اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (38)﴾
مطالب سهگانه در تفسير آيه ﴿اللهُ نور السَّماوات والأرض﴾
بعد از اينكه مسئله حق و باطل و ايمان و كفر و مانند آن را مطرح فرمود دو مطلب را درباره كلّ نظام هستي ذكر ميكند تا اين انشعابي كه در جامعه بشري پيدا شده و هست يك عدّه موحّدند يك عدّه ملحد, يك عدّه مؤمناند عدّهاي كافر, عدّهاي عادلاند عدّهاي ظالم سرانجام يك عدّه اهل بهشتاند يك عدّه اهل جهنّم وضعشان روشن بشود. تاكنون اين گونه از مطالب روشن شد كه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ سه مطلب درباره اين جمله بود: مطلب اول اينكه اگر نور به معناي وجود باشد كه وجود آسمان و زمين به وسيله خداست اين همان طوري كه در برخي از تعبيرها آمده كه نور را به معناي منوِّر گرفتند[1] اين درست است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يعني «منوِّر السّماوات و الأرض» يعني «موجد السّماوات و الأرض» هستي آسمان و زمين باعث ظهور آنهاست و اگر معدوم باشند ظهوري ندارند و اين هستي به افاضه خداي سبحان است پس خدا ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است يعني منوِّر سماوات و الأرض و موجد سماوات و الأرض است اين مطلب اول.
مطلب دوم اينكه اگر منظور از ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ﴾ يعني وجود, ما بخواهيم بگوييم سماوات و ارض كه موجود ممكناند داراي وجودند و داراي ماهيّت كه «كلّ ممكن زوجٌ تركيبي له ماهية و وجود» درخت هويّتي دارد و ماهيّتي انسان هويّتي دارد و ماهيّتي يك چيستي و يك هستي به اصطلاح, آن وقت وجود سماوات و ارض خدا باشد اين مستحيل است چون چنين چيزي مستحيل است بنابراين آيه حتماً ناظر به آن نيست كه جهان وجود دارد, شجر و حجر وجود دارند وجودشان الله است ماهيّتشان خودشان, اين مستحيل است كه اين شجري كه مركّب از وجود و ماهيّت است وجودشان همان الله و نور الله باشد و ماهيّتشان براي خودشان بلكه هر ممكني داراي وجود امكاني است نه وجود وجوبي; الله وجود شجر و حجر نيست الله موجد شجر و حجر است اين مطلب دوم.
مطلب سوم اين بود كه اگر ما آسمان و زمين را طبق بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) صورت مرآتيه بدانيم[2] براي اينها هستي قائل نباشيم صورت مرآتيه فقط شاخص را نشان ميدهد اگر ما سماوات و ارض را مرآت حق بدانيم نه موجود در قبال حق آنگاه سماوات و ارض موجود به وجود خدايند باقي به بقاي خدايند نه به ايجاد خدا و به اِبقاي خدا زيرا چيزي در آينه نيست تا شاخص در برابر آينه هست ما صورتش را در برابر آينه ميبينيم اگر شاخص به باطن رفت و غيبت كرد يا از نظر ما غايب شد ديگر چيزي در آينه نيست.
بررسي تفسير سهگانه آيه نور و نحوه تكلّم معصومين با مردم
اين معناي سوم خيلي دقيق است و دير به ذهن ميآيد گرچه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در آن حديث در جمع آن محفلهاي علمي ذكر فرمود, اين معناي سوم دير به ذهن ميآيد معناي دوم كه محال است معناي اول ميشود حق يعني «الله موجد السماوات و الأرض».
پرسش:...
پاسخ: بالأخره هادي نسبت به انسانهاست منوّر نسبت به سماوات و الأرض است اين معني اول است البته معناي سوم كه از روايت امام رضا(سلام الله عليه) به دست آمده است ادقّ است اما آن دير به ذهن ميآيد تا انسان ميرود چنين مطلبي را در جامعه مطرح كند با مشكل روبهروست در محافل خصوصي اهل علم كه خيلي از مبادي برايشان روشن است طرح مسئله سوم عيب ندارد اما شما بخواهيد اين را در جامعه مطرح كنيد جامعه كه معناي حديث وجود مبارك امام رضا را نميفهمد جامعه ميگويد اين درخت وجود دارد همان معناي اول را ميفهمد. اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إنّا معاشر الأنبياء اُمِرنا أن نكلّمَ الناسَ علي قدر عقولهم»[3] آدم هر چيزي را كه بلد است كه نميگويد هر چيزي كه نافع است بايد بگويد. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين را از وجود مبارك امام صادق نقل كرد كه «ما كَلَّمَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العبادَ بكُنه عقله قطُّ»[4] اين روايت نوراني را مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق نقل كرد كه وجود مبارك پيامبر در تمام مدّت عمر با هيچ كس به اندازه فكر خودش حرف نزد كه مرحوم صدرالمتألّهين در شرح اصول كافي در ذيل اين آيه اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كردند[5] براي اينكه اينها بيگانه نبودند. حضرت با كُنه عقل خود با احدي سخن نگفت خود امام رضا(سلام الله عليه) هم برابر آن تحليلي كه در مجلس علمي براي خواص بيان فرمودند براي توده مردم كه اين طور سخن نگفتند, توده مردم ميگويند درخت موجود است, انسان موجود است, اما درخت به منزله صورت مرآتيه باشد, انسان به منزلهٴ صورت مرآتيه باشد اين بحثها براي خواص است بنابراين همان طوري كه خود ائمه(عليهم السلام) شاگرداني داشتند و اصحابي, حرفي كه براي شاگردانشان ميگفتند براي توده مردم نميگفتند عالمان و مبلّغان دين هم بايد اينچنين باشند حرفي را كه در مجالس علمي ميشود گفت آن حرف را كه نميشود براي توده مردم روي منابر گفت كه. مطلب سوم حق است و ادقّ است اما خب مباني دارد تا آدم تبيين كند دشوار است; مطلب اول مطلبي است حق و روشن نه اينكه مطلب باطلي باشد ولي سومي از اوّلي دقيقتر است, دومي البته محال است.
تشبيه معقول به محسوس بودن نور خدا به مشكات و مصباح
مطلب بعدي آن است كه در تشبيه كه اگر اين به تشبيه نزديكتر باشد كه «كاف», «كاف» تشبيه باشد هميشه مشبّهبه قويتر از مشبّه است اگر گفتيد «زيدٌ كالأسد» اسد در شجاعت اقواي از زيد است زيد شجاع است ولي شجاعت اسد را ندارد لذا به شجاعت اسد تشبيه ميشود مشبّهبه اقواي از مشبّه است. در اينجا مشبّهبه جريان مشكات و مصباح و زجاجه و زِيت است مشبّه, نور خداست خب نور خدا كه مراتب اقواي از آن مشبّهبه است سرّش آن است كه اين تشبيه, تشبيه معقول به محسوس است در تشبيه معقول به محسوس, معيار, مقدار معرفت است ماها محسوس را بهتر از معقول درك ميكنيم براي ما يك امر حسّي و تجربه حسّي روشنتر از تجريد عقلي است لذا آن بحث نور خدا در عين حال كه قويتر است و غنيتر ولي نسبت به معرفت ما آن شهرت و شيوع را ندارد لذا نور خدا به جريان مشكات و امثال اينها تشبيه شده است.
تفاوت معني نورٌ علي نور مَثَل و ممثّل
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ در مَثل به يك معناست در ممثّل به يك معناي ديگر در مَثل خب تعدّد نور تركيب نور تراكم نور هر سه راه دارد براي اينكه آن مشكات ميشود روشن مصباح ميشود روشن زجاجه ميشود روشن خود شعله فتيله ميشود روشن اينها ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ است هم تعدّد نور است هم تركيب نور است هم تراكم نور است اين درباره مَثل اما ممثّل اينچنين نيست كه واقعاً تعدّد باشد اين وقتي گفته ميشود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ يعني يك نور قوي است يك تعبير بيگانه هم نيست ميگوييم اين مطلب «نورٌ علي نورٌ» است يعني خيلي مطلب خوبي است خيلي مطلب شفّاف است فيض خدا ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ است يعني خيلي شفاف روشن قوي غني شديد, اينهاست نه دو نور است نه نور مركّب است نه نور متراكم است اينچنين نيست نوري است شفاف روشن بيّنالرشد پس اين ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ در مَثل به يك بيان است در ممثّل به بيان ديگر; ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾.
روشنايي سماوات و ارض با نور عمومي خداوند
مهم آن است كه اين مَثل را كه ذات اقدس الهي دارد ذكر ميكند و اصل جريان كه كلّ سماوات و ارض با نور الهي روشن شدهاند آن آياتي كه ميگويد همه در تنزيه و تسبيح حقّاند[6] روشن ميشود براي اينكه همه با نور الهي روشن شدند اگر همه با نور الهي روشن شدند منوّر خودشان را ميشناسند خداي سبحان كه عليم است خداي سبحان كه حيّ است خداي سبحان كه سميع بصير است نور اين خدا سماوات و ارض را روشن كرد آن وقت سماوات و ارض ميشوند سميع بصير حكيم عليم و مسبّح او هستند هيچ كدام بدون اذن او كار نميكنند هيچ ظلم و تعدّي در نظام هستي نيست اين انسان است كه بيراهه ميرود وگرنه آسمان سر جاي خودش است زمين سر جاي خودش است شمس با همه قدرت و شكوهي كه دارد ذرّهاي جلو نميرود اينچنين نيست بگويد حالا ماه را من روشن كردم چون من روشن كردم قدري جلوتر ميروم تندتر ميروم اين طور نيست ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[7] حركت آفتاب منظّم است حركت قمر منظّم است وضع شب مشخص است وضع روز مشخص است فصول چهارگانه وضعشان مشخص است هيچ كدام معصيت نميكنند عدل محض است در عالَم «بالعدل قامت السماوات و الأرض»[8] چون همهشان روشناند همهشان سميعاند همهشان بصيرند آن نورِ خداي حكيمِ عليمِ سميعِ بصير اينها را روشن كرده اينها ميشوند مسبِّح حق منزّه حق حامد حق و مانند آن.
نور خاصّه خداوند براي كتب آسماني و انبياي الهي
اين انسان است كه به دو گروه تقسيم شده است لذا فرمود آنها تسبيحگوي حقّاند تحميدگوي حقّاند اما از اين به بعد اين زمينه براي آن توضيح است فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾ اين نور, نور دوم است كه نور خاص است به اصطلاح رحمتِ رحيميه است نور معرفت است نور ايمان است نور ايمان پاداشي است اين ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ اين اضافه, اضافه لاميه است يعني نوري كه لله است اين نور الهي گاهي به صورت كتاب آسماني در ميآيد گاهي به صورت مكتب الهي در ميآيد گاهي به صورت نبوّت و رسالت در ميآيد گاهي به صورت ولايت و امامت در ميآيد و اگر درباره اهل بيت(عليهم السلام) ميگوييم «كلامكم نور»[9] از همين نور اختصاصي است خب ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[10] اين يك نور ويژه است كه ذات اقدس الهي به قرآن داد به تورات داد به انجيل داد به صحف ابراهيم داد به زبور داوود داد اينها همه نور الهياند اين حرف, حرف جهانبيني است اختصاصي به اسلام ندارد قرآن يكي از كتابهاست و وجود مبارك پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) هم برخي از انوار الهياند از آدم تا حضرت خاتم و همه انبيا همه مرسلين همه اولواالعزم همه كتابهاي آسماني مشمول اين نور ويژه است كه اينها ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾.
اصل كلي دفاع خداوند از كتب آسماني و انبياي الهي
اين يك اصل كلّي است اختصاصي به حوزه بعد از قرآن ندارد اين ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ﴾ از زمان حضرت آدم بوده اينچنين نيست كه كفّار و منافقان فقط در اسلام به معني خاص پيدا شده باشند عدّهاي ميخواستند نور حضرت نوح را خاموش كنند نشد صريحاً گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[11] تو ـ معاذ الله ـ گمراهي گمشدهاي همه را بالصراحه گفتند حضرت فرمود: ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ﴾[12] من گمراه نيستم من سفيه نيستم رعايت ادب را در جواب رعايت كرد. خب اين بيان كه فرمود ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾[13] اين مربوط به جهانبيني است يك اصل كلّي الهي است اختصاصي به حوزه اسلام ندارد عدّهاي خواستند مسيحيّت را در زمان حضرت عيسي از بين ببرند نشد عدّهاي خواستند يهوديّت را زمان حضرت موسي از بين ببرند نشد عدّهاي خواستند دين حنيف ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را در عصر او از بين ببرند نشد اين اصل, اصل كلي است. در سورهٴ مباركهٴ «حج» اين اصل جامع گذشت يعني آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «حج» اين بود فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه معارف قرآن كريم در سه حوزه خلاصه ميشود يك حوزه محلّي يك حوزه منطقهاي يك حوزه بينالمللي; حوزه محلّي مربوط به ما مسلمانهاست حوزه منطقهاي براي موحّدان عالَم است حوزه بينالمللي براي جوامع انساني است چه ملحد چه مؤمن براي آنها هم برنامه دارد بالأخره. در حوزه توحيدي فرمود اگر ذات اقدس الهي از مكتب خود از دين خود دفاع نكند و حمايت نكند صومعه نميماند بِيعه نميماند عبادتگاه نميماند مسجد نميماند يعني اين يك امر عمومي است جزء سنّت خداست كه ذات اقدس الهي دين خودش را حفظ ميكند كم نبودند كساني كه در زمان حضرت ابراهيم يا انبياي ديگر(عليهم السلام) درصدد خاموش كردن نور وحي و نبوّت بودند و خداي سبحان همه آنها را سر جايشان نشانده.
عدم اختصاص عنوان ذكر به مساجد
اينكه فرمود: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ﴾ معلوم ميشود اين آيه جزء قوانين عامّه الهي است و اگر در آيه چهل سورهٴ «حج» آمده است ﴿وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً﴾ گرچه قيدي كه بعد از چند جمله يا عنوان ذكر شده است روشن نيست كه به همه يا به بعض برميگردد و قدر متيقّن آن جمله اخير است كه استثناي متعقب جُمل متعدّده قدر متيقّنش جمله اخير است لكن اينجا ما شاهدي داريم كه به همه برميگردد يعني ﴿يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ اختصاصي به مساجد ندارد در عصر وجود مبارك ابراهيم آن معبدش در عصر وجود مبارك موسي آن معبدش در عصر وجود مبارك عيسي آن معبدش در عصر وجود مبارك حضرت هم مسجد يعني اين مراكز مذهب جاي عبادت است و خداي سبحان اينها را حفظ ميكند چه اينكه تاكنون حفظ كرده لذا اگر در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ اختصاصي به مسجد ندارد.
اختصاص عنوان ذكر به مساجد در زمان خاتميّت دين اسلام
نعم, در زمان فعلي بله براي اينكه در زماني كه دين خاتَم و خاتِم آمده است حجّت عصر قرآن است هر عملي كه مخالف قرآن باشد ديگر عمل صالح نيست عملي صالح است كه مطابق با حجّت عصر باشد يعني في كلّ عصرٍ في كلّ مصرٍ حكم خاصّ خودش را دارد. فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ﴾ و در آيه 43 سورهٴ «عنكبوت» كه در بحث ديروز قرائت شد فرمود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اين ﴿يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ﴾ يك هدايت عامّه است نظير ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[14] آن ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ نظير ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[15] است كه فقط متّقيان و مؤمنان و اولواالألباب و اولواالأبصار بهره ميبرند ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ خب اين نور ويژه كجاست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ ذات اقدس الهي اذن داد كه آن بيوت رفعت پيدا كنند و اذن داد كه ياد خدا و نام خدا در آن بيوت مطرح بشود ميشود مسجد كه البته بهترين مصداقش مسجد است; خانهٴ اهل بيت به خانهٴ خدا ملحق شده است لذا نماز در حرم با اينكه قبرستان است كنار قبر معصوم است نظير مسجد است و آن ثواب را دارد نه تنها مكروه نيست ثواب مسجد را دارد نماز در حرم.
اسلام و جهاد و شهادت, سبب ابقاء اديان و معابد گذشته
پرسش:...
پاسخ: البته, اين هم معنايش همان تمثيل است در اين تعزيههاي سابق براي اينكه به جامعه بفهمانند تشبيهي مَثلي ارائه ميكردند وقتي جريان سيّدالشهداء(سلام الله عليه) و گودال قتلگاه و اينها مطرح بود كبوتري را ميآوردند اين بال و پر كبوتر را با آن خون قتلگاه آغشته ميكردند و اين كبوتر پرواز ميكرد اين مطلبي كه در تعزيهها حسّي ميكردند برابر همان مطلبي است كه در زبانها دور ميزد كه در مشرق عالم در مغرب عالم اين كبوتري كه از قتلگاه سيّدالشهداء رفت حركت كرد هر جا قطره خوني ريخت آنجا مسجد شد و مركز عبادت شد اين يك تمثيل است وگرنه نه كبوتري بود نه مرغي بود نه پر و بالي بود يعني هر جا مركز عبادت است در اثر خون شهيد است ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾[16] همين است ديگر خداي سبحان كه فرمود اگر دفاع ما نبود يعني شهادت نبود يعني جهاد نبود يعني مبارزه نبود يعني كربلا نبود مسجد و صومعه نبود الآن هم واقعاً شما ميبينيد اين انقلاب اسلامي اگر نبود اگر اين شهادت شهيدان نبود صومعه و كليسايي نميماند اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي كه شما وقتي نقشه سابق را قبل از فروپاشي ميديديد, ميديديد كه بخشي از آسيا را و بخشي از اروپا را اينها گرفته بودند بخش وسيعي از جهان در اختيار اينها بود اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي اين نقشه قبلي بود نه تنها با مسجد و اهل مسجد ميجنگيدند و مبارزه ميكردند مثل موادّ مخدر, با صومعه و با بيعه و كليسا هم ميجنگيدند اين طور نبود كه مسيحيها آرام بودند, اين انقلاب اسلامي بود كه مسيحيّت را هم زنده كرده.
خدا غريق رحمت كند مرحوم كاشفالغطاء را كه اين حرف را ما چند بار از ايشان نقل كرديم! مرحوم كاشفالغطاء در كشفالغطاء دارد كه اگر الآن مسيحيتي مانده يهوديّتي مانده به بركت اسلام است اسلام آمده عيسي را معرفي كرده موسي را معرفي كرده مريم را عَذرا معرفي كرده معصومه معرفي كرده مطهّره معرفي كرده وگرنه اين عهدين تحريف شدهاي كه شرب خمر و امثال اينها را ـ معاذ الله ـ به انبيا نسبت ميدهد كشتي گرفتن خدا با يعقوب را در بردارد اين دين با پيشرفت علم ماندني نبود خرافهاي بود و فسون و فسانه قرآن آمد انجيل را معنا كرد تورات را معنا كرد انبيا را معنا كرد عصمت اينها را روشن كرد عذرا بودن مريم را معرفي كرد اينها را زنده كرد يعني مسيحيت به وسيله قرآن مانده يهوديّت به وسيله قرآن مانده وگرنه چيزي نميماند.[17] خب غرض اين است كه اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي سابق نه تنها با مسجد درگير بودند با صومعه و بِيعه هم درگير بودند. اين آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «حج» ميگويد اگر شهادت نباشد اگر دفاع نباشد اگر مبارزه نباشد هيچ كدام از اين مراكز ديني نميماند ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾[18] به بركت خون شهيد كلّ اين سرزمينها زنده است.
بررسي تناسب معناي غدوّ و آصال با نماز و ذكر خدا
خب فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ و أذن الله أن يُذكر خب اين اذن تكويني است ديگر وگرنه در هر خانهاي خداي سبحان نه تنها اذن داد بلكه امر كرد ﴿وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ﴾ اينكه ميگويند صبح و شام كنايه از دوام است نه اينكه صبحها و شامها فقط. صبح و شام ممكن است ناظر به آن بحثهاي نماز خاص كه در صبح و غروب اينهاست مطرح باشد اما آنجا كه فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ ذكر خدا كه مربوط به بامداد و شامگاه نيست بنابراين اين بامداد و شامگاه ـ غدوّ يعني بامداد, آصال يعني شامگاه, عصر, نزديك شب, عشيّه ـ اگر منظور عبادت خاص باشد اين راجع به نماز است اما اگر منظور از بامداد و شامگاه يعني دائماً اين ناظر به ذكر است چون دو برنامه در كنارش آمده يكي ذكر خدا كه فرمود: ﴿يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ بعد هم آنجا فرمود: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ ذكر خدا را هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[19] هر چيزي يك حد دارد مگر نام خدا و ياد خدا كه دائماً انسان بايد به ياد او باشد خب اگر ذكر, كثير است مربوط به بامداد و شامگاه نيست پس اين ﴿بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ﴾ يا كنايه از دوام است كه با ذكر الله سازگار است اگر منظور خصوص بامداد و خصوص شامگاه است با نماز و امثال ذلك سازگار است براي اينكه نماز كه دائمي نيست نماز يك وقت مشخصي دارد ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾.
اينجا يك امر حرفهاي است كه مستمر است يك عبادت مستمر يك امر موقّت و محدود است يك عبادت محدود اين چهار امر به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مقابل هماند آن دو امري كه يكي حرفهاي است و يكي موقّت همين كه در بحثهاي قبل آمده فرق بين تجارت و بيع است تجارت حرفه است يك شخص تاجر است در مغازهاش نشسته تاجر است ديگر صبح تا غروب تجارت ميكند يعني حرفهاش اين است يك وقت بيع است آن وقتي كه مشتري آمده كالا را قيمت كرده اين دارد ميفروشد ميشود بيع اين بيع يك امر محدود است كه صبح تا غروب نيست هر وقت مشتري آمد بيع است اما تجارت اين آقا تاجر است ديگر اين ملكه است حرفه است و دائماً اين شخص كه در مغازه نشسته است حرفهاش اين است پس اين دو امر, آن دو امر ديگر يكي ذكر الله است كه دائمي و مستمر است يكي اقامه صلات و ايتاي زكات است كه وقت خاص دارد بنابراين آن دو امر در مقابل اين دو امر است.
بيمعنا بودن سؤال از زمان و مكان در صحنه قيامت
اين بزرگان كه هيچ چيزي اينها را از نام خدا و ياد خدا باز نميدارد اينها ﴿يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ منظور از اين ابصار همان بصائر است بصيرتهاست هيچ كسي در آن روز آرام نيست فقط يك عدّه هستند كه مطمئناند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[20] در روزي كه بالأخره كلّ صحنه عوض ميشود قبلاً ملاحظه فرموديد نميشود گفت كه در كدام تاريخ قيامت قيام ميكند چون خود تاريخ رخت برميبندد زمان و زمين رخت برميبندد چه وقت و كجا رخت برميبندد فهاهنا امران: يكي اينكه ما نميتوانيم سؤال بكنيم قيامت چه وقت قيام ميكند يا قيامت كجا قيام ميكند براي اينكه هم «كجا» برداشته شد هم «چه وقت» برداشته شد «چه وقت» سؤال از زمان است اگر زميني باشد به دور شمس بگردد يا به دور خود بگردد حركتي باشد زمان توليد ميشود اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[21] شد ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[22] شد ديگر نه جاي «چه وقت» است نه جاي «كجا» اين مطلب اول.
امكان معاد جسماني با منتفي بودن زمان و مكان در صحنه قيامت
مطلب دوم آن است كه اين معنا ـ معاذ الله ـ مستلزم حصر معاد در روحانيّت نيست اين معنا ـ معاذ الله ـ مستلزم نفي معاد جسماني نيست اين معنا منتها را مثل مبدأ ميكند در جريان مبدأ هم همين طور است خدا اولين باري كه ميخواست آسمان و زمين را خلق كند نه «چه وقت» بود نه «كجا» او ميخواست جسم خلق كند اين خلق جسم نه «چه وقت» دارد نه «كجا» براي اينكه قبلاً جسمي نبود تا در مدار چيزي حركت كند زمان توليد بشود قبلاً جسمي نبود تا مكان داشته باشيم پس نفي «چه وقت» و «كجا» به معناي نفي جسمانيّت نيست نفي «چه وقت» و «كجا» معنايش اين است كه اين شيء مسبوق به زمان و زمين نيست خود زمان و زمين با همين دارد پيدا ميشود همان حرفي كه در مبدأ بود در معاد هم هست جسم هم هست روح هم هست بعداً هم «چه وقت» پيدا ميشود هم «كجا» پيدا ميشود اما وقتي كلّ اين صحنه با جهانلرزه نه با زمينلرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ كلّ جهان لرزيد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[23] شد, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[24] شد كلّ نظام صحنهاش برداشته شد ﴿تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾[25] شد ما ديگر تاريخ و «چه وقت» و «كجا» نداريم.
فتحصّل أنّ هاهنا امرين: امر اول اينكه اگر معاد بخواهد برقرار بشود نميشود گفت كه معاد در فلان سال هجري شمسي يا هجري قمري يا ميلادي اتفاق ميافتد. دوم اينكه جسم هست, جسم هست يعني جسم هست آن وقت كسي آن را بشنود بگويد اين حرف انكار معاد جسماني است! اين است كه برخيها چيز فهميدن را مثل اينكه معصيت كبيره ميدانند يا حرام ذاتي ميدانند! بايد همه جهات را همه مطالب را همه عبارات را به خوبي گوش داد همان طوري كه در مبدأ نه «چه وقت» بود نه «كجا» ولي جسم خلق شد و جان خلق شد در معاد هم بشرح ايضاً.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: مجمع البيان, ج7, ص224.
[2] . التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[3] . الكافي, ج1, ص23.
[4] . الكافي, ج1, ص23.
[5] . ر.ك: شرح اصول الكافي (صدر المتألهين), ج1, ص539.
[6] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44; سورهٴ نور, آيهٴ 41; سورهٴ حشر, آيهٴ 24; سورهٴ حديد, آيهٴ 1 و... .
[7] . سورهٴ يس, آيهٴ 40.
[8] . تفسير الصافي, ج5, ص107; انوارالتنزيل و اسرار التأويل, ج5, ص170.
[9] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص616.
[10] . سورهٴ صف, آيهٴ 8.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 60.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 61.
[13] . سورهٴ صف, آيهٴ 8.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.
[16] . سورهٴ حج, آيهٴ 40.
[17] . ر.ك: كشف الغطاء (ط.الحديثة), ج4, ص323 و 324.
[18] . سورهٴ حج, آيهٴ 40.
[19] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 41.
[20] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 102.
[21] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[22] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[23] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[24] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.
[25] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.