15 10 2011 4778542 شناسه:

تفسیر سوره نور جلسه 3 (1390/07/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ (3)﴾

تعظيم سور‌ه نور در كلام خداوند

تاكنون روشن شد كه براي تعظيم اين سور‌ه, چندين عبارت را خداي سبحان رعايت فرمود يكي اينكه در آغاز فرمود: ﴿سُورَةٌ﴾ يعني «هذه سورةٌ» دوم اينكه به صورت متكلّم مع‌الغير نه به صورت متكلّم وحده نه به صورت فعل مجهول بلكه به صورت فعل معلوم به عنوان متكلّم مع‌الغير تعبير كرد فرمود: ﴿أَنزَلْنَاهَا و همين معنا را تأييد كرد با ﴿فَرَضْنَاهَا﴾ و براي بار سوم فرمود ما آيات بيّن و شفّاف و روشني را در اين سور‌ه نازل كرديم كه نيازي به توجيه و تأويل و امثال ذلك ندارد براي آن است كه اجراي حدود كه مسئولش دستگاه قضايي است گاهي ممكن است با تسامح با تساهل همراه بشود در آغاز, جلوي اين تساهل و تسامح را گرفت و خانواده‌هاي متّهم هم ممكن است نگران بشوند جلوي نگراني آنها را هم گرفت افرادي هم در جامعه ممكن است شفاعت سيّئه كنند جلوي اينها را هم گرفت كه ﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً﴾ حكمش چيست. در آغاز براي اينكه اين حدود الهي با اهميّت خاص اجرا بشود در صدر سور‌ه اين مطالب را بيان كرد.

انزال قرآن و صعود كلمات طيّبه به صورت تجلّي

قبلاً هم گذشت كه انزال آيات انزال سُوَر و خود قرآن به صورت تجلّي است نه به صورت تجافي يعني آن طوري كه خداوند باران را نازل كرد تگرگ و برف را نازل مي‌كند آن نحوه قرآن را نازل نكرد كه به صورت انداختن و القا باشد بلكه قرآن را آويخت نه انداخت لذا مي‌شود حبل الله. در همان حديث متواتر كه فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين» كتاب خدا و عترت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود يكي‌شان ثِقل اكبر است و «طرفه بيد الله»[1] اين حبل متين يك طرفش به دست خداست يك طرفش به دست جامعه بشري لذا بشر اگر عنايت بيشتري كند مي‌تواند اين حبل را بگيرد نجات پيدا كند (اولاً) و تدبّر كند و بالا برود (ثانياً), «اقرأ وارقَ»[2] ناظر به همين است وگرنه حبل يعني طنابِ انداخته يك گوشه مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد به اينكه مشكل معتصمان را حل كند.

در مقابل انزال قرآن, صعود كلمات طيّبه است. اگر بعضي از مشايخ سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليهم اجمعين) فرمودند دعا, قرآن صاعد است اين تا حدودي برگرفته از آيه ده سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است در آنجا فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ عقايد طيّب براهين طيّب, افكار طيّب مطالب علمي طيّب اخلاق طيّب اعمال طيّب به طرف خدا صاعد است صعود عقايد طيّب مطالب علمي طيّب گفتار و نوشتار طيّب به طرف خدا نظير صعود دود و بخار و دخان نيست همان طوري كه نزول قرآن شبيه نزول باران و تگرگ نيست صعود عقايد و مطالب علميِ طيّب به طرف خدا هم شبيه صعود بخار و دخان نيست كه تجافي باشد يك بخار يا يك دخان وقتي در كف زمين است صاعد نيست وقتي به فضا رفت ديگر در كف زمين نيست رفتنِ آن هم به نحو تجافي است نه به نحو تجلّي اگر كسي صاحب عقيدهٴ طيّب شد فكر طيّب شد خُلق طيّب شد عمل طيّب شد اين از زمين تا بالا نظير نردبان, صاعد است همان طوري كه قرآن نظير حبلِ متين آويخته است نه انداخته, عقايد علمي هم كه بالا مي‌رود نظير نردبانِ بالا رفته است نه نظير دود و دخانِ بالا رفته, هم ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ به نحو تجلّي است هم ﴿أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ به نحو تجلّي است پس راه, دو طرفه باز است.

وحدت طريق انزال و صعود در رسيدن به عليّ حكيم

اگر خوب بنگريم مي‌بينيم اين كلمهٴ طيّب از همان راهي كه آمده است بالا مي‌رود نه دو راه باشد در همان مسيري كه قرآن آمده بالا مي‌رود يعني قرآن از آن مقام لدي اللّهي كه فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ از مقام عليّ حكيم آمده نازل شده, شده عربيّ مبين كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين مضمون هست: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[3] يعني اين قرآن يك طرفش عليّ حكيم است يك طرفش عربيّ مبين شما كه با عربي مبين كار داريد اگر داراي علمِ طيّب و اخلاق و عمل صالحِ طيّب بوديد به آن عليّ حكيم مي‌رسيد چون شما داريد بالا مي‌رويد و اگر كلمهٴ طيّب بالا مي‌رود و بالا رفتنش به نحو تجلّي است نه به نحو تجافي و كلمهٴ طيّب وصف انسانِ صالحِ عالِم است پس خود انسان بالا مي‌رود وصف كه بدون موصوف بالا نمي‌رود, اين طور نيست كه بالا رفتنش نظير دود باشد (يك) اين طور نيست كه از مغز و قلب و هويّت انسان بِكَنند اين را بالا ببرند (دو) پس خود انسان بالا مي‌رود اين انساني كه مي‌گويد: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[4] خودش دارد بالا مي‌رود اين مي‌شود انسانِ الهي, اگر انسان الهي شد همان بياني كه دشمنان درباره امام صادق(سلام الله عليه) گفتند صادق است كه ابن‌ابي‌العوجا آمده در كنار كعبه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نشسته بود گفت اگر در بين بشر يك فرشتهٴ فرودآمده‌اي كه به صورت بشر متجسّد شده است باشد اين مرد است[5] حالا اين حرف را از چه كسي شنيده و چگونه گفته ولي حرف, حرف حقّي است فرشته‌اي است كه نازل شده است نزولش هم به نحو تجلّي است اين راه براي همه باز است منتها آن ذوات قدسي در قلّه‌اند شاگردانشان در دامنه و دشت‌اند دارند حركت مي‌كنند. غرض آن است كه انزال سور‌ه يك راه خاص دارد كه اگر كسي فهميد و باور كرد و متخلِّق شد و عمل كرد و منتشر كرد اين هم همين راه را بالا مي‌رود منتها اينجا يك وقت است زبانش فارسي است و مي‌شود سلمان فارسي وقتي بالا رفت به عليّ حكيم نزديك مي‌شود. آن اباذر غفاري است زبانش عربي مبين است وقتي بالا رفت نزديك عليّ حكيم مي‌شود آنجا يكديگر را مي‌بينند.

تعميم افعال و اوصاف مذكّر براي هر دو جنس زن و مرد

خب ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ دربارهٴ زانيه و زنا مستحضريد كه اين گونه از افعال يا اوصاف اگر مذكّر هم ذكر مي‌شد چون شامل جنس بود زن و مرد هر دو را شامل مي‌شد وقتي مي‌گويند مؤمن اين‌چنين است مؤمنه را هم شامل مي‌شود. وقتي بگويند مُسلم كسي است كه ديگران از دست و زبان او سالم باشند[6] زن و مرد را شامل مي‌شود, وقتي مي‌گويند «طلب العلم فريضةٌ علي كلّ مسلمٍ»[7] لازم نيست «مسلمه» را هم بگويند هر دو را شامل مي‌شود اينجا اگر مي‌فرمود «الزاني فاجلدوه» شامل هر دو هم مي‌شود ولي براي اهميّت طرفين را ذكر كرد اين يك.

سرّ تقديم زانيه بر زاني به خلاف جريان نكاح

سرّ تقديم زانيه بر زاني در اينجا و سرّ تقديم سارق بر سارقه كه عكس اينجاست در اينجا اين دو نكته در بحثهاي قبل روشن شد. در مسئلهٴ زنا چون جاذبه و منشأ فساد از خودنمايي و بي‌حجابي او شروع مي‌شود اول زانيه ذكر شده ولي در مسئلهٴ نكاح چون رغبت و خِطْبه و خواستگاري از طرف مرد شروع مي‌شود مرد را مقدّم داشت كه فرمود: ﴿الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً﴾ و در قسمتي هم كه نسبت به زانيه رسيد باز مرد را مقدّم داشت براي اينكه فرمود: ﴿وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ﴾ به حسب ظاهر, انسان فكر مي‌كرد كه بايد اين طور گفته مي‌شد «الزّاني لا ينكح الاّ زانيةً أو مشركة و الزّانية لا تنكح إلاّ زانيّاً أو مشركا» ولي اين‌چنين نفرمود يعني گذشته از اينكه زانيه را مؤخّر ذكر كرد در مسئله نكاح هم او را مفعول دانست نه فاعل, در مسئله زنا كه جاذبه از طرف اوست او را مقدم ذكر كرد ولي در مسئله نكاح با دو فنّ ادبي او را مؤخّر ذكر كرد يكي اينكه او را لفظاً مؤخّر ذكر كرد براي اينكه فرمود: ﴿الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً﴾ كه اين را مؤخّر ذكر كرد. دوم اينكه حالا هم كه او را مؤخّر ذكر كرد او را فاعل ندانست نفرمود «و الزانية لا تنكح» فرمود: ﴿وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ﴾ باز هم او مؤخّر داشت براي اينكه در خِطْبه و نكاح و ازدواج او مؤخّر است.

نظر علما پيرامون برخي نكات ادبي صدر و ذيل آيه

﴿وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ ظاهرش اين است كه اين حرمت تشريعي است. به زحمت افتادند كه ببينند چگونه اين هست. يك تلاش و كوشش براي آن است كه آن جمله خبريه را حل كنند لذا برخيها آن را به صورت نهي قرائت كردند نه به صورت نفي گفتند «الزاني لا ينكِحْ» براي اينكه مشكل را حل كنند چون مي‌بينند آنچه در خارج اتفاق افتاده اين طور نيست گاهي طيّبي با خبيثي گاهي خبيثي با طيّبي ازدواج مي‌كند يكي اين كار را كردند. يكي آمدند گفتند كه نه, اين خبر است ولي به لحاظ اغلب است نه به لحاظ دائم اين دربارهٴ صدر اين جمله. درباره ذيل جمله كه انشاست حالا يا گفتند كه حرمتِ غليظ دارد يا گفتند با شرايط خاص مي‌شود محرَّم وگرنه محرَّم نيست.

ادله روايي مبني بر شرايط حرمت نكاح خبيث بالطيّب

لكن نصوص و رواياتي كه در ذيل اين آمده اين سه شرط را ذكر كرد كه برخي از اين نصوص در پايان بحث ديروز خوانده شد.

در پايان بحث ديروز اين روايتها كه بخشي در كنزالدقائق آمده خوانده شد و آن اين است كه اگر كسي اين سه شرط را داشته باشد نكاح با او حرام است يعني عادت كرده اين كار براي او حرفه شده و مشهور به اين كار است (يك) حدود الهي دربارهٴ او اجرا شد كه جامعه او را به عنوان محدوده مي‌شناسد (دو) و توبه هم نكرد (سه) در چنين شرايطي, تعبير به «لم ينبغ» شد در بعضي از روايات و صيغهٴ نهي آمده در بعضي روايات ديگر. در اين تفسير كنزالدقائق جلد نه صفحهٴ 245 اين روايات آمده يكي‌اش اين است كه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه ﴿الزَّانِي لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً﴾ اين يعني چه؟ فرمود: «هنّ نساءٌ مشهورون بالزّنا» (يك) «و رجالٌ مشهورون بالزّنا» كه «شُهروا به و عُرفوا به و الناس اليوم بذلك المنزل فَمَن اُقيم عليه حدّ الزنا أو متّهم بالزّنا لم يَنبغ لأحدٍ أن يناكحه حتّي يُعرف منه التوبه» از اين روايت زراره سه قيد برمي‌آيد خب وجود مبارك امام صادق هم قرآن ناطق است اگر حضرت فرمايشي فرمود مثل يك آيه قرآني است در برابر آيه قرآني ديگر چون اينها همان هستند كه در احكام الهي ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[8] هستند ديگر. حضرت فرمود منظور اين است كه اگر كسي شهرت به اين بزهكاري دارد, حدّ الهي دربارهٴ او جاري شد توبه هم نكرد مشمول اين آيه است.

روايت ديگري هم كه باز ابي‌الصباح از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند فرمود: «كُنّ نِسوةً مشهوراتٍ بالزّنا و رجالٌ مشهورون بالزّنا قد عُرفوا بذلك و النّاس اليوم بتلك المنزلة فَمَن اُقيم عليه حدّ الزّنا أو شُهّر به لم يَنبغ لأحدٍ أن يناكحه حتّي يُعرف منه التوبه» اين قيود سه‌گانه را در روايت ابي‌الصباح هم ذكر كرده. روايت ديگري كه محمدبن‌مسلم عن أبي‌ جعفر(عليهما السلام) ذكر مي‌كند اين است كه «هم رجالٌ و نساءٌ كانوا علي عهد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشهورين بالزّنا فَنهي الله عن اولئك الرجال و النساء و الناس اليوم علي تلك المنزلة من شهر شيئاً من ذلك أو اُقيم عليه الحدّ فلا تزوّجوه حتّي تُعرف توبته» اين نهي است ديگر «لا ينبغي» نيست گرچه «لا ينبغي» در روايات ظهور در كراهت ندارد بر خلاف تعبيرات فقهي, در كتابهاي فقهي «لا ينبغي» ظهور در حرمت ندارد اگر كسي فتوا داد «لا ينبغي» نمي‌شود از آن حرمت فهميد اما در تعبيرات قرآن كريم و نصوص, كلمهٴ «لا ينبغي» آن منعِ حاد را در بردارد ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[9] نه اينكه براي شمس مكروه است او اصلاً حق ندارد در نظام تكوين اين منعِ قطعي و منع بَتّي را مي‌گويند «لا ينبغي» خب.

روايت ديگري كه باز از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است اين است: «﴿الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إلاّ زانٍ أو مشركٍ﴾ قال إنّما ذلك في الجَهر ثمّ قال لو أنّ إنساناً زنَي ثمّ تابَ تزوّج حيث شاء» خب اين روايات, شارح آن آيات است كه حرمت در صورت توبه برداشته مي‌شود.

اهتمام در امر ازدواج با زدودن رسومات باطل

اما در جريان ازدواج كه اهميّت ازدواج را قرآن كريم مشخص كرد و روايات معيّن مي‌كند مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد بيست وسائل صفحهٴ چهارده اين روايت را از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه حضرت فرمود وجود مبارك رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: «ما بُنِيَ بِناءٌ في الإسلام أحبّ إلي الله عزّ و جلّ مِن التزويج» بعد مطلب ديگر باز در صفحه پانزده وجود مبارك حضرت فرمود: «اتّخذوا الأهل فإنّه أرزق لكم» اين همان تفسير ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ[10] است اين در صورتي است كه آن إصْر و غُل و زنجير و رسوم و رسوبات باطل را انسان از دست و پاي جامعه باز كند كه ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[11] اگر آن رسوبات جاهلي, دست و پا گير شد سنّ ازدواج متأسفانه تأخير مي‌افتد كه اين مرضيّ خدا و پيامبر نيست. ما موظّفيم در همهٴ امور, ديني زندگي كنيم. ولي متأسفانه دينمان در نماز و روزه و مسجد و حج و عمره و تمتّع و زيارات و ادعيه هست زندگي, زندگي ديني نيست لذا در شهرهايي كه ملل مختلف زندگي مي‌كنند خيلي فرقي بين مسلم و غير مسلم ديده نمي‌شود.

شمول كلمه طائفه بر فرد واحد و مافوق آن در آيات

خب مطلب بعدي دربارهٴ اين تعبير است كه فرمود: ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين طايفه چند جا در قرآن كريم ذكر شد يكي در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بود همان آيه نَفْر آيهٴ 122 كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ حالا اگر از روستايي يا شهري يك نفر هم قيام بكند به اين آيه عمل كرده است گفتند طايفه جمع نيست كه بگوييم اقلّش ثلاثه است و ما فوقش, آن بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه فرمود واحد و ما فوقش را شامل مي‌شود[12] همين است يك نفر هم طائف است طايفه است «يطوف حول المقصد و المقصود».

در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» هم مشابه اين آمده كه طايفه بر يك نفر مي‌تواند اطلاق بشود و يك نفر را هم شامل مي‌شود. در آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «حجرات» اين است كه ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا آنجا هم گفتند كه چه دو قبيله چه دو گروه چه دو نفر, اگر دو نفر به قتال يكديگر پرداختند مشمول اين آيه است اين طور نيست كه ما بايد صبر بكنيم نزاع دسته‌جمعي بشود بعد اقدام بكنيم ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا اين طور نيست, ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا﴾ اگر اين طايفه با اين طايفه حالا يك نفر با يك نفر يا دو نفر با دو نفر يا نزاع دسته‌جمعي چند نفر با چند نفر همه مشمول اين است لذا به استناد اين دو شاهد گفتند كه ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ شامل يك نفر هم مي‌شود. البته حضور همه اگر بود خب عُسْر و حرجي بود چون همه نمي‌توانند در آن مراسم حاضر بشوند يك عدّه كه حاضر بشوند كافي است منتها بايد مؤمن باشند لوجهينٍ يكي اينكه عبرت بگيرند يكي اينكه بدانند حدود الهي دارد اجرا مي‌شود كه پشتوانه داشته باشند قدرت پيدا كنند اما كفّار اگر حضور پيدا كنند دهن‌كجي مي‌كنند تبليغ اسلام‌هراسي مي‌كنند دين را ـ معاذ الله ـ به خشونت معرّفي مي‌كنند و مانند آن, لذا فرمود: ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾.

عدم تساهل و تسامح در دين خدا

مطلب بعدي آن است كه فرمود دينِ خدا جاي تسامح نيست. در نوبتهاي قبل گذشت كه ما در سه منطقه بايد زندگي كنيم منطقه‌اي است كه حكمش «ردّوا الحجر من حيث جاء»[13] است منطقه‌اي است كه جايش ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[14] است منطقه‌اي جايش ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[15] است. دربارهٴ دين خدا دربارهٴ اسلام دربارهٴ نظام اسلامي كسي حقّ معامله و تساهل و تسامح ندارد همان «ردّوا الحجر من حيث جاء» نشانه‌اش هم همين دفاع مقدس هشت ساله بود. در مسائل حقوقي خب اگر كسي به ما ستم كرده حقّ ماست كه ما هم برابر عدل, انتقام بگيريم ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾, ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾[16] يا ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾[17] نه «عليه» اين هست اما قانون هرگز نمي‌تواند به تنهايي كشور را متمدّن كند در تتميم اين كار و تكميل اين كار, اخلاق را خداي سبحان مقدّر فرمود, فرمود اگر ستمي به شما شد نسبت به شما بدرفتاري شد در منطقه‌اي هستيد كه حكم اصلي‌اش اين است ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ چه اينكه در جهنم هم همين طور است ولي آيا با همين ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ كشور به مقصد مي‌رسد يا نه, مؤمنين بايد رعايت كنند ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ اگر ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ نبود همين هفت هشت ميليون پرونده است كه در دستگاه قضايي هست خب كسي حقّ او گرفته شده يا در رانندگي يا در اجاره و استجاره يا در چِك دادن و مانند آن اين حقّ قانوني‌اش را مي‌بيند كه بايد برود شكايت بكند خب مي‌رود شكايت مي‌كند نتيجه‌اش هفت هشت ميليون پرونده در دست مانده است. دين را تنها ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ پيش‌بيني نكرده. فرمود براي تكميل آن كه خداي سبحان ترميم بكند و شما به رفاه مي‌رسيد ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ ما در سه منطقه داريم زندگي مي‌كنيم اخلاق كار خودش را دارد قانون كار خودش را دارد دين خدا هم حكم خودش را دارد دين خدا به معناي جامع شامل هر سه منطقه است اما اينكه فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ يعني اصول دين فروع دين يعني احكام, دربارهٴ احكام كه جا براي تساهل و تسامح نيست.

تفاوت قرآن با ديگر نِعَم الهي

مطلب ديگر اينكه در جريان نعمت كه در بحث ديروز مطرح شد خود نعمت يعني مال, زمين اينها آيات الهي است و بركت است في ذاتها اما اينها مثل قرآن نيست. قرآن نوري است كه اگر به جايي آمده آدم را روشن مي‌كند مگر كسي چشمش را ببندد ولي مال مثل قرآن نيست كه اگر يك جا آمده آدم را روشن بكند اين طور نيست مال هر جا كه آمده غالبش اين است كه انسان را مُترف و مُسرِف مي‌كند با رفاه زندگي مي‌كند. دربارهٴ قرآن ذات اقدس الهي فرمود اين نور است[18] ما قرآن نازل كرديم تا شما را نوراني كنيم اما دربارهٴ نعمت فرمود شما حواستان جمع باشد آنچه را ما آفريديم آيات الهي است زمين آب ميوه درخت, اينها آيات الهي است اما وقتي كه ما به شما داديم حواستان جمع باشد كسي كه وضع مالي‌اش خوب است اين مبتلاي به ثروت است مبتلا يعني مبتلا, اگر كسي ندارد مبتلاي به فقر است آن كس هم كه دارد مبتلاي به ثروت است ما او را آزموديم. در سورهٴ مباركهٴ «فجر» در اواسط سور‌ه فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلاّ﴾[19] در هر دو ابتلا هست بعضيها مبتلا به ثروت‌اند بعضيها مبتلا به فقر ما هر دو را آزموديم.

اين از بيانات نوراني است كه از وجود مبارك حضرت امير نقل شده است فرمود: «إنّ الغنيٰ والفقر بعد العرض علي الله»[20] چه كسي توانگر است چه كسي تهيدست در يوم‌الحساب روشن مي‌شود.

توصيف استقلال‌طلبي مسلمين در قرآن

وظيفه ما دو چيز است سعي در توليد, قناعت در مصرف چنين جامعه‌اي مي‌تواند روي پاي خود بايستد. سعي در توليد يعني هيچ كس نگويد من بازنشسته‌ام آدم دهن باز مي‌كند مي‌گويد من بازنشستم اگر عالِم و روحاني و مُعَمَّم است تا نفس مي‌كشد دستش بايد با قلم باشد وگرنه بيكاره‌ است, مگر مي‌شود يك روحاني دهن باز بكند بگويد من فارغ‌التحصيلم! تا نفس هست فهم قلم خواندن نوشتن گفتن و اگر روحاني نيست اهل حوزه و دانشگاه نيست او هم تا نفس مي‌كشد كار, حالا قبلاً هشت ساعت كار مي‌كرد الآن يك ساعت كار بكند سعي در توليد, قناعت در مصرف اين جامعه را خودكفا مي‌كند.

ذات اقدس الهي فرمود من همان طور كه پيغمبر را معرفي كرده‌ام در تورات و انجيل, مسلمانها را هم معرفي كردم. پيغمبر را در تورات و انجيل معرفي كرده طبق آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه اين روزها خوانده شد كه ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم﴾[21] كذا و كذا اما مسلمانها را فرمود رسول خدا و همراهانشان كساني‌اند كه اين‌چنين‌اند در تورات اين‌چنين‌اند, و در انجيل اين‌چنين‌اند ﴿مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾[22] الآن به بركت خونهاي پاك شهدا و تلاش و كوشش جانبازان و سعي امام راحل(رضوان الله عليه) اين كشور روي پاي خودش است چرا, براي اينكه شاگرد قرآن است باز چرا, براي اينكه قرآن مسلمانها را در چندين قرن قبل معرفي كرده كه مسلمان مثل شاخهٴ گندم است اين شاخهٴ گندم نيازي ندارد كه چوبي كنارش بگذاري اين خشك نشود يا اين نشكند اين خودش كمربند درست مي‌كند. فرمود اين شاخهٴ گندم را من چطور تربيت مي‌كنم اين اولاً جوانه مي‌زند ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ وقتي شَطأ زد جوانه زد اَزير و وزير را از خود درست مي‌كند. اَزير و وزير به يك معناست هر دو به اين معناست كه بار سنگين و وِزر روي دوش آنهاست ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ اَزير را از خود, وزير را از خود با يك كمربند محكم جاي خودش را محكم مي‌كند روي پاي خودش مي‌ايستد وقتي كه اَزير گرفت وزير گرفت غليظ شد ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾ روي ساق خودش مي‌ايستد مي‌شود خودكفا, اگر ملّتي اين‌چنين شد مي‌شود ملّت مسلمان. ما تمام دردمان اين است كه داريم سكولار زندگي مي‌كنيم يعني دينِ ما در زندگي ما نيست; ما سينه خوب مي‌زنيم عزاداري خوب مي‌كنيم نماز خوب مي‌خوانيم اعتكاف داريم نماز جماعتمان هست ولي مثل اينكه وضع دين از زندگي جداست. اين آيه فرمود من مسلمانها را چندين سال قبل معرفي كردم در تورات و انجيل كه مسلمانها اين طورند روي پاي خودشان مي‌ايستند وقتي اَزير از خود, وزير از خود, غليظ شدند ساق و ساقه پيدا كردند ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾[23] روي پاي خودش مي‌ايستد آن وقت دنيا بخواهد تحريم بكند خب بكند. اگر ـ خداي ناكرده ـ كسي فكر خوبي خدا به او داد اين حق‌ناشناسي كرد از اين مملكت بخواهد جاي ديگر برود هر جا برود ديگر خدا به او راه نمي‌دهد شما بالأخره از آب و خاك اين مملكتيد از اين مملكت رشد كرديد اين خونهاي پاك شهدا اين سرزمين را طيّب و طاهر كرد فرمود: «طِبْتُم و طابت الأرض الّتي فيها دُفِنْتُم»[24] اين كشور شده طيّب و طاهر حالا از اينجا فرار مي‌كنيد كجا مي‌خواهيد برويد براي چه مي‌خواهيد برويد؟ غرض آن است كه مسلمان آن است كه روي پاي خودش بايستد مبادا خيال بكند كه داشتن, كمال است داشتن كمال نيست داشتن آزمون است مثل قرآن نيست كه داشتنش كمال باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . الامالي (شيخ مفيد), ص135; بصائر الدرجات, ص414.

[2] . الكافي, ج2, ص606.

[3] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 156.

[5] . الكافي, ج1, ص75.

[6] . معاني الأخبار, ص239.

[7] . الكافي, ج1, ص30.

[8] . سورهٴ نجم, آيهٴ 3.

[9] . سورهٴ يس, آيهٴ 40.

[10] . سورهٴ نور, آيهٴ 32.

[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 157.

[12] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص406.

[13] . نهج‌البلاغه, حكمت 314.

[14] . سورهٴ شوري, آيهٴ 40.

[15] . سورهٴ رعد, آيهٴ 22; سورهٴ قصص, آيهٴ 54.

[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 194.

[17] . سورهٴ نحل, آيهٴ 126.

[18] . سورهٴ نساء, آيهٴ 174.

[19] . سورهٴ فجر, آيات 15 ـ 17.

[20] . نهج‌البلاغه, حكمت 452.

[21] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 157.

[22] . سورهٴ فتح, آيهٴ 29.

[23] . سورهٴ فتح, آيهٴ 29.

[24] . مصباح المتهجّد, ص723.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق