اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ (3) وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (4) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (5)﴾
كاربرد قوانين عقلاني و قراردادي در تعبيرات ادبي
در طليعهٴ اين سوره, كلمهٴ ﴿سُورَةٌ﴾ به عنوان نكره ذكر شده است. قوانين ادبي, برخي قراردادي است برخي ريشه عقلاني دارد تعبيراتي نظير اينكه اسم حروف مشبهه بالفعل بايد منصوب باشد خبرش بايد مرفوع باشد اينها قراردادي است اما ابتداي به نكره جايز نيست اين اختصاصي به عِبري يا عربي يا تازي و فارسي ندارد يك ريشه عقلاني دارد براي اينكه مُخبِر وقتي درصدد اِخبار سودمند است بايد از يك معرفه خبر بدهد نكره, سودمند نيست بنابراين اينكه گفته شد «لا يجوز الابتداء بالنكره» اختصاصي به عربي ندارد عِبري همين طور است فارسي همين طور است و مانند آن. اگر تلاش مفسّران بر اين است كه بگويند «هذه سورة» و مانند آن براي اينكه اين يك ريشه عقلاني دارد.
عدم متشابه در آيات سوره نساء
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ گرچه به وسيله تبيين الهي مُبيّن است ولي در اين سوره ما متشابهاتي نداريم كه نيازي به تأويل داشته باشد و قابل استنباط و اجتهاد نباشد يا عمومات است يا مطلقات است و اگر عموم و مطلق بود به عموم و اطلاقش استدلال ميشود مگر تقييد و تخصيص كه از خارج, او را همراهي كند بنابراين آياتش بيّن و شفاف است متشابهي در او نيست.
فرق بين زنا و بغاء و مطلق و مقيد بودن آنان
مطلب بعدي آن است كه بين زنا و بغا فرق است كه ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾[1] گفتند اگر صرف علاقه طرفين باشد بدون اجرت, اين همان زناست و اگر اجير باشد و پرچمهايي كه در جاهليّت نصب ميشد در كار باشد ميشد بغا كه فرمود: ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ باغيه با زانيه فرقشان مطلق و مقيّد است يعني آن كه در قبال اين كار نامشروع مزدي دريافت ميكند و در جاهليّت, اين امر رواج داشت و جايز بود زيرا منشأش صرف علاقهٴ طرفين بود ولي اگر كسي ذاتالبعل ميبود در اثر عِرق همسرداري اين را روا نميدانستند لكن اگر ذاتالبعل نبود يك كار جايزي بود پس فرق است بين زنا و بَغي.
اهميت مسئله زنا نسبت به سرقت در تعبيرات قرآني
مطلب ديگر بر اساس اهميّت اين مطلب يا صوناً عن الاشتباه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» راجع به سرقت تعبير اينچنين بود; آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾ نفرمود «فاقطعوا أيدي كلّ واحدٍ منهما» اما اينجا براي اينكه اشتباه نشود يا براي اهميت مطلب كلمهٴ «كلّ» را اضافه كرد, فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا﴾ اگر ميفرمود «فاجلدوهما» فهميده ميشد اما تعبير ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا﴾ براي اهميّت مطلب است.
رأفت و رقّت مذموم و ممدوح
مطلب بعدي جريان رأفت است كه رأفت يك امر نفساني است نظير ملامت كه يك امر نفساني است نظير عزّت كه امر نفساني است اينها اگر محمود و ممدوح باشد انسان بايد با تمرين سعي كند به اينها برسد و اگر مقدوح و مذموم باشد بايد كوشش بكند كه گرفتار اينها نشود ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[2] انسان بايد پرهيز كند كه مبتلا نشود رأفت و رقّت يك امر نفساني است اگر نسبت به محرومان و مستضعفان و ايتام و اينها باشد هم محمود است هم انسان بايد تلاش و كوشش كند كه به آن برسد و اگر درباره اجراي حدود الهي باشد مذموم است بايد سعي كند كه به آن نرسد و به هر حال اين امر نفساني كه تحت اختيار نيست اين مورد تكليف نيست اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ يعني مبادا كاري بكنيد كه اين رقّت كاذب در اجراي حدود الهي اثر بگذارد يا گرفتار شفاعت سيّئه بشويد ﴿وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً﴾[3] يا در اجراي حدود نقصي را روا بداريد به هر وسيله است ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ بنابراين اگر صرف رقّت كه يك امر نفساني است پديد آمد اين معصيت نيست ولي اگر اين رقّت نفساني زمينه عدم اجراي حدود الهي باشد آن مشكل دارد.
محدوده فصول سهگانه اجراي احكام و اخلاق و حقالناس
مطلب ديگر اينكه در بحثهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» روشن شد كه فصل فقه و احكام الهي جداي از فصل قانون حقّالناسي است و اين دو جداي از مسئله اخلاقاند. در مسئلهٴ حكم خدا ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ است حدود الهي بايد جاري بشود جا براي تساهل نيست جا براي تسامح نيست اين دين خداست كه «ردّوا الحجر مِن حيث جاء»[4] اما در مسئله قانون كه خب حقّ الناس است بر اساس ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[5] عمل ميشود چه اينكه ذات اقدس الهي در قيامت بر همين اساس ميتواند حكم بكند ولي بخش سوم و فصل سوم كه مسئلهٴ اخلاق بود آنچه در محور اخلاق مطرح است ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[6] است. آنچه در بحث ديروز و امثال ديروز گذشت كه كسي كه داراي سفره رنگين است اين يك تحقير است[7] اين داخل در فصل اول نيست داخل در فصل دوم نيست بلكه داخل در فصل سوم است يعني كسي بخواهد افتخار كند كه من سفرهٴ رنگين دارم اينچنين نيست كسي بخواهد ببالد تفاخري كند يا نازپروردانه به سر ببرد كه اين نعمتها را خدا به من داد من نزد او مُكرَّم و مُكرَمم اينچنين نيست اين منافات ندارد كه اين حلال باشد خداي سبحان مالِ حلال را حرام نكرده است ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[8] اما داشتنِ سفرهٴ رنگين, كمال نيست (يك) تحقير ضمني است (دو) اينها به فصل سوم برميگردد (چهار) اين مرزها بايد كاملاً مشخص باشد كه در اخلاقيّات در اوصاف نفساني در تفاخر و امثال ذلك ما بايد مواظب باشيم كه چه چيزي حقارت است و چه چيزي كرامت.
بيان مفهوم ﴿فأجلدوا﴾ در اجراي حكم زنا
مطلب بعدي آن است كه نفرمود «فاضربوهما» فرمود: ﴿فَاجْلِدُوهُمْ﴾ اگر ضرب به جِلد باشد ميگويند «جَلَده» اگر ضرب به جبهه باشد ميگويند «جبهَهُ» اگر ضرب به شكم باشد ميگويند «بَطَنه» اگر ضرب به پشت باشد ميگويند «ظهره» اين ﴿فَاجْلِدُوا﴾ يعني به پوست بزنيد زمخشري و امثال زمخشري استظهارشان اين است كه اين ضرب نبايد طوري باشد كه گوشت درد بيايد يا استخوان درد بيايد همان دردي كه مربوط به پوست است قسمت مهم آن سلب حيثيّت است قسمت مهم آن است كه اين شناخته بشود كه تبهكار است. بنابراين اينكه به آن ضارب گفتند آن قدر دستت را بالا نبر كه زير بغلت پيدا بشود كه با فشار بزني بر اساس همين جهت است, «جلده» يعني «ضرب جلده» «آلَمَ جلده» اَلم و درد را به پوستش وارد كرده است.
پرسش:...
پاسخ: چرا, نيروي لمس در تمام جِرم بدن مفروش است اينكه استخواندرد ميگيرند پوست دردي ندارد گاهي درد در استخوان است گاهي درد در گوشت است البته اگر از بيرون شروع بشود پوست, نيروي لمسش قويتر است خداي سبحان اين نيروي لمس را در پوست بيشتر قرار داد چون حافظ بدن باشد و اگر انسان درد را احساس نكند كه دفاع نميكند خب.
فرمودند: ﴿الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ﴾ اين صدرش طبق شواهد داخلي و خارجي نميتواند حكم شرعي باشد براي اينكه خداي سبحان كه حكم شرعي مشرك را مشخص نميكند مشرك كه با اين احكام حالا بر فرض اين كار را كرده حلال نميشود اما ذيلش كه ﴿وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ ظاهرش حكم شرعي است و همان طوري كه گفته شد احتياط واجب در ترك است كه بحثش گذشت.
قذف محض و محصنه و احكام خمسه آن در اسلام
اهميت جريان حفظ ناموس باعث شده است كه جريان قذف و رَمْي را مقدمتاً ذكر بكنند تا بخش مهمّ اين سورهٴ مباركهٴ «نور» كه قصّه و جريان اِفك يكي از همسران رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است ذكر بكنند.
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ حالا البته چون غالباً به اينها تهمت ميزنند محصنات آمده وگرنه چه مردِ محصن چه زن محصنه اين قذف دربارهٴ هر دو هست ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ كساني كه رَمْي ميكنند زنان پاكدامن را به بيعفّتي يعني به زنا رَمي ميكنند خب اينها گاهي ممكن است عادل باشند و صادق باشند ديگر نميشود گفت كه واقع نشده و دروغ ميگويند اما آيا اينها مجازند يا نه, با چند آيه جلوي اين كار را گرفت. فرمود اولاً شما تجسّس نكنيد در مسائل داخلي مردم (يك) بر فرض, تجسّس كرديد و براي شما روشن شد يا ناآگاهانه براي شما روشن شد فضاي جامعه را آلوده نكنيد (دو) اگر اين دو كار را متأسفانه انجام داديد و فضاي جامعه را آلوده كرديد به محكمهٴ حاكم شرع كه رسيد اگر خود طرف چهار بار اقرار كرد كه اين شخصِ قاذِف تبرئه ميشود و اگر اقرار نكرد اين شخص قاذف بايد چند شاهد بياورد يا چهار مرد يا سه مرد و دو زن يا دو مرد و چهار زن بالأخره بايد در محكمه, اقامهٴ شهود بكند.
﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ در روايات و اطلاقات ادلّه محصَن را هم مثل محصَنه ميدانند يعني اگر كسي يك مرد پاكدامني را به بيعفّتي متّهم كند اين هم قذف است ديگر ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ اگر آن طرف مقذوفه اقرار كرد كه اين قاذف را تبرئه ميكنند و اگر او اقرار نكرد قاذف بايد چهار شاهد بياورد ﴿ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ چند حكم بر آن بار است يك: ﴿فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً﴾ هفتاد تازيانه به قاذف ميزنند دو: ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ ديگر در هيچ محكمهاي شهادت او پذيرفته نميشود ولو عادل است ولو راست گفته ولو ديده منتها حالا شاهد ندارد ولو راست گفته باشد و عادل باشد در اثر اينكه مواظب زبانش نبود ديگر شهادت او در محكمهاي از محاكم پذيرفته نميشود ﴿فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً﴾ (يك) ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ (دو) ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (سه) نميتوانند امام جمعه و جماعت بشوند و در موارد ديگر اگر شهادت يك عدل واحد دربارهٴ رؤيت هلال و مانند آن مسموع بود شهادت او مسموع نيست, بالأخره او فاسق است.
گذشته از اينكه لعن خدا دامنگير اوست كه در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 23 اينچنين فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ (يك), ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ﴾ (دو) اين دو به ضميمه آن سه حكم ميشود پنج, براي اينكه فضاي جامعه طاهر و طيّب بماند ولو اين شخص راست گفته ولو اين شخص عادل است كاذب نيست مسئله واقع شده ولي نبايد فضاي جامعه را آلوده كرد.
به خطر افتادن جامعه با پردهدري و اشاعه فحشاء
در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود شما هرگز نگذاريد فضاي جامعهتان به تيرگي آلوده شود; آيهٴ نوزده همين سورهٴ «نور» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾. خب ذات اقدس الهي ميداند دير هم كه نشده چيزي هم كه فوت نميشود فرمود چه چيزي فوت ميشود از چه چيزي ميترسيد زود يا دير محكمهٴ عدل الهي برقرار ميشود و هر كسي به كيفر عملش ميرسد اما شما اين چند روزي كه در دنيا هستيد اين فضا را آلوده نكنيد اگر فضا طيّب و طاهر باشد شما بهتر زندگي ميكنيد شما اصرار نكنيد كه پردهدري كنيد ولي ذات اقدس الهي به همه اينها ميرسد ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ جامعه را با طهارت بايد حفظ كرد.
در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» آيه دوازده فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا﴾ شما پردهدري نكنيد اسرار مردم را فاش نكنيد, اصولاً مردهها را زير خاك ميكنند تا روشن نشود اينها چه ميچشند بالأخره احكام الهي هيچ فوت نميشود ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[9] مگر چيزي فوتشدني است مگر چيزي از بينرفتني است محكمهٴ عدل است و ذات اقدس الهي به حساب همه ميرسد ولي شما در فضاي امن و آرام و طيّب و طاهر به سر ببريد وگرنه جامعه را نميشود اداره كرد. خب اگر سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است ميگويد مواظب زبانتان باشيد, اگر سورهٴ مباركهٴ «نور» است در سه چهار آيه در موارد گوناگون ميگويد مواظب زبانتان باشيد و اگر كسي صادق بود عادل بود منتها عاقل نبود و جلوي دهنش را نگه نداشت اين اگر كسي را متّهم كرد و نتوانست شاهد اقامه كند هشتاد تازيانه ميخورد (اولاً) ديگر شهادت او در هيچ محكمهاي پذيرفته نيست محروميّت اجتماعي دارد (ثانياً) محروميّت عبادي هم دارد نميتواند امام جمعه و جماعت و جاي ديگر بشود (ثالثاً) ملعون ذات اقدس الهي است (رابعاً) عذاب الهي هم دامنگير او ميشود (خامساً). جهتش اين است كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10] حالا اين حكمش گرچه مربوط به قذفِ زناست ولي بالأخره آن تعميمِ تعليل, تعميمِ حكم ميخواهد جامعه را آرام بكند. اين امر به معروف و نهي از منكر كه حق است و فضيلت است و صدر و ساقهاش نعمت است ما اين را گذاشتيم كنار, در غياب يكديگر حرفي ميزنيم كه بياثر است بلكه اثر سوء دارد. آنكه اثر صحيح دارد و بر ما واجب است اين است كه به خودش بگوييم و جلوي او را بگيريم بايد جلوي منكر را گرفت و حرفي در آن نيست اما بهترين راه, نهي از منكر است و با خود او در ميان گذاشتن است.
رفع محروميتهاي قاذف در صورت توبه و اصلاح فسادها
﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً﴾ اين براي حد, ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ اين براي محروميّت اجتماعي, ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ اين محروميّت عبادي ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ﴾ مگر اينكه بعد از اين رمي و اتّهام توبه كند. خب اين ﴿إِلَّا الَّذِينَ﴾ ناظر به آن است كه چون توبه كردند و اصلاح كردند, چون بعضي از امور است كه انسان توبه بكند بين خود و خداي خود حل ميشود نمازي را تأخير انداخت يا تخفيف كرد روزهاي را تأخير انداخت توبه ميكند بعد قضايش را انجام ميدهد قضاي نماز و قضاي روزه انجام ميدهد اين توبه بين خود و خداي خود است. يك وقت است كه نه, حيثيت كسي را آسيب رساند اين گذشته از اينكه بايد توبه كند بين خود و خداي خود بايد آن حيثيت آسيبديده را هم ترميم كند. يك وقت است كه فضاي جامعه را با يك فرهنگ باطل آلوده كرد مقالهاي نوشت يك سخنراني كرد بحثي را كرد و شبههاي را دامن زد بعد حالا فهميد كه اين كار, كار بدي بود كرده, حالا بين خود و خداي خود توبه كند و اشك بريزد كافي نيست اين قدم اول است اين بايد آن محيط و افرادي را كه آلوده كرد اصلاح كند بعد يك مقاله علمي بنويسد كتاب علمي بنويسد سخنراني علمي ارائه كند اين شبهه را ابطال كند كه در بخشهاي ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» البته نه دربارهٴ رمي بلكه دربارهٴ مطالب ديگر فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[11] تنها جايي كه ذات اقدس الهي فيض خاصّ خودش را به ميدان ميآورد ميفرمايد من بر آنها توبه نازل ميكنم و ميپذيرم همين آيه است البته كار سنگيني هم است ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾ حالا بعضيها آمدند فكر باطل و شبهه باطل را در جامعه به صورت يك سمّ پاشيدند اين بخواهد توبه كند اشك بريزد و مانند آن كافي نيست اين قدم اول است [بلكه] هم بايد آن فسادها را اصلاح كند هم بايد به خوبي تبيين كند, اينجا هم دو قسمت را فرمود ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾.
نظريه صحيحه در مرجع استثنا عقيب جملههاي متعدده در آًه
عمده آن است كه اين استثناي واقع عَقيب جُمَل متعدّده به چه چيزي برميگردد اينجا سه مسئله است: يكي اينكه برخيها گفتند چون ترجيح بين اين جُمَل نيست به همه برميگردد برخيها گفتند كه به خصوص اخير برميگردد[12] برخيها كه نظر دقيق دارند و هو الحق, اين است كه اين استثناي اخير ذاتاً صلاحيّت دارد كه براي همه يا براي بعض باشد (يك) تعيين كل يا بعض به وسيله قرينه خارجيه است (دو) قدر متيقّنش جملهٴ اخير است (سه) [13] اينچنين نيست كه اگر گفته شد به جملهٴ اخير برگردد يعني استثناي عقيب جمل متعدّده براي جملهٴ اخير است اين براي قدر متيقّنگيري است لذا اگر قرينهاي اقامه شده كه به هر سه برميگردد يا به دوتا برميگردد اين مزاحم با آن قدر متيقّنگيري نيست در اينجا قدر متيقّنگيرياش اين است كه به اخير برميگردد.
مطلب ديگر اين است كه اگر به اخير برگشت به دومي هم برميگردد چرا, چون منشأ ﴿لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ همان فِسق است ديگر خب اگر اين عادل باشد چرا شهادتش در محاكم قضايي قبول نشود پس اگر به فسق برگشت يعني ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا﴾ اين ديگر فاسق نيست معلوم ميشود ديگر مردودالشهاده هم نخواهد بود براي اينكه وجهي ندارد كسي كه عادل است شهادتش در محكمه پذيرفته نشود.
پرسش:...
عدم منافات نفي حمك ابديت با تغيير موضوع
پاسخ: ﴿أبَداً﴾ يعني «لو لا التوبة» الآن در موارد ديگري كه دارد قاتل و مشرك حكم اصليشان اين است كه دائماً در جهنم باشند حالا اگر مشركي توبه كرده است حكم برميگردد ديگر, حكم اوّلي مشرك اين است كه اين مخلَّد در نار است ابداً بايد در نار باشد حالا اين مشرك آمده توبه كرد و مسلمان شده اين حكم برميگردد ديگر خب.
پرسش:...
پاسخ: اجراي حد ديگر اگر شاهدي آورديم كه توبه كرده اجراي حد ساقط ميشود اين استثنا صلاحيّت دارد به هر سه برگردد. اين گفت من توبه كردم اشتباه كردم و اصلاح هم كرده گفت ببخشيد من اشتباه كردم و نبايد اين حرف را ميزدم! خب اگر توبه كرده و اصلاح كرده آن مقذوفه هم پذيرفته چون حقّ او هم دخالت دارد ـ فرض در اين است كه صلاح او را هم طلب كرده ـ اگر قرينهاي اقامه شده كه به اوّلي هم برميگردد حد هم ساقط است.
غرض آن است كه استثناي واقعِ عقيب جمل متعدّده هم صلاحيّت دارد به كل برگردد هم صلاحيّت دارد به بعض برگردد و اينها قرينه ميطلبد قدر متيقّنش جملهٴ اخير است. در خصوص مقام اگر به اخير برگردد ميشود عادل, ديگر فاسق نيست وقتي عادل شد قهراً آن حكم دومي هم بر اساس تلازم عقلي برميگردد ديگر خداي سبحان كه انسان عادل را نميگويد او مردود الشهاده است سرّ اينكه فرمود: ﴿لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ براي اينكه معصيتي كرده, حالا توبه كرده حقّ الله و حقّ الناس همه را اصلاح كرده است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ يعني مادامي كه اين وصف را دارد همين است ديگر, فاسق مادامي كه فاسق است ابدا مقبول الشهاده نيست حالا موضوع برگشت. خَمر بما أنّه خمر حرمت ابدي دارد ديگر حالا برگشت و خِل شد و سركه شد ديگر خمر نيست اين مزاحم با آن ابديّت نيست. مگر خمر حرمت موقّت دارد؟! خب خمر حرمت دائمي دارد ديگر, خمر بما أنّه خمر حرامٌ ابدا حالا آمده سركه شده كلب بما أنّه كلبٌ نجسٌ أبدا حالا در نمكزار رفت صار مِلحاً ديگر كلب نيست. غرض آن است كه وقتي موضوع عوض شده است منافاتي با نفي ابديّت ندارد براي اينكه موضوع عوض شده است.
عدم استثناي اطلاق قذف بر قذف كننده به خلاف زنا
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ اينها كه رمي ميكنند, رامي گاهي مذكّر است گاهي مؤنث است گاهي عبد است گاهي اَمه است گاهي غلام است و مانند آن. اطلاق ﴿وَالَّذِينَ﴾ همه را ميگيرد مثل اينكه اطلاق ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي﴾ همه را ميگيرد لكن در خصوص عبد و امه استثنا قائل شدند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 25 اين بود كه اگر اگر اَمه به اين بزهكاري آلوده شد آن نصف حد دارد يعني اگر آزاد را مثلاً صد تازيانه ميزنند به او پنجاه تازيانه ميزنند; آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ دربارهٴ فَتيات مؤمنات فرمود: ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ اگر مُحصَن و محصَنه نباشند پنجاه تازيانه و اگر محصَن و محصَنه باشند آن يك بحث دقيق فقهي دارد كه نصف رجم چگونه ترسيم ميشود ولي دربارهٴ قذف چنين استثنايي نيامده است بنابراين اطلاق ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ﴾ شامل همه اينها خواهد شد چه عبد چه اَمه و مانند آن.
تعميم حكم قذف به مردان در روايات
دربارهٴ محصنات, ظاهر آيه مردها را شامل نميشود اما نصوص وارده ميفرمايد آن مقذوف چه مردِ آبرومند باشد چه زن آبرومند حكم قذف همين است منتها چون غالباً قذف را دربارهٴ زنها اِعمال ميكردند محصنات ياد شده است حالا اگر اين قاذف نسبت به مقذوف, زن و شوهر بودند آيه ششم در اين باره است كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ﴾ كه ـ انشاءالله ـ روز بعد مطرح ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نور, آيهٴ 33.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 206.
[3] . سورهٴ نساء, آيهٴ 85.
[4] . نهجالبلاغه, حكمت 314.
[5] . سورهٴ شوري, آيهٴ 40.
[6] . سورهٴ رعد, آيهٴ 22; سورهٴ قصص, آيهٴ 54.
[7] . ر.ك: نهجالبلاغه, خطبههاي 109 و 160.
[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 32.
[9] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.
[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 19.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 160.
[12] . ر.ك: مجمع البيان, ج7, ص199.
[13] . الميزان, ج15, ص82.