أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
طبق آنچه که مرحوم محقق در شرايع مثل ساير فقهاء ذکر کردند در محکمه اسلامي قضا بر اساس بينه و يمين است. بحث روی شرايع محقق پيش ميرود البته اگر اين فرصت باشد که خود عروه و تعليقات عروه را حتماً مراجعه بفرماييد پربرکتتر خواهد بود، چون حاشيههاي عروه هر کدامشان يک برلياني است براي اينکه حاصل عمر مراجع بزرگ نجف به صورت تعليقه درآمده است. عظمت و جلال عروه گذشته از آن متن، به همين حواشي بزرگان از فقهاي اماميه است که در تعليقه است. هر کدام از اين تعليقهها منشأ فکر است و خيلي اثر دارد. عروه از نظر شريف شما دور نشود البته متن، متن شرايع است ولي از عروه و تعليقات عروه غفلت نفرماييد.
مرحوم محقق در شرايع مثل ساير فقهاء فرمودند که بينهاي که فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[1] اين بينه بايد شرايطي داشته باشد: اسلام هست، ايمان هست، عقل هست و عدالت[2]. درباره عدالت مرحوم صاحب جواهر يک بحث مبسوطي دارند و آن را در جلد 13 جواهر در بحث عدالت امام جماعت تشريح کردند. آنجا بحث مبسوطي دارند و آنچه مشهور بين علما است را بيان میکنند. ايشان يک اشکالي دارند که آيا واقعاً آن عدالتي که معتبر است، ملکه است يا حُسن ظاهر؟ همين که شخص واجباتش انجام ميدهد و گناه نميکند، حالا ملکه نفساني پيدا بشود يا نشود، آن ديگر يک فضيلت کلامي و اخلاقي ديگري است.
آيا عدالتي که در فقه معتبر است بر محور آن ملکه نفساني است يا نه، واجباتش را انجام ميدهد و محرّمات را ترک ميکند؟ حالا اين يک وقتي ملکه ميشود، يک وقتي نه، ملکه نشد. ملکه شدن کار آساني نيست؛ اگر اين شخص دوره حکومت اسلامي باشد و به قضا برسد و تبليغات و تشريفات زيادي بشود و تهديدات زيادي باشد، بشارتهاي زيادي باشد و مثلاً رشوههاي زياد و کلان باشد آيا او باز مقاومت ميکند يا نه؟ چون چنين امتحاني داده نشده است، او واجباتش را انجام ميدهد محرّماتش را ترک ميکند، هنوز آن امتحانات مهمي که بالاخره روشن بکند که اين شخص ملکه دارد يا نه، پيش نيامده است.
آيا حتماً ملکه نفساني لازم است يا نه، حسن ظاهر کافي است؟ واجباتش را انجام ميدهد محرمات را ترک ميکند. وصف نفساني شدن، ملکه نفساني شدن چيز ديگري است. اين بحث مبسوط را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 13 جواهر دارند؛ لذا در اين جلد 23 جواهر که مربوط به قضا است ارجاع ميدهند به اينکه ما آنجا گفتيم. آنجا که مراجعه بفرماييد ميبينيد که اين مطلب هست.
درباره اينکه آيا عدالت شرط است يا نه؟ بر فرض که شرط باشد حالا ملکه است يا نه؟ اگر ملکه نبود حسن ظاهر کافي است يا نه؟ اگر حسن ظاهر کافي نبود آيا اين عدالت موضوعيت دارد يا طريقيت؟ يک بحث سنگيني است که إنشاءالله يکي پس از ديگري بايد ارائه بشود.
اولين بحث اين است که آيا فسق مانع است يا عدالت شرط است؟ درباره امام جماعت، درباره مرجعيت، آنجا روشن کردند که عدالت شرط است نه اينکه فسق مانع باشد. آيا در امور مالي که در محکمههاي قضا مطرح است فسق مانع است که در محکمه حرف فاسق مسموع نيست يا نه، عدالت شرط است؟ اين نزاع اول. اگر از اين نزاع فراقتي پيدا کرديم و ثابت شد که مانعيت فسق مطرح نيست، شرطيت عدالت مطرح است، آن وقت درباره اينکه «العدالة ما هي؟» بحث ميشود. اين مقام ثاني بحث است. مقام اول اين است که «هل الفسق مانع أم العدل شرط؟» اگر بحث در مانعيت فسق بود، ديگر نوبت به اينکه بحث کنيم که عدالت ملکه است يا حسن ظاهر است يا قول سوم نميرسد. اگر ثابت شد که نه، عدالت شرط است نه اينکه فسق مانع باشد، آن وقت مقام ثاني بحث طرح ميشود. اين عدالتي که شرط است «العدالة ما هي؟». البته عدالت يک ملکه نفساني است همانطوري که علم گاهي ملکه نفساني ميشود شخص مجتهد ميشود، گاهي طبق نظر کسانی که قائل به تجزي هستند تجزي در اين ملکه است؛ گاهي نه، نه اصل ملکه حاصل شد نه جزء ملکه حاصل شد بلکه اين شخص درس خوانده است فاضل شد اقوال علما و احکام شريعت را خوب حفظ کرده، اما از خود بجوشد نيست؛ او مثل آن کشاروزي است که در باغ خودش يک استخري درست کرده، آب از چشمه ميآورد، هميشه در باغش آب هست و درختها را آبياري ميکند، باغ او آب دارد، ولي آبش آب استخر است که از چشمه آمده. يک وقت است يک بزرگواري است کَند و کاو کرده خدا به او نعمت داده که در درون باغش چشمه جوشيد؛ مجتهد آن است که در درون دل او چشمه بجوشد چاه نيست حوض نيست استخر نيست او چشمه است. اجتهاد آن ملکه نوراني است که ميجوشد ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[3].
پس بنابراين يک وقت است يک کشاورزي است استخر دارد و حوض دارد مانند آن که از جاي ديگر آب ميآورد، اين هم باغ دارد درخت دارد ميوه دارد ولي استخري است يک وقت است نه، يک کشاورزي است که خدا به او عنايت کرده از درون باغ او چشمه جوشيد اين ميشود مجتهد؛ مجتهد آن عالمي نيست که اقوال ديگران آراء ديگران احکام ديگران و نزاعهاي ديگران را خوب بداند درس گفته باشد و حفظ کرده باشد، مجتهد کسي است که در دلش چشمه باشد که اين حرفها از قلبش بجوشد. اين معني اجتهاد است؛ گاهي چشمه کوچک است ميشود تجزي در اجتهاد، يک وقتي فوران دارد اين اجتهاد مطلق است. آنکه مجتهد متجزي است چشمه دارد مثل کسی نيست که مدرّس خوبي است همه آراء را حفظ است همه اقوال را حفظ است چرا که او يک استخر بزرگتري دارد به نميگويند مجتهد، آنانکه چشمه دارند و در درونشان ميجوشد دو قسم هستند: يا چشمه کوچکي است که يک محدوده را تزريق ميکند ميشود متجزي در اجتهاد، يا چشمه فوراندار پربرکتي است ميشود مجتهد مطلق تا نجوشد مجتهد نيست ولو استخر بزرگي داشته باشد از جاي ديگر گرفته باشد حافظه قوي دارد چندين سال در حوزه درس خوانده درس گفته همه اقوال و آراء و احکام را بلد است، اما از دل بجوشد نيست. اين هرگز مجتهد نيست. اگر از دل بجوشد بتواند از يک قولي دفاع بکند چهار تا اشکال شد حمايت کند دفاع کند اين بله معلوم ميشود که چشمه دارد و حالا ولو چشمهاش کوچک باشد. فرض بفرماييد در بحث عبادات مجتهد است يا در بحث معاملات مجتهد است. اين واقعاً متجزي است چشمه دارد منتها کوچک است، اما آنکه همه آراء حفظ است چهار تا اشکال قوي بشود ميماند، اين معلوم ميشود استخر دارد آب از جاي ديگر ميگيرد.
به هر تقدير آيا فسق مانع است يا عدالت شرط است؟ اگر ثابت شد که فسق مانع است، نه اينکه عدالت شرط باشد، آن وقت درباره فسق و احکام فسق بايد بحث کنيم، اگر نه، فسق مانع نيست بالاتر از آن عدالت شرط است «کما هو المعروف و هو المشهور و هو المختار»، آن وقت اين آراء چندگانه مطرح است که آيا عدالت به معني ملکه نفساني آنطوري که در مرجع تقليد معتبر است آنطوري که مرحله نازلهاش در قاضي معتبر است آنطور در شاهد معتبر است يا نه، در شاهد مرتبه ضعيفتر معتبر است؟ مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) آن حرفهاي اول را نميپذيرد که در شاهد آن ملکه نفساني معتبر است. شاهد روزانه که اهل کوي و برزن است او آن ملکه نفساني را داشته باشد لازم نيست، حسن ظاهر کافي است. حسن ظاهر انجام واجبات و ترک محرمات است. او در اثر اينکه از ديگران ياد گرفته مواعظ مبلغان و علما در او اثر کرده واجباتش را انجام ميدهد و محرمات را ترک ميکند، اما يک تحليل کلامي داشته باشد و از نفسش بجوشد و به جايي برسد که من بايد رابطه قوي با ذات اقدس الهی داشته باشم و هرگز خطا نکنم و امتحانات زيادي پيش بيايد و در اين امتحانات سرآمد باشد، اين نيست.
مرحوم صاحب جواهر اينجا خيلي اصرار دارد که آن ملکه نفساني در شاهد محکمه لازم نيست حالا در مرجع تقليد و در قاضي حساب ديگري است اما محکمه روزانه که افراد عادي ميآيند شهادت ميدهند همين که اسلام و ايمان و عقل و اينهايي که گفتند را داشته باشد واجباتش را انجام بدهد محرّماتش را ترک بکند کافي است.
پرسش: ... شرط بدانيم پس تا وقتي که ملکه نفساني براي ... محرز نشود نميتواند ...
پاسخ: بله، آن مقام ثالث بحث است. ثالث يعني ثالث! حالا که عدالت به اين معنا شد چهطوري احراز بشود؟ بعد از اينکه فارغ شد عدالت به معني اول يا دوم يا سوم است اينکه تمام شد، يک مقام ثالث است که چهطور احراز بکنيم؟ يک وقت خود شخص چندين سال با اين آقا آشنا است احراز ميکند. يک وقتي دو نفري که عدالتشان بيّن است و احراز شده و دارای ملکه نفساني هستند ميآيند او را تعديل ميکنند. يک وقتي شياع خاصه دارد که مقام ثالث يعني مقام ثالث بحث است. حالا بحث در اين نيست که ما چهطور احراز بکنيم، بحث در اين است که «العدالة ما هي؟».
پس اگر عدالت به معنای ملکه نفسانی باشد شايد حق با مرحوم صاحب جواهر باشد که آن ملکه نفساني پيدا نميشود. شما آن ملکه نفساني را بخواهي پيدا بکنيد در مسئله رؤيت هلال، در مسئله اول ماه، در مسئله عيد غدير، در مسئله اعياد، خيلي سخت است. در مسائل محکمه روزانه که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، احراز عدالت به معنای ملکه نفساني کار آساني نيست. بناي عقلا بر اين است که اگر شاهد واجبات را انجام ميدهد از محرمات پرهيز ميکند دارای حسن ظاهر است و کافی است.
فرمايش ايشان اين است که حسن ظاهر کافي است. يک وقتي ملکه نفساني است که بيان نوراني حضرت امير است که اگر اين اقاليم سبعه را به من بدهند تا به يک مورچهاي آسيب برسانم - اين کار علي است اين عدل علي است - «لَوْ أُعْطِيتُ اَلْأَقَالِيمَ اَلسَّبْعَةَ»[4] و کذا و کذا و کذا من هرگز حاضر نيستم به موري آزار برسانم. اياگر يک مقداري به او رشوه بدهند و يک جايي سر از اختلاس در بياورد يا سر از دبش در بياورد معلوم ميشود که نميتواند تحمل بکند، او ممکن است عدل مختصري داشته باشد که برای فلان مقدار رشوه پرهيز بکند اما وقتي رشوه خيلي سنگين شد، پرهيز نميکند. آن عدل علي که فرمود اگر اقاليم سبعه را به من بدهند تا به يک موري آسيب برسانم اين کار را نميکنم، آن ملکه کجا و اين ملکههاي ضعيف کجا؛ البته ملکات درجات فراواني دارند اضعف دارد ضعيف دارد قوي دارد اقوي دارد اما اصلاً ملکه آيا لازم است يا حسن ظن کافي است؟
پرسش: حسن ظاهر کفايت میکند، ادله اين حسن ظاهر چيست ... ؟
پاسخ: همين. فرمايش مرحوم صاحب جواهر اين است که آن عدلي که بين مسلمين رايج است و بناي عقلا هم همين است و از ظواهر روايات استفاده ميشود، بيش از اين نيست. اصرار ايشان در جلد سيزده جواهر اين است، اينجا هم ارجاع ميدهند به جلد سيزده مراجعه کنيد. اينجا ميفرمايند که ما قبلاً گفتيم که عدالت به معناي ملکه نفساني اي لازم نيست همين که اين شخص مسلمان است واجباتش را انجام ميدهد محرمات را ترک ميکند کافی است. اما آيا اين براي آن است که يک ملکه نفساني در او پيدا شد و اصلاً اين کار را زشت ميداند يا نه، چون دستور اسلامي است که واجب را انجام بدهد و محرم را ترک کند از اين کارها ميکند؟.
بنابراين ايشان فرمايششان اين است که عدالت به معني ملکه نفساني لازم نيست به معني همين حسن ظاهر کافي است. پس آن قول معروف اين است که عدالت ملکه نفساني است قول دوم قول صاحبجواهر است که ملکه نفساني لازم نيست همين حسن ظاهر کافي است قول سوم که برخي از بزرگان نجف اين قول را طرح کردند بعد مثل اينکه در اثر نقدهاي زيادي که شده از نظر شريفشان عدول کردند يا مثلاً ساکت شدند يا مثلاً براي بعديها گذاشتند، آن اين است که ما همانطوري که در خبر عادل ميگوييم اين عدالت موضوعيت ندارد طريقيت دارد محتمل است که درباره عدالت شاهد هم بگوييم موضوعيت ندارد طريقيت دارد.
بيان ذلک اين است که: در گزارش خبر واحد معتبر است که خبر واحد عادل باشد، اما غالب بزرگان خبر موثق را حجت ميدانند که اين شخص عدالت به آن معنا که جميع واجبات را انجام بدهد و جميع محرمات را ترک بکند ندارد، اما مورد وثوق است هرگز دروغ نگفته است هرگز دروغ نميگويد. «جُلّ لولا الکل» الآن فتوايشان همين است که خبر موثق حجت است؛ يعني يک بزرگواري که دوستانش در طي اين چهل پنجاه سال عمري که با او داشتند هرگز نديدند که خلاف بگويد او موثق است. خبر موثق يعني همين؛ يعني اين شخص مورد وثوق است هيچگاه دروغ نگفته و الآن هم دروغ نميگويد. اگر عدالت موضوعيت داشته باشد خبر موثق نبايد حجت باشد، براي اينکه اين شخص عادل نيست موثق هست ولي عادل نيست، اگر موضوعيت نداشته باشد طريقيت داشته باشد يعني ما عدل را براي چه ميخواهيم؟ براي اينکه به واقع برسيم موضوعيت ندارد. اگر عدل طريقيت دارد موضوعيت ندارد خبر موثق حجت است «کما عليه الجل لولا الکل» الآن همه فقهاء در همه مراکز خبر موثق را حجت ميدانند.
اين بخش سوم بحث است که آيا اگر مانعيت فسق مطرح نبود و عدالت شرط بود، و اگر ملکه معتبر نبود - آن ملکه مرحوم صاحب جواهر - همين حسن ظاهر کافي بود، آيا عدالت به همين معنا موضوعيت دارد يا طريقيت؟ درباره خبر واحد به اين نتيجه رسيدند که طريقيت دارد موضوعيت ندارد، چون اصلاً ما خبر را براي اين نميخواهيم که به اين آقا اقتدا کنيم اين آقا يک مشکلي هم دارد، يک دو جايي هم غيبت ميکند، به او اقتدا نميکنيم اما هرگز دروغ نگفته است و هرگز دروغ نميگويد شهادتش مقبول است. اينطور ما احراز کرديم.
پس بنابراين اگر بخواهند به اين آقا اقتدا کنند، ميگويند نه، اينکه در بعضي از جلسات در بعضي مواقع با ديگران در غيبت شرکت ميکند مثلاً بياحتياط است و امثال ذلک، به او اقتدا نميکنند، اما هرگز از او خلاف نشنيدند پيش اينها موثق است، به خبر او اعتنا ميکنند. اين معلوم ميشود که عدالتي که در خبر واحد معتبر است که «يعتبر في المخبر أن يکون عادلا» اين عدالت طريقيت دارد نه موضوعيت؛ ما براي اينکه به حق برسيم ميگوييم اين عادل باشد وقتي موثق است به حق ميرسيم. آيا اين هست يا نه؟ بعضي از بزرگان چنين احتمالي دادند که عدالتي که در شهادت شاهد در محکمه قضا معتبر است طريقيت دارد ما ميخواهيم بفهميم که حق با کيست؟ اين دو نفري که درباره اين زمين اختلاف دارند، درباره خريد و فروش اين زمين يا متاع ديگر اختلاف دارند حق با کيست؟ يا بزرگواري که در اين شهر اصلاً از او دروغ شنيده نشده خيانت شنيده نشده حالا ممکن است يک وقتي چهار جا غيبت بکند، آن عدالتي که در امام جماعت معتبر است آن عدالت را ندارد اما هرگز خلاف نگفته هرگز در کارشناسي خلاف نگفته هرگز خيانت نکرده هرگز جايي دروغ نگفته، اگر طريقيت داشته باشد حرف اين شاهد در محکمه مسموع است. اگر موضوعيت داشته باشد حرف اين آقا مسموع نيست. بعضي از بزرگان از مشايخ عظام نجف فرمودند ممکن است طريقيت داشته باشد نه موضوعيت، فضاي حوزه نجف اين حرف را نپذيرفت. بزرگان ديگر ميگويند ايشان از فرمايش خودش يا عدول کرده يا ساکت شده يا امثال ذلک، ولي اصل طرح بود يکي از مشايخ بزرگ نجف که نسبت به خيليها حق استادي دارد، حشر همه آنها با علي و اولاد علي(عليهم السلام). اگر موضوعيت داشته باشد «کما هو الرايج»، شاهد بايد عادل باشد. آن ثقهاي که حرفش در خبر واحد حجت است، آن حد از وثوق در محکمه مسموع نيست بايد بالاتر از او باشد لذا عدالت در محکمه قضا موضوعيت دارد و نه طريقيت.
پس نه ملکه نفساني لازم است، نه حسن ظاهر لازم است، نه عدل به اين معنا «علي قول» اما «ما هو المشهور» همين است که حالا اگر آن ملکه نفساني نبود، اين حسن ظاهر که اگر ما بگوييم اين حسن ظاهر هم درجه ضعيفي از ملکه عدالت است پس ملکه عدالت بايد باشد اما ملکه شدن کار آساني نيست ملکه نفساني کاري به مرحله عمل ندارد اين شخص در مقام عمل هيچ خلافي نميکند اما ملکه نفساني برای آن گوهر نفس است برای دل است آيا دل گره بسته است به اين وصف يا نه، در مقام عمل بله او خلاف نميکند و ترک واجبي ندارد
پرسش: ملکه امر باطنی است احرازش مشکل نيست؟
پاسخ: چرا، احرازش آسان است؛ خودمان ساليان متمادي اين آقا را تجربه کرديم چون داراي آن قدرت نفساني است در اين امتحانات سخت خوب از عهده برآمده است. امتحانات فراواني داده در بلوا و در غير بلوا، در رضا و در غضب، در حُسن و در سختي، اهانتهايي به او شده هرگز خم به ابرو نياورده و دست از دين برنداشت، پيشنهادهاي فراواني شده هرگز از مسير بيرون نرفت امتحانات سختي داد معلوم ميشود که ملکه نفساني را دارد، اگر ملکه نفساني باشد قابل کشف با امتحانات هست. يک وقت است که کسي خويشتنداري ميکند يک وقت است که نه، اصلاً باکي به اين حرفها نميدهد، حالا نه اينکه مثل حضرت امير باشد «لَوْ أُعْطِيتُ اَلْأَقَالِيمَ اَلسَّبْعَةَ»ولي نه، براي او اينها امر عادي است. اينها هضم شده است. البته آن ملکه نفساني که برای در حد فرشتهها و اينها است متوقع نيست بلکه منظور ملکه نفسانی در همين انسانها است.
عملاً آنچه که در محاکم قضايي ايران و غير ايران هست همين قول سوم است همين طريقيت عدالت است يعني اين شخص اينطور است که در تمام اين مدتي که در اين شهر زندگي ميکند هرگز نشنيدند يک جايي حرف خلاف بزند به نفع کسي يا عليه کسي موضع بگيرد اينطور نيست. حرف او را محکمه گوش ميدهد. بناي عقلا همانطوري که خبر موثق را معتبر ميداند نه خبر عادل را، عدالت لازم نيست وثوق کافي است، در محاکم هم همينطور است اما گفتن اين حرف که عدالت معتبر نيست وثوق معتبر است کار آساني نيست؛ لذا آن مرجع بزرگواري که اين فرمايش را گفته ديد که مجلس درس او نميپذيرند فضاي نجف نميپذيرد فتند ک مثلاً بعداً به اين حرف تصريح نکرد. «علي أي حال» آنکه در محاکم ما در ايران و غير ايران هست همين است که اگر کسي واقعاً مورد وثوق محکمه باشد طرفين هم راضي هستند يعني اين مدعي که بينه آورد بينه او موثق است منکر هم قبول ميکند. اوميداند که اين آقا دروغ نميگويد، اگر حتي منکر هم قبول ميکند معلوم ميشود که اين عدالتي که معتبر است طريقيت دارد نه موضوعيت، به دليل اينکه مخالف هم قبول کرده است. مخالف ميگويد حرف اين آقا را من قبول دارم با اينکه اين آقا در مقام عدالت نيست که بشود به او اقتدا کرد، چهار تا مشکل ديگر دارد غيبت هم اگر شد مثلاً باکي ندارد اما در مال امين است در رأي امين است و امثال ذلک، حتي منکر او که در قبال او است حرف او را قبول ميکند.
اگر اين شخص به اين معنا عادل باشد که عدالت طريقيت داشته باشد نه موضوعيت، شايد کافي باشد. عملاً که اينطور است ضعيفتر از اين هم هست ولي غرض اين است که در مقام فتوا انسان بگويد الا و لابد عدالت معتبر است به نحو موضوعيت معتبر است نه به نحو طريقيت اين کار آساني نيست بلکه مثل خبر واحد است حالا اگر اين شخص بگويد به اينکه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که در سجده واجب فلان شيء کافي است همه ما قبول ميکنيم، او عادل نيست موثق است يک خبر و دو خبر نيست صدها خبر است که با وثوق حل ميشود و اين گزارشگرها هم ميگويند فلان امام معصوم فرمود که خدا ميگويد سجده بر فلان شیء کافي است ما اين را قبول ميکنيم. اگر چنين عادلي بگويد که اين مال براي اوست من ديدم او فروخته، چرا قبول نکنيم؟
غرض اين است که اگر کسي در يک فضاي علوي بخواهد زندگي کند آن يک آرزو است، ما همانطوري که حرف اين آقا را که از امام صادق نقل ميکند که خدا فرموده در سجده فلان چيز کافي است قبول ميکنيم، همين آقا آمده در محکمه ميگويد من ديدم اين آقا مال را به او داده چرا قبول نکنيم؟
غرض اين است که اين حرف اگر رويش کار بشود شايد حرف آن آقا درست در بيايد. فعلاً بنا بر اين است که آن ملکه نفساني اوج گرفته که در مرجع معتبر است در قاضي معتبر است در شاهد معتبر نيست، مرحله ضعيفهاش معتبر است حالا يا مرحله ضعيفه ملکه عدالت، يا نه، حسن ظاهر است، واجبات را انجام ميدهد محرمات را ترک ميکند کافي است. حالا قول بعدي که قول اخير است اگر مورد قبول جامعه و حوزهها نباشد که متروک است همان اقوال رايج مطرح است.
پرسش: ... در يکجا عدالت را ... میدانيم ...
پاسخ: بله چون فرق گذاشتند. ما کل دين را بخواهيم در اختيار يک آقا قرار بدهيم که از او تقليد کنيم خيلي فرق دارد با اينکه ببينيم اين باغ را فروخته حق با او است يا نه؟ خيلي فرق است. ما الآن ميخواهيم کل دين را در اختيار اين آقا قرار بدهيم، هرگز اين کار را نميکنيم حرف هر کسي را گوش نميدهيم. بناي عقلاء هم بر اين است فطرت هم بر اين است. آنکه امام(سلام الله عليه) شرايط گذاشت که «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ»،[5] اينها را که درباره قاضی نگفته چه رسد درباره شاه. اين براي همين است که ما ميخواهيم اختيار دينمان را دست اين آقا بدهيم که هر چه او گفت ما بگوييم چشم، هر چه او گفت نه، ما هم ميگوييم نه. خيلي فرق است؛ لذا خود ائمه(عليهم السلام) هم شرايطي که براي مرجع قائل شدند براي قاضي قائل نشدند براي شاهد قائل نشدند.
مطلب بعدي آن است که شهادت که در محکمه شهادت معتبر است و يمين معتبر، اينها گوشهاي از گوشههاي عميق فنّ خودش است؛ «الشهادة ما هي؟» يک کتابي است، گوشهاي از آن کتاب در کتاب قضا آمده، «اليمين ما هو؟» کتابي است گوشهاي از آن در کتاب قضا آمده است؛ لذا مسئله کتاب شهادت در کنار کتاب قضا است «کتاب القضا»، «کتاب الشهادة» يک دريايي است. شهادت نه اينکه يک فرع جزئي باشد در محکمه، سوگند نه اينکه يک فرع جزئي باشد در محکمه. گوشهاي از يمين که در کتاب اليمين در قبال النذر و در قبال العهد معتبر است که بحثهاي سنگيني دارد کفاره دارد اقسامي دارد عللي دارد احکامي دارد، گوشهاي از آن در قضا معتبر است. شهادت که در کتاب شهادت در قبال کتاب قضا است و کار عميق علمي دارد بحثهاي فراواني دارد، گوشهاي از آن در کتاب قضا معتبر است؛ لذا «کتاب الشهادة» در قبال کتاب قضا است، «کتاب اليمين» در قبال کتاب قضا است.
حالا فهرست بحث شهادت که اصلش در کتاب شهادت است و گوشهاي از آن در کتاب قضاست اين است که شهادت گاهي براي تحمل هست گاهي براي ادا است. گاهي آدم عالم را ميآورند ک گوش بدهد و بفهمد که در حضور او انجام گرفته مثل طلاق. آنجا فرمود: ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾[6] ، يا ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ﴾ که بارها به عرضتان رسيد که مبادا کسي «ذَوِي» بخواند ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ﴾ که تثنيه است ﴿ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[7]، در بعضي از آيات که مرفوع است ﴿ذَوَا عَدْلٍ﴾[8] آمده. اينجا شهادت براي تحمل است نه براي اينکه اين آقا حرف بزند. اين براي اين است که فقط گوش بدهد همين ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾، اين در سوره مبارکه «بقره» است و طولانيترين آيه قرآن کريم همين آيه است که خريد و فروش شما، تجارت شما، حساب شما را روي فهم باشد. من خيال ميکردم که اينطور است هم دردسر است براي خود طرفين، چون عالمانه زندگي نکردند، هم دردسر است براي محکمه. يک معاملهاي ميکنند من خيال ميکنم که اينطوري گفتم، من خيال ميکنم آنطوري گفتم فرمود بهفهم زندگي بکن، قرض ميدهي، تجارت ميکني، دقيقاً بنويس که بعد در محکمه من خيال کردم اين است، من بنايم اينگونه است من نيتم اين است، با نيت و خيال که نميشود زندگي کرد. فرمود مزاحم محکمه نباش، طرزي زندگي بکن وقتي کارت به محکمه رسيد حرف داشته باشي.
آنقدر پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) روي مردم مکه کار کرد که اينها را باسواد کرد. آن روز که حضرت ظهور کرد يک نفر يا دو نفر اهل سواد بودند اما طوري شد که تعداد زيادی از مردم اهل سواد شدند. ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾ ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾.[9] فرمود يک وقتي سيبزميني ميخري پياز ميخري يک تيکه نان ميخري اين سند نميخواهد اما تمام کارهاي ماليتان بايد روي سند باشد، هر چه ميخريد ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾، اين را بنويسيد. هر روز ميرويد يک تيکه نان ميگيريد اين که قباله نميخواهد، هر روز ميرويد يک ظرف ماست ميخريد، اين قباله نميخواهد، کار روزانه شماست قباله نميخواهد اما وقتي معامله ميکنيد حتماً سند ميخواهد حتماً قباله ميخواهد حتماً نوشته ميخواهد که طرفين اشتباه نکنند يک، مزاحم محکمه هم نباشند، دو؛ نظم کشور هم حفظ بشود، سه. اين کار راپيغمبر انجام داد.
در همه اينها اينکه فرمود شهادت شهادت شهادت، در اين بخشها براي تحمل است که اين آقا بفهمد تا در محکمه اگر خواستيم اين آقا بتواند شهادت بدهد. پس بخشي از شهادتي که در قرآن کريم است، يک تحمل است. در بحث طلاق هم که در سوره «طلاق» است که ﴿ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾ آن شاهد بايد در محکمه طلاق حاضر باشد اين براي تحمل است اين ادايي که نيست. شاهد داشتن در طلاق واجب است و در عقد مستحب. فرمود ميخواهيد عقد کنيد چند نفر بيايند شاهد باشند که شهادت بدهند اين لتحمل است نه للأدا، در طلاق للتحمل است لا للأدا.
پس بخش وسيعي از شهادتي که در قرآن کريم است چه در سوره «طلاق» چه در سوره «بقره» اين للتحمل است نه للأدا. اين کاري به محکمه قضا ندارد. پيش دو تا عادل عقد کنيد پيش دو تا عادل طلاق بدهيد که بعد پسفردا کارتان به محکمه رسيد اينها ميتوانند مشکل شما را حل کنند.
پس «الشهادة إما للتحمل أو للأدا» «أو للأدا» برای محکمه قضا است «للتحمل» هم برای تجارتها و طلاقها و عقدها و نکاححا و امثال ذلک است. پس اين بحث بحث سيال است که آيا عدالت ملکه است يا نه؟ اگر ملکه نبود حسن ظاهر است يا نه؟ به نحو طريقيت است يا به نحو موضوعيت؟ اينها بحثهاي فراواني است که شده. حالا ممکن است فروعات بعدي هم داشته باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي، ج7، ص414.
[2]. ر.ک: شرائع الاسلام، ج4، ص59.
[3]. سوره مائده، آيه54؛ سوره حديد، آيه21؛ سوره جمعة، آيه4.
[4] . نهج البلاغه، خطبه224.
[5]. الإحتجاج على أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص458.
[6]. سوره بقره، آيه282.
[7] . سوره طلاق، آيه2.
[8] . سوره مائده، آيه106.
[9]. سوره بقره، آيه282.