12 02 2013 4762905 شناسه:

تفسیر سوره روم جلسه 15 (1391/11/24)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (30) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33) لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34) أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (35)

استفاده از تمثيل و تصديق در تفهيم عمومي اصول دين

سورهٴ مباركهٴ «روم» كه در مكه نازل شد عناصر محوري اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد را تبيين فرمود براي اينكه مطلب به خوبي به سطح جامعه برسد آ‌نها كه اهل استدلال بودند با برهان آنها را روشن كرد براي آنها كه از حدّ متوسط پايين‌ترند يا در حدّ مياني فكرند از راه تمثيل مسئله را حل كرد همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در باب تصوّرات و در باب تصديقات, تمثيل براي توده مردم سهم تعيين‌كننده دارد در باب تصوّرات كه معرِّف و قول شارح را تقسيم كردند بر اساس تقسيم منطقي يا حدّ تام است يا ناقص يا رسم تام است يا ناقص اينها تعريف منطقي است قول شارح منطقي است اما تمثيل, هيچ كدام از اينها نيست نه ذاتيات را نشان مي‌دهد نه عوارض لازم را نشان مي‌دهد نه عارض اعم را نه عارض اخص را هيچ چيزي را نشان نمي‌دهد فقط براي تقريب ذهن است مي‌گويند نفس براي بدن نظير سلطان در مدينه يا رُبّان يعني ناخدا در سفينه است خب اين تمثيل براي اينكه افراد بفهمند رابطه روح و بدن رابطه تدبير است رابطه حلول نيست يك سهم تعيين‌كننده‌ دارد ولي اين نه حدّ تام روح است نه رسم تام روح, نه حدّ ناقص نه رسم ناقص ولي براي فهماندن رابطه روح و بدن براي توده مردم خوب است. در جريان تصديق هم بشرح ايضاً اگر ما بخواهيم يك مطلب مجهولي را قضيه مجهولي را معلوم كنيم اين سه راه دارد يا قياس است يا استقراست يا تمثيل منطقي, تمثيل منطقي همان است كه در كتاب‌هاي فقه و اصول از آن به قياس فقهي ياد مي‌شود كه ممنوع هم است. غير از اينها تمثيلي هست كه مطلب را در حدّ تصديق و قضيه, در دسترس فهم مخاطبان قرار مي‌دهد اين برهان نيست استقرا تام و ناقص نيست آن تمثيل منطقي نيست ولي به عنوان تشبيه سهمي دارد اين آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «روم» از همين قبيل است كه فرمود: ﴿ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِكُمْ﴾ خب شما فرض كنيد مالكاني هستند كه داراي ثروت‌اند مملوك‌هايي هستند كه زير دست آنها هستند آيا اين كارگر ساده زيردست هرگز شريك اربابِ فرمانرواي مقتدر است هرگز اين‌چنين نيست با اينكه آن مالك هر چه دارد از ناحيه خداست و اين مملوك هم هر اندازه كم هم داشته باشد از ناحيه خداست هرگز يك كارفرماي مستقلّ متمكّن اين كارگر ساده را شريك خود قرار نمي‌دهد شما هم اين كارگر ساده دربان را شريك آن كارفرما نمي‌دانيد خب چطور شما در جامعه بشري يك كارگر ساده را شريك كارفرما نمي‌دانيد ولي در كلّ نظام اين بت‌ها و اصنام و اوثان را شريك الله مي‌دانيد خب اين نه برهان است نه استقراست نه تمثيل منطقي است ولي براي تفهيم مطلب سهم تعيين‌كننده دارد.

فطري بودن گرايش به دين مشروط به عدم تصرف در جهت‌نماي آن

بعد از اينكه آن براهين را ارائه فرمود و اين تمثيل را ذكر كرد با فاء تفريع نتيجه‌گيري كرد فرمود پس حالا كه آن براهين حق است و طبق اين تمثيل هم آن براهين را ما مي‌توانيم در سطح فهم شما برسانيم پس چهره هستي‌تان را برابر قبله‌نما و قطب‌نما حركت بدهيد شما مجذوب جايي هستيد كه به آن سَمت بايد حركت كنيد اين قطب‌نما را اگر كسي دستي به آن نزند اين قطب را نشان مي‌دهد فرمود اگر «فأبواه يهوِّدانه و ينصِّرانِهِ و يُمجِّسانه» نباشد, «كلُّ مولود يولد عن الفطرة»[1] است اين قبله‌نماي شما اين قطب‌نماي شما دين را نشان مي‌دهد مجذوب همان جاذبه هستيد اين مطابق با فطرت است قراردادي نيست قطب، ‌قراردادي نيست اما ممكن است يك كشور, مدتي شهري را پايتخت بداند عاصمه بداند مدتي شهر ديگر را اما قطب براي هميشه قطب است فرمود اين قطب‌نما شما را متوجه آن قطب مي‌كند در درون شما گرايشي هست به سَمت دين اين مطابق با فطرت است اين تحميلي بر شما نيست شما اگر دستي به اين نزنيد نه راه كسي را ببنديد نه بيراهه برويد معلوم مي‌شود با همين مي‌توانيد زندگي سعادتمند داشته باشيد پس «فأقم وجهك و هويّتك و حقيقتك نحو الدين, للدين» چرا, براي اينكه اين مطابق با فطرت است اين دين قيّم است اين را مي‌گويند اسلام براي اينكه انسان در برابر آفريدگار خود منقاد و مسلم و تسليم است مطابق با فطرت است كه فطرت مثل خلقت نوع خاصّي از آفرينش است و اين فطرت در هر موجودي هست يعني هر موجودي به سَمت خداي سبحان دارد حركت مي‌كند نه تنها سيرش الي الله است بلكه صيرورت او هم الي الله است ﴿ألا إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ[2] نه «تَسير الامور» هم سير هست هم صيرورت.

تصرف در جهت‌نماي فطرت, دليل مخالفت با اوامر الهي

پرسش: با فطرت نمي‌شود مخالفت كرد.

پاسخ: بله, با فطرت نمي‌شود.

پرسش: اگر دين هم فطري باشد هيچ انساني نمي‌تواند مخالفت كند.

پاسخ: اگر انسان باشد مخالفت نمي‌كند اما اگر ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ[3] شد بله مخالفت مي‌كند اگر او را رها كرد او عمداً روي اين فطرت خاكِ غريزه و اغراض ريخت و اين را زنده به گور كرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[4] كه قبلاً تدسيس معنا شده است تدسيس، آن دسيسه بالغ است دسيسه انبوه است يك وقت است يك مقدار خاك انسان روي چيزي مي‌ريزد كه با يك بيل برداشته مي‌شود اما يك وقت اين را در اعماق زمين دفن مي‌كند اگر مقدار كمي خاك ريخت مي‌شود ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ[5] اما اگر آن را در چاه انداخت و آن چاه را پر كرد مي‌شود تَدسيس, تدسيس غير از دسَّ است اين باب تفعيل است مبالغه است شدّت است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ سه سين دارد اين سين سوم تبديل به ياء شد و بعد تبديل به الف شد و اصلش «دسَّس» بود خب اگر اين فطرت زنده به گور شد حرفش را كسي نمي‌شنود. به هر تقدير فرمود اين قطب‌نمايي كه ما به شما داديم دست به آن نزنيد فلش آن به طرف دين خداست اين دينُ الله است (يك) اسلام است (دو) دين قيّم است (سه) مطابق فطرت است (چهار) همه اين چهار وصف را در اين آيه ذكر كرد.

رجوع به منبع توحيدي تنها راه تحول در علوم انساني و اسلامي كردن آن

بحث در تحوّل علوم انساني بود اگر دانشگاه‌ها چه در ايران چه در غير ايران آنها كه حساسيت ديني دارند و بخواهند علوم انساني دانشگاه‌ها را اسلامي كنند چاره‌اي جز اين نيست كه اين موادّ درسي را از مباني بگيرند آن مباني را از منابع بگيرند كساني كه دستشان خالي است بي‌منبع است به همين علوم انسانيِ رايج بسنده مي‌كند اما اگر كسي دستش پر باشد منبع‌هاي فراوان داشته باشد اين توان تحويل علوم انساني را خواهد داشت.

تقسيم متفكران به ملحد و مشرك و موحد و فاقد منبع علمي بودن ملحدين

در بحث ديروز اشاره شد كه متفكّراني كه فعلاً روي زمين زندگي مي‌كنند اينها سه گروه‌اند برخي‌ها ملحدند برخي‌ها مشرك‌اند برخي‌‌ها موحد; آن‌كه ملحد است هيچ منبعي جز حسّ تجربي و طبيعي از يك سو و بررسي تاريخ از منظر حس و تجربه از سوي ديگر ندارد اين غير از آسمان و زمينِ ظاهري چيزي نمي‌فهمد اين غير از سيرِ افقي اشيا چيزي نمي‌داند اين غير از برخورد مادّي انسان با طبيعت چيزي نمي‌فهمد تنها منبع علميِ او طبيعت است.

حس‌گرايي الحادي درجه نازله در معرفت‌شناسي

از راه حسّ تجربي كه قبلاً ملاحظه فرموديد از نظر معرفت‌شناسي اين حسّ تجربي كَف علم است ما سوادي از اين پايين‌تر نداريم از اين بالاتر, نيمه‌تجربي است يعني مسئله رياضي, از آن بالاتر مسئله كلامي از آن بالاتر مسئله فلسفي از آن بالاتر عرفان نظري و از آن بالاتر علم شهودي اينها علم بشرهاي عادي است وحي, حساب ديگري است كه سلطان همه اين علوم است ما سوادي پايين‌تر از معرفت‌شناسي حسّي و تجربي نداريم اين كفِ دانش است منتها مشكلات مردم با همين حل مي‌شود يعني كشاورزي, دامداري, صنعت, انرژي هسته‌اي اينها با همين حل مي‌شود مشكلات مردم با اين حل مي‌شود اما حالا آن طرف برزخ چه خبر است آن با اين علوم حل نمي‌شود اينها نمي‌توانند آن طرف را اثبات كنند نمي‌توانند نفي كنند نمي‌توانند شك كنند يعني كسي كه در زمين‌شناسي يا سپهرشناسي تلاش و كوشش مي‌كند از او بپرسي كه برزخ چه خبر است او در برابر سه سؤال حقّ حرف ندارد فقط يك حرف را كه حرف چهارم است مي‌تواند بزند او اگر بخواهد نفي كند دليل ندارد بخواهد اثبات كند دليل ندارد بخواهد بگويد من شك دارم حق ندارد چون شك, فرض تعارض ادله است ادله در دست او نيست تنها حرف چهارم را مي‌تواند بزند بگويد من رشته‌ام نيست خب اگر كسي فقط معرفت‌شناسي حسي و تجربي دارد چيزي كه در حس و تجربه نمي‌آيد با تجريد حل مي‌شود و نه با تجربه او جز اينكه بگويد من رشته‌ام نيست حرف ديگر ندارد.

فقدان منبع دليل ناتواني ملحدان و مشركان در تحول علوم انساني

پس ملحدان اگر بخواهند علوم انساني تدوين كنند وضع همين است كه مي‌بينيد ممكن است تغيّراتي در علومشان بدهند در اثر تغيّرات برخورد با طبيعت از يك سو, برخورد با تاريخ از سوي ديگر. مشركان هم گرچه برخي از امور را مجرّد مي‌دانند مثل ذات اقدس الهي و فرشتگان اما رابطه انسان را با آنها قطع مي‌دانند اين با صنم و وثن سرگرم است مي‌گويد دسترسي به آنها نداريم بشر نمي‌تواند پيامبر خدا باشد از طرف خدا پيام بياورد اگر پيامبري از سوي حق است بايد فرشته باشد او هم چون دستش از منبع تجريدي كوتاه است اگر بخواهد در علوم انساني چيزي بنويسد از همين دو منبع حس و تجربه و مسئله تاريخ مدد مي‌گيرد.

گستردگي فكر در انديشه توحيدي دليل بر توان تحول در علوم انساني

اما بر اساس توحيد, انسان موحد دستش باز است يعني مي‌داند كه خدايي كه انسان را آفريد و جهان را آفريد به انسان آن فُسحت را داد كه نه تنها به اندازه جهان كنوني بينديشد به اندازه آنچه قبل از اين جهان است بينديشد و به اندازه آنچه بعد از اين جهان است و او مي‌رود اينجا بينديشد «اين جهاني است بنشسته در گوشه‌اي» چون كلّ اين سرزمين و آسمان عوض مي‌شود ولي انسان همچنان باقي است خب اين اگر بخواهد براي خودش يا براي ديگري علوم انساني تدوين كند چيزي مي‌نويسد كه براي مسافر خوب باشد نه اينكه چيزي بنويسد كه مرگ را پايان راه بداند اين مي‌داند انسان است كه مرگ را مي‌ميراند نه بميرد اين انسان است كه وارد برزخ مي‌شود مرگي نيست وارد ساهره قيامت مي‌شود مرگي نيست وارد بهشت مي‌شود مرگي نيست خب اين خيلي فرق است با كسي كه مي‌گويد مرگ, آخر خط است اين مي‌گويد مرگ, هجرت است او مي‌گويد آخر خط است اين مي‌گويد مرگ از پوست به در آمدن است او مي‌گويد مرگ, پوسيدن است خب با كدام منبع شما مي‌خواهيد درست كنيد اين مي‌گويد بين زن و مرد فرق است او مي‌گويد فرق ندارد, اين مي‌گويد بين پسر و دختر در ميراث فرق است خدا فرمود: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً[6] او مي‌گويد فرق ندارد خب خيلي فرق است او مي‌گويد كه روح همان‌طوري كه بدن آلوده مي‌شود با گناه آلوده مي‌شود و گناه, چرك است روح را مي‌بندد راه نفسِ روح را مي‌بندد ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ[7] رِيْن يعني چرك, او مي‌گويد اين حرف‌ها فسون است و فسانه. اگر كسي بخواهد علوم انساني را متحوّل كند چه در بخش سياست چه در بخش جامعه‌شناسي چه در بخش روانشناسي چه در بخش اقتصاد چه در بخش مديريت چه در بخش هنر چه در بخش‌هاي ديگر بايد انسان را با اين مجموعه بشناسد و براي او علوم تدوين كند.

در بخش هنر در بحث ديروز فرق بين نازل و متنزِّل ذكر شده است كه هنر نازل همان دور باطل بين حس و خيال است و هنر متنزّل آن است كه معقول را به كارگاه متخيّله بياورد از آنجا به خيال بدهد خروجي‌اش به حسّ مؤثر بشود اين براي فرق بين هنر نازل و متنزّل, اما كيفيت اراده, اگر مطابق با شريعت نبود ولو محتوا هم هنر متنزّل باشد خلاف شرع است البته, كيفيت ارائه بايد مطابق كتاب و سنّت باشد و محتوا هم بايد هنر متنزِّل باشد.

عدم امكان دسترسي معرفت‌شناسي تجربي در آيت بودن اشيا

پرسش: بارها خوانديم ﴿مِنْ آيَاتِهِ﴾ درست است علم حسي, كف دانش است كاري هم به علم‌پرستان نداريم اما خود قرآن ما را از راه پديده‌هاي هستي آسماني و زميني دعوت به مبدأشناسي كرده.

پاسخ: با علم تجريدي نه با علم تجربي ما يك زمين داريم يك آيت, زمين‌شناسي كار تجربي است آيت‌شناسي كار تجريدي است در بحث‌هاي قبل هم گذشت كه اگر ما گفتيم «الأرض آيةٌ لله» اين محمول براي آن موضوع از قبيل «زيدٌ قائم» نيست (يك) از قبيل «الأربعة زوج» كه لازمه ذات باشد نيست (دو) از قبيل «الانسان ناطق» كه ذاتيِ ماهيّت است نيست (سه) از قبيل «الارض موجودة» است (چهار) يعني هويّت هر چيزي خدانماست پس آيت بودن هر چيزي عَرَض مفارق نيست عرض لازم نيست ذاتي ماهيّت نيست چون ماهيّت فرع هستي است بلكه ذاتيِ هويّت است لذا آسمان و زمين همه به نام الله, الله دارند حرف مي‌زنند خب اين يك كار تجريدي است نه تجربي.

پرسش: بالأخره عقل از داده‌هاي حسّي استفاده مي‌كند.

پاسخ: بالأخره عقل را اگر كسي در حدّ هوا خيال كند و آن را عقل بپندارد نه, او مي‌گويد فسون است و فسانه ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ[8] حرف‌هاي امروز هم همين‌طور است حرف‌هاي ديروز هم همين‌طور بود مي‌گفتند اين اسطوره است اينها افسانه است آن‌كه مي‌گفت دين, افيون جامعه است همين است با معرفت‌شناسي تجربي هرگز كسي به آيت بودن اشيا پي نمي‌برد ما يك معرفت‌شناسي تجريدي لازم داريم يعني برهان عقلي لازم داريم كه مقدماتش كلي و ذاتي و دائمي و ضروري و اينها باشد كه اين ديگر در حدّ حس و وهم و خيال نيست از محسوسات انسان تا تقشير نكند سفر مِن الخَلق الي الحق نكند به مجرّد نرسد اهل برهان نيست.

هواپرستي ثمره معرفت‌شناسي تجربي

لذا قرآن كريم فرمود اينها كه اين حرف‌ها را نمي‌پذيرند فقط به ميل خودشان عمل مي‌كنند ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «روم» همين بود فرمود اينها كه برهان ندارند ما با برهان ثابت كرديم خدا هست با تمثيل هم ثابت شد خدا هست اينها به ميل خودشان رفتار مي‌كنند آن‌كه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم همين است هر چه بخواهم مي‌نويسم هر چه بخواهم مي‌گويم همين است ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾.

تبيين جدال منطقي و فطري بر توحيد

الآن داريم تتمّه آن, همين مطلب را ذكر مي‌كنيم كه قرآن كريم دو جدل دارد يك جدل منطقي كه از مقبولاتِ مشركان, قياس درست مي‌كند و اين قياس حق است يعني مطلبي است معقول و آنها چون قبول دارند صبغهٴ مقبوليّتِ آن در قياس دخيل است لذا فرمود: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[9] فرمود حالا كه خدا خالق است خب خدا بايد اداره كند اين مي‌شود جدل منتها جدال احسن كه ﴿جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اين جدال منطقي است. يك جدال فطري هم هست كه در كنار بحث فطرت مطرح مي‌كند و آن اين است كه به همه مشركان مي‌فرمايد همه شما كم و بيش اين را آزموديد يا سفر دريايي يا سفر صحرايي يا حالت گرسنگي يا حالت وحشت يا حالت بيماري به وضعي رسيديد كه از هيچ كس كار ساخته نيست حالا كسي كه در دريا در حال غرق شدن است نه كسي باخبر است نه بر فرض باخبر بودن توان نجات او را دارد ولي انسان در آن حال نااميد نيست اين نااميد نبودن يعني يك قدرت قهّار هست كه مي‌تواند دريا را مهار كند فرمود اين اميد را داريد يا نداريد اين اميد به چه كسي است اگر كسي خدا را قبول داشت مي‌گويد اين اميد كه در نهان ما به وديعت گذاشته شده بر اساس حكمت است ممكن نيست كه اميد باشد و متعلَّق رجا نباشد آيا ممكن است در جهان خدا درخت بيافريند درخت تشنه آب است ولي آب خلق نكند اين كار حكيمانه نيست تشنه بيافريند و آب خلق نكند اين كار حكيمانه نيست آنها كه مبدأ حكيم را نمي‌پذيرند با حدس نظام را و نظم جهان را ثابت مي‌كنند از آنها سؤال بكني آيا هيچ مرضي هست در عالَم كه علاج نداشته باشد مي‌گويند نه, چرا براي بيماري‌هاي ناشناخته به فكر درمان‌اند هيچ احتمال مي‌دهند كه اين علاج نداشته باشد هرگز چنين احتمال نمي‌دهند مي‌گويند حتماً دارويي دارد مرتب پژوهشگرانشان دارند تحقيق مي‌كنند كه علاجش را پيدا كنند مي‌گويند اين جهانِ منظم نمي‌شود چيزي داشته باشد و مشكل آن را حل نكند خب اينكه مي‌گويند هر بيماري كه در عالَم پيدا شد الاّ ولابد دارو دارد اين يك قضيه است اين قضيه را از كجا مي‌گويند اين قضيه را تجربه كردند اينكه تجربي نيست اين تجريدي است چون قضيه كلي است چه در گذشته و چه در حال و چه در آينده بيماري‌اي نيست كه علاج نداشته باشد اين يك قضيه حقيقيه است اينكه قضيه حسّي نيست خب اين به سبب نظم مي‌گويند ـ اين قضيه حدسي است نه برهاني, براي كسي كه مبدأ را نپذيرفت ـ ممكن نيست اين جهان منظّم كه حيرت‌آور است مشكلي در آن پيدا بشود لاعلاج, حتماً علاج دارد لذا به دنبالش مي‌روند. يا مبدأ حكيمانه ثابت مي‌شود يا قضيه حدسي, فرمود شما در سفر دريايي وقتي احساس خطر كرديد به چه كسي پناه مي‌بريد به خدا, آيا ريائاً خدا را مي‌خوانيد لفظاً خدا را مي‌خوانيد عادتاً خدا را مي‌خوانيد يا مخلصاً خدا را مي‌خوانيد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ[10] يعني با تمام هستي مي‌گوييد يا الله معلوم مي‌شود در درون شما الله‌خواهي هست و آن وقت ظهور مي‌كند اين فشار دريا, آن دسيسه‌ها را كنار مي‌برد آن خاك‌هاي اغراض و غرايز را كنار مي‌برد آن فطرتتان را شكوفا مي‌كند از جانتان برمي‌خيزد يا الله ولو دهنتان پر از آب است نتوانيد حرف بزنيد فرمود آن را كه قبول داريد اين مي‌شود جدال فطري اين جدال فطري در قبال آن جدال منطقي است كه فرمود: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾.

اثبات جهت‌نماي توحيدي فطرت در شدائد

هيچ كسي نيست كه بگويند پسر تو, برادر تو, خواهر تو, دختر تو در اتاق عمل است اين در درونش با كسي مناجات نكند ولو ملحد ولو كمونيسم ولو ماركسيسم خب اين كجا را نشان مي‌دهد اين معلوم مي‌شود قطب‌نمايي در درون هست. روايتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست كسي به حضرت عرض كرد «دُلّلني علي الله» دليلِ من بشويد مرا هدايت كنيد به خداوند, حضرت طبق آن قصه معروف فرمود آيا كشتي سوار شدي آيا شد كه كشتي‌ات غرق بشود تخته‌پاره گيرت نيايد همه اينها را عرض كرد بله, فرمود در آن حالي كه هيچ پناهگاهي نداشتي به چه كسي پناهنده شدي به چه كسي متوسّل شدي همان خداي توست.[11] خدا قابل انكار نيست چون در درون انسان است يعني در درون انسان, قطب‌‌نمايي هست كه انسان را به الله دعوت مي‌كند اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ﴾ با «فاء» تفريع اين است اگر خواستيم تحوّلي در علوم انساني پيدا بشود با اين مباني بايد هم سياست را هم جامعه‌شناسي را هم روانشناسي را هم هنر را هم رشته‌هاي ديگر را تدوين كرد وگرنه انسان چه اينجا باشد چه آنجا باشد در رنج و عذاب است البته اگر آنجا باشد كه رنجش بسيار دشوارتر است.

سرّ دعوت به اتحاد در جامعه توسط موحدين و افتراق توسط مشركين

بيان نوراني بخش اخير آيه اين است كه اگر انسان موحّد بود جامعه را به وحدت و اتحاد دعوت مي‌كند چرا, براي اينكه يك انسان موحد قطب‌‌نمايش به طرف حرف خداست به ميل كه نيست اگر بنا شد كه همه نمازگزارها به طرف قبله بايستند خب همه صفشان يكي است اگر كسي بنا شد موحدانه كشور را اداره كند موحدانه عضو يك جامعه باشد موحدانه در راهپيمايي شركت كند اين قطب‌نمايش به طرف الله است اين به طرف غير خدا كه نيست هرگز تفرقه نخواهد داشت فرمود مشركين را رها كن براي اينكه اينها هستند كه گرفتار تفرّق خود و تفريق ديگران‌اند هيچ موحدي كسي را به تفرقه دعوت نمي‌كند نه متفرّق است نه مفرّق، هيچ مشركي هم كسي را به وحدت دعوت نمي‌كند براي اينكه اهوا متعدّد است مگر هوس‌ها و هواها يكي است آنها مطابق هوا زندگي مي‌كنند اين آيه را ملاحظه بفرماييد بعد از اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ﴾ بعد از اينكه فرمود تو و همه مؤمنان ﴿مُنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ بعد از اينكه فرمود تقوا را فراموش نكنيد بعد از اينكه فرمود ستون دين, نماز است و نماز را اقامه كنيد كه بارها ملاحظه فرموديد فرهنگ قرآن اين است كه نماز را اقامه كنيد نه نماز را بخوانيد براي اينكه نماز, ستون دين است خب ستون را كه كسي نمي‌خواند ستون را اقامه مي‌كند اگر قرآن فرموده باشد «اقرؤا الصلاة» جاي سؤال بود شما كه كتاب حكيمي ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ[12] بايد حكيمانه حرف بزني اگر از طرفي «الصلاةُ عمود الدين»[13] از طرفي گفتي «اقرؤا الصلاة» مثل اينكه گفته باشي «اقرؤا العمود» آخر ستون كه خواندني نيست بايد گفت ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ[14] تعبيرات قرآن كريم همين است آنجا كه دارد ﴿يُصَلِّي[15] و مانند آن دارد آنها هم به همين ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ برمي‌گردد اين ستون را حفظ كنيد ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ٭ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ﴾ خب اين ﴿مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ﴾ بيان همين مشركين است اين مشرك است كه هر كسي تابع بت و بت‌پرستي خودش است «كلٌّ يجرّ النار علي قرصه»[16] ﴿مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ﴾ دين اينها چيست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: نه, آن اختلاف نظر حرف ديگر است يك وقت است كسي نِحله‌اي آورده در برابر ملت انبيا بله آن هم مشمول همين است چند بار ملاحظه فرموديد ملل را انبيا آوردند نِحل را همين درس‌خوانده‌هاي هوامدار آوردند براي يك عدّه وهابيّت آوردند براي ماها بهائيّت آوردند بله, اينها جزء همين ﴿مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا﴾ هستند.

پرسش: اينكه برخي‌ها در همين شب‌هاي وحدت برخي مراسم‌هاي نادرست برپا مي‌كنند اين آيه بر آنها دلالت نمي‌كند؟

پاسخ: هر كسي بايد احترام ديگران را حفظ كند آن در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت.

﴿وَكَانُوا شِيَعاً﴾ اينها شيعه شيعه, پراكنده پراكنده, گروه گروه‌اند آن وقت ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾.

تبيين معناي شرك و نمود آن در تفرقه جامعه

غرض آن است كه تفرّق از جامعه و تفريق يك ملّت اينها دنبالهٴ شرك است اينكه فرمود: ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ همين است يك گوشه از اين در تفسير شريف نورالثقلين و امثال اينها آمده كه چطور مؤمن مشرك مي‌شود آيه دارد كه بسياري از مؤمنين, مشرك‌اند ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ يعني اكثر اين مؤمنين, مشرك‌اند حضرت فرمود همين كه مي‌گويند: «لولا فلان لهلكتُ» اگر فلان شخص نبود من مشكلم حل نمي‌شد اگر فلان طبيب نبود من مي‌مردم اگر فلان شخص نبود من مي‌ماندم اين اگر فلان, اگر فلان, شرك است بگوييد خدا را شكر كه به وسيله فلان شخص مشكل ما را حل كرد[17] خب اينها ابزار كارند درست است اما بگوييم اول خدا دوم فلان شخص, خدا اوّلي نيست كه دوم داشته باشد فرمود همين كه مي‌گويند اگر فلان كس نبود وضع ما حل نمي‌شد خب آن فلان كس و قدرت او را هم كه خدا آفريد اينكه مي‌گويند اول خدا دوم فلان شخص اين هم تعبير مشركانه است منتها چون شرك ضعيف است خدا ﴿أرْحَمُ الرّاحِمِين[18] است مي‌گذرد. همين بحث‌ها كه انسان از يك سو اسلامي حرف بزند از يك سو كار ديگران را انجام بدهد هم متفرّق عن الجماعة باشد هم مفرّق جماعه باشد خب اين دنباله همان شرك است شرك قوي و علني داريم و شرك ضعيف.

اثبات جهت‌نماي توحيدي فطرت با كمتر از شدائد

فرمود حالا كه اين‌چنين شد ما مي‌خواهيم آن جدلِ فطري را در برابر جدل منطقي باز كنيم ﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ﴾ همين كه كمي, يك وقت است انسان غرق ضرر مي‌شود محاط به ضرر مي‌شود آن يك امر است يك وقت است فرمود: ﴿وَإِذَا مَسَّ﴾ كمي, اين تنوين ﴿ضُرٌّ﴾ هم تنوين تَنكير تحقيري است يعني يك مختصر آسيب ببيند ﴿دَعَوْا رَبَّهُم﴾ چون قدرت تحمل ندارند ـ چه رسد به آن ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ ـ ﴿مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» كه قبلاً گذشت آيه 65 اين بود ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ نه صورت‌سازي باشد واقعاً خدا را مي‌خواهند يعني وقتي انسان به خطر رسيد دستش از همه جا كوتاه شد از همه جا نااميد شد آن درون او باز مي‌شود و شكوفا مي‌شود آن درون, فطرت است اين قطب‌نما به طرف الله متوجه است.

مستوي‌الخلقه بودن روح دال بر واجد جهت‌نماي توحيدي بودن انسان

هيچ كسي را خدا بدون سرمايه خلق نكرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا[19] فرمود ممكن است بدن برخي‌ها مشكل داشته باشد بعضي چشمشان, بعضي دستشان, بعضي پايشان در هنگام خلقت نقصي داشته باشد عيب‌ناك باشد ولي روح هيچ كسي بي‌كمال نيست. به خدايي قسم ﴿وَنَفْسٍ﴾ كه اين «واو», «واو» قسم است به نفسي قسم به كسي كه اين نفس را مستوي‌الخِلقه خلق كرد قسم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ با «فاء» بعدي كه «فاء» فصيحه است در تفسير, اين تسويه خلقت روح را بيان مي‌كند كه روح را مستوي‌الخِلقه خلق كرد چيست روح كه بدن نيست روح كه جِرم و جسم ندارد فرمود مستوي‌الخلقه خلق شدن روح به اين است كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[20] با الهام, حق و باطل را, صدق و كذب را, خير و شرّ را, حَسن و قبيح را همه امور هشت‌گانه را به او آموختيم پس اگر كسي تدسيس نكند آن را دفن نكند به اين درون رشوه ندهد آن درون انسان, مرجع خوبي است (يك) و قاضي خوبي است (دو).

تشبيه قواي سه‌گانه درون انسان به قواي سه‌گانه حكومت در جامعه

اينكه مي‌بينيد بين قواي سه‌گانه تفكيك است از ديرزمان بود قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم تا حدودي پذيرفته شده است اين را از جاي ديگر نگرفتند اين را از درون انسان گرفتند خداي سبحان يك دستگاه تقنيني به ما داد كه با آن مي‌فهميم چه چيزي حق است چه چيزي باطل, يك دستگاه اجرايي به ما داد كه شهوت و غضب و گرايش‌ها و اعضا و جوارح به ما داد كه كار بكنيم يك دستگاه قضايي به ما داد به نام نفس لوّامه اين را در درون ما گذاشت كه بين اجرائيات و تقنين هماهنگي ببيند, ببيند آيا آنچه قوّه مقنّنه تقنين كرده است مجريه اجرا كرده است يا نه, يعني آنچه نفس ملهمه به عنوان فجور و تقوا مي‌فهمد همان را چشم و گوش اجرا مي‌كنند يا نه, اجرا به وسيله اعضا و جوارح است تقنين به وسيله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است اگر ديد بين آن قانون نفس ملهمه و اجراي اعضا و جوارح هماهنگي است شاكر است و خوشحال و اگر ببيند ناهماهنگي است شروع مي‌كند به سرزنش كردن ملامت كردن مي‌شود نفس لوّامه. انسان قبل از اينكه به اين نفس لوّامه رشوه بدهد و خفه‌اش كند و خاموشش كند اگر كار زشتي را كرده است و خود را مُحِق نشان داد شب كه به بستر خواب رفت مي‌بيند مي‌غلتد خوابش نمي‌برد چون از درون، كسي مي‌گويد چرا اين كار را كردي اين همان نفس لوامه است.

امكان تغيير كاربري قواي درون با رشا و رشوه

ولي در اثر تكرار در اثر توجيه در اثر تداوم در اثر عادات سيّء و سوء اين نفس لوّامه مُرتشي را خفه مي‌كند بعد به جايي مي‌رسد كه كار زشت را كه كرده است ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً[21] مثل انسان كه وقتي به دنيا آمده اگر يك مختصر سم به بدن اين كودك برسد او يا بالا مي‌آورد يا مي‌ميرد اما وقتي جوان شد و به عادت غلط به موادّ مخدّر رو كرد كم كم به جايي مي‌رسد كه معتادِ كامل كه شد از اين سم لذت مي‌برد هر چند اين لذت, لذت كاذب است طبيعت را آن‌طور وارونه مي‌كند فطرت را اين‌چنين وارونه مي‌كند اين همان است كه فرمود ما عوض نمي‌كنيم ولي شما تغيير مي‌دهيد ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ اما تغيير خلقتتان در مسير همان احكام و حِكم است نه در گوهرِ هستي‌تان فرمود اين هم جدلِ منطقي منتها اين جدل منطقي در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» شفاف‌تر بيان شد و اينجا يك مقدار رقيق‌تر.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . ر.ك: من لا يحضره الفقيه, ج2, ص49; متشابه القرآن, ج1, ص151.

[2] . سورهٴ شوري, آيهٴ 53.

[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.

[4] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.

[5] . سورهٴ نحل, آيهٴ 59.

[6] . سورهٴ نساء, آيهٴ 11.

[7] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.

[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 25.

[9] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38..

[10] . سورهٴ يونس, آيهٴ 22; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 65; سورهٴ لقمان, آيهٴ 32.

[11] . التوحيد (شيخ صدوق), ص231.

[12] . سورهٴ يس, آيهٴ 2.

[13] . الامالي (شيخ طوسي), ص529.

[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.

[15] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 39.

[16] . الأمثال المولدة (ابوبكر خوارزمي), ص353.

[17] . ر.ك: تفسير العياشي, ج2, ص200; ر.ك: تفسير نورالثقلين, ج2, ص476.

[18] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 151.

[19] . سورهٴ شمس, آيهٴ 7.

[20] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.

[21] . سورهٴ كهف, آيهٴ 104.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق