17 10 2012 4771927 شناسه:

تفسیر سوره قصص جلسه 19 (1391/07/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44) وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45) وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46)

بطلان استکبار  فرعون

در مقطع بعدي داستان وحي‌يابي وجود مبارك موساي كليم(عليه السلام) را ذكر مي‌فرمايد. جريان فرعون به اين صورت پايان پذيرفت كه او هم ادّعاي الوهيّت داشت هم ادّعاي ربوبيّت اين دو واژه مترادف نيستند ولي قابل اجتماع‌اند خدا هم اله است هم رب و فرق اين دو در بحث‌هاي قبل گذشت فرعون هم ادّعاي الوهيّت داشت مي‌گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي[1] هم داعيه ربوبيّت داشت مي‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي[2] اين دو ادّعا كنار هم جمع شد و هر دو بي‌دليل بود و باطل بود آن ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ[3] را هم كه داشت اين دو ادّعا را هم كه داشت بنابراين استكبار او, استكبار باطل خواهد بود و لاغير. ممكن است كلمه تكبّر در مورد حق هم به كار برود مثل اينكه خدا متكبّر است كبريايي براي خداست و كبريايي مؤمنان به بركت كبريايي الهي است و مانند آن اما استكبار معمولاً بغير حق است بر فرض استكبار دو قسم باشد در خصوص فرعون كه ادّعاي الوهيّت داشت, ادّعاي ربوبيّت داشت, ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ[4] بود, ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ[5] بود, ﴿وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً[6] بود همه اين فجايع اعتقادي و اخلاقي و عملي را كه خدا ذكر كرد فرمود اين فرعون و آل‌فرعون ﴿وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ[7] اين استكبار يقيناً بغير حق است درست است ممكن است كه استكبار فرضاً دو قسم باشد آن تكبّر است كه دو قسم است بر فرض استكبار دو قسم باشد با شواهد موردي, اين استكبار يقيناً بغير حق است لذا كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ درباره استكبار فرعون مي‌شود قيد توضيحي و تأكيدي نظير ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾.[8]

سر تداوم لعنت فرعونيان

اما اينكه فرمود: ﴿وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً[9] براي آن سنّت سيّئه‌اي است كه گذاشت, ربوبيّت و الوهيّت را ادّعا كردن, ستم به مستضعفان كردن, جامعه را فرقه فرقه كردن اينها سنّت سيّئه فرعوني است اين سنّت سيّئه باعث تداوم لعن است لذا فرمود: ﴿وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً﴾ بعد از غرق, چون سنّت سيّئه اينها همچنان مانده است در اثر اين سنّت سيّئه كه «مَن سَنَّ سنّة سيئة كان عليه وِزرها و وزر مَن عَمِلَ بها إلي يوم القيامة»[10] اينها همچنان ملعون‌اند و در يوم القيامه ﴿مِنَ الْمَقْبُوحِينَ[11]اند.

مراد فرعون از ادعاي الوهيّت و ربوبيّت

پرسش:...

پاسخ: بله اين نسبت به جامعه بود يعني جامعه را فكر ما و انديشه ما بايد اداره كند اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) بود كه اين ايام, ايام شهادت و رحلت آن حضرت است «مَن أصغيٰ إلي ناطقٍ فقد عَبَدَه» اگر كسي گوش به حرف ديگري بدهد دارد او را عبادت مي‌كند يك وقت است كه اعتقاد دارد او خالق است و اعتقاد دارد او محيي و مميت است اين مطلب ديگر است يك وقت او را دارد اطاعت مي‌كند اطاعت, مرحله‌اي از پرستش است «مَن أصقيٰ إلي ناطقٍ فقد عَبَدَه فإن كان الناطق عن الله فقد عبد الله و إن كان الناطق ينطق عن لسان ابليس فقد عبد ابليس»[12] اين از غرر فرمايشات امام جواد(سلام الله عليه) است هر ملّتي كه گوش به حرف كسي مي‌دهد و قانون او را محترم مي‌شمارد و حرف او و انديشه او را عمل مي‌كند دارد او را عبادت مي‌كند اين در مقام عمل است يك وقت عبادت اعتقادي است كه او شايسته پرستش است يك وقت نه, عملاً دارد قانون او را عمل مي‌كند فرعون هم كه مي‌گفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ[13] يعني همين ديني كه رايج است ﴿مَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ[14] يعني قانون سعادت‌بخش مملكت برابر انديشه من است خودش هم كه بت‌پرست بود ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ[15] اين ادعاي الوهيّت و ربوبيّتي كه داشت نسبت به قانون‌گذاري بود كه من مقنّنم من هادي‌ام انديشه من سعادت‌بخش است و مانند آن. اين باعث شد كه استكبار او بغير حق باشد (اولاً) و غرق بشود (ثانياً) و اين سنّت سيّئه او كه مانده است باعث تداوم لعنت اوست (ثالثاً).

تعابير دوگانه قرآن كريم درباره علم غيب  پيامبر اكرم 

بعد از جريان فرعون نوبت به وحي‌يابي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) رسيد وحيي كه براي موساي كليم(سلام الله عليه) رسيد در مقاطع گوناگون بود خداوند آن وحي را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتقل كرد چه اينكه وحي انبياي ديگر را هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتقل كرد لكن در انتقال وحي انبيا به پيامبر يا علومي كه مستقيماً به وجود مبارك حضرت افاضه مي‌كند تعبيرات قرآن دو قسم است يعني آيات الهي در اين زمينه دو طايفه است يك طايفه اين است كه شما اين مطلب را قبلاً نمي‌دانستيد ما به وسيله وحي به شما گفتيم, از هيچ كسي هم استفاده نكردي فقط از راه وحي باخبر شدي يك طايفه اين است كه شما در آن‌ صحنه نبودي ولي قصّه از اين قرار است اين طايفه ثانيه هم تعليمِ الهي را مي‌رساند اما نمي‌گويد تو قبلاً نمي‌دانستي مي‌گويد قبلاً آنجا حضور نداشتي اينكه مي‌فرمايد قبلاً حضور نداشتي مُشعر به اين معناست كه طرزي ما آن صحنه را براي شما تبيين مي‌كنيم كه گويا حاضر بودي مطالب علمي را مي‌فرمايد قبلاً نمي‌دانستي ما به شما گفتيم اما قصّه‌هايي كه واقع شده مي‌فرمايد شما در آن صحنه نبودي ولي طرزي ما آن صحنه را براي تو تبيين مي‌كنيم كه گويا حضور داشتي آيات در اين زمينه ملاحظه مي‌فرماييد دو قسم است يك بخش مربوط به اين است كه شما اين را قبلاً نمي‌دانستي ما اين را به شما آموختيم آيه 52 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» اين است: ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾ تو قبلاً نمي‌دانستي قرآن چيست, قبلاً نمي‌دانستي ايمان چيست, علم تو كه ذاتي نبود.

پيامبر  اكرم ، برترين مخلوق  الهي

درست است وجود مبارك آن حضرت صادر اول است طبق رواياتي كه فرمودند: «أوّل ما خلق الله نور نبيّنا»[16] و درست است كه در جهان امكان، موجودي بالاتر از روح مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست براي اينكه بالاتر از صادر اوّل چيزي باشد خب همان مي‌شود صادر اول, اگر «أوّل ما خلق الله نور نبيّنا» است پس از وجود مبارك پيامبر بالاتر در جهان امكان كسي نيست اگر بود, او مي‌شود صادر اول ولي همه اينها كمالاتي است كه ذات اقدس الهي به آن حضرت عطا كرده است.

ذاتي نبودن علوم و معارف رسول  اكرم  (صلي الله عليه و آله )

فرمود تو از ذات خودت چيزي نمي‌دانستي و از ذات خودت قدرت نداشتي لذا در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيء[17] چون ذاتاً خب يك موجود ممكن, فقير است اما در همين آيه 52 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود: ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾ تو آن نيستي كه از ذات خود اينها را بداني با همه نبوغ و استعدادي كه ما به تو داديم اين معارف در دسترس فرد عادي و غير راه وحياني نيست حتي فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[18] نه «ما لا تعلم» فرمود اينها مطالبي است كه نه تنها تو نمي‌دانستي, نمي‌توانستي هم ياد بگيري ولو صدها سال درس مي‌خواندي براي اينكه اين غيب است نفرمود ما به تو چيزي ياد داديم كه تو نمي‌دانستي, فرمود به تو چيزي آموختيم كه تو آن نبودي كه ياد بگيري ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اينجا فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي﴾ تو آن نبودي كه بداني ولو صادر اوّلي, ولو از تو بالاتر در جهان امكان كسي نيست ولو مثل تو هم در جهان امكان كسي نيست.

معارف ناب  و بي بديل انبيا، در پرتو وحي  الهي

درباره انسان هم همين طور است فرمود انبيا يك حرف جديدي آوردند حرفي نياوردند كه انسان بتواند با فناوري و پيشرفت و ترقّي و امثال ذلك ياد بگيرد فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمونَ[19] نه «ما لا تعلمون» به جامعه بشري مي‌فرمايد ما حرف‌هايي آورديم كه اصلاً در قدرت بشر نيست ياد بگيرد اين كجا را مي‌خواهد ياد بگيرد اين در آسمان نيست در زمين نيست عمق زمين نيست اوج مريخ نيست اين غيب است غيب يعني غيب ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» همين تعبير را نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود, فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لم تعلم» خب ما چه مي‌دانيم بهشت چه خبر است قيامت چه خبر است انسان بعد از مرگ كجا مي‌رود نه راه تجربه است نه راه‌هاي ديگر است, آن را هم كه خبر شد خبري باز نيامد[20] ما دسترسي نداريم چيزهايي وحي به آدم مي‌گويد كه اصلاً مقدور بشر نيست فرمود ما اين چيزهايي كه به تو ياد داديم اين چيزهايي نبود كه تو نزد خودت ياد بگيري چه اينكه چيزهايي هم كه براي بشر در قوانين الهي آورديم اين چيزي نيست كه بشر با علم خودش بتواند كشف بكند, درك بكند تجربي نيست كه با پيشرفت تجربي حل بشود در دسترس كسي نيست.

طوايف دوگانه آيات قرآن، درباره آگاهيهاي غيبي نبي اكرم(صلي الله عليه و آله)  

پس طايفه اُوليٰ اين است كه ما حرف‌هايي آورديم كه تو نه تنها نمي‌دانستي, ممكن هم نبود بداني نه «ما لم تعلم» بلكه ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ﴾ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم هست فرمود ما چيزهايي آورديم كه مقدور شما نيست ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ[21] پس طايفه اُوليٰ اين است كه ما چيزهايي گفتيم كه شما نمي‌دانستيد و مقدورتان هم نبود كه ياد بگيريد طايفه ديگر آياتي است كه مي‌گويد تو در آن صحنه نبودي, نه نمي‌دانستي, تو در آن صحنه نبودي ما هم داريم مي‌گوييم اين تو در آن صحنه نبودي ما هم داريم مي‌گوييم يك بار مثبت بهتري داد يعني طرزي بيان مي‌كنيم كه گويا بودي.

پرسش: واقعاً هم بودند؟

پاسخ: در عالَم معنا بوده‌اند اما در نشئه مُلكي نبودند براي اينكه حضرت به دنيا نيامده بود.

فرمود ما طرزي اين صحنه را بيان مي‌كنيم كه گويا شما بوديد در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» در قصّه حضرت مريم كه عدّه‌اي قرعه انداختند كه كفالت مريم(سلام الله عليها) را به عهده بگيرند در آيه 44 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ نمي‌فرمايد تو نمي‌دانستي خب نمي‌دانستي معلوم بود, فرمود در آن صحنه حضور نداشتي اينها مخاصمه مي‌كردند نزاع كردند كه چه كسي تكفّل كند سرپرستي مريم(سلام الله عليها) را به عهده بگيرد بعد هم نوبت به قرعه زدن رسيد تو در صحنه قرعه حضور نداشتي كه قرعه به نام چه كسي در مي‌آيد ولي كلّ اين صحنه را ما داريم براي شما ترسيم مي‌كنيم ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾ مراسم قرعه‌زني, ﴿وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ قبل از قرعه‌زدن اين ﴿مَا كُنْتَ﴾ يعني آ‌نجا نبودي ولي قضيه اين طور است ما طرزي براي شما ترسيم مي‌كنيم كه گويا آنجا حضور داشتي.

بعد از جريان سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» نوبت مي‌رسد به سورهٴ مباركهٴ «يوسف» در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 102 اين است ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ تو در بالاي چاه نبودي تو در آن مرتع اطراف كنعان نبودي كه اين برادرها چگونه نشستند مشورت كردند نظر نهايي‌شان به اين رسيد كه يوسف را به چاه بيندازند ولي عين آن صحنه را ما داريم براي تو ترسيم مي‌كنيم.

فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾ تو آنجا حضور نداشتي نفرمود تو نمي‌دانستي; يعني طرزي ما قصّه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را تبيين مي‌كنيم كه گويا آنجا حضور داشتي. در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم مشابه اين تعبيرات هست[22] مهم‌تر از همه همين آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «قصص» است كه طايفه ثانيه را اينها تكميل مي‌كنند فرمود تو در جانب غربي نبودي ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾ و تو در مدين نبودي ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾ آنجا مثوا نداشتي مكان نداشتي ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه‌اي هست كه مربوط به آن طايفه اُوليٰ بود كه مي‌فرمايد آ‌نجا شما حضور نداشتيد همين سورهٴ «قصص» آيه 86 اين است ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ نه تنها اين حرف‌ها را نمي‌دانستي, اميدش هم نداشتي آخر يك امر غير عادي است يك وقت است كسي من اميدوارم كه با تحصيلاتم به فلان درجه برسم اما كسي بگويد من اميدوارم پيامبر بشوم چنين چيزي در ذهن كسي رسوخ نمي‌كند فرمود اميد اين كارها را هم نداشتي در جامعه شما چنين چيزي هم نبود كه كسي بعد از چند سال بشود پيغمبر شما اميد اين كار را نداشتي ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ اين آيه 86 سورهٴ مباركهٴ «قصص» به آن طايفه اُوليٰ نزديك‌تر از طايفه ثانيه است اين طايفه ثانيه مي‌فرمايد تو در اين صحنه‌ها نبودي ما كلّ اين صحنه را براي تو ترسيم كرديم اين ﴿مَا كُنتَ﴾ غير از «لم تعلم» است غير از ﴿مَا كُنْتَ تَدْرِي﴾ است يك وقت است مي‌فرمايد تو نمي‌دانستي يك وقت مي‌فرمايد تو در اين صحنه نبودي.

آگاهي  پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله) از حوادث گذشته، در پرتو وحي  الهي

انسان اگر بخواهد از حادثه‌اي باخبر باشد يا بايد در متن حادثه خودش ببيند يا آن نزديك‌ها باشد يا از ديگران بشنود فرمود هيچ كدام از اين سه براي تو حاصل نبود تو در قصّه حضرت موسي(سلام الله عليه) نه در كنار موسي ايستاده بودي كه متن جريان را مشاهده كني نه نظير ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً[23] بودي كه ولو در متن جريان نبودند آن صحنه را شهود نكردند لكن حاضر بودند ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ آنها حضور داشتند نه شهود, هر كه شاهد باشد يقيناً حاضر است اما هر كه حاضر باشد اين‌چنين نيست كه شاهد باشد در همين آيات محلّ بحث فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ نه جزء آ‌ن هفتاد نفر بودي كه ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ نه مانند خود موسي(سلام الله عليه) شاهد صحنه بودي, مي‌ماند امر سوم, امر سوم اين است كه از كسي بايد بشنوي خب خود موسي(سلام الله عليه) را هم كه ادراك نكردي آنها هم كه در آن صحنه بودند ادراك نكردي چون چند قرن گذشت لذا فرمود: ﴿وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ﴾ پس كلاً رابطه تو با طور قطع است فقط ما از راه وحي اين مراحل را به تو ابلاغ مي‌كنيم براي اينكه نه در كنار يوسف بودي نه در كنار آ‌ن هفتاد نفر بودي نه بعد از كسي شنيدي براي اينكه چندين قرن گذشت خبرها منقطع شد رابطه‌اي نيست تاريخ مدوّني نيست از كجا خبردار باشي ولي ما اين صحنه را براي تو ترسيم كرديم.

تو ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ[24] هستي يقين داري كه در كوه طور چه گذشت قسمت غربي چه بود قسمت طرف راست وجود مبارك موساي كليم چه بود همه را مي‌داني.

مراد از  تعبير قرآن در برخورداري  حضرت موسي  از « سلطان»

مطلب ديگر اينكه وجود مبارك موساي كليم در اثر وعده الهي مثل ساير انبيا بر دشمن مسلّط شد اينكه فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[25] اينها مسلّط بر اعداي خودشان خواهند بود اين معجزات و اينها گرچه گاهي بر برهان, گاهي بر معجزه, سلطان اطلاق مي‌شود ولي مسلّط شدن بر دشمن با ابزار برهان يا ابزار معجزه شدني است اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود ما سلطان قرار داديم آيه 35 ﴿وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً﴾ يعني شما مسلّط مي‌شويد از چه راه مسلّط مي‌شويد از راه معجزات ما چه اينكه در آن صحنه مناظره و مسابقه با سَحره فرمود تو پيروزي عصا را بينداز تا پيروزي‌ات روشن بشود بعد از اينكه فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي[26] يعني «فأوجس موسي في نفسه خيفة» موسي(سلام الله عليه) طبق تفسيري كه وجود مبارك حضرت امير فرمود, ترسيد كه اگر مردم تماشاچي در اثر جهلشان نتوانند بين معجزه موسي و سِحر ساحران فرق بگذارند آن‌گاه موسي چه كند[27] خب موسي(سلام الله عليه) هم عصا را بيندازد بشود مار آنها هم كه طناب‌ها و چوب‌ها را انداختند شده مار ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾ كه اين هراس, از مار و عقرب نبود از جهل مردم بود طبق استدلالي كه وجود مبارك حضرت امير دارد و آيه هم همين را تأييد مي‌كند بعد خدا فرمود يا موسي ما به موسي گفتيم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي[28] تو پيروزي نترس چرا پيروزي براي اينكه اينكه در دست توست معجزه است و معجزه سِحر را باطل مي‌كند اين اجازه نمي‌دهد كه سحر ساحران همچنان باشد. استدلال آيه اين است كه تو پيروزي چون معجزه داري معجزه, آيه است سلطان نيست سلطنت تو, علوّ تو به استناد اين معجزه است ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ پس ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ[29] اينجا هم ﴿وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً﴾ اين سلطنت شما, پيروزي شما به وسيله آيات ماست لذا سلطان با آيات مي‌شود دوتا. در اينجا فرمود همه آن قصّه‌ها را ما براي شما تبيين كرديم كه گويا در آن صحنه بودي مثل جريان حضرت مريم(سلام الله عليها) كه گويا در آن صحنه بودي بعد از اينكه اين حرف‌ها را فرمود, فرمود هيچ راهي براي كشف اين حقيقت نيست مگر از راه وحي.

بهانه جويي كافران و پاسخ قاطعانه قرآن كريم

بخشي از اينها در تورات موسي هست صناديد قريش گفتند اگر شما پيامبريد بايد معجزاتي مثل معجزات وجود مبارك موساي كليم بياوري آيه نازل شد كه همين شما مشركين حجاز قبلاً با اهل كتاب تماس گرفتيد معجزه موساي كليم(سلام الله عليه) را شنيديد از تورات او باخبر شديد به او كفر ورزيديد الآن به من مي‌گوييد چرا مثل موساي كليم كتاب نمي‌آوري يا معجزه نمي‌آوري مگر شما نبوديد كه به همان كفر ورزيديد من هم همان حرف‌ها را آوردم به هر دو كفر ورزيديد شما مگر قبلاً نگفتيد كه هر دو سِحرند ﴿قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا[30] مگر شما نگفتيد ما هم به تورات كافريم هم به قرآن كافريم.

حجيّت عقل و سر ارسال رسل در بيان قرآن

مطلب بعدي آن است كه حجيّت عقل را قرآن كريم در موارد فراوان بيان كرده مطابق آن حجيّت عقل هر جا انديشه است بايد وحي باشد هر جا فكر است و كار اختياري است معصيت ممكن هست وحي لازم است چه در آسمان چه در زمين چه در شرق چه در غرب اين آيات فراواني كه بخشي از اينها خوانده شد بخش ديگر هم امروز اشاره مي‌شود ناظر به همين است آن آيه معروف كه در كتب اصول آمده است آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ كه محقّقين بر اين هستند كه اين دليل برائت نيست اين ناظر به قصّه‌هاي زميني است يعني ما اگر بخواهيم امّتي را مورد عذاب قرار بدهيم بعد از وحي است و بعد از ارسال رُسل است و بعد از انزال كتب است اين ناظر به برائت اصولي نيست به هر تقدير حجيّت عقل را در اين زمينه ثابت مي‌كند فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ٭ وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً﴾ كذا كه آيه پانزده و شانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طه» هم مشابه اين آمده است آن آيه 134 سورهٴ «طه» است ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾ ما اگر قبل از انبيا كسي را به عذاب الهي گرفتار بكنيم اينها احتجاج مي‌كنند مي‌گويند خدايا چرا راهنما نفرستادي پيامبر نفرستادي قانون نفرستادي كه ما اطاعت كنيم اين همان مضمون ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ است آيه 165 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه در ديروز خوانده شد آن درباره قيامت است كه دنيا را هم البته شامل مي‌شود آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «قصص» يعني آيه 47 هم ناظر به همين مطلب است ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ فتحصّل كه آياتي كه مربوط به علم غيب حضرت است دو طايفه است يك طايفه اين است كه تو از ذات خود نمي‌دانستي ما گفتيم, يك طايفه اين است كه تو در آن صحنه‌ها حضور نداشتي ولي ترسيم آنها از اين قبيل است. مطلب بعدي آن است كه عقل حجيّتش چه درباره دنيا چه درباره آخرت مورد امضاي قرآن كريم است و جايي كه يك موجود انديشمند مختار متفكّر باشد كه راه اطاعت و عصيان داشته باشد راه تكامل داشته باشد حتماً خدا براي آنها پيامبر مي‌فرستد براي اينكه آنها را مي‌خواهد هدايت كند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.

[2] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.

[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 6.

[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.

[6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.

[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 39.

[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 61.

[9] . سورهٴ قصص, آيهٴ 42.

[10] . الفصول المختارة (شيخ مفيد), ص136.

[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 42.

[12] . تحف‌العقول, ص456.

[13] . سورهٴ غافر, آيهٴ 26.

[14] . سورهٴ غافر, آيهٴ 29.

[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 127.

[16] . ر.ك: بحارالأنوار, ج15, ص24; ر.ك: كشف الخفاء (عجلوني), ج1, ص265.

[17] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 128.

[18] . سورهٴ نساء, آيهٴ 113.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 151.

[20] . ر.ك: ديباچه گلستان سعدي, «اين مدعيان در طلبش بي‌خبران‌اند٭٭٭ كان را كه خبر شد خبري باز نيامد».

[21] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 48.

[22] . سورهٴ هود, آيهٴ 44.

[23] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 155.

[24] . سورهٴ هود, آيهٴ 17; سورهٴ محمد, آيهٴ 14.

[25] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.

[26] . سورهٴ طه, آيهٴ 67.

[27] . نهج‌البلاغه, خطبه 4.

[28] . سورهٴ طه, آيهٴ 68.

[29] . سورهٴ طه, آيهٴ 69.

[30] . سورهٴ قصص, آيهٴ 48.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق