اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ (26) وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) ضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَكُم مِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ (29)﴾
مروري گذرا بر اثبات ضرورت معاد
چون سورهٴ مباركهٴ «روم» در مكه نازل شد و طرح مسئله معاد از ضروريترين مسائل مكّي بود لذا قرآن كريم بعد از بيان آيات توحيدي, ضرورت مسئله معاد را ذكر كردند كه اگر معادي نباشد يعني حسابي بعد از مرگ از پاداش و كيفر نباشد جهان ميشود پوچ و چون جهان, حق است و عدل و ظلم يكسان نيست پس معاد ضروري است.
استفاده از برهان و جدال احسن در اثبات احياي مردگان
اكنون كه ضرورت معاد ثابت شد آنگاه بحث ميشود كه خدا چگونه مردهها را زنده ميكند. اول از سنخ برهان است دوم از سنخ جدال احسن است «المعاد حقٌّ» با برهان ثابت شد اما خدا چگونه مردهها را زنده ميكند اين هم قابل اثبات با برهان است هم با جدال احسن. جدال احسن آن است كه مقدماتش هم معقول باشد هم مقبول, اگر مقدماتش معقول نباشد فقط مقبول باشد اين بهره سوء از جهل مخاطب است اما وقتي مقدماتش هم حق باشد هم مورد پذيرش مخاطب باشد ميشود جدال احسن. جريان اينكه خداي سبحان بر اساس قدرت مطلقه ميتواند مردهها را زنده كند اين برهاني است اين حق است اما از مقدمهٴ ديگر كه مقبولِ مشركان است كمك گرفتن اين ميشود جدال. فرمود شما كه قبول داريد خداي سبحان انسانها را آفريد, آسمان و زمين را آفريد ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[1] پس آسمان و زمين و انسان را خدا آفريد, اعاده كه آسانتر از ابتداست پس خدا ميتواند پس معاد حتمي است براي اينكه اگر نباشد عالَم ميشود پوچ چون هر كس هر كاري كرد, كرد بعد از مرگ هم كه ميشود معدوم و در بين معدومها هم فرقي بين صالح و طالح نيست چون به صورت قياس استثنايي اگر معاد نباشد لازمهاش بطلان عالم و پوچ بودن عالم است «و التالي مستحيل فالمقدم مثله» پس «فالمعاد حقّ لا ريب فيه» حالا سخن از كيفيت آفرينش مجدد است اين با جدال احسن حل ميشود فرمود شما كه قبلاً قبول كرديد خداي سبحان آسمان و زمين را آفريد اعاده آسانتر است منتها درباره خداي سبحان آسان و آسانتر معنا ندارد كه برخي از وجوه در نوبتهاي قبل گذشت ممكن است بعضي از اين وجوه هم بازگو بشود.
بررسي توجيهات استناد آسان بودن احياي مردگان بر خدا
پرسش: جناب استاد ببخشيد در ﴿هَيِّنٌ﴾ هم چنين چيزي قابل تصور است به هر حال ﴿هَيِّنٌ﴾ در برابر چيز سخت مطرح است.
پاسخ: نه, ميفرمايد ﴿هَيِّنٌ﴾ است يعني آسان است اگر بفرمايد: ﴿هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾[2] يعني آسان است معنايش اين نيست كه يك كار آسان است يك كار آسانتر اما اين آيه 27 سورهٴ «روم» كه محلّ بحث است ميفرمايد اعاده براي خدا آسانتر است اگر اين ضمير ﴿عَلَيهِ﴾ به الله برنگردد به مخلوق برگردد كه يكي از وجوه تفسيري اين آيه است[3] ديگر چنين سؤالي مطرح نيست اگر به «الله» برگردد نياز به توجيه دارد.
پس معاد ضروري است براي اينكه عالَم به حق خلق شده است و اگر معاد نباشد عالم ميشود باطل ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾.[4]پس به جايي بايد برسيم كه حساب و كتابي بايد باشد كه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[5] چنين چيزي را فرمود ضروري است بايد باشد وگرنه اگر انسانها همه معدوم بشوند بعد از مرگ خبري نباشد ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[6] و اين باطل است پس اصلِ معاد حقّ لا ريب فيه آنها با استكبار و استنكار با اين حرف روبهرو ميشدند ميگفتند آيا شنيدهايد كسي آمده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[7] يك خبر تازهاي بود براي آنها شگفتانگيز بود كه مگر انسان بعد از مرگ زنده ميشود قرآن آمده معاد را معنا كرده بهشت و جهنم را معنا كرده قيامت را معنا كرده پنجاه هزار سال بودنش را گفته, حالا اگر سؤال بشود چگونه خدا مرده را زنده ميكند ميفرمايد شما كه قبول كرديد اصلِ عالَم را خدا آفريد ايجاد مجدّد آفرينش مجدّد آسانتر از اول است اين آسانتر بودن يك مقدار توجيهش قبلاً گذشت يك مقدار خواهد آمد.
پرسش:... پاسخ: نه, براي خداوند ضرورت ندارد يك امر ضروريالوقوع است اين «يَجب عن الله» است نه «يجب علي الله» قبلاً گذشت كه معتزله فكر ميكردند چيزهايي كه حق است «يجب علي الله» است اماميه طبق رهنمود ائمه(عليهم السلام) فرمودند چيزي بر خدا واجب نيست چون خدا حكيمِ محض است و قدير صِرف يقيناً اين كارها را با اراده انجام ميدهد «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله».
عدم دلالت نديدن رؤياي صادقه و نقص انسان
در بحث ديروز اشاره شد كه افراد صالح رؤياي خوبي ميبينند گاهي ممكن است كسي صالح باشد رؤيايي نبيند اما آنچه ديگران در خواب ميبينند خدا در بيداري نصيب او ميكند اگر خوابي نديد دليل بر نقص نيست اگر پيشرفت علمي نداشت دليل بر نقص است حالا اين پيشرفت كمال و علم يا در رؤياست يا در رؤيت بالأخره انسان بايد ترقّي بكند اگر نكرد ناقص است.
سرّ صحيح بودن وصف مخلصان نسبت به خداوند
مطلب ديگر اينكه در جريان وصف كردن كه خداي سبحان هم سبّوح است هم قدّوس نه نقص دارد نه كمالِ محدود پس چگونه خدا فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[8] خدا منزّه است از وصفي كه ديگران بكنند اما بندگان مخلَص اگر خدا را وصف كنند اين كار صحيح است سرّش اين است كه بندگان مخلَص كه بالاتر از مخلِصاند اينها در اثر آن ولايتشان به قُرب نوافل راه يافتند اول محبّ خدا بودند بعد سيرِ الهي داشتند با نوافل محبوب خدا شدند وقتي محبوب خدا شدند برابر حديث قرب نوافل ذات اقدس الهي در فصل سوم نه فصل اول و دوم يعني مقام ذات نه, مقام صفات ذات كه عين ذات است نه, مقام وجهاللهي, فيضاللهي, نوراللهي در اين مقام كه فعل خداست فرمود: «كنت سمعه الذي يسمع به... و لسانه الذي ينطق به»[9] اگر كسي مخلَص شد به قرب نوافل ميرسد وقتي به قرب نوافل رسيد ذات اقدس الهي در مقام سوم, فصل سوم كه مربوط به فعل خداست زبان اين شخص است وقتي زبان اين شخص شد اين شخص با زبان الهي خدا را وصف ميكند لذا طرزي وصف ميكند كه شايستهٴ خدا سبحان باشد ائمه اينطورند اولياي الهي, معصومين, انبيا(عليهم السلام) اينطورند.
عدم تنافي ميان دائمي نبودن حركت انسان و نامتناهي بودن كمالات او
مطلب ديگر اينكه قبلاً روشن شد كه حركت نميتواند دائمي باشد چيزي دائماً بگردد زيرا حركت به سوي كمال رفتن است اگر دائماً يك شيء بگردد اين معناي بيهدف بودن است لذا حركت با ابديّت سازگار نيست حتماً دارِ مَمرّ و دار فرار به دارالقرار بايد منتهي بشود اما اين منافات ندارد كه انسان داراي كمالات نامتناهي باشد اولاً هر انساني اينچنين نيست كه لايق كمالات نامتناهي طولي باشد براي اينكه افراد همه از خدايند و همه به سوي خدا ميروند اما هر كه از هر جا آمده است به معادل آنجا ميرود مثل اينكه اين ابرهاي مختصر كه باران را به همراه دارند اينها همه از دريا برخاستند و همه اينها حامل باراناند و همه اين بارانها دوباره به دريا برميگردند اما آن ابرهاي كمباران فقط نهر تشكيل ميدهند اين نهر به اوايل دريا ميرسد ولي آن ابرهاي پرباران كه سيلآورند اين سيل, خروشان ميشود تا به وسطهاي دريا برسد اين دو آب از دريا برخاستند هر دو هم به دريا برميگردند اما يكي سيل است و يكي نهر عادي, همه از خدايند و همه به سوي خدا برميگردند اما آنكه «أول ما صدر مِن الله» است[10] اين در قوس صعود به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[11] ميرسد آنها كه از مراحل نازل پديد آمدند به مراحل نازل ميرسند منتها دارالقرار اينها ابدي است معناي ابديّت اين نيست كه حركت ابدي باشد معنايش اين است كه كمال, ابدي است و اينها ثابتاند نه ساكن؛ ممكن است خداي سبحان بعد از اينكه بساط آسمان و زمين را تغيير داد به آسمان و زمين قيامت, آسمان ديگري, زمين ديگري بيافريند.
دليل محال بودن حركت دائمي انسان
دوام حركت يعني دوام فيض به اين معنا نيست كه يك موجود مشخص دائماً بخواهد حركت كند حركت بدون هدف محال است وقتي به هدف رسيد آرام ميشود هذا أولاً و ثانياً اگر انسان دائماً بخواهد حركت كند بايد دائماً در دنيا باشد براي اينكه تكامل انسان به دين است به اعتقاد است و اخلاق است و حقوق است و فقه و احكام و عمل صالح و همه اينها در نشئه دنياست در آخرت يعني انسان بعد از مرگ ديگر شريعتي ندارد كاري بايد انجام بدهد كه بر او واجب است كاري را نبايد انجام بدهد كه بر او حرام است اينها نيست اگر آنجا هم همين باشد كه ميشود دنيا ديگر دار عمل است نه دار حساب. اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از غرر روايات آن حضرت است[12] كه همين را هم حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه نقل ميكند كه «إنّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[13] اگر فردا هم ظرف عمل باشد آنجا هم بالأخره ديني, مكتبي, پيغمبري, امامي لازم است كه احكام را براي انسان بگويد چون انسان كه بدون عمل صالح به مقصد نميرسد كامل نميشود تكامل انسان به عمل صالح است عمل صالح هم كه محتاج شريعت است پس طبق اين دو وجه, حركت انسان نميتواند دائمي باشد انسان ميرود در بهشت ثابت ميشود نه ساكن حالا كيفيت بهرهبرداري انسان از كمالات با حفظ ثبات در بهشت چگونه است آنجا كه ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[14] برقي نيست كه صنعتي باشد شمس و قمري نيست كه طبيعي باشد فضاي بهشت را خود بهشتيان نور ميدهند ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[15] كه در دنياست ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[16] در آخرت است يك انسان نيّر نورافكني است كه فضاي محيط خودش را روشن ميكند و دائماً ثابت است بدون حركت.
پرسش:... پاسخ: يا تجرّد مثالي يا تجرّد عقلي, اگر ماده است كه بالأخره بايد حركت كند به كمال برسد اگر ثابت شده است ديگر به مقصد رسيده, اگر به ثبات مثالي يا عقلي يعني ملكوتي يا جبروتي نرسيد نميشود البته اين براي روح اوست نه براي بدن, بدن تابع روح است روح هر مقداري كه بايد لياقت داشته باشد دارد آن وقت در بهشت همين بدن هست همين روح هست منتها روح به مقصد رسيده است.
تفضّل حكيمانه خداوند مشروط بر استعداد مخلوقات
پرسش:... پاسخ: بله, اما ماده بايد استعداد داشته باشد تفضّل دارد اما اين ماده بايد پذيرا باشد مثل دنيا كه ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[17] اگر كسي در فضاي كفر باشد در فضاي شرك باشد ديگر ﴿فَضْلُ اللهِ﴾ هم شامل حالش نميشود بايد در فضاي دين باشد و حالا يا پدر صالحي داشت يا مادر صالحي داشت يا مشمول دعاي خير ديگري بود چون او كه فرمود: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾ مشيئتش بر اساس حكمت است اين از غرر بيانات امام سجاد(سلام الله عليه) است كه بارها خوانده شد در صحيفه حضرت ميفرمايد: «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل»[18] خداي حكيمي كه هيچ توسّلي جلوي حكمت تو قرار نميگيرد با هيچ وسيلهاي نميشود از تو كاري خواست كه بر خلاف حكمت باشد خب اگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾ مشيئتش بر اساس حكمت است.
عدم تنافي ثبوت انسان در قيامت و بهرهمندي از فيوضات الهي
پرسش:... پاسخ: بله, جريان هست نه انسان, كامل ميشود نه انسان با كند و كاو كامل ميشود ذيل همان آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[19] مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان دارد در بهشت چشمه, تابع بهشتي است[20] مثل دنيا نيست دنيا اگر كسي خواست خانهاي, چادري, مسكني, مأوايي داشته باشد بررسي ميكند كجا آب هست كنار آب چادر بزند, كنار آب خانه بسازد اما در بهشت اينطور نيست كه يك چشمه در جايي باشد بهشتي كنار آن چشمه خيمه بزند و زندگي كند بلكه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾ مُفجِّر عيون خود بهشتياند بهشتي اگر اراده كرده است كه همينجا كه هست چشمهاي بجوشد چشمه ميجوشد اينطور است انهار چهارگانه جاري است اما اينطور نيست كه بهشتي زحمت بكشد و حركت كند كار انجام بدهد يا ايمان و عمل صالح بايد داشته باشد.
ظهور عمل صالح در قيامت و نقش آن در افزايش درجات
پرسش:... پاسخ: اين براي دنياست نه اينكه آنجا نظير دنيا خواندن يك آيه ثواب داشته باشد كسي اين آيه را بخواند يك درجه بالاتر بگيرد كه بشود مستحق اين آنچه در دنيا خوانده است همانها در آخرت يكي پس از ديگري ظهور ميكند اين عمل صالحهايي كه در دنيا انجام داد ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[21] همه را ميبيند اينچنين نيست مثل در دنيا كه اگر آيهاي بخواند ثواب دارد و قرائت قرآن مستحب است خب اين شريعت است و دستور دادند و قرائت قرآن ميشود مستحب اما آنجا كه شريعت نيست. فرمود: ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ﴾.
تبيين وجهي ديگر در استناد آساني احياي مردگان به خدا
حالا اين ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ اگر ضمير ﴿عَلَيْهِ﴾ به مخلوق برگردد يعني براي مخلوقها كار دو قسم است ابتدا, هيّن است اعاده, اهون يا نه, اگر ضمير به الله برگردد; يعني به نظر شما كار را يك صاحبكار ابتدائاً بخواهد انجام بدهد اگر مقتدر باشد هيّن است و اگر ثانياً بخواهد انجام بدهد اهون است; يا بر شما اهون است يا به نظر شما اهون است بنابراين فرض ندارد كه كاري نسبت به ذات اقدس الهي اهون باشد.
تنظير عبارت ﴿وَهُوَ أهْوَنُ عَليهِ﴾ به «الله أكبر» و تفسير آن
اگر گفتيم اين ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ نظير «الله اكبر» است اين ديگر معناي جدايي خواهد داشت در «الله أكبر» ملاحظه فرموديد كه گاهي گفتند «الله أكبر» معنايش اين نيست كه موجودات ديگر كبيرند و خدا اكبر است بلكه موجودات ديگر همهشان نازل و ضعيفاند و خدا كبير است اين اكبر به معني كبير است اما آن دو روايتي كه مرحوم صدوق نقل كرده و مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب صلات در بحث اذكار چون كتاب صلات وسائل يك ابواب ذكر دارد يك ابواب قرآن دارد يك ابواب دعا صاحب وسائل, وسائل را به اين سبك تنظيم كرده مرحوم صاحب وسائل اين سه بخش را در كتابالصلاة آورده ذكر شب چيست ذكر روز چيست ذكر روز جمعه چيست و مانند اينها.
تفسير «الله أكبر» با بيان معصوم(عليه السلام)
يكي از موارد اينكه معناي «الله أكبر» چيست دو روايت است يكي حضرت ابتدائاً فرمود, يكي به عنوان جواب سؤال آن دو روايت را مرحوم صدوق در توحيد نقل كرده[22] صاحب وسائل در صلات نقل كرده[23] حضرت از كسي سؤال ميكند كه «الله أكبر» يعني چه؟ آن راوي عرض ميكند كه «الله أكبر مِن كلّ شيء» حضرت فرمود مگر چيزي در عالَم هست كه خدا از آن بزرگتر باشد؟! اين غير از آن است كه گفتند نقل ميكند كه همه چيز ضعيفاند همه چيز حقيرند و خدا كبير است پس اكبر به معني كبير است[24] كه ميخواهند اين ﴿هُوَ أَهْوَنُ﴾ را با آيه سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه قبلاً خوانده شد ﴿هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ هماهنگ كنند ميگويد اين ﴿أَهْوَنُ﴾ به معناي ﴿هَيِّنٌ﴾ است مثل اينكه «أكبر» به معني «كبير» است اين يك معناست. اما آنچه مرحوم صاحب وسائل نقل كرد يك مطلب ديگر است حضرت فرمود مگر در عالَم چيزي هست كه خدا از آن بزرگتر باشد حالا يا حقير يا غير حقير نه اينكه در عالَم چيزي هست و حقير است و خدا كبير است حضرت فرمود مگر چيزي در عالَم هست عرض كرد پس معني «الله أكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف» خدا بزرگتر از آن است كه وصف بشود اين كجا آن كجا!
ضرورت توجه به روايات معرفتي در حوزه
بارها به عرضتان رسيد كه اگر يك روز اين روايتها بيايد در حوزه و درسي بشود حداقل پنجاه, شصت جلد كتاب درباره اين هست مگر اين جريان استصحاب بيش از چند كلمه است «لا تنقض اليقين ابداً بالشك إنّما تَنْقُضه بيقين آخر»[25] حالا ما كار به قدما(رضوان الله عليهم) نداريم در همين علماي بزرگوار اين قرن اخير پنجاه, شصت جلد كتاب بر اساس همين جمله نوشته شده شما تقريرات درس مراجع بزرگوار را درباره استصحاب كه بررسي كنيد بعد از حذف مكرّرات هر كدام يك جلد درباره استصحاب كتاب دارند حداقل پنجاه جلد كتاب درباره همين جمله نوشته شده استصحاب تعليقي چيست, استصحاب تنجيزي چيست, استصحاب زماني چيست, استصحاب زمانيات چيست, استصحاب زمان چيست, استصحاب حكمي چيست, استصحاب موضوعي چيست, شكّ در مقتضي چيست, اين حرفها كه در آيات و روايات نيست اينها را عقل استنباط ميكند اگر آن معارف كه با مسئله «لا تنقض اليقين ابداً بالشك» قابل قياس نيست آنها هم اگر عرضه بشود چه معارفي استنباط ميشود! مگر ميشود گفت در عالَم كسي نيست اين يك حرف بيّني است كه عالَم موجودات فراوان دارد چطور ميشود ما حرف سعدي و امثال سعدي را ترجمان اين حديث ندانيم او ميگويد:
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست ٭٭٭بَرِ عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايقشناس٭٭ ٭ولي خرده گيرند اهل قياس
كه پس آسمان و زمين چيستند٭٭٭ بنيآدم و ديو و دد كيستند
پاسخ ميدهد
همه هر چه هستند از آن كمترند٭٭٭ كه با هستياش نام هستي برند
عظيم است پيش تو دريا به موج٭٭٭ بلند است خورشيد تابان به اوج
چو سلطان عزّت علم بر كشد٭٭٭ جهان سر به جِيْب عدم بر كشد[26]
ما نفخه صور اول را كه قبول داريم عرفاي ما, بزرگان ما هماكنون نفخه صور اول را ميبينند
ما زنده به فكر دوست باشيم٭٭٭ ديگر حَيَوان به نفخه صور[27]
خيليها بايد بميرند و نفخه صور بشود نفخه اول بشود نفخه ثاني بشود تا بفهمند عالَم چه خبر است ما نمرده, نفخه صور را ميبينيم حضرت فرمود مگر چيزي در عالَم هست عرض كرد پس معناي «الله أكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبرُ مِن أن يوصَف» باز يك معناي دقيقتري آنچه در ذهن آمد از همين حديث در بحثهاي قبل اشاره شد كه اين «الله أكبرُ مِن أن يوصَف» موجبه معدوله است يا سالبه محصّله; يعني «الله أكبر مِن أن يوصَف» يا «الله لا يوصف» اين دو مرحله است غرض آن است كه اگر كسي آن صحنه را ديد كلّ عالَم سر جايش محفوظ است آسمان و آسمانيها هست, زمين و زمينيها هست, شريعت هست, دين هست, حلال و حرام هست اما همه چيز مرآت حقّاند صوَر مرآتيه حقاند.
تفسير ﴿وَهُوَ أهْوَنُ عَليهِ﴾ با توجه به سخن امام رضا(عليه السلام)
طبق آن بياني كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم صدوق فرمود اشيا به منزله صور مرآتيهاند[28] خب اگر اين شد ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ يعني اين آسانتر از آن است كه درباره خدا مطرح بشود چيزي براي خدا سخت و سختتر يا آسان و آسانتر نيست آن وقت آن دو روايت كه فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف» يعني اين جريان اهون از آن است كه كسي مطرح كند كه چيزي براي خدا سهل است يا براي خدا سهلتر است اين فرض ندارد. اگر اينچنين شد آن وقت ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ معناي خودش را پيدا ميكند يعني هر وصفي را كه شما بيان كرديد خدا بالاتر از آن است ما آن معنا را كه نميتوانيم ادراك كنيم ولي مصاديق كاملش در زيارت «جامعه كبيره» در وصف ائمه(عليهم السلام) آمده ما در بين انسانهاي كامل اين نمونهها را داريم كه هر چه اينها به اذن الهي بخواهند حاصل است از احياي موتا و مانند آن, در زيارت «جامعه» يكي از اوصافي كه براي اهل بيت(عليهم السلام) آمده است همين مَثل اعلا بودن است[29] البته در حدّ مرآت بودن و آيت بودن. چه در آسمان چه در زمين اينچنين است.
بازگشت همه كمالات به خدا
بعد فرمود او عزيز مطلق است او حكيم مطلق است قرآن كريم كه كتاب توحيد است عزّت را, كمال را, حيات را, حكم را, رزق را, فتح را, اين كمالات را براي خيليها ثابت ميكند اگر گفته شد خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[30] است ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[31] است ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[32] است ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ است او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[33] است يعني اينها را خدا به غير خودش هم اسناد داد اما همه اينها را جمعبندي ميكند ميفرمايد آنچه من به ديگران نسبت ميدهم اينها مرائي و مراياي من هستند اينها زيرمجموعه مدبّرات من هستند اگر من گفتم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[34] حواستان جمع باشد يكجا عزّت براي من است ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[35] اگر به يك عدّه گفتم ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[36] اگر به يك عدّه گفتم ﴿خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[37] يا ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[38] حواستان جمع باشد در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿أنّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[39] اگر گفتم وجود مبارك عيسي به اذن من خلق ميكند ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[40] و خدا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ حواستان جمع باشد همه اينها ابزار قدرت من هستند تحت تدبير مدبّرات من هستند چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[41] هيچ كمالي را خداي سبحان به غير خود اسناد نميدهد تا معنايش اين باشد كه آنها كاملاند من هم كاملم منتها من بيشتر دارم از اين قبيل نيست فرمود آنهايي كه آنها هم دارند براي من است نه اينكه من به آنها دادم تفويضاً بلكه براي همه اينها ميگويند: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[42] اينها مجاري كار من هستند ابزار كار من هستند من اگر بخواهم به كسي خير برسانم به دست زيد و عمرو ميرسانم اين است كه ميبينيد فرق مرحوم آقاي قاضي و ديگران در آن زندگينامهشان شما ببينيد اين است ديگران همان مثال ميوهاي كه ذكر ميشد اگر يك سبد ميوه به كسي برسد اين دو سؤال دارد ميگويد اين چيست ميگويند ميوه است, چه كسي داد فلان باغبان اما مرحوم آقاي قاضي و ساير موحّدان ناب اينها سه حرف دارند ميگويند چيست اين ميوه است چه كسي آورد; يعني چه كسي آورد فلان باغبان, چه كسي داد معلوم است ديگر خدا داد هرگز نميگويند چه كسي داد ميگويند چه كسي آورد خب اين موحدانه زندگي كردن, مواظب دهن و زبان بودن چيز ديگر است اين تمرين ساليانه ميخواهد ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[43] اينها قرآني زندگي ميكنند بعضيها مثل ماها قرآن ميخوانيم بعضيها هم قرآن ميخوانند هم باور دارند و هم قرآني زندگي ميكنند ميگويند خدا داد در همه موارد ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ خب ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.
سرّ تقديم «عليّ» در جمله ﴿هُوَ عَليَّ هَيِّنٌ﴾ و تأخير آن در ﴿وَهُوَ أهْوَنُ عَليهِ﴾
در سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه فرمود: ﴿هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ ﴿عَلَيَّ﴾ را بر ﴿هَيِّنٌ﴾ مقدم داشت كه مفيد حصر است معنايش روشن است چنين كاري كه انسان خودش دوران فرتوتي و كهنسالي را بگذراند همسر او هم پيرزن باشد آن وقتي هم كه ميانسال بود عقيم بود اگر زني در دوران ميانسالي عقيم باشد حالا كه پير شد بخواهد مادر بشود كار سختي است كسي هم كه سنگينترين عضو بدنش كه استخوان است پوك شد ديگر ساير اعضا ﴿إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ خب اگر استخوان كه ستون بدن است اين پوك بشود ديگر اعضاي ديگر نميماند فرمود: ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[44] همسرم كه ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[45] نه اليوم عاقر است قبلاً كه جوان بود ميانسال بود عاقر بود يعني عقيم بود اين عاقر چون وصف خاص است مثل حائض ديگر تاء تأنيث ندارد ديگر نميگويند زن حائضه است اين تاء را براي فرق ميآورند به تعبير سيوطي كه «تا الفرق» يعني تاء براي فرق بين زن و مرد است, اگر صفتي مخصوص زن بود ديگر تاء نميخواهد «عاقره» نميگويند براي اينكه مرد كه عاقر نيست لذا جا براي تأنيث نيست خدا ميفرمايد: ﴿هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ اين مفيد حصر است اما در مسئله اصل كلي كه اعاده, آسانتر از ابتداست اين براي همه است هر فاعلي بخواهد كاري را بار دوم انجام بدهد بار اول ابتكاري بود بار دوم بخواهد انجام بدهد خب بار دوم آسانتر از بار اول است لذا در اين آيه محلّ بحث ﴿عَلَيْهِ﴾ مقدم نشد ولي در سورهٴ «مريم» ﴿عَلَيَّ﴾ مقدم شد آنجا بايد افاده حصر بكند.
عزّت و حكمت در انحصار خدا
فرمود عزيز مطلق اوست حكيم مطلق هم اوست اين الف و لام در اين قسمت مفيد حصر است همان پيامي را دارد كه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ همان پيامي را دارد كه ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ همان پيامي دارد كه در بخش پاياني سورهٴ «ذاريات» آمده است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[46] يعني اگر گفته شد خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است و موهم اين معناست كه ديگران هم رازقاند ديگران مجراي رزق الهياند وگرنه اين كلمه ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با آن الف و لام كه روي خبر آمده ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ مفيد حصر است كه «لا رازق الاّ هو, لا خالق الاّ هو, لا عزيز الاّ هو, لا حكيم الاّ هو, لا اله الاّ هو».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38.
[2] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.
[3] . ر.ك: مجمعالبيان, ج8, ص473.
[4] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.
[5] . سورهٴ زلزال, آيات 7 و 8.
[6] . سورهٴ قلم, آيهٴ 35.
[7] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 7.
[8] . سورهٴ صافات, آيات 159 و 160.
[9] . الكافي, ج2, ص352.
[10] . ر.ك: الكافي, ج1, ص442.
[11] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[12] . الخصال (شيخ صدوق), ج1, ص51.
[13] . نهجالبلاغه, خطبه 42.
[14] . سورهٴ انسان, آيهٴ 13.
[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 122.
[16] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 8.
[17] . سورهٴ مائده, آيهٴ 54; سورهٴ حديد, آيهٴ 21; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[18] . الصحيفة السجاديه, دعاي 13.
[19] . سورهٴ انسان, آيهٴ 6.
[20] . مجمعالبيان, ج10, ص616.
[21] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 30.
[22] . التوحيد (شيخ صدوق), ص313.
[23] . وسائل الشيعه, ج7, ص191.
[24] . ر.ك: التفسير الكبير, ج25, ص96.
[25] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.
[26] . بوستان سعدي, باب سوم, گفتار در معناي فناي موجودات در معرض وجود باري.
[27] . ديوان سعدي, غزل 303.
[28] . التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[29] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610.
[30] . سورهٴ مائده، آيهٴ 114؛ سورهٴ حج، آيهٴ 58.
[31] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 87؛ سورهٴ يونس، آيهٴ 109.
[32] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[33] . سورهٴ مومنون، آيهٴ 14.
[34] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[35] . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[36] . سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[37] . سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
[38] . سورهٴ بقره، آيهٴ 93؛ سورهٴ اعراف، آيهٴ 171.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[40] . سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[41] . سورهٴ رعد، آيهٴ 16؛ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[42] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[43] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[44] . سورهٴ مريم، آيهٴ 4.
[45] . سورهٴ مريم، آيهٴ 5.
[46] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.