22 01 2013 4760002 شناسه:

تفسیر سوره روم جلسه 3 (1391/11/04)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّي وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ(8) أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (10)

مروري بر مباحث در اخبار از پيروزي روم مغلوب و نشاط مؤمنان در آن زمان

سورهٴ مباركهٴ «روم» همان‌طور كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد آغاز اين سور‌ه يك مسئله تاريخي را مطرح فرمود كه در نبرد بين ايراني‌ها و رومي‌ها, ايراني‌ها پيروز شدند و رومي‌ها شكست خوردند بعد فرمود همين مغلوبين يعني رومي‌ها بعداً در ظرف سه تا ده سال آينده پيروز مي‌شوند در آن روز نشاطي نصيب مؤمنين مي‌شود و روشن شد كه منظور از اين نشاط, پيروزي مؤمنان است در جريان بدر؛ ممكن است همزمان شده باشد با پيروزي رومي‌ها بر ايراني‌ها. اين سور‌ه در مكه نازل شد اِخبار از آينده است فرمود وقتي ما از مكه به مدينه رفتيم در ظرف سه تا ده سال آينده چنين قضيه‌اي اتفاق مي‌افتد حضرت مهاجرت فرمود از مكه به مدينه و در مدينه بعد از مدتي جريان بدر اتفاق افتاد مسلمان‌ها پيروز شدند و خوشحال شدند همزمان در نبرد متقابل رومي‌ها و ايراني‌ها, رومي‌ها هم پيروز شدند و نشاط مؤمنان براي آن است كه در جنگ بدر پيروز شدند.

بيان تأويل آيات ابتدايي سورهٴ مريم در برخي روايات

اما رواياتي كه در مسئله هست آنچه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در روضه كافي با يك سند معتبر از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد اين روايت چهار اشكال دارد از يك سو, معارض بيروني هم دارد از سوي ديگر. در اين روايتي كه مرحوم صاحب تفسير كنزالدقائق هم اين را در جلد ده صفحه 174 و 175 نقل كرد عبارت از اين است اين روايت را مرحوم كليني از ابن محبوب از جميل بن صالح از ابي عبيده از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند راوي مي‌پرسد كه اين ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ[1] چيست؟ حضرت فرمود اين آيه يك تفسير دارد و يك تأويل, معلوم مي‌شود بخش قابل توجهي از فرمايشات حضرت ناظر به تأويل آيه است نه تفسير, فرمود: «يا أبا عبيده إنّ لهذا تأويلاً لا يعلمه الاّ الله و الراسخون في العلم من آل محمد(صلوات الله عليهم)» اين معلوم مي‌شود كه مستفاد از ظاهر آيه نيست چون اگر ظاهر آيه بود كه خيلي از مفسّران مي‌فهميدند اين مربوط به باطن آيه است و تأويل آيه است كه حقيقتش نزد اهل بيت(عليهم السلام) است.

مطابق تأويل بودن معناي آيات بر شكست ايرانيان در آينده

آ‌ن قصه را حضرت از اينجا شروع مي‌كند كه چون رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) از مكه به مدينه مهاجرت كردند و اسلام را علني و شكوفا كردند نامه‌اي براي سلطان روم نوشتند با پيكي فرستادند و نامه‌اي هم به پادشاه ايران فرستادند با پيكي فرستادند پادشاه روم نامه را گرامي داشت و پيك حضرت را هم با اكرام پذيرايي كرد اما پادشاه ايران نامه را سبك شمرد و دريد و پيك او را هم خفيف شمرد خب اين فرستادن نامه آن اواخر عمر حضرت بود بعد از پيروزي اسلام در جزيرةالعرب به صورت رسمي بود. بعد فرمود پادشاه ايران در آن روز با پادشاه روم در جنگ بودند و مسلمان‌ها علاقه‌مند بودند كه پادشاه روم پيروز بشود و پادشاه ايران شكست بخورد «وكانوا لناحيه أرجيٰ منهم لِمَلِكِ فارس» اينها علاقه‌اي داشتند محبّت‌هايي بين مسلمان‌ها و بين رومي‌ها بود وقتي رومي‌ها شكست خوردند مسلمان‌ها متأثّر شدند و غمگين شدند آيه نازل شد كه در آينده رومي‌ها پيروز مي‌شوند و ايراني‌ها شكست مي‌خورند آيه را اين‌طور معنا مي‌كند كه همين ايراني‌ها كه امروز غالب شدند بعد از مدتي از سه تا ده سال مغلوب مي‌شوند خب اين قرائت رايجي نيست آيه را مطابق با قرائت مشهور تفسير نفرمود, فرمود آيه نازل شد كه «﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ﴾  يعني غلبتها فارس ﴿ فِي أَدْنَي الْأرْضِ﴾ و هي الشامات و ما حولها ﴿وَهُمْ﴾ يعني و فارس من بعد غلبهم الروم سيُغلَبون» خب اين با قرائت معروف هماهنگ نيست.

تأويلي بودن معناي آيه بر شكست ايراني‌ها در مقابل مسلمانان بعد از رحلت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

بعد فرمود: «يعني يغلبهم المسلمون»  نه «يغلبهم رومييون», چه وقت؟ آن وقتي كه حضرت رحلت كردند خليفه اول رفت خليفه دوم يعني عمر ايران را گرفت خب اين اصلاً كاري با آيه ندارد بعد سائل سؤال مي‌كند آخر اينكه ﴿بِضْعِ سِنِينَ﴾ نيست فرمود: ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ[2] درست است هر حادثه‌اي كه اتفاق مي‌افتد به عنايت الهي است با تدبير الهي است اين همان تأويل آيه است كه حضرت بيان مي‌كند نه تفسير آيه, تفسير آيه اين است كه اينكه مغلوب بود غالب مي‌شود نه اينكه ايراني‌ها كه بر رومي‌ها غالب بودند بعد از چندين سال بعد از رحلت حضرت نبردي بين مسلمان‌ها و ايراني‌ها اتفاق مي‌افتد و مسلمان‌ها پيروز مي‌شوند اين با تفسير آيه هماهنگ نيست اين با تأويل آيه هماهنگ است «قد مضي للمؤمنين سنونَ كثيرةٌ مع رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و في امارة أبي بكر و إنّما غلب المؤمنون فارسَ في امارة عمر فقال ألم أقلّ لكم إنّ لهذا تأويلاً و تفسيرا» من گفتم اين تفسيري دارد و تأويلي دارد من دارم تأويل آيه را براي تو مي‌گويم خب البته هر حادثه‌اي كه اتفاق مي‌افتد ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ بعد فرمود: «والقرآن يا أبا عبيده ناسخٌ و منسوخٌ أما تسمع لقول الله عزّ و جلّ ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾» قرآن ناسخي دارد منسوخي دارد تقديمي دارد تأخيري دارد خب اين كلاً از فضاي تفسير خارج خواهد بود «يعني إليه المشيئة في القول أن يؤخّر ما قدّم و يقدّم ما أخّر في القول الي يوم يحتم القضاء بنزول النصر فيه علي المؤمنين فذلك قوله عزّ و جل ﴿وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَن يَشاء﴾[3] أي يومَ يحتمُ القضاء بالنصر».[4]

تأويلي بودن معناي آيه بر پيروزي امويان بر روم و شكست آنها در زمان حضرت حجّت(سلام الله عليه)

در روايت بعد كه در كنزالدقائق آمده ابيبصير از وجود مبارك امام صادق سؤال مي‌كند اين را كاملاً بر جريان پيروزي بعدها كه بني‌اميّه بر رومي‌ها پيروز شدند تطبيق مي‌كنند ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ يعني به وسيله اموي چون در زمان حكومت اموي رومي‌ها مغلوب شدند خب همين بني‌اميّه كه غالب شدند چه وقت مغلوب مي‌شوند؟ وقتي وجود مبارك حضرت ظهور كرد تفكّر اموي يا در زمان رجعت، اينها مغلوب مي‌شوند كلاً فضاي اين بخش از رواياتي كه وارد شده تأويلي است نه تفسيري براي اينكه حضرت فرمود: «هُم بنو اميّة و إنّما أنزل الله عزّ و جلّ الم غَلَبَتِ الرومَ بنو اميّة» يعني تأويل آيه اين است «غَلَبَتَ الرومَ» كه «روم» بشود مفعول, فاعلش بني‌اميّه است «غلبت الروم بنو اميّه في أدني الأرض و هم» يعني بني‌اميّه «من بعد غلبهم سيُلغبون في بضع سنين», «بضع سنين» يعني چه؟ يعني شايد مثلاً يك ميليون سال يا دو ميليون سال بعد, ما كه نمي‌دانيم حضرت چه وقت ظهور مي‌كند «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ» خداي سبحان «يُفرح المؤمنين بنصر الله عند قيام القائم(عليه السلام)»[5] اين حق است اما اين تأويل آيه است و تطبيق است نه به عنوان تفسير.

عدم جريان نسخ در آيات ابتدايي سورهٴ روم

پرسش: ببخشيد در مورد ناسخ و منسوخ... پاسخ: بله, فرمود اصل, حق است ناسخي داريم منسوخي داريم بدايي داريم تقديم و تأخّر داريم اما ما ناسخ و منسوخي نداشتيم چه چيزي , چه چيزي را نسخ كرد يك وقت است ما دو آيه داريم نظير مسئله قبله كه يكي مي‌فرمايد بيت‌المقدس بود كه قبله مسلمان‌ها بود بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ[6] اين مي‌شود ناسخ آن مي‌شود منسوخ اين درست است اما يك آيه است اين يك آيه دارد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ خب ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ رومي‌ها شكست خوردند از چه كسي شكست خوردند از بني‌اميّه‌اي كه بعدها مي‌آيند يا آن ايراني‌ها اگر ما دو آيه داشته باشيم يكي آيه ناظر به مطلبي, آيه دوم ناظر به همان مطلب باشد مسئله ناسخ و منسوخ مطرح است.

پرسش: راوي سؤال كرد پس چطور در زمان عمر اتفاق افتاد امام اين را حمل كردند بر نسخ؟

پاسخ: نه, چه چيزي نسخ شد يعني همين ﴿بِضْعِ سِنِينَ﴾ نسخ شد ﴿بِضْعِ سِنِينَ﴾ يك كلمه است اين دو جا كه وارد نشد يكي ديگري را نسخ بكند آن بداست ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ درست است تقديم و تأخير درست است فعلاً مصلحت در اين است كه اينها باشند بعد مصلحت در اين است كه آنها باشند اين اصل كلي است اين ناسخ و منسوخ نيست اينكه خداي سبحان چه چيزي را مقدم مي‌دارد چه چيزي را مؤخّر مي‌دارد اين حق است اما ما آيه‌اي داشته باشيم كه نازل شده باشد كه مثلاً بني‌اميّه پيروز مي‌شوند آيه‌اي نازل شده باشد كه مثلاً فلان, يكي بايد باطل باشد يكي حق در حالي كه هر دو حق است هر دو واقع شده چيزي, چيزي را نسخ نكرده.

عبارت ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مؤيد مدّعا بر پيروزي مؤمنان بر كافران

پرسش: اينها به واسطه اينكه روم پيروز مي‌شد از نظر سياسي... پاسخ: نه, به هر حال آيه دارد كه مؤمنين به نصر خدا پيروز مي‌شوند ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ[7] اين ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است براي ﴿يَفْرَحُ﴾ خب اگر مؤمنون ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ پيروز مي‌شوند ظاهرش اين است كه خدا اينها را ياري مي‌كند. اگر ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ يعني مؤمنون با نصر الهي پيروز مي‌شوند اين چه كار دارد كه كافري پيروز شده كافري شكست خورده مؤمنون به نصر الهي پيروز بشوند بنابراين نصر الهي مي‌شود امر ديني, كافري با كافري جنگيده يكي شكست خورده يكي پيروز شده اين نصر الله است؟! خداي سبحان نصر خودش را به انبيا و اوليا مي‌دهد مؤمنون بما أنّهم مؤمنون تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است مؤمن نگفت مكّي‌ها, نگفت عربها, مؤمن به چه كسي گفته مي‌شود مؤمن بما أنّه مؤمن به نصر خدا پيروز مي‌شود اگر سخن از حجاز بود سخن از مكه بود سخن از مدينه بود سخن از تازي و فارسي بود سخن از عرب و عجم بود اين به امر تاريخي برمي‌گشت اما وقتي سخن از ايمان است نصر الهي راجع به بدر است وگرنه كافري بر كافري پيروز مي‌شود مسلمان‌ها خوشحال بشوند؟!

راهكار بهره‌وري صحيح از وقايع تاريخي

عمده آن است كه ما چه كار بكنيم كه از اين وقايع بهره‌هاي صحيح ببريم ما يك تماشا داريم يك عبرت, تماشا براي گزارشگران و تاريخ‌نگاران و اينهاست كه فلان حادثه پيش آمد فلان حادثه پس رفت اين گزارش است اولاً گزارش و اطلاعات سواد نيست چيزي را ديده نوشته, اگر كسي بتواند تحليل كند علل و معاليل اين موفقيت و آن هزيمت و شكست را ارزيابي كند اين مي‌شود علم تاريخ وگرنه فلان كس آمد فلان كس رفت فلان كس كشته شد اين مي‌شود گزارش و اطلاعات اين را نمي‌گويند علم, اگر كسي تحليل كرد علت پيروزي, علت شكست, مبادي پيروزي و عواقب شكست را ارزيابي كرد اين كار علمي است فرمود شما يك تماشا داريد كه علم نيست و سودآور هم نيست اين مي‌شود گزارش, يك عبرت داريد كه از جهل به علم عبور مي‌كنيد از غفلت به توجه عبور مي‌كنيد از سهو و نسيان به تذكر عبور مي‌كنيد از جهالت و سفاهت به عقل عبور مي‌كنيد اين مي‌شود عبرت و قرآن مي‌گويد: ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ يعني عبرت بگيريد عبور كنيد از بي‌سوادي به سواد, از غفلت به هوشياري.

راهكار اول: تفكر در آفاق و انفس

﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه اين سخن از آيات انفسي و آفاقي نيست كه جناب فخررازي خودش را به زحمت انداخت كه بگويد اينجا چرا ﴿أَنفُسِهِم﴾ مقدم شد و در آيه ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾,[8] ﴿أَنفُسِهِمْ﴾ مؤخّر شد[9] اين سخن در اين نيست كه اينها درباره معرفت نفس فكر كنند فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ در درونشان چرا ننشستند ارزيابي كنند كه اين نظام حق است و اگر حق است زمان‌دار است اگر طبق سرگردانيِ مشهود در اشعار خيام و امثال خيام است ـ گرچه او منزّه از اين سرگرداني است ـ که مي‌آيد و مي‌رود خراب مي‌شود و آباد مي‌شود اين سر از پوچي در مي‌آورد اما اگر كسي بررسي كند كه اين نظام حق است حتماً يقين پيدا مي‌كند كه اين نظام, زمانمند است بايد به مقصد برسد اگر حق است عادل حتماً بايد پاداش ببيند, ظالم حتماً بايد كيفر ببيند اين‌طور نيست كه هر كه هر چه كرد, كرد وقتي ثابت شد نظام حق است مي‌شود مطلب اول, الاّ ولابد ثابت مي‌شود زمان‌دار است اين درس و بحث خواندن همه آزمون است اگر امتحان, حق است خب نتيجه دادن هم حق است نمره‌گيري هم حق است اين عالَم ﴿بِالْحَقِّ﴾ آفريده شده حالا يا «باء», «باء» مصاحبه است يا «باء», «باء» ملابسه در بحث‌هاي قبلي مخصوصاً ديروز اشاره شد كه گاهي به صورت قضيه سالبه, گاهي به صورت قضيه موجبه آمده, گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً[10] ما پوچ خلق نكرديم گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ[11] اين «باء» اگر «باء» مصاحبه باشد يعني جهان در صحبت حقيقت آفريده شده اگر «باء» ملابسه باشد يعني در لباس حقيقت عرضه شده اگر حقيقت در عالَم هست و عالَم با حق است بايد هدفمند باشد, اگر هدفمند باشد كار هيچ كسي هدر نمي‌رود اگر كار هيچ كسي هدر نمي‌رود پس ما بايد به مقصد برسيم ديگر مقصد, آزمون نيست لذا آنجا شريعت نيست «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غَداً حسابٌ و لا عمل»[12] فردا جاي عمل نيست فلان كار حلال است فلان كار حرام, فلان كار بايد فلان كار نبايد, فردا اگر مسئله شريعت بود وحي و نبوّت بود مي‌شد دنياي ديگر, ديگر يوم الآخرة نبود ديگر پاداش و كيفر نبود, پس يوم دنيا كه يوم عمل و آزمون است اين منتهي مي‌شود به يوم المعاد كه دارالقرار است هر متحرّكي بايد به مقصد برسد حركت نمي‌تواند دائمي باشد دوامِ حركت يعني چيزي دائماً بگردد اين يعني پوچي و بي‌هدفي حركت به سوي چيزي رفتن است نه حركت يعني گشتن به دور خود, حركت چه مستدير چه مستقيم هدفمند است حركت با ابديّت مستحيل است الاّ ولابد نظام حركت بايد به دارالقرار برسد دارالقرار همان معاد است لذا فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ[13] اين گردونه بالأخره آرام مي‌گيرد حالا بعد از اينكه خداي سبحان اين نظام را به نظام آخرت تبديل كرد دوباره دنيايي خلق مي‌كند يا نه آن ديگر به فضل الهي و به قدرت الهي است كه بحث ديگري دارد.

حقانيّت و زمان‌مند بودن نظام هستي ثمره تفكّر انسان

بنابراين فرمود شما اگر فكر بكنيد يقيناً به دو مطلب پي مي‌بريد يكي اينكه نظام, باطل نيست اين نظام دقيق كه اگر دانشمندان را ما مي‌گوييم دانشمند براي اينكه گوشه‌اي از اسرار معلوم را مي‌فهمند خب آن كه معلوم آفريده است مي‌توانست طبيعت باشد يا يك مبدأ عليم است چرا ما به اين آقا مي‌گوييم مهندس كشاورزي براي اينكه اين پنج درصد يا شش درصد اسرار اين گياهان و درختان را فهميد خب چطور اين شده دانشمند آن كه اصلِ درخت و گياه و كلّ كشاورزي را آفريد او عالِم نيست مي‌شود طبيعت, كار طبيعت است؟! چرا ما به اين آقاي طبيب مي‌گوييم عالِم براي اينكه اين پنج درصد اسرار خلقت بدن انسان را فهميد آن كه بدن‌آفرين است او مبدأ عليم حكيم نيست آن كه معلوم را آفريد او عليم نيست ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[14] چه رسد به مسئله روح, پس اگر كسي اين نظام را بررسي كرد الاّ ولابد به دو مطلب پي مي‌برد يكي اينكه نظام, حق است «ما خلقه الله باطلا» يكي اينكه زمان‌مند است اجل مسمّا دارد.

راهكار دوم: تفحص در آثار تاريخي و عبرت‌آموزي از آن

پرسش: خيلي بعيد است كه كفار تفكر بكنند...

پاسخ: بله, خود قرآن فرمود: ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ[15] است, ﴿إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ﴾ است فرمود حالا اينها كه كافرند راه حوزوي و دانشگاهي و اينها را طي نكردند يك راه مردمي هم هست و آن اين است كه فحصي كنند اين آثار باستاني را ببينند اين ميراث فرهنگي را ببينند, ببينند كساني را ما خاك كرديم كه از اينها داناتر بودند نيرومندتر بودند سرمايه‌دارتر بودند توليدشان بيشتر بود شما كه در يك سنگلاخ زندگي مي‌كنيد مكان غير ذي زرع زندگي مي‌كنيد شما اين عاد را ببينيد اين ثمود را ببينيد فرمود ما كساني را خاك كرديم كه ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ[16] فرمود اين صناديد قريش يك دهم قدرت و ثروت كشاورزي و دامداري ديگران را نداشتند آن روز صنعتي در كار نبود هر چه بود كشاورزي و دامداري بود خب فرمود اينها به چه چيزي مي‌خواهند بنازند اگر مختصري شتر دارند ما كساني را خاك كرديم از بين برديم كه اين متمكّنان حجاز ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ جريان قارون را هم كه بازگو كرد در سورهٴ «قصص» فرمود ما كساني را قبل از قارون از بين برديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً[17] فرمود اينها فكر بكنند مقداري آثار باستاني را بشناسند مقداري ميراث فرهنگي را بشناسند اين فكرشان با عبرت همراه باشد بلكه بيدار بشوند خب اگر فكر در درون, مشاهده در بيرون به عنوان تماشا نباشد به عنوان عبرت باشد يك مقدار راهگشاست.

عاقبت به خيري ثمره شيرين انديشه و انگيزه صحيح

بعد فرمود ما يك حُسن عاقبت داريم يك سوء عاقبت, آنها كه اهل انديشه و انگيزه با هم‌اند حُسن عاقبت دارند كه پايانشان بهشت است اينها كه نه انديشه دارند نه انگيزه دارند عالماً عامداً بيراهه مي‌روند راه ديگران را مي‌بندند پايان كارشان اين است ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا﴾ علي وجهٍ يا ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا﴾, ﴿السُّوءي﴾ علي وجه آخر, پايان كار كساني كه بيراهه رفتند و راه ديگران بستند سوء العاقبة است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است اينها كه ﴿أَسَاءُوا﴾ كار بد كردند سيّئه داشتند كفر ورزيدند عاقبتشان چيست؟ ﴿السُّوءي﴾ اين ﴿السُّوءي﴾ در برابر «أسوأ» نظير حُسني در برابر أحسن است, أحسن مذكر, حُسنيٰ مؤنث, أسوء مذكر, «سوءيٰ» مؤنث, اين «سوءيٰ» همان سوء عاقبت است چرا اينها سوء عاقبت دارند ﴿أَن كَذَّبُوا﴾ يعني «لأن كذّبوا» اين تعليل است يا راهي كه جناب زمخشري احتمال داده كه اين ﴿أَن كَذَّبُوا﴾ عطف بيان ﴿السُّوءي﴾ باشد ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي﴾ يعني چه كار كردند آن كار سيّئ‌شان چه چيزي بود عطف بيانش ﴿أَن كَذَّبُوا﴾ خبر كان محذوف شده بالأخره يا خبر محذوف است كه يكي از محتملات مطرح در كشاف است[18] يا نه, خبر همان ﴿عَاقِبَةَ الَّذِينَ﴾ است كه مقدم شد براي افاده حصر و ﴿السُّوءي﴾ اسم «كان» است «ثمّ كان السوءيٰ عاقبة الذين أساؤا» پس فرمود سرّ اينكه اينها گرفتار سوء عاقبت‌اند اين است كه كفر ورزيدند ما هر چه خواستيم اينها را بيدار كنيم بيدار نشدند با علم با تذكره با هشدار بيدار نشدند.

پرسش: ببخشيد اگر مفعول‌به باشد چطوري معنا كنيم؟

پاسخ: مفعول مطلق است نه مفعول‌به اگر مفعول‌به باشد يعني كار زشت را انجام دادند.

نتايج چهارگانه تفكر انسان

آيه هشت همين سور‌ه اين بود كه ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ اين ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ يعني بنشينند در درونشان فكر كنند كه ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين نتيجه اول, اين نتيجه اول را به صورت مثبت و منفي در قرآن كريم مكرّر ذكر كردند قضيه سالبه‌اش در آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» است كه فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا باطِلاً﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ كه حصر كرده به صورت موجبه است گاهي به صورت سالبه است كه فرمود بطلان در كار ما نيست ما لاعب نيستيم بازيگر نيستيم اين چهار مطلب بود كه قبلاً مبسوطاً گذشت يكي اينكه كلّ نظام حق است به نحو قضيه موجبه, يكي اينكه اصلاً بطلان در نظام راه ندارد به نحو قضيه سالبه, يكي اينكه دنيا جز لهو و لعب چيز ديگر نيست بازي است و بازيگري (سه) يكي اينكه ما بازيگر نيستيم ما لاعب نيستيم (چهار) اين اوّلي و دومي با هم هماهنگ‌اند گاهي به صورت ايجاب است گاهي به صورت سالبه است مي‌گوييم زيد جز حق چيزي نمي‌گويد زيد هرگز حرف باطل نمي‌زند اينها مؤيّد يكديگرند اما آن دو طايفه نيازمند به توضيح و توجيه بود يكي اينكه در سورهٴ «حديد» به پنج قسم تقسيم كرده كه ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ[19] اين مراحل پنج‌گانه دنيا جز بازي و سرگرمي چيز ديگر نيست در بخش ديگري به دو قسم منحصر كرده كه ﴿إنَّما الْحَياةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ[20] معلوم مي‌شود آ‌ن سه قسم ديگر هم يك بازي بيش نيست آن زينت و آن تفاخر و آن تكاثر به همين لهو و لعب برمي‌گردد پس دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست.

تبيين حقانيت نظام تكوين و بازيچه بودن دنيا

پرسش:... حق و باطل بازي و غير بازي را آنها نمي‌فهميدند كه اين حق است اين باطل است.

پاسخ: نه, حالا مسئله حق و باطل يك چيز ديگر است مسئله جِدّ و بازي چيز ديگر است آن مسئله حق و باطل كه با هم هماهنگ‌اند دنيا يعني سماوات و ارض فقط حق است و اصلاً بطلان در سماوات و ارض نيست درباره دنيا فرمود جز بازي چيز ديگر نيست بعد فرمود ما بازيگر نيستيم پس اين دنيا را چه كسي آفريد اگر شما بازيگر نيستيد دنيا را چه كسي آفريد در جريان خلقت هيچ بطلاني در آسمان نيست در نظام سپهري نيست در زمين نيست در دريا نيست در صحرا نيست همه عالِمانه دارند كار مي‌كنند تمام علومي كه بشر دارد از گوشه‌هاي همين اسرار خلقت است پس هيچ بي‌نظمي در عالَم نيست آن دو آيه هم با هم هماهنگ‌اند هم راجع به نظام تكوين است اما اين مسئله دنيا, دنيا غير از زمين است غير از آسمان است غير از حيات است غير از دامداري و كشاورزي است اينها دنيا نيست دنيا اين است كه اين مقام و پُست براي من است, اين ميز براي من است, اين درآمد براي من است, اين جاه براي من است, اين لقب براي من است اين بازي‌ها اين مي‌شود دنيا اين جز بازي و سرگرمي چيز ديگري نيست اين يك امر اعتباري است فرمود ما بازيگر نيستيم ولي اينها بازي است يعني اهل دنيا را به اين بازيگري سرگرم كردن, حكمت است نمونه‌هايش هم قبلاً گفته شد كه يك پدر حكيم, يك پدر فقيه وقتي به منزل مي‌رود مقداري اسباب‌بازي براي بچه‌هايش مي‌خرد اين اسباب‌بازي, بازي است به غير از بازي و لهو و لعب چيز ديگر نيست اما پدر فقيه يا پدر حكيم بازيگر نيست كودك را به بازي گرفتن, حكمت است اگر اين پُست و مقام و اين عناوين اعتباري نباشد كسي تن به اين علوم و اين كارها نمي‌دهد فرمود ما مقداري اين پستان كودكانه را در دهن اينها مي‌گذاريم كه اينها كمي سرگرم بشوند و كار كنند ولي بدانند اينها بازي است كه اگر آمد خوشحال نشوند اگر رفت هم نگران نشوند خب بالأخره چهار روز ما, چهار روز ديگري آن روزي كه به ما دادند خيلي خوشحال بشويم روزي كه بخواهند از ما بگيرند دعوا راه بيندازيم اين نباشد و گرنه كسب حلال عبادت است كشاورزي عبادت است دامداري عبادت است اينها كه دنيا نيست اينها كارهاي الهي است فرمود خدا شما را مأمور كرده است كه ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ﴾ فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها[21] خدا استعمار كرده يعني الف و سين و تاء نشان مي‌دهد كه خدا از ما حتماً طلب كرده كه زمين را آباد كنيم اينكه دنيا نيست اين كار, عبادت است اما حالا گفتند اين سِمت براي شما, شما اين مقام را داريد اين مي‌شود دنيا اگر انسان به عنوان وظيفه اين كار را انجام بدهد خب اين هم يك عبادت و خدمت است اما اگر به عنوان اينكه به جاه و به حقوق بيشتر و مزاياي بيشتر و احترام بيشتر و به اينها برسد باشد روزي كه رسيده خوشحال باشد روزي كه از دست او گرفتند دعوا راه بيندازد اين معلوم مي‌شود دنياست. اين بيان نوراني رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) كه صاحب تحف‌العقول نقل كرده همين است در كلمات نوراني حضرت هست كه «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة»[22] فرمود دنيا دو روز است يك روز فاطمه است يك روز مرضعه است آن روزي كه روز معارفه اوست و به او ابلاغ مي‌شود در آ‌ن روز اين دنيا مرضعه است اين شير پست و مقام را به دهن او مي‌ريزد اين خيلي خوشحال و خندان است همين مرضعه همين مادر يا همين دايه وقتي دوران فِطام كودك مي‌رسد دوران دو سالگي او تمام مي‌شود دوران شير خوارگي او تمام مي‌شود اين را مي‌خواهد از شير بگيرد سابقاً كه شير خشك و اينها نبود وقتي مي‌خواستند در لحظه فطام اين كودك را از شير بگيرند براي كودك بسيار دشوار بود گريه مي‌كرد اينها پستان مادر را يك مقدار مواد تلخ مي‌زدند كه بچه احساس تلخي كند تا به زحمت اين شير را از كودك بگيرند حضرت فرمود آن روزي كه اين پست و مقام را از اين آقا بگيرند اين ديگر فاطمه است فِطام دارد ديگر رضاع نيست روزي گفتند تو رئيس اينجا باش امروز مي‌گويند تو معزولي «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» اين مي‌شود دنيا اينكه مي‌بينيد همه به جان هم مي‌افتند براي اين دنياست وگرنه كسي كشاورز باشد دامدار باشد صنعتگر باشد كه نور است اينها با هم نمي‌جنگند.

مطابق حكمت بودن به بازي گرفتن دنياپرستان

فرمود ما بازيگر نيستيم شما را به بازي گرفتن, حكمت است در بيانات نوراني حضرت امير كه از نهج‌البلاغه خوانديم كه كسي دنيا را داشت مذمّت مي‌كرد حضرت فرمود دنيا يعني چه تو دنيا را به هم زدي اين زندگي دنيا خيلي حق است نور است عدل است اين هم بيمارستان را به شما نشان داد هم گورستان را به شما نشان داد هم حوزه و دانشگاه را به شما نشان داد كجا به شما خيانت كرده اگر كاري كه مربوط به مرگ و مير و رسوايي است اين مخفي كرده باشد بعد بگوييد ما را فريب داد فرمود آن بيچاره كه بد نكرده هم گورستان را به شما نشان داد هم بيمارستان را به شما نشان داد هم حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را به شما نشان داد كار بدي نكرده اگر اين حيات دنيا را مي‌گوييد اين همه انبيا اين همه اوليا اين همه صديقين اين همه بزرگان از همين دنيا به اين مقام رسيدند كه اين مَتْجر اولياست شما چرا خلط مبحث مي‌كنيد چه چيزي را بد مي‌گوييد.[23]

بنابراين اين دو امر اول با هم هماهنگ‌اند يعني كلّ اين نظام تكويني حق است (يك) بطلان در آنها راه ندارد (دو) اما دنيا; يعني اين پُست براي من, اين مقام براي من, اين سِمت براي من, اينهاست اين لهو و لعب و بازي و امثال ذلك و جز بازي چيز ديگر نيست آن كسي كه به خلافت رسيده مثل حضرت امير او خلافت را آبرو داده نه به وسيله خلافت آبرو گرفته روزي كه آمده خدا را شكر كرد روزي هم كه تحويل داد خدا را شكر كرد اين براي او دنيا نيست اين براي او آخرت است هر سِمتي هم همين‌طور است هر كاري هم همين‌طور است اما حالا چرا من نباشم ديگري باشد حالا كه من نيستم تمام اوضاع را بخواهم به هم بزنم اين مي‌شود دنيا اين مقام و اينها هست بازي است ما شما را داريم لحظه‌اي به بازي مي‌گيريم. فتحصّل كه دنيايي كه در پنج بخش بيان شده در سورهٴ «حديد» در ساير سوَر به دو بخش منحصر شده بازي است و خدا همين عناوين اعتباري را هم آفريده بالتبع لا بالاصل لكن كودك را به بازي گرفتن, حكمت است نه آن آفريننده بازيگر باشد مگر آنها كه عروسك‌سازي مي‌كنند بازيگرند آنها براي اينكه اين بچه‌ها را بازي بدهند كار حكيمانه مي‌كنند شما چه چيزي مي‌خواهيد به اين بچه بدهيد كه او خوشحال بشود كتاب مي‌خواهيد بدهيد وسايل تحقيقي بدهيد وسايل علمي و صنعتي بدهيد اين را از گريه بخواهيد ساكت كنيد ناچاريد اسباب‌بازي به او بدهيد.

تلخي‌ها و اختلافات ثمره استفاده نامطلوب از دنيا

پرسش:... پاسخ: حيات دنيا در برابر حيات آخرت است بازيچه مقابل ندارد الآن اين دنيايي كه انسان دارد زندگي مي‌كند اين ممرّ است براي آن مقرّ اين كشاورزي, اين دامداري, اين تحصيل, اين كارهاي حوزوي و دانشگاهي همه اينها بايد هدفمند باشد تا انسان به پاداش برسد اين راه حقيقي است اما اين وسط‌ها چيزي است كه به جايي نمي‌رسد آن وقت مي‌شود خسارت, سرمايه باختن, خسارت است فرمود عمر را داري به چه چيزي صرف مي‌كني به اين بازي داري صرف مي‌كني خب اين تلخي را در برابر دارد اگر همين به عنوان خدمت باشد كه «الكاسب حبيبُ الله» خب چطور وجود مبارك حضرت امير به بزرگاني سِمت مي‌داد كه آنها نظامش را اداره كنند خب اين عبادت بود اما اگر من نشدم اوضاع را به هم بزنم اين مي‌شود لهو و لعب, من شدم شدم نشد ديگري, مي‌بينيد يكي از روايات كه انقلاب آن را تفسير كرد و انسان معنايش را درست نمي‌فهميد همين حديث نوراني است كه «الراضي بفعل قومٍ كالداخل فيه معهم»[24] اگر دو نفر يا حوزوي‌اند يا دانشگاهي‌اند يا يكي حوزوي يكي دانشگاهي است هر دو به مراحل رسيدند هر دو هم اهل يك شهرند يكي به سِمتي رسيده ديگري دستش به جايي بند نشد اين اگر راضي باشد به كار او در تمام ثواب كار او شريك است اما اگر همين اوّلين بار غُر زده كه ما چه عيب داشتيم و اختلاف داخلي را در روستا يا در محل يا در آن پايتخت انجام بدهد اين مي‌شود دنيا در آن بياني كه يكي از اصحاب به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه اي كاش برادر ما در اين جبهه بود حضرت فرمود: «أهويٰ أخيك معنا» او به كار ما راضي است؟ عرض كرد بله, فرمود در تمام كارهاي ما شريك است[25] شما همه اختلافاتي كه از هر غُدّه‌اي بدتر است در هر روستا و شهري بررسي مي‌كنيد پايانش به دنيا برمي‌گردد كه چرا من نه, اين آقا آري! خب اگر شما راضي باشيد او را تأييد كني كه در همه ثواب شريكي نه خودت مشكل مي‌بيني نه او را از پا در مي‌آوري فرمود: «أهويٰ أخيك معنا» عرض كرد بله, فرمود در همه كارهاي ما شريك است براي اينكه «إنّما يَجمع الناس الرضا والسُّخط»[26] اين جزء غرر روايات وجود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» دنيا دو روز دارد يك روز مرضعه است كه شير به آدم مي‌دهد يك روز هم فِطام, خب اگر فطامي در كار است انسان در روزِ شير اين قدر به اين نمي‌چسبد. در همان آيه سورهٴ مباركهٴ «ص» كه آيه 27 بود فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ در محل بحث فرمود اينها به دنبال چه چيزي دارند مي‌گردند اگر به دنبال مختصر ثروتي مي‌گردند ﴿أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ ثوره يعني شوراندن شيار كردن ما يك بَقر داريم يك ثور, يك شكافتن داريم يك آشفتن, گاو را از آن جهت كه مي‌شكافد مي‌گويند بَقَر, از آن جهت كه شيار مي‌كند كاملاً خاك‌ها را زير و رو مي‌كند مي‌گويند ثور اين ﴿تُثِيرُ الْأَرْضَ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 71 گذشت ﴿إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ﴾ از همين قبيل است فرمود اينها ﴿أَثَارُوا الْأَرْضَ﴾ كاملاً زمين را شكافتند و شيار كردند و كشاورزي‌هاي مهم داشتند شما كه در مكه در سنگلاخ زندگي مي‌كنيد چيزي نداريد ﴿وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ اما ﴿أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ﴾ و بساط اينها را خدا برچيد و خدا به اينها ظلم نكرد اينها به خودشان ظلم كردند.

عبرت‌آموزي از وقايع تاريخي, تكميل‌كننده تفكرات ذهني

در جريان قارون آيه 78 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين بود ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ قارون با همه آن ثروتي كه داشت كه ﴿لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ مع‌ذلك قرآن فرمود سرمايه‌دارتر از تو هم بود ما آنها را خاك كرديم فرمود: ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ اين صناديد قريش ﴿مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ اين يك دهم ثروت گذشته‌ها را ندارند آخر اينها به چه چيزي مي‌نازند يا ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ[27] يا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ اين يك فكر جاهلي بود كه هنوز هم كم و بيش هست مي‌گفتند اين زمين, مِلك نمير است اين نمير بودن از همان تفكر جاهلي بود كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گوشه‌اي از آن بيان شده آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود وقتي كه آن شخص تبهكار وارد آن باغ خرم شد ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ بادَ يعني هَلَك, تَبيدُ يعني تَهلك گفت اين باغ يك باغ نمير است حالا يا ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ است يا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ است خيال مي‌كنند اين ماندگار است فرمود نه اين مانده است نه آن مانده است ما همه اينها را خاك كرديم اينها قدري فكر كنند قدري عبرت بگيرند عبور كنند بروند نگاه كنند تنها همان فكر درونيِ ذهني نباشد بلكه با انديشه‌هاي بيروني همراه باشد كه ثمربخش‌تر باشد ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي﴾.

بررسي اقوال در ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي﴾ و بيان نظر نهايي

اين درست است كه ادامه معصيت, ممكن است ـ خداي ناكرده ـ به كفر برسد اما اين با آيات قبلي بايد هماهنگ باشد آيات قبلي درباره خود كفار است اين‌طور نيست كه اينها اول از معاصي صغيره به كبيره, از معصيت كبيره به اكبر كه كفر باشد برسند آيه مي‌خواهد بگويد عاقبت اينها سوء است اينها سوء عاقبت دارند آن هم جهنم است هم در دنيا خِزي است هم ﴿خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا﴾ و هم در آخرت چرا, چون ﴿كَذَّبُوا﴾ نه اينكه عاقبت معصيت‌كاران كفر است عاقبت همين‌هايي كه ﴿أَسَاءُوا﴾ عاقبتشان ﴿السُّوءي﴾ است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است ﴿أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ كه دليل است ﴿وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴾ اينها از ديرزمان دين را مسخره مي‌كردند نه اينكه عاقبت اينها مسخره كردن دين باشد يا تكذيب باشد چون زمينه, زمينه كفر است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

 

[1] . سورهٴ روم, آيات 1 ـ 3.

[2] . سورهٴ روم, آيهٴ 4.

[3] . در كنزالدقائق, ﴿يَنْصُر مَن يشاء﴾ نيامده است.

[4] . الكافي, ج8, ص269 و 270.

[5] . تفسير كنزالدقائق, ج10, ص175 و 176.

[6] . سورهٴ بقره, آيات 144, 149 و 150.

[7] . سورهٴ روم, آيات 4 و 5.

[8] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.

[9] . التفسير الكبير, ج25, ص82.

[10] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.

[11] . سورهٴ دخان, آيهٴ 39.

[12] . نهج‌البلاغه, خطبه 42.

[13] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.

[14] . سورهٴ ملك, آيهٴ 14.

[15] . سورهٴ نحل, آيهٴ 75.

[16] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 45.

[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.

[18] . الكشاف, ج3, ص470.

[19] . سورهٴ حديد, آيهٴ 20.

[20] . سورهٴ محمد, آيهٴ 36.

[21] . سورهٴ هود, آيهٴ 61.

[22] . تحف العقول, ص35.

[23] . ر.ك: نهج‌البلاغه, حكمت 131.

[24] . نهج‌البلاغه, حكمت 154.

[25] . ر.ك: نهج‌البلاغه, خطبه 12.

[26] . نهج‌البلاغه, خطبه 201.

[27] . سورهٴ همزه, آيهٴ 3.

​​​​​​​

 

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق