أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در مقصد چهارم درباره کيفيت سوگند دادن صحبت ميکند. سه مبحث را ايشان در اين مقصد چهارم مطرح ميکنند اول اينکه «الحلف ما هو»؟ به چه قسم بخورند و چهگونه قسم بخورند؟ مطلب دومش اين است که مدعي چگونه قسم ياد بکند؟ و منکر چگونه سوگند ياد کند؟ مطلب سوم اين است که گاهي دعوا تنها با بينه حل ميشود گاهي با يمين به تنهايي حل ميشود گاهي يمين ضميمه بينه است. آنجا که ضميمه بينه است مبحث سوم اين مقصد است.
پس مبحث اول اين است که «اليمين ما هو»؟ چهگونه قسم بخورند به چه چيزي قسم بخورد؟ مبحث دوم آن است که يمين منکر و يمين مدعي چگونه است؟ مبحث سوم آن است که آنجا که بينه با يمين ضميمه ميشود: يک وقت است که دو تا شاهد بايد اقامه بشود. يک وقتي دو تا شاهد ندارد، يک شاهد اقامه ميکند، براي تتميم دليل، يمين را ضميمه شهادت شاهد ميکند، اين مبحث سوم است.
اما در مبحث اول که «اليمين بماذا و ما هو؟» گفتند يمين جز به ذات اقدس الهی منعقد نميشود و تعبير مرحوم محقق اين است که اگر بگويد که «و الله ما له قبلي حقّ»[1] کافي است. آن جمله يمين که بايد انشا بکند همين است. اگر منکر بگويد قسم به خدا که اين آقا حقي ندارد همين کافي است يمين به همين مقدار است که «و الله ما له قبلي حقّ».
حالا قبل از اينکه به روايات مسئله برسيم اينها اجمال فرمايش ايشان است. بحث در اين است که بينه يک زبان مشترکي است اما يمين يک زبان مشترک نيست. چه مدعي و منکر هر دو مسلمان باشند يا هر دو کافر باشند يا اين مسلمان و آن کافر، يا آن کافر و اين مسلمان، که بيش از چهار قسم نيست، در تمام اين صور اربعه بينه بينه است دو تا معنا ندارد. شاهد يعني کسي که به طور شفاف و روشن ميگويد من در صحنه حاضر بودم اين بود. در اين اقسام اربعه که تفاوت جدي دارند گاهي هر دو مسلمان هستند گاهي هر دو کافر هستند گاهي اين مسلمان و آن کافر و گاهي بعکس، در تمام صور اربعه زبان بينه يکي است، اما در اين صور اربعه زبان يمين خيلي تفاوت دارد؛ اگر هر دو مسلمان باشند، يمينشان روشن است، اگر هر دو کافر باشند آن هم يک ملت کفر، باز هم روشن است، اما اگر يکي مسلمان باشد يکي کافر زبان مشترکي ندارند، چگونه قانع بشوند؟ آن شخصي که مسلمان است به قسم اين کافر چه اعتمادي داشته باشد؟
پس صور اربع در مسئله بينه يک زبان روشني است، اما صور اربع در سوگند پراکنده است. بايد يک راهحلي پيدا کرد. آن راهحل اين است که در روايات دارد سوگند الا و لابد به ذات اقدس الهی است؛ براي اينکه شما میخواهيد در واقع اثر کند يا پيش اينها اثر کند؟ پيش اينها بله به الله معتقد نيستند اما الله کار خودش را ميکند ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾[2] ما کار خودمان را ميکنيم. سوگند به الله همان است که «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»[3] قبول و نکول افراد که اثر ندارد. شما بگوييد چهار قسمت است، چهار قسمت يا کمتر يا بيشتر باشد چه اينها بدانند يا ندانند، چه بخواهند چه نخواهند «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، اين اصل است. اين زبان مشترک است. اعتقاد سوگنديادکننده اثر ندارد، بياعتقادي او هم اثر ندارد. پس بنابراين اين تفاوت هست اما تفاوت در محدوده دو طرف است نه در محدوده حلف. حلف به الله است و اثر دارد.
برخيها خواستند بگويند به اينکه میشود به اماکن يا به ازمنه يا به شخصيتها يا به اموری محترم هست هم سوگند ياد کرد براي اينکه خود خدا هم به اين امور سوگند ياد کرده ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾، اگر خدا به اين چيزها قسم ياد کرده ما چرا به کعبه سوگند ياد نکنيم و اين سوگند چرا اثر نداشته باشد؟. در بحثهاي قبلي اشاره شد که سوگند ذات اقدس الهی در قرآن به اشياء، سوگند به بينه است نه در قبال بينه. سوگندهای ما در قبال بينه است، اگر شاهدي داشتيم که ارائه ميکنيم، نشد سوگند، اما تمام قسمهاي خدا به دليل است. به هرچه خدا قسم خورد او برهان است بر حقانيت خدا، چون مخلوق خداست آيت خدا است. هيچ فرقي بين کعبه و بين انجير نيست هر دو را او آفريد. به همان دليل که کعبه فاعل و آفريدگار لازم دارد انجير هم خالق لازم دارد، مگر انجير موجود ممکن نيست؟ مگر انجير خود،رو است؟ اگر گفت: ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ ٭ وَ طُورِ سينينَ﴾[4]، هم طور سينين قداست دارد مخلوق الله است هم انجير و زيتون. همه اينها بينه هستند. تمام عالم جمع بشوند بخواهند انجير خلق کنند مقدورشان نيست. تمام عالم جمع بشوند بخواهند زيتون خلق کنند، مقدورشان نيست. قسم خدا به بينه است. منتها بعضي از مصاديقش شفافيت دارد بعضي از مصادقيش مستور است؛ مصاديق شفافش مثل آنچه که در سوره مبارکه «يس» است که فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[5] قسم به قرآن، تو پيغمبري. قسم به قرآن مثل اين است که در روز روشن بگويد قسم به اين آفتاب، الآن روز است. اين قسم به دليل است نه در قبال شاهد. قسم گاهي به خود بينه است، تمام قسمهاي ذات اقدس الهی به بينه است، به غير شاهد قسم ياد نميکند منتها شهادت شهود فرق ميکند؛ بعضيها نظير تين و زيتون هستند که شهادتشان تقرير ميخواهد، بعضي نظير قرآن کريم است که شفاف و روشن است، به دليل قسم ميخورد قسم به اين دليل تو پيغمبري. بهترين دليل بر نبوت پيغمبر، همين معجزه قرآن است. فرمود قسم به قرآن تو پيغمبري، مثل اينکه بگويد قسم به اين آفتاب که الآن روز است. اين قسم در قبال بينه نيست، قسم به خود بينه است و جميع سوگندهاي الهي هم همينطور است منتها حالا تين و زيتون شفاف نيست و قرآن شفاف است وگرنه هر دو برهان است. اولين و آخرين جمع بشوند بخواهند انجير خلق کنند، مقدورشان نيست. اولين و آخرين جمع بشوند بخواهند قرآن بياورند، مقدورشان نيست. کار، کار خدا است؛ منتها بعضي مشهور است بعضي مستور، بعضي روشنتر است بعضي روشن.
بنابراين سوگند بايد به الله باشد، يک؛ و در اين روايات فرمود که به اين فکر نباشيد که اين شخص باور دارد يا باور ندارد، شما ميخواهيد به واقع، به حق برسيد، آنچه شما را به حق ميرساند همين جمله است «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، او هم ميفهمد. پس بنابراين اگر يک کسي کافر بود يا مؤمن، هيچ فرقي ندارد؛ چه قبول داشته باشد چه نداشته باشد اين سوگند کار خودش را ميکند.
پرسش: ... الکفر علي اقسام!
پاسخ: بله حالا فرق نميکند همه در نفي توحيد شريک هستند. يکي يهودي است يکي مسيحي است يکي کمونيست يکي فلان است. بعضيها اصل ذات اقدس الهی را قبول دارند ولي شريعت را قبول ندارند و امثال ذلک. چه قبول چه نکول، هيچ فرقي ندارد، آنکه اثر دارد نام ذات اقدس الهی است و مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) هم همين جمله را بيان کردند.
پرسش: وقتي اعتقاد ندارد با قسمخوردن حق آن طرف را ...
پاسخ: قسم به همين نام الله ثابت ميشود. قاضي هم نظر ميدهد او را رها ميکند طولي نميکشد که «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع».
پرسش: اسامي تعداد الفاظ سوگند بعضي از صاحبنظران تا چهارده مورد استقصاء کردند
پاسخ: بالاخره بايد به الله برگردد. عمده اين است. حالا قبلش چه باشد بعدش چه باشد خيلی مهم نيست. الآن بعضي از امور را هم ما اينجا ذکر ميکنيم که اگر شخص يهودي بود، بعد از اينکه نام اقدس الهی را برد بگويد کسي که تورات را نازل کرده. آن روز هم اشاره شد که اگر سوگند اين باشد: «قسم به توراتي که خدا او را نازل کرده»، کافي نيست. «قسم به اللهاي که تورات را نازل کرده» کافي است. درباره مسيحيها يکطور است، درباره يهوديها يک طور است. بعضي از نصوص را در اين نوبت ميخوانيم. ولي به هر تقدير جامع مشترک، نام ذات اقدس الهی است، بقيه آيا مستحب است يا نه؟ آيا در موارد مهم آنها را ذکر بکنند يا نه؟ بالاخره آنکه محور اصلي است الله است و آنکه سوگند دروغ به او «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» نام ذات اقدس الهی است. فرمود شما به اين فکر نباشيد او معتقد هست يا نيست.
پرسش: هشت موردش راجع ... در قرآن ظاهراً فقط کلمه الله وجود دارد ولی بالله تالله اينها ظاهراً ثبت نشده است. سوگند به اين الفاظ چکونه است؟
پاسخ: بايد به الله باشد حرف قسم دخيل نيست که با باء قسم است يا واو قسم است يا لام قسم است! اينها حروف قسم است آنچه که اساس کار است الله است.
فرمايش مرحوم محقق اين است که فرمود «قل» به آن شخص منکر: «و الله ما له قبلي حق» همين جمله را بگويد کافي است. حالا اين نظير نماز نيست که مثلاً آدم بايد اين جمله را بگويد يا آن جمله ديگر را نگويد. حالا يا با واو قسم است يا با باء قسم است يا با حرف قسم است، آنها خيلي دخيل نيست. اگر مسئله نماز بود، بله اين کلمه تغييرپذير نيست نميشود کم و زياد کرد، اما نه، اين محدوده بايد باشد که فقط به ذات اقدس الهی سوگند ياد بکند. فرمود شما کاري نداشته باشيد که اين شخصي که قسم ياد ميکند اهل قبول است يا نکول، ببينيد که چه ميگويد.
حالا رواياتش را هم بعد ميخوانيم. بر فرض هم اگر گفتند يهودي را به تورات يا مسيحي را به انجيل سوگند بدهيد، سوگند نبايد اين باشد که «سوگند به توراتي که آن را خدا نازل کرد»، چون اين ميشود قسم به تورات! قسم بايد به اين باشد که «قسم به اللهاي که تورات نازل کرد»، «به اللهاي که انجيل نازل کرد». حالا بعضي از روايات است که ائمه(عليهم السلام) وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) يهودي را به ضميمه اين جمله هم سوگند ميدادند.
پس بنابراين همانطوري که بينه يک زبان مشترک و بينالمللي است يمين هم همينطور است. براي اينکه يمين به اعتقاد طرفين که کاري ندارد، يمين به «ما هو الواقع» کار دارد. آنکه اساس کار است ذات اقدس الهی است. پس اگر گفتيم بينه يک زبان مشترکي است که هر چهار گروه را يکسان شامل ميشود؛ هر دو مسلمان، هر دو کافر، اين مسلمان و آن کافر، اين کافر و آن مسلمان، همه اقسام چهارگانه را شامل ميشود، يمين هم همينطور است چون ذات اقدس الهی نسبت به همه احاطه مطلق دارد و اثرگزار است. قبول و نکول طرفين بياثر است.
مطلب بعدي اين است که: در اين کتابها هست ما هم قبلاً ميگفتيم که آنچه را که در اسلام آمده نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[6] در معاملات يا نظير بينه در محاکم، اينها امضاي بناي عقلاء و روش عقلاء است، چون اين حرفها قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم هست. بعد از اسلام، بين مسلمين و غير مسلمين است، بنابراين اينها امضاي بناي عقلاء است اينها تعبدي نيست؛ ولي وقتي به اين رواياتي که اخيراً برخورد کرديم رسيديم، معلوم شد که همه اينها تأسيسي است. بناي عقلاء گرفته از شريعت است، نه اينکه شريعت امضاي بناي عقلاء باشد، زيرا بشر اوّلي يعني فرزندان آدم(عليه السلام) اين قدر ساده بودند يکي که برادرش را کشت متوجه نشد که چگونه جسد را دفن کند؟ ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾[7] اين بشر اوّلي کجا ميتوانست قوانين تجاري درست کند؟ قوانين قضايي درست کند؟ لذا روايات معتبر فراواني داشتيم که انبياي اوليه به ذات اقدس الهی عرض کردند که پروردگارا! ما را براي هدايت مردم و تدبير امور مردم فرستادي اما قوانين چيست؟ آداب چيست؟ سنن چيست؟ دستور الهي آمد که تجارت اينطور است، محاکم اينطور است، روابط اينطور است، اينها را گفت، ذات اقدس الهی به انبياي اوليه فرمود، اينها انجام دادند بين عقلاء رواج پيدا کرد، الآن ما نسل سوم هستيم، خيال ميکنيم حرفهايي که در روايات ما است امضاي بناي عقلاء است در حالي که حرفهايي که الآن در روايات ما است مطابق با حرفهايي است که به انبياي قبلي و انبياي مياني فرمود، همه اينها تأسيسي است. ذات اقدس الهی اين دستورها را داده و بشر ياد گرفته، آنچه که جنبه ادارک بشرياش بيشتر بود آن را قبول کردند آنچه جنبه تعبدي داشت و درک نميکردند رها کردند مثل همين سوگند ياد کردن.
در تمام اين بحثهاي سهگانه که مرحوم محقق در پيش دارد فرقي نميکند چون محکمه گاهي با تداعي است گاهي با دعوا و انکار است. گاهي طرفين هر دو مدعي هستند اين يکي ميگويد من طلب دارم آن يکي ميگويد من دادم، نه اينکه طلب نداري. صحبت از دعوا و انکار نيست. محکمه گاهي روي تداعي تشکيل ميشود، گاهي روي ادعا و انکار. ادعا و انکار اين است که يکي مدعي است ميگويد من طلبکارم، آن يکي ميگويد نه، بدهکار نيستم. تداعي اين است که آن يکي ميگويد من اين را ميخواهم اين يکي ميگويد من اين را ميخواهم. آن يکي ميگويد در فلان بخش تجارت که باهم شريک بوديم من اين را به شما دادم شما برنگردانديد. اين يکي ميگويد من اين را به شما دادم برگردانديد. اينجا تداعي است لذا طرفين بينه اقامه ميکنند آنجا که تداعي است طرفين بينه اقامه ميکنند آنجا که دعوا و انکار است يکي بينه است يکي يمين و مانند آن. بينه زبان مشترک است يمين هم زبان مشترک. چه آنجا که يمين ضميمه بينه باشد مثل اينکه مدعي يک شاهد دارد کمبود را با يمين حل ميکند، چه آنجا که يمين در قبال بينه باشد مثل جايي که منکر سوگند ياد ميکند. يک سلسله يمينهايي هم بعدها اضافه شده و آن اين است که چون شاهد بايد عادل باشد و به عدالت شاهد بعضيها پي نبردند و پي نميبرند براي محکمه ثابت نميشود، ميگويند سوگند ياد کند که من دروغ نميگويم. اين سوگندشاهد براي تعديل شهادت او است که من عادل هستم. اين يک چيز خوبي است اگر باشد ولي اينکه دستور لازمي باشد نه، اين شخص بايد عادل باشد.
عمده آن است که آنچه الآن در محاکم ما در شرايط کنوني جامعه مهم است تحقيق روي اين مسئله است که آيا عدالت معتبر در بينه نظير عدالت امام جمعه و جماعت است که موضوعيت دارد؟ يا عدالتي که در شاهد معتبر است نظير عدالت خبرگزار است که طريقيت دارد نه موضوعيت؟ لذا اگر يک کسي از اين روايان، عادل به آن معنا نبود اما موثق بود غالباً گوش ميدهند و خبر موثق را قبول دارند ولو عدالتش مشکوک باشد. عدالتی که در خبرگزار و مخبر لازم است ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[8]، يعني بايد عادل باشد، ميگويند اين عدالت صبغه موضوعيت ندارد، طريقيت دارد؛ لذا غالب بزرگان ما خبر موثقه را قبول دارند، ولي درباره نماز جماعت و جمعه و امثال ذلک چنين حرفي نيست که بگوييم عدالت طريقيت دارد و همين که موثق بود کافي است.
پس بعضي از جاها عدالت موضوعيت دارد مثل نماز جمعه و جماعت و اينها، بعضي از جاها طريقيت دارد نظير خبر، که اگر راوي عادل به آن معنا بود به او اقتدا نميکنند اما خبرش را قبول دارند چون موثق است. آن عدالتي که در نماز جماعت معتبر است در اين آقا نيست، ولي خبرش را قبول دارند چون ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾، فاسق به اين معنا نيست.
به هر تقدير، گاهي در محکمه مداعي است، گاهي دعوا و انکار. اينها يک مشترکاتي دارند و يک اختلافاتی دارند. در سوگند اساس کار به ذات اقدس الهی است، چه شخص قبول داشته باشد چه نداشته باشد. آنچه اثرگزار است و واقع را تأمين میکند همان سوگند به ذات اقدس الهی است. بينه در هر کدام از اقسام چهارگانه که تقسيم شد میتواند کافی باشد. در تداعی بود يا آنجا که دعوا و انکار است فرقي نميکند، بينه شهادت ميدهد.
گرچه اين را به عنوان مرسله محقق[9] ياد ميکنند؛ وجود مبارک پيغمبر اشاره کردند به آفتاب به يک آقايي فرمودند ميخواهيد شهادت بدهيد: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[10] اگر مطلب مثل آفتاب براي تو روشن است شهادت بده، وگرنه نه. اين را مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کرد که يک وقتي هم آن متن خوانده شد، اين را ميگويند مرسله محقق؛ يعني در کتابهاي ديگر نيست. اين يک روايت مرسلي است که از مرحوم محقق از رسول خدا رسيده است که حضرت به آفتاب اشاره کرد به اين شخص فرمود «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر مطلب مثل آفتاب براي تو روشن است شهادت بده، وگرنه شهادت نده، که گفتيم شهادت بايد «عن حس» باشد يا نه، اگر عقلي بود و براي او بيّن بود و به منزله حس بود هم باز کافي است.
«فتحصّل» همانطوري که بينه زبان مشترک بين چهار گروه است، يمين هم مشترک بين چهار گروه است و اگر ما در محاکم دنيا ميبينيم اينها بينه دارند و سوگند دارند حالا گاهي سوگند به پرچمشان است يا سوگند به آب و خاکشان است يا سوگند به شخصيتهاي محترمشان است اينها روي جعلياتي است که بعد پيدا شده وگرنه اصل اينکه محکمه را با بينه و يمين اداره ميکنند از شريعت درآمده است؛ حتي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ هم تأسيسي است يعني اينطور نيست که اين قوانين را شريعت روي روابط اجتماعي بشر گرفته باشد. بشر اوّلي فاقد همه اين علوم بود، يک؛ انبياء به ذات اقدس الهی عرض کردند که ما چگونه جامعه را اداره بکنيم؟ دو؛ دستور آمده در حقوق اينچنين در اعيان اينچنين در اموال اينچنين در احکام اينچنين، سه؛ اين را انبياء انجام دادند و رواج پيدا کرد، بعد بشر بعضي از چيزهايي که ميفهميد گرفت بعضي از چيزها را نميفهميد ترک کرد الآن آنچه که به دست ما رسيده است گفتار تأسيسي رهبران الهي است نه گفتار امضائي.
پرسش: اصطلاحاً اين سوگند را چه ميناميد؟ آيا سوگند اثباتي يا ستنکاری ... و يا هيچکدام؟
پاسخ: اقسام فراواني دارد آنچه که حق است انشاء است و گزارش خبري نيست اين جمله را بايد انشاء بکنند نظير آنچه که در عقود هست در ايقائات است بايد انشاء بکنند، يک؛ چه معتقد باشد چه معتقد نباشد اين اثر دارد، چون اثر برای خود اين نفس است که يمين دروغ دودمان را به آتش ميکشد. بنابراين فرمود شما به اين فکر نباشيد که اين شخص قبول دارد يا ندارد.
جملهاي که مرحوم محقق فرمودند حالا ممکن است بعضي از فقهاي ديگر يک واوي يا الفي يا کمي و زيادي داشته باشند اما عبارتي که مرحوم محقق فرمودند همين است که اگر بگويد «و الله»، حالا ممکن است کسي توسعه بدهد بگويد نه، «بالله و تاالله» هم اقسام ديگر است، ولي آنچه که قدر متيقّن است و اثرگزار است اين است که بگويد که «قل و الله ما له قبلي حقّ» اين را انشاء بکند چه قبول داشته باشد چه نداشته باشد چه معتقد باشد چه نباشد، اين اثرگزار است. فرمود شما به اين فکر نباشيد که اين معتقد نيست شما ميخواهيد به واقع برسيد شما ميخواهيد کارتان حل بشود اين کارتان را حل ميکند.
پرسش: حل نميکند استاد.
پاسخ: چرا؟
پرسش: ... مدعي که نميآيد ...
پاسخ: بله! طولي نميکشد که «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، منتها اگر اين مال حلالش بوده باشد و درست رفته باشد؛ يک وقتي مالش مخلوط به حرام است يک وقتي است که براي عدهاي است که يادش رفته؛ اما اگر واقعاً يادش نرفته و مالش طيب و طاهر باشد، «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» امام فرمود به اين فکر نباشيد که راست بگويد طولي نميکشد که بساطش برچيده ميشود. فرمود اثر برای اين است؛ لذا مرحوم محقق ميفرمايد که اگر همين جمله را بگويد «و الله ما له قبلي حقّ». حالا گاهي يک چند سالي طول ميکشد نظير کار فرعون، مصالح کليه نظام به دست کسي نيست؛ گاهي سريع گاهي بطيء، گاهي او سريع الاجابة است گاهي سريع الاجابة نيست مصالح فراواني در کار است آن را واقعاً انسان نميداند، اما اين هست، فرمود من هم مهماندار خوبي هستم هم ميزباني خوبي هستم و هم شما را دعوت ميکنم و هم ميزباني شما را قبول ميکنم؛ البته بشر در تمام مدت عمر در کنار سفره خدا است، اما فرمود در دو زمان و مکان، من ميزبان شما هستم؛ شما در ماه مبارک رمضان مهمان من هستيد، «ضيوف الرّحمان»[11] هستيد در سفر حج و عمره مهمان من هستيد اينکه ميگويند «ضيوف الرحمن ضيوف الرحمن» برابر نصوصي است که وارد شده است.
فرمود در سفر حج من ميزبان هستم شما مهمان هستيد. در ماه مبارک رمضان من ميزبان هستم شما مهمان هستيد. «ضيوف الرحمن ضيوف الرحمن» اين است. فرمود من اگر بخواهم مهمان شما بشوم شرط دارد «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[12] دل شکسته ميتواند ميزبان من باشد. گاهي انسان با قدرت و با فحش و با اين و آن، من همچين هستم و همچين هستم، وارد محکمه ميشود ... دير نتيجه ميگيرد، اما فرمود من اگر بخواهم مهمان کسي بشوم و کسي بخواهد ميزبان من باشد «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم»، هر دلشکستهاي باشد مرا دعوت بکند من آنجا حاضر هستم. اين بيان نوراني ذات اقدس الهی در حديث قدسي است.
حالا اگر دلش واقعاً شکست و گفت: «يا الله»! طولي نميکشد که اجابت ميبيند. بالاخره اگر يک نالهاي از دل برخيزد زود اثر ميگذارد. طولي نکشيد که در جريان کربلا و غير کربلا بساط برچيده شد. شما ببينيد خيلي از جاها طولي نکشيد که ذات اقدس الهی «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»؛ اما گوشه چشمش يک قدري به اين باشد و يک قدري به آن باشد يک قدري به موشک باشد، اينها وسيله هستند و همهاش لازم است اما اينها وسيله است ما اينها را به عنوان وسيله نگاه بکنيم دعا مستجاب است. دعاي مخلصانه اثر دارد که ما ذات اقدس الهی را به برکت علي بن الحسين علي اصغر قسم ميدهيم هر چه زودتر خطر صهيونيست را به خود آنها برگرداند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص78.
[2]. سوره بقره، آيه6.
[3]. بحار الأنوار، ج101، ص283 ؛ عوالی اللئالی، ج1، ص262.
[4]. سوره تين، آيه1و2.
[5]. سوره يس، آيات1 ـ 3.
[6]. سوره مائده، آيه1.
. سوره مائده، آيه31.[7]
[8] . سوره حجرات، آيه6.
[9]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص121.
[10]. وسائل الشيعة، ج27، ص342 ؛ عوالي اللئالي، ج3، ص528.
[11]. الكافي، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَام سُئِل ... قِيلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّيَامُ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِي ضِيَافَتِهِ وَ لَا يَجْمُلُ بِمُضِيفٍ أَنْ يُصَوِّمَ أَضْيَافَه».
[12] . الدعوات (راوندي), ص120; منية المريد, ص123؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج70، ص157؛ «وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِينٍ وَ سُئِلَ أَيْنَ اللَّهُ؟ فَقَالَ: عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ».