اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14) وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌ مُبِينٌ (15) قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَي أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19)﴾
بهرهمندي نيكان و محسنان از فيض الهي
جريان موسي(سلام الله عليه) كه مطرح ميشود بخشي مربوط به زمان وحي و نبوّت آن حضرت است كه اين با سلسلهٴ انبيا و مرسلين در ارتباط است، بخشي مربوط به قبل از وحي و نبوّت است كه در آن باره ميفرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ هر كس راه صحيح و احسان را طي كند همانند موساي كليم از لطف الهي برخوردار ميشود اما اين مادون النبوّة و الرسالة است، البته اصل فيض كه خداي سبحان به بندگان صالح عطا ميكند چون مراتب و درجاتي دارد اگر به انبيا آن درجه برتر و عالي رسيد براي افراد عادي آن درجات مياني و نازل فرض دارد لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾.[1]
دو وجه در تفسير آيه چهاردهم
بخش اول قصّه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) يعني كودكي او و شيرخوارگي او و دريارفتن او و برگشتش به مادر اين تمام شد كه در آيه سيزده همين سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اما اينكه فرمود: ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[2] آن را بعد از رجوع از مدين به طرف مصر وقتي به كوه طور رسيد محقق كرد آنجا كه ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[3] و مانند آن. اما آنچه در آيه چهارده آمد كه فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ اگر ناظر به تتمّه آن وعده باشد يعني در آينده، وجود مبارك كليم الهي به اين مقام ميرسد ولي فعلاً از نبوّت و رسالت آن حضرت خبري نيست و اگر ناظر به اصل معرفت و علم و حكمت و امثال ذلك باشد اين نشان آن است كه حضرت قبل از اينكه از مصر به طرف مدين مسافرت كند از حكمت الهي از حكم الهي از علم الهي برخوردار بود منتها اين فيض به حدّ نبوّت و رسالت نرسيده است.
آگاه شدن حضرت موسي(عليهالسّلام) از شرايط سياسي و اجتماعي مصر
در قرآن كريم درباره دوران پرورش وجود مبارك موسي در دربار فرعون چيزي نيامده كه حضرت چطور زندگي ميكرد؟ چه كسي او را ميپروراند؟ دو سالگي, سه سالگي, چهار سالگياش تا جوانياش چه حوادثي در خانه فرعون اتفاق افتاد اينجا نقل نميكند ولي اين مقدار هست وقتي كاملاً رشد كرد از فضاي سياسي مصر باخبر شد از رذايل سياسي, اجتماعي, فرهنگي و اخلاقي آلفرعون باخبر شد از انشعاب مردم به قبطي و نِبطي باخبر شد از مظلوميّت بنياسرائيل باخبر شد اين امور را از نزديك بررسي كرد از تعبير آيه پانزده كه فرمود: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ﴾ برميآيد كه ظاهر اين مدينه همان مصر است معلوم ميشود قصر فرعون در داخل شهر نبود چه اينكه سلاطين، قصرها را در كنار شهر جاي آرام و خوش آب و هوا معمولاً انتخاب ميكردند قصر فرعون هم بيرون مدينه بود كه جاي وسيعتري باشد بازتري باشد كه از شهر فاصله داشت وجود مبارك موساي كليم از قصر فرعون وارد شهر مدينه شد تعبير قرآن اين است ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ﴾ وارد اين شهر شد, چه وقت وارد شهر شد ﴿عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا﴾ مردم از ورود موساي كليم و آمدنش باخبر نبودند او را نميديدند او هم مردم را نميديد حالا يا نيمهشب بود يا نيمهروز بود يا در روز تعطيل بود روز عيد بود بالأخره در وقتي كه شهر خلوت بود حضرت وارد شد، خلوت بودن شهر هم علل و عوامل فراواني دارد كه به بعضي از اينها اشاره شد ﴿عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا﴾ پس معلوم ميشود كه قصر فرعون در خود مصر نبود در كنار مصر بود كه امر عادي است و وجود مبارك موساي كليم هم آنجا به سر ميبرد و كلاً از وضع سياسي مصر باخبر شد يعني اين چند امري كه در اول سورهٴ «قصص» آمده ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ او باخبر شد از ﴿جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً﴾ باخبر شد از ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُم﴾ مستحضر شد از ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ﴾ باخبر شد و ﴿إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[4] را فهميد اينها فضاي سياسي, اجتماعي بود كه حاكم در مصر بود وجود مبارك موساي كليم آگاه شد.
ياريطلبي موحدي مظلوم از حضرت موسي(عليهالسّلام)
وقتي كه شهر خلوت بود وارد شهر شد حالا در چه فرصتي از روز يا شب, روز تعطيلي يا نيمروز آن ديگر روشن نيست وقتي كه وارد شد ديد يكي از همين بنياسرائيل پيروان وجود مبارك حضرت يعقوب كه بالأخره وجود مبارك موساي كليم از همان نسل بود اينها تحت استعمار و استثمار همين قبطيها و آلفرعون بودند هيزمكشي و كارهاي سخت و كارهاي نازل را به اينها ميدادند اين پيرو دين ابراهيمي همكيش و همدين وجود مبارك موساي كليم بود منتها پيرو فكر او بود نه پيرو خود او چون حضرت هنوز به مقام رسالت نرسيده.
﴿يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ در اين گونه از موقعيتها تعبير ميكنند «أحدهما من شيعته والآخر من عدوه» ولي وقتي بخواهند آن صحنه گذشته را ترسيم كنند حاضر كنند احضار ماضي به صورت فعل حاضر يا وصف حاضر است به جاي اينكه بفرمايند يكي از شيعيان بود ديگري از دشمنان بود ميفرمايد: ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ اين احضار صحنه گذشته است و اگر از سنخ احضار صحنه گذشته نبود ميفرمود «أحدهما كذا و الآخر كذا» ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه﴾ پناه خواست، كمك خواست به موساي كليم گفت اين قبطي به من زور ميگويد اين استعمارگر است استثمارگر است كارگري از من طلب ميكند هيزمكشي از من طلب ميكند زور هم ميگويد ظلم هم ميكند ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه﴾ به وجود مبارك موساي كليم گفت به داد من برس.
ضرورت حمايت از مظلوم
موساي كليم چون حمايت از مظلوم جزء برنامههاي بينالمللي اسلام است اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد يعني بر يك مسلمان لازم است وقتي ميبيند يكي ظالم است ديگري مظلوم از مظلوم حمايت كند خواه آن ظالم و مظلوم هر دو مسلمان باشند يا هر دو كافر باشند يا يكي كافر يكي مسلمان, حالا كافري دارد به كافر ظلم ميكند به انسان پناهنده شد و مقدور انسان هم است كه از مظلوم حمايت كند خب بر او واجب است حمايت از مظلوم جزء دستورهاي بينالمللي اسلام است اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد.
خطئي بودن قتل ظالم قبطي توسط حضرت موسي(عليه السلام)
﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه﴾ وجود مبارك موساي كليم هم به حمايت از مظلوم ظالم را سر جايش نشاند مُشتي به سينه ظالم زد اين را ميگويند وَكز اين مُشت زدن، اين كار طبعاً و نوعاً كشنده نيست (يك) وجود مبارك موساي كليم هم قصد قتل نداشت (دو) پس نه فعل, كشنده است؛ نه ضارب و فاعل قصد كشتن دارد اين ميشود خطأ محض وقتي خطأ محض شد ديگر جُرم نيست ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ ديگر اجل مقضيّ او فرا رسيد و مُرد.
سخنان حضرت موسي(عليهالسّلام) پس از کشتهشدن ظالم قبطي
اين مضروب كه مُرد وجود مبارك موساي كليم سه حرف زد سه بار كلمه ﴿قَالَ﴾ در اينجا تكرار شد حرف اولش اين است كه وجود مبارك حضرت فرمود: ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾, ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ يعني اين درگيري شما كه باعث قتل اين شد اين عمل شيطان است وگرنه حمايت از مظلوم كه عمل شيطان نيست. كاري كه زمينه قتل كسي را فراهم ميكند اين عمل شيطان است زيرا شيطان دشمن انسان است (يك) گمراهكننده است (دو) هم عداوتش شفاف و روشن است هم اضلال او شفاف و روشن است عدوّ مبين است مُضلّ مبين است (سه) اين كلمه ﴿مُبِينٌ﴾ هم ميتواند مربوط به هر دو باشد هم ميتواند مربوط به اخير؛ گرچه قدر متيقّنش اخير است اين ﴿قَالَ﴾ اول, ﴿قَالَ﴾ دوم با خداي خود گفتگو كرد چون از حكم الهي از علم الهي برخوردار بود و موحد بود ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ به او ظلم نكردم براي اينكه او استحقاق اين را داشت كه من او را طرد كنم ولي به خودم ظلم كردم كه كار خطا از من صادر شده است البته اين قبل از وحي و نبوّت است با توجه به اين دو امر يكي اينكه اين فعل, كشنده نبود يكي اينكه ضارب هم قصد كشتن نداشت ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ براي مردان الهي همين نقص محسوب ميشود ﴿فَاغْفِرْ لِي﴾ مرا بيامرز اين دعا مستجاب شد اگر حقّي از كسي ضايع شده بود خدا ميفرمود بالأخره يا قصاص است يا حدود است يا ديه است يا تعزير است بايد حقّ ديگري را ادا كني صرف استغفار كه باعث بخشودن نيست از اينكه بخشود معلوم ميشود او استحقاق اين كار را داشت ﴿فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ اين ﴿قَالَ﴾ دوم.
﴿قَالَ﴾ سوم عرض كرد خدايا من از اين كار پشيمان نيستم تو به من نعمت علم دادي، نعمت حكمت دادي، نعمت قدرت دادي، نعمتهاي ديگر به من عطا كردي چون به من نعمت عطا كردي و من جزء مُنعَمعليهم هستم اين نعمتت را بهجا صرف ميكنم بيجا صرف نميكنم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ كه اگر اين «باء» سوگند باشد يعني به همين نعمت تو قسم يا به انعام تو قسم من جزء منعمعليه هستم همين نعمتي كه به من دادي حالا يا علم و حكمت است كه در آيه چهارده فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ يا نِعم ديگر است عرض كرد خدايا ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ اين «لن» مستحضريد كه براي نفي تأكيد است نه تأبيد چون اگر چيزي ابدي باشد ديگر غايت ندارد در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[5] اگر ﴿لَنْ﴾ براي نفي ابد باشد ابد ديگر «حتي» و «إلي» و امثال ذلك ندارد نميشود گفت ابداً اين كار را نميكنم تا آن وقت, اين تا آن وقت يا مگر فلان، اين با ابديّت سازگار نيست از اينكه فرمود: ﴿حَتَّي يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ﴾[6] يا ﴿حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ در اين گونه از موارد كه با ﴿حَتَّي﴾ مغيّا شد معلوم ميشود ﴿لَنْ﴾ براي تأكيد نفي است نه تأبيد. ﴿فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ من يقيناً پشتوانه و پشتيبان افراد مجرم نيستم. اين سه ﴿قَالَ﴾ در برابر مُشتي كه وجود مبارك موساي كليم زد كه اين مربوط به قبل از نبوّت است فعل, كشنده نبود فاعل قصد كشتن نداشت مضروب هم استحقاق اين كتك خوردن را داشت همه اينها سر جايش محفوظ.
مسئلت توفيق ياري نكردن مجرمان, در نمازها
ما در نمازها به ذات اقدس الهي عرض ميكنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[7] خب صراط مستقيم راهي است كه سالكان اين راه چه كسانياند ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[8] راهي است كه منعمعليهم راهيان اين راهاند، منعمعليه را هم كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرد فرمود اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[9] اينها منعمعليهماند به صورت كلي, موارد ديگري هم ذات اقدس الهي نام انبيا را برده فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم﴾[10]. اين آيه هفده هم به صورت شفاف وجود مبارك موساي كليم را منعمعليه ميداند ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾. پس اينكه ما در نماز از خدا ميخواهيم راه منعمعليهم را به ما نشان بده و كمك بكن كه ما اين راه را طي كنيم يعني راه انبيا كه نمونهاش هم وجود مبارك موساي كليم(عليهم السلام) است راه آنها هم اين است كه ما از ظالم حمايت نكنيم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ معلوم ميشود كه ما در تمام نمازها از خدا ميخواهيم خدايا آن توفيق را به ملّت ما بده كه از ظالم حمايت نكند اين نماز ميشود نماز سياسي اين نماز ميشود نماز اجتماعي اين نماز ميشود نمازي كه تديّن ما باعث تمدّن ماست اين ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ يعني خدايا هم راه را به ما نشان بده هم كمك كن كه ما راهي اين راه باشيم و اين راه اين است كه ما از هيچ مجرمي حمايت نكنيم.
پرسش: اين را در حالت عادي كه نگفت...
پاسخ: نه, اصل كلي است ديگر اصل كلي اين است كه با خداي خود دارد عهد ميبندد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ منطق وجود مبارك موساي كليم اين است كه خدايا نعمتي كه به من دادي به شكرانه اين نعمت من از هيچ مجرم و تبهكاري حمايت نكنم.
نقش سازنده حمايت نكردن از ظالمان و مجرمان
اين كافي نيست براي يك تمدّن اساسي؟! اين كافي نيست براي سعادت سياسي؟! اين در متن زندگي ماست در متن بندگي ماست در متن دين ماست ما هر روز از خدا ميخواهيم خدايا راه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ را هم به ما بفهمان و ما را به آن هدايت كن هم تأييد كن كه ما همين راه را برويم و آن راهشان همين است آن وقت معلوم ميشود كه چرا نماز ستون دين است[11] اين طور نيست كه نماز خارج از دين باشد ما در متن نماز در هر نمازي حداقل دو بار به خداي سبحان عرض ميكنيم خدايا آن توفيقي كه دادي ما مسلمان شديم هر قدرتي پيدا كرديم ولو يك قدرت محلّي يك قدرت اندك اين قدرت را به عنوان صرف در حمايت از مجرمين استفاده نكنيم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ ما هم از خدا ميخواهيم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ آن وقت اين نماز ميشود ستون دين اين نماز ميشود سازنده اين نماز ميشود ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[12] واقعاً اگر كسي از خداي خود در هر ركعتي اين دو مطلب را بخواهد معرفت صراط و استعانت پيمودن اين صراط آن وقت جامعه ميشود جامعه عقل و عدل ديگر. ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ حالا مجرم، اختصاصي به كافر ندارد هر كسي مجرم باشد من از او حمايت نكنم اين عصارهٴ رفتار وجود مبارك موساي كليم تا اين مقطع بود.
علت عدم بازگشت حضرت موسي(عليه السلام) به قصر فرعون
چون حضرت موسي(عليه السلام) كسي را كُشت و اين هم وابسته به قبطيها بود و مرز قبطيها از بنياسرائيل جدا بود اين خبر قطعاً به كاخ فرعون رسيد وجود مبارك موساي كليم ديگر برنگشت به قصر فرعون همان طور در شهر ماند ﴿فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ﴾ بالأخره از مظلوم حمايت كرد قتلي هم اتفاق افتاده و گزارش هم به قصر فرعون رسيده و بعد معلوم شد كه وجود مبارك موساي كليم از بنياسرائيل است و آن وقت فرعون هم احساس خطر كرد ديگر وجود مبارك موساي كليم برنگشت ﴿فَأَصْبَحَ﴾ وجود مبارك موساي كليم ـ همه ضميرها به حضرت موسي برميگردد ـ ﴿فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ﴾.
پاسخ حضرت موسي(عليه السلام) به نصرتطلبي مجدد مظلوم بنياسرائيلي
فردا كه شد ﴿فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ﴾ فردا كه شد, همين بنياسرائيلي مظلومِ رنجديده باز از وجود مبارك موساي كليم كمك خواست كه فلان قبطي دارد مرا آزار ميكند آنگاه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾ هميشه دعوا راه مياندازي بالأخره حسابي دارد صبري دارد. صبر از بهترين فضايل الهي است درست است كه خداي سبحان حامي مظلوم است و ظالم را سر جايش مينشاند اما هر چيزي حسابي دارد «الْأُمُورُ مَرْهُونَةٌ بِأَوْقَاتِهَا»[13] تلاش و كوششي ميخواهد زماني ميخواهد آزموني ميخواهد امتحاني ميخواهد يك بلوغ حجّت ميخواهد يك نصاب حجيّت ميخواهد اينجا صبر, راهگشاست بالأخره از بهترين وسايلي كه خدا به ما دستور داد به آنها توسل بجوييم صبر است ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[14] اينچنين نيست كه حالا وجود مبارك موساي كليم هنوز به مقام نبوّت نرسيده بساط آلفرعون را بردارد اين طور كه نيست فرمود: ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾.
ضرورت حمايت از مظلومان و ايستادگي در برابر ظالمان
بالأخره اهل غوايتي اهل ضلالتي اين طور نيست كه هر روز دعوا راه بيندازي يك مقدار بايد صبر كرد ﴿إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾ بعد به او نصيحت كرد اما اينچنين نگفت كه حالا بگذار اين ظالم بزند اين طور نبود، قبطي ديگري كه دوباره ميخواست همين مظلومِ بنياسرائيل را مورد ضرب و شتم قرار بدهد گرچه حضرت به او فرمود يك مقدار تحمّل كن اما اينچنين نبود كه ساكت باشد يكي از بيانات نوراني كه مرحوم كليني در جلد هشت كافي نقل كرد كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) از حضرت مسيح(سلام الله عليه) نقل كرد اين است كه «إنّ التاركَ شفاءَ المجروح مِن جُرحه شريكٌ لِجارحِهِ»[15] اگر كسي زخمخوردهاي را ببيند و براي درمان آن زخم تلاش و كوشش نكند اين شريك جرم جارح است هر جارحي كه اين شخص را مجروح كرد جُرمي مرتكب شد اگر كسي توانايي داشته باشد كه زخم او را درمان كند ولي زخم و جراحت او را رها كند اين شريك جرم آن جارح است اين حرف همه انبياست البته, گرچه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) اين حرف را فرمود.
پرسش:...
پاسخ: نه, يعني هر روز دعوا راه بيندازي بيصبري كني نه, تا آنجا كه ممكن است مقاومت اما هر روز دعوا راه بيندازي خب نميشود ديگر ولي خود حضرت آمده از او حمايت كرده فرمود: ﴿فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي﴾ حضرت آمده كه جلوي اين ظالم را بگيرد درست است كه به مظلوم سفارش كرده نصيحت كرده كه يك مقدار بردبار باش اما جلوي ظالم را هم گرفته است.
سخن فرد قبطي در برابر غضب حضرت موسي(عليه السلام)
وقتي حضرت خواست دوباره مشتي به ظالم بزند بطش داشته باشد غضب داشته باشد ﴿فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ﴾ موساي كليم عليه السلام ﴿أَن يَبْطِشَ﴾ به آن قبطي كه ﴿عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ هم دشمن وجود مبارك موساي كليم بود هم دشمن آن بنياسرائيلي مستضعف ﴿قَالَ يَا مُوسَي﴾ آن شخص به وجود مبارك موساي كليم گفت: ﴿أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ﴾ قصد كشتن مرا داري همان طوري كه ديروز كسي را كشتي؟ اين معلوم ميشود اينكه دعوايي ديروز اتفاق افتاده و وجود مبارك موساي كليم مشتي زده و يك قبطي را به هلاكت رسانده اين در شهر پيچيد و خيليها فهميدند اين گزارش هم به قصر فرعون رسيد اينكه ﴿خَائِفاً يَتَرَقَّبُ﴾ است در همين زمينه است ﴿أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾ تو اين روشي كه داشتي مَنشي كه داشتي نشانه صلاح نفسيِ تو و اصلاح غيري تو بود هم خودت صالح معرفي شدي هم به عنوان مصلح شناخته شدي ولي اين آدمكشي باعث ميشود كه تو ديگر جزء مصلحان نباشي ـ معاذ الله ـ قصد ستمگري و مانند آن داري ﴿أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ﴾ الف و لام ارض هم الف و لام عهد است نه در مطلق زمين در همين محدوده مصر و امثال مصر ﴿وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾ نه تنها مصلح نيستي بلكه جبّاري، برخيها هستند كه توفيق آن را دارند كه در جامعه ديگران اصلاح كنند كه جزء مصلحان جامعه هستند بعضيها آن توفيق را ندارند جزء افراد عادياند بعضي گذشته از اينكه جزء مصلحان جامعه نيستند جزء افراد عادي هم نيستند ﴿أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ﴾ آن سابقه دعواي ديروز و آدمكشي نشان ميدهد كه قصد داري كه با جبّاريت در زمين زندگي كني. آن شخص گفته: ﴿إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾ در حالي كه وجود مبارك موساي كليم به عنوان يكي از مصلحان جامعه مطرح بود.
تصميم شوم فرعونيان و اطلاع يافتن حضرت موسي(عليه السلام)
در چنين فضايي فرعون تصميم گرفته كه با اين شخص چه كنيم شوراي امنيتي تشكيل شده در آن شوراي امنيت تصميم گرفته شد كه موسي را بگيرند. كسي كه از نزديكان همان قصر بود از همان محلّه آمده در شهر نبود از راه دور آمده همان جا كه محلّه فرعون بود قصر فرعون بود فرعونيان تردّد ميكردند از آنجا آمده ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ مردي با سعي و تلاش و كوشش و به سرعت، خودش را از همان محلّه فرعوننشين رسانده به وجود مبارك موساي كليم كه جاي تو در مصر امن نيست از شهر بيرون برو قصد كشتن تو را دارند. از اينكه اول فرمود: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ﴾ معلوم ميشود قصر فرعون در شهر نبود از اينكه در اين آيه بيستم ميفرمايد كسي از اقصاي مدينه آمده از آنجا خبر آورده اين هم نشان ميدهد كه كاخ فرعون در وسط شهر نبود در كناري بود كه وسيعتر باشد و جادارتر باشد و از شلوغي شهر مصون باشد.
﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ با سعي و كوشش ﴿قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[16] درباريان فرعون چون هم فرعون بود هم ملأ فرعون بود و هم مأموران اجرايي، تصميمگيري مربوط به آن ملأ بود كه با مشورت فرعون نظر ميدادند اينها ائتمار كردند. اين ائتمار كه باب افتعال است گاهي معناي باب مفاعله را ميدهد اينكه ميگويند در فلان مؤتمر, مؤتمر فلان يعني جايي كه مؤامره ميكنند ﴿يَأْتَمِرُونَ﴾ اين است «مؤتمر» از همين باب است مثل اينكه ميگويند اختلاف اين اختلاف، باب افتعال است ولي كار مخالفت را ميكند دو نفر وقتي با هم اختلاف نظر داشته باشند در حقيقت مخالف يكديگر باشد ميگويند اختلاف كردند اينجا باب افتعال كار همان مفاعله را ميكند اينجا هم ائتمار كار آن مؤامره را ميكند مؤتمر اين است ﴿يَأْتَمِرُونَ﴾ اين است گفت كه ملأ ائتمار كردند در آن شوراي امنيت نشستند مؤامره كردند امر يكديگر را خواستند نظر يكديگر را خواستند كه درباره تو چه تصميم بگيرند به اين نتيجه رسيدند كه تو را بكشند ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾ فوراً از شهر بيرون برو.
خروج حضرت موسي(عليهالسّلام) از مصر
وجود مبارك موساي كليم از مصر بيرون رفت. مستحضريد كه نيل كه بالأخره به منزله درياي روان است از وسط مصر ميگذرد ولي آن بحر احمر درياي سرخ است كه از شرق مصر ميگذرد كه مرز بين مصر است و شامات آنجا جاي كشتيراني رسمي است كه وجود مبارك خضر سوار كشتي شد و آن كشتي را سوراخ كرد و امثال ذلك موساي كليم هم اگر بخواهد از مصر خارج شود بايد از همان بحر احمر و امثال اينها عبور كند مدين هم آن طرف بحر احمر و درياي سرخ است يعني طرف شرق اين بحر است بايد عبور كند حالا راه خشكي دارد راه دريايي دارد وجود مبارك موساي كليم بالأخره اين راه را طي كرده حالا يا از راه كشتي يا از راه خشكي اگر داشت خودش را رسانده به مدين كه آن طرف آب است در شرق بحر احمر و درياي سرخ است. اين شخص كه از اقصاي مدينه آمد گفت: ﴿يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ﴾[17] من غرضي ندارم اطلاع من هم اطلاع صحيح است وجود مبارك موساي كليم هم كه اوضاع را از نزديك ديده بود آن شش امري كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «قصص» است وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) از نزديك بررسي كرد يعني ﴿عَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ را ديد, ﴿يَسْتَضْعِفُ﴾ را ديد, ﴿ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً ﴾ را ديد، ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ را ديد, ﴿وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ﴾ را ديد ﴿كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ را ديد, در چنين فضايي ديگر نميتواند دوباره برگردد قصر فرعون با اينكه دو نفر را تنبيه كرد يكي را با وكز و ديگري را هم با اراده بطش ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ﴾.
حالات و سخنان موساي كليم (عليهالسّلام) هنگام خروج از مصر
﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾[18] كه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در هنگام خروج از مدينه اين آيه را تلاوت فرمود[19] ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا﴾ يعني از مدينه مصر ﴿خَائِفاً﴾ اما ﴿يَتَرَقَبُ﴾ مواظب بود رَقبه ميكشيد مراقب بود, رقيب بود قبلاً هم ملاحظه فرموديد ميگويند سركشي كرده, سركشي كرده كه ببيند چه كسي در چه حالت است اگر كسي سرش خم باشد گردنش خم باشد اينكه نميبيند اين بايد گردن بكشد سر بكشد رقيب باشد يعني رقبهاش را به كار بگيرد تا بفهمد مثلاً اينها در امتحانات تقلّب ميكنند يا نه, اگر كسي مراقب خود نباشد يا مراقب ديگري نباشد رقبه نكشد گردن نكشد نميبيند اين حالت را ميگويند حالت ترقّب ﴿خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾. بعد عرض كرد ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[20] در همه كارها اين طور است ميبينيد اين راهي كه ذات اقدس الهي فرمود اگر كسي راه موساي كليم را رفت ما چنين به او جزا ميدهيم[21] در همه موارد سخن از ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ است يا ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ است اين معناي موحّدانه به سر بردن است ﴿قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ تنها سخن از فرعون و امثال فرعون نيست. چه كار بكند به كدام طرف برود در هر جاي مصر باشد كه فرعون حرفاش اين است كه ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾[22] هر جا برود مِلك و مُلك فرعون است پس در محدوده مصر ممكن نيست چه اين طرف نيل چه آن طرف نيل ناچار است به طرف مدين حركت كند يعني از بحر احمر بگذرد حالا يا راه خشكي دارد يا راه دريايي دارد ولي بالأخره متوجه شرق اين درياي سرخ شد ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾.[23]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ صافات، آيات 120 و 121.
[2] . سورهٴ قصص، آيهٴ 7.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[4]. سورهٴ قصص، آيهٴ 4.
[5]. سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[6]. سورهٴ اعراف ، آيهٴ 40.
[7]. سورهٴ فاتحةالكتاب، آيهٴ 6.
[8]. سورهٴ فاتحةالكتاب، آيهٴ 7.
[9]. سورهٴ نسا، آيهٴ 69.
[10]. سورهٴ مريم، آيهٴ 58.
[11]. الكافي, ج2, ص19; الامالي (شيخ طوسي), ص529.
[12]. سورهٴ عنکبوت، آيهٴ 45.
[13]. سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[14]. بحارالانوار، ج74، ص 167.
[15]. الكافي، ج8، ص 345.
[16]. سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[17]. سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[18]. سورهٴ قصص, آيهٴ 21.
[19]. الارشاد (شيخ مفيد)، ج2، ص35.
[20]. سورهٴ قصص، آيهٴ 21.
[21]. ر.ك: سورهٴ قصص، آيهٴ 14 و ر.ك: سورهٴ صافات, آيهٴ 121.
[22]. سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[23]. سورهٴ قصص، آيهٴ 22.