بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهمُ الْحُسْنَي وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الآرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ (18) أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَي إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الآلْبَابِ (19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَ عَلاَنِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ (22)﴾
بعد از اينكه اصول كلي و معارف اصيل را در سه قسمت خلاصه فرمود: توحيد و نبوت و رسالت و توحيد و معاد را با برهان اثبات فرمود و شبهات مربوط به توحيد و معاد را اشاره كرد و جواب فرمود و قهراً مسئلهٴ نبوت هم به عنوان يك امر لازم و ضروري تلقي شده است زيرا اگر مبدئي است و معادي مسير و راهي هم خواهد بود زيرا ممكن نيست يك قافله از يك مبدئي حركت كند به يك معاد و پاياني برسد و راه نباشد چه اينكه ممكن نيست راه باشد و راهنما نباشد لذا اصل صراط مستقيم كه دين است راهنماي اين صراط مستقيم كه معصوم(سلام الله عليه) است وجودشان بالالتزام ثابت خواهد شد آنگاه در مقام بعدي به اين شبهات جواب داده شد وقتي از راه برهان اين اصول ثلاثه را اثبات فرمودند و با ادله شبهات را رد كردند ميپردازند به اثر عملي اين اصول چون قرآن كريم يك كتاب علمي يا عقلي نيست كه فقط به آن مسائل فرضي بحثهاي علمي اكتفا كند چون كتاب هدايت و نور است هر مطلب عقلي را كه تبيين فرمود تهذيب نفس و ترتيب عملي او را هم در كنارش ذكر ميكند مردم در برابر اين رهآورد وحي به دو دسته تقسيم ميشوند آنها را هم بيان ميفرمايد خصوصيت هر يك از اين دو گروه را هم ذكر ميفرمايد پايان كار هر دو دسته را هم بيان ميكند ميشود كتاب هدايت و نور اين طرز بحث در هيچ كتاب از كتابهاي عقلي نيست ممكن است در يك كتاب عقلي اصل توحيد و نبوت و معاد به عنوان يك امر ضروري تثبيت بشود اما بايد چه كرد دلها در برابر اين معارف به چند دسته تقسيم ميشوند چه كنيم كه اين معارف را بپذيريم و عمل كنيم اگر نپذيرفتيم و عمل نكرديم به چه عاقبت مشعوني مبتلا ميشويم اگر پذيرفتيم و عمل كرديم به چه عاقبت حسنائي دسترسي پيدا ميكنيم اينها در كتب عقلي نيست اما كتابي كه هدايت و نور است همهٴ ابعادش را مطرح ميفرمايد لذا بعد از اينكه مسائل عقلي را تتميم فرمود اين را به صورت يك تمثيل بيان فرمود كه حق مانند آب است و از طرف خداي سبحان تنزل ميكند و دلهاي مردم به منزلهٴ ظروف پذيرش آب است هر دلي كه ظرفيتش بيشتر باشد از حق بهرهٴ بيشتري ميبرد هر دلي كه ظرفيتش كمتر باشد از حق بهرهٴ كمتري ميبرد تا قلبي كه همچون سنگ سخت باشد و بيظرفيت او به دنبال كف روي آب است و ساير مسائلي كه گذشت آنگاه فرمود هر كس پذيرفت پايان نيك به انتظار اوست و هر كس نپذيرفت گرفتار سوء الحساب ميشود اين به عنوان دو اثر كلي كه ﴿للذين استجابوا لربهم الحسني و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما في الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به﴾[1], اين به عنوان دو اثر كلي آنگاه اين دو اثر كلي را به صور فروعات ضمينه تشريح ميكند ميفرمايد آنكه پذيرفت چه ميكند و آنكه نپذيرفت چه ميگويد آنكه پذيرفت تنها نميتواند به اين اكتفا كند كه من قلبم بايد سالم باشد پذيرفتم نه اگر پذيرفت نشانهٴ پذيرشش اين آثار عملي است اولين اثري كه ذكر ميكند ميفرمايد آنكه پذيرفت در دلش يك نورانيتي است او بصير است آنكه نپذيرفت دلش نابينا است و او اعمي است آنكه پذيرفت جزو اولوالالباب است داراي لب و مغز است آنكه نپذيرفت ﴿افئدتهم هوا﴾[2] اين دلها تهي است چيزي در دل نيست آنها كه پذيرفتند اولوالالبابند لبيبند, لب و مغز دارند, سنگينند, اينها كه نپذيرفتند ﴿افئدتهم هوا﴾ فؤادهاي اينها و دلهاي اينها تهي است بعد از اينكه فرمود آنها كه پذيرفتند اولوالالبابند حالا اولوالالباب را دارند تفسير ميكنند كه اولوالالباب كيانند فرمود ﴿الذين يوفون بعهد الله﴾[3] نشانهٴ لبيب بودن آن است كه به عهد خدا وفادار باشند در طي بحثهاي قبل به عرض رسيد كه خداي سبحان در سورهٴ احزاب فرمود دو گروه با خدا عهد بستهاند عدهاي وفادار ماندند عدهاي نقض كردند كه بطور اجمال اشاره ميكنيم چون بحث تفصيلياش قبلاً گذشت در سورهٴ احزاب آيهٴ 15 فرمودند كه ﴿و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار﴾[4], اينها تعهد سپردند كه در روز خطر دين را فراموش نكنند و پشت نكنند و اين عهد خدا هم مسئول است اينها با اينكه تعهد سپردند ولي در روز خطر حضور پيدا نكردند و نقض عهد كردند آنگاه خدا ميفرمايد بر فرض شما دين را ياري نكرديد اين طور نيست كه براي ابد در زمين بمانيد ﴿لمن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل﴾[5], وقتي در راه خدا قدم برداشتيد يا در راه ميميريد يا در ميدان جنگ شهيد ميشويد اگر از مرگ در راه و از شهادت در جبهه فرار كرديد ﴿اذاً لا تمتعون الا قليلا﴾[6], يك مدت كمي ميمانيد و بعد به عذاب اليم گرفتار خواهيد شد كه بقيهٴ آن را تكرار نكنيم در مقابل اين گروه كساني هستند كه ﴿من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه﴾, در همين سورهٴ احزاب آيهٴ 23 ﴿من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه﴾, آن تعهدي كه سپردند صادقانه ايستادند ﴿فمنهم من قضي نحبه﴾ بعضيها دينشان را ادا كردند نحب يعني نذر اين تنها به عنوان يك عمل مستحب نبود كه حاضر بودند نثار كنند اين را نحبشان ميدانستند, نذرشان ميدانستند, يك دين لازم ميدانستند كه رفتند دينشان را ادا كردند ﴿من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه﴾[7] يعني نذره اللازم اين را دادند قضا كردند ﴿و منهم من ينتظر﴾[8] كه نوبت به او برسد كه غرضش را ادا كند نه آنها كه پيشگام بودند در تصميمشان تبديل را روا داشتند نه اينها كه به انتظار شهادت به سر ميبرند پشيمانند ﴿و ما بدلوا تبديلا﴾[9] اينها كساني هستند كه ﴿يصلون ما امر الله﴾[10] ﴿يوفون بعهد الله﴾[11] آنها ﴿ينقضون عهد الله﴾[12] اين آيه دوم جزء آيات مشهور و رايج است آن آيهٴ اول در قبال اين است يعني در جريان جنگ احزاب و ديگر جنگها مردم دو دسته شدند يك عده ﴿يوفون بعهد الله﴾ يك عده ﴿ينقضون عهد الله﴾ در همهٴ مراحل هست منتها نمونهها را قرآن كريم در موارد خاصّي ذكر ميكند آنچه در سورهٴ احزاب بيان شده نمونهاي از وفاي به عهد و نمونهاي از نقض عهد است آنها ميشوند لبيب اينها ميشوند تهي مغز
سؤال ...
جواب: اينها با ميثاق فطرت تعهد سپردهاند و وحي براي آن نيست كه انسان تازه عهد ببندد وحي براي آن است كه آن عهد را شكوفا كند و عهد شكوفا را عملي كند در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج آمده كه خداي سبحان مرسلين را فرستاده كه «ليستأدوهم ميثاق فطرته و يثيروا لهم دفائن العقول»[13] انبيا آمدند تا به مردم بگويند آن پيماني كه با فطرتت بستي آن را عمل كن چيز تحميلي بر انسانيت نياوردند كار انبيا تبيين همان فطرت است نه تحميل شيئ جدا منتها آن قوّه را به فعليت رساندند آن مجمل را مبيّن و مفصّل كردند كه «ليستأدوهم ميثاق فطرته»
سؤال ...
جواب: نه فطرت بر اساس توحيد است، توحيد است نبوت است رسالت است معاد هست.
سؤال ...
جواب: فطرت غير از طبيعت است فطرتش توحيدي است ولا غير منتها در آيهٴ سورهٴ نساء دارد كه اين فطرت و عقل به تنهايي كافي نيست ما انبيا را فرستاديم تا به مردم آگاهي بدهند و بگويند فطرتتان اين است و طبيعتتان آن است در سورهٴ نساء فرمود خداي سبحان انبيا را فرستاده ﴿رسلاً مبشرين و منذرين﴾ كه اين هدف نبوت عامه است بعد از اينكه نام مبارك انبياي فراواني را اسم ميبرد بعد ميفرمايد ﴿رسلا مبشرين و منذرين لان لا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[14] ما انبيا را فرستاديم تا بعد از ارسال اين انبيا ديگر مردم بر خدا حجت نداشته باشند معلوم ميشود عقل به تنهايي كافي نيست براي هدايت مردم اگر عقل به تنهايي كافي بود حجت خدا تمام بود عقل به منزلهٴ چراغ است و وحي به منزلهٴ راه هرگز انسان با چراغ به مقصد نميرسد چراغ دستش هست اگر راهي نباشد كجا را ببيند چه اينكه اگر راه باشد چراغ نداشته باشد به مقصد نميرسد چون راهي نميبيند لذا ديوانه به مقصد نميرسد و عاقل است كه چراغ در دست دارد و راه را ميبيند و از راه تبعيت ميكند كه لولا العقل انسان نور ندارد و لولا الشرع راه ندارد هرگز عقل به تنهايي كافي نيست چه اينكه هرگز وحي به تنهايي كافي نيست اين حديث شريف در تحف العقول و نيز در جوامع ديگر هم هست كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبور ميكردند ديدند عدهاي دور كسي را گرفتهاند جمع شدند فرمود چرا اينجا جمع شدهاند عرض كردند يك مجنوني است حالش بهم خورده اينها اجتماع كردند فرمودند اين مجنون نيست نگوييد مجنون است اين مريض است مجنون كسي است كه كافر باشد مجنون كسي است كه موحّد نباشد آنكه موحّد نيست ديوانه است و الا اين مريض است و راه درمان او نيز هست مجنون و ديوانه كسي است كه عقل ندارد آن كسي كه «ما عبد به الرحمن»[15] را ندارد. آن تعهدي را كه انسان با فطرت سپرد بوسيلهٴ وحي شكوفا ميشود انسان نگاه ميكند ميبيند درست است چون چراغ در دست اوست به دنبال اين راه حركت ميكند در برابر اين وفاي به عهد يك نقض عهدي هم هست كه هر دو نمونه را در سورهٴ احزاب ذكر ميكند در مسائلي كه مربوط به صلهٴ رحم و مانند آن است كه بحثش يك مقداري در جلسهٴ قبل به عرض رسيد يكي از مهمترين واجبهاي عاطفي همين مسئلهٴ صلهٴ رحم است
سؤال ...
جواب: آن روز هم اشاره شد يكي لسان اثبات است و ديگري لسان نفي يكي آن واجب را بيان ميكند يكي ترك واجب را اينطور نيست كه دو تا معصيت باشد يكي فعلش واجب باشد ديگري هم تركش حرام باشد كه اگر كسي اين عمل را كرد دو تا عقاب داشته باشد اين براي اهميت مسئله است اينطور نيست كه هم وفاي به عهد واجب باشد هم نقض عهد حرام باشد اگر يكي حرام است حرام عقلي است يكي واجب شرعي است ديگري حرام عقلي اينطور نيست كه يك عمل فعلش واجب شود شرعاً تركش بشود حرام شرعاً كه براي يك معصيت دو تا عقاب باشد اينچنين نيست براي اهميت مطلب گاهي به لسان نفي و اثبات هر دو بيان ميشود گاهي به مقتضاي شرع و عقل هر دو توجه ميدهند لذا فرمودند ﴿الذين يوفون بعهد الله﴾ به عهد خدا وفادارند هر عهدي كه سپردند اگر به توحيد متعهد شدند همهٴ احكام الهي كه از توحيد نشأت ميگيرد وفادارند و هرگز عهد الهي را نقض نميكنند و ميثاق الهي را نقض نميكنند اين رابطهٴ خود با خدا را تحكيم ميكند, رابطهٴ خود با بندگان خدا را در آن محوري كه خدا دستور داد آنرا هم حفظ ميكنند ﴿و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل﴾[16] آنچه كه خداي سبحان دستور داد كه آن را حفظ كنيد و رعايت كنيد نظير صلهٴ رحم نظير ارتباط با پيامبر اولياي الهي كه فرمود «انا و علي ابوا هذه الامة»[17] هم صلهٴ رحمي كه در داخلهٴ ارحام مطرح است واجب خواهد بود هم صلهٴ رحمي كه امت با امام معصوم(عليه السلام) دارد كه در عاق والدين هم همين دو مطلب مطرح است يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين صوري و يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين معنوي كه عقوق و عصيان والدين معنوي مثل «انا و علي ابوا هذه الامة» اشد است از عقوق و عصيان والدين صوري پس آن پيماني كه انسان با خدايش بست او را وفا ميكند و نقض نميكند آن رابطهاي كه خداي سبحان بر او مقرر كرده است براي او به عنوان صلهٴ رحم و امثال ذلك آن را هم وفا ميكند و نقض نميكند اين مسئلهٴ صلهٴ رحم همانطوري كه آن روز به عرض رسيد به قدري مهم است كه در اول سورهٴ نساء خدا اهميتي كه به او داد به اين لسان تعبير فرمود كه از خدا و ارحام بپرهيزيد ﴿و اتقوا الله الذي تسائلون به والارحام﴾[18] براي اينكه به مسئلهٴ رحامت اهميت بدهد نام ارحام را در كنار نام مبارك خود ذكر ميكند ميفرمايد ﴿و اتقوا الله الذي تسائلون به والارحام﴾ گذشته از اينكه در اين سورهٴ رعد و همچنين در سورهٴ بقره كساني كه صلهٴ رحم نميكنند و قطع ميكنند اين رحامت را مشمول خشم خدا شدند بعنوان لعنت بعنوان استحقاق سوء العذاب, سوء الحساب, سوء الدار و امثال ذلك محكوم شدند كه حالا در شمارش اوصاف كساني كه دين را استجابت نكردند در همين سوره خواهد آمد كه آنها كه ﴿يقطعون ما امر الله به ان يوصل﴾[19] ﴿و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل﴾[20], گفتند اگر كسي در قطع رحامت عمومي كه ﴿انما المؤمنون اخوة﴾[21] حريص بود شما در صلهٴ اين رحامت عمومي از او حريصتر باشيد نگذاريد دوستتان در ترك شما از شما در وصل قويتر باشد هنر آن نيست كه انسان از ديگري قطع كند هنر آن است كه قطع ديگري را تحمل كند «صل من قطعك»[22] اين هنر است آن هنر نيست كه انسان بگويد من تعهد كردم كه ديگر با او سخن نگويم اين تسليم شدن در برابر آن خوي درندگي است هنر آن است كه من مصمم هستم اگر او قطع رابطه كرد من رابطهام را حفظ كنم «صل من قطعك» كه هجرت برادر مؤمن تا بيش از سه روز گفتند قابل تحمل نيست كه انسان از اين طرف برادر مؤمن را رها نكند و ترك نكند پس هم ارتباطش را با خدا هم ارتباطش را با ارحام داخلي هم ارتباطش را با اعضاي امت اسلامي كه ﴿انما المؤمنون اخوة﴾ اين ﴿انما المؤمنون اخوة﴾ را صاحب محاسن برقي از امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است كه حضرت فرمود «ابوه نور و امه الرحمة», مؤمنين كه باهم برادرند از يك پدر و مادر بدنيا آمدهاند پدر امت ايماني عقل است و مادرشان رحمت پدرشان نور است ومادرشان رحمت «ابوه النور و امه الرحمة»[23] مؤمنين كه باهم برادرند ﴿انما المؤمنون اخوة﴾ اين اخوت از يك نورانيت كه بر اساس عقل است و از يك رحمت كه بر اساس عاطفه است تنزل كرده بنابراين امت اسلامي زير پوشش عقل و زير پوشش عاطفه با هم زندگي ميكنند ﴿و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل﴾, چيزي را قطع نميكنند آنجا كه بايد ارتباط را حفظ كنند ﴿و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب﴾[24] ملاحظه ميفرماييد اوصافي كه براي اولوالالباب ذكر ميكنند در يك سطح نيست فرمود اولوالالباب از خدا ميهراسند, هراسناكند و از سوء حساب ميترسند خشيت را به خداي سبحان نسبت داد و خوف را هم به سوء حساب خشيت و خوف گذشته از آن فرق ادبي كه دارند كه خشيت به آن فعل نسبت داده نميشود, به آن حادثهٴ تلخ نسبت داده نميشود, نميگويند من از مرض خشيت دارم, نميگويند من از سرماي هوا خشيت دارم, من از هواي گرم خشيت دارم, خشيت را به آن مبدأ فاعلي نسبت ميدهند به آن اثر نسبت نميدهند اما خوف را هم به آن اثر نسبت ميدهند هم به آن مبدأ فاعلي هم ميگويند من از مرض ميترسم يا از سرما ميترسم هم ميگويند از فلان شخص ميترسم از مار ميترسم از عقرب ميترسم هم خوف را به آن اثر ناگوار و آن حادثهٴ تلخ نسبت ميدهند و هم به آن منشأ فاعلي و مبدأ فاعلي او اما خشيت را فقط به آن مبدأ فاعلي نسبت ميدهند اين يك فرق ادبي است و خيلي مهم نيست اما فرق اساسي كه بين خشيت و خوف است اين است كه خشيت آن تأثر عقلي و قلبي است كه انسان در مقام دل حريم بگيرد از يك مبدئي از او بهراسد و او را مبدأ كار بداند و از او حريم بگيرد خوف آن تأثر قلبي نيست آن ترتيب اثر عملي است ممكن است قلب يك موحدي جز از خدا نهراسد اما همين موحد بگويد من از سرما ميترسم سرما ميترسم يعني چه؟ يعني لباس گرم در بر ميكنم, اثر عملي براي مقاومت تهيه ميكند, از سرما نميترسم, خشيت ندارم, از هيچ عاملي خشيت ندارم و اما براي اينكه مبادا او حمله بكند من اثر عملي بار ميكنم من از اين گروه كفار ميهراسم كه مبادا متهاجم شوند من اثر عملي بار ميكنم يعني دفاع ميكنم اين تعبير كه انسان بگويد ما از كفار ميترسيم، ميترسيم يعني مبادا آنها تهاجم كنند اثر عملي را براي دفاع فراهم كردن ميشود خوف. ما از سرما ميترسيم يعني لباس گرم در بر ميكنيم چرا؟ براي اينكه از سرما ميترسيم, از اتومبيلي كه تند ميآيد ميترسيم لذا با احتياط راه ميرويم چرا با احتياط راه ميرويم؟ براي اينكه ميترسيم تصادف بشود، اين خوف يعني ترتيب اثر عملي روي احتياط و حزم اما منشأ اثر را و مبدأ كار را جز خدا نميداند در قرآن كريم از اوليايش كه نام ميبرد ميفرمايد آنها جز از خدا هيچ چيزي نميترسند ﴿لا يخشون احداً الا الله﴾ زيرا خداي سبحان است كه مبدأ همهٴ كارهاست اگر نافع است اوست و اگر ضار است اوست و اگر آثاري است از اوست و لاغير ﴿يخشونه و لا يخشون احداً الا الله﴾[25] كه اين حصر است هم سلب خشيت از ماعداي خدا كمال است جزو صفات سلبيهٴ موحد است و هم اثبات خشيت از خدا جزو صفات ثبوتيهٴ اهل توحيد است از غير خدا خشيت نداشتن جزو صفات سلبيهٴ موحد است و از خداي سبحان خشيت داشتن جزو صفات ثبوتيهٴ موحد است و اما در مقام خوف فرمود اولياي الهي آن وقتي كه از دشمن ميترسند ميتوانند اين عمل را انجام دهند, آن وقتي كه از فلان حادثه ميترسند ميتوانند اين كار را انجام بدهند, يعني دستور عملي است براي محفوظ ماندن نه اينكه آن شيئ را منشأ اثر بدانند و مبدأ تأثير و همين فرق بين خشيت و خوف ميتواند فارق باشد كه خوف از بيتشخيصي مردم بين سحر و اعجاز را خداي سبحان به موساي كليم نسبت داد فرمود ﴿فاوجس في نفسه خيفة﴾[26] موسي ترسيد با اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) جزو آن اولياي خاص الهي است كه ﴿لايخشون احداً الا الله﴾ جز از خدا از هيچ چيز نميترسند نشانش هم آن است كه وقتي جلو آن دريا بود پشت سر هم سپاه فرعون بنياسرائيل گفتند كه ما را بين دو خطر گرفتار كردي محاصره شديم جلو هم درياست پشت سر هم فرعونيان رسيدند در آنجا با يك ضرس قاطع رد كرد فرمود ﴿كلا﴾ اين چه حرفي است ميگوييد شما ﴿ان معي ربي سيهدين﴾[27], با كلا و جملهٴ اسميه و تأكيد انّ فرمود اين حرفها چيست كه شما ميگوييد؟ جلو دريا و پشت سر شمشير چيست؟ اگر دستور داد برگرديم پيروز ميشويم اگر دستور داد جلو برويم بر دريا پيروز ميشويم اينطور نيست كه اينها از دريا يا از شمشير بترسند اينها امتحانشان را دادهاند اينها ترس را ترساندند يعني ترس حق نداشت به مقام امن معصومين(سلام الله عليه) راه پيدا كند هرگز اينها از هيچ چيز نميترسند چه آب بود امتحان دادند, چه آتش بود امتحان دادند, چه آن ارّه بود امتحان دادند هر امتحاني كه بود تمكين كردند ديگر اينطور نبود كه ﴿فالقوه في الجحيم﴾[28], را او تحمل نكند يا بترسد كه يا از كسي چيزي مسئلت كند كه هر ناري را هم جحيم نميگويند بنابراين خداي سبحان كه فرمود ﴿لايخشون احداً الا الله﴾, اينها هم كه امتحانشان را در بحبوحهٴ خطر دادند پس چرا قرآن ميفرمايد ﴿فاوجس في نفسه خيفة موسي﴾ در ميدان مسابقه كه آنها طنابها و چوبها را به صورت مار و افعي درآوردند ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم﴾[29] تماشاچي ميترسد اما موساي كليم چرا بترسد؟ او چرا بايد از مار و عقرب بترسد اولاً اين خوف است نه خشيت و ثانياً ترس از مار و اژدهاي ساحران نبود اين را اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آنطور كه دراوائل نهج البلاغه آمده تبيين كرد حضرت در آنجا كه ميفرمايد وليّ الهي هرگز شك نميكند در حقائق و فرمود ماشككت في الحق مذ او منذ اريته, از آن لحظهاي كه حق به من نشان داده شد و من حق را ديدم هرگز در حق شك نكردم آنگاه به عنوان جواب سؤال مقدر ميفرمايد اما ترس موساي كليم به عنوان يك جواب سؤال مقدر اگر اولياي الهي ترديدي ندارند اگر شك نيست و اگر من هم شك نكردم «ماشككت في الحق مذ اريته»[30], پس هيچ معصومي از معصومين ترديد و هراس ندارند پس چرا خداي سبحان فرمود موساي كليم ترسيد؟ ﴿فاوجس في نفسه خيفة موسي﴾[31] حضرت ميفرمايد ترس موساي كليم از كار ساحران نبود از مار و اژدها نترسيد ترسش اين بود كه اگر من هم عصا را القا كنم به صورت يك مار دربيايد اين تماشاچيان بين اعجاز من و سحر ساحران فرق نگذارند چه كنم؟ من كه معجزهام اژدها كردن است من حقيقت آوردم ديگري سحر آورد اگر اين تماشاچيان نتوانستند بين معجزهٴ من و سحر آنها فرق بگذارند چه كنم؟ نه اينكه از افعيهاو اژدهايي كه ساحران به صورت چشم بندي درآوردهاند ترسيده باشد و مؤيد بيان حضرت(سلام الله عليه) كه منظور از خوف, خوف بر نفس نبود خوف از جهل مردم بود ذيل كريمه است كه خدا فرمود ﴿الق ما في يمينك﴾[32] نترس تو عصا را بينداز ما مسئله را حل ميكنيم براي اينكه ﴿انك انت الاعلي﴾[33] تو پيروز ميشوي نفرمود اين مارها به تو كاري ندارند فرمود چون تو پيروز ميشوي پس كاري ميكنيم كه اينها بفهمند ما طوري مسئله را حل ميكنيم كه ديگر جا براي نيرنگ آنها نباشد اين عوامها هم بفهمند ﴿لاتخف ... ٭ و الق في ما يمينك﴾[34], چرا؟ براي اينكه ﴿انك انت الاعلي﴾ تو پيروزي بنابراين آنها از هيچ چيزي بر خودشان نميترسيدند حشيتشان منحصراً از خداي سبحان بود.
سؤال ...
جواب: آن اولين باري بود كه معجزه را نديد در طليعهٴ وحييابي موساي كليم همان كوه طور كه گفت ﴿آتيكم بشهابٍ من قبس﴾[35], آن اولين بار كه شنيد ﴿يا موسي ٭ اني انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي﴾[36], در يك مرحله است اين اولين باري كه فرمود ﴿و ما تلك بيمينك يا موسي ٭ قال هي عصاي﴾[37], اين يك مرحله است اولين بار كه بيسابقه بود فرمود چه در دست توست گفت عصاست فرمود ﴿الق ما في يمينك﴾[38], نگو عصاست ما اگر خواستيم چوب باشد عصاست اگر خواستيم افعي باشد افعي و اژدها است اولين بار بود كه القا كرد ديد كه ﴿كانها جان ولي﴾[39], اولين بار بود طليعهٴ وحي بود تازه دارد به اين مقام شامخ ميرسد بعد كه فرمود ﴿ولاتخف﴾[40] استدلال كرد ﴿اني لايخاف لديَّ المرسلون﴾[41] اين طليعهٴ اين مقام است بعدها ديگر مرتب اين عصا را ميانداخت و هراسي در كار نبود
سؤال ...
جواب: اولياي الهي يكسان و يك درجه نيستند و ولايت هم
سؤال ...
جواب: قبل از بعثت و بعد از بعثت جزو اولياي الهي بودند اما اينطور نيست كه ولايت يك درجه داشته باشد و آنها هم هميشه در آن يك درجه باشند آن با اينكه به مقام شامخ ولايت و نبوت رسيد بعد ﴿و واعدنا موسي ثلاثين ليلهٴ و اتممناها بعشر فتم ميقات ربّه اربعين ليلة﴾[42], در همان ﴿اربعين ليله﴾ كه ﴿خرَّ موسي صعقا﴾[43] در آن حال تورات نصيبش شده اينطور نيست كه حالات اينها يكسان باشد و هيچ رشدي هم براي اينها نباشد هيچ تكاملي هم برايش نباشد
سؤال ...
جواب: خوب آن مقام شامخ ولايت است خوب آن مقام اولين بار است كه دارد ميدهد اما خوف است نه خشيت خوب از دشمن انسان ميترسد ديگر باز هم اسناد خشيت نبود خوف يعني ترتيب اثر دادن بايد فاصله گرفت فاصله گرفتن كه با توحيد ناسازگار نيست هيچ موحدي خودش را جلو آن اتومبيلي كه با عجله دارد ميآيد نميبرد نميگويد حالا من چون موحدم بروم جلو اتومبيل خائف است اما نه خشيت داشته باشد خشيت منحصراً به خداي سبحان مستند است يعني كليد كارها به دست اوست ﴿يخشونه و لايخشون احداً الا الله﴾[44] اما خوب از مار ميترسد, از عقرب ميترسد, از اتومبيل ميترسد, از ديوار شكسته ميترسد و مانند آن همان بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «افر من قضاء الله إلي قدر الله عزّ و جلّ»[45] قضاي خدا بر اين است كه كسي پاي ديوار شكسته بيايد ديوار به سرش بيايد آسيب ميبيند قدرش اين است كه اگر كسي از پاي ديوار شكسته برخيزد محفوظ ميماند اينها مسئلهٴ خوف است ولي خشيت در هيچ جاي قرآن كريم خداي سبحان خشيت از غير خود را به اوليا نسبت نداد و منشأ همهٴ اينها همان معرفت خداي سبحان است
سؤال ...
جواب: خوف بود بله ديگر هر موحد عاقلي خائف است كه مبادا اين مار به او حمله كند اين عقرب به او حمله كند اين كافر به او حمله كند خوف يعني ترتيب اثر عملي براي دفاع و پرهيز اما اينچنين نيست كه آن موجود اگر اثري ميكند در كارش مستقل باشد خشيت يعني انسان تأثر قلبي داشته باشد كه در قلب شيئي را يا شخصي را مبدأ اثر بداند و از او بهراسد و حريم بگيرد و براي او حساب باز كند اين كار ميسور همه نيست علماي بالله هستند كه به اين مقام ميرسند ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾ و اگر كسي به اين مقام رسيد ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه﴾[46] اين مقام والايي است براي اهل توحيد و اما خوف يعني ترتيب اثر عملي اين با توحيد سازگار است نه تنها مخالف نيست بلكه دستورات توحيدي هم اين است شما وقتي كافر را ديديد خودتان را مجهز كنيد يك مار و عقرب ديديد خودتان را حفظ كنيد و مانند آن ترتيب اثر عملي بنابراين خاصيت لبيب بودن اين است كه انسان از خدا ميترسد در بحثهاي قبل گويا به عرض رسيد در سورهٴ زمر كه مسئلهٴ ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾, را مطرح ميكند ميفرمايد ديگران با سائر موجودات يكسانند فقط رنگهاشان فرق ميكند اين انسان است كه با موجودات ديگر تفاوت دارد در سورهٴ سبأ يا فاطر بايد باشد آيهٴ 28 سورهٴ فاطر ميفرمايد ﴿و من الناس و الدواب و الانعام مختلف ألوانه كذلك انما يخشي الله من عباده العلماء﴾[47], آيات الهي را كه ميشمارد ميفرمايد كه از مردم از جنبندهها از دامها اينها يك رديفند رنگهايشان فرق ميكند در اينها آن كه آدم است عالم است والا بقيه در رنگ فرق ميكنند از يك قماشند خلاصه آنها كه ممتازند كسي است كه از خدا بترسد ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾, مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در ذيل بيان امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل اين كريمه بيان كرد كه يعني بالعالم من صدق فعله قوله, منظور از اين عالم آن كسي است كه فعلش حرفش را تصديق بكند اگر فعلش حرفش را تصديق نكرد داخل آن گروه قبلي است اگر فعلش حرفش را تصديق كرد مشمول اين كريمه خواهد بود ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾, بنابراين اينها هستند كه اولوالالبابند ﴿يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب﴾[48] اينها حتي از جهنم خشيت ندارند خشيت اگر دارند از خداست از جهنم خشيت ندارند البته از جهنم خائفند براي اينكه به جهنم نروند ترتيب اثر عملي ميدهند واجب را انجام ميدهند حرام را ترك ميكنند اما از جهنم خشيت ندارند از جهنم خائفند خشيت از آن خداي سبحان است ﴿و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب﴾ سوء حساب در آن بحث قبلي به عرض رسيد كه در ﴿لافتدوا به اولئك لهم سوء الحساب﴾[49] آنجا بحث از سوء حساب مطرح شد
سؤال ...
جواب: بله در آن كريمه كه خداي سبحان خشيت را حصر فرمود كه ﴿و لا يخشون احداً الا الله﴾[50], اين ميشود يك اصل كه حصر فرمود در آنجا كه معصومين ميفرمايند ما از خدا نميترسيم از گناه ميترسيم براي اينكه او رحمت مطلقه است رحمت مطلقه كه ترسي ندارد انسان اگر ميهراسد از پايان كار و سيئات اعمال خودش ميترسد لذا در سورهٴ زمر وقتي مسئلهٴ علم و جهل را مطرح ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿أمّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحضر الآخرة و يرجوا رحمة ربه﴾[51], كه ترس را از خدا ندارد چون خدا رحمت مطلقه است فرمود از پايان كار خودش ميترسد او از آخر كار خودش ميترسد خدا كه رحمت مطلقه است ﴿يحضر الآخرة و يرجوا رحمة ربه﴾, نفرمود يحذر ربه از خدا ميترسد اين از خدا چه ترسي دارد رحمت مطلقه محبوب است اين كه منشأ خوف نيست كه انسان از او بترسد يك خوف خوف عقلي است كه آن ممدوح است آن به خشيت برميگردد آدم وقتي وارد حرم مطهر شد چرا ميترسد؟ چرا خودش را جمع ميكند؟ از چه چيز ميترسد؟ آن كسي كه وارد حرم بشود و خودش را جمع نكند اين حرم را درك نكرد خوب آنهائي كه حرم را درك كردند چرا خودشان را جمع ميكنند؟ از چه ميترسند؟ چرا انسان هر وقت يك مرجع بزرگي را ميبيند خودش را جمع ميكند؟ ديگري كه او را نميشناسد بطور رهگذر عادي از كنارش ميگذرد اما چرا وقتي انسان يك محققي را ديد خودش را جمع ميكند از چه ميترسد؟ اين يك خوف عقلي است كه ممدوح است كه فرشتگان هم اين را دارند كه ﴿يخافون ربهم من فوقهم﴾[52] و اما در اين آيهٴ سورهٴ زمر نفرمود اينها از خدا ميترسند فرمود اميدشان به خداست اميدشان به رحمت خداست اما ترسشان از پايان كار خودشان است ﴿يحضر الآخرة و يرجوا رحمة ربه﴾, نفرمود يحذر ربه از خدا ميترسد اينها از پايان كار خودشان ميترسند لذا در كريمههاي فراواني هست كه ﴿انما تجزون ما كنتم تعملون﴾[53], همان عمل شماست كه به اين صورت درآمده فتحصل كه معصومين(سلام الله عليهم) ميفرمايند ما از خدا نميترسيم ما از پايان كار خودمان ميترسيم خوب او رحمت مطلقه است او جمال محض است «اللهم اني اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل»[54], جمال محض كه جاي ترس نيست منتها عادل است به مقتضاي عدل عمل ميكند و انسان تبهكار را به كيفرش ميرساند او منشأ خشيت خواهد بود نه خوف اگر خوفي هست از سيئات اعمال خودمان است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 18.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[3] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 20.
[4] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[5] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 16.
[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 16.
[7] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[8] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[9] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 21.
[11] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 20.
[12] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 25.
[13] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 1.
[14] ـ سورهٴ نساء، ايه 165.
[15] ـ الكافي، ج 1، ص 11.
[16] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 21.
[17] ـ بحار الانوار، ج 23، ص 259.
[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 1.
[19] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 25.
[20] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 21.
[21] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.
[22] ـ الفقيه، ج 4، ص 179.
[23] ـ بحار الانوار، ج 64، ص 73.
[24] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 21.
[25] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[26] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[27] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[28] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 97.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[30] ـ نهج البلاغة، حكمت 184.
[31] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 67.
[32] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[33] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 68.
[34] ـ سورهٴ طه، آيات 68 ـ 69.
[35] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 7.
[36] ـ سورهٴ طه، آيات 11 ـ 12.
[37] ـ سورهٴ طه، آيات 17 ـ 18.
[38] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.
[39] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 10.
[40] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 10.
[41] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 10.
[42] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[43] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[44] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[45] ـ التوحيد، ص 369.
[46] ـ سورهٴ بيّنه، آيهٴ 8.
[47] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[48] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 21.
[49] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 18.
[50] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[51] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[52] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 50.
[53] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 16.
[54] ـ إقبال، ص 76.