اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (30) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33)﴾
نتيجهگيري از معارف مطرحشده با امر به زندگي توحيدي
بعد از بيان ادلّه توحيد و اينكه جهان, انسان, پيوند انسان و جهان را خداي سبحان حكيمانه آفريد و اين مطلبِ برهاني را با يك تمثيل عرفي روشنتر كرد و براي همگان اعم از خواص و غير خواص ضرورت توحيد روشن شد آنگاه فرمود نتيجه بحثها اين است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ اكنون كه حقبودن توحيد روشن شد بايد چهره هستيِ شما به سمت توحيد باشد يعني زندگيتان در عين بندگي و بندگيتان هم در عين زندگي باشد به طوري كه متديّنانه زندگي كنيد وجه به معناي صورت نيست آن چهره هستي است اينكه در سورهٴ «القيامه» آمده است ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[1] به معناي چشم نيست يا به معناي صورت نيست يعني چهره هستيِ اينها شاداب است. فرمود چهره هستي خود را به طرف دين متوجه كن كه متوجه دين باشي الف و لام دين همان الف و لام عهد است كه راجع به اسلام است.
سرّ امر به زندگي توحيدي در انحصاري بودن قانونگذاري
چرا چهره هستي را متوجه دين بكن؟ براي اينكه اين هستيِ شما يك امر تكويني است از سنخ بود و نبود است انسان يك موجود متفكّر مختار است كه انسان نظير جماد نيست كه به تدريج جمادانه حركت كند به كمال برسد نظير گياه نيست كه ناميانه حركت بكند به عنوان جسمِ نامي به مقصد برسد و نظير حيوان نيست كه در حدّ غريزه يا مِيل حركت كند يك موجود متفكّر مختار است محتاج به قانون است. آنچه مصلحت انسان است بايد با ساختار انسان هماهنگ باشد آنچه انسان پشتسر گذاشت بايد ملحوظ باشد آنچه انسان در پيش دارد يعني برزخ و معاد بايد هماهنگ باشد آن قانوني كه با گذشتهٴ انسان هماهنگ است, با آينده انسان هماهنگ است و با ساختار دروني انسان مناسب است آن را احدي جز انسانآفرين نميداند آن را احدي جز جهانآفرين نميداند زيرا انسان نه رهاست ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[2] نه تا مرگ به سر ميبرد كه بعد از مرگ خبري نباشد نه از كيفيت هستي خود باخبر است بنابراين قانون و فقه و اخلاق و حقوقِ او بايد با هويّت او هماهنگ باشد.
ادله سهگانه دال بر انحصار توحيدي در قانونگذاري
اگر كسي خواست عقيق در يمن يا لعل را در كوههاي بدخشان افغان به دست بياورد بالأخره بايد لعلشناس باشد, عقيقشناس باشد كه كدام خاك در يمن عقيق ميشود و كدام خاك در كوههاي بدخشان افغان لعل ميشود اينچنين نيست كه هر خاكي لعل بشود يا هر خاك فيروزه يا عقيق بشود يك خاكشناس ميخواهد يك معدنشناس ميخواهد انسان اگر بخواهد به كمال برسد بايد هويتهاي انديشه او كاملاً مشهود باشد هويّتهاي انگيزه او كاملاً مشهود باشد پيوند انديشه و انگيزه بايد كاملاً مشهود باشد تا هويت انسان معلوم بشود هويت انسان هم موجودي نيست كه قارچگونه از زمين برخاسته باشد اين ادواري را پشتسر گذاشت مراحل فراواني را در پيش دارد. سه مجهول براي جامعه بشري هست يكي هويت خود انسان, يكي اينكه از كجا آمده, يكي اينكه به كجا ميرود كسي كه اين سه مجهول را عليمِ مطلق باشد بايد قانوني تدوين كند كه با گذشته او مناسب, با ساختار دروني او هماهنگ, با آينده او هم مناسب باشد و اين جز خدا كس ديگري نيست.
هماهنگي قانون اسلام با گذشته و حال و آينده انسان
آن قانوني كه با گذشته و حال و آينده او هماهنگ است به نام اسلام است آن ساختار دروني او كه اگر آن ساختار دروني حرف بزند بگويد من قرآن و عترت ميخواهم و احكام قرآن و عترت اگر به زبان تكوين در بيايد بشود فطرت انسان, اين كار را ذات اقدس الهي كرده يعني آن بود و نبودي كه در فطرت انسان است و امر تكويني است آنچنان با بايد و نبايدِ اخلاقي و فقهي و حقوقي هماهنگ كرده كه اگر دين به صورت يك موجود واقعي در بيايد ميشود انسان كامل, انسان هم اگر به صورت يك كتاب در بيايد ميشود دين, اخلاق, فقه, حقوق; لذا گاهي خداي سبحان ميگويد دين را بگير, گاهي ميگويد فطرت را بگير, گاهي ميگويد هويّتت را بگير, معلوم ميشود.
هماهنگ نمودن تدوين با تكوين با امر به زندگي توحيدي
اگر به زبان تكوين سخن بگويد, ميگويد مواظب فطرتت باش اگر به لسان تدوين سخن بگويد, ميگويد مواظب قرآن و عترتت باش, اگر بخواهد هر دو را هماهنگ كند ميفرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ اين هماهنگيِ بود و نبود با بايد و نبايد است اين بايد و نبايد را دين از رسوبات و رسومات و مراسم فرهنگي و عادات و آداب و رسوم مردم نگرفت نظير ادياني كه ديگران ساختند دين اينها را از كلّ هستي انسان گرفت, از كلّ هستي جهان گرفت كه اگر جهان بخواهد حرف بزند از او سؤال بكنيم براي هدايت انسان چه چيز لازم است ميگويد قرآن و عترت, اگر فطرت انسان را به حرف در بياوريم بگوييم چه ميخواهي ميگويد قرآن و عترت, اگر قرآن و عترت را كه كتاب تدوينياند به صورت هويّت تكويني در بياوريم ميشود واقعيت خارجيِ انسان يا واقعيت خارجي جهان لذا سه تعبير از همين واقعيت بيان كرده.
پرسش: اگر مبدأ و معاد را كسي داشته باشد بعد قرآن بفرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ﴾ اين تحصيل حاصل نيست؟
پاسخ: نه, اين تبيين است تعليم است اول كه تعبّد نيست اول تعليم است چون تعليم است شخص آزادانه گوش ميدهد بعد وقتي عالِم شد ايمان ميآورد اول كه نميگويد ايمان بياور اول ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[3] است.
در اين تعبيرات سهگانه يكي اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ﴾ كه اين الف و لام «دين», الف و لام عهد است يعني اسلام را بگير بعد ميفرمايد: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ اين فطرت منصوب به اغراست يعني «خذوا فطرت الله» از فطرت فاصله نگيريد يا بپرهيزيد از مخالفت با فطرت ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ تعبير سوم ديگر نفرمود «لا تبديل لفطرت الله» فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ چون فطرت, نوعي از خلقت است اگر گفتند «جلستُ جِلسةً» يعني يك نوع نشستن, «فَطرَ فِطرةً» يعني يك نوع خلقت, از همين فطرت به خلقت تعبير شده است منتها خلقتي كه خالقش الله است ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.
بررسي ارتباط تدوين با تكوين و تكامل انحصاري آن با اسلام
پرسش: حكمت خلقت و دين چيست؟
پاسخ: يكي تكوين است يكي تدوين, يكي بايد و نبايد اعتباري است يكي بود و نبود حقيقي, دين يك سلسله احكام فقهي و اخلاقي و حقوقي دارد چه چيزي حلال است چه چيري حرام است چه چيزي واجب است چه چيزي مكروه است, چه چيزي صحيح است چه چيزي باطل, بايد و نبايد است قراردادهاي فقهي و اخلاقي و حقوقي است كه عصيانپذير است اما اين بود و نبود است مربوط به وجود خارجي است اگر كسي براي اينكه روشن بشود كه چگونه اين خاكهاي بدخشان افغان ميشود لعل, قانون بنويسد معدنشناسي كتابي در اين زمينه بنويسد اين دينِ لعلِ بدخشان است و اگر كسي خاكهاي كوههاي يمن چگونه عقيق ميشود كاملاً ارزيابي كند بررسي كند بنويسد اين ميشود دينِ عقيق يمن و اگر كسي نفتشناس يا گازشناس باشد و بررسي كند كه چگونه اين موادّ زيرزميني با گذشت ساليان متمادي ميشود گاز يا نفت و كتابي در اينباره بنويسد آن كتاب ميشود دينِ نفت و دين گاز. دين يعني قانوني كه في نفسه كامل است و مكمّل ديندار است اگر يك مهندس كشاورزي بداند چگونه حبّههاي كشاورزي و هستههاي باغداري اينها گندم و برنج ميشوند يا سيب و گلابي ميشوند قانون علمي بنويسد اين ميشود دينِ گندم و برنج, دين سيب و گلابي, اگر كسي براي انسان كتابي بنويسد كه او را از نقص برهاند به كمال برساند از عيب برهاند به تماميّت برساند ميشود دين انسان, دين انسان همان اسلام است كه اين بايد و نبايدها بايد از آن بود و نبود گرفته شود.
نداشتن منبع, مهمترين معضل قوانين بشري و عالمانه نبودن آن
اينكه بارها به عرضتان رسيد اين حقوق سازمان ملل صبغهٴ علمي ندارد به هيچ وجه عالمانه نوشته نشده براي همين است براي اينكه در همه جا اينطور است كه يك مواد حقوقي داريم يك مباني حقوقي داريم يك منابع حقوقي; سازمان ملل منشورات آنها ساير مراكز بينالمللي اينها اين عنصر سوم را ندارند يعني منبع ندارند مواد حقوقي مثل آنچه مجلس هر كشور تصويب ميكند مادههايي است كه قابل اجراست اين مادهها را از يك مباني ميگيرند كه قانون اساسي آنها آن مباني را دارد اين مباني بسياري از اينها مورد اشتراك است مثل حريت, استقلال, امنيت, امانت, زندگي مسالمتآميز, محيط زيست سالم و مواسات, عدم دخالت در امور ديگري اينها مباني است و كليدواژه همه اينها عدل است همه اينها بايد به عدل برگردد اگر همه اينها بديهياند عدل أبده بديهيات است اگر اينها بديهياند عدل نسبت به اينها اوّلي اينهاست, پس اينها آن مواد را از اين مباني ميگيرند كه كليدواژه همه اين مباني عدل است بايد عادلانه باشد مساوات در عين حال كه خوب است بايد عادلانه باشد اگر طبق عدل نباشد مساوات ميشود ظلم يعني اگر يك دانشجوي خوشاستعداد و تيزهوشي را با يك دانشجوي كُندذهن شما در يك كلاس جمع بكنيد براي آنها تدريس بكنيد اين مساوات است ولي ظلم است يك طلبه بااستعداد و طلبه كُند را شما يكجا جمع بكنيد براي آنها يك درس بگوييد اين مساوات است ولي ظلم است مساوات بايد مطابق با عدل باشد اگر مطابق با عدل نشد اين تساوي, ظلم است پس تمام اين امور بايد به عدل برگردد. مطلب بعدي آن است كه عدل يك مفهوم شفاف و روشني دارد كه از هر كه بپرسي عدل چيست معنايش را ميداند عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» يعني هر چيزي را در جاي خودش بگذاريم اينجا هم درست است اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست تمام اشكال اين است كه اينها جاي اشيا را نميدانند جاي اشخاص را نميدانند خب جاي اشيا و اشخاص را اشياآفرين ميداند اشخاصآفرين ميداند آيا جاي زن و مرد يكي است آيا در ميراث جاي پسر و دختر يكي است آيا ديه همه يكي است اينكه عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» هر چيزي را در جاي خود قرار بدهيم جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست اينها ناچارند از رسوبات خودشان, رسومات خودشان, عادات خودشان, آداب خودشان, فرهنگ خودشان, فكر خودشان بفهمند اما خداي سبحان ميفرمايد شما كه نميدانيد جاي اينها كجاست ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[4] منبع وحياني لازم است تا اين مباني از آنها استنباط بشود تا پشتوانه موادّ حقوقي باشد اينها مواد را از مباني ميگيرند مبانيشان منقطعالأول است چون مبنا به منبع نميرسد لذا حقوقي كه سازمان ملل دارد فاقد صبغه علمي است.
عالمانه بودن قوانين الهي در پرتو منابع و عدم امكان تبديل آن
تنها قانوني ميتواند عالمانه باشد كه هم منبع داشته باشد هم مبنا داشته باشد هم ماده حقوقي و آن قانون الهي است خداي سبحان انسان را آفريد جهان را آفريد رابطه انسان و جهان را آفريد و از جهان باخبر است از انسان باخبر است از گذشته و حال و آينده او باخبر است لذا گاهي ميفرمايد فطرت را بگير, گاهي ميفرمايد دين را بگير, گاهي ميفرمايد دين عوضشدني نيست گاهي ميفرمايد فطرت, عوضشدني نيست گاهي ميفرمايد: ﴿إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[5] گاهي شفافتر از آن را درباره فطرت ميفرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به صورت نفي جنس است فرمود هيچ تغييري در فطرت انساني نيست نه ديگري عوض ميكند چون توان آن را ندارد نه ما عوض ميكنيم چون به احسن وجه آفريديم وجهي ندارد عوض كند بنابراين دين براي هر چيزي هست و هر چيزي دين دارد منتها اصطلاح دين درباره خصوص انسان رايج است و به كار برده شده يعني قانون كامل و مكمّل اين قانون كامل و مكمّل براي انسان است و لاغير و از ناحيه خداي سبحان است پس بين بود و نبودِ تكويني با بايد و نبايد اخلاقي, فقهي و حقوقي كه امر اعتباري است يك رابطه است به طوري كه اگر اين بايد و نبايد به صورت يك حقيقت خارجي در بيايد ميشود فطرت انسان و اگر فطرت انسان به صورت يك كتاب در بيايد ميشود قرآن و عترت.
بيان روايي فطرت توحيدي كودك و عدم دسترسي بشر به آن
اين حرف را شما ميبينيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرده خب اين حرف ممكن نيست كسي هزارها سال بنشيند فكر بكند به آن برسد اين حرف فقط منبع وحياني دارد اين حرف را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كردند كتاب توحيد صفحه 328 باب 53 به عنوان «باب فطرت الله عزّ و جلّ الخلق علي التوحيد» كه خداي سبحان بشر را بر توحيد خلق كرده است ده روايت در اين باب شريف هست كه بسياري از اينها فطرت را معنا كرده كه ﴿فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ توحيد است بعضيها به توحيد و ولايت معنا كرده است اما دهمين حديثش اين است از وجود مبارك رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) اين حديث نقل شده است ببينيد اين به فكر احدي در نميآيد اينچنين نيست كه حالا آدم مطالعه كند به آن برسد مسائل اخلاقي و امثال ذلك مقداري به ذهن نزديكتر است ميگويند ممكن است بشر فكر بكند به آنجا ميرسد اما اين حرف, حرفي نيست كه بشر بتواند به آن برسد. حضرت فرمود: «لا تضربوا أطفالكم علي بكائهم» فرمود بچههايتان كه گريه ميكنند اينها را نزنيد براي اينكه اينها گريه كه ميكنند گريهشان معنادار است «فإنّ بكاءهم أربعة أشهرٍ شهادة أن لا إله الاّ الله» اين حرف يعني چه اين چهار ماه دارد ميگويد «لا إله إلاّ الله» اشكش همين است اين مفطور است كسي به آن نزده اين دستنخورده است چون دستنخورده است حرف پدر, حرف مادر, حرف محيط در او اثر نكرده اين از ديار ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[6] آمده به سراغ همان «لا إله الاّ الله» ميرود «فإنّ بكاءهم أربعة أشهرٍ شهادة أن لا إله الاّ الله و أربعة أشهر الصلاة علي النبيّ و آله»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين گريه چهارماه دوم صلوات بر وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت است اين حرفها را چه كسي ميفهمد هيچ راهي براي اينها نيست خب ساليان متمادي دارند آزمايش ميكنند كودك را از اين حرفها خبري نيست «و أربعة أشهرٍ الدّعاء لوالديه»[7] پدر و مادر را در آن چهار ماه سوم كم كم ميشناسد كه اينها مجراي فيض خالقيتاند خداي سبحان هم فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾[8] از اين راه, فيض به بچهها رسيده است اينها در آن چهار ماه ديگر عقوقي ندارند معصيتي ندارند پدر و مادرشان كه مجلاي فيضاند دعا ميكنند اين ميشود فطرت, اگر كسي از فطرت خبر نداشته باشد اين ميتواند گريه بچه را تفسير بكند؟! وقتي كسي مادي فكر ميكند اين درست هم است ميگويد جايش تر شده يا گرسنه است گريه ميكند آن هم درست است اما اين هدفي دارد معنايي دارد ملكوتي دارد در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[9] هر چيزي مُلكي دارد كه آن را ممكن است علم عادي بفهمد اما ملكوتي دارد كه آن را جز وحي كسي نميفهمد فرمود گريه چهار ماه اول شهادت به وحدانيّت است گريه چهار ماه دوم رسالت است و ولايت اهل بيت است و امثال ذلك خب.
انطباق دقيق فطرت توحيدي انسان با دين الهي
اين معنايش اين است كه اگر اين حقيقت و هويّت انسان را شما استخراج كنيد به صورت حرف در بياوريد ميشود دين, اگر اين دين را بخواهيد به صورت يك هويّت خارجي در بياوريد ميشود فطرت لذا گاهي تعبير به دين دارد ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ﴾ گاهي تعبير به فطرت دارد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ كه منصوب به اغراست مواظب فطرتت باش از اين فطرت بيرون نرو, گاهي تعبير به خلق دارد ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ يعني «لا تبديل للدين, لا تبديل للفطرة».
سرّ تغيير و تبديلناپذيري دين الهي
چون دين مطابق با فطرت است فطرت هم عوضشدني نيست پس دين هم عوضشدني نيست ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ تغييرپذير هم نيست انبيا همه همين دين را آوردند منتها اختلافي كه هست ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[10] اختلافي در دين نيست لذا هر پيامبري كه آمده فرمود گفتار انبياي قبليِ من درست است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[11] هيچ اختلافي بين انبيا نيست بين كتابهاي آسماني هم اختلاف نيست اين كلمه ﴿مُصَدِّقاً﴾ ترجيعبند جريان رسالت انبيا(عليهم السلام) است هر كه آمده گفته قبلي درست گفته اينچنين نيست كه بگويد قبلي اشتباه كرده من درست گفتم, همه اينها نسبت به گذشته ميگويند: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ منتها آن كه خاتِم و خاتَم است(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميفرمايد من بر حسب آن مقام خاتميّت، گذشته از تصديق كه ميگويم همه اينها هر چه فرمودند درست فرمودند, يك هيمنه, يك سيطره, سلطنتي هم دارم كه ميشود سلطان الأنبياء ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[12] هيمنه دارد سيطره دارد سلطنت دارد خاتميّت و خاتِميّت دارد بنابراين اگر كسي خواست انسان را بشناسد بايد بداند انسان ديني دارد اين انسانشناسي يك حساب و كتاب خاصي دارد مثل معدنشناسي, مثل گياهشناسي, مثل حيوانشناسي ديني دارد دينِ او راه تكامل اوست.
چگونگي جمع تغييرپذيري فطرت توحيدي با سخن شيطان ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾
پرسش: اگر فطري باشد آن وقت فرقي بين حلالزاده و حرامزاده نيست؟
پاسخ: بله, اينكه شيطان گفت: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[13] در اين بخش است وگرنه آن درون, ثابت و تثبيتشده است منتها آن درون, دفن شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14] وگرنه اينكه شيطان گفت: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ يعني بروز و ظهور اين در بخش حلال و حرام را عوض ميكند وگرنه آن ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ آن اصلِ فطرت را دفن كردند وقتي دفن كردند روي اين دفنشده دارند زندگي ميكنند صداي فطرت به گوش كسي نميرسد الآن آنچه حرف ميزنند حرف حيوانيّت است يا حرفهاي شيطنت است كه روي قبر فطرت هستند اما او زنده به گور است زنده است از بين نميرود كسي واقعاً حيوان بشود اين شدني نيست.
تغييرناپذيري حقيقت انسان حتي پس از مرگ و حشر حيواني او
البته گاهي انسان واقعاً حيوان ميشود اما «انسانٌ حيوانٌ» يك حيوان داريم كه در عرض انسان است مثل فرس و بقر و غنم, يك حيوان داريم كه در طول انسانيّت است يعني انساني است كه حيوان شده است بزرگان ميگويند انسان, نوع اخير نيست انسان, نوع متوسط است در تحت او انواع متعدّد است و در يومالقيامه ظهور ميكند اين انسان سرِ چهارراه ايستاده يا به سمت فرشته شدن ميرود كه «انسانٌ مَلكٌ» يا به سمت شيطانيّت و شيطنت ميرود «انسانٌ شيطانٌ» يا به سَمت درندهخويي ميرود «انسانٌ سَبعٌ» يا به سمت چرندگي ميرود «انسانٌ حمارٌ» يا «انسانٌ» كذا و كذا, انسان نزد ديگران نوع اخير است ولي در حكمت متعاليه نوع متوسط است در تحت او لذا وقتي وارد درندهخويي شد از هر حيواني بدتر است و اگر فرشتهخوي شد از هر مَلكي بالاتر است و اگر به سمت شيطان رفت از هر ابليسي ابليستر است و اگر به صورت چرندگي در آمد از هر حيوان پرخوري پرخورتر است مهم اين است كه اينكه در تعبيرات آمده برخيها ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15] هستند و در ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[16] فريقين نقل كردند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عدّهاي در قيامت به صورت حيوانات محشور ميشوند اينها اگر واقعاً حيوان بشوند كه عذابي در كار نيست خجالت نميكشند اما «انسانٌ حيوانٌ» همانطوري كه سلسله اجناس, سلسله انواع, سلسله فصول ترتيبي دارند از بالا به پايين ميآيند يا از پايين به بالا ميروند اين انساني است كه حيوان شده لذا كاملاً ميفهمد و خجالت هم ميكشد ديگران هم او را ميشناسند اينچنين نيست كه حيوان بشود در عرض انسان, حيواني ميشود در طول انسان زيرا او تمام انسانيّتش را در راه حيوانيّت صرف كرده، شده حيوان كامل, چون «انسانٌ حيوانٌ» و اين انسان, نوع متوسط است نه نوع اخير لذا كاملاً ميفهمد و عذاب را هم درك ميكند و معذّب هم ميشود وگرنه اگر كسي به صورت حيوان در آمده انسانيتي در كار نباشد و حيوانيّتش در عرض انسانيّت باشد خِزي و رسوايي ندارد مگر اين همه خوك و گراز خجالت ميشوند از اينكه گرازند و خوكاند؟! اما انسان خجالت ميكشد چون ميفهمد انسان است كه به اين صورت در آمده است.
تبيين انحصار هويتشناسي انسان با دين الهي
بنابراين اگر كسي خواست معدنشناس باشد نفتشناس باشد گازشناس باشد بايد هويتشناس باشد كه اين از چه راه آمده به كجا ميرود منتها درباره معادن يك راه علمي دارد كه آن راه علمي را تا حدودي حكمت و فلسفه حل كردند اما در جريان فطرت انساني راهي دارد كه دين آن را هدايت كرده و حكمت الهي آن را تعقيب كرده.
بررسي دو گونه حركت در موجودات
بيان ذلك آن است كه مستحضريد حركت يا هرج و مرج است مثل اينكه وقتي گردبادي ميآيد اين شنهاي كوير را حركت ميدهد از اين شن سؤال بكني كجا ميخواهي بروي اين حرفي براي گفتن ندارد ميگويد هر جا باد مرا برد اما از اين خاكهاي بدخشان يا خاكهاي يمن بخواهي سؤال كني كجا ميخواهي بروي ميگويد بعد از چند قرن ميخواهم عقيق بشوم يا لعل بشوم. حركت دو قسم است يا حركت طبيعي و عادي است بدون فشار از خارج يا حركت بر اساس فشار خارج است به اصطلاح قسر, قسر يعني فشار. آن تندبادي كه اين شنهاي كوير را جابهجا ميكند اين شنها حرفي براي گفتن ندارند نه جا براي سؤال است كه كجا ميخواهي بروي نه آن جوابي دارد ميگويد من نميدانم هر جا بردند اما اين موادي كه چند قرن بعد ميشود گاز يا نفت اين يك راه مشخصي دارند اين معدنها كه ميشود طلا يا نقره يا زغالسنگ راه مشخصي دارند اگر كسي از اينها سؤال بكند كه كجا ميخواهي بروي ميگويد بعد از چند قرن ميخواهم زغالسنگ بشوم آن يكي ميگويد بعد از چند قرن ميخواهم طلا بشوم و حسابشده هم كار ميكند.
پرسش: حاج آقا فرمود: «نشر الرياح برحمته».[17]
پاسخ: باد كار ميكند اما اين شن كه حرفي ندارد از باد سؤال بكنيم چرا, راه دارد اگر ما از باد سؤال كنيم ميگويد من مأموريت دارم اين ابرها را جمع بكنم بعد تلقيح بكنم عقد نكاح بين اينها بخوانم ابر سياه و سفيد را جمع بكنم بينشان ازدواج برقرار كنم بعضي را باردار كنم بعد هنگام اينكه ميخواهند ببارند من مأموريت دارم كه كجا ببارانم همه اين حرفها را نقد اين باد در اختيار دارد و ميتواند جواب بگويد يك سليمان ميخواهد كه از اينها جواب بگيرد اما اين شنها كه با باد حركت ميكنند اينها حرفي براي گفتن ندارند اما آن شنهايي كه در دل كوهاند و راه خاص دارند بله آن حركت طبيعيشان است اگر از آنها سؤال بكنند آنها جواب علمي دارند. پس اگر كسي خواست از اين معدن سؤال كند آنها جواب نقد دارند كه ما بعد از ده قرن يا صد قرن يا كمتر و بيشتر ميخواهيم فلان بشويم.
هدفمندي حركت موجودات دالّ بر فطرت توحيدي آنها
مهمترين سؤال اين است كه اين خاكي كه ميخواهد بشود لعل يا خاكي كه ميخواهد بشود عقيق, جهت دارد به طرف عقيقي حركت ميكند به طرف لعل حركت ميكند جهت دارد اين يك, دوم اينكه بين موجود و معدوم هيچ رابطهاي نيست آن لعل كه معدوم است اين عقيق كه معدوم است اين خاك, انديشه كه ندارد انديشه تصويري كه به ذهن بسپارد بلكه جهت دارد بايد بين اين خاك و لعلِ معدوم رابطهاي باشد چون اين حركت كه نظير حركت شنهاي طوفاني نيست اين حركت, هدفدار است, هدفدار است يعني بين متحرّك و مقصد يك پيوند وجودي است اگر بين متحرّك و مقصد يك پيوند وجودي بود مقصد بايد موجود باشد زيرا بين موجود و معدوم هيچ رابطهاي نيست و مقصد چون بالفعل موجود نيست بالقوّه در درون اين خاك است اين همان استعداد است مستعَدّ له به طور ضعيف در مستعِد وجود دارد آن راهنما آن محرّك آرام آرام اين مستعد را حركت ميدهد تا مستعَدّ له كه در درون او مستتر است شكوفا بشود اين خروج از قوّه به فعل است هر كسي در درون خود اين فطرت را دارد هم خاك و گياه و حيوان داراي فطرتاند كه بيان نوراني وجود مبارك موساي كليم اين بود ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[18] يعني ساختار هر چيزي را به او داد بعد او را راهنمايي كرد كه چگونه اين قوّه را به فعليّت برساند به مقصد برسد تمام اهداف, در درون هر موجودي هست يعني اگر از اين ماده زيرزميني سؤال بكنيد شما كجا ميخواهيد برويد ميگويد بعد از چند قرن ميخواهم بشوم نفت, بعد از چند قرن ميخواهم بشوم گاز يك راه علمي دارد خب گاز كه معدوم است نفت كه معدوم است ميگويد نه, من مستعدّ نفت و گازم نفت و گاز به طور مستعَدّ له در من وجود دارد به من دادند من تلاش و كوشش ميكنم اين استعداد را شكوفا كنم بشوم نفت بالفعل يا گاز بالفعل, فطرت در هر موجودي هست لذا از او سؤال بكني چه ميگويي, ميگويد من سبّوحٌ قدّوس ميگويم ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[19] من خدا را تسبيح ميكنم كه مرا ياوه نيافريد مرا با هدف آفريد مرا هدفمند كرد براي من مقصد مشخص كرد براي من مقصود مشخص كرد براي من راه مشخص كرد كه من با پيمودن اين راه به مقصود برسم.
بيان هويت واقعي انسان و هدف حركت او از زبان دين
اگر خداي سبحان درباره انسان سخن گفت, فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[20] تو مسافر الي الله هستي خب اگر در درون هر كسي سفر الي الله هست اين سفر, جهتدار بودن است ميشود سير باشد جهت باشد و موجود متحرّك، هدفمند باشد و آن هدف را در خود بالقوّه نداشته باشد پس هر موجودي موحّد است بالقوّه بعد وقتي به مقصد رسيد اين توحيد را شكوفا ميكند ميگويد «لا إله الاّ الله» هيچ موجودي نيست كه در درون خود استعداد توحيدي نداشته باشد در آن مرحله ضعيف ميگويد «لا إله الاّ الله, سبحان الله» در مراحل مياني همين حرف را دارد در مراحل پاياني هم همين حرف را دارد; منتها حرفها طبق اين مراحل فرق ميكند بنابراين اين چهار اصل را كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند ما براي اين ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ يك بحث جدايي داريم ضمن اينكه اين چند سطري كه مربوط به همين آيه است اينجا ذكر فرمودند آن اصول چهارگانهاي كه جداگانه به عنوان بحث فطرت الهي است[21] آن را هم ملاحظه بفرماييد تا ببينيم كه پايان بحث به كجا منتهي ميشود فردا ـ انشاءالله ـ حضور همگاني را در راهپيمايي خواهيم داشت.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ قيامت, آيات 22 و 23.
[2] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 164; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 11.
[5] . سورهٴ حجر, آيهٴ 9.
[6] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[7] . التوحيد (شيخ صدوق), ص331.
[8] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 14.
[9] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.
[10] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.
[12] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[13] . سورهٴ نساء, آيهٴ 119.
[14] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[16] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 18.
[17] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 50.
[19] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[20] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[21] . الميزان, ج16, ص189 ـ 193.