31 12 1992 5024680 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 253

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

 ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً ﴿166﴾ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً ﴿167﴾ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ﴿168﴾ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسِيراً ﴿169﴾ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً ﴿170

در قبال انكار منكران، ذات اقدس الهي شهادت شاهدان را ذكر مي‌كند؛ اول، شهادت خود را بعد شهادت فرشته‌ها را بعد مي‌فرمايد كه شهادت من كافي است. اينكه فرمود: ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾ هم مي‌تواند به اين معنا باشد كه خدا شهادت مي‌دهد به حقانيت قرآني كه براي تو فرستاد كه «شهد بأنّ القران حق» و هم مي‌تواند به اين معنا باشد كه خداوند شهادت مي‌دهد به اينكه رسالت تو حق است كه مشهودٌ به يا مشهودٌ له، رسالت پيغمبر باشد. آن‌گاه خداوند چگونه شهادت مي‌دهد كه پيغمبر رسول خداست: ﴿بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾ به وسيلهٴ قرآني كه به سوي تو نازل كرد. اين قرآني كه به سوي تو نازل كرد شهادت خداست، چون كلام خداست و از زبان تو جاري شده. پس خدا شهادت داد به رسالت تو، از راه فرستادن قرآن.

قرآن، نمودار علم خدا

بعد فرمود: ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾؛ خداوند اين قرآن را به علم خود نازل كرده است. اين «باء» ﴿بِعِلْمِهِ﴾ يا «باء» مصاحبت و ملابست است كه به هر دو تقدير، به اين معنا خواهد بود كه قرآن در صحبت علم خداست يا قرآن در كسوت و جامهٴ علم خداست كه خداوند، جامهٴ علم خود را بر تن قرآن پوشانيد و قرآن، نمودار علم خداست. نظير اينكه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ[1] كه اين «باء» هم مي‌تواند «باء» مصاحبه باشد هم «باء» ملابسه، يعني اين كتاب در صحبت حق است يا در كسوت حق ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾، اينجا هم بازگشتش به اين خواهد بود كه «بالعلم انزلناه و بالعلم نزل» يعني اين عالمانه نازل شده است و كتاب علمي است، علم الله است.

تبيين معناي ديگري براي «أنزله بعلمه»

مطلب ديگر آن است كه ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ يعني اين كتاب را خداوند عليم نازل كرده است و طوري نازل كرده است كه همان طوري كه خودش فرمود به گوش مردم برسد كه خدا عالم است؛ اين كتاب او، از گزند تحريف و نفوذ شياطين مصون است ﴿أَنْزَلَه﴾ در حالي كه خدا عالم است به اينكه اين كتاب، تحريف نشده. نظير آيات پاياني سورهٴ «جن» يعني آيهٴ 26 به بعد سورهٴ «جن» كه فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدا٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولًٍ﴾؛ خداوند عالم غيب است و غيب خود را به كسي اطلاع نمي‌دهد مگر آن پيامبري كه مورد رضاي حق باشد و دينش و كمال هستي‌اش، پسنديدهٴ حق باشد. آن‌گاه فرمود: ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَي‏ءٍ عَدَداً﴾؛ خداوند آن غيب خود را و آن وحي خود را كه نازل مي‌كند از مبدأ نزول تا به سطح جامعه برسد و به گوش مردم برسد و حجت الهي، حجت بالغه بشود اين كتاب، مصون است چرا؟ براي اينكه اين كتاب از هر طرف، محاط به فرشته‌هاست كه فرشته‌هاي امين وحي خدا اين وحي را همراهي مي‌كنند نه خود فرشته‌ها در آن تصرف مي‌كنند نه اجازه مي‌دهند كه وهم كسي شيطنت كسي بر او نفوذ كند، چيزي بر آيات الهي بيفزايند يا از آن كم بكند ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾، آن‌گاه ﴿فَإِنَّهُ﴾ يعني خداوند ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ﴾ اين «سلك» هم لازم است هم متعدي يعني يك راهنمايي و سالكهايي را خدا اعزام مي‌كند از بين وحي و از پشت‌سر وحي ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ يعني مراقب‌هايي را خدا اعزام مي‌كند تا خدا بفهمد كه اين وحي به صورت صحيح به دست مردم رسيده است: ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا[2]؛ آن فرستاده‌هاي الهي، رسالات رب‌شان را نه تنها به صورت صحيح به دست انبيا مي‌رسد، بلكه از انبيا به مردم هم به صورت صحيح مي‌رسد. از آن به بعد خود مردم خواستند تفسير به راي كنند كم بكنند زياد بكنند، آن ديگر به سوء اختيار خود آنهاست ولي خداوند، وحي را از آن مصدر نزول تا به سطح جامعه آنچه حق است مي‌رساند. اين طور نيست كه وحي خدا دست‌خورده به دست مردم برسد، بلكه دست‌نخورده و سالم به دست مردم مي‌رسد از آن به بعد، اگر كسي خواست تحريف بكند كم بكند زياد بكند در حيطهٴ درون خودش يا به سوء اختيار خودش بالأخره آزاد است، اين ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ مي‌تواند به اين معنا هم باشد.

رد سخن فخ رازي در استفاده «زايد بودن علم خدا بر ذات خدا» از تعبير «بعلمه»

فخررازي در تفسيرش مي‌گويد اين كلمهٴ علم كه به خدا اضافه شده است ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ اين دلالت مي‌كند بر آنچه را كه اشاعره مي‌گويند و آن اين است كه علم خدا زائد بر ذات اوست چرا؟ براي اينكه اين علم به خدا اضافه شده، اين يك مقدمه و اضافهٴ شي به نفس صحيح نيست، اين دو پس علم، عين ذات خدا نيست اين نتيجه چون علم، مضاف به ذات است و هيچ شيئي به خودش اضافه نمي‌شود، پس علم واجب، عين ذات او نيست و ـ معاذ الله ـ زائد بر ذات است[3]، خب وقتي تفكر تفكر برهاني نبود گرفتار ظهور لفظي است. اولاً در اضافه، تعدد عنوان كافي است؛ مثل اينكه ما مي‌گوييم خدا به خودش علم دارد، خب خدا به خودش علم دارد علم خدا به خودش هم زائد بر ذات اوست ـ معاذ الله ـ يا علم خدا به ما عدا را شما زائد مي‌دانيد؟ اگر علم خدا به ذات خودش زائد به ذات باشد، در مقام ذات خدا علم ندارد حتي به خودش و اگر ذات خدا به خودش علم دارد پس در اضافه، تعدد مفهومي و اعتباري كافي است؛ مثل اينكه ما مي‌گوييم ما به ذاتمان عالم‌ايم، هر كسي با ذات خود عالم است و به كار خود و به شيء ديگر هم عالم است. آنجا كه به شيء ديگر عالم بود آن عالم، غير از معلوم است مثلاً، ولي آنجا كه به ذات خود عالم است آن علم همان حضور ذات براي ذات است، اين‌چنين نيست كه علم، زائد بر ذات باشد در حالي كه اضافه در هر دو جاست. پس صرف اضافه مستلزم تعدد ذات نيست، بلكه تعدد مفهوم و تعدد اعتبار كافي است از يك حيثي كه منكشف است معلوم است و از حيثي كه براي خود او منكشف است عالم است. پس اينكه خداوند فرمود: ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ اين دلالت نمي‌كند كه علم واجب، زائد بر ذات اوست. گذشته از اينكه اگر علم، زائد بر ذات باشد لازمه‌اش آن است كه ما چند تا واجب و چند تا قديم داشته باشيم. چون علم واجب كه حادث نيست لابد قديم است، اين است كه مي‌گويند اشاعره قائل به تعدد قدما هستند از همين جاست چون آنها صفات ذات را هم زائد بر ذات مي‌دانند. اين است كه در همان خطبهٴ اول نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود كمال توحيد، نفي صفات است براي او يعني صفات كمال، عين ذات اوست نه زائد بر ذات.

شهادت ملائكه در انزال كتاب

مطلب بعدي آن است كه شهادت ملائكه در انزال كتاب است و براي كساني كه شهادت ملائكه را نسبت به نازل كردن كتابهاي انبيا گذشته مي‌پذيرند اين استدلال، تام است. البته مشركين فعلاً چون محل بحث نيستند اين استدلال براي آنها نيست، بعد هم فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾ كه در بحث ديروز گذشت [كه] اين ناظر به توحيد در شهادت است.

استدلال بر كفايت شهادت الهي

پرسش:...

پاسخ: يعني شهادت خدا كافي است، شهادت او كفايت مي‌كند شهادت ديگر لازم نيست، خب اگر شهادت آنها دخيل بود چطور لازم نيست؟ پس معلوم مي‌شود كه آنهايي كه شهادت مي‌دهند شهادت‌شان به تبع است نه در عِدل شهادت خدا. اگر در عدل شهادت خدا باشد خب شهادت آنها هم مثل شهادت خدا كافي است. اگر شهادت ملائكه، عديل شهادت خدا باشد خب همان طوري كه شهادت خدا كافي است شهادت عديل‌اش هم كافي است؛ اما اين ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾ كه در مقام تهديد است يعني شهادت‌هاي ديگر لازم نيست همين كافي است ديگر! چرا، براي اينكه آنها شهادتشان بالعرض است در حقيقت.

بيان برخي اعمال سوء بني اسرائيل

حالا دربارهٴ كافران دارند آن كيفر تلخ‌شان را بازگو مي‌فرمايند. مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين گروه بني‌اسرائيل مخصوصاً مشايخ سوء‌شان چهار تا كار داشتند: اولاً به حقيقت قرآن و رسالت پيغمبر كفر مي‌ورزيدند و ثانياً اين كفر خود را هدايت مي‌پنداشتند و حق تلقي مي‌كردند و ثالثاً چون خيال مي‌كردند اين كفر، حق است و هدايت به فكر اضلال ديگران افتادند كه هدايت ديگران را كه حقيقت اضلال بود قبول مي‌كردند و رابعاً با همين گمراه كردن مردم، كسب وجه و وجاهت كردند؛ هم درآمدي كسب مي‌كردند هم چهرهٴ الهي به خود دادند.

بررسي مفهوم «صدّ» و موارد آن در قرآن

كلمهٴ «صدّ» يعني منصرف كردن _«صدّ» با «صاد»_ اگر محفوف به قرينه‌هاي قبلي و بعد نباشد اين كلمهٴ «صدّ» گرچه به معناي صرف است «صدَّه» يعني «صرفه» ولي چون اولاً خودشان منصرف مي‌شوند از وحي الهي، بعد ديگران را منصرف مي‌كنند اين كلمهٴ ﴿صَدُّوا﴾ هم به اين معناست كه «صَدُّوا انفسهم» و هم «صَدُّوا غيرهم»؛ «صَدُّوا انفسهم» مي‌شود «انصرفوا»، نه اينكه «صدّ» به معناي انصراف باشد [بلكه] «صدّ» به معناي صرف است يعني منصرف كردن ولي وقتي هم خودشان را منصرف مي‌كنند هم ديگران را منصرف مي‌كنند، محصول اين صدّ اين‌چنين مي‌شود كه «انصرفوا بانفسهم و صرفوا غير انفسهم». ولي در خصوص اين آيه، اين كلمهٴ ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ همان معناي انصراف خودشان را مي‌فهماند يعني اينهايي كه خودشان منصرف شدند، بعد ﴿وَصَدُّوا﴾ ديگران را از سبيل الله ولي آنچه از همين سورهٴ «نساء» قبلاً بحث شد يعني آيهٴ 61 آنجا اين‌چنين معنا شد «صدّ» هم به معناي صرف و هم به معناي انصراف؛ اما نه اينكه «صدّ» يعني «إنصَرَفَ»، بلكه صدّ همه جا معناي صرف است؛ منتها «صرفوا انفسهم و صرفوا غير انفسهم»، صرف خودشان به صورت انصراف تبديل مي‌شود؛ آيهٴ 61 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً﴾؛ وقتي ما آنها را دعوت به دين مي‌كنيم منافقين صدّ دارند نه يعني فقط ديگران را منصرف مي‌كنند، بلكه خودشان را هم منصرف مي‌كنند. اينكه در آن آيه ﴿يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً﴾ به اين معنا تفسير شد كه يعني «ينصرفون بانفسهم و يصرفون غيرهم» اين نه به آن معناست كه «صدّ» هم به معناي انصراف است هم به معناي صرف و نه به اين معناست كه اين «صدّ» بر دو معنا تطبيق شده است يا در دو معنا استعمال شده است «صدّ» همان صرف است؛ مثل اينكه ما مي‌گوييم «ضَلُّوا وَأَضَلُّوا»؛ گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند. اينجا هم از يك جهت شبيه آن است كه منصرف شدند و ديگران را منصرف كردند. پس «صدّ» يعني «صرفَ» يعني منصرف كرد، هم خودشان را هم ديگران را. در آنجا اين‌چنين تفسير شد كه «رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ انفسهم و غيرهم عَنكَ صُدُوداً»؛ اما اينجا نيازي به آن سبك تفسير نيست، براي اينكه قبل از كلمهٴ ﴿صَدُّوا﴾ اين‌چنين دارد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ خودش به منزلهٴ «صدوا انفسهم» است يعني به منزلهٴ «انصرفوا» است، آن‌گاه ﴿وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ به اين معناست كه «صدوا غيرهم عن سبيل الله».

مراد از «سبيل الله» در آيه

نكته ديگر آن است كه گاهي تعبير به رسالت مي‌شود گاهي تعبير به وحي الهي مي‌شود، گاهي به صورت كتاب گاهي به صورت سبيل الله. رسالت رسول خدا وحي‌اي كه بر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل مي‌شود كتاب و كلامي كه از طرف خدا دريافت مي‌شود همهٴ اينها سبيل الله است، لذا در همين زمينه اينها كه به رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كفر ورزيدند اينها كه به كتاب الهي كفر ورزيدند در حقيقت، عن سبيل الله منصرف شدند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾. اينها چهار كار كردند: يكي اينكه خودشان گمراه شدند؛ دوم اينكه اين گمراهي خودشان را حق دانستند؛ سوم اينكه ديگران را اضلال كردند؛ چهارم اينكه اين را اضلال را هم دست‌آويزي قرار دادند براي كسب وجه و وجاهت كه ﴿لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ[4].

كيفر تلخ كفار

براساس اين چهار كار، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها خيلي گمراهند كيفر تلخشان اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا﴾ به جامعه ستم كردند به جوامع بشري ستم كردند، ﴿لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ﴾؛ اينها كه توبه نكردند و مُردند سنت خدا بر اين نيست كه اينها را بيامرزد ﴿وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ٭ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ﴾؛ هيچ راهي را خدا فراسوي اينها نصب نمي‌كند در قيامت، مگر راه جهنم. نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حج» خواهد آمد؛ در آيهٴ چهار سورهٴ «حج» اين است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ[5]؛ اگر كسي تحت ولاي شيطان قرار بگيرد شيطان، او را فقط به عذاب جهنم و افروختهٴ قيامت راهنمايي مي‌كند. اينجا هم فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ٭ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ﴾ و چون اينها عالماً عامداً و معانداً كفر ورزيدند، بايد در عذاب الهي مخلد باشند: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ كلمهٴ خالد اگر با ابد همراه نباشد، احتمال مكث طويل را مي‌دهد _به معناي ابديت نباشد_ ولي وقتي كلمهٴ ابداً دارد ظاهرش همان جاودانگي در جهنم است؛ منتها همهٴ جهنميها مخلد نيستند، آنهايي كه موحدند و فاسق‌اند به مقدار فسقشان عذاب مي‌بينند، بعد سرانجام نجات مي‌يابند ولي آن معاندين، اينها مخلدند.

رد ادعاي المنار در تفسير «أبداً» به مكث طويل

مع‌ذلك در تفسير المنار با اينكه اينجا كلمهٴ ابداً دارد، به چند شاهدي استشهاد مي‌كنند كه اين ابداً تأكيد در آن مكث طويل است، به معناي ابديت و نامتناهي بودن نيست[6]. اگر خدا مي‌فرمود اينها مخلدند يعني مدت طولاني در جهنم مي‌ماند. وقتي اين كلمه را با ابداً تأكيد كرد يعني خيلي طول مي‌كشد ولي به صورت «لا الي نهاية» نخواهد بود، ابديت به آن معنا نيست. ولي خب ظاهرش اين است كه ابداً يعني براي هميشه در جهنم مي‌ماند. گرچه كلمهٴ ابد، در قرآن كريم به معناي يك امر مقطوع و منقطع هم آمده است[7] ولي ظاهرش دربارهٴ جهنم وقتي كه دارد ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ دلالت دارد به اينكه اين منظور، ابدي است.

پس آنچه در تفسير المنار آمده است ظاهراً تام نيست ﴿وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسِيراً﴾؛ داشتن جهنم ابد و تعذيب ابدي كافران براي خدا خيلي آسان است، سخت نيست. بعد آن‌گاه چند خطاب الهي دارد بعضي از اينها خيلي عام است بعضيها خاص و مورد خطاب هم بعضيها مربوط به نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بعضيها مربوط به قرآن. آنجا كه محور بحث، رسالت پيغمبر باشد قرآن هم در كنارش هست آنجا كه محور بحث قرآن باشد رسالت پيغمبر هم در كنارش هست. در اين آيه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾؛ اين خطاب ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ ديگر نتيجه‌گيري عمومي است يعني گرچه هم سخن از ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ[8] هست؛ اما اين اهل كتاب زيرمجموعهٴ عنواني قرار دارند كه آن عنوان، مخاطب است و آن عنوان ناس است.

آيات دالّ بر جهاني بودن رسالت پيغمبر (ص)

در قرآن كريم آيات فراواني دارد كه جهاني بودن رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بازگو مي‌كند، نظير آيهٴ اول سورهٴ «فرقان» كه فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾. پس اين تنها سخن از ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا[9] و امثال‌ذلك نيست، بلكه ﴿لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ و آن آيه‌اي كه ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ[10] يا ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ[11] يعني اين تذكرهٴ بشريت است، هر جا بشر هست و در هر عصر و نسلي بشريت حضور و ظهور دارد قرآن براي او حجت بالغهٴ خداست. چه اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ[12] و امثال‌ذلك، اين خطاب ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اين‌چنين است كه ﴿لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ[13]، همهٴ اين آيات نشان مي‌دهد كه رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جهاني است. اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾ بعد از چند آيه مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ[14] كه در اين آيهٴ محلّ بحث محور اصلي، رسالت پيغمبر است و قرآن در كنار او. در آن آيه‌اي كه بعد از چند آيه ذكر مي‌شود يعني آيهٴ 174 همين سورهٴ «نساء» محور اصلي آيه، قرآن است و رسالت در كنار او.

حالا اينجا مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ﴾ اين رسولي كه به انتظارش به سر مي‌برديد و همان رسول معهود معروف آمده است خب و اهل كتاب كه مي‌دانستند به ديگران هم گفتند، لذا در اينجا رسول با «الف» و «لام» ياد شده است ديگران از اهل كتاب گرفته‌اند. گاهي هم بدون «الف» و «لام» ياد مي‌شود كه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾. و مانند آن

احتمال برخي معاني در جمله «بالحق»

خب ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾، اين ﴿قَدْ جَاءَكُمُ﴾ يا به اين معناست كه اين رسول، براي شما حق آورد كه اين «باء» مي‌شود «باء» تعديه؛ «جاءَ بالحق» يعني «آتاكم الحق» و مانند آن. اين «جاء» به معناي آوردن است نه آمدن و آوردن را ما از كلمهٴ «باء» تعديه مي‌فهميم «جئني بزيدٍ» يعني زيد را بيار، «جاءكم بالحق» يعني حق آورد اگر «باء»، «باء» تعديه باشد. يا نه اگر منظور اين نباشد كه قرآن را براي شما آورد كتاب را براي شما آورد منظور، آن باشد كه رسالت او به حق است اين «باء»، «باء» مصاحبه يا ملابسه است يعني«جاءكم بالحق» يعني مصاحباً بالحق يا ملتبساً بالحق؛ در كسوت حق است يا در صحبت حق است.

تبيين ربوبيّت خداوند در كريمه مذكور

چون اين‌چنين است پس او حق آورد و از طرفي هم از كسي حق آورد كه او شما را مي‌پروراند مدبر شماست، مالك شماست رب يعني مالِك مدبر. خب اگر از طرف كسي است كه او رب شماست و خودش هم حق آورد چه دليلي دارد كه قبول نكنيم؟ لذا با «فاء» تفريع آمد فرمود: ﴿فَآمِنُوا﴾، براي اينكه از طرف كسي آمد كه مسئول پرورش و تدبير شماست و آنچه را هم كه آورد، حق است يا خودش هم كه رسول است حق است، پس ﴿فَآمِنُوا﴾. وقتي ايمان آورديد ﴿خَيْراً لَكُمْ﴾ اين ﴿خيراً﴾ يا مي‌تواند خبر باشد يعني «يكن ذلك الايمان خيراً لكم» يا حال؛ در حالي كه اين ايمان براي شما خير است ﴿فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ﴾.

 بعد چون قبلاً فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ[15] در اين بحثها معمولاً تبشير با انذار آميخته است. حالا كه بشارت داد فرمود: ﴿فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ﴾ حالا انذار مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَإِن تَكْفُرُوا﴾؛ اگر كفر ورزيديد و ايمان نياورديد.آن ايمان چون براي شما خير بود سودي به خدا نمي‌رساند، چون ﴿خَيْراً لَكُمْ﴾ و اين كفر هم ضرري به خدا نمي‌رساند چرا؟ چون اگر سراسر جهان هستي براي خداست وقتي مي‌توان به خدا ضرر رساند كه چيزي از مُلك و مِلك او كم كرد اگر اين معنا ممكن نبود كه چيزي از مُلك و مِلك خدا كم بشود، پس كفر شما نسبت به ذات اقدس الهي زيانبار نيست شما آن خير خودتان را از دست داديد ﴿فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ﴾.

برداشت مطالبي از ﴿وَإِن تَكْفُرُوا ...

اما ﴿وَإِن تَكْفُرُوا﴾ آن خير را از دست داديد (يك) به خدا ضرر نرسانديد براي اينكه فرض ندارد به خدا ضرر برسانيد، چون سراسر جهان ملك اوست و چيزي را نمي‌شود از ملك او كم كرد (اين دو)، يك هشدار و انذار ضمني هم هست (سه) يعني وقتي سراسر جهان مُلك خداست شما در برابر كسي مقاومت كرديد كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[16] به فكر آن روز خطر هم باشيد، لذا اين سه مطلب را از ذيل اين كريمه مي‌توان استفاده كرد. ﴿فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ﴾؛ اما ﴿وَإِن تَكْفُرُوا﴾ آن خير را از دست داديد اولاً و به خدا ضرر نرسانديد ثانياً و هشيار باشيد ثالثاً، ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم آيهٴ هشت اين‌چنين فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] - سورهٴ اسراء، آيه 105.

[2] - سورهٴ جن، آيات 27 و 28.

[3] - التفسير الكبير، ج 11، ص 269.

[4] - سورهٴ توبه، آيه 34.

[5] - سورهٴ حج، آيه 4.

[6] - المنار، ج 6، ص 64.

[7] - سورهٴ توبه، آيه 84.

[8] - سورهٴ نساء، آيه 171.

[9] - سورهٴ انعام، آيه 92؛ سورهٴ شوري، آيه 7.

[10] - سورهٴ مدثر، آيه 31.

[11] - سورهٴ مدثر، آيه 36.

[12] - سورهٴ سبأ، آيه 28.

[13] - سورهٴ انعام، آيه 19.

[14] - سورهٴ نساء، آيه 174.

[15] - سورهٴ نساء آيه 165.

[16] - سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق