و اگر اراده كرده باشد آن بشود مار ميشود مار اينجا وقتي وجود مبارك موساي كليم آن چوب را انداخت شد ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾ خب ترسيد اين براي اوّلين بار است ديگر يك ترس معقولِ مقبولِ بجاست خدا فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[5] اين يك خوف معقولي بود بهجا هم بود براي اينكه در بحث ديروز داشتيم كه اينها در قوس صعود لحظه به لحظه به افاضه الهي مستفيض ميشوند ذاتاً كه از خودشان چيزي ندارند اگر خوف برطرف ميشود اگر امن و امنيّت ميآيد به عنايت الهي ميآيد وقتي خدا فرمود: ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ عرض كرد چشم و دست آورد و مار را گرفت و شده چوب از آن به بعد ديگر ترسي نبود پس آن خوفي كه در اثر قتل قبل از نبوّت بود يك خوف معقول و بهجايي بود آن هم از حكومت خشن اين خوف كوه طور هم يك خوف معقول و مقبولي بود از آن به بعد ديگر خوفي نبود وقتي خواستند مأموريت پيدا كنند با فرعون درگير بشوند هدايتش كنند گفتند: ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾[6] اين خوفي است معقول فرمود ممكن است كه ما را بكُشند حرف شما زمين بماند ما براي خودمان كه حرف نداريم اما براي اينكه اين حرف زمين نماند خب اگر ما را كشتند اين رسالت از بين رفت چه بكنيم اين خوفي است معقول. ميماند در آن صحنه مبارزه كه فرمود ميعاد شما ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾[7] فرعون و حكومت فرعوني دستور دادند همه ساحران دور و نزديك جمع بشوند در آن ميدان مبارزه آن ساحران هم طنابها و چوبها را آماده كردند تماشاچيان هم چون روز عيد بود دور تا دور اين ميدان را گرفتند اين ساحران هم ميدان را پر از مار كردند شده ميدان مار حالا وجود مبارك موسي بايد عصا را بيندازد بشود مار اينجا ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[8] موساي كليم ترسيد اين را در خطبه چهارم نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير شرح دادند كه بحثش هم قبلاً گذشت حضرت فرمود موسي ميدانست آنها سِحرند و سحر كاري نميكند و ميدانست كه عصاي او معجزه است منتها ترس موساي كليم اين بود كه به خدا عرض كرد كه اگر اين ميدان پر از مار من هم اين عصا را بيندازم بشود مار اين تماشاچيهاي جاهل نتوانند بين معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه كنم؟! ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ وجود مبارك حضرت امير در آن خطبه فرمود براي خودش نترسيد اين «اشفقَ مِن غلبة الجهّال و دُوَل الضلال»[9] خب اگر مردم نتوانستند بين معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه كنم؟ خدا فرمود اين كار را بكن ﴿ لا تَخَف اِنَّكَ اَنتَ الاَعليٰ ﴾[10] در اين صحنه تو پيروز ميشوي وجود مبارك موساي كليم اين عصا را انداخت شده مار واقعي كار معجزه ابطال سِحر است و همه آن طنابها و چوبهايي كه به صورت مار در آمده بودند سِحر آنها را معجزه بلعيد مردم ديدند قبلاً پر از مار بود و جهندگي ميكردند ولي وقتي موساي كليم عصا را انداخت سِحر همه باطل شد يك مُشت چوب افتاد و يك مُشت طناب افتاد و همه ديدند كه يك مار است در اين ميدان دارد ميجهد بقيه چوبها هستند يك گوشه افتادند و طنابها هستند يك گوشه افتادند سِحر را بلعيد نه چوب را, سِحر را بلعيد نه طناب را فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ كه متأسفانه الآن اين متّصل نوشته شده ﴿إِنَّمَا﴾ نوشته شده ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[11] كيد را بلعيد نه چوب را كيد را بلعيد نه طناب را بنابراين خوف حضرت موسي در هر مرحلهاي اتفاق افتاد خوف معقول و مقبول و بهجايي بود آنجايي كه نبايد بترسد نميترسيد آنجايي كه بايد بترسد يا ترس براي خود نبود از ضعفِ مردم نگران بود يا ترس براي اين بود كه مبادا پيام الهي در وسط بماند.
مطلب بعدي آن است كه فرمود شما برويد و به آنها بگوييد اين حرف را بگوييد كه ﴿أَلاَ يَتَّقُونَ﴾. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ ٭ وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾ كه اين دو خوف معقول بود و بهجا ﴿قَالَ كَلّا﴾ يعني هيچ عذري از اعذار گذشته پذيرفته نيست چون همه را ما ترميم كرديم گفتي برادر تو را وزير قرار بدهم رسول قرار بدهم آن اين كار را هم كردم لذا ﴿فَاذْهَبَا﴾ براي اينكه تمام آن ضعفا ترميم بشود ﴿بِآيَاتِنَا﴾ يعني با معجزات ما ميروي درباره معجزات فراوان موساي كليم دارد كه آيات بيّن و شفاف و روشن به او داديم خب عصا بشود اژدها يد بيضا داشته باشد اينها ديگر آيات بيّن است.
پرسش: استاد ببخشيد مگر فاصله بين اعجاز و شعبده آن قدر زياد نيست كه يقين براي موسي ايجاد بكند.
پاسخ: موسي كه يقين دارد آن سِحر است و باطل و معجزه بر حق است اين بيان نوراني حضرت امير كه در خطبه چهار است اين است كه فرمود من نگرانم كه اين مردم اگر تشخيص ندهند چه كنم خب من هم يك مار ايجاد كردم آنها هم مار آوردند اينها نميفهمند كار من معجزه است و كار ساحران سِحر است آن وقت ما چه كنيم.
پرسش: خب مردم هم مگر چنين فاصلهاي وجود ندارد كه رؤيت كنند.
پاسخ: نه
پرسش: اين چه اعجازي است، اگر اين قدر فاصلهاش با شعبده زياد نيست؟
پاسخ: اين ميشود مار واقعي آن ميشود صورت مار آن كسي كه بين معقول و متخيّل فرق بگذارد امروز هم كم داريد بين عقل و خيال عقل و وهم شما اوحديّ از متفكّران را پيدا ميكنيد كه فرق بگذارند خب اين كار دشواري است فرمود نترس ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾[12] تو پيروز ميشوي تو وقتي اين عصا را بيندازي مار واقعي ميشود معجزه سِحر را بلع ميكند نه چوب را ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾[13] اين صغرا و كبرا شفاف است يعني «تلقف الكيد, تبلع الكيد, تأكل الكيد» كيد را ميخورد مردم همهشان ديدند كه يك مار دارد در ميدان حركت ميكند يك مقدار چوبها آنجا افتاده يك مقدار طنابها آنجا افتاده اول كسي كه فهميد كار آنها سِحر است و كار موساي كليم معجزه است آن كارشناسان سحر بودند كه پذيرفتند كه حاضر شدند شهيد بشوند و كفر آل فرعون را امضا نكنند او گفت ﴿لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ گفتند ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾[14] خب آمار متنبّيان كمتر از آمار انبيا نيست اين بهائيّت بود كه چهارتا كتاب در آورده عدّه زيادي هم قبول كردند نتوانستند بين كتاب بهائيّت و قرآن فرق بگذارند اليوم با اينكه عصر علم است الآن اگر عصر علم نباشد چه وقت عصر علم است شما ميبينيد بهائيّتي كه براي ما جعل كردند وهابيّتي كه براي آنها جعل كردند همين است اين وهابيّت را در برابر عترت طاهرين جعل كردند اين بهائيّت را در برابر قرآن جعل كردند آن كتابِ مجعول را در برابر قرآن جعل كردند يك عدّه گفتند بله اين هم وحي است! وجود مبارك امام صادق فرمود شهري هستي باش روستايي هستي باش هر جا ميخواهي زندگي كني اول ببين آنجا يك روحاني بفهم هست يا نه اگر يك روحاني بفهم يك روستا يا شهري است نرو[15] چون دينت در خطر است خب اين بهائيّت رفته يك عدّه گفتند آري اين وهابيّت رفته يك عدّه گفتند آري بالأخره كسي ميخواهد يا علامه عسكري ميخواهد يا علامه شرف الدين ميخواهد يا آقاسيّد محسن ميخواهد يا علامه طباطبايي ميخواهد يا علامه اميني ميخواهد كه بالأخره فحل ميدان باشد بگويد سِحر چيست معجزه چيست وهابيّت چيست تشيّع چيست بهائيّت چيست قرآن چيست اين طور نيست كه خريدار نداشته باشد متاع كفر دين هميشه در هر فضايي هست.
خب فرمود: ﴿فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ شما معجزات داريد نه اينكه من به شما معجزه دادم رهايتان كنم حدوثاً و بقائاً هم با شما هستم ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ﴾ خواستههاي شما را برآورده كردم معجزات هم دادم با شما هم هستم لذا با طمأنينه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) حركت كردند مگر اينها راه ميدادند ساليان متمادي قرباني كردن كودكان رسم اينها بود كسي كه داعيه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[16] دارد داعيه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[17] دارد چنين كسي مگر موسي(سلام الله عليه) را ميپذيرد؟! فرمود: ﴿فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ برويد بگوييد ما از طرف خدا آمديم گاهي توحيد آن قدر جلوه ميكند كه در رسالت هم ظهور پيدا ميكند گاهي كمرنگتر است تعبير در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» با «طه» فرق ميكند در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 47 فرمود: ﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ ما پيامبران خداييم فرستادگان از طرف خداييم كه تثنيه ذكر كرد اما در محلّ بحث يعني سورهٴ «شعراء» مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما فرستادهايم نه فرستادگان ما فرستاده خداي تواييم نه فرستادگان كم نيست آياتي كه نقل ميكند كه فلان مردم مرسلين را تكذيب كردند درباره قوم نوح اين چنين است[18] درباره اصحاب حِجر اينچنين است[19] درباره بسياري از اقوام گذشته اينچنين است[20] وقتي ميخواهد نقل كند كه اينها حرف پيامبرشان مثل حضرت نوح يا حضرت شعيب يا حضرت كذا و كذا را تكذيب كردند ميفرمايد مردم آن محل همه انبيا را تكذيب كردند سرّش اين است كه حرف همه انبيا يكي است اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[21] هم همين است ديگر چون هر كدام مصدّق حرف قبلياند آنها در شريعت و منهاج اختلاف دارند وگرنه در ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[22] كه اختلاف ندارند دين الهي تثنيهپذير نيست چه رسد به جمع ما دوتا دين نداريم چه رسد به اديان اين اديان كه ميفرمايند اين به مذاهب برميگردد وگرنه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از حضرت آدم تا حضرت خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اسلام آوردند البته ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[23] آن شرايع و منهاج كه فلان ملّت و فلان نحله و فلان قوم چند ركعت نماز بخوانند به كدام طرف نماز بخوانند سالي چند روز روزه بگيرند اينها البته مختلف است اما اصول دين خطوط معاد خطوط وحي و رسالت اينها يكي است. فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آنجا كه كثرت مشهود است در آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «طه» تثنيه است ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ هر كدام ما يك مأموريت خاص داريم يكي كوه طور ميرود يكي حافظ قوم است اينها مأموريتهاي خاصّي است كه ما داريم اينجا جاي تثنيه است و اما اينجا هر دو حرفمان يكي است و ربّالعالمين ما را فرستاده خب ما آمديم چه بگوييم چون از طرف ربّالعالمين آمديم شما بايد معتقد باشيد كه ربوبيّت براي الله است و لاغير اوّلين وظيفه ما آزادسازي مردم است و اوّلين تكليف تو هم دستبرداري از استعباد است ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ ما آمديم مردم را هدايت بكنيم اينها را بايد به ما بدهي اينها را به بند كشيدي ما آمديم اينها را آزاد كنيم تا ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[24] را درباره اينها پياده كنيم اوّلين وظيفه ما اين است آزادسازي بنياسرائيل اين حرف, حرف همه انبياست لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي حكومت تشكيل داد اوّلين كارش آزادسازي مؤمنان از حجاز بود افراد ضعيف از حجاز بود مستكبران را سر جايشان نشاندند از طرف خدا مأمور شدند كه مردم را هدايت بكنند خب مردم را بايد در اختيار داشته باشند با مردم گفتگو بكنند تا آنها را هدايت بكنند ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾.
پرسش: ببخشيد چرا آزادي همه را نخواست فقط بنياسرائيل را خواست؟
پاسخ: مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود مبارك پيغمبر رسالتش جهاني بود اما قدم به قدم اول ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[25] است بعد كم كم همشهريان است بعد همين تقسيمات سهگانه محلّي و منطقهاي و بينالمللي همين است وقتي حجاز را آرام كرد آن وقت نامه براي دو امپراطوري آن روز نوشت در خاورميانه غير از دو امپراطوري رسمي شرق و غرب حجاز كس ديگري نبود اما اوّلين حرفي كه خدا به او ميزند ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ بعد براي خسروپرويز از يك سو, براي قيصر روم از سوي ديگر حضرت نامه مينويسد دستور ميدهد كه بايد اسلام بياوريد انقياد كنيد بايد مانع را برطرف كنيد ما با مردم حرف بزنيم و اينها, وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود طليعه امر براي قوم خودشان است بعد ديگر توسعه پيدا ميكند.
﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ٭ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ﴾ چون بحث ﴿وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ﴾[26] به عنوان ترجيعبند در پايان اين هفت, هشت قصّه است و به همين مناسبت جناب آلوسي مسئله جبر را طرح كرد[27] و به همين مناسبت سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك بحث عقلي و كلامي نسبت به مسئله جبر طرح كردند[28] توضيحي هم درباره مسئله جبر بدهيم و اين بحث را خاتمهيافته تلقّي كنيم چون قبلاً هم مشابه اين گذشت.
مستحضريد كه انسان را خداي سبحان مختار آفريد يعني او كاري را كه ميخواهد انجام بدهد فكر ميكند همه جوانب را بررسي ميكند بعد مشورت ميكند اگر آن كار خوب در آمد خود را تشويق ميكند و اگر بد در آمد خود را سرزنش ميكند همه اينها نشانه آزادي اوست خب, اما درباره علمِ ازلي خداوند، ذات اقدس الهي در قرآن فرمود كه من انسان را مختار قرار دادم مختار يعني حقّ انتخاب دارد غير از انتخاب است انسان در برابر هر كاري در مرز دو طرف ايستاده است اين اصل اول كه آيا اين كار را بكند يا نكند اين كارِ خير را انجام بدهد يا آن كار شرّ را انجام بدهد آيا اطاعت بكند يا اطاعت نكند آيا معصيت بكند يا معصيت نكند بين دو امر است وقتي در اين هسته مركزي ايستاد دو قضيه ممكنه شكل ميگيرد ميگوييم «زيدٌ مطيعٌ بالامكان, زيدٌ عاصٍ بالامكان» وقتي در آن هسته مركزي ايستاده هنوز دارد فكر ميكند هنوز دارد مشورت ميكند هنوز دارد بررسي ميكند دو قضيه ممكنه شكل ميگيرد كه ميگوييم «زيدٌ مطيعٌ بالامكان, زيدٌ عاصٍ بالامكان» مادامي كه در اين هسته مركزي ايستاده است و دو قضيه ممكنه به زيد اسناد داده ميشود اينجا جاي تكليف است كه شارع مقدس او را مكلّف ميكند با دليل عقلي يا نقلي كه فلان كار واجب است فلان كار حرام است تكليف در جايي است كه فعل ممكن باشد ترك ممكن باشد اينجا جاي تكليف است يعني گذشته از دو قضيه ممكنه كه «زيدٌ عاصٍ بالامكان, زيدٌ مطيعٌ بالامكان», «زيدٌ مكلّفٌ بالضروره» زيد مكلّف است كه راه خير را برود و راه شرّ را ترك كند وقتي زيد بررسي كرد همهجانبه ديد عقلش را بر شهوت ترجيح داد شروع به اطاعت كرد اين تكليف ديگر رخت برميبندد چون تكليف با امتثال ساقط ميشود اگر به سوء اختيار خودش شهوت يا غضب را بر عقل ترجيح داد شروع به عصيان كرد اين تكليف رخت برميبندد چون تكليف با عصيان هم ساقط ميشود تكليف در يك حال ثابت است و آن قبل از شروع به عمل يا اطاعت يا عصيان است ولي وقتي شروع به اطاعت كرد يا شروع به عصيان كرد تكليف يا با امتثال ساقط ميشود يا با عصيان ساقط ميشود به كسي كه دارد نماز ميخواند كه نميگويند نماز بخوان ميگويند ادامه بده كه نسبت به آينده است نسبت به كسي كه دارد دروغ ميگويد كه نميگويند دروغ نگو كه اين تكليف ساقط شد بالعصيان. پس انسان در هسته مركزي اختيار است يعني اراده و مشورت و تصميمگيري است كه دو طرف قضيه نسبت به او بالامكاناند وقتي يك طرفه شد [اگر انجام داد] ميشود ضرورت اما ضروري بالاختيار, اگر ترك كرد آن هم ميشود ممتنع بالاختيار «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار, الضروري بالاختيار» هم «لا ينافي الاختيار» اين هسته مركزي جاي دو قضيه ممكنه است و تكليف هم جايش اينجاست ولي وقتي شروع به اطاعت كرد يا شروع به عصيان كرد اين تكليف ساقط ميشود اما اختيار از بين نميرود چون امتناع به اختيار «لا ينافي الاختيار» ضروري به اختيار هم «لا ينافي الاختيار» كسي كه خود را از بالاي يك ساختمان يا برج دارد پرت ميكند اين بين آن سقف و كف كه دارد ميآيد با اختيار دارد ميآيد معناي اختيار اين است كه مبادي اختياريه داشت الآن گرچه نميتواند خودش را كنترل كند اما «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار» اين فضاي بيرون, اين فضاي بيرون را ذات اقدس الهي در ازل ميداند, در ازل ميداند كه زيد در هسته مركزي بين نفي و اثبات است (يك) تصميم ميگيرد مشورت ميكند (دو) دو طرف نسبت به او ممكن است (سه) در اين هسته مركزي جا براي تكليف است (چهار) بعد يا عقل خود را ترجيح ميدهد يا شهوت و غضب را ترجيح ميدهد (پنج) شروع به اطاعت يا عصيان ميكند (شش) به هر طرف برود تكليف ساقط ميشود (هفت) و همه اينها حوزه, حوزه اختيار است (هشت) اين را خدا در ازل ميداند. مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) در كفايه خب اين فحل علمي بود حشرش با انبيا و اوليا اما خب كتاب, كتاب اصولي است نه فلسفي و كلامي لذا فرمودند ما ديگر بحث را نميتوانيم ادامه بدهيم شما اگر با تفكّرات مرحوم آخوند آشنا باشيد كه در لابهلاي مسائل اصولي كجا مسئله عقلي را مطرح كرده است به نبوغ علمي اين بزرگوار پي ميبريد آنجا چون مسئله اصولي است در اصول جاي اين حرفها نيست در فقه جاي اين حرفها نيست اين حرفها ميدانش فلسفه است و كلام است و تفسير و امثال ذلك اينها درباره اختيار ماست و خداي سبحان همين را با همين وضع ميداند و اگر لحظه به لحظه اراده ما عوض ميشود ذات اقدس الهي ميداند, ميداند كه شما اين كار را كرديد لذا كاملاً فعل را خداي سبحان در قرآن كريم به ما اسناد ميدهد ﴿بِمَا كَسَبُوا﴾[29], ﴿ لَها ما كَسَبَت ﴾[30]، ﴿عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾[31], با اينكه ميداند كه اين كار ضروري است به اختيار, معذلك به ما اسناد ميدهد براي اينكه «ضروري بالاختيار لا ينافي الاختيار» او ميداند كه ما با اراده داريم كار ميكنيم خب كار با اراده ميشود واجب. معيار در جبر و اختيار، آن كار است نه اختيار ما مجبوريم آزاد باشيم اصلاً ما آزاد خلق شديم آزاد معنايش اين است كه دو طرف نسبت به ما ممكن است تصميم ميگيريم هر طرف را خودمان ترجيح داديم عمل ميكنيم ميتوانيم برگرديم ميتوانيم دوباره به حالت اوّلي بياييم ميتوانيم ادامه بدهيم اين حالت را ميگويند حالت اختيار هيچ كسي نميتواند كاري را بياختيار و بياراده انجام بدهد اين طور خلق شدن كه ما مضطرّ در آزادي هستيم اين مؤكّد آزادي است انسان آزاد خلق شده لذا وقتي جهنم هم كه ميرود خودش را سرزنش ميكند در جهنم هم فرشتهها ميگويند مگر انبيا نيامدند ائمه نيامدند روحاني نيامد مسجد نداشته حسينيه نداشتي ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[32] اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه پيغمبر درِ خانهات نيامد معنايش اين نيست كه اميرالمؤمنين در خانهات نيامد معنايش اين است كه اين روحاني اين امام جماعت اين سخنران حسينيه مگر به تو نگفت مگر براي هر كسي پيغمبر ميآيد براي هر كسي امام ميرود البته روحاني حرفهايش را از وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت دارد ديگر اما اينكه در جهنم بگويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ يعني تو مگر مسجد نداشته مگر در محلّهات مسجد نبود مگر امام جماعت نبود مگر به تو نگفتند نه يعني علي و اولاد علي نيامدند مگر براي تك تك افراد موسي و هارون ميروند براي افراد همين روحاني همين شماها ميرويد خب وقتي كه شما حرف موسي و هارون را نقل ميكنيد براي فرعون عصر يا حرف علي و اولاد علي(عليهم السلام) را نقل ميكنيد براي معاويه و مروان، نذيريد ديگر, در قيامت براي افراد وقتي احتجاج ميكنند عليه آنها نميگويند كه حالا مگر پيغمبر نيامد حالا آن وقتي هم كه جمعيّت كم بود مگر وجود مبارك پيغمبر در خانه تك تك افراد ميرفت همين كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است كه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا﴾[33] اين ميشود نذير مگر منذرين نيامدند اين نذيرها نيامدند اين علما نيامدند به شما نگفتند؟! همين است ديگر بنابراين فعل انسان به اختيار اوست اما <اين اختيار هم به كف اختيار اوست> ما مجبوريم آزاد باشيم و اين مؤكّد حريّت ماست ولي ذات اقدس الهي در آزادي, آزاد است كسي اين آزادي را به او نداد كه او ذاتاً آزاد است ذاتاً مختار است.
پرسش: ببخشيد كسي كه معتقد باشد كه انسان است چطوري ميشود قائل به جبر باشد...
پاسخ: نه او اصلاً حُسن و قبح را چون منكر است ميگويد هر چه او انجام بدهد خوب است ديگر وقتي كه عقلانيّت شيعه نباشد همين است ديگر.
پرسش: اينكه آخوند گفت قلم اينجا رسيد سر بشكست آيا حركت جديدي در عقيده ايجاد شد
پاسخ: نه, حالا آنجا كه ايشان ميفرمايند «سر بشكست» يعني فرصت تحقيق نيست فرمايشات ايشان در مسائل كلامي و اينها مشخص است اما در اصول ديگر خب بيش از اين جا براي بحث نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ مريم, آيهٴ 52.
[2] ـ سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[3] ـ سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[4] ـ سورهٴ طه, آيات 17 ـ 19.
[5] ـ سورهٴ طه, آيات 20 و 21.
[6] ـ سورهٴ طه, آيه ٴ 45.
[7] ـ سورهٴ طه, آيهٴٴ 59.
[8] ـ سورهٴ طه, آيه ٴ 67.
[9] ـ نهج البلاغه، خطبه4.
[10] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 68.
[11] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 68.
[13] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[14] ـ سورهٴ طه، آيات71و72.
[15] ـ ر.ك: تحف العقول، ص321.
[16] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[18] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 105.
[19] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 80.
[20] ـ سورهٴ شعراء، آيات176،160،141،123.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 136؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 84.
[22] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[25] ـ سورهٴ شعرا، آيهٴ 214.
[26] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 8.
[27] ـ روح المعاني في تفسيرالقرآن العظيم، ج10، ص63.
[28] ـ الميزان، ج15، ص252و254.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 88.
[30] ـ سورهٴ بقره،آيات134، 141، 286.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[32] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[33] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.