اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (30) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33)﴾
نتيجهگيري از معارف مطرح شده با ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾
بعد از اينكه ادلّه توحيد و وحي و نبوّت را با تفاوتهاي گوناگوني در اين سورهٴ مباركهٴ «روم» بيان فرمود و كيفيت پيدايش و پرورش انسان را ذكر كرد و كيفيت تشكيل خانواده و توليد نسل را بيان فرمود دوباره به آيات آسماني و زميني و بينالأرض و السماء و همچنين ساير مسائل مربوط را تشريح فرمود و آن معارف برهاني را با مَثلي تبيين كرد آنگاه نتيجه گرفتند فرمودند: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾.
دعوت همه انسانها به وحدت, لازمه جهانشمولي قرآن
يكي دو نكته مربوط به مسائل قبلي مطرح بشود براي اينكه قرآن كريم يك كتاب جهانشمول است و جامعه بشري را به وحدت دعوت ميكند نه تنها مسلمين را كه يك دعوت ملي و محلي است نه تنها موحّدان اعم از مسلمانان و يهوديان و ترسايان كه يك وحدت منطقهاي است بلكه همه انسانها را به وحدت دعوت ميكند كه يك وحدت بينالمللي است هم در بخش ملي و محلي دستور وحدت ميدهد يعني وحدت مسلمانها با هم كه ميشود تقريب مذاهب, هم وحدت منطقهاي دارد ميشود وحدت اديان ـ اگر دين, تثنيه و جمعپذير باشد ـ و هم وحدت جهاني دارد ميشود وحدت انساني.
اختلافافكني در جامعه, حركت در خلاف مسير خلقت
اين دعوتها را از راه تنظيم خلقت بيان ميكند ميفرمايد جهان طرزي خلق شد كه اختلاف ندارد و اختلاف را تحمل نميكند انسانها طرزي خلق شدند كه اختلاف ندارند اختلاف را هم تحمل نميكنند رابطه انسان و جهان هم طرزي تنظيم شد كه اختلاف ندارد اختلاف را هم تحمل نميكند كساني كه در حوزه ملي يا منطقهاي يا بينالمللي دم از اختلاف ميزنند اينها در جهت خلاف اين حقيقت دارند حركت ميكنند.
بررسي وظايف اشتراكي و اختصاصي زن و مرد در خانواده
بعد از جريان آفرينش نسبت به امور خانوادگي فرمود يك سلسله حقوقي و وظايفي مشترك بين زن و مرد است يك سلسله حقوقي است زنها اصيلاند و مردها كمتر سهم دارند يك سلسله حقوقي مردها اصيلاند و زنها كمتر سهم دارند آن عناصر مشترك بين زن و مرد همان دو اصل مودّت و رحمت است كه در آيه 21 همين سورهٴ «روم» فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ يك سلسله وظايف اخلاقي يا رواني است كه زن اصل است مسئوليت مستقيم به عهده اوست مرد هم آن را داراست اما خلقتش مثل خلقت زن نيست و آن مسئله عاطفه است عاطفه در زن خيلي بيشتر از مرد است چون در زن خيلي بيشتر از مرد است مسئوليت زن از نظر مادري, مهرباني, مهرورزي, تحمل, سكينت بيش از مرد است لذا سكّان يعني لنگر منزل را از نظر سكينت به دست زن سپرد فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾[1] سكينت شما و آرامش شما با عاطفه زن تأمين ميشود گرچه شما هم وسيله آرامش زن خواهيد بود چه اينكه در جريان معاشرت هر دو موظفاند كه بالمعروف معاشر هم باشند اما مسئوليت مستقيم معاشرت معروف به عهده مرد است فرمود: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[2] معروف يعني آن حقيقتي كه نزد عقل به رسميّت شناخته شده است نزد نقل به رسميّت شناخته شده است چيزي كه نزد عقل و نقل به رسميّت شناخته شده باشد در فضاي شريعت, معرفه است چون در فضاي شريعت معرفه است شارع آن را به رسميّت ميشناسد ميشود معروف. منكر يعني چيزي كه در فضاي عقل نكره است در فضاي نقل نكره است چيزي كه در اين دو فضا نكره باشد نزد شارع مقدس نكره است به رسميّت شناخته نميشود, ميشود منكر. مردها موظفاند كه فضاي داخل را با معروف اداره كنند زنها هم همين وظيفه را دارند اما قسمت مهمّ مسئوليت در معاشرت معروف به عهده مرد است پس اين چهار امر سرِ جايش محفوظ است يكي مودّت است و ديگري رحمت كه مشترك بين زن و مرد است يكي سكينت و آرامش است كه به عاطفه وابسته است مسئول مهمّش زن است غير مهمّش مرد; يكي معاشرت و مديريت و تدبير است كه بايد ﴿بِالْمَعْرُوف﴾ باشد مسئول مستقيمش مرد است غير مستقيمش زن, اگر قرآن بين اين چهار امر فرق گذاشته مودّت و رحمت را مشترك دانسته مسئوليت سكينت را به زن داده مسئوليت مديريت و تدبير را به مرد داده براي آن است كه زن در عاطفه, قويتر از مرد است مرد در مديريت, اينها هماهنگ هم كه كار بكنند خانواده شكل اساسي ميگيرد حالا كه خانواده شكل اساسي گرفت جامعه شكل اساسي ميگيرد.
مطابق فطرت بودن نهي از اختلافافكني در قرآن
شما ببينيد قرآن كريم مرتب از اختلاف و نزاع و متشاكس بودن نهي ميكند اين نهي كه در فضاي شريعت است مطابق با فطرت است تحميل نيست اينكه ميبينيد مرحوم ابنطاووس سالروز بلوغش را جشن ميگيرد ميگويد من مشرّف شدم نه مكلّف, كلفتي در كار نيست چون دستورات دين با ساختار هستي من هماهنگ است و با اين دستور آن فطرت من شكوفاتر ميشود و كامل ميشود.
سرّ اصرار قرآن در نهي از اختلاف و تفرقه
اگر قرآن داخلهٴ منزل را به وحدت دعوت ميكند حوزه اسلامي را به وحدت دعوت ميكند حوزه منطقهاي را به وحدت دعوت ميكند حوزه جهاني را اعم از موحّد و مشرك و ملحد به وحدت دعوت ميكند براي اينكه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[3] نباشد فرمود كسي مسلمان است يا يهودي است يا نصراني است يا زرتشتي است يا مشرك است يا ملحد است نظام هستي را به هم نزند سعي نكند كسي را بكشد سعي نكند جامعه را به فساد بكشاند سعي نكند كه نسل و زرع را فاسد كند و مانند آن, اين اصرار دين است.
عاري از اختلاف و تخلّف بودن خلقت جهان, انسان و پيوند اين دو
اگر اين اصرار دين است اين را بايد معلّل كند بايد تعليل كند بگويد ما تحميل نكرديم براي اينكه نه در جهان اختلاف و تخلّف هست نه در خلقت انسانها اختلاف و تخلّف هست نه در پيوند انسان و جهان اختلاف و تخلّف هست اين دو اصل, منحوساند و مطرودند نه اختلاف در اين عناصر سهگانه است نه تخلّف يعني نه در اصل خلقت جهان اختلاف و تخلّف هست نه در اصل آفرينش انسانها اختلاف و تخلّف هست نه در كيفيت پيوند انسان با جهان اختلاف و تخلّف هست فرق اختلاف و تخلّف اين است اختلاف اين است كه اينها با هم ناهماهنگ باشند تخلّف اين است كه اين شيء گاهي باشد گاهي نباشد خب اگر يك صراط مستقيمي گاهي هست گاهي نيست سالك ميافتد پس اختلاف, ناهماهنگي اين اجزاست كه اين منفي است تخلّف, بود و نبود اجزاست كه گاهي هست گاهي نيست اگر شما يك تسبيح صددانه داشتيد اين دانههايش با هم ناهماهنگ بود يكي سفيد بود يكي قرمز بود يكي سياه بود يكي بنفش بود يكي زرد بود يكي رنگ ديگر داشت اين تسبيح اختلاف دارد زيبا نيست اگر بعضي از دانههاي تسبيح موجود باشد بعضي از دانههاي تسبيح مفقود باشد اين را ميگويند تخلّف يعني نيست, اختلاف يعني هست و ناهماهنگ است در صراط مستقيم نه جا براي اختلاف است نه جا براي تخلّف, در جهان هستي نه اختلاف هست نه تخلّف, در فطرت انسانها در هر عصر و مصري نه اختلاف هست نه تخلّف, پيوند انسان و جهان هم بشرح ايضاً همين معنا را ذات اقدس الهي به وسيله انبيا بيان كرده انبيا از آدم تا خاتم(عليهم السلام) نه اختلاف دارند نه تخلّف, صحف آسماني از كتاب نوح و ابراهيم و موسي و عيسي گرفته تا وجود مبارك حضرت(عليهم السلام) نه اختلاف دارند نه تخلّف.
توان دين الهي عاري از اختلاف در دعوت انسانها به وحدت
اين دين ميتواند ما را هم به وحدت محلّي و ملّي دعوت كند هم به وحدت منطقهاي دعوت كند هم به وحدت جهاني كه سلاح كشتار فردي و جمعي اصولاً برطرف بشود شما اين روايت نوراني را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده بارها شنيدهايد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) چنين فتوا داد كسي طبق نقل مرحوم كليني به حضرت عرض كرد دو منطقهاند كه با هم درگيرند و هر دو از اهل باطلاند خريد و فروش سلاح هم سودآور است اينها از ما اسلحه ميخرند بفروشيم يا نفروشيم حضرت جواب سه ضلعي داد فرمود بفروش فروش ممنوع نيست (يك) به هر دو گروه بفروش (دو) سلاح دفاعي بفروش نه سلاح تهاجمي (سه) «بِعهما ما يَكُنُّهُما»[4] به هر دو سپر بفروش, خُود بفروش, چكمه بفروش به هيچ كدام تير و دشنه نفروش اين دين براي هميشه زنده است فرمود: «بِعهما ما يَكُنُّهُما» آنچه كِنان, حجاب, سَتر, حفظِ هر دو گروه را تأمين ميكند به آنها بفروش اين دين براي هميشه زنده است اين دين هم جهاني است هم وحدت محلّي را تأمين ميكند هم منطقهاي را تأمين ميكند هم بينالمللي را تأمين ميكند و اين ماندني است و اگر گفتند روزي وجود مبارك وليّ عصر(سلام الله عليه) ظهور ميكند جهان را پر از عدل و داد ميكند براي اينكه اين دين با هر سه ضلع مثلث سازگار است يعني با كلّ نظام سازگار است با فطرت انسان سازگار است با ربط انسان با جهان سازگار است انبيا آمدند همين را گفتند.
پويايي دين الهي سبب دستور خدا بر پيامبر در توجه به دين
لذا در صدر همين آيه خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تمام هويّت هستيات را به طرف ديني كه هم قائم است هم قَيّم [متوجه كن] اين دين, ايستاده است يعني ايستادگي دارد نه ايستادنِ فيزيكي, ايستادگي دارد و دست شما را هم ميگيرد نميگذارد بيفتيد و اگر افتاديد هم دست شما را ميگيرد بلند ميكند اين دين, قيّم است قيّوم شماست و اگر درباره قرآن گفته شد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[5] ناظر به همين بخش است فرمود اين مطابق با فطرت شماست ما چيزي را بر شما تحميل نكرديم آنها كه اين راه را طي كردند لذّتي كه از شبزندهداري ميبرند در هيچ جاي عالَم مشابه آن لذّت نيست آنها كه با علوم الهي مأنوساند از فهميدن آيات و احكامي كه ائمه ميگويند آنقدر لذّت ميبرند كه نه هيچ جواني در ليلةالزفاف آن لذّت را ميبرد و نه هيچ زعيمي از زعامت و رياست آن لذت را ميبرد براي اينكه اين با فطرت آدم سازگار است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ﴾ يعني «هويّتك و ذاتك و حقيقتك و ماهيّتك» ﴿لِلدِّينِ﴾.
دستور به عدم زاويه گرفتن از دين الهی با قيد ﴿حَنِيفاً﴾
اين ديني كه ما تا حال شرح داديم اصولش را گفتيم, خطوطش را گفتيم, حقوقش را گفتيم, توحيد و وحي و نبوّتش را گفتيم, ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ اما اينچنين نيست كه كمي شما بخواهيد زاويه بگيريد بايد حَنيف باشيد نه جَنيف ما يك حَنف داريم يك جَنف ميدانيد آن راننده ماهر وقتي در اتوبان و بزرگراه ميرود سعي ميكند كه از مسير اصلي جاده فاصله نگيرد اما آن كه حواسش جمع نيست يا آشنا نيست گاهي به سمت چپ, گاهي به سمت راست, سرانجامش تصادف و انحراف به جاده خاكي در ميآيد اگر سالكي مستقيماً در وسط جاده باشد به او ميگويند حنيف, «حَنَف» مِيل الي الوسط است «جَنف» مِيل الي الحاشيه است آن كسي كه در وصيتنامه يا امثال وصيتنامه خيانت ميكند او جنيف است او متجانف به اثم است ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾[6] يعني جَنيفانه برخورد نكنيد كه اول زاويه داشته باشيد بعد سر از جاده خاكي در بياوريد كمي انسان جنيف باشد يعني ذرّهاي انحراف داشته باشد سرانجام جاي ديگر در ميآيد چرا ميگويند در موقع نماز قبلهنما بگذاريد يا طريقهاي ديگر كه مستقيماً به طرف قبله باشد براي اينكه اگر شما عالماً عامداً يك سانت يا نيم سانت از قبله اينجا فاصله گرفتيد وقتي به حساب كعبه در ميآيد چندين فرسخ ميشود يك سانت اگر كسي از قبلهنما فاصله گرفت وقتي به حساب كعبه بيايد تا به آنجا برسد ميشود چندين فرسخ لذا از قطبنما, از قبلهنما, از مركز هستي, انسان يك مختصر زاويه بگيرد پايانش يا يمين است يا شمال كه «كلتاهما مضلّة»[7] فرمود: ﴿فَأَقِمْ﴾ (يك) ﴿وَجْهَكَ﴾ يعني «هويّتك» (دو) ﴿لِلدِّينِ﴾ و إلي الدين يعني إلي الإسلام (سه) اما متوجه باش مواظب باش زاويه نداشته باشي حنيف باشي اين دين, حنيف است اين راه, حنيف است سالك هم بايد حنيف باشد.
احسن بودن نظام تكوين و تشريع دالّ بر تبديلناپذيري آن
اين اختصاصي به تو ندارد ما طرزي اين را آفريديم كه نه ما عوض ميكنيم اين اضلاع يادشده را نه ديگري اما ديگري عوض نميكند چون قدرت ندارد ما عوض نميكنيم چون به احسن وجه خلق كرديم ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ چه اينكه ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾[8] كسي نميتواند اين نظام را عوض كند براي اينكه قدرت ندارد ما هم كه آفريديم به زيباترين وجه آفريديم لذا با «لا»ي نفي جنس گاهي ميفرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾ اگر خداي سبحان كه قادر است به احسن وجه خلق كرد ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[9] درباره خصوص انسان هم فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أحْسَنُ الْخَالِقِين﴾[10] درباره قرآن هم فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[11] اگر قرآن «أحسن الكتاب» است اگر جهان احسن المخلوق است اگر انسان احسنالخلقة دارد جا ندارد كه خدا عوض بكند پس خدا عوض نميكند چون به احسن وجه خلق كرد غير خدا عوض نميكند چون قدرت ندارد لذا درباره انسان با «لا»ي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ درباره انسان.
پرسش: وقتي تشكيلات مذهبي يا غير مذهبي زياد ميشود مسلّم است كه پيرو اينها گمراه ميشود من كه نميدانم… .
پاسخ: خب فطرت را به ما داده عقل را به ما داده انبيا را براي ما فرستاده براي ما با مَثل و برهان حل كرده لذا قرآن كريم فرمود اگر كسي بيراهه برود به او گفته ميشود ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[12] بله, اگر كسي در جايي باشد دسترسي به شريعت نداشته باشد كافر مستضعف باشد او را عذاب نميكنند براي اينكه حجّتي ندارد منجّز و معذّر و امثال ذلك او را در مييابد اما اگر كسي در فضاي اسلامي باشد مخصوصاً در شرايط كنوني كه تبليغ به بركت خون پاك شهدا و كوشش امام(رضوان الله عليهم) شرق و غرب عالَم را گرفته كسي نميتواند بگويد من مستضعفم خب در چنين فضايي فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.
قوام و پايداري دينمداران برگرفته از قيام و قيّم بودن دين
بعد فرمود اين دين, دين قيّم است چون دين قيّم است هرگز نمينشيند كمرش خم نميشود شما مادامي كه ديندار باشيد هرگز از مقاومت دست برنميداريد تنها سخن از شركت در راهپيمايي 22 بهمن نيست در همه موارد انسان دينش را حفظ ميكند اگر چهارتا يا چهارصدتا يا چهار هزار مشكل از زيد و عمرو انسان ببيند با دين كه مخالفتي ندارد با كار خدا, با خلق خدا كه مخالفت ندارد غرض اين است كه فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ماييم و دين ما, ماييم و نظام ما, ماييم و كار امام ما, ماييم و خونهاي پاك شهداي ما حواسمان بالأخره بايد جمع باشد فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ به بهانه اينكه زيد خلاف كرد يا عمرو تخلّف كرد يا بكر اختلاف كرد خود را از مسير دين و اسلام و قرآن و عترت جدا بكند اين به سوء عاقبت خود گرفتار خواهد شد فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين به نحو «لا»ي نفي جنس است.
همگاني بودن امر به دينمداري و عدم اختصاص آن بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
آنگاه فرمود رسول من! من اين حرفها را به تو نميگويم من به همه ميگويم منتها چون تو رهبري اول مفرد ميآورم ميگويم: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ وگرنه من ميگويم ﴿مُنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ همه شما لذا در آيه بعد, ميفرمايد: ﴿مُنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ يعني همانطوري كه فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ﴾[13] يعني دستور مخصوص تو نيست همه موظّفاند اينجا هم اول ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ بعد ميفرمايد: ﴿مُنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ خب اين اختصاصي به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ندارد البته آنها امام ما هستند, پيغمبر ما هستند, مسئوليت آنها بيشتر است و اما تكليف, تكليف همگاني است.
بيضرر بودن اختلاف شرايع به خاطر وصل شدن آن به دين الهي
ما اين چند اصل را بايد كاملاً از قرآن كريم فرا گرفته باشيم سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در اين قسمتها كارهاي فراواني كردند چون اين مطلب خيلي مهم بود ايشان فرمودند من بحث جداگانهاي درباره فطرت انسان و ساختار انسان خواهم داشت كه انسان از كجا آمده, به كجا ميرود اين راهي را كه قرآن نشان ميدهد آيا تحميلي است يا نه, آيا انسان وحدتپذير است يا نه, فرد و جامعه فرق دارند يا نه, زن و مرد فرق دارند يا نه, عصر و مصر و نسل فرق دارند يا نه, ثابت كردند كه همهشان در اين مسيرند در صراط مستقيماند البته صراط مستقيم سبيل و راههاي جزئي و فرعي هم دارد كه همه آنها به همين صراط مستقيم ختم ميشوند نظير همين سيل فراواني كه به دريا ميريزد نهرهاي جزئياي هستند بالأخره به همين سيل وصلاند خصوصيتهاي شريعت و منهاج فرق ميكند كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[14] گاهي دستور است كه به طرف شرق نماز بخوانيد گاهي دستور است كه به طرف غرب نماز بخوانيد گاهي به طرف قدس نماز بخوانيد گاهي به طرف كعبه نماز بخوانيد اين شرايع و مناهج است كه فرمود فرق ميكند ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ اينها راههاي فرعي است كه به بزرگراه منتهي ميشود هيچ اختلافي و تخلّفي در كار نيست لذا نه با گذشت زمان اين برنامهها عوض شده; يعني حرفي كه آدم تا خاتم(عليهم السلام) آوردند از نظر صراط, البته از نظر سبيل كه راههاي فرعي است به آن اصل ميرسد ممكن است مختلف باشد از نظر زمان و زمين هم ممكن است اختلاف باشد اينها هيچ ضرري ندارد براي اينكه همه اينها به بزرگراه ختم ميشوند اين خصوصيات جزئي يك جا شب است يك جا روز است يك جا گويششان تازي است يكي فارسي است يكي عِبري است يكي عربي است يكي عادتشان اين است يكي سنّتشان آن است اينها همهشان قابل جمع است اينها هيچ كدام اينطور نيست كه اختلافآور باشد يا تخلّفآور.
نبوغ علامه طباطبايي در تفسير قرآن به قرآن آيه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾
اين بحثي كه ايشان بعد از تفسير اين آيه و بعد از بحث روايي يك بحث خاصّي دارند به عنوان اينكه دين الهي مطابق با فطرت است[15] آن را حتماً ملاحظه بفرماييد چون در اين قسمتهاي تفسيري سهم دارد اينجاها روشن ميشود كه معناي تفسير قرآن به قرآن چيست. سخن از لغت و المعجم و معجم المفهرس و اينها نيست آن جاهايي كه فقط قرآن يك آيه در آن زمينه دارد آنجا ابتكارات مرحوم علامه مشخص ميشود آيه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ﴾ يك جاست اما ايشان از خطوط كلي قرآن بهرهگيري كرده به عنوان تفسير آيه به آيه آن را شكوفا كرده با اينكه يك نه لغت ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ در جاي ديگر است نه ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ در جاي ديگر است نه ﴿قَالُوا بَلَي﴾[16] در جاي ديگر است ولي با خطوط كلي تفسير قرآن به قرآن ايشان آيه را كاملاً شكوفا كرده. فطرت هم اينچنين است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ زبان قرآن را آدم بداند, سخنگوي قرآن باشد به اذن خود قرآن, فرهنگ قرآن را بداند, لسان قرآن را بداند, روح قرآن را بداند اين كاري است كه از اين بزرگوار ساخته است وگرنه بارها به عرضتان رسيد ما كتاب تفسيري نديديم از تفسير طبري كه نزد اينها امامالمفسرين است تا تفسير المنار كه همهشان اين حرف را دارند كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا»[17] شما در آن كتاب البرهان فی علومالقرآن زركشي ميبينيد ميگويد بهترين روش تفسير قرآن, تفسير قرآن به قرآن است ما مفسّري نديديم كه اين مطلب را نگفته باشد همه گفتند قرآن «يفسّر بعضه بعضا» و اين زركشي هم گفته بهترين روش تفسير قرآن, تفسير قرآن به قرآن است اما غالب اينها به دنبال لغت به دنبال واژه به دنبال معجم مفهرس ميگردند كه كلمات اين آيه در كجاها به كار رفته از آن كمك بگيرند اما آيهاي كه در باب خودش وحيد است كلماتش در هيچ جا نيست لغاتش در هيچ جا نيست پيامش در هيچ جا نيست اين يك قرآنشناس ميخواهد كه از آهنگ قرآن, از روح قرآن, از ساير مطالب قرآن باخبر باشد و به عنوان «القرآن يفسّر بعضه بعضا» تفسير كند جريان فطرت هم همينطور است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي﴾ اين هم يك جاست نظير آن آيه اخذ ميثاق يك بحث جداگانهای ايشان دارند كه آن را هم حتماً ملاحظه ميفرماييد.
تبيين معناي صحيح عدم گمراهي سالكان صراط مستقيم
پرسش: اينكه برخي اهل معنا ميگويند: «در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست»[18] يعني چه؟
پاسخ: بله, كسي وارد صراط مستقيم بشود كه ديگر گمراه نيست يك وقت است كسي نميخواهد وارد اين صراط بشود چون صراط مستقيم مثل بزرگراه است آن بزرگراه را ميگويند امام اگر كسي وارد بزرگراه قم و تهران شد ديگر لازم نيست بپرسد كه راه تهران كجاست اين ديگر بيش از يك راه ندارد صراط مستقيم غير از دينِ الهي و كتاب و سنّت اهل بيت(عليهم السلام) جاي ديگر كه نيست منتها كسي عمداً فاصله بگيرد اين مشكل جدّي دارد افراد يا در صراط مستقيماند يا ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ آنها كه ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ آنها هرگز به مقصد نميرسند اما آنها كه واقعاً وارد صراط مستقيم شدند اگر مقداري مشكلي در وسيله نقليهشان باشد يا در خود آنها باشد خود اين صراط مستقيم هم وسيله نقليهشان را درست ميكند هم مشكلشان را درست ميكند ولي به شرطي كه وارد اين صراط مستقيم بشوند اگر خداي سبحان فرمود من دژي دارم به نام توحيد و من شخصاً دژبانم «كلمة لا إله الاّ الله حِصْني فَمَن قالَها دَخَل حِصْنِي و َمَن دخل حِصني أمِنَ مِن عذابي»[19] حِصن يعني دژ يعني قلعه, خب اگر كسي وارد اين قلعه شد و قلعهبان و دژبان هم خود خداي سبحان باشد اين احتمال خطر هست؟ اگر كسي صورتاً خودش را به قلعه رساند ولي سيرتاً منتظر بيرون آمدن است مثل اينكه عدّهاي از منافقين در مسجد حضرت شركت ميكردند منتظر بودند كه فوراً بروند بيرون خب مسجد آن وقت هم نظير مساجد فعلي كه پرجمعيت نبود خود مدينه جمعيت فراواني نداشت در مسجد حضرت وقتي وارد ميشدند منتظر بودند كه به بهانهاي بروند بيرون اگر كسي كاري داشت ميخواست نامهاي از كسي به حضرت برساند يا از طرف حضرت مأمور ميشد كه كاري را به كسي اعلام كند كسي بلند ميشد حركتي ميكرد اين منافق كه ميخواست فوراً از مسجد برود بيرون اين لِواذاً يعني در مَلاذ اين, در پناه اين, خودش را بيرون ميبرد قرآن فرمود: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ كسي در مسجد مثلاً دارد آب ميدهد يا دارد پذيرايي ميكند اين كه دارد حركت ميكند آن در مَلاذ اين در پناه اين فوراً از مسجد ميرود بيرون فرمود اين چه كاري است داريد ميكنيد خب اگر كسي در حِصن دين وارد شد در دژ دين وارد شد دژبان خداست «مَن دخل حِصني أمِنَ مِن عذابي» بنابراين افراد دو قسماند يك عده واقعاً وارد حِصن ميشوند اينها يا ديوي در درونشان نيست يا اگر باشد همين ورود در حِصن اين ديو را بيرون ميكند رفعاً و مانع آمدن ديو جديد است دفعاً اينجاست كه «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد» اما يك وقت است كه نه, آنقدر اين نور الهي قوي است كه لازم نيست ديو بيرون برود وقتي كه اين نور الهي آمد ديو را بيرون ميكند ما نبايد منتظر باشيم بگوييم «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد» بلكه فرشته ميآيد و ديو را بيرون ميكند اين امام(رضوان الله تعالي عليه) آمد و ديو سلطنت را بيرون كرد تنها ديو كه شاه نبود نظام شاهنشاهي ديو بود وجود مبارك امام كه آمد وقتي وارد بهشت زهرا شد در كنار قبور شهدا آن دست نوراني و پربركت را مشت كرد فرمود من دهنِ اين دولت را ميزنم اين از باب «ديو چون بيرون رود فرشته در آيد» نيست چون فرشته آمد ديو را بيرون كرد اين تفاوت را شما بين حرفهاي حافظ و ديگران ميبينيد برخي كه متوسطاند ميكوشند كه ديو اول بيرون برود تا فرشته در بيايد ميگويند تَخليه مقدم بر تحليه و تجليه است اما آنهايي كه آمادگي دارند هنوز همه قلبشان را ديو نگرفت بخشي از قلبشان طيّب و طاهر است فرودگاه فرشته است اين فرشته كه آمد ديو را بيرون ميكند شما در كلمات عرفا دو نحو ميبينيد در كلمات صاحبان اخلاق دو نحو ميبينيد ما نبايد بگوييم همه گناهان ما برود بيرون تا بارقه الهي بيايد گاهي خود بارقه كه آمد گناهان را ميبرد كاري كه امام(رضوان الله عليه) كرد اين بود اين شعر مربوط به اوايل امر است ميبينيد شما وقتي كه حجاج سقفي ملعون رخت بربست برخي از علما گفتند خدايا ما تنها نخواستيم حجّاج از بين برود روش حجّاجي را از بين ما بردار «اللهمّ قد اَمَته فأمِت عنّا سنّته»[20] بعد از مرگ حجاج دعای آنها اين بود كه خدايا فكر حجاجي را از اين سرزمين بردار اگر شاه رفت يك ديوچهاي بود كه رفت ولي نظام سلطنت همچنان مانده بود و امام(رضوان الله عليه) فرشتهمنش بود وقتي كه آمد فرمود من دهنِ اين دولت را ميزنم اين فرشتهاي بود كه ديو را بيرون كرد هر دو راه صحيح است منتها يكي براي اوساط, يكي براي راه اوحدي.
جمعبندي بحث در عدم اختلاف در نظام تكوين و تشريع
به هر تقدير هم انسان دين را بايد بشناسد كه قيّم است و هم بداند در دين اختلافي نيست كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ در كتابهاي الهي اختلاف نيست اين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» اختصاصي به قرآن كريم ندارد آن برهانش عام است فرمود اگر چيزي از طرف خدا باشد اختلافي در آن نيست خب پيامي كه خدا به آدم داد پيامي كه خدا به خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داد همه اينها پيامهاي الهي است چون اينها ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است هيچ اختلافي بين پيام آدم و خاتم نيست ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ لذا انبيا هر كه آمدند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ و اگر شريعت و منهاج آنها اختلاف دارد آن را هم تصديق ميكنند ميگويند آن وقت همين شريعت لازم بود همين منهاج لازم بود پس در جهان اختلاف نيست ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ در صحف آسماني و دين انبيا از آدم تا خاتم اختلاف نيست ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ در ساختار و هويّت انسان چه فرد چه جمع چه عصر چه مصر است چه نسل اختلافي نيست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ روم, آيهٴ 21.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 19.
[3] . سورهٴ نمل, آيهٴ 34.
[4] . الكافي, ج5, ص113.
[5] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 9.
[6] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.
[7] . ر.ك: نهجالبلاغه, خطبه 16.
[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 34.
[9] . سورهٴ سجده, آيهٴ 7.
[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[11] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.
[12] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 26.
[13] . سورهٴ هود, آيهٴ 112.
[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[15] . الميزان, ج16, ص189 ـ 193.
[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[17] . ر.ک: جامع البيان فی تفسير القرآن، ج3، ص115و123؛ الكشاف, ج2, ص430.
[18] . ديوان حافظ, غزل 71.
[19] . كشف الغمّة, ج2, ص308.
[20] . تاريخ مدينة دمشق, ج12, ص196.