اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (54) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ (55) إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56)﴾
سرّ ايمان اهل كتاب به نبيّ خاتم
بعد از اينكه جريان وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) را در چند مقطع ذكر فرمود به وضع داخلي حجاز پرداخت فرمود گروهي از همين مردم حجاز به تورات وجود مبارك موساي كليم ايمان نياوردند هم موسي و هارون(عليهما السلام) را به ساحر بودن متّهم كردند و هم تورات را و نيز قرآن كريم را كه اخيراً عرضه شد به سِحر بودن متّهم كردند اينها ايمان نياوردند ولي گروهي از همان مردم اهل كتاب آنها در گذشته به كتاب آسماني قبلي ايمان آورده بودند در شرايط كنوني كه قرآن كريم نازل شد به قرآن ايمان آوردند برهان آنها اين بود كه قرآن «من عند الله» است هر چه «من عند الله» است حق است ما به آن ايمان داريم اين برهان آنها، فرمود: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ﴾ قبل قرآن, ﴿هُم بِهِ﴾ به اين قرآن ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ طوري است كه ﴿وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ﴾ همين آيات الهي و كتاب الهي يعني قرآن ﴿قَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ دليل آنها اين است كه اين حق است چرا حق است چون ﴿مِن رَّبِّنَا﴾ است و هر چه ﴿مِن رَّبِّنَا﴾ باشد حق است ﴿إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾ ما آنچه از طرف خدا آمده چه بشارتهايي كه در كتاب انبياي قبلي راجع به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دادند ايمان داريم الآن كه آن بشارت به فعليّت رسيد هم به آن ايمان داريم.
تكريم اهل كتابِ مؤمن به رسول اكرم, در بيان قرآن كريم
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» از ايمان اين گروه با اجلال و تكريم ياد شده است؛ آيه 83 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود همين گروه اهل كتاب ﴿وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ ٭ وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ ٭ فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ﴾[1] فرمود اينها كسانياند كه بيصبرانه منتظر نزول قرآن كريماند وقتي آيات الهي به وسيله وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اينها تلاوت ميشد اينها كاملاً ميفهميدند, باور ميكردند و اشك شوق از چشمانشان ميريخت كه اينها مخاطب خدا قرار گرفتند خدا با اينها دارد حرف ميزند كلام خدا را دارند تلقّي ميكنند ميگويند به جايي رسيديم كه آفريدگار عالَم با ما سخن ميگويد اشك شوق از چشمانشان جاري ميشود ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ در ذيل اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه يك وقت انسان اشك ميريزد, گريه ميكند «سلاحه البكاء» است يك وقت است كه اشكهاي فراواني ميريزد كه اين اشكهاي چشم او ديگر اين طور نيست كه با دستمال چشمش را پاك كند بلكه كلّ اين اشكها بر گونه او ميريزد كه از اين اشكِ ريزان به عَبَرات ياد ميكنند كه اينها عبور ميكند كه وجود مبارك حضرت فرمود: «أنا قَتيل العبرة»[2] يعني اين طور اشك كه عبور بكند ريزش بكند مثل آبشار, يك وقت است كه آن قدر اشك, چشم را پر ميكند كه نميشود گفت اشك ميريزد بلكه بايد گفت چشم ميريزد براي اينكه آدم چشم را كه نميبيند اين اشكها كه در چشم پر شده انسان فقط اين اشك را ميبيند و خيال ميكند اين چشم است در چنين موقعيّتي وقتي اين اشكها ميريزد مثل اينكه چشم ميريزد نفرمود «تري دموعهم تفيض» فرمود: ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾ نفرمود اشكهايشان ميريزد فرمود چشمشان ميريزد براي اينكه چشمشان را شما الآن نميبينيد هر چه ميبينيد اشك است همينها دارند پايين ميآيند مثل اينكه چشمشان دارد پايين ميآيد درباره كساني هم كه در زمان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميخواستند به جبهه بروند هم اين تعبير آمده[3] ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ﴾ حق برايشان روشن شد اينها دلبسته حق بودند اشك شوق ميريختند آنهايي هم كه عازم جهاد بودند وقتي حضور مبارك حضرت ميآمدند ميگفتند ما را به جبهه اعزام بكنيد حضرت ميفرمود امكان اعزام نيست آنها اشك حسرت ميريختند كه ﴿أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾.[4]
ويژگيهاي اهل كتاب مؤمن به پيامبر اكرم و پاداش آنان
فرمود اين گروه كه در برابر آيات الهي اين قدر شاهقانه اشك ميريختند و حرفشان اين بود كه اين كلام خداست و حق است ﴿فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا﴾ ثواب اينها را ذات اقدس الهي به اينها خواهد داد ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ﴾.[5] در سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه محلّ بحث است از همين گروه به اين صورت ياد كرده است فرمود: ﴿وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ ٭ أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾ اينها هم اجرِ حَسنه دارند چون خوب فهميدند, باور كردند, متخلّق شدند و عمل كردند هم اجر دفع السيّئة بالحسنه دارند كه آثار سوء, نيش ديگران را, بدگويي ديگران را تحمل كردند با حِلم پاسخ دادند نه با جوابِ تند هم بر اساس آن ايماني كه آوردند اجر دارند هم بر اساس اين صبري كه كردند اجر دارند هم بر اساس ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ اجر دارند لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾ نه تنها «بما آمنوا» بلكه ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ براي اينكه اينها در برابر بيگانگان اين طعنها را داشتند اولاً آن طعنها و دشنامها و تحقيرها را كه سيّئه بود با حسنه جواب دادند ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ كه «إدْرَؤُا الحدودَ بالشبهات»[6] يعني دفع كنيد ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ در ذيل اين آيه برخي از مفسران مثل قرطبي گفتند اين انفاق اختصاصي به مسائل مالي ندارد آن كه روزه مستحبي ميگيرد آن كه نماز مستحبي ميخواند يا واجب اين انفاق بدني ميكند[7] بالأخره سلامت و قدرت, روزي الهي است چه بهتر كه انسان اين روزي را در راه خدا صرف بكند گفتند زمستان «ربيع المؤمن» است براي اينكه روزهايش كوتاه است براي روزه گرفتن آماده است و شبهايش بلند است براي شبزندهداري و احياءالليل مناسب است[8] (لذا «ربيع المؤمن» است) اگر كسي از استراحت خود بكاهد به عبادت بپردازد اين ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ است كه جريان انفاق، اختصاصي به مسائل مالي ندارد.
پرسش:...
پاسخ: ايمان آوردن چه در آن مقطع چه در اين مقطع, صبر را به همراه داشت هم آنجا اهانت ميشدند هم اينجا, هم آنجا ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ هم اينجا, هم آنجا ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ هم اينجا, لذا اين مجموعه با اين امور همراه است دليلی كه ميآورد به صبر و دريء سيّئه به حسنه و انفاق ياد ميكند.
ثمره دلپذير عفو و گذشت
اين گروه وقتي با تحقير ديگران برخورد ميكردند از راه صبر و بردباري، سيّئه را دفع ميكردند كه در بحث ديروز گذشت يك وقت است كه در جريان حكم قضاست خب وقتي به دستگاه قضا رسيده است آن ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ اما جامعه را بايد با ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ اداره كرد با گذشت با اغماض با صرفنظر كردن, اگر چنين كاري بشود آن كسي كه بد گفته ولي مورد عفو قرار گرفته در كمال آرامش و درخواست گذشت برميگردد وليّ حميم ميشود[9] فرمود مبادا نسبت به همه تا آخرين مرحله دشمني بكنيد مقداري راه را براي دوستي بگذاريد آن كه بد كرد و شما گذشت كرديد او وليّ حميم شما ميشود دوست گرم و صميمي ميشود اين سنگي كه درونش خالي نيست پر است ميگويند صمّا انساني كه نسبت به ديگري كم نميگذارد ميگويند دوست صميمي اوست حميم بودن اين است صميم بودن اين است فرمود مقداري كه شما گذشت بكنيد آن ديگري كه بد كرد و گذشت شما را بر اساس كرامت شما ديد ميشود وليّ حميم, جامعه را با اين ميشود اداره كرد.
مصونيت اولياي الهي در برابر لغو و لهو
بزرگاني كه در برابر تلخرفتاري و گفتاري ديگران قرار دارند قرآن كريم در چند مقطع از آنها به نيكي ياد ميكند فرمود: ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ﴾ اين گونه از بزرگان نسبت به لغو دو كار دارند نسبت به لهو هم دو كار دارند يك وقت است انسان عمداً به طرف لغو نميرود دهنش باز نيست كه هر چيزي بگويد ولي گاهي بالأخره لغو به طرف او ميرود او را سرگرم ميكند لهو و بازي هم اينچنين است برخيها به طرف لَعْب نميروند يا به طرف لهو نميروند ولي گاهي لهو و لعب به طرف آنها ميرود اينها را سرگرم ميكند مردان الهي و موحّدان ناب نه به طرف لغو ميروند نه لغو به طرف آنها, نه به طرف لعب و لهو ميروند نه لعب و لهو آن قدرت را دارد كه به طرف اينها برود. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» وقتي اين گونه از مردان الهي را نام ميبرد ميفرمايد مردان الهي كسانياند كه﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾؛ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[10] اينها كار لغو نميكنند در محلّ بحث ميفرمايد اگر كسي كار لغو كرد حرف لغو زد اين لغو نميتواند آنها را سرگرم كند كه آنها پاسخ لغو را به لغو بدهند ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ﴾ پس خودشان ابتدائاً به طرف لغو بروند اينچنين نيست اگر لغو آمده اينها را تعقيب كرده به اينها نميرسد اينها مصون عن اللغوند در لهو هم همين طور است يك وقت بعضيها اهل بازياند يك وقت است نه, گاهي در اثر مهماني يا جشنها و مانند آن بازي به سراغ اينها ميرود اينها را چند لحظه سرگرم ميكند مردان الهي نه به طرف بازي ميروند نه بازي به سراغ اينها ميآيد اما به طرف بازي نميروند براي اينكه بازي هم در حكم كار لغو است و آيه سه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» شامل حال اينها ميشود كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اما لغو به سراغ اينها نميرود لعب و بازي و لهو و سرگرمي به طرف اينها نميرود همان آيه معروف سورهٴ مباركهٴ «نور» است كه ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[11] هيچ چيزي اينها را سرگرم نميكند آن آيه سورهٴ مباركهٴ «نور» ندارد كه مردان الهي به طرف لهو نميروند فرمود چيزي آنها را سرگرم نميكند ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ نه تنها لهو, بلكه تجارت هم آنها را سرگرم نميكند تجارت براي آنها لهو است مگر اينكه كسي كسب حلال بكند براي تأمين رزق خود، آن ميشود كوثر ديگر تكاثر نيست آن تجارتي كه منتظر است چه وقت ارز گران ميشود چه وقت ارز فلان ميشود بازار سياه درست كند مسلمانها را گرفتار بكند اين تكاثر است ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[12] هيچ گاه مردان الهي به فكر اين طور درآمد نيستند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ چيزي اينها را سرگرم نميكند نه اينكه بازي، اينها را سرگرم نميكند شب ببينند كه چه كسي ميبرد چه كسي گُل ميزند اينكه هيچ, تجارت هم اينها را سرگرم نميكند تجارت ميكنند تجارت اينها لهو نيست كسب دارند كسب حلال دارند لهو نيست اينها را سرگرم نميكند نه اينكه بازي اينها را سرگرم نميكند اينها كه اصلاً اهل بازي نيستند تجارت هم كه براي عدّهاي بازي است اينها را سرگرم نميكند.
بياعتنايي اولياي حق به گستاخي تبهكاران
پس مردان الهي نه به طرف لغو ميروند نه لغو ميتواند به اينها برسد نه به طرف لهو ميروند نه لهو ميتواند به اينها برسد مصون از لغو و لعب و لهوند لذا فرمود اگر هم چند نفر نسبت به اينها لغو گفتند اينها اعتنا نميكنند چيزي نيست حالا غصه بخورند كه به ما بد گفتند به ما اهانت كردند همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه آن مرد بددهن كه گفت: «لك أقول» حضرت هم فرمود: «و عنك اُعرض»[13] همين است گفت آقا اين فحشها را به شما گفتم, فرمود من هم از شما گذشتم.
فرمود ﴿وَإِذَا سَمِعُوا﴾ لغو را, اعراض ميكنند چون لغو كوچكتر و كمتر از آن است كه بتواند به سراغ اينها برود ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم مشابه اين گذشت آيه 63 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين بود ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ لغو را هم كه در آيه 72 اشاره كرد ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ چه درباره خود چه درباره ديگران در صحنه بازي نيستند در صحنه لغو نيستند خب خيلي هنر ميخواهد كه انسان به جايي برسد كه نه تنها به لغو, لعب و لهو اين امور سهگانه نظر مثبت ندارد اينها هم نميتوانند به گردش برسند پس معلوم ميشود جاي ديگر هست.
سرّ مصونيت مخلَصين از وسوسههاي شيطان
بعضيها به طرف گناه نميروند خب اينها عادلاند بعضيها به قدري والا هستند كه اصلاً گناه به طرف اينها نميرود خب گناه وسوسه شيطان است شيطان نه آن قدرت را دارد نه آن جرأت را، چرا گفته من نسبت به مخلَصين كار ندارم براي اينكه مخلَصين چيزي ميخواهند كه ابزارش در دست شيطان نيست شيطان چيزهايي دارد كه مطلوب آنها نيست شيطان مقام دارد, دنيا دارد اين چيزها را دارد كه بدليِ آنهاست آنها اصلش را نميخواهند چه رسد به بدلي! آن چيزي كه آنها طلب ميكنند شيطان اصلاً نميفهمد براي اينكه سطح تجرّد شيطان معلوم است تا كجاست اينچنين نيست كه بفهمد مخلَصين به دنبال چه چيزي هستند و آنها را به سبب محبّت يا لطف يا علاقه رها بكند چيزهايي آنها ميطلبند كه اصلاً شيطان نميفهمد تا بدلياش را بسازد شيطان همين چهار ابزار را دارد يك ابزارش جماد است يك ابزارش نبات است يك ابزارش حيوان است يك ابزارش انسان كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ﴾ اين سرمايه فروشگاه و نمايشگاه شيطان است يا جمادات را عرضه ميكند كه قناطير مُقنطَره است يا نباتات را عرضه ميكند كه كشاورزي و باغداري است يا دامداري را حيوانات را عرضه ميكند يا از انسان ابزار ميسازد ﴿مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ﴾ غير از اين كه او چيزي ندارد در نمايشگاه شيطنت شيطان همين چهار رقم است آنها كه از همه اينها گذشتند چيزي ميطلبند كه شيطان نميفهمد چيزي ميخواهند كه در نمايشگاه شيطنت نيست خب چه كار ميتواند بكند؟! اينكه گفت: ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[14] يعني آنها در دسترس من نيستند من در نمايشگاهم همين چهار رقم را دارم آنها هم كه اهل اين چهار رقم نيستند من چگونه آنها را فريب بدهم.
نزاهت مخلَصين از گناه و دوري گناه از آنان
اگر كسي به آن مقام رسيد نه تنها خودش به طرف گناه نميرود گناه هم جرأت ندارد به طرف آنها برود لذا درباره مخلَصين فرمود گناه به طرف آنها نميرود يعني عرضه آن را ندارد گناه براي شيطنت شيطان است نمايشگاه شيطان هم مشخص است چيست فرمود: ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾[15] نفرمود ما نگذاشتيم يوسف به طرف گناه برود, به گناه اجازه نداديم به طرف يوسف برود گناه را چه كسي انجام ميدهد؟ شيطان انجام ميدهد, وسوسه ميكند ديگر، نمايشگاه شيطان چيست؟ همين چهار رقم است اين چهار رقم براي مخلَصين جاذبه ندارند ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ نه «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» اين معناي مخلَصين است لغو و لعب و لهو هم همين طور است اين ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ از همين قبيل است يعني «نَصرف اللهو و اللغو و اللعب عن هؤلاء الرجال» آن وقت راحتاند ديگر گرفتار جهاد اوسط نيستند اينها وارد محدوده جهاد اكبرند.
محدوده جهاد اكبر و جهاد اوسط
اگر كسي خواست آدم خوب بشود باتقوا بشود بهشتي بشود در حدّ شيخ انصاري بشود اين در جهاد اوسط است يعني بخواهد تهذيب بكند آدم خوب بشود كسي از اين مرحله گذشته وارد مرحله بحرالعلوم شده يا ابنطاووس شده يا ديگران, وارد حوزه جهاد اكبر است جهاد اكبر اين است كه همه آن اوصاف و فضايل اخلاقي را دارد آدم خوب و عادلي است اما به دنبال اين است كه بهشت را ببيند جهنم را ببيند اولياي الهي را مشاهده كند او اهل رؤيت است به دنبال آن دارد ميگردد نه اينكه ميخواهد بهشت برود ميخواهد بهشت را ببيند اين ميشود جهاد اكبر چون اين در دسترس غالب ماها نيست در آن روايت معروف از جهاد اوسط به جهاد اكبر ياد شده[16] و آن اكبرِ نسبي است نه نفسي، جهاد اكبر براي مرحله عقل و قلب است نه مرحله عقل و نفس آنجا كه انسان ميخواهد مشاهده كند. پس اينجا وجود مبارك يوسف را كه خدا جزء مخلَصين معرفي كرد فرمود: ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ پس اينها نه به طرف سوء و فحشا ميروند نه سوء و فحشا آن قدرت را دارد به طرف اينها برود لهو اين طور است.
سهولت اعراض مؤمنان از لغو و لهو
لغو اين طور است لَعْب اين طور است اينها كسانياند كه ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ﴾ بياعتنايي ميكنند براي آنها هم آسان است نه اينكه حالا غصّه بخورند شب بنشينند فكر بكنند خوابشان نبرد كه به ما اهانت كردند در فلان روزنامه اين طور نوشتند در فلان مقاله اين طور گفتند به ما هتك حرمت شده اينها نيست اصلاً در اين بازيها نيستند آمدنش براي اينها فضيلت نيست چه رسد به اينكه رفتنش براي اينها رنج باشد اينها راحت زندگي ميكنند اينها روح و ريحان دارند فرمود: ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه بحثش قبلاً گذشت اگر آيه 63 فرمود: ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ حرف سلامتآميز ميزدند و در آيه 72 همان سوره فرمود: ﴿وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ در آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم فرمود: ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾ مثل اينكه آدم در طبقه بالاست يكي به او سنگ بزند خب به او نميرسد اين خيال كرده سنگ به او رسيد ولي او اين سنگ را اصلاً نديده گرفته ﴿قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين سلام توديع است ﴿لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾ ما با افرادي كه جهلِ علمي دارند (يك) جهالت عملي دارند (دو) كاري نداريم مبارزهاي نميكنيم مناظرهاي نميكنيم گفتگو نميكنيم براي اينكه حرف ما در شما اثر ندارد گفته شما هم كه براي ما سودآور نيست.
مراد از واجب «من الله» بودن ارسال رسل
مطلب بعدي آن است كه در بخشهاي قبلي ذيل آيه 47 مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين دليل بر وجوب لطف است[17] لطف كه در كلام مطرح است نيازي به تتميم و ترميم دارد برهان اساسياش كه در حكمت عملي مطرح است عدل است عدل واجب است اما «مِن الله» نه «علي الله» آنها كه منكر حُسن و قبح عقلياند مثل اشاعره فتوا به وجوب نميدهند آنها كه قائل به حُسن و قبح عقلياند فتوا به وجوب ميدهند مثل معتزله منتها آنها نميدانند كه چيزي بر خدا واجب نيست ولي اينها صريحاً ميگويند «يَجب علي الله» كه اين كار را بكند بر خدا واجب است كه انبيا و اوليا و مؤمنين را به بهشت ببرد اما اماميه طبق رهنمود عقلي و نقلي ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند خدا محكومِ هيچ حكمي نيست اينكه مؤمنين را خدا به بهشت ميبرد يقيني است اينكه خدا به وعده خود عمل ميكند يقيني است اينكه انبيا و دين و مكتب خود را حفظ ميكند يقيني است اما آيا «يَجب علي الله» است يا «يَجب عن الله» آيا ـ معاذ الله ـ چيزي بر خدا واجب است كه ما قانون پيشنوشته داشته باشيم پيشفرض داشته باشيم از خارج، آن قانون بر خدا حكم بكند ـ چنين چيزي نيست ـ يا نه, خدايي كه عالِم است قدير است مختار است داراي قدرت ذاتي است يقيناً اين كار را ميكند اين «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله» ما يقين داريم خدا به وعدهاش وفا ميكند يقين داريم خدا عادلانه رفتار ميكند نه بايد عادلانه رفتار كند چون آن قانون, جداي از فعل خدا نيست ما چيزي در خارج جداي از فعل خدا داشته باشيم به نام قانون كه آن قانون بر خدا حكم بكند اين طور نيست كلّ جهان معدومِ محض بود و خدا نقشه كشيد و به نظام احسن جهان را آفريد چيزي در جهان جداي از فعل خدا نيست كه بر فعل خدا حاكم باشد لذا در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه اصلاً خدا زير سؤال نميرود ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[18] يعني از چه چيزي ميخواهيد سؤال كنيد؟! يك وقت است از فاعلي سؤال ميكنيد آقا چه كسي وادارت كرده كه اين كار را بكني اين سؤال معقول است او هم جواب ميدهد, سؤال ميكنند كه براي چه اين كار را كردي؟ اين سؤال معقول است اين جواب ميدهد كه من به فلان مطلب نياز داشتم اين كار را كردم كه به مقصد برسم يك وقت سؤال ميكنند مبدأ مادياش چه بود از چه چيزي اين كار را ساختي؟ اين جواب ميدهد كه از فلان مصالح, به چه صورت ساختي؟ به فلان صورتي كه قبلاً در ذهنم بود سؤال در همين چهار محور است درباره ذات اقدس الهي كه خداست و لاغير نميشود گفت چه كسي وادارت كرد چه كسي در كار نبود براي چه اين كار را كردي خودش هدفِ محض است با چه چيزي عالَم را ساختي چيزي نبود بر اساس كدام الگو و مدل ساختي, الگو و مدلي نبود ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ يعني ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ اصلاً سؤال فرض ندارد.
پرسش: جناب استاد وقتي در سؤال ملائكه ميفرمايند: ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾.[19]
پاسخ: خب در اين محدوده است يعني سماواتي هست ارضي هست بشر كه زميني باشد فساد ميكند اين سؤالِ داخلي است درونمرزي است اما اگر نسبت به كلّ عالَم كسي بخواهد سؤال بكند سؤال فرض ندارد نه سؤال بد است اصلاً سؤال به ذهن نميآيد لذا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾.
كيفيت استدلال آيه 49 در برابر مشركان
اگر كسي ملحد محض باشد بگويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[20] با آن راجع به وحي و نبوّت يك طور ديگر استدلال ميكنند اما اگر كسي خدا را قبول دارد ولو معاد را هم قبول نداشته باشد ميشود به او گفت كه شما اگر خدا را قبول داريد اين خدا كه جهان را آفريد بشر را آفريد بايد قانون بفرستد او را هدايت كند حرف مشركان اين است كه بشر نميتواند از طرف خدا پيام بياورد لذا هر بشري كه پيام را ادّعا كند اين افتراست اين بر اساس مبناي خودشان قابل قبول است اما ميگويند اگر خدا پيامي دارد بايد به وسيله فرشته باشد پس خدا را قبول دارند رسالت بشر را محال ميدانند هر كتابي كه بشر بياورد و ادّعا كند از طرف خداست اين را فِريه ميپندارند در چنين فضايي انبيا استدلال كردند بسيار خب, شما كه خدا را قبول داريد خدا كه جهان را آفريد بايد بپروراند, پرورش انسان هم بر اساس قانون است كتاب است يك موجود متفكّر مختار را با قانون اداره ميكنند اگر تورات را قبول نداريد اگر قرآن را قبول نداريد كتابي بهتر از اين بياوريد حالا يا از راه فرشته است يا هر راه ديگر اگر بگوييد خدا بشر را همين طور رها كرده اينكه با ربوبيّت او سازگار نيست وقتي ميگوييد بشر هر كاري بكند فريه است براي اينكه بشر نميتواند پيامبر باشد شما كتابي بياوريد كه بهتر از اين باشد چون اگر مثل اين باشد كه خب مثل اين است شما اين را قبول نداريد بايد ـ معاذ الله ـ بهتر از قرآن باشد بايد ـ معاذ الله ـ بهتر از تورات باشد چون اگر مثل تورات يا مثل قرآن باشد كه خب همينهاست شما كه اينها را قبول نداريد شما ﴿فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾ كه ﴿هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا﴾[21] در چنين فضايي اين مناظره جدال احسن فرض دارد اما اگر كسي ملحد محض بود خدا را قبول نداشت يا اصلِ رسالت را چه براي فرشته چه براي انسان مستحيل ميدانست اين جدال احسن راه نداشت آنهايي كه تا حدودي ميپذيرند بشر ممكن است پيامبر بشود منتها ميگويند يك انسان فقيري كه از خانواده محروم برخاست او نميتواند پيامبر بشود ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[22] بايد بالأخره يكي از اين سرمايهدارها و اشراف, رسول بشود بالأخره او بايد كتابي بياورد نميشود گفت خدا جهان را آفريد و رها كرد اين ميشود جدال احسن اگر ﴿هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا﴾ در چنين فضايي تقرير بشود قابل قبول است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مائده, آيات 83 ـ 85.
[2] . الامالي (شيخ صدوق), ص137.
[3] . سورهٴ توبه, آيهٴ 92.
[4] . سورهٴ توبه, آيهٴ 92.
[5] . سورهٴ مائده, آيهٴ 85.
[6] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص74.
[7] . الجامع لأحكام القرآن, ج14, ص298.
[8] . الامالي (شيخ صدوق), ص237.
[9] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 34.
[10] . سورهٴ مؤمنون, آيات 1 ـ 3.
[11] . سورهٴ نور, آيهٴ 37.
[12] . سورهٴ تكاثر, آيهٴ 1.
[13] . مجموعه ورّام, ج2, ص16.
[14] . سورهٴ حجر, آيات 39 و 40; سورهٴ ص, آيات 82 و 83.
[15] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 24.
[16] . الكافي, ج5, ص12.
[17] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص159.
[18] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 23.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.
[20] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[21] . سورهٴ قصص, آيهٴ 49.
[22] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 31.