16 12 2011 4779406 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 30 (1390/09/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم


﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (46) وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ (48) وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50)﴾  


رد نظريه شيخ طوسي در خلقت اولين مخلوق عالم هستي
بعد از اينكه جريان مُلك و مِلك آسمانها و زمين را براي خدا دانست و بعد از اينكه فرمود همه اينها در پيشگاه خداي سبحان ساجد و ذاكر و مصلّي و نمازگزارند بعد از جريان تبيين پيدايش باران و ابر و غربالي باريدن بارانها و بعد از ذكر تفاوت ليل و نهار, جريان آفرينش دابّه‌ها را ذكر كرد. برخيها نظير فخررازي اين قول را احسن‌الأقوال تلقّي كردند كه اين كلمه ﴿مِن مَاءٍ﴾ متعلّق به دابّه باشد نه ﴿خَلَقَ﴾  ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ﴾ يعني هر جنبنده‌اي كه از آب است مخلوق خداست با اينكه اين قول را ايشان احسن‌الأقوال تلقّي كردند يك قول صائبي نيست چون درصدد بيان اين است كه هر دابّه‌اي مخلوق خداست نه هر دابّه‌اي كه از آب است و اگر دربارهٴ انسان گفته شد كه انسان اصلش از طين است و نسلش از آب اين بر اساس غلبه است و اگر وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) نه از طين بود نه از نطفه اين مخالف آيات نيست چون آيات درصدد بيان غالب است نه كل, بيان عادت است نه معجزه. اينكه فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ﴾ آن بياني هم كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان داشتند  منصوص نيست روايتي داشته باشيم كه دلالت كند اصل اين عناصر از آب است بعد آتش پيدا شد بعد هوا پيدا شد بعد خاك پيدا شد اين منصوص نيست ايشان بايد ثابت مي‌كرد 
بررسي دو ديدگاه در اطلاق كيفيت هستي حيوان و انسان
و اگر در روايات شما فحص كنيد مي‌بينيد در تفسير علي‌بن‌ابراهيم(رضوان الله عليه) اين مطلب هست كه خيلي از دابّه‌ها از نطفه‌اند اين سخني است روشن بعد مطلب ديگري كه در تفسير علي‌بن‌ابراهيم است اين است كه اين بيان غالب است كه دابّه‌ها بعضيها روي شكم بعضيها روي دو پا بعضيها روي چهار پا حركت مي‌كنند در روايت از وجود مبارك امام صادق است كه برخي از حيوانات با دست و پاهاي بيشتري حركت مي‌كنند يعني اين محمول بر غالب است.  اما برخيها خواستند بگويند كه اطلاق مَشيْ بر قِسم اول مثل ماهي مثل مار مثل كِرمهاي زميني و مانند آن اين مثلاً مجاز است و مانند آن براي اينكه كودك وقتي مادامي كه زَحف دارد زاحف يعني آن كه روي شكم راه مي‌رود زَحف در مقابل مَشي است كودك وقتي كه روي شكم روي سينه راه مي‌رود سينه‌خيز حركت مي‌كند نمي‌گويند مَشي وقتي ايستاد و به راه افتاد مي‌گويند به راه افتاد معلوم مي‌شود مشي در مقابل زَحف است اين سخن ناصواب است براي اينكه نسبت به انسان و امثال انسان كه حركت اصلي‌شان بر مشي روي دو پاست يا بعضي از حيوانات چهار پاست اين اگر زحفي باشد يعني سينه‌خيز باشد اين ناظر به تطوّر دوران اوست كه در دوران كودكي, زحفي يعني سينه‌خيز حركت مي‌كند وقتي رشد كرد قدري بالا آمد روي دو پا يا چهار پا حركت مي‌كند اين معنايش اين نيست كه زحف, مشي نيست «مَشي كلّ دابّةٍ بحسبها» است بنابراين روي سينه رفتن روي شكم رفتن هم حقيقتاً مشي است.
كيفيت قدرت خداوند بر اشياء ممكن و ممتنع
 بعد اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ ممتنعات لا شيءاند شيء نيستند. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در آن كتاب شريف توحيد نقل مي‌كند كه كسي آمده خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه آيا خدا مي‌تواند كُرهٴ زمين را مثلاً در يك جسم شبيه پوست تخم‌مرغ قرار بدهد بدون اينكه آن ظرف توسعه پيدا كند و بدون اينكه مظروف كوچك‌تر بشود آيا اين‌چنين است يا نه؟ خب مستحضريد كه سائلها يكسان نيستند در يك روايت حضرت يك جوابِ مثلاً اقناعي داد كه او خيلي خوشش آمد گفت بزرگ‌تر از زمين را يعني آسمان و زمين آن مجموعه را خدا در چشم تو قرار داد او هم قانع شد و ساكت شد و رفت  ولي آن كسي كه آمد يك آدم دقيقي بود حضرت فرمود «والذي سألتني لا يكون»  خدا بر شيء قدير است لا شيء كه شيء نيست ممتنع, لا شيء است مظروفي در ظرف كوچك بدون اينكه ظرف توسعه پيدا كند يا مظروف كوچك‌تر بشود چنين چيزي محال است نظير دو دوتا پنج‌تا بين محال عقلي و محال عادي هم فرق است محال عادي معجزه‌پذير است اما محال عقلي ممكن نيست كه شكافي در او راه پيدا كند فرمود آنكه تو سؤال كردي «لا يكون» اين كان, كان تامّه است «لا يكون» يعني «لا شيء» بنابراين آياتي كه دارد از باب تخصيص, چيزي خارج نشده همه‌اش تخصّصاً خارج شده ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾ ممتنعات لا شيءاند.

آيات دال بر نزول آيات مبيّن بصورت خطابي و غير خطابي
مطلب ديگر اينكه فرمود تاكنون چهار جاست كه مي‌فرمايد ما آيات مبيّن را يا آيات بيّن را نازل كرديم در سه جا خطابي در كار است اما در اين جاي چهارم يعني آيهٴ 46 هيچ خطابي نيست نفرمود: «لقد أنزلنا اليكم آيات مبيّنات» آن سه قسمت با خطاب همراه است قسمت اول آيهٴ اول همين سورهٴ مباركهٴ «نور» است كه فرمود: ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ در آيهٴ هجده همين سور‌ه فرمود: ﴿وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾ در آيه 34 كه گذشت اين بود كه فرمود: ﴿وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ﴾ در هر سه قسمت مخاطبي دارد اما در اين قسم چهارم در اين آيه 46 فرمود: ﴿لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ﴾ ديگر خطابي در كار نيست 
بيان سرّ خطابي نبودن قسم چهارم و تفاوت هدايت ابتدايي و پاداشي
همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند سرّش همين ذيل آيه است كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ اگر خطاب بود اين هدايت هم به مخاطبين توجّه مي‌كرد در حالي كه اين يك اصل عام است اختصاصي به مخاطبين ندارد تا روز قيامت اصل كلّي اين است كه ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدايت هم ملاحظه فرموديد هدايت پاداشي است نه هدايت به معني ارائه طريق آن هدايت ارائه طريق كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است خداي سبحان همگان را هدايت كرده است كه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾  اين براي همه مردم هدايت است اما فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾  اگر كسي اهل ايمان بود اهل اعتقاد بود عمل صالح داشت از هدايت پاداشي طرْفي مي‌بندد آن وقت قلبش, شوق عبادت دارد اين شوق بالأخره عطيّه الهي است ديگر. بعضيها از گناه منزجرند اين عطيّه الهي است اين پاداش است اين پاداش را خدا به هر كس نمي‌دهد فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾  اگر هدايت ابتدايي باشد كه اين اتحاد مقدم و تالي است اين ضرورت بشرط المحمول است خب معلوم است اگر كسي مطيع خدا باشد در هدايت است ديگر اما اينكه شرط و جزا دارد فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ معلوم مي‌شود هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدايي يا ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ خب اگر هدايت ابتدايي باشد كه با ايمان همراه است فرمود اگر كسي بخواهد خدا قلبش را هدايت كند بايد مؤمن باشد يعني آن هدايت ابتدايي را بايد تحصيل بكند تا از هدايت پاداشي طرْفي ببندد اينجا هم فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدايت پاداشي است آن گرايشها آن علاقه‌ها آن ميلهايي كه هست فيض خداست آن انزجار از معصيتي كه در افراد پيدا مي‌شود اين هم فيض خداست بعد حالا افراد را تقسيم مي‌كند. 
لزوم مراقبه و محاسبه و عرضه داشتن خود بر قرآن
از بيانات نوراني امام باقر(سلام الله عليه) قبلاً خوانديم كه حضرت فرمود خودتان را بر قرآن عرضه كنيد  چون قرآن ميزان است ديگر انسان آيا سبك‌وزن است سنگين‌وزن است چقدر وزن اوست چقدر سبك است آيا خالي است فرمود بعضيها وقتي خودشان را بر قرآن عرضه مي‌كنند معلوم مي‌شود يك ظرف خالي‌اند ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾  يعني خالي است چيزي در دلشان نيست قلبشان نيست درونشان نيست لاشه‌اي دارند كه بدن است كه اين هيچ در قلبشان كه بايد ايمان باشد خالي است اما يك عدّه وزين‌اند يك عدّه سنگين‌اند خودشان را بايد بر قرآن عرضه كنند اينكه به ما گفتند محاسبه كنيد  اين محاسبه مستحضريد فرع بر مراقبت است اولاً آدم بايد مراقب باشد همه عقايد و رفتارها و گفتارها و نوشتارها و منش و كوشش خود را يادداشت كند اين‌چنين نيست كه در موقع محاسبه فقط آن كارهاي خوب يادش باشد آن خسارتها يادش نباشد وگرنه اين ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾  مي‌شود كدام تاجر نفع مي‌برد و جزء ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾  است آن تاجري كه خسارتها را هم بنويسد درآمدها را هم بنويسد بعد جمع‌بندي كند اگر كسي خسارتها را ننويسد فقط درآمدها را بنويسد كه تاجر نيست يك عدّه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ چرا؟ البته يك عدّه كه منافق و امثال ذلك‌اند كه حسابشان جداست آنها كه مراقب نيستند آن خطرات را يادداشت نمي‌كنند فقط عبادتها يادشان است در موقع محاسبه, خودشان را طلبكار بهشت مي‌دانند و اين درست نيست آدم بايد در موقع مراقبه آنچه سود اوست يادداشت كند آنچه زيان اوست يادداشت كند اينكه گفتند هر شب قبل از خواب محاسبه كنيد بررسي كند سود و زيانش را بسنجد به ما فرمودند خودتان را بر قرآن عرضه كنيد
گروههاي چهارگانه مردم و بيان اوصاف آنان در آيات
 قرآن كريم بر اساس دقيق‌ترين راه مشكلات ما را حل مي‌كند با سبر و تقسيم فرمود يك عدّه مؤمن‌اند يك عدّه كافرند يك عدّه منافق‌اند يك عدّه مريض‌القلب‌اند يك عدّه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾  هستند راههاي حل را هم نشان داد ما بايد بفهميم جزء كدام يك از اين چهار گروهيم راههاي حلّمان هم مشخص است ـ ان‌شاءالله ـ مؤمنيم يا ـ معاذ الله ـ غير مؤمنيم يا ـ معاذ الله ـ منافقيم يا ممكن است ضعيف‌الايمان باشيم اينها را دارد مشخص مي‌كند مي‌فرمايد اينها به حسب ظاهر مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِاللَّهِ﴾ (يك) ﴿وَبِالرَّسُولِ﴾ (دو) دو مطلب است براي اينكه اين «باء» تكرار شده اگر سخن از اطاعت باشد ديگر سخن از تكرار «باء» نيست براي اينكه اطاعت پيامبر همان اطاعت خداست ديگر ولي اگر ايمان باشد بايد هم به توحيد وجود خدا وحدانيّت خدا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾  و مانند آن ايمان بياوريم (يك) بعد به وحي و نبوّت ايمان بياوريم (دو) كه وجود مبارك حضرت, پيامبر است خاتم انبياست داراي معجزه است كتابش هم قرآن است اينها مربوط به رسول است كه ﴿آمَنَّا بِاللَّهِ﴾ (يك) ﴿وَبِالرَّسُولِ﴾ (دو) اين وظيفه همه است در موقع عمل هم «آمنّا وصدقنا» اطاعت مي‌كنيم. فرمود يك عدّه مي‌گويند, اينكه فرمود: ﴿وَيَقُولُونَ﴾ درست است كه اين قول مفهوم ندارد ولي اگر در مقام تحديد باشد و قرينه او را همراهي كند يعني فقط اينها با لقلقه لسان حرف مي‌زنند ﴿يَقُولُونَ﴾ مي‌گويند, آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فتح» آمده همين را تأييد مي‌كند آيه يازده سورهٴ «فتح» اين است كه ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَّا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾ اين ﴿يَقُولُونَ﴾ گاهي در مقابل «يفعلون» است گاهي فقط لقلقه لسان است اينجا فقط لقلقه لسان مراد است برابر آيه يازده سورهٴ «فتح»; اينها ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾ اما در موقع عمل برمي‌گردند, برمي‌گردند يك وقت است كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾  خب اينها «في قلوبهم ضعفٌ» يك وقت است نه واقعاً معتقد نيستند اينها كساني هستند كه منافق‌اند ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾  و مانند آن گاهي مرض قلب اطلاق مي‌شود بر ضعف ايمان آن قرينه مي‌خواهد آنجايي كه ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در كنار منافقين وارد شده است فرمود منافقين پرهيز كنند ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هم احتراز كنند  اينجا ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ در كنار منافقين قرار گرفته معلوم مي‌شود ضعف ايمان هم يك نحوه مرض است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده است كه فرمود: ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾  اگر كسي نگاهي به نامحرم دارد و در نامحرم طمع مي‌كند اين برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» قلبش مرض دارد و اين مريض است خب اين ديگر نفاق نيست پس گاهي ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ منظور افراد ضعيف‌الايمان‌اند گاهي هم منافق‌اند اين مرض قلب مشترك است مرحله شديدش كه ديگر قابل درمان نيست نفاق است مراحل ابتدايي‌اش كه قابل علاج است همان ضعف ايمان است فرمود اينها مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِاللَّهِ﴾ ما موحديم (يك) ﴿وَبِالرَّسُولِ﴾ مسلمانيم (دو) اما موقع عمل مي‌بينيد رو برمي‌گردانند. 
كفر و نفاق و ضعف ايمان منشأ مخالفت با خدا
منشأ اين حرفها چيست؟ گفتند يكي از منافقين با يكي از يهوديها در مسائل حقوقي نزاعي داشتند آن يهودي چون مي‌دانست حق با اوست مي‌گفت برويم در محكمه پيامبر شما اين مي‌گفت كه برويم نزد كعب‌‌بن‌اشرف  چون مي‌دانست او رشوه مي‌گيرد و مسئله را به سود اين منافق حل مي‌كند آن يهودي مي‌دانست كه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منزّه از رشوه و ارتشا است گفت برويم آنجا. خب اينكه مي‌گويد ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم﴾ اين را تحليل مي‌كند قرآن كريم كه چطور مي‌شود كه انسان در برابر فرمان خدا سرپيچي مي‌كند منشأش چيست يا ـ معاذ الله ـ كفر است يا نفاق است يا ضعف ايمان چرا, براي اينكه اين سرپيچي كردن بر اساس سبر و تقسيم و به صورت قياس استثنايي يا به اين است كه ـ معاذ الله ـ دستگاه دين جاهل است يا دستگاه دين غافل است يا دستگاه دين ساهي است يا دستگاه دين ناسي است يا دستگاه دين ـ معاذ الله ـ اهل رشوه و ارتشا است والتالي بأثره محال پس اگر خطري هست در اثر بيراهه رفتن اينهاست اينها يا منافق‌اند يا ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾  و هو الحق اين سبر و تقسيم را از يك سو تحليل قياس استثنايي از سوي ديگر حقّانيّت همه‌جانبه كتاب آسماني و شريعت از سوي سوم نفاق يا ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾  كه جامعشان ظلم است از سوي چهارم نتيجه‌گيري مي‌كند مي‌فرمايد آنها همه باطل است اين يكي حق است و آن اين است كه اينها ظالم‌اند دارند به خودشان ظلم مي‌كنند اين عصاره اين چند آيه‌اي است كه بايد بخوانيم.
صدور حكم الهي براساس نيازها و قضيات طبع آدمي
پرسش: ببخشيد مرز ميان مقتضيات حقيقت و ظرف ايمان چيست چون شايد بعضي چيزها در ظاهر ظرف ايمان باشد يا مرض باشد ولي اقتضاي طبيعي بشر اين باشد؟
پاسخ: اقتضاي طبيعي بشر را ذات اقدس الهي مي‌داند و برابر آن هم حكم صادر مي‌كند يك وقت است كه ضرورت است خب ضرورت از هر طرفي بيايد حكم شارع هم از آنجا برداشته مي‌شود «رُفع عن امّتي»  حالا اگر الجاء است اضطرار است اكراه است سهو است نسيان است جهل است حكم برداشته مي‌شود, مي‌شود «رُفع» چون انسان در سِعه قرار دارد «الناس في سعة ما لم يعلموا»  و اما اگر خواسته‌اي دارد همه خواسته‌ها را شارع مقدس جواب مثبت داد وجود مبارك حضرت امير آن طوري كه در نهج‌البلاغه است داشتند سخنراني مي‌كردند جمعيتي هم در خدمت حضرت بودند نامحرمي هم عبور كرد حضرت فرمود اگر يك وقت طمع كرديد آن هم كه در خانه داريد همين است  شما بيش از اين هم حاجت نداريد خب چرا خودتان را مي‌سوزانيد اين‌چنين نيست كه يك چيز ديگر باشد كه آن كه در خانه شماست هم همين است خب راه ازدواج را معيّن كرده ما دلمان مي‌خواهد كه همه سيّئات را داشته باشيم بعد بگوييم دين سخت‌گيري كرده اين طور نيست اين بيان شفاف را حضرت در نهج‌البلاغه دارد ديگر, اگر مال باشد فرمود بيش از اين آخر شما دنبال چه چيزي مي‌گرديد آخر براي چه تلاش و كوشش بكنيد بخواهيد آن دستشوييها را پر كنيد برخي از فرشتگان مأموريتشان اين است كه انسان كه رفت عند قضاء حاجت سرش را خم كند بگويد ببين چه كار كردي  اينكه گاهي انسان سر خم مي‌كند آن دستگاه توالت را مي‌بيند آن لگن را مي‌بيند اين بر اساس فشار فرشته‌هاست اين در روايات هست كه ببين چه كار كردي خب تمام نيازها را شارع مقدس بيان كرده بقيه مي‌شود باطل چه كسي محبوب‌تر و عزيزتر از خدا براي ماست.
اشاره به برخي نكات ادبي آيه اعراض از خدا و رسول
خب فرمود اينها ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ﴾ مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِاللَّهِ﴾ يعني موحّديم و بر اساس تعدّد اين متعلَّق كه وحي و رسالت غير از مسئله توحيد است اين كلمه «باء» تكرار شده ﴿آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ﴾ اما در ﴿أَطَعْنَا﴾ ديگر جا براي تكرار نيست براي اينكه رسول هر چه مي‌فرمايد حكم خداست ديگر ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم﴾ بعضيها موقع آزمون اعراض مي‌كنند نه اينكه بعضيها اعراض نمي‌كنند بعضيها اعراض مي‌كنند اينها هر كدامشان موقع امتحان بشود اينها اعراض مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ براي همه‌شان است.
در قبال اينها آيه 51 است كه بعد مي‌آيد به خواست خدا ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ اينها مي‌گويند آمنّا چه به خدا چه به پيامبر چه به احكام و شريعت او و عملاً هم اطاعت مي‌كنند در قبال كافر و منافق و ضعيف‌الايمان, مؤمنين‌اند منتها اينجا سخن از كافر مطرح نيست يا سخن از منافق است يا سخن از ضعيف‌الايمان. فرمود: ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾ ببينيد اينجا ديگر ضمير مفرد است وقتي اينها دعوت مي‌شوند كه بياييد به محكمه خدا و پيامبر خب محكمه خدا را پيامبر اداره مي‌كند ديگر يعني دين خدا را پيامبر اداره مي‌كند ديگر لذا ضمير مفرد است «ليحكما» نيست ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾ مثل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» هم گذشت كه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾  نه «دعواكم» سخن از تثنيه نيست چون دعوت خدا به وسيله پيامبر ابلاغ مي‌شود ديگر. اينجا فرمود: ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾ اين ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾ هم ذات اقدس الهي مشخص كرده كه حكم اينها چيست خدا چطور حكم مي‌كند آيهٴ 105 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ نه «بما رأيت» رأي آن حضرت كه در دين دخالت ندارد ارائه الهي است علم, تعليم الهي است اشهاد الهي است اين هم مشاهده مي‌كند و بازگو مي‌كند. 
سلام خدا و خطباء به مستمعين كلام الهي
خب اين گروه در حقيقت حرف خدا را طرد مي‌كنند حالا رازش چيست؟ چرا حرف خدا را رد مي‌كنند اينها بالأخره حرف چه كسي را مي‌خواهند گوش بدهند؟ اينها حرف خودشان را مي‌خواهند گوش بدهند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه اينها اصلاً مي‌آيند در مجلس شما كه حرف خودشان را بزنند نه حرف تو را بشنوند  فرمود رسول من! يك عدّه مي‌آيند كه فقط حرفهاي خودشان را بزنند نه اينكه حرف تو را بشنوند آنها كه مي‌آيند حرفهاي تو را بشنوند سلام ما را به آنها برسان ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾  كه اين شرحش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت قبلاً رسم بود كه واعظها بالاي منبر كه مي‌رفتند اول به مستمعين سلام مي‌كردند بعد شروع مي‌كردند الآن هم در خطبه‌هاي نمازجمعه اين رسم است اصلش ادب قرآني است كه ذات اقدس الهي به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود وقتي مي‌خواهي درس بگويي مجلس تعليم كتاب و حكمت داشته باشي اينها كه آمدند حرفهاي خدا و پيامبر را بشنوند اول سلام بكن ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ آن اوساط از مستمعان سلام را از تو تلقّي مي‌كنند اوحديّ از مستمعان سلامِ مرا از زبان تو تلقّي مي‌كنند اين‌چنين نيست كه انسان نيرزد يا نتواند سلام خدا را تلقّي كند انسان به جايي مي‌رسد كه مي‌تواند سلام خدا را به ديگري برساند الآن ما در عزاي پسر پيغمبريم ما به سيدالشهداء چه مي‌گوييم, مي‌گوييم «السلام عليك يا اباعبدالله» اين سلام خودمان است «عليكَ منّي سلام الله» اين كم مقام نيست به حضرت عرض مي‌كنيم من آمدم سلام خدا را به شما عرض كنم «السلام عليك يا اباعبدالله» اين سلام خود ماست «عليك منّي سلام الله ابداً ما بقيت و بَقي الليل والنهار» همه اينها درس است خب ما كجا, چه كسي ما را به اينجا رسانده چطور شده كه ما حالا اين لياقت را پيدا كرديم كه سلام خدا را بخواهيم به سيّدالشهداء برسانيم اين هم به بركت خود آنهاست ديگر پس مؤمن اين قدر را دارد اين دستور هست كه اگر خودش را نبيند و در حوزه نورانيّت آنها وارد بشود سلام خدا را تلقّي مي‌كند (يك) به پيشگاه سالار شهيدان تقديم مي‌كند (دو) «عليك منّي سلام الله ابداً ما بقيت و بَقي الليل والنهار» و اين مقام آن قدر شيرين است كه عرض مي‌كنيم خدايا اين را هرگز از ما نگير «و لا جعله الله آخر العهد منّي لزيارتك»  اين هست حالا ما خودمان را رايگان مي‌فروشيم مطلب ديگر است.
هوا محوري علت اعراض عده¬اي از خداوند
خب فرمود اينها براي چه اين كار را مي‌كنند چرا اعراض مي‌كنند اينها مشكل جدّيشان چيست از چه چيزي مي‌ترسند؟ فرمود: ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ چرا اعراض مي‌كنند براي چه برمي‌گردند ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ اگر به سود آنها باشد كه مي‌آيند اگر به سود آنها نباشد نمي‌آيند پس معلوم مي‌شود حق‌محور نيستند هوامحورند «يَحوم حوم نفسه» آن كسي كه ظالم است «يَحوم حوم نفسه»  فقط هوس‌محور است خودمحور است خودش را مي‌خواهد اگر حق به سود او بود خب مي‌آيد اگر حق به سود او نبود نمي‌آيد معلوم مي‌شود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾  ديگر اين هست. حالا ممكن است خداي ناكرده انسان در يك گوشه اين طور باشد باز بالأخره اين بايد معالجه بشود ديگر اگر كسي دائماً اين طور بود كه معلوم مي‌شود يا كافر است يا منافق اگر در يك مقطع اين طور بود حكمش همين است.
كلام منطقي و شفاف خدا در بطلان سه امر از امور اربعه
حالا اينها را بايد جمع‌بندي بكنيم سبر و تقسيمش مشخص بشود (يك) قياس استثنايي‌اش هم مشخص بشود (دو) تا بشود آيه مبيَّن و مبيِّن و بيّنه (اين سه) الآن تا حال چهار جا ما خوانديم كه خدا فرمود ما شفاف حرف مي‌زنيم شفاف يعني منطقي يعني دو دوتا چهارتا اگر قياس استثنايي شد اگر سبر و تقسيم شد اگر تحليل شد ديديم كه چهار امر است سه تاي آن يقيناً باطل است يكي‌اش حق شفاف و روشن مي‌شود اينكه چهار بار تاكنون فرمود ما حرفهايمان شفاف است بر اساس همين تحليل است ديگر. فرمود: ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ٭ وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾  در كمال اذعان و اقرار و خضوع با سرعت مي‌آيند در محكمه خب چرا اين طور است چرا اگر حق به سود اينها نبود نمي‌آيند به سود اينها بود مي‌آيند ﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ يعني «إمّا أن يكون لمرضٍ في قلبهم» كه اين معلوم مي‌شود ضعف ايمان است «إمّا أن يكون للارتياب في قلبهم» اين معلوم مي‌شود نفاق است يا كفر كه البته كفر باطني است و ايمان ظاهري چون فعلاً آن كافر مطلق اصلاً محلّ بحث نيست ﴿أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾ كه اين هم باز به ضعف ايمان يا به مرض نفاق برمي‌گردد از نظر رواني «حاف» يعني جار, جور كرده است مي‌گويند حيف و ميل كرد عَسف, حيف اينها همه به معني جور است خب اعتساف همين حيف است خب فرمود مي‌ترسيد كه ـ معاذ الله ـ پيامبر ظلم بكند جور بكند و منشأش هم حالا يا جهل است يا سهو است يا نسيان است يا ـ معاذ الله ـ رشا و ارتشاست اين هم كه محال است ﴿أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾ پس «إمّا» آن, «إمّا» آن, «إمّا» آن والتالي بأثره مستحيل 
بررسي مفاهيم و مصاديق ظلم نمودن به شريعت و اهل حق
﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ اينها دارند ظلم مي‌كنند هم ظلم به شريعت مي‌كنند هم ظلم به آن طرفي كه ذي‌حق است مي‌كنند هم ظلم به خودشان مي‌كنند كه در بخشهاي قبلي گذشت كه ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ قبلاً ملاحظه فرموديد كه ظالم و مظلوم دو لفظ است دو مفهوم است دو مصداق مي‌خواهد ما درباره خودمان عالِم و معلوم داريم كه دو لفظ است دو مفهوم ولي يك مصداق ولي ظالم و مظلوم حتماً دو مصداق مي‌خواهد معلوم مي‌شود مرحله‌اي از درونمان را آن مرحله عاليه نفس ملكوتي را ذات اقدس الهي به عنوان چراغ به ما داد مِلك ما نكرد ما امينيم و هر خطري كه متوجّه مي‌شود داريم به او ظلم مي‌كنيم يعني اين خود حيواني دارد به آن خود انساني ستم مي‌كند وگرنه اتحاد ظالم و مظلوم كه فرض صحيح ندارد ﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾ والتالي بأثره مستحيل لذا با «بل» اضرابيه فرمود: ﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق