اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (33) وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (34) اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(35)﴾
عفاف و نكاح عامل حفظ جامعه و نسل بشر
بعد از اينكه جريان حفظ نظر را از يك جهت مطرح فرمود و سَتْر را از جهت ديگر طرح كرد ساختار جامعه را از نظر عفاف تأمين كرد يعني جامعهاي كه مردها مواظب چشمشان باشند زنها هم مواظب چشمشان باشند زنها هم مواظب حجابشان باشند چنين جامعهاي از گزند بيعفافي محفوظ است اين فصل اول.
فصل دوم اين است كه انسان مثل فرشته نيست كه مصون از مرگ باشد و قائم به شخص, انسان محفوظ به نوع است نه به شخص ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] براي انسان است نه براي فرشته و مانند آن و براي حفظ نسل, نكاح مقدّر شده است نكاح براي لذّت نيست براي حفظ نسل است چه اينكه تغذيه براي لذّت نيست براي حفظ شخص است شخص بدون غذا محفوظ نميماند بايد غذا بخورد تا بماند نوع, بدون نكاح محفوظ نميماند بايد نكاح كنند كه نوع محفوظ بماند.
تشابه تحمل رنجهاي تأمين نكاح و تهيه غذا
فصل سوم اين است كه اين كار, كار دشواري است انسان كه مثل حيوان نيست غذاي او در طبيعت آماده باشد حيوانات غذايشان بر اساس مائده طبيعي و سفره طبيعي آماده است اگر علفخوارند كه غذايشان آماده است و اگر گوشتخوارند كه نيازي به طبخ ندارد و غذايشان آماده است. انسان نيازمند به غذاست تهيّهاش آسان نيست رنج دارد براي تحمّل اين رنج دو كار شده: يكي فشار گرسنگي كه دردآور است, يكي لذّت خوردن كه در فضاي ذائقه و دهن متمثّل است و ديگر هيچ! انسان مزد كارگري خود را در حلّ اين دو نياز ميبيند يكي فرو نشاندن آن درد گرسنگي, يكي بهرهبرداري و كاميابي از لذّت خوردن; اين لذّت خوردن, مزد آن كارگري است, رفع درد, مزد آن كارگري است. افراد عادي خيال ميكنند كه غذا ميخورند كه لذّت ببرند در حالي كه مزد كارشان را دارند ميگيرند لذا به همان اندازهاي كه بدن نياز دارد بايد غذا خورد. كم نيست رواياتي كه ميگويد انسان اگر بعد از سير شدن باز غذا بخورد هوش و استعداد خودش را از دست ميدهد[2] زيرا اين روح مشغول هضم آن غذاي زايد و برنامه زايد است ديگر مشغول كار خودش نيست مثل اينكه شما يك انسان فقيه يا حكيمي را وادار كنيد كه زبالههاي شهر را جمع بكند او اين كار را ميكند ولي حيف است. روح را ما سرگرم كنيم براي اينكه زباله بسازد و به دستشويي تحويل بدهد اين واقعاً ظلم به روح است! غرض آن است كه اين لذّتي كه در فضاي كام است اين مزد كارگري است آن رفع درد گرسنگي, مزد كارگري است براي بهرهبرداري از آن اين مزد را ميگيرند.
در جريان نكاح هم بشرح ايضاً تأمين زندگي ازدواج كردن اداره همسر تأمين مسكن كار آساني نيست اين كار سخت را ذات اقدس الهي بر انسان تحميل كرد مزد اين كارگري را آن لذّت نكاح قرار داد اينها خيال ميكنند نكاح ميكنند براي التذاذ در حالي كه نكاح ميكنند براي ﴿قَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم﴾; ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتوْا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لأنْفُسِكُمْ﴾[3] اينجا مزرعه است ولي به فكر نسل باشيد بهترين دستوري كه براي نكاح است تأمين نسل آينده و فرزندان صالح است كه فرمود: ﴿قَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ﴾ بنابراين نكاح براي حفظ نسل است طبق اين سه چهار فصل.
عدم تناقض بين دو آيه فقر و غنا با استعفاف
دو مطلب را قرآن كريم در اين آيات 32 و 33 بيان كرد كه گاهي خيال ميكنند اينها با هم ناهماهنگاند: در آيهٴ 32 فرمود اگر اينها فقيرند خدا اينها را بينياز ميكند در آيهٴ 33 فرمود اگر كسي ندارد كه ازدواج بكند عفّت بورزد و خويشتندار باشد خب اگر شما وعدهٴ غنا داديد ديگر دستور به خويشتنداري براي چيست؟! گاهي خيال ميشود كه اين جملهٴ ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ﴾ كه وعده است مثلاً با جملهٴ ﴿وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً﴾ هماهنگ نيست خب اگر كسي ندارد خدا او را بينياز ميكند ديگر چرا شما او را ترغيب ميكنيد دستور ميدهيد به خويشتنداري؟! پاسخش اين است كه در تناقض كه گفتند اين دو آيه نقيض هماند مستحضريد كه يكي از دو قضيه حتماً بايد كلي باشد يعني موجبه كليه با سالبه جزئيه نقيض هماند سالبه كليه با موجبه جزئيه نقيض هماند دو قضيه جزئيه يكي موجبه يكي سالبه يا دو قضيه مهمله هرگز نقيض هم نيستند اين دو آيه تقريباً در حكم قضيه جزئيهاند و هيچ كدام نقيض هم نيستند; هيچ كليّتي در آيه اول نيست كه خدا هر فقيري را كه قصد ازدواج داشت بينياز ميكند اگر آيه پيامش اين بود كه هر فقيري را كه قصد ازدواج داشت خدا او را بينياز ميكند با آيه بعدي ناهماهنگ بود كه فرمود اگر كسي نداشت صبر كند خويشتنداري كند خب شما كه وعده داديد خدا بينياز ميكند ديگر چرا دستور خويشتنداري ميدهيد؟! سرّ اينكه آن اوّلي هم در حكم قضيه جزئيه است و دومي در حكم قضيه جزئيه اين است كه درباره اوّلي فرمود اگر كسي نتوانست خويشتندار باشد بالأخره نكاح براي او لازم شد يا نزديك به لزوم است و به سراغ كسي رفت كه فرزندي دَم بخت دارد آنها در اثر فقرِ اين داماد آينده او را رد نكنند محتمل است ـ خداوند او را با اميد به لطف الهي ـ بينياز كند اين وظيفه كساني است كه دختر دارند به آنها ميفرمايد اگر اينها كه آمدند به در منزل شما و نيازمندند در اثر فقر اينها, اينها را رد نكنيد براي اينكه ممكن است خدا اينها را بينياز بكند ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ﴾ است منتها ﴿عَلِيمٌ﴾ كه چقدر بدهد به چه كسي بدهد چه موقع بدهد و مانند آن. اما دومي مربوط به خود اين جوانهاست اين جوانها اگر وضع ماليشان مناسب نيست دست به آلودگي نزنند و خويشتندار باشند آيهٴ 33 وظيفه جوانها را مشخص ميكند آيهٴ 32 كه آيه قبلي است وظيفه اولياي دخترها را مشخص ميكند كه اگر كسي به سراغ دختر شما آمد و صالح بود و شرايط ازدواج را داشت به بهانه اينكه او وضع مالياش ضعيف است او را رد نكنيد.
عدم دلالت امر ﴿انكحوا﴾ بر وجوب
البته برخيها اين امر ﴿أَنكِحُوا﴾ را حمل بر وجوب كردند[4] برخيها حمل بر استحباب كردند[5] ولي يك ترغيب اخلاقي است به تعبير بعضي از آقاياني كه آيات الأحكام نويساند ميگويند اكثر فقها بر ايناند كه اين امر براي وجوب نيست, نشانش آن است كه در جريان عَبيد واِما آن امر براي وجوب نيست و همين يك امر است كه تكرار شده است فرمود: ﴿وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ﴾ يعني از خود شما يعني آزادها و احرار ﴿وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾ خب انكاحِ عبد و اَمه كه واجب نيست انكاح احرار هم واجب نخواهد بود براي اينكه اين دو امر در كنار هماند.[6] البته مستحضريد كه در اثر عطف كردن اين عطف به منزلهٴ تكرار آن عامل است مثل اينكه وقتي فرمود: «واغتسل للجمعة و الجنابة» منافات ندارد كه يكي مستحب باشد و ديگري واجب چون اين عطف به منزلهٴ تكرار عامل است نه اينكه لفظ در اكثر از معنا استعمال شده باشد گرچه آن هم جايز است «واغتسل للجمعة, واغتسل للجنابة» اين «اغتسل» دوم براي وجوب است آن «اغتسل» اول براي استحباب است اين منافات ندارد. اينجا هم ﴿وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ﴾ (يك), ﴿وَالصَّالِحِينَ﴾ يعني «و أنكحوا الصالحين من عبادكم و امائكم» (دو).
عدم دليل بر اثبات تناقض بين آيه فقر و غنا با استعفاف
پرسش...
پاسخ: بله اما نفرمود همه را, فرمود او واسع است اما او ميداند به چه كسي بدهد اگر در ذيل آيه فرمود او ميداند به چه كسي بدهد, چه اينكه در بعضي از آيات ديگر دارد ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾[7] معلوم ميشود به مشيئت او وابسته است ما هم كه به مشيئت او آگاه نيستيم بنابراين براي ما قضيه فيالجمله ميشود نه بالجمله و قضيه فيالجمله يعني قضيه مهمله در حكم قضيه جزئيه است ديگر ما نميتوانيم تناقض دو آيه را ثابت كنيم كه در آيه قبل فرمود: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ﴾ يعني هر كس فقير بود و قصد ازدواج داشت خدا او را بينياز ميكند بعد هم فرمود اگر كسي نداشت خويشتندار باشد تا بگوييم اين دو آيه نقيض هم است. اينكه فرمود اگر فقير بود خدا او را بينياز ميكند خطاب به كساني است كه همان كسان مخاطب به ﴿وَأَنكِحُوا﴾ هستند يعني اوليا پدران دخترها و مانند آن به آنها ميفرمايد شما جوانهاي جامعه را همسر بدهيد و اگر صلاحيّت اداره خانواده داشتند به بهانه فقر, اينها را رد نكنيد اميد است كه خدا فقر اينها را ترميم بكند چون او عليم است. در آيه ديگر جوانها را مخاطب قرار داد كه تا آنجا كه ممكن است خويشتندار باشيد براي اينكه مبادا ـ خداي ناكرده ـ آن حريمتان و هويّتتان را آسيب برسانيد به وسيله كار حرام.
استعمال مشترك كلمه زوج و صالحين براي زن و مرد در قرآن
خب مطلب ديگر اين است كه كلمه زوج هم درباره شوهر استعمال ميشود هم درباره همسر و همه را ميگويند زوج آنجا كه فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ يعني همسر چون اين ﴿أَزْوَاجاً﴾ به معني همسر شد زيرا مخاطب اوّلي مرداناند ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ﴾ اين ضمير جمع مذكر سالم نشان ميدهد مخاطب مردند ﴿أَزْوَاجاً﴾ يعني زنها آنگاه ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾[8] ضمير حتماً بايد مؤنث باشد چه اينكه است لذا آنجا اگر ﴿أَزْوَاجاً﴾ فرمود و ضمير مؤنث آورد براي اينكه تفصيل, قاطع شركت است فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾ يقيناً اين ﴿أَزْوَاجاً﴾ يعني زنها ديگر, آن وقت ﴿لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾ ضمير بايد مؤنث باشد اما اينجا كه فرمود صالحين براي تغليب است چون صالح و صالحه داريم اما زوج و زوجه لغت فصيحي نيست يا اگر هم باشد قرآن به كار نبرده در هيچ جاي قرآن سخن از زوجه و زوجات و اينها نيست; اينجا فرمود: ﴿وَالصَّالِحِينَ﴾ با اينكه اِما صالحاتاند ولي تغليباً فرمود: ﴿وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾.
خلاصه مطالب مطروحه در بحث انكاح
فتحصّل كه اين انكاح, دستور اخلاقي يا اجتماعي است به اوليا به پدر و مادر به مسئولين نظام و مانند آن, حكم وجوبي نيست مگر يك وقت كسي احساس بكند كه اگر اقدام نكند جامعه بالأخره آلوده ميشود آن ديگر مطلب ديگر است وگرنه به حسب ظاهر نه وجوب عيني است نه وجوب كفايي چه اينكه براي افرادي كه تنها بودن و عَذَب بودن براي آنها تحملپذير است نه واجب تعييني است نه واجب تخييري بين ازدواج دائم و منقطع و مِلك يمين وقتي نتواند و احتمال وقوع به حرام باشد آن وقت وجوب تعييني يا تخييري مطرح است.
عدم صحت قول به تفرّق زوجين به علت فقر
قرطبي نقل ميكند كه اينكه برخي گفتند اگر زوج فقير باشد قاضي ميتواند بين زوجين بينونت ايجاد كند برخي گفتند كه اين بر خلاف قرآن است چون قرآن نفرمود «إن يكونوا فقراء يفرّق الله بينهما» فرمود: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ﴾ شما داريد در اثر فقر شوهر, حكم طلاق صادر ميكنيد[9] البته اين كار وارد نيست براي اينكه ذات اقدس الهي وعده نداد وعده الهي تخلّفناپذير است مثل اينكه فرمود هر كس ايمان آورد و عمل صالح كرد از عذاب مصون است اينجا وعده الهي است ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[10] و خلف وعده نميكند و مانند آن اما اينجا در حدّ اميد است نه در حدّ وعده بعد جريان مكاتبه بيش از آن مقداري كه مطرح شده بود اينجا فعلاً نه لازم است نه مصلحت است براي اينكه به لطف الهي در اثر استقرار اسلام اين بردگي رخت بربست خب.
رد نظريه فقر و غنا به معني عفاف و خويشتنداري
برخيها گفتند كه منظور از اين فقر و غنا مربوط به عفاف است اگر كسي از نظر خويشتنداري فقير بود او حكم خاص دارد اين بعيد است [بلكه] منظور از فقر و غنا همان مسائل مالي است نه مسائل قدرت خويشتنداري لكن عدّهاي استفاده كردند كه عباد و اِما يعني عبد و اَمه مالك ميشوند براي اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ﴾ معلوم ميشود اينها گاهي فقيرند گاهي غني, فقر و غنا عدم و ملكهاند عدم و ملكه بودن براي كساني است كه شأنيّت مِلك داشته باشند اگر كسي مالك نيست نه فقير است نه غني, اگر عبد و اَمه مالك نميشوند اينها نه فقيرند نه غني, براي اينكه فقر و غنا رفعشان محال نيست نقيض هم نيستند عدم ملكه هستند مثل اعما و بصير; يك شجر نه اعماست نه بصير, يك حجر نه اعماست نه بصير اينها نقيض هم نيستند كه رفعشان محال باشد فقير و غني اينچنين است يك شجر نه فقير است نه غني اما بالأخره يا موجود است يا معدوم از اينكه فرمود اگر عباد و اِما فقير بودند خدا بينياز ميكند و مانند آن معلوم ميشود اينها مالكاند لذا برخيها به اين فكر افتادند كه اين ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ﴾ را مخصوص همان اَياما بدانند يعني مربوط به احرار است نه مربوط به عباد و اِما يا به قرينه مكاتبهاي كه بعد در پيش است اينها وقتي كه مكاتَب شدند مسئول تأمين هزينه خودشان خواهند بود تا بنده هستند البته حساب خاصّ خودشان را دارند اما وقتي كه در شُرُف آزاد شدن هستند بايد بدانند كه هزينه را خودشان بايد تأمين بكنند.
عمده آن است كه اينكه فرمود فقر و غنا آن فقر و غناي رايجِ توانگر و تهيدست نيست همين كه بتوانند زندگي خودشان را اداره بكنند.
همگاني و هميشگي بودن قرآن كريم
مطلب بعدي آن است كه اين استفادهاي كه برخيها كردند كه قرطبي گفته البته اين استفاده, ضعيف است وعدهاي هم در كار نيست وجوب عيني يا كفايي هم در كار نيست و تناقضي هم در كار نيست حالا مهمترين بحث اين بخش از سوره آيه مباركهٴ «نور» است كه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾. مستحضريد كه اگر قرآن همان عليّ حكيم بود براي خيلي از خواص قابل ادراك نبود چه رسد براي توده مردم. اين كتاب قرآن كريم ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[11] است يعني همگاني است و هميشگي, همگاني است چون ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است هميشگي است ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[12] است وجود مبارك حضرت خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است پس ميشود همگاني و هميشگي. كتابي كه براي توده مردم است بايد زبانش طوري باشد كه توده مردم بفهمند اگر اين در حدّ همان عليّ حكيم بود آن معارف بلند را ميداشت غالب مردم نميفهميدند و نميتوانستند ايمان بياورند.
تبيين انزال و تنزيل بودن قرآن كريم
مطلب دوم آن است كه در عين حال كه قرآن عليّ حكيم است ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[13] در عين حال كه ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[14] همان مطالب عميقِ عليّ حكيم را به صورت قصّه, داستان و از آنها نازلتر و رقيقتر به صورت تمثيل بيان ميكند تا همه بفهمند لذا در قرآن آياتي است كه بسياري از حكما و فقها حريم ميگيرند كه دربارهاش وارد بشوند اما همان مطالب را قرآن كريم رقيق ميكند به صورت قصّه به صورت داستان به صورت تمثيل آن قدر پايين ميآورد تا در دسترس همه مردم قرار بگيرد «و هذا هو معني الانزال و التنزيل» اگر كسي خواست يك مطلب عقلي را يا فقهي را يا قاعده عميق را مطرح كند اين براي اينكه مخاطبانشان خوب بفهمند آن را به صورت يك مَثل ذكر ميكند از آن قاعده عقلي تنزّل ميدهد به مرحله خيال و وهم از آنجا تنزّل ميدهد به مرحله حس با مثال و اينها با مخاطبان خود روبهرو ميشود. قرآن كريم همين كار را كرده; در بخشهاي وسيعي آن مطالب عميق را به صورت تمثيل ذكر كرده فرمود: ﴿لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾,[15] ﴿يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾,[16] ﴿تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾[17] لذا با كتابهاي علمي ديگر فرق دارد نور است در حقيقت طوري است كه همگان ميفهمند.
بيان تفاوت اوصاف ذاتي و فعلي خداوند
بيان تفاوت اوصاف ذاتي و فعلي خداوند
اين آيه كه از غرر آيات اين سورهٴ مباركه است بلكه از غرر كل آيات قرآن است ميفرمايد ذات اقدس الهي ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است.
قبلاً گذشت كه موضوع و محمول با هم متّحدند (يك) تعيين محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضيه است نه موضوع قضيه (اين دو) اگر «جوشن كبير» را قرائت ميكنيم و ميخوانيم در هر موردي نام مبارك الله برده شد ضمير فصل هم آمد ما را نبايد مغرور كند كه الله در اين مرحله است تعيين اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول قضيه است ضارّ و نافع, فعل خداست گاهي ضارّ است گاهي نيست گاهي نافع است گاهي نيست گاهي ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي﴾[18] گاهي مغني است گاهي نيست گاهي مقني است گاهي نيست خب به تعبير مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي اگر اينها اوصاف ذات بود كه تخلّفپذير نبود اوصاف ذات عين ذات است اگر اوصاف ذات بود چون ذات, زوالپذير نيست اين اوصاف بايد ازلي و ابدي باشد در حالي كه گاهي شفا هست گاهي نيست گاهي احيا هست گاهي نيست گاهي رزق هست گاهي نيست گاهي خلق هست گاهي نيست معلوم ميشود اينها خارج از حوزه ذاتاند فعل ذات اقدس الهياند[19] ما با فعل خدا كار داريم و ديگر هيچ! آنجا [يعني ذات] مقدور ما نيست.
معناي نور بودن خداوند و سهيم بودن ائمه وا وليا در آن
مطلب بعدي آن است كه كلّ جهان را ذات اقدس الهي آفريد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[20] ظهور هر چيزي به هستي آنهاست حتي ظهور نور به هستي اوست اين كلمه نور يعني نون و واو و راء يك لفظ است يك مفهوم دارد ممكن است ماهيّت هم داشته باشد ولي نه اين لفظ روشن است نه مفهوم نور روشن است نه ماهيّت نور, اگر اين نور هستي يافت موجود شد روشن ميكند و اگر موجود نشد چيزي را روشن نميكند مفهوم نور روشنگر نيست ماهيّت نور روشنگر نيست اين وجود نور است كه روشن ميكند خب. خدا نور سماوات و ارض است در ذيل اين هم رواياتي هست كه يعني هادي موجودات آسمان و زمين است,[21] بالأخره ظهور اشياء به وسيله خداي سبحان است كه او ظاهر به ذات است و مُظهِر غير. اين نور عمومي است كه به همه هستي عطا ميكند برابر رحمت مطلقه است كه ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ﴾[22] اين در صدر آيه. بعد براي حفظ درجات كه مدبّرات امر سهم دارند انبيا سهم دارند اهل بيت سهم دارند اوليا سهم دارند مثالهايي ذكر ميكند كه آنها آن نور را دريافت ميكنند به ما ميرسانند در حالي كه هم دريافت كردن آن نور به عنايت الهي است هم رساندن آن نور به ما به عنايت الهي است هم او به ما از اين دريافتكنندهها نزديكتر است هم او به ما قدرتش براي رساندن از دريافتكنندهها قويتر است حالا ـ انشاءالله ـ اين در اثنا روشن ميشود.
تبيين دو نور الهي و شرقي و غربي نبودن نور خدا
فرمود فضاي هستي را او روشن ميكند بعد مثالي ذكر ميكند كه در اين مثال ميفرمايد اين نه شرقي است و نه غربي. مستحضريد خيلي از شماها اين باغها را ديديد اين باغهايي كه داراي اشجار است سه قسمت است آن درختهايي كه كنار ديوار شرقي است مقداري از روز در سايه است از آفتاب محروم است لذا ميوه شاداب تحويل نميدهد آن درختهايي كه در كنار ديوار غربي است مقداري از روز از شعاع شمس محروم است لذا ميوه شاداب نميدهد اين شجرهٴ ضاحيه يعني شجره آفتابگير اينكه در وسط باغ است اين نه شرقي است نه غربي, اگر آفتاب طلوع كرد او بهره دارد تا آفتاب هست او بهره دارد بهترين ميوه را درختان وسط باغ ميدهند. فرمود لطف خدا نه شرقي است نه غربي هميشه ميتابد براي همه ميتابد و اينها براي توده مردم است يك نور ويژهاي دارد كه مردان الهي به سراغ آن ميروند كه آن فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾ نه «يهد الله له» اين يك نور عمومي است كه همگان بهرهمندند اما يك نور خصوصي دارد كه ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ آن نور, رحمت خاصّه است آن نور در مسجد است آن نور در حسينيه است آن نور در حرم است آن نور در مسجدالحرام است آن نور در بقيع است كه فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾.[23]
فتحصّل أنّ هاهنا نورين: يك نور عمومي است كه همگان از او بهره ميبرند يك نور خصوصي است آن نور خصوصي را آدرس داده فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ آن نور خصوصي همه جا نيست كه تتمّهاش ـ انشاءالله ـ فردا ذكر ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 185; سورهٴ رعد, ايهٴ 35; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 57.
[2] . غررالحكم و دررالكلم, ص360, ح8151, 8153, 8156, 8157 و 8167.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 223.
[4] . التفسير الكبير, ج23, ص368.
[5] . مجمع البيان, ج7, ص219 و 220.
[6] . احكام القرآن (جصّاص), ج5, ص178.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261; سورهٴ رعد, آيهٴ 26 و... .
[8] . سورهٴ روم, آيهٴ 21.
[9] . الجامع لأحكام القرآن, ج13, ص242.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 9; سورهٴ رعد, آيهٴ 31.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[12] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[13] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.
[14] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 79.
[15] . سورهٴ روم, آيهٴ 58; سورهٴ زمر, آيهٴ 27.
[16] . سورهٴ محمد, آيهٴ 3.
[17] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 43.
[18] . سورهٴ نجم, آيهٴ 48.
[19] . ر.ك: الكافي, ج1, ص111 و 112.
[20] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.
[21] . الكافي, ج1, ص115.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 156.
[23] . سورهٴ نور, آيهٴ 36.