26 01 2013 4760029 شناسه:

تفسیر سوره روم جلسه 4 (1391/11/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11) وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (12) وَلَمْ يَكُن لَهُم مِن شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ (13) وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (14) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ (15) وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَروا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ(16)

عدم استناد نشاط مؤمنان به پيروزي روميان بر ايرانيان

در آغاز اين سورهٴ مباركهٴ «روم» كه در مكه نازل شد يك جريان تاريخي را نقل كرد كه رومي‌ها شكست خوردند و بعد از مدتي بين سه تا ده سال اينها پيروز مي‌شوند اين يك امر تاريخي است مستحضريد كه قرآن, كتاب قصه و تاريخ نيست معارفي را به همراه دارد كه در آن زمينه ذكر مي‌فرمايد. مي‌فرمايد آن روزي كه اينها پيروز شدند مسلمان‌ها خوشحال مي‌شوند اگر خوشحاليِ مسلمان‌ها بر اساس مسائل عاطفي يا جريان سياسي يا جريان عادي باشد كه رومي‌ها نسبت به مسلمان‌ها با محبّت‌اند يا مزاحم اينها نيستند ولي فارس نسبت به اينها مزاحم‌اند اين بايد جريان تاريخي ثابت بشود اگر چنين چيزي ثابت شد نشاط و فرح مسلمان‌ها ممكن است كه وجه صحيح داشته باشد.

تقييد نشاط به نصرت الهي و عدم شمول آن بر پيروزي كافري بر كافر ديگر

اما اين فرح و نشاط مقيّد است به يك مفعول‌به كه ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ است كه ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ[1] خداي سبحان كافري را بر كافر مسلّط مي‌كند ولي اين نصرت الهي نيست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش گذشت آيه 129 فرمود كفار گاهي شكست مي‌خورند در جنگ نسبت به يكديگر گاهي پيروز مي‌شوند ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ در اثر سيّئات و رفتار بد ما گاهي ظالمي را بر ظالم مسلّط مي‌كنيم كه «كلاهما في النار» اين تسليط و توليه الهي يك نحوه عذاب است ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اگر كافري بر كافري پيروز شد اين نصرت الهي نيست اين توليه و تسليط الهي است و قرآن كريم اين را مستند مي‌كند به سوابق سوء آن كافر شكست‌خورده ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾.

بررسي مصاديق نصرت الهي و خروج اهل حبشه از آن

درباره حبشه كه برخي از مسلمان‌ها از مكه به حبشه مهاجرت كردند و مورد مِهر قرار گرفتند از سنخ نصرت الهي نيست چون قرآن كريم از مردم مدينه به نيكي ياد مي‌كند براي اينكه اينها واقعاً دين را و متديّنين را ياري كردند جا دادند همراهي كردند يكي از شهرها يا شهر متفرّدي كه قرآن كريم از اهلش به نيكي ياد مي‌كند همان جريان مدينه است در سورهٴ مباركهٴ «حشر» مي‌فرمايد شما اين اموال مسلمين را كه به عنوان انفال و امثال انفال مطرح شده است درباره سه گروه مصرف كنيد آيه هشت به بعد سورهٴ «حشر» يكي ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ گروه اول مهاجراني‌اند كه به اينها اجازه نمي‌دادند اموال منقولشان را ببرند (يك) اموال غير منقولشان را بفروشند (دو) بسياري از اينها با دست خالي از مكه به مدينه مهاجرت كردند در صفّه و ايوان مسجد مدينه به عنوان يك نيازمند مستقر شدند كه اينها واقعاً در اسلام كم‌نظيرند قرآن هم با عظمت از اينها ياد مي‌كند كه اينها نه اموال منقولشان را توانستند ببرند نه اموال غيرمنقول را, غير منقول را كه كسي از اينها نمي‌خريد منقول را هم كه به اينها اجازه نمي‌دادند خب يك مسلمان براي حفظ عقيده با دست خالي از شهري به شهر غريب مهاجرت كند برود مسجد‌خواب باشد خب اين نادر است لذا قرآن در كمال اجلال و شكوه از اينها اسم مي‌برد. گروه دوم مردم مدينه‌اند كه آنها هم كم نياوردند آنها هم مثل همين‌ها شدند. اين براي گروه دوم است كه انصار است آيه نُه سورهٴ «حشر» ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾ اينها دوستان مهاجران بودند يك وقت است انسان به كميته امداد و امثال اينها كمك مي‌كند اين بر اساس عاطفه است اما بر اساس محبت و علاقه باشد بسيار كم است فرمود مردم مدينه دوستان مهاجران بودند اينها را به عنوان دوست قبول كردند نه به عنوان يك فقير به اينها كمك بكنند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلاَ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ اگر چيزي از غنائم و امثال غنائم به مهاجرين مي‌رسيد خود اين انصار هم نيازمند بودند ولي احساس نياز نمي‌كردند بلكه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ «خصاصه» يعني حاجت يعني فقر, اينها با اينكه نيازمندند با اينكه محتاج و فقيرند اما مهمانان محبوب خود را بر خود مقدم مي‌داشتند ايثار مي‌كردند ايثار, تقديم الغير علي النفس در قبال استئثار كه «تقديم النفس علي الغير» اينها ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ اين دو گروه, گروه سوم كساني‌اند كه راهيان همين راه‌اند آن را در آيه ده بيان فرمود ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤوفٌ رَحِيمٌ﴾ از اين سه گروه به عظمت ياد مي‌كند اما از مردم حبشه و امثال حبشه براي اينكه چهارتا مؤمن را پذيرفتند هرگز قرآن به عظمت ياد نمي‌كند چون روشن نيست كه اينها براي دين و قرآن چنين كارهايي كرده باشند. اگر كسي بخواهد از نصر الهي سخن بگويد اين لابد مربوط به فتح خيبر است فتح خندق است صلح حديبيه است كه قرآن با منّت از جريان صلح حديبيه و امثال حديبيه ياد مي‌كند كه فرمود ما جلوي خونريزي‌ها را گرفتيم ﴿كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم[2] وگرنه كشتار سختي اين وسط اتفاق مي‌افتاد شما هم طرْفي نمي‌بستيد و خوشحال باشيد كه خداي سبحان آن سرزمين را سرزمين خونريزي قرار نداد خب اين يك نصرت الهي است.

عدم صدق نصرت الهي بر پيروزي روميان بر ايرانيان

پس اگر كافري بر كافر ديگر پيروز شد مطابق آيه سورهٴ «انعام» خواهد بود كه ﴿نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ نه پيروزيِ ايراني‌ها بر رومي‌ها نصر الهي بود نه پيروزي رومي‌ها بر ايراني‌ها نصر الهي بود البته ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ[3] در نظام تكوين گرگي بخواهد گوسفندي را بدرد بدون تقدير الهي نيست اما نصرت الهي كه در فضاي شريعت مطرح است يك حساب خاصّي دارد بنابراين اگر «يفرحون» بود و متعلّق و مفعول واسطه‌اي مثل ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ نداشت ممكن بود بر همان تفأل و گزارش خبر و اينها حمل بشود اما وقتي گفته مي‌شود مؤمنان به نصر الهي خوشحال‌اند معلوم مي‌شود يك امر ديني است.

طرح مسئله قيامت با مقدمه استناد خلقت جهان و انسان به خدا

مطلب بعدی آن است که چون در سورهٴ مباركهٴ «روم» جريان مبدأ و معاد و وحي و نبوّت كه عناصر اصلي سوَر مكّي‌اند مطرح است حالا مسئله قيامت را مطرح مي‌كند در طرح قيامت متني را اول ذكر مي‌كند بعد شرح مي‌دهد آن متن اين است كه ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ﴾ اين خَلْق محيّرالعقول خودساخته نيست كار طبيعت نيست چيزي در عالَم به عنوان طبيعت كار نمي‌كند جهان, خلقت است و خالقي هم دارد خلقت‌شناسي هم يك امر ديني و علم ديني است ديگر ما علم طبيعي نخواهيم داشت چون معلوم, مخلوق حق است علم, حجّت الهي است عالِم, مخلوق حق است مخلوقي از روزنهٴ خلقت مخلوق ديگر را مي‌شناسد عالَم مخلوق خداست خدا ابتدائاً عالَم را آفريد بشر را آفريد.

مراحل خلقت انسان از شروع تا رجوع به خدا

اين ﴿الخَلْقَ﴾ به معناي مخلوق است مصدر به معناي مفعول است مثل لفظ به معني ملفوظ اولاً و چون مطلق يا جنس است عام از آن اراده شده ثانياً به دليل اينكه در ذيل آيه فرمود: ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ پس ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ﴾ يعني انسان‌ها را; بعد اينها متوفّا مي‌شوند به خاك مي‌روند دوباره از خاك برمي‌خيزند قيامت قيام مي‌كند اول به دو معناست يك وقت است ما مي‌گوييم اين شيء اين حركت يا اين خط يا اين نخ جزء اول دارد اول يعني جزء اول در برابر جزء ثاني و ثالث؛ خدا ـ معاذ الله ـ اول به اين معنا نيست كه جزء اول چيزي باشد معناي دوم اول يعني «ما لم يكن مسبوقاً بالغير» او اول است يعني چيزي قبل از او نيست به اين معنا ذات اقدس الهي ﴿هُوَ الأوَّل[4] است در جريان آفرينش فرمود انسان سابقه‌اي نداشت گرچه به حسب ظاهر اين انسان‌هايي كه خلق شدند بالأخره موادّ اوليه‌شان خاك و امثال خاك است كه ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ[5] بالأخره خاك قبلش چيز ديگر بود قبلش هم عدم محض بود لذا قرآن كريم همه اين مراحل را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند گاهي مي‌فرمايد: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[6] شيئي كه قابل ذكر باشد نبود گاهي كه جلوتر مي‌رود مي‌فرمايد نطفه‌اي بود[7] و مانند آن[8] كه قابل ذكر نبود ولي گاهي مي‌فرمايد: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً[9] اين ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ «كان» تامّه است نه اينكه «أنت» اسم باشد آن خبر باشد يعني تو لاشيء بودي وقتي به زكريا مي‌فرمايد ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾  يعني «هل أتي علي الإنسان حين مِن الدهر لم يكن شيئاً» نه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ كه قابل ذكر نباشد پس انسان يك مرحله را گذرانده كه قابل ذكر نيست قبل از آن اصلاً لاشيء بود آنجايي كه قابل ذكر نيست «ليس», «ليس» ناقصه است آنجايي كه اصلاً شيء نبود «ليس», «ليس» تامّه است پس خَلَق انسان را ابتدائاً يعني سابقه نداشت لاشيء بود ذات اقدس الهي انسان را آفريد اين لاشيء كه مخلوق خدا شد به وسيله توفّي چون ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ[10] دوباره به حالت قبلي برمي‌گردد كه گاهي مي‌فرمايد: ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ[11] مرحله چهارم كه بعدالموت است اينها زنده مي‌شوند, زنده مي‌شوند الي الله رجوع مي‌كنند.

بررسي شرح حال انسان از زنده شدن در قبر تا رجوع الي الله

اين وسط كه زنده مي‌شوند تا به ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ برسد اين وسط نيازمند به شرح است دو آيه عهده‌دار شرح اين وسط‌اند كه بين اعاده و رجوع چه مي‌گذرد؟ لذا دو آيه بعدي اين فاصلهٴ بين اعاده و رجوع را شرح مي‌دهد متن اين است ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ﴾ (يك) ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ (دو) خب حالا كه اعاده داد چه مي‌گذرد چطور مي‌شود بيان نشد فرمود بعد از آن شما به خداي سبحان برمي‌گرديد خب اين وسط‌ها چه مي‌شود حالا كه از قبر برخاستيد زنده مي‌شويد چيست آن را در دو آيه بعدي تفسير مي‌كند, مي‌فرمايد: ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ اصلاً قيامت را قيامت مي‌گويند براي اينكه همه از قبر برمي‌خيزند و قائم‌اند ﴿يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ خود قيامت روز ايستادن و ايستادگي است.

تبيين سرگذشت كفار و علت سرگرداني آنها در قيامت

حالا كه همگان برخاستند درباره كفار اوّلين گزارشي كه مي‌دهد اين است كه يك عدّه سرگردان‌اند نمي‌دانند كجا بروند براي اينكه مسافري كه ره‌توشه نداشت راه را ياد نگرفت مقصدي ندارد مقصودش را نمي‌شناسد خب سرگردان است به او گفتند تو مسافري ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ[12] به او گفتند ره‌توشه تهيه كن ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[13] اين نه مقصود را شناخت كه نقطه دور است نه مقصد را شناخت كه نقطه مياني است نه ره‌توشه تهيه كرد كه كار روزانه است خب مي‌شود سرگردان, اِبلاس همان سرگرداني و تحيّر است كه نمي‌داند اصلاً چه كار بكند اين يك نحو عذاب است. اينها كه تبهكارند مجرم‌اند. اينها چيزهايي را فراهم كردند كه آ‌ن روز كارآمد نيست چيزهايي كه كارآمد بود آنها تهيه نكردند اينها با بت و بت‌كده و بت‌فروشي و بت‌سازي و بت‌پرستي همراه بودند از بت‌ها كه كاري ساخته نيست اينها از شركايشان نااميدند از اوثان و اصنام به شركا تعبير كردن براي آن است كه به زعم باطل اينها اين اوثان و اصنام ـ معاذ الله ـ شركاي الهي‌اند و خود اينها بخشي از اموال را براي اين شركا قرار مي‌دادند بخشي را براي خودشان كه اينها شركاي بت‌پرستان بودند در سهمي از مسائل مالي, به هر دو مناسبت اين بت‌ها و اين اصنام و اوثان را مي‌گويند شركا از اينها هم كه كاري ساخته نيست آن روز چون روز ظهور حق است هر چه حق است ظاهر مي‌شود آنها در آن روز به اين شركايشان كفر مي‌ورزند ﴿وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ﴾ از تمام اينها به فعل ماضي ياد كرد با اينكه همه اينها مستقبل‌اند چون مستقبل محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است «يكون» و امثال ذلك نفرمود, «لم يَكن» فرمود كه كار فعل ماضي را مي‌كند ﴿وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ﴾ است كه صريح در فعل ماضي است نه معنايش اين است كه «كانوا» در دنيا به اينها كافر, خب گفتن چنين چيزي كه فايده ندارد كه مشركين در دنيا به وسيله عبادت اينها كافر شده بودند امروز گفتن چنين حرفي سودي ندارد آنچه در صحنه قيامت مي‌گذرد بايد گزارش داد و آن اين است كه در آن روز اينها به اصنام و اوثان پشت مي‌كنند كفر مي‌ورزند از اين مضارع محقّق‌الوقوع به فعل ماضي ياد شده است.

عذاب‌آور بودن سرگرداني تبهكاران در قيامت

پس ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَومَئذٍ﴾ تبهكاران سرگردان‌اند براي اينكه راه را بلد نيستند مشكل جهنمي‌ها اين است كه به اينها مي‌گويند برويد جهنم اما نمي‌دانند راه جهنم كجاست خود سرگرداني هم عذاب است فوق عذاب اين‌طور نيست كه اينها مستقيم بروند راه زندان و جهنم اين‌طور نيست آنجا هم حيرتي است كه اين حيرت بر عذاب آنها افزوده مي‌كند. در آن روز ﴿يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ٭ وَلَمْ يَكُن لَهُم مِن شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ﴾ (يك) ﴿وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ﴾ (دو) نه از آن طرف كمكي به اينها مي‌رسد نه از اين طرف اعتماد و اعتقاد به آنهاست چون آن روز حق برايشان روشن مي‌شود اينها به اصنام و اوثانشان پشت مي‌كنند، اين يك شرح براي آن متن.

اثبات حقانيت عالم چه با آيات سلبي و چه ايجابي

باز دوباره براي اهميت شرح اين متن مي‌فرمايد: ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ ما با شما با دو قضيه سخن گفتيم يكي قضيه سالبه كه عالَم باطل نيست ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً[14] اين را در سورهٴ مباركهٴ «ص» بيان فرمود به صورت قضيه سالبه, گاهي به صورت موجبه فرمود ما اين نظام را به حق خلق كرديم.

ثبت اعمال انسان دال بر حقانيت خلقت و هدف‌داري آن

اين موجبه و آن سالبه هر دو يك پيام دارند يعني اين قافله به مقصد مي‌رسد عالَم پوچ نيست هر كاري هر خاطره‌اي هر نيّتي هر علم و عملي از انسان ثبت بشود اگرچه ﴿مِثْقَالَ ذَرَّةٍ[15] اين ثبت است و حساب و كتابي دارد چه حقي از اين زيباتر اگر هر كه هر چه كرد, كرد حسابي نباشد كتابي نباشد مي‌شود پوچ و باطل, خب با آن دو قضيه ثابت فرمود كه نظام حق است اگر ـ معاذ الله ـ معاد نبود صالح و طالح يكي بودند عادل و ظالم يكي بودند مؤمن و كافر يكي بودند چون هر دو معدوم مي‌شوند «لا مَيْز في الأعدام من حيث العدم» نه به عادل پاداش مي‌دهند نه به ظالم كيفر, پس كافر و مؤمن, ظالم و عادل, طالح و صالح مي‌شدند يكي!

نفي تساوي جايگاه مؤمنان و تبهكاران در آيات متعدد

اين را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» فرمود آيا اين‌طور مي‌پندارند كه ما بد و خوب را يكي قرار مي‌دهيم يعني هيچ خبري نيست؟! آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» اين است كه ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ آنها كه فكر نمي‌كردند كه مؤمن و كافر هر دو مي‌روند جهنم يا مؤمن و كافر هر دو مي‌روند بهشت تا خدا بگويد اين چه فكري است مگر مؤمن و كافر يكسان‌اند حتماً فرق مي‌كنند آنها كه نمي‌گفتند جهنمي هست و هر دو جهنمي‌اند بهشتي هست و هر دو بهشتي‌اند آنها مي‌گفتند خبري نيست وقتي خبري نباشد خب هر دو يكسان‌اند اين آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» براي ردّ انكار معاد است ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ﴾ آنهايي كه با جارحه‌شان با اعضا و جوارحشان سيّئات كسب كردند ﴿أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ آيا اينها خيال مي‌كنند كه ما كفار را مثل مؤمنين يك جا قرار مي‌دهيم مگر آنها چنين فكري مي‌كردند آنها مي‌گفتند «فلا خبر جاء و لا وحي نَزل»[16] آنها مي‌گفتند: ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ[17] آنها مي‌گفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ[18] مي‌گفتند اينها اسطوره است نه اينكه قيامتي هست و هر دو يك‌طورند نه, قيامتي نيست چون قيامتي نيست هر دو معدوم مي‌شوند عادل و ظالم يكسان‌اند فرمود خير, قيامت هست حساب هست كتاب هست دو گروه هستند هيچ تساوي هم بين اينها نيست.

تبيين معناي تفرّق و نحوه آن در صحنه قيامت

بنابراين اين آيه سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» براي تثبيت مسئله قيامت و جدايي جهنم و جهنمي‌ها از بهشت و بهشتي‌هاست اين آيه فرمود وقتي اينها در قيامت وارد آن صحنه شدند كاملاً ﴿يَتَفَرَّقُونَ﴾ آن ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ[19] كه در بحث‌هاي ديگر آمد از همين قبيل است فرمود: ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ شما از هم جدا بشويد مرزهايتان را جدا كنيد اين هم همين است آيه چهارده محل بحث اين است ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ﴾ نه خير, دو گروه مي‌شوند فرقه فرقه‌اند يكي به طرف جهنم يكي هم به طرف بهشت چطوري متفرّق مي‌شوند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحات﴾ كذا, ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَروا﴾ كذا.

عدم دلالت آيه ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ بر رجعت

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالی عليه) ذيل همين آيه ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ ايشان نقل مي‌فرمايد كه بعضي به اين آيه براي رجعت استدلال كردند[20] مسئله رجعت ادله خاصّ خودش را دارد اين آيه دليل بر رجعت نيست آنها از كلمه رجوع خواستند رجعت استنباط كنند آن رجعت مربوط به همين دنياست كاري به قيامت ندارد اين آيه ناظر به مسئله قيامت است كه بعد از مرگ ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ و اين آيات بعدي دارد همان را شرح مي‌دهد نه رجوع الي الدنيا باشد آن سر جايش محفوظ است ادله و بحث‌هاي خاصّ خودش را دارد و اين آيه مربوط به قيامت است.

اثبات ازلي بودن ذات اقدس الهي و ابديت قيامت

پرسش ...

پاسخ: ازلي بالذّات غير از ذات اقدس الهي چيزي نيست چيزي هم با خدا نبود اما او «دائم الفيض علي البريّة» است اگر نبود اصرار قرآن و سنّت بر ابديّت بهشت ابديّت را هم قبول نمي‌كردند اينها خيال مي‌كنند اگر چيزي ازلي شد محذوري دارد خب ابديّتش كه يقيني است انسان مي‌رود در بهشت مي‌ماند كه مي‌ماند كه مي‌ماند شما الآن از اينجا تا كُره مريخ صفر رديف كنند اينها متناهي است اما بهشت, ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً[21] و اگر نبود اصرار قرآن و سنّت كه بهشت ابدي است خيلي‌ها آن را هم انكار مي‌كردند اينها خيال مي‌كنند اگر فيضي ازلي شد به جايي آسيب مي‌رساند اين عظمت قدرت خداست كه بتواند ازل و ابد را مهار كند اين دائم الفيض بودن علي البريّه اين «دائم الفضل» بودن «علي البريّه»; خدا غريق رحمت كند مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد يك خطبه نوراني از وجود مبارك حضرت امير نقل مي‌كند كه حضرت امير مطالبي فرمود «ثم أنشأ يقول» ندارد «أنشدَ» حالا اين شعرها را يا ديگري گفته يا خود حضرت «ثم أنشأ يقول:

و لم يزل سيّدي بالحمد معروفا٭٭٭ و لم يزل سيّدي بالجود موصوفاً[22]

او در ازل جواد بود خب جود, صفت فعل است اگر كاري نكرده باشد كه ازلاً محمود نيست ما خيال مي‌كنيم تقويت دين اين است كه بگوييم او مدتي بيكار بود بعد شروع كرد عالَم تعطيل بود او منقطع‌الأول بود از نظر اول, ابتر بود فيضي نداشت بعد شروع كرد شما خوب كار به تصديق نداريم تصور بكنيد كه خدا بود فيض نبود بعد از مدتي بعد از مرحله‌اي شروع كرد به فيض! تصور ندارد در عدم محض كه فاصله نيست بگوييم خدايي بود بعد فيض نبود بعد مرحله بعد, مرحله قبل و بعد نداريم مصلحت و مفسده نداريم همان‌طور كه دو دوتا پنج‌تا تصور ندارد انقطاع فيض هيچ تصوّر ندارد كه تعطيل بود مثلاً تا مدتي كار نكرد خب اگر مدتي بود مدت كه فعل اوست در مراحلي كار نكرد خب آن مراحل كه فعل اوست عدم محض هم كه جلو و دنبال ندارد حدوث فيض نه حدوث عالَم, عالَم [يعني] سماوات و ارض اصلاً بقا ندارد فضلاً از دوام اينها هر لحظه نو و تازه‌اند حالا يا سالشان كمتر يا سالشان بيشتر اين سماوات و ارضين و اينها هر لحظه تازه‌اند اينها كه دوام ندارند مدتي هم هستند بعد هم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ[23] پيش مي‌آيد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ[24] پيش مي‌آيد ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ[25] پيش مي‌آيد اينها مُشتي از خلقت است اما ارواح انبيا, ارواح اوليا, لوح و كرسي و قلم و روح مطهّر اهل بيت و اينها فرض ندارد كه در مدتي نبود بعد پيدا شد شما اگر فرض كرديد هر باوري كه داريد داشته باشيد اگر فرض شد, اگر فرض نشد چه چيزي را مي‌خواهيد باور كنيد.

پرسش:...كه در روايات آمده پس معلوم مي‌شود..

پاسخ: آن بالأخره يا فيض خداست يا تعبير به نور الهي شده نور اهل بيت شده چيزي هست كه آن هم بالأخره فعل خداست يكي از درجات فيض اوست بنشينيد يك ساعت فكر كنيم كه خدا بود, تعطيل بود, بعد خلق كرد «بعد» يعني چه؟ مگر اين وسط‌ها چيزي هست كه بگوييم خدا الآن خلق نكرده بعد خلق كرده از شما ما فقط تصورش را طلب داريم نه تصديق را اگر تصور كرديد تصديقش با خودتان اما اگر تصورنشدني بود خب بخوانيد «يا دائم الفضل علي البريّة»[26] را، بگوييد گذشته هم مثل آينده.

استفاده از كتاب و سنت شرط درك ازلي بودن فيض و ابديت قيامت

واقعاً اگر نبود اصرار كتاب و سنّت كه فيض ابدي است كه ابدي است كه ابدي است آن را هم انكار مي‌كردند اين بشر ضعيف‌الفكر ابديّت را نمي‌‌تواند درك كند ما عادت كرديم به همين بناي عقلا و فهم عرف! واقعاً فهم ما ضعيف است فرمودند در آن مسائلي كه در دسترس شما نيست آنجاها وارد نشويد حتماً به كتاب قيّم توحيد مرحوم صدوق مراجعه كنيد اين شعرها را ببينيد كه «ثمّ أنشأ يقول» حضرت فرمود او در ازل محمود بود خب حمد در برابر نعمت است, او در ازل جواد بود خب جود, فعل است نه قدرت بر جود داشت نه قدرت بر خلق داشت او در ازل محمود بود او در ازل جواد بود

مشروط بودن رفتن به بهشت به دو شرط و جهنم به يك شرط

فرمود در اين صحنه وقتي كه افراد متفرّق‌اند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (يك) ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ (دو) ﴿فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ﴾ چون در تمام قرآن شما ملاحظه بفرماييد براي رفتن به جهنم يك قيد لازم است و آن گناه است براي رفتن به بهشت دو چيز لازم است يكي ايمان, يكي كار خوب; براي رفتن به جهنم كفر لازم نيست ممكن است كسي مسلمان باشد ولي در اثر گناه بسوزد حُسن فاعلي و حُسن فعلي اين دو, شرط اساسي ورود به بهشت است اما درباره جهنم فقط سوء فعلي شرط است سوء فاعلي لازم نيست يعني اگر كسي كافر نبود عقيده بد نداشت مسلمان بود ولي معصيت كرد اين هم گرفتار سوخت و سوز است لذا در جريان بهشت آن طوري كه شما در همه موارد بررسي مي‌كنيد يا تصريح به جمع بين حُسن فاعلي و حُسن فعلي يعني ايمان و عمل صالح يا فقط ايمان را ذكر مي‌كند كه عمل صالح با قرينه در كنار آن مطرح است ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه حُسن فاعلي است ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كه حُسن فعلي است ﴿فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ﴾ روضه يعني بوستان, محبورند يعني مسرورند خوشحال‌اند با نشاط‌اند ﴿فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ﴾ حالا اين تنوين ﴿رَوْضَةٍ﴾ هم گفتند براي تفخيم و تعظيم است.[27]

تعبير به احضار كفار در عذاب, دال بر دردناك بودن آن

﴿وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَروا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴾ چون اين سور‌ه در مكه نازل شد در برابر مؤمنين, كافران‌اند نه اينكه مؤمن به معناي متّقي باشد و دوزخيان معصيتكاران باشند لذا نام كفار را برد, فرمود: ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَروا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ﴾ گرچه ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ مسئله انكار معاد را هم به همراه دارد اما چون ذيل مسئله معاد است و محلّ ابتلاي عملي صناديد قريش بود آن را بالصراحه ذكر فرمود: ﴿فَأُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴾ يك وقت است كه اينها در عذاب مي‌روند يك وقت است كه مي‌فرمايد ما اينها را احضار مي‌كنيم واژه حضور غير از احضار است حضور معناي كراهت و رنج و اَلم و اينها را به همراه ندارد اما احضار اين‌طور است هر وقت قرآن كريم بخواهد تعبير به حضور دردناك بكند از آن به احضار ياد كرده است فرمود اينها مُحضرند اينها را جلب مي‌كنند اينها را حاضر مي‌كنند براي سوخت و سوز پس اين‌طور نيست كه كافر و مؤمن يكسان باشند هر دو معدوم بشوند و هيچ خبري از حساب و كتاب نباشد در حقيقت اين آيات سورهٴ مباركهٴ «روم» كه محلّ بحث است مي‌تواند شارح خوبي باشد براي همان آيه سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» كه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ خب پس مساوي نيستند چگونه‌اند آن آياتي كه دارد ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ شارح اين است اين آيه‌اي كه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ﴾ شارح اين است نشان مي‌دهد كه يقيناً قيامتي هست و پاداشي هست و يقيناً كيفري هست و هرگز صالح و طالح يكسان نيستند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ روم, آيات 4 و 5.

[2] . سورهٴ فتح, آيهٴ 24.

[3] . سورهٴ روم, آيهٴ 4.

[4] . سورهٴ حديد, آيهٴ 3.

[5] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 14.

[6] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[7] . سورهٴ نحل, آيهٴ 4.

[8] . سورهٴ حج, آيهٴ 4.

[9] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.

[10] . سورهٴ طه, آيهٴ 55.

[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 28.

[12] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 197.

[14] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.

[15] . سورهٴ زلزال, آيات 7 و 8.

[16] . اللهوف, ص181.

[17] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 7.

[18] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.

[19] . سورهٴ يس, آيهٴ 59.

[20] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص234.

[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 57.

[22] . التوحيد (شيخ صدوق), ص309.

[23] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.

[24] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.

[25] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.

[26] . المصباح (كفعمي), ص647.

[27] . تفسير غرائب القرآن (نيشابوري), ج5, ص405.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق