اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ (3)﴾
ترغيب به نكاح جهت حفظ دين
آنچه از اين بخش سورهٴ مباركهٴ «نور» مشخص شد اين بود كه قرآن كريم, مسئلهٴ نكاح را ترغيب ميكند و از سفاح كاملاً منع ميكند و براي حفظ عفّت عمومي, نكاح را مستحب قرار داد و از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه نكاح, سنّت من است[1] و اگر كسي ازدواج كرد نصف دينش را حفظ كرده «مَن تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[2] اين نگاه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مسئلهٴ ازدواج است پس براي تأمين غريزه و مانند آن نيست بلكه براي حفظ دين است.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره بخش وسيعي از دين به وسيلهٴ ازدواج تأمين ميشود لوازمي دارد ملزوماتي دارد ملازماتي دارد.
لزوم رفع قيود و موانع در امر ازدواج
مطلب ديگر آن است كه اين تشريفات در زندگي چه در جهيزيه چه در مهريه اينها مانع ازدواج ميشود و اينها قيود و زنجيرهايي است كه خودِ جامعه بر دست و پاي خود بسته است و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ اين بندها را باز ميكند چه بندهاي اجتماعي سياسي و مانند آن چه بندهاي خانوادگي كه ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[3] و اشاره شد كه اين قيودي نظير دادن هداياي فراوان و متقابل به يكديگر جزء قيود و زنجيرهايي است كه دست و پاگير است. هديه دادن در اسلام محمود است و ممدوح گاهي با احوالپرسي است گاهي با سلام است خود سلام, تحيّت و هديه است و مانند آن. اگر كسي امكانات مالي داشت در حدّ متعارف ممكن است هدايايي اهدا كند ولي اگر كسي نداشت, خودش را به زحمت بيندازد و در اثر نداشتنِ اين امكانات هديهاي, از ازدواج محروم بشود اين نارواست.
لزوم حضور دين در زندگي و اسباب فخر از ديدگاه اسلام
ما بايد باور كنيم دين در زندگيِ ما حضور دارد و دين, داشتن را فخر نميداند تلاش در توليد فخر است قناعتِ در مصرف هم فخر است انسان كاملاً شبانهروز به مقدار مقدور بكوشد تا توليد كند و مشكل جامعه را حل كند عبادت است. آن قصّهاي كه مربوط به باغبان وجود مبارك حضرت امير بود بارها به عرضتان رسيد كه در اطراف مدينه باغي داشتند حضرت با بيل و كلنگ و اينها حفّاري ميكردند كه چشمهاي, چاهي بجوشد باغبان حضرت ميگويد كه يك روز حضرت بالأخره آمد در ادامه آن كَند و كاو قبلي آن مِعوَل يعني كلنگ را گرفت و شروع كرد به كند و كاو بالأخره آب جوشيد ـ خب منطقهٴ حجاز باغي كه از خودش چشمه داشته باشد بالأخره ارزنده است ـ من ديدم همين كه آب جوشيد حضرت فرمود: «أنّها صدقةٌ»[4] خب اين را ميگويند كارِ اهل بيت, اين را ميگويند حضور دين در زندگي تلاش هست توليد هست باغداري و كشاورزي هست براي تأمين نياز جامعه و قناعت در مصرف. ما بايد بدانيم داشتن فخر نيست (يك) و سفرهٴ رنگين داشتن يك نحو توهين هم هست (دو) لذا انسان در نماز در دعا در گريه بالأخره اين را هم به يادش ميآورد كه خدايا! اين بركات فراواني كه به من دادي كه من در كنار سفره رنگين نشستم و ديگران ندارند اين توهيني است كه شما به من ميكني من هم اين توهين را متأسفانه فخر تلقّي كردم يك راهحلّي به ما نشان بدهيد. اين را چند بار از نهجالبلاغه حضرت خوانديم ما بايد بدانيم كه داشتن سفرهٴ رنگين يك ننگ است نه يك فخر, اين استدلالي است كه حضرت امير كرده. حالا يك وقت است كه داشتن, نعمت خوبي است كه آدم نياز به غير نداشته باشد اين بسيار خوب است اما قناعت در مصرف, تلاش در توليد.
كلام علي(عليه السلام) درباره سيره پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در تحقير دنيا
حالا آنكه در خطبهٴ 109 و همچنين در خطبهٴ 160 آمده اين دو بخش را كه چندين بار خوانديم باز هم بخوانيم. در خطبهٴ 109 كه در بيان قدرت ذات اقدس الهي است اول خطبه اين است «كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ غِنَي كُلِّ فَقِيرٍ» تا ميرسند به بخش مربوط به نبوّت فرمود: «قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا» يعني وجود مبارك پيامبر دنيا را تحقير كرده تصغير كرده كوچك شمرده يعني «نَسبه إلي الحقارة و الصغارة» «وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا» او را موهون و هيّن تلقّي كرده اهانت كرده و نسبت هون به آن داده «وَ عَلِمَ أنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً» فهميد كه خداي سبحان اين سفرهٴ رنگين دنيا را از پيامبر گرفت براي اينكه او جزء خِيَرة الله است «وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتَقَاراً» اين سفرهٴ رنگين را در منزل برخي پهن كرد براي تحقير آنها اين سفرهٴ رنگين را از منزل پيغمبر گرفت چون او خيرة الله است «زَوَاهَا» يعني منزوي كرده اين سفرهٴ رنگين دنيا را «عَنْهُ اخْتِيَاراً» يعني «لجعله خيرةً», «وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتَقَاراً» ديگري را چون تحقير كرده اين سفرهٴ رنگين را داده. ما حالا اين را تحقير نكنيم ولي بدانيم داشتن, كمال نيست, همين! اگر حوزهها بدانند كه داشتن, كمال نيست آن وقت در اينها علماي بزرگ و فقهاي بزرگ و حكماي بزرگ و عرفاي بزرگ و محدّثين بزرگ تربيت ميشوند اما اگر تصور كنند داشتن كمال است ـ اين نهالهاي زودرس نشا شدهاند اينها بايد بارور بشوند ـ فوراً نهالفروشي ميشود تا يك كلمه آشنا شد و ميتواند بارور بشود و آينده خوبي براي حوزه داشته باشد فوراً يا به اين سمت يا به آن سمت به كار مشغول ميشود. فرمود اينچنين است چون پيغمبر اين را فهميد «فَأَعْرَضَ عَنْ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَن عَيْنِهِ لِكَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِياشاً أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعَا إِلَي الْجَنَّةِ مُبَشِّراً وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّراً» با يك دست و پاي باز شروع كرد مردم را هدايت كردن.
نمونههايي از زهد انبيا در كلام علي(عليه السلام) با اقامه برهان
اما در خطبهٴ مبارك 160 در آنجا با برهان اين مطلب را ثابت كرد. اول وضع سادهزيستي انبيا را ذكر ميكند ميفرمايد: «وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِصلي الله عليه وآله وسلم كافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَي ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا وَ كَثْرَةِ مَخَازِيها وَ مَسَاوِيهَا إذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا» بعد قسمت رسول خدا كه تمام شد فرمود: «وَ إِنَْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَي كَلِيمِ اللَّهِ» اگر خواستي من جريان سادهزيستي موساي پيامبر را بگويم خب همهٴ اينها قدرت آن منطقه در اختيارشان بود. فرمود اگر خواستيد من جريان سادهزيستي موسي را ذكر كنم كه گفت: «﴿رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[5] وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ» تا آن بخش پاياني. بعد ميفرمايد اگر اينها كم است من تثليث كنم بعد از رسول خدا و بعد از جريان حضرت موسي قصّه داوود را بگويم «وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَصلوات الله عليه صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ وَ قَارِيءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» او خواننده بهشتيهاست قرآن را در بهشت, داوود براي بهشتيان ميخواند آن وقت اين چه آهنگي است! با اينكه داوود رهبر انقلاب بود و پيروز شد و قدرت حكومتي پيدا كرد مُلك عظيم داشت فرمود اين از زنبيلبافي استفاده ميكرد «فَلَقَدْ كَانَ» با «لام» قسم «يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِيني بَيْعَهَا وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا» اين براي داوود.
بعد فرمود: «وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَي بْنِ مَرْيَمَ» حالا چهارمي را بگويم نمونه چهارم را بگويم قصّه حضرت عيسي را ذكر كرد اين شده چهارم. بعد در ذيل برهان اقامه ميكند فرمود خود رسول خدا كه سادهزيست بود و بعد برهان اقامه ميكند ميفرمايد: «فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ» شما كه ديديد اين انبيا با زندگي ساده به سر بردند حالا متفكّري با عقل خود داور باشد نظريهپردازي كند «فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذلِكَ أَمْ أَهَانَهُ» اينكه آن سفرهٴ رنگين دنيا را از پيامبر گرفت آيا پيامبر را اكرام كرد يا اهانت كرد؟ «فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ» اگر آن كسي كه با عقل خود بنا شد نظر كند و فتوا بدهد ـ معاذ الله ـ بگويد فقر, اهانت است و فقير, موهون و مهان است و خدا اهانت كرده به حضرت «فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ» قسم به خداي عظيم اين اِفك عظيم است «وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ» اگر به اين نتيجه رسيد كه خداي سبحان در اثر سادهزيستي پيامبر او را گرامي داشت پس «فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ» خدا كسي را كه سفرهٴ رنگين داد ضمناً تحقير كرده اهانت كرده منتها او متوجه نيست. ما اينها را بايد بفهميم كه داشتن, فخر نيست حالا در ماها كه كسي سفرهٴ رنگين به آن معنا ندارد ولي نگران اين باشيم كه چرا نداريم و اين نگراني نگذارد ما مانند فقها و حكماي ديگر بشويم اين نقص است براي ما, همين كه انسان سطوح عاليه را خوانده دو سه سال به درس خارج رفته تازه اول درس خواندن اوست اين سطوح را كه ياد گرفته كه ترجمه حرفهاي بعدي است اين را كه نميگويند سواد, تازه اول درس خواندن اوست اگر مانعي نداشته باشد و بفهمد كه ساده زيستن فخر است و سفرهٴ رنگين داشتن توهين است آن وقت به دنبال راه ميرود و حوزهٴ علميه قم و مشهد و نجف و ساير حوزهها آماده است براي پرورش فقها و حكما و محدّثان و اينها.
پرسش:...
پاسخ: بله, يك وقت است كه آن شخص نظير بزرگان ديگري است كه «قرار بر كف آزادگان نگيرد مال»[6] اينها اهل جود و بخششاند اين اهانت نيست آن جود است و سخاست كه مظهر سخاي الهي است و بهشت, درختي دارد به نام سخا شاخههاي آن در دنياست و هر كسي اهل جود و سخا بود با گرفتن همين شاخه به بهشت ميرسد[7] كه اين در روايات آمده است.
نعمت خدا جهت امتحان و فخر به آن سبب تحقير
صِرف داشتن نعمت و دادنِ خدا امتحان است اما فخرفروشي به اين نعمت, تحقير است. خداي سبحان فرمود: «فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ» بعد خودش هم در پايان ميفرمايد ـ خب اين حرفها را حضرت چه موقع ميزند؟ آن وقتي كه خانهنشين بود و كشاورزي ميكرد يا آن وقتي كه خاورميانه در اختيارش بود؟ اين خطبهها براي زمان حكومت است ـ قسم به خدا اين لباس را من چند بار دادم به خيّاط كه رفو كند «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ», «رقّعتُ» يعني دادم به راقع, دادم به پينهزن «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتي هذِهِ حَتَّي اسْتَحَيَيْتُ مِنْ رَاقِعِها»[8] اين نهجالبلاغه سيّدرضي(رضوان الله عليه) مسبوق است به الغارات آن بزرگوار, الغارات تقريباً صد سال قبل از نهجالبلاغه نوشته شده يكي از منابع روايي نهجالبلاغه است. آن بزرگوار غارتهايي كه در زمان حكومت حضرت امير به وسيلهٴ امويان شام انجام ميشد ردّ و بدل نامهها و اعتراضها را در آنجا نوشت كسي مثل كميل(رضوان الله عليه) خب او اهل دعا و مناجات و صفا بود ولي مدير نبود. حضرت يك نامهٴ اعتراضآميزي به كميل نوشته كه آخر تو چه ميكردي اينها آمدند انبار را غارت كردند زدند بردند تو نتوانستي اداره بكني![9] بعضيها براي دعاي «كميل» خوباند براي مديريت خوب نيستند, همين اعتراض حضرت امير است در نهجالبلاغه به كميل ـ اينها ديگر ناسخالتواريخ و اينها كه نيست اينها بيان شفاف حضرت است در نهجالبلاغه ـ هيت منطقهاي بود تحت حكومت حضرت امير, مديريتش را داده بود به كميل آنها آمدند زدند بردند و كميل نتوانست مقاومت كند. حضرت اعتراض كرد اعتراضش هم در نهجالبلاغه هست. الغارات حدود صد سال قبل از نهجالبلاغه است كه غارتهاي امويان را آنجا نوشته.
خب اينكه عرض ميكرديم اين براي زمان خانهنشيني حضرت نبود زمان حكومت حضرت بود اين بود كه خب نماز جمعه را حضرت ميخواندند قبل از نماز خطبهاي ايراد ميكردند. همين مؤلف اين كتاب از بعضي از مشايخش نقل ميكند كه او ميگويد من دوران كودكي به همراه پدرم رفتم مسجد جامع كوفه گفتند اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) خطبه ميخواند. من كودك بودم پدرم مرا روي دوش خودش نشاند من روي دوش پدرم نشسته بودم و ديدم اميرالمؤمنين دارد خطبه ميخواند. بعد من كه متوجّه نبودم چيست. من ديدم اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هنگام ايراد خطبه اين آستينش را تكان ميدهد من به پدرم گفتم هوا گرم است علي بن ابي طالب اين كار را ميكند؟ فرمود نه, اميرالمؤمنين همين يك دانه پيرهن دارد اين را شسته هنوز خشك نشده اين را پوشيده آمده دارد خطبه ميخواند, اين كار را ميكند كه پيرهن خشك بشود;[10] اين علي! حالا ما نه اين طور ميتوانيم نه بر ما اين طور لازم است ولي اگر اين كمال بود او ميكرد.
ميدانيد اوراق بهادار كه بعد پيدا شد سكّه هم به دست وجود مبارك امام باقر در زمان عمربنعبدالعزيز زده شد گرچه سكّه در ايران قبل از اسلام بود اما بعد از اسلام به راهنمايي امام باقر(سلام الله عليه) سكّه زده شد. آن روز پول رايج همين شمش طلا و نقره بود آن سرمايهدارها در انبار منزلشان اين طلاها و شمشها پر بود نظير اين هيزمهايي كه الآن در روستاها هست از ايران و روم اين طلاها رسيده بود به حجاز, با قدرت مركزي حضرت امير(سلام الله عليه) اين طور زندگي كرد. غرض اين است كه نداشتن, اهانت نيست و سفرهٴ رنگين داشتن فخر نيست كه اگر كسي به آن نرسيد حالا نگران باشد. بنابراين انسان ميتواند با سادهزيستي به مقاماتي برسد منظور اين است و اين جلوي ازدواج را نگيرد چه در پسرها و چه در دخترها مخصوصاً آنهايي كه در فضاي ديني دارند زندگي ميكنند با علوم اسلامي زندگي ميكنند بهترين زيستن همان سادهبودن منتها با عقل است, ديگر چيزي را نگاه بكند و او ندارد و حسرت بخورد نيست.
دو نكته ادبي در آيه نكاح زاني و شرك
ميماند مطلب بعدي كه فرمود: ﴿الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ﴾ تاكنون چند وجه گفته شد. يكي اينكه اين آيه برابر با همان آيه ديگر در همين سورهٴ مباركهٴ «نور» يعني آيهٴ 26 است كه فرمود: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ﴾ كه اين تجانس است امر طبيعي است قهراً اين ميشود خبر نه انشاء جملهٴ خبريهاي است كه به داعي اخبار القا شده نه جمله خبريه كه به داعي انشاء القا شده باشد يعني طبعاً افراد تبهكار به سراغ زنان آلوده ميروند يا به زنان غير مسلمان و همچنين غير مسلمان هم چون مقيّد نيستند به دنبال افراد بزهكار و تبهكار ميروند, اين قهراً ميشود خبر و حكم انشائي را در برندارد اين يك احتمال بود.
اما احتمال ديگر كه اين آيه به قرينهٴ ذيل كه حكم انشائي را به همراه دارد كه فرمود: ﴿وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين خبري است به داعي انشاء القا شده. اگر خبري است به داعي انشاء القا شده به اطلاقش گرفته ميشود مگر مواردي كه تخصيص خورده.
فتاواي علما پيرامون نكاح با زاني و زانيه
از نظر فقهي, مرحوم شيخ طوسي مرحوم شيخ مفيد و عدّهاي از بزرگان و قدما اينها برابر اين ظاهر آيه فتوا دادند كه مرد اگر بخواهد با زانيه ازدواج كند حرام است. دربارهٴ مرد فتوا ندادند به وسيله نصوص خارج شده ولي درباره زن فتوا دادند. اگر كسي مشهورهٴ به آلودگي است و حدّ بر او جاري شد و توبه نكرد با حفظ اين سه قيد گفتند ازدواج با او حرام است. اين را شيخ مفيد و شيخ طوسي و عدّهاي از قدما فتوا دادند.
به فقهاي مياني نظير صاحب كنزالعرفان و مرحوم مقدس اردبيلي كه رسيد اينها بيميل نبودند كه فتوا به منع بدهند اما با تأمّل گذشتند كه «فتأمّل», اين «فتأمّل» هم در فرمايش صاحب كنزالعرفان است هم در فرمايش مقدّس اردبيلي(رضوان الله عليهما). بعد كم كم به فقهاي بعدي رسيد صاحب جواهر رسيد كه صاحب جواهر تقريباً لسان شهرت است به تعبير سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) ايشان بررسي كرده ديد فقها(رضوان الله عليهم) غالب اين روايات را حمل بر تنزيه و كراهت كردند گفتند يا ظاهر روايت حمل بر كراهت ميشود يا چون فقهايي نظير احمد حنبل و ديگران مايل به حرمت بودند روايات منع, حمل بر تقيّه ميشود لذا مسير اين روايات برگشت و غالباً فتوا به كراهت دادند نه منع.
بعد از مرحوم صاحب جواهر نوبت به مرحوم آقا سيّد محمدكاظم كه رسيد اين صريحاً فتوا به كراهت ميدهد, غالب فقها فتوا به كراهت ميدهند منتها بعضيها احتياط وجوبي ميكنند مثل مرحوم آقاي خويي مثل مرحوم آقاي گلپايگاني(رضوان الله عليهما). مرحوم آقا ضياء ميفرمايد منشأ احتياط هم اين است كه اين روايات مقيّده خيلي قدرت ندارند و اِعراض مشهور, اعراض مشهور باعث شده است كه از اين روايات مانعه, حرمت نفهمند آنچه را كه مرحوم آقاي خويي گفته تقريباً بخش وسيعي از فرمايشات مرحوم صاحب جواهر است كه هم در نوشتههاي مرحوم آقاي خويي آمده مبسوطاً هم در نوشتههاي مرحوم آقا سيّد عبدالأعلي سبزواري(رضوان الله عليهما) آمده مبسوطاً, اين هر دو بزرگوار راه مرحوم صاحب جواهر را طي كردند.
مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در جلد 29 جواهر از صفحهٴ 439 شروع ميكند كه فرمايش محقّق اين است «مَن زنيٰ بإمرأة لم يَحرُم عليه نكاحها» آنجا فرمايش مرحوم شيخ را نقل ميكند گرچه معروف بين متأخّرين كراهت است اما «خلافاً للشيخين و جماعة بل في مَحكي الغنية الإجماع عليه» كه آنها ميگفتند حرام است «فاشترطوا التوبة» گفتند بدون توبه حرام است «لظاهر الآية» به ظاهر آيه عمل كردند و گفتند آن صدر هم به قرينهٴ ذيل ميتواند حكم تشريعي داشته باشد ظاهر آيه مضافاً إلي اطلاق روايات فراوان.
حكم نكاح با زاني و زانيه از نظر روايات
روايات سه طايفه است تقريباً همه روايات باب يازده و دوازده و سيزده صاحب وسائل در بحث ازدواج با ذات العِدّه و مانند آن نقل كرد مطالعه شد اين روايات سه طايفه است يك طايفه منع ميكند يك طايفه جواز است يك طايفه هم تفصيل قائل است بين قبل التوبه و بعد التوبه, اگر مرحوم آقاي خويي اگر مرحوم آقاي گلپايگاني(رضوان الله عليهما) احتياط ميكنند احتياط وجوبي كه حق با اين دو بزرگوار است به استناد اين طايفه ثالثه است كه تفصيل ميدهد بين قبل التوبه و بعد التوبه.
مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل روايات حرمت, در صفحهٴ 440 جلد 29 ميفرمايد: «قاصرة عن ذلك بالشهرة علي خلافها و بموافقتها لإبن حنبل و قتادة» و اين را اصول بايد ثابت كند كه صرف موافقت با عامّه باعث ميشود كه ما دست از روايات برداريم با اينكه ما مشتركات فراوان داريم (يك) با اينكه به ولايت و نبوّت و خلافت و امثال ذلك برنميگردد (دو) با اينكه مطابق با ظاهر آيه است (سه), صرف اينكه چون عامّه گفتند ما روايات را حمل بر تقيّه بكنيم اصول بايد متولّي اين كار باشد صرف موافقت با عامّه باعث سقوط از حجّيت است يا نه. بعد در پايان صفحه 440 ميفرمايد: «فالمتجه حمل هذه النصوص علي التقيّة أو الكراهة» لذا غالب فقهايي كه بعد از مرحوم آقا سيّد محمدكاظم بر عروه ايشان تعليقه دارند همه اينها حمل بر كراهت كردند منتها بعضيها احتياط وجوبي دارند بعضيها احتياط استحبابي كه مرحوم آقاي گلپايگاني در بخش اينكه اگر كسي همسرش آلوده شد آيا با او زندگياش را ادامه بدهد يا نه, اينجا احتياط وجوبي دارند ميفرمايند بقا هم مثل حدوث است. در صفحهٴ 442 فرمودند آيه ظاهراً خبري است كه به داعي اخبار نقل شده نه به داعي انشاء همه اين فرمايش آمده در تقريرات مرحوم آقاي خويي [در صفحه 443 آمده كه] برخيها خواستند بگويند اين آيه مثلاً نسخ شده است كه آن ظاهر نيست و برخي گفتند اُوليٰ اين است كه بر ضربي از تنزيه حمل بشود ولي اوليٰ اين است كه قبل از توبه, احتياط واجب اين است كه ازدواج نشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . جامعالأخبار, ص101.
[2] . الامالي (شيخ طوسي), ص518.
[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 157.
[4] . مستدرك الوسائل, ج14, ص62.
[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 24.
[6] . گلستان سعدي, باب اول, حكايت 13.
[7] . الامالي (شيخ طوسي), ص475.
[8] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 160.
[9] . ر.ك: نهجالبلاغه, نامهٴ 61.
[10] . الغارات, ج1, ص62.