16 11 2011 4779157 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 23 (1390/08/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾

فلسفه و فايده تمثيل‌هاي قرآني

بعد از اينكه بخشي از احكام اسلامي را فرمود و قبل از اينكه بقيه احكام را بفرمايد مَثلي ذكر مي‌كند مَثل را مستحضريد براي چند منظور ذكر مي‌كنند يكي اينكه افراد متوسّط, دستشان به اين دامنهٴ مطلب برسد تمثيل براي آن است كه آن مطالب بلند را پايين بياورند به حس نزديك‌تر كنند تا در دسترس اوساط از مستمعان برسد. فايده ديگر آن است كه همين مَثلي كه از بالا به پايين آمده به عنوان يك حبل متين در دسترس ديگران است به صورت نردبان براي اوحديّ از مخاطبان است كه آن اوحدي همين مَثل را بگيرند و بالا بروند اگر گفته شد «اقرأ وارق»[1] ناظر به اين بخش است. پس مَثل حداقل دو فايده را به همراه دارد يكي براي آن است كه دامنه مطلب پايين بيايد تا هم‌افق دستِ اوساط مخاطبان قرار بگيرد آنها بفهمند. فايده ديگر آن است كه همين مَثل پايين‌آمده, دستاويزي باشد براي اوحدي كه همين را بگيرند و بالا بروند. آنجا كه در قرآن كريم فرمود ما اين مَثلها را مي‌زنيم ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ,[2] ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[3] اين طايفه از آيات براي اوساط از مؤمنان است و اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» بيان كرد; آيهٴ 43 سورهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اين ناظر به آن فايده دوم است.

تفاوت عالم قرآني با جوامع علمي و بيان فضل عالم و عاقل

اولاً بايد كسي عالِم باشد عالِم به اصطلاح قرآني نه عالم حوزوي و دانشگاهي عالم به اصطلاح قرآني همان است كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء[4] كه علم و عمل با هم آميخته باشد وگرنه صِرف آگاهي از مطالب را قرآن عالِم شدن نمي‌داند, پس كساني را قرآن عالم مي‌داند كه اهل خشيت باشند كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء اگر كسي عالِم شد اهل خشيت شد جزء اوساط از مخاطبان است در فرهنگ قرآن بر خلاف اوساط عمومي كه بناي عقلا و فهم عرف آن را همراهي مي‌كند آن اوساط كه بحثش در اول اشاره شد ديگرند و اين اوساط قرآني ديگرند. علما جزء متوسّطان از مخاطبان قرآ‌ن‌اند خب اينها كه عالِم‌اند به اصطلاح قرآن كه اهل خشيت‌اند اينها اين طناب را مي‌گيرند بالا مي‌روند لذا فرمود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ عالِم‌اند كه عاقل مي‌شوند علما هستند كه عقلا مي‌شوند عقل همان است كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[5] عقل آن است كه انسان, مالك بهشت بشود نه بهشتي آن كه بهشتي است عالِم است آن كه مالك بهشت است عاقل است مي‌بينيد در قرآن كريم دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ [دربارهٴ] يك عدّه دارد كه ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ[6] اهل جَنّت‌اند وارد بهشت مي‌شوند يك عدّه مالك بهشت‌اند. اينكه دربارهٴ آنها دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ غير از كساني است كه اينها ﴿فِي جَنَّاتٍ كذا و كذا ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَر[7] اين غير از آن است كه فرمود: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي[8] اين ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي ملاحظه فرموديد كه درباره گروه خاصّي آمده كه «إنّ الجنّة تَشتاق إلي أربعة»[9] يا كمتر[10] و بيشتر[11] بهشت مشتاق سلمان است بهشت مشتاق اباذر است براي اينكه هر مملوكي مالك خودش را مي‌خواهد بهشت را اينها ساختند. بنابراين عالِم به اصطلاح قرآني متوسّط است عاقل به اصطلاح قرآني جزء اوحدي است فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[12] و بالأخره به سعادت برسند اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.[13]

فهاهنا مراحل ثلاث: يكي مراحل ابتدايي است كه هنوز عالِم قرآني نشدند ولو عالِم حوزوي و دانشگاهي‌اند اينها به وسيله اين امثال متذكّر مي‌شوند متفكّرانه اهل خشيت مي‌شوند, مي‌شوند جزء علما گروه دوم علما هستند كه به تصديق قرآن كريم اهل خشيت‌اند[14] اين گروه دوم به مرحلهٴ سوم مي‌رسند كه مي‌شوند عاقل ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.

علت تمثيل نور خدا به غير شمس

مطلب ديگر اين است كه اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست مَثل بزند انسان خيال مي‌كرد به شمس مَثل بزند روشن‌تر است كه مَثل نور خدا مثل آفتاب است اما حالا به چراغ‌دان و به كوِّه در جدار و به مصباح و زجاجه مَثل مي‌زند براي چه؟ براي اينكه ثابت كند از دلِ تاريكي, ذات اقدس الهي نور در مي‌آيد (اين يك) و قلب مؤمن به منزله مشكات است كه در او مصباح مي‌رود با زجاجه مي‌رود با روغن زيت مي‌رود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ مي‌شود (اين دو) وگرنه اگر صِرف فضاي روشن بود يا روشن كردن فضا بود به شمس و قمر مثال مي‌زد.

تفاوت تجلي خداوند با اسم ظاهر و اسم باطن

مطلب بعدي آن است كه اگر شاخصي در برابر آينه قرار بگيرد ظهور اين صورت در آينه به وسيلهٴ خود اين شخص است تا اين شخص ظاهر است اين صورت در آينه هست ديده مي‌شود و اگر باطن شد و غايب شد ديگر صورتي در آينه نيست. امام رضا(سلام الله عليه) در آن بيان نوراني كه در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق آمده فرمود نه خدا در خلق است نه خلق در خدا مثل اينكه نه شاخص در آينه است نه آينه در شاخص[15] ولي اگر شخصي وجود داشته باشد صورت او در آينه منعكس مي‌شود يعني صورت او را ما در آينه مي‌بينيم. خلق, به منزلهٴ صوَر مرآتيه خدا هستند اگر ذات اقدس الهي به اسم «هو الظاهر»[16] تجلّي كرد مي‌شود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ اگر به اسم «هو الباطن»[17] تجلّي كرد ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[18] بساط اين آسمانها جمع مي‌شود بساط زمين جمع مي‌شود اين طومار را چطور جمع مي‌كنند فرمود: ﴿كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ سجل اين طومار است ديگر, اين طومار حالا يا پارچه است يا كاغذ اين باز است كه در آن نوشته است و امضاست اما وقتي كسي اين را لوله بكند اين وقتي لوله شده مي‌شود طَيّ; اين را اول مي‌گويند طومار اول طومار است براي اينكه نوشته است وقتي لوله شده جمع شده مي‌شود مَطوي كه ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾,[19] ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ سِجل يعني طومار الآن همه نوشته‌ها در اين صفحه هست در طومار هست ولي بسته است يوم النّشور كه شد دوباره اينها را باز مي‌كند. خب بنابراين ذات اقدس الهي اگر به اسم «هو الظاهر» تجلّي كرد طبق بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه كه فرمود: «الحمد لله المتجلّي لِخَلقه بِخَلقه»[20] مي‌شود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر به اسم شريف «هو الباطن» تجلّي كرد ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ مي‌شود پس ظهور آسمانها و زمين به وسيله ذات اقدس الهي است اين اصل مطلب اما ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ مربوط به آن معارف است مربوط به آن عقايد است مربوط به آن علوم است مربوط به هدايتهاست و مانند آن.

بيان سراج منير بودن قرآن و عترت همانند آفتاب

مطلب ديگر اين است كه همان طوري كه در عالَم حس و ظاهر, خداوند آفتاب را سراج وهّاج قرار داد[21] كه اين آفتاب از چيز ديگري نور نمي‌گيرد [بلكه] اجرام ديگر از او نور مي‌گيرند وگرنه خود او سراج وهّاج است ﴿وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً[22] يا سراج وهّاج است و مانند آن. در ممثّل در نور معنوي هم قرآن را نور قرار داد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت را نور قرار داد اينكه مي‌بينيد نگار به مكتب نرفته‌اند مثل آن است كه آفتاب جايي نرفته تا نور بگيرد اين قمر است كه به مكتب مي‌رود ولي شمس به مكتب نمي‌رود قرآن به مكتب نمي‌رود اهل بيت به مكتب نمي‌روند. بنابراين اگر كسي خواست خدمت قرآن برود حرف خودش را از زبان قرآن بزند اين مثل اينكه شمعي در دستش است مي‌خواهد با اين شمع, آفتاب را پيدا كند اين درست نيست آفتاب محتاج به شمعِ شمّاع نيست قرآن احتياجي به سرمايه‌گذاري مفسّر ندارد مفسّر فقط بايد ببيند همين! حرف خودش را از زبان قرآن منتقل بكند اين مثل اينكه با شمع بخواهد نور آفتاب را زياد كند يا با شمع در برابر اهل بيت, نور اينها را زياد كند اينها از كسي چيز ياد نمي‌گيرند مگر از ذات اقدس الهي.

علم لدنّي ائمه به علوم قرآني از طريق وحي

يكي از رواياتي كه سيدناالاستاد در الميزان مي‌فرمايد اين جزء غرر روايات ماست آن است كه از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كردند به شما وحي‌اي مي‌رسد؟ مي‌فرمايد نه, وحي‌اي به ما نمي‌رسد مگر آنچه ما از قرآن مي‌گيريم.[23] خب اين قرآن را ذات اقدس الهي به همه آموخت ولي آن علوم قرآني را باطن قرآني را حقايق قرآني را از راه وحي و الهام به اينها افاضه مي‌كند يك چيز جديدي نيست فقط همين است خب اين حرف بسيار بلندي است يعني ما از جاي ديگر نمي‌گيريم هر چه داريم از همين قرآن داريم خب چون اين قرآن را قبلاً ملاحظه فرموديد ما با عربي مبين او سروكار داريم حداكثر اين است كه يك لايه‌هايي را هم مثلاً آدم به زحمت بفهمد اما از عربي مبين تا عليّ حكيم همه‌اش قرآن است ديگر ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[24] اين از عليّ حكيم تا عربي مبين, از عربي مبين تا عليّ حكيم, قرآن است ما حداكثر با عربي مبينش سر و كار داريم خب عليّ حكيمش آنجا نه عِبري است نه عربي, اينكه مي‌گويند علم لدنّي همين است ديگر علم لدنّي نظير فقه و تفسير و فلسفه و كلام و اصول و اينها علمي نيست كه موضوع داشته باشد محمول داشته باشد رابطه داشته باشد در آن بحث بكنند لَدُن يعني نزد, اگر همين معارفي كه در جوامع بشري از انبيا رسيده است انسان همينها را دست اول از لدن از نزد خدا بگيرد مي‌شود علم لدنّي آن‌گاه حقيقت هست بدون مجاز, صافي هست بدون دُردي, اول و آخرش با هم است و مانند آن اين مي‌شود علم لدنّي لدن يعني نزد. ما در فارسي لدن را هم به نزد ترجمه مي‌كنيم عند را هم به نزد ترجمه مي‌كنيم در حالي كه عند اعم از لدن است اگر كتابي نزد انسان باشد مي‌گويند كتاب عندي حالا خواه فعلاً در دست او باشد يا در قفسه‌هاي كتابخانه‌اش باشد بالأخره مي‌گويد عندي نزد من است اما اگر فعلاً در دستش باشد نقد باشد مي‌گويند لدن لدي اللهي شدن علم لدنّي گرفتن غير از عنداللهي شدن و علم عند الله گرفتن است فرمود آنجا كه لدي الله است اين قرآن, عليّ حكيم است خب كسي كه از عليّ حكيم بخواهد بهره ببرد با وحي همراه است ديگر اين وحي مستقيم خداست بنابراين اين درجات هست كه انسان از اين مَثل به آن ممثّل راه پيدا كند و خداي سبحان مي‌خواهد اين قلب به منزلهٴ مشكات باشد در آن مصباح افروخته بشود در آن زجاجه باشد نور باشد كه بعد بفرمايد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[25] مثل اينكه از مشكاتِ تاريك از مصباحِ تاريك از زجاجه تاريك نوري متلأليء مي‌شود و اگر مثال مي‌زد به مسئله شمس اين نكات, ملحوظ نمي‌شد و رعايت نمي‌شد.

تعريف حقيقت و مجاز و تطبيق آن در نورانيت خدا و كل ما سوا

مطلب بعدي حقيقت و مجاز است در جريان حقيقت و مجاز ما با الفاظ و مفاهيم و معاني آشنا هستيم كه لفظ در معناي حقيقي استعمال مي‌شود يعني چه در معناي مجازي استعمال مي‌شود يعني چه اينها را مي‌فهميم اما با حقيقت و مجاز خارجي و مصداق كمتر مأنوسيم; ما وقتي مي‌گوييم لفظ حقيقت و مجاز يعني اين لفظ اسد مثلاً وضع شده است براي حيوان مفترس وقتي از محلّ خودش تجاوز بكند از آن معناي حقيقي تجاوز بكند به غير معنا برسد اين معناي دوم را مي‌گويند معناي مجاز كه اگر كسي خواست به حقيقت برسد از اين مَجْوَز و معبر بايد عبور كند به آن حقيقت برسد وگرنه اگر كسي بگويد «رأيت اسداً يرمي» اين با مَمرّ مربوط است نه با دارالقرار نه با مقرّ, اينها را ما مي‌فهميم كه لفظ در حقيقت استعمال شد يعني چه در مجاز استعمال شد يعني چه اما نور وقتي گفته مي‌شود نور اين اصلش براي ذات اقدس الهي است از آنجا به شمس و قمر رسيده است در مسائل حسّي, از آنجا به قرآن رسيده است كه فرمود: ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[26] از آنجا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭وَدَاعِياً إلي الله بإذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾[27] اين سراج منير بودن پيغمبر و آن سراج وهّاج بودن شمس يكي در طبيعت يكي در ماوراي طبيعت يكي فيزيكي يكي متافيزيكي اينجا مجوز است معبر است كه از اين مجوز از اين معبر از اين ممرّ عبور بكنيم به ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[28] مي‌رسيم كه او مي‌شود حقيقت, اينها مي‌شوند مجاز كلّ ماسوا مي‌شود مجاز او مي‌شود حقيقت براي اينكه از اين راه به آنجا رسيديم اينها عاريه است و ذات اقدس الهي آن مراحل ضعيف را نصيب مؤمنين عادي هم مي‌كند كه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[29] اگر در بعضي از روايات آمده است «اتقوا فراسةَ المؤمن فانّه يَنظر بنور الله»[30] همين است يعني شما اگر همين ايمان مؤمن را علم مؤمن را فراست مؤمن را بگيري و بالا بروي به حق مي‌رسي اينجا مجْوز است معبر است اين طور نيست كه واقعاً مؤمن از خودش نور داشته باشد درست است اهل فراست است درست است خوش‌فكر است خوش‌بين است عاقبت‌انديش است دوربين است دورانديش است اما همه اينها عاريتي است تا انسان به حق برسد «اتقوا فراسة المؤمن فانّه يَنظر بنور الله» پس مَثلها تنها براي اين نيست كه ما بفهميم بلكه براي اين است كه اين مَثل را بگيريم به ممثّل برسيم.

تفاوت بهشت اوساط مؤمنين با اوحدي از اهل ايمان

وقتي بهشت را وصف مي‌كند درست است مي‌فرمايد: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[31] ولي در آن سورهٴ مبار‌كه‌اي كه به نام حضرت است مي‌فرمايد: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾[32] مَثل بهشت اين است كه نهر عسل جاري است مَثل بهشت آن است كه نهر خمر جاري است مَثل بهشت آن است آب جاري است كه هرگز تغييرپذير نيست مَثل بهشت جايي است كه نهر شير جاري است كه اينها تغيّر ندارند بو نمي‌دهند و مانند آن. خب ممثّل چيست؟ اگر ﴿جَنّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ مثل است خود بهشت پس چيست؟ اينها حق است بالاترش هم حق است مي‌شود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ يعني براي اوساط از مردم همين بهشت جسماني است جسمي است و بدني است و نهري است و درختي است و ﴿جَنّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ اما براي اوحديّ از اهل ايمان يك بهشت جسماني است كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ يك بهشت است كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[33] است كه جنّةاللقاء است آن وقت گفتند: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[34] باز هم ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ[35] چندين بهشت براي اين گونه از افراد است يك بهشت فيزيكي يك بهشت متافيزيكي يك بهشت جسماني يك بهشت روحاني آنجا كه با اهل بيت‌اند كه ديگر سخن از ﴿جَنّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نيست نه اينكه آن را ندارند در عين حال كه آن را دارند بالاتر مي‌روند.

بارها اين مثل ذكر مي‌شد الآ‌ن ما در شبستان مسجد اعظميم اين حرفها را مي‌زنيم اين حرفها هم زمان دارد هم زمين يعني كسي مي‌گويد كسي مي‌شنود اين آهنگها اين كلمات زميني است و زماني اما اين معارف اين مطالب كه ديگر براي قم و غير قم نيست مطالب براي زمين و آسمان نيست اين مطالب كه بحث بشود خدا نور است پيغمبر نور است اهل بيت نور است اينها كه زماني و زميني نيست ما در عين حال كه حرف مي‌زنيم در يك زمان در يك زمين چيزي مي‌فهميم كه نه زماني است نه زميني ما با جانمان مي‌فهميم كه آن لا شرقيّ است و لا غربي با گوشمان مي‌شنويم با دهنمان حرف مي‌زنيم كه جسم است و بدن دارد. بنابراين براي اوساط ﴿جَنّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ براي اوحدي همين ﴿جَنّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ مي‌شود مَثل ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[36] مثل اينكه اصحاب كه مي‌رفتند خدمت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) بعضيها مي‌گفتند روز عيد است برويم خدمت حضرت دست حضرت را ببوسيم آنجا خرما بخوريم محضر حضرت را ببينيم بعضيها مثل زراره و ابوبصير و اينها مي‌گفتند برويم محضر حضرت, حضرت را زيارت بكنيم از علمش هم استفاده مي‌كنيم; زارره‌ها و ابوبصيرها كساني بودند كه «لهم جنّتان» افراد عادي كساني بودند كه «له جنّة تجري من تحتها الأنهار» خب بنابراين اينكه فرمود: «اتقوا فراسة المؤمن فانّه يَنظر بنور الله»[37] اين همان نوري است كه ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ نه آن نور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ عمومي است.

بيان قوس نزول و صعود اهل بيت

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر اينها در قوس نزول يك فرمايشي دارند مي‌فرمايند: «أول ما خلق الله نوري»[38] اما در قوس صعود فرمايش ديگري دارند كه مي‌گويند ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[39] تا زنده بودند مي‌فرمودند: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً حساب قوس صعودشان كه لحظه به لحظه بايد بالا بروند فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[40] بايد عبادت بكنند بايد سؤال بكنند بايد بخواهند بايد منتظر باشند تا ذات اقدس الهي دستور بدهد اينها بگويند ولي در قوس نزول كه «اوّل ما خلق الله»اند همه چيز را مي‌دانند اگر اينها برابر قوس صعود بخواهند حركت كنند وظيفه‌شان اين است كه روزانه مرتب بگويند ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً اگر به لحاظ قوس نزول باشد كه خب البته اينها در بارگاه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[41] هستند.

بهره‌مندي مؤمنين از درجات نور خداوند

بنابراين خداي سبحان اين وعده را به مؤمنين هم داده كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[42] اين ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ يعني از آن مشكات درونشان ما يك چراغ افروخته مي‌كنيم زجاجه مي‌زنيم روغن زيت مي‌دهيم كه ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ﴾ مي‌شود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ مي‌شود اين مي‌شود شرح صدر ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[43] اين آيه‌اي كه سيدناالاستاد مي‌فرمايد از غرر آيات است[44] خيلي از بزرگان در زمينه خصوص اين آيه يا رساله نوشتند يا بالاتر از رساله نوشتند غزالي از كساني است كه درباره خصوص اين آيه نوشته‌اي دارد كه عصاره آن نوشته را فخررازي در تفسيرشان نقل كردند و بعد البته اظهارنظر هم كردند[45] اين آيه از آياتي است كه روي آن خيلي از بزرگان كار كردند حكما هم تطبيق كردند نه تفسير, در اشارات و تنبيهات مرحوم بوعلي در آ‌ن بخش نمط سوم در مسئله نفس قواي نفس و شئون نفس را تطبيق كردند[46] اين ديگر تفسير نيست در حقيقت. خيليها گفتند مشكات چيست مصباح چيست زجاجه چيست نور چيست ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ چيست اين را به عنوان تطبيق ذكر كردند نه به عنوان تفسير.

پرسش:...

پاسخ: خب آنجا هم گاهي خسوف و كسوف هست غيبت هست همين كه شب شد ديگر خبري نيست غلبه ظلمت بر نور خدا نيست ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[47] اينها مي‌روند در ديار تاريكي نه اينكه نور ذات اقدس الهي مغلوب بشود اينها مقهور ظلمت الهي‌اند در ديار ظلمت هم كه رفتند آن ظلمت هم آيت حق است. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه فرمود من دو آيت دارم يك آيت الله تاريك يك آيت الله روشن ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[48] هر دو آيت الله هستند فرمود من آن را آيت تاريكي قرار دادم ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ آنها كه ظلمت‌اند مقهور ظلمات الهي‌اند خب بنابراين ذات اقدس الهي نورهاي فراواني دارد نور حسّي دارد نور معنوي دارد نور حسّي درجاتي دارد نور معنوي درجاتي دارد و مشخصاتش هم گفته راه را هم نشان داده اين طور نيست كه كلّي‌گويي بكند راه را نشان ندهد راه را هم نشان داد آدرس را هم نشان داد. فرمود ما اين مَثل را مي‌زنيم براي چند گروه كه بيان شد خب بالأخره اين نورهاي خصوصي شما كجاست شرايط ورود كجاست چه كساني بهره مي‌برند چه كساني آگاه‌اند همه را بيان كرده.

سرّ اذن تكويني خداوند در نعت بعضي از بيوت

فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ اين اذن, اذن تكويني است. يك اذن تشريعي است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود مسلمانها كه از مكّه به مدينه آمدند و حكومت تشكيل دادند و قدرت مركزي پيدا كردند به آنها اجازه دفاع داده شد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا[49] كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» اين اذن تشريعي گذشت خدا اذن داد كه اينها بجنگند و از خودشان دفاع كنند در مكّه سخن از زد و خورد نبود فقط خورد بود به اصطلاح, سيزده سال در رنج بودند در مدينه كه حكومت مركزي شد از خودشان دفاع كردند اين مي‌شود اذن تشريعي اما فرمود اين اذنهايي كه من به حرم دادم به مسجد دادم اينها اذن تكويني است هيچ كس نمي‌تواند عظمت مسجد را عظمت حرم را عظمت حسينيه را عظمت سرزمين وحي را عظيمت بقيع را كم بكند ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وگرنه آن اذن تشريعي كه در هر خانه‌اي هست كدام خانه است كه خداي سبحان اذن تشريعي نداد حتي امر كرده به همه خانه‌ها و صاحب‌خانه‌ها امر كرده كه شما رفيع بشويد ذكر بگوييد عبادت كنيد ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾[50] همه اين كارها را دستور داده پس هيچ خانه‌اي نيست كه ذات اقدس الهي اذن تشريعي نداده باشد اما آن خانه‌اي كه اذن تكويني داد و احدي نمي‌تواند آن را ويران كند همين خانه‌هاست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ خب سرّ رفعتش چيست؟ فرمود مردان الهي در آن مي‌روند اين رجال در برابر نساء نيست تعبير غلبه است ديگر خواه صديقه طاهره باشد خواه مريم(سلام الله عليهما) باشد خواه زينب كبرا باشد خواه فاطمه معصومه(عليهنّ صلوات الله و سلامه) باشد بالأخره فرق نمي‌كند در اين بيوتي كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ نام خدا و ياد خدا هست مرداني‌اند كه نه بازي مي‌كنند نه بازيگران, آنها را مي‌توانند به بازي سرگرم كنند كه ديروز بحثش گذشت اينها نه خودشان عمداً به طرف بازي مي‌روند كه ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[51] كه در سورهٴ «مؤمنون» بود نه هيچ بازيگري مي‌تواند اينها را به بازي سرگرم بكند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ﴾.

مانع نبودن بيع و تجارت مردان الهي از ذكر

مطلب ديگر اين است كه اينها بالأخره كار دارند بيكار نيستند حالا يا حوزوي‌اند يا دانشگاهي‌اند يا كاسب‌اند يا تاجرند يا كشاورزند يا دامدار فرق نمي‌كند اما آن حرفه‌‌شان مانع نيست (يك) گاهي خود حرفه مانع است مثل كاسبي كه اهل كسب است ولي فعلاً مشتري نيامده اين در مغازه نشسته است كه هر وقت مشتري آمد به او كالا بفروشد اين تاجر است اين حرفه او تجارت است. يك وقت است كه نه, مشتري آمده به درِ مغازه از او كالا خواست او دارد كالا وزن مي‌كند كه به او بدهد در حين داد و ستد است اين را مي‌گويند بيع آن را مي‌گويند تجارت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ﴾ (يك) ﴿وَلاَ بَيْعٌ﴾ (دو) نه اين حرفه مانع ياد خداست نه حين اشتغال به درآمد برخيها هم حرفه‌شان مانع است هم اشتغال, مخصوصاً آن حين اشتغال به درآمد از ياد خدا غافل مي‌شوند گاهي كم‌فروشي است گاهي گران‌فروشي است گاهي ربا گرفتن است و مانند آن, فرمود مردان الهي نه تنها آن حرفه اينها را مانع نيست آن حين كسب درآمد هم مانع ياد خدا نيست ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾.

فضيلت نماز اول وقت و علت ذكر خاص بعد از عام در آيه

شما ببينيد ساليان متمادي اين نماز جمعه اينجا بود همين مردم متأسفانه كنار حرم ساليان متمادي مي‌بينيد اين موقع نماز جمعه مغازه‌ها را باز مي‌گذاشتند ساليان متمادي الآن هم همين طور است اين نماز اول وقت چه فضيلتي براي اوست! مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين را در من لا يحضره الفقيه نقل مي‌كند كه وقتي اذان را مي‌گويند برخي از فرشته‌ها ندا مي‌دهند كه آقايان برخيزيد آن آتشها را خاموش كنيد «قوموا إلي نيرانكم الّتي اوقدتموها علي ظهوركم فأطفئوها بصلاتكم»[52] اين اذان فرشته‌هاست اذان يعني اذان!

الآن ما كه مي‌رويم براي اداي نماز كلّ خيابان پر از جمعيت است اين نداي فرشته‌ها را كسي نمي‌شنود اذان را كسي نمي‌شنود نبايد توقّع داشته باشيم كه خانه‌هاي ما  از اين قبيل باشد وقتي خانه‌هاي ما از اين قبيل است كه ما جزء كساني باشيم كه ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ اما اينجا هم تجارت هم بيع متأسفانه ما را از ياد خدا و نام خدا غافل مي‌كند به سراغ ديگر مي‌رويم پس اين خانه هست مي‌شود چنين خانه‌اي ساخت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ اين ﴿ذِكْرِ اللَّهِ﴾ عام است همه عبادات را شامل مي‌شود ولي ذكر خاص بعد از عام براي عظمت و اهميت است فرمود: ﴿وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ﴾ و سرّش هم ﴿يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . الكافي, ج2, ص606.

[2] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 27.

[3] . سورهٴ حشر, آيهٴ 21.

[4] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 28.

[5] . الكافي, ج1, ص11.

[6] . سورهٴ نساء, آيهٴ 124.

[7] . سورهٴ قمر, آيهٴ 54.

[8] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 198.

[9] . كشف الغمّة, ج1, ص52 و 344 و 345.

[10] . روضة الواعظين, ج2, ص286.

[11] . الخصال, ج1, ص303.

[12] . سورهٴ حشر, آيهٴ 21.

[13] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 43.

[14] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 28.

[15] . التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.

[16] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 186.

[17] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 186.

[18] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 104.

[19] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.

[20] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 108.

[21] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 13.

[22] . سورهٴ نوح, آيهٴ 16.

[23] . الميزان, ج3, ص71.

[24] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.

[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.

[26] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.

[27] . سورهٴ احزاب, آيات 45 و 46.

[28] . سورهٴ حج, آيات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.

[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.

[30] . الكافي, ج1, ص218.

[31] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 15.

[32] . سورهٴ محمد, آيهٴ 15.

[33] . سورهٴ فجر, آيات 29 و 30.

[34] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.

[35] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 62.

[36] . سورهٴ محمد, آيهٴ 15.

[37] . الكافي, ج1, ص218.

[38] . بحارالأنوار, ج1, ص97; ر.ك: كمال الدين, ج1, ص255.

[39] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.

[40] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 79.

[41] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.

[42] . سورهٴ بقره, آيهٴ 257.

[43] . سورهٴ انعام, آيهٴ 122.

[44] . الميزان, ج15, ص78.

[45] . التفسير الكبير, ج23, ص379 ـ 385.

[46] . شرح الاشارات و التنبيهات مع المحاكمات, ج2, ص353 و 354.

[47] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 21.

[48] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 12.

[49] . سورهٴ حج, آيهٴ 39.

[50] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.

[51] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 3.

[52] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص208.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق