اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (41) وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ (42) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ (43) يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِي الأبْصَارِ (44)﴾
مراتب بهرهمندي از نور خدا جهت درك تسبيح موجودات
بعد از اينكه فرمود كلّ هستي را ذات اقدس الهي آفريد و اداره ميكند ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[1] و بعد از اينكه فرمود خداوند يك نور خاص دارد كه عدّهاي از آن نور خاص بهره ميبرند اين مدبّر بودن خدا و رحيم و رئوف بودن خدا و گاهي فقدان رحمت الهي را در آيات بعد ذكر فرمود. فرمود آنهايي كه نور خاصّ الهي نصيبشان شد ميفهمند كه صدر و ساقهٴ عالَم تسبيحگوي حقّاند نه تنها ميفهمند بلكه ميشنوند; آنها كه نورِ رقيق نصيبشان شد با برهان ميفهمند كه سراسر عالَم تسبيحگوي حقّاند آنها كه از نور بيشتري برخوردارند با وجدان مييابند ميشنوند و ميبينند كه اشياء تسبيحگوي حقّاند تحميدگوي حقّاند در پيشگاه حق خاضع و خاشعاند صداي تسبيح رَعد را ميشنوند ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ﴾[2] اگر كسي اهل آن نور خاص نباشد فقط يك خروش و صدا ميشنود اگر كسي مقدار ضعيفي از آن نور نصيبش شد با برهان ميفهمد كه اين رعد, تسبيحگوي حق است و اگر نور بيشتري نصيب او شد واقعاً صداي تسبيح رعد را ميشنود همان طوري كه صداي تسبيح فرشتهها را ميشنود. بنابراين براي برخيها اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ به معناي «ألم تَعلم» است يعني مصداقاً, براي شخص رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اولياي الهي اهل بيت و شاگردان آنها همان رؤيت است كه واقعاً ميبينند اشياء ساجد و خاضعاند و ميشنوند صداي تسبيحات آنها را.
تسبيح و حضور قلب پرندگان در حال پرواز
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ﴾ گرچه پرنده در همه حالات تسبيحگوي حق است اما در حالي كه صَفيف دارد نه دَفيف پَر نميزند صاف در فضا حركت ميكند اين يك كرامت بالغهاي را نشان ميدهد در آن حال هم تسبيحگوي حقّاند چه اينكه خود آنها هم ميفهمند كه چه ميكنند انسان است كه گاهي ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[3] نماز ميخوانند ولي نميفهمند چه ميگويند اما اين موجودات نماز ميخوانند و ميفهمند چه ميگويند. خب ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ نه يعني نماز را ميفهمند تسبيح را ميفهمند بلكه حضور قلب دارند در حال نماز حاضرالقلباند در حال تسبيح حاضرالقلباند ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ البته ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾.
بيان خالقيت و مدبريّت مطلق خداوند
بعد فرمود هم خالقيّت كلّ جهان به عهده خداست (يك) هم ربوبيّت كلّ جهان به عهده خداست (دو) و هم همگان به او توجّه دارند و به سَمت او در حركتاند (سه) اينكه فرمود: ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كسي مُلك دارد و نفوذ دارد كه مالك باشد كسي مالك است كه خالق باشد چون در كلّ جهان فرض ندارد كه كسي غاصب باشد يا مانع باشد; در امور جزئي ممكن است موجودي مالك شيئي باشد ولي مَلِك نباشد كسي از او غصب بكند و او را تحت قَهر قرار بدهد اما كلّ جهان جنود و ستاد الهياند[4] فرض ندارد كه چيزي مانع ارادهٴ الهي باشد چون همه مخلوق او و مربوب او هستند بنابراين فرضِ مانع, يك فرض مستحيل است هم مالك است چون خالق است هم مَلك است ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[5] چون كسي مانع نفوذ اراده الهي نيست لذا فرمود: ﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين تقديم خبر هم مفيد حصر است پس او آفريد (يك) او تدبير ميكند (دو) همه هم به سَمت او هستند (سه).
ردّ نظريه فخررازي توسط علامه طباطبايي در تفسير ﴿إلي الله المصير﴾
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين ناظر به معاد نيست[6] بر خلاف آنچه جناب فخررازي و همفكرانشان اين ﴿إِلَي اللّهِ الْمَصِيرُ﴾ را به معاد برگرداندند[7] آنها خيال كردند كه اين آيه نظير آيات ديگر ناظر به آن است كه اشياء به طرف خدا برميگردند بله اشياء به طرف خدا برميگردند ولي از آيات ديگر استفاده ميشود اين آيه ناظر به اين است كه هر چيزي بالأخره به مبدأش برميگردد كار را از او ميخواهد اگر كلّ جهان تسبيحگوي حقّاند تحميدگوي حقّاند فرمان را بايد از چه كسي بگيرند از آن محمود و مسبَّح بايد بگيرند به او مراجعه ميكنند دستور را از او ميگيرند يك وقت دستور ميرسد كه دهن باز كن و قارون را بگير اين زمين ميگويد چَشم اگر فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[8] براي آن است كه اين زمين گوش به فرمان خداست آن دريا هم گوش به فرمان خداست آن سنگ هم گوش به فرمان خداست دستور ميرسد كه دوازده چشمه بايد بجوشاني ميگويد چشم,[9] پس صيرورت و رجوع كلّ شيء الي ربّه است حرف او را گوش ميدهند البته كلّ نظام وقتي كه صحنهٴ زلزلة الساعه پديد آمد خب همه به طرف الله برميگردند اين ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[10] ناظر به حشر اكبر است آن درست است اما اين گونه از آيات ناظر به اين است كه همه مطيع او هستند و به او مراجعه ميكنند در تصميمگيريها و در اطاعت و فرمانبري كجا ببارند كجا نبارند حالا الآن قصّه بارش باران و نفوذ اين هواي سرد و گرم است اينها فقط منتظرند كه دستور برسد كجا ببارند كجا نبارند اين طور نيست كه به ميل خودشان هر جا خواستند ببارند سائقي دارند اگر سائقي دارند و قائدي دارند اگر موجودي كسي از جلو او را راهنمايي ميكند ميشود قائد از پشت سر او را صوق ميدهد ميشود سائق خب اين منتظر است كه قائد چه ميگويد سائق چه ميگويد ديگر. ذات اقدس الهي فرمود قائد ماييم به اسمي از اسما سائق ماييم به اسمي از اسما ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[11] ما پيشاني و پيشانوي هر چيزي را گرفتيم داريم ميبريم يعني ما قائديم حالا اين اختصاصي به دابّه ندارد پرندهها هم همين طورند جمادات هم همين طورند گياهان هم همين طورند پيشانوي هر چيزي به دست راهنما و قائد است ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ سؤال: حالا پيشاني را گرفتي كجا ميبري؟ ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[12] من بر اساس راه راست اينها را رهبري ميكنم.
خب در بخشهاي ديگر فرمود اينچنين نيست كه من پيشاپيش اينها با فعلي از افعال خودم قيادتِ كل را به عهده بگيرم از پشت قافله و عقبماندهها بيخبر باشم خير ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾[13] آن كه قائد است همان سائق است سائق يعني كسي كه از پشت سر هدايت ميكند از پشت سر ميراند. فرمود همان طوري كه خدا ﴿هُوَ الأوَّل﴾[14] است و همان خدا «هو الآخر»[15] است خدايي كه «هو الظاهر»[16] است همان خدا «هو الباطن»[17] است خدايي كه قائد است همان «هو القائد», «هو السائق» است فرمود اينچنين نيست كه ما در دنبالهٴ اين قافله ابرها نباشيم ما از پشت سر هم اين ابرها را ميرانيم تا آنجا كه مصلحت باشد گاهي مصلحت نيست كه ذات اقدس الهي اين باران را به اين مردم بدهد دستور ميدهد كه اين ابرها بارانها را به درياها منتقل ميكنند خب اين سلب نعمت است براي اينكه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾[18] تمام قطرات باران به اندازه نيازهاي گياهان روي زمين است ولي وقتي گروهي قابل و لايق نباشند فرمود خب اين را ما به درياها ميدهيم پس بنابراين همان «هو القائد», «هو السائق» است همان كه پيشانوي اشياء را گرفته همان در پشت سر اشياء را هم راهنمايي ميكند لذا اشياء بين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[19] در اين تنگه به دستور او دارند حركت ميكنند.
خلاصه مطالب در دريافتكنندگان نور خدا و مالكيت خداوند
فرمود گاهي قائد را ميبينند سائق را ميبينند صدا را ميشنوند اينها همانهايي هستند كه ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[20] از نورانيّت خاص استفاده ميكنند گاهي نميبينند ولي ميفهمند, خب با برهان ميفهمند اين هم نوري است گاهي نه با وجدان مشاهده ميكنند نه با برهان ميفهمند اينها كسانياند كه ساهياند و غافلاند فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ حدوثاً ﴿وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ بقائاً تقديم ﴿إِلَي اللَّهِ﴾ هم باز مفيد حصر است اشياء دستورها را از ذات اقدس الهي ميگيرند. گاهي يك اصل كلي را ذكر ميكند بعد نمونه را, اين يك ترجيعبند گونهاي است كه اصل كلي را ذكر ميكند بعد موارد را ذكر ميكند اول ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[21] بعد مؤمن و كافر را ذكر فرمود مثالهاي آنها را ذكر فرمود بعد فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بعد جريان پيدايش ابر و باد و باران و ريزش و تگرگها و اينها را ذكر ميكند.
تبيين معناي ﴿ألم تَر﴾ و ﴿يُزجي﴾
به دنبال اينكه مُلك سماوات و ارض براي خداست فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ هم يا ادراكِ مفهومي است كه به وسيلهٴ برهان نظم و امثال نظم است كه نصيب گروه خاص ميشود يا مشاهده است كه نصيب اوحديّ از انسانهاي موحّد است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي﴾ اين اِزجا يعني سوق دادن يعني راندن; منتها آرام آرام كم كم گاهي جريان كشتي را ميفرمايد: ﴿يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ﴾[22] خداوند كشتي را به وسيلهٴ باد حركت ميدهد نه تند كه شما آسيب ببينيد اينكه ميگويند بضاعتِ مزجات براي اينكه انسان كالايي را چيزي را كم كم تدريجاً به كسي ميدهد اينكه ميگويند بضاعت ما مزجات بود يعني قليل بود از آن اِزجا, قلّت در ميآيد چون به تدريج است سهل است يسير است ميگويند بضاعت ما مزجات بود.
تبيين نسبت ازجاء به كشتي و ابرها
خب اين اِزجا گاهي به فلك و كشتي نسبت داده ميشود در بعضي از آيات يعني آيه 66 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ﴾ آرام آرام اين كشتي را حركت ميدهد كه شما گرفتار طوفان و تندباد و امثال ذلك نشويد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾ الآن اينجا ميفرمايد اول از نقطهٴ دور, اين ابرها را به تدريج جمع ميكند خب به چه وسيله اين ابرها را آرام آرام حركت ميدهد به وسيله يك نسيم; اول كه طوفان و تندباد و اينها نيست اول نسيمي است بعد از اينكه خداي سبحان با يك سلسله اموري ابر توليد كرد حالا ميخواهد اين ابرها را جابهجا كند مثل اينكه يك توليد دارد و يك مصرف يك صادرات دارد يك واردات حالا اين ابرها را توليد كرده ابرها از درياها برميخيزد و مانند آن حالا كجا بايد بروند مأموريتشان چيست چه كسي مأموريت را اجرا ميكند بعد از توليد ابر از فضاي اقيانوسها و درياها و امثال ذلك به باد دستور ميدهد آرام آرام اينها را جمع بكن اين ميشود اِزجاء سحاب كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً﴾ به وسيلهٴ باد اين ابرها را آرام آرام حركت ميدهد اين ابرهايي كه اول قطعه قطعه و پراكنده بودند و از تبخير اين آبِ دريا و مانند آن پديد آمدند اينها را حركت ميدهد به هم نزديك ميكند وقتي نزديك كرد ميشود ابرهاي فراوان وقتي ابرهاي فراوان شد ﴿ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ﴾ مستحضريد كه اين كلمهٴ «بين» دو طرف ميخواهد نميشود گفت بين الف خب بين الف و چه چيزي ولي اگر الف يك مجموعه پراكندهاي باشد ميشود گفت بين الف ساماندهي كرده الفتي ايجاد كرده بين اين جمعيّت, الفتي ايجاد كرده لذا اين «بين» دو ضلعي نيست كه بينه و بين شيء آخر بلكه «بين السّحاب» معلوم ميشود كه اين ابرهاي پراكنده كه حالا اسم جنس است و كثرت را به همراه دارد اين ابرهاي پراكنده را به وسيله اين باد نزديك هم كرد بعد الفتي بين اينها ايجاد ميكند كم كم يك نكاح و ازدواجي بين اينها برقرار ميشود اينها باردار ميشوند حالا كه باردار شدند بار را چه وقت و كجا بايد وضع كنند و چطور وضع كنند آن را جداگانه ذكر فرمود, فرمود: ﴿ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ﴾ بعد فرمود: ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً﴾ وقتي كه كاملاً الفت برقرار شد و آماده شدند و باردار شدند اينها متراكم هماند رُكام يعني متراكم متراكب به صورت يك كوه در ميآيند. حالا براي اينكه اينها شلنگي نبارند اگر بخواهند بارش باران داشته باشند يا بهمني نازل نكنند اگر بخواهند بارش برف داشته باشند براي اينها رَحِم درست ميكند اينها را غربالي ميكند براي اينها روزَنه فراهم ميكند كه از اين روزنه باران ببارد يا برف ببارد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ يعني اين باران را ﴿يَخْرُجُ﴾ «مِنه» نيست ﴿مِنْ خِلاَلِهِ﴾ است يعني بعد از اينكه وسطها را باز كرده يعني براي اين سحابِ نكاح شدهٴ تلقيح شدهٴ باردار شده رَحِم درست كرده آنگاه دستور بارش ميدهد اينكه ميگويند فلان شيء مختل است يعني اتّصالش قطع شده است بين الف و با فاصلهاي پيدا شده اگر اين كار متّصل باشد و هماهنگ ميگويند منسجم است اما اگر يك گوشه يك طرف يك گوشه طرف ديگر اين وسط خالي باشد ميگويند مختل شده است خلل پيدا كرده خلال دارد اين ابر مختل ميشود اين ابر منسجم, مختل ميشود رحمدار ميشود تا قطرهاي ببارد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾.
نمعمت و نقمتهاي خداوند بر اساس مصالح بندگان
اين تعبيرها در سورهٴ مباركهٴ «رعد» تا حدودي مبسوطاً گذشت ساير سوَر هم بود آيهٴ دوازده و سيزده سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ﴾ او ابرهاي سنگين و باردار را ايجاد ميكند آنگاه ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ﴾ در اينجا خوف و طمع, تبشير و انذار, نعمت و نقمت كنار هم مطرح است گاهي خدا مصلحتش اين است كه گروهي را با صاعقه از پا در بياورد آن را مطرح ميكند گاهي مصلحتش اين است كه با تگرگ و برف و يخبندان شدن و سرماي زودرس به يك عدّه آسيب برساند اينجا ذكر ميكند گاهي مصلحت آن است كه رحمت و نعمت را نصيب كسي كند اينجا مطرح ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين آيات آمده فرمود: ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ﴾ به اين قسمت بايد توجه كرد فرمود: ﴿وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ﴾ اگر كسي را خواست تنبيه كند با اين صاعقه, مصيبتزده ميكند و اين صاعقه را اصابت ميدهد به كسي كه حكمتِ او خواسته است. در مقام ما هم فرمود: ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ﴾ تگرگها كه ميوهها را از بين ميبرد به هر گروهي كه مصلحت بداند اصابت ميكند آنها را مصيبتزده ميكند محصولشان را از بين ميبرد و گروهي كه مورد عنايت حقّاند اين تگرگها و سرماهاي زودرس را از آنها منصرف ميكند و نميگذارد آنها آسيب ببينند.
لزوم تدوين علوم اسلامي در حوزه علوم تجربي
خب پس هم نظام تكويني و علمياش را محقّق كرده كه علوم تجربي در باد و بارانشناسي در هواشناسي پيدايش باد از يك سو ابر از سوي ديگر تراكم ابر از سوي ديگر تلقيح ابر از سوي ديگر باردار شدن آنها بعد از تلقيح از سوي ديگر رَحِمدار شدن آنها هنگام بارش از سوي ديگر خلال آنها [هنگامي كه] بخواهد ببارد اين را علم به عهده ميگيرد كه بارها به عرض رسيد اينها به مراتب هم بيشتر از «رُفع عن امّتي»[23] هستند هم برتر از «لا تنقض اليقين ابداً بالشكّ»[24] است و هم راه دارد خب اگر با «لا تنقض» ما دهها كتاب در طول اين صد سال درست كرديم شده علم اصول با اين آيات با اين ادلّه نميشود دهها كتاب درست كرد به نام هواشناسي ديني و هواشناسي اسلامي؟! ما دلمان ميخواهد وقتي ميگويند علمي اسلامي است يعني نظير آن روايت حمّاد كه از اول اذان تا آخر «والسلام عليكم» گفته اين طور به ما بگويد تا بشود علم اسلامي خب شما جلد اول كفايه را كه ميبينيد, اين كفايه جزء علوم اسلامي است يا نه؟ اول تا آخر, آخر تا اول اين جلد اول كفايه آيهاي نيست روايتي نيست فقط به عقل و استدلال وابسته است بناي عقلا بر اين است شارع مقدس ديده و رد نكرده ميشود حجّت; امر دلالت بر وجوب دارد طبيعت نه مرّه را ميرساند نه تكرار را ميرساند نه فوريّت را ميرساند نه تراخي را ميرساند همه و همه بر اساس همين بناي عقلاست روش عقلاني است شارع مقدس هم اينها را امضا كرده الآن اگر مساقات و مزارعه داشته باشيم صد نهاد صد شركت با باغدارها و با كشاورزها پيمان مساقات بستند پيمان مزارعه بستند اين صد شركتي كه باغدارها را دعوت كردند پيمان بستند عقد مساقات بستند اين عقد مساقات شرعي است اينها بايد باغداري كنند نهالداري كنند غرس نهال كنند حَرس كنند خب كجايش اسلامي است اين عقد شرعي است يا نه ديني است يا نه اسلام در باغداري گفته چه وقت غرس كنيد چه وقت حرس كنيد چقدر كود بدهيد چقدر آب بدهيد چقدر خاك بدهيد خب صد نوع درخت صد رشتهٴ مهندسي ميخواهد بعضيها زمستانياند بعضي تابستانياند بعضي گلخانهاياند بعضي بهارياند مگر همه اينها در يك فصلاند كه يك رشته علمي بخواهد همه اينها اسلامي است چون دربارهٴ فعل خداست. كشاورزي هم همين طور حالا مزرعه اگر صد شركتي با كشاورزان پيمان زراعي بستند برنج انواعي دارد گندم انواعي دارد جو انواعي دارد ذرّت انواعي دارد اينهايي كه كشاورزياند خب صد نوع كشاورزي صد مهندس تحصيلكرده ميخواهد تا بفهمد چطوري اين مزرعهها به ثمر مينشينند خب حالا اين عقود اسلامي است اينها شرعي است اينها ميخواهند برابر شرع مقدّس به اين مزارعه به اين مساقات عمل بكنند راهش غير از جلد اول كفايه است بناي عقلا اين است شارع مقدس ديده و رد نكرده ميشود ديني. اينچنين نيست كه عقل را بشر از خودش داشته باشد كه عقل چراغي است مثل نقل خدا داد ـ خدا داد يعني خدا داد! ـ .
معيار علم ديني و عمل ديني بودن علمها و كارها
مبادا ما خيال بكنيم كه علمِ ديني علمي است كه اين امور چهارگانه را به همراه دارد اين امور چهارگانه كه الآن اشاره ميشود همهاش لازم است و خوب است ولي كلاً از حريم بحث علم ديني بيرون است امور چهارگانه هيچ كدام از اينها مربوط به اسلامي كردن دانشگاهها نيست; امر اول: دين ما را به فراگيري علم دعوت كرده است بله اين يك عملِ ديني است نه علمِ ديني; دو: تعليم دادن اساتيد بايد قربة الي الله باشد اين حق است ولي اين يك عمل ِديني است نه علمِ ديني; سه: شاگردان بايد لله درس بخوانند اين حق است ولي اين يك عملِ ديني است نه علمِ ديني; چهار: كاربرد دانشها بايد در جهت حق باشد خير باشد صلاح و فلاح باشد اين صحيح است ولي اين يك عملِ ديني است نه علمِ ديني, علم ديني مثل همين كه موضوع و محمول و اينها بررسي كار خداست و علم و دانش بايد ديني باشد الآن ما كه اينجا تفسير بحث ميكنيم به چه دليل علمِ ما ديني است براي اينكه ميگوييم خدا چنين گفت, خب آن استاد محترم هم در دانشگاه ميگويد خدا چنين كرد آن وقت كارِ ما ميشود ديني علمِ ما ميشود ديني علم او ديني نيست؟! علم او اگر دينيتر نباشد لااقل مثل كار ماست منتها فلسفه الهي صدر و ساقه عالم را مشخص ميكند ثابت ميكند جهان خدا دارد كلّ جهان مِلك و مُلك اوست ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[25] اگر اينچنين شد آن وقت آن دانشگاه كلاً در تشريح فعل خدا سخن ميگويد.
تفاوت و تشابه كار حوزويان و دانشگاهيان در علوم
ما الآن دربارهٴ امام دو كار داريم دربارهٴ خدا يك كار داريم آن يكي مانده دربارهٴ امام ما هم دربارهٴ قول امام بحث ميكنيم ميشود ديني هم دربارهٴ فعل امام بحث ميكنيم ميشود ديني ولي دربارهٴ خدا فقط دربارهٴ قول خدا كه بحث ميكنيم ميشود ديني و اما اگر دربارهٴ فعل خدا بحث كرديم ميگوييم اينكه ديني نيست علم سكولار است علم كه ديني و غير ديني ندارد مشكل اين است كه آن مبدأ و منتها حل نشد (يك) دوم اينكه ما اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم (دو) خيال ميكنيم عقل براي خود ماست فهم براي خود ماست همان حرفي كه قارون زده گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[26] ما اگر باور كرديم فهم و دانش مخلوقِ خداست عالِم و علم و معلوم هر سه را او آفريد جهان را او آفريد ما را او آفريد اين فهم را هم كه يك چراغ است او روشن كرد خب اگر فهم, فهم اوست ديگر نميگوييم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ من خودم زحمت كشيدم فراهم كردم پس علم, مخلوق حق است عالِم مخلوق حق است معلوم مخلوق حق است بررسي فعلِ خدا مثل بررسي قولِ خدا ديني است منتها يك الهيّات ميخواهد كه فضاي دانشگاه را الهي كند آن عقيده آن استدلال آن برهان كه صدر و ساقهٴ جهان كارِ اوست و اساتيد دانشگاه دارند با چراغي كه خدا روشن كرده كارِ او را ميبينند اگر از اين منظر حركت كردند آنگاه دانشگاه ميشود اسلامي.
تفسير كلمه جبال و نزول تگرگ آسماني خيرهكننده بر گمراهان
فرمود: ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا﴾ خيليها فكر ميكردند كه مثلاً در فضا كوههايي است كه از آن كوهها مثلاً باران يا برف يا تگرگ نازل ميشود در حالي كه هر امر مُتقن و محكمي را ميگويند جَبل اينكه اوصاف دروني كه مستحكم باشد ميگويند جِبلّي است براي همين است و اگر كوه را ميگويند جَبل براي آن است كه مستحكم و مُتقن است چون اينچنين است به آن ميگويند جَبل اين ابرها اگر نرم و سست باشد كه ديگر تگرگزا نيست اين ابرِ بستهٴ مستحكمِ سرد ميشود جَبل و اگر سست باشد كه يا باران ندارد يا ژالهاي دارد نَمي دارد اينچنين نيست كه تگرگ ببارد بَرَد يعني تگرگ ابر تا ركام نشود متراكم نشود مركّب نشود سرد نشود يخبسته نشود كوه نشود تگرگزا نيست فرمود: ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا﴾ در سماء, چه چيزي ﴿يُنَزِّلُ﴾؟ ﴿مِن بَرَدٍ﴾ اين تگرگ است كه محصول را ميزند و از بين ميبرد خب اين مصيبت دامنگير چه كسي ميشود هر كسي كه بيراهه رفته از چه كسي منصرف ميشود هر كسي مشمول رحمت الهي باشد ﴿فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ﴾ سَنا كه ممدود باشد يعني ارتفاع, سنايِ مقصور يعني روشني, روشني برقِ اين بَرد و بارش باران ممكن است كه چشم را خيره كند اين ﴿يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ﴾[27] ـ اختطاف يعني ربودن ـ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت از همين قبيل است ﴿يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالأبْصَارِ﴾ اين «ذَهَبْتُ بزيدٍ» را در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد ميگويند كه لازم نيست وقتي ميگويند «ذهب بزيدٍ» يعني به همراه زيد برود همين كه زيد را ببرد به دستور ميگويند «ذهب بزيدٍ» و استشهاد ميكنند به اين كه ﴿يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ اين طور نيست كه همراه ابصار خودش برود.
تأثير ايلاج ليل و نهار بر اعتدال بهاري و پاييزي
حالا بحثي مربوط به ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ است كه قبلاً گذشت تقليب الليل والنهار (يك) تكوير الليل والنهار (دو) ايلاج الليل في النهار و النهار في الليل هر سه گذشت آنجا ميبينيد وقتي كه اعتدالِ ربيعي يا خريفي شد يعني اول پاييز يا اول بهار شب دوازده ساعت روز دوازده ساعت است قوس الليل دوازده ساعت است قوس النهار هم دوازده ساعت حالا وقتي كه ميخواهد روز طولاني بشود از اول بهار و شب كوتاه بشود اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[28] يعني دو طرف, قوس النهار را ميآورد در قوس الليل اين قوس الليل دوازده ساعت است قوس النهار هم دوازده ساعت اين قوس النهار را از دو طرف صبح و غروب وارد محدودهٴ شب ميكند شب ميشود كوتاه روز ميشود روشن وقتي پاييز و زمستان ميرسد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[29] اين قوس الليل را كه تاريك است وارد قوس النهار ميكند از دو طرف يعني هم از طرف صبح هم از طرف غروب شب وارد محدودهٴ روز ميشود قوس النهار ميشود تاريك و كم, قوس الليل ميشود بلند.
بيان نظام تكويني و تشريعي ازدواج
يك چيز مربوط به ازدواج و تكثير نسل بود كه حالا بحثش گذشت در نظام تكوين, اساس كار بر توليد است برابر نظام تكوين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «تناكحوا» براي اينكه فرزند پيدا كنيد «فإنّي اباهي بكم الامم»[30] از نظر تشريع, حكم فقهي خاصّ خودش را دارد كه ازدواج چه وقت واجب است چه وقت مستحب است و امثال ذلك نفقه به عهده چه كسي است مهريه به عهده چه كسي است اينها نظام تشريع است ولي از نظر نظام تكوين براي حفظ نسل است چه اينكه در حيوانات هم همين طور است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[2] . سورهٴ رعد, آيهٴ 13.
[3] . سورهٴ ماعون, آيات 4 و 5.
[4] . سورهٴ فتح, آيات 4 و 7.
[5] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.
[6] . الميزان, ج15, ص136.
[7] . التفسير الكبير, ج24, ص403; جامع البيان في تفسير القرآن, ج18, ص118.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 81.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 60; سورهٴ اعراف, آيهٴ 160.
[10] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[11] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.
[12] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.
[13] . سورهٴ سجده, آيهٴ 27.
[14] . سورهٴ حديد, آيهٴ 3.
[15] . الكافي, ج1, ص115.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[17] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[18] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 96.
[19] . سورهٴ حديد, آيهٴ 3.
[20] . سورهٴ نور, آيهٴ 36.
[21] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 66.
[23] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.
[24] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.
[25] . سورهٴ شوري, آيهٴ 53.
[26] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[27] . سورهٴ بقره, آيهٴ 20.
[28] . سورهٴ حج, آيهٴ 61.
[29] . سورهٴ حج, آيهٴ 61.
[30] . جامعالأخبار, ص101.