03 12 1992 5023999 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 229

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا ﴿135﴾ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا ﴿136﴾

مطالبي كه مربوط به آيهٴ قبل بود مقداري از آنها مانده است؛ يكي اينكه اينكه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾ گاهي ناظر به حكم فقهي است كه بحثش گذشت كه شهادت انسان، همان طوري كه به نفع والدين و اقربين نافذ است به زيان والدين و اقربين هم نافذ است چون حق و عدل، متبع است ولي شهادت يعني اقرار علي النفس، نافذ است؛ اما ادعاي به سود نفس، بينه طلب مي‌كند كه آن از بحث خارج است.

استفادهٴ اخلاقي از برخي آيات

گاهي ممكن است از آيه‌اي نكته تربيتي و اخلاقي هم استفاده بشود نه حكم فقهي يعني شهادت به عدل بدهيد ولو آن شهادت منتهي بشود به زيان خودتان يا زيان پدر و مادرتان يا زيان بستگانتان. شهادت در يك امر خارجي است نه اينكه مشهودٌ عليه، والدين يا اقربين باشند [بلكه] مشهودٌ عليه يك شخص ديگر هست ولي آن حادثه شهادت دادن به زيان شما تمام مي‌شود. گاهي آن مشهودٌ عليه كينه شما يا والدين يا اقربين را در دل مي‌گيرد يا به فكر ايذاي شماست؛ مادامي كه به آن ايذاهاي مهم نرسد، شما شهادت به حق بدهيد گرچه به زيان شما يا والدين يا اقربين باشد، اين يك مطلب.

رعايت قسط و عدل لازمهٴ جهاني بودن يك دين

مطلب ديگر آن است كه ديني كه ادعاي جهاني بودن دارد بايد جهاني بينديشد و تنها چيزي جهاني است و انساني خواهد بود كه براساس قسط و عدل باشد. چون تمام انسانها؛ چه مسلمان چه كافر چه نزديك چه دور چه غني چه فقير چه روستايي چه شهري همه خواهان عدل‌اند، لذا دو قسم را در اين آيه ذكر فرمود [و] قسم سوم را در سورهٴ مباركهٴ «مائده»[1] ياد كرد، قسم چهارم هم از قسم دوم برمي‌آيد. اينكه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾ اين بيان آن فرد ضعيف است؛ شما شهادت به حق بدهيد «سواءٌ كان المشهود عليه قريباً او بعيدا» وقتي علي الوالدين و الاقربين، شهادتتان نافذ بود و موظف بوديد، شهادت علي الأبعدين هم نافذ است. پس ‌«سواءٌ كان المشهود عليه قريباً او بعيدا» اين (يك)، «و سواء كان غنياً او فقيرا» كه اين را بالصراحه ذكر فرمود، «و سواءٌ كان مسلماً او كافرا» حالا ما در كشوري به سر مي‌بريم كه هم مسلمان در اين كشور زندگي مي‌كند و هم كافر؛ اهل كتاب هستند يهوديها هستند مسيحيها هستند حالا اگر در يك حادثه‌اي حقوقي يا مالي، بدني يا مالي به محكمه اسلامي مراجعه كردند يكي از دو طرف مسلمان است و ديگري يهودي يا مسيحي، شاهد بخواهد شهادت بدهد يا قاضي بخواهد داوري كند اينجا آيا مجاز است كه به سود مسلمان و عليه يهودي يا مسيحي حكم بكند يا شهادت بدهد يا قضاي به عدل واجب است ولو يك طرفش غير مسلمان باشد، شهادت به عدل واجب است در محكمه عدل ولو طرف ديگرش غير مسلمان باشد.

در سورهٴ مباركهٴ «مائده» به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان آيهٴ 42 سورهٴ «مائده» اين‌چنين اعلام كرد، فرمود گروهي از اهل كتاب هستند كه ﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ﴾؛ اگر به محكمه تو مراجعه كردند ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ شما يا آنها را به محكمه خودشان ارجاع مي‌دهيد (الآن فتوا هم همين است)[2] يا خودتان حكم آنها را به عهده مي‌گيريد، گرچه بعضي از فقها نظير سيدنالاستاد امام(رضوان الله عليه) نظرشان اين بود كه اُوليٰ آن است كه قاضي در نظام اسلامي حكم آنها را به عهده بگيرد [و] آنها را به محكمه خودشان ارجاع ندهد ولي به هر تقدير، اصل حكم به نحو تخيير است چه اينكه از آيه برمي‌آيد و از روايت ابي‌ بصير هم كاملاً استفاده مي‌شود[3]، هم روايت دلالت بر تخيير دارد هم ظاهر آيه كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخير است يا قضاي آنها را به عهده مي‌گيرد يعني بين دو تا يهودي يا دو تا مسيحي يا يك يهودي و يك مسيحي حكم مي‌كند يا آنها را به محكمه خاص خودشان ارجاع مي‌دهد. فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ نه يعني آنها را رها كن [بلكه] آنها را ارجاع كن به محكمه‌شان، بالأخره كار بايد فيصله پيدا كند، ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا﴾.

اما ﴿وَ إِنْ حَكَمْتَ﴾؛ اگر اعراض كرديد آنها را به محكمه خودشان ارجاع داديد كه آنها نمي‌توانند درباره تو تصميم سوء بگيرند و اگر خواستيد بين آنها حكم بكنيد، ديگر اين‌چنين نيست كه مجاز باشيد بگوييد حالا چون اينها غيرمسلمان‌اند من مي‌توانم عدل را رعايت نكنم، اين طور نيست: ﴿وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ خب، براي آن است كه دين وقتي مي‌تواند جهاني باشد كه جهاني فكر بكند، قومي فكر بكند يا بخشي از افراد را بر بخش ديگر مقدم بداند اين كه ديگر جهاني نيست.

مساوات گروه‌هاي چهارگانه در حكم به قسط

قهراً اين سه گروه يكسان خواهند بود يعني «مشهودٌ عليه سواءٌ كان قريباً أمْ بعيداٌ» بايد حق و شهادت، قسط درباره هر دو باشد؛ «و إن كان المشهود عليه غنياً او فقيرا» حكم به قسط و شهادت به عدل بايد در باره هر دو يكسان باشد؛ «و ان كان المشهود عليه يا مقضي عليه مسلماً او كافرا» بايد قسط و عدل درباره هر دو رعايت بشود و از اينجا آن قسم چهارم هم مشخص مي‌شود كه «ان كان المشهود عليه حضرياً أم بدويا»؛ چه شهري باشد چه روستايي حكم همين است كه آن‌هم از اين تثنيهٴ سه گانه به خوبي بر مي‌آيد.

معناي مراد از ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ در قرآن

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا﴾ اين يا به اين معناست كه پيروي هوس نكنيد؛ مبادا عدول از حق دامنگيرتان بشود كه اين ﴿تَعْدِلُوا به معناي عدل نباشد [بلكه] به معناي عدول از حق باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي﴾ چرا؟ ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ يعني مبادا ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ عدول بكنيد ‌«و تنحرفوا‌». نظير آيهٴ سورهٴ «حجرات»؛ آيهٴ ششم سورهٴ «حجرات» همان آيه معروف اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ چرا؟ ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ﴾ يعني مبادا اينكه براساس جهالت و ندانم كاري با يك عده برخورد كنيد ﴿فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾ بعد پشيمان بشويد. اين ﴿فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾ يعني مبادا اينكه قومي را جاهلانه مورد اصابت قرار بدهيد يا به اصابت دربيايد، مبادا اينكه اين‌چنين بشود. اينجا هم اگر ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معناي عدول و انحراف عن الحق باشد معناي آيه اين‌چنين خواهد شد كه ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي﴾ مبادا اينكه منحرف بشويد و اما اگر آن ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ علت باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي﴾ چرا؟ ‌«‌لأن تعدلوا»؛ براي اينكه بخواهيد عادل باشيد اين با صدر آيه سازگار است و اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ﴾ براي اينكه اين قيام به قسطتان به هم نخورد و شما قائم به قسط و عدل باشيد، پس پيروي هوا را رها كنيد: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي﴾ چرا؟ براي اينكه ‌«لأن تَعْدِلُوا‌» اگر اين‌چنين باشد با صدر آيه انسب است.

پرسش:...

پاسخ: بله ‌«‌لأن تعدلوا» ديگر، بالأخره يك چيزي در تقدير هست؛ منتها اين ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ يعني عادل باشيد يا عدول كنيد اگر عدول كنيد آنچه در تقدير است اين است كه «مخافة أنْ تعدلوا»، نظير آيهٴ شش سورهٴ «حجرات» كه ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾ يعني «مخافة أنْ تصيبوا مخافة الاصابة» مبادا اينكه برخورد كنيد؛ اما اگر اين از عدل باشد آن ‌«لام‌‌» در تقدير است يعني ‌«لأن تعدلوا‌».

﴿وإن تلووا ...﴾  تفسير اتّباع هدى يا شرح عدول از حق

مطلب بعدي آن است كه اگر ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معناي عدل باشد يعني پيروي هويٰ نكنيد براي اينكه عادل بشويد، اين ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ تفصيل تتبع الهوي است، تفصيل آن منهي است؛ ما گفتيم پيروي هوي نكنيد. حالا اگر پيروي هويٰ كرديد پيروي هوس يا به اين است كه در محكمه حاضر بشويد زبان پيچي كنيد بد شهادت بدهيد ‌«كان‌‌» ناقصه است يا نه، اصلاً در محكمه حاضر نشويد سرپيچي كنيد نه زبان پيچي ‌«كان‌‌» تامه است يكي ‌«ليس‌‌» ناقصه است يكي ‌«ليس‌‌» تامه. يك وقت شهادت نمي‌دهيد يك وقت شهادت مي‌دهيد ولي شهادت به باطل خب اما اگر اين ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معناي عدول باشد نه به معناي عدل، آن وقت ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ تفصيل و شرح اين عدول عن الحق است؛ عدول عن الحق گاهي به اين است كه گاهي انسان اصلاً در محكمه حق حاضر نمي‌شود و شهادت نمي‌دهد گاهي نه حاضر مي‌شود و شهادت به باطل مي‌دهد و شهادت زور. به هر تقدير، اين تفصيل آن عدول يا تفصيل آن اتباع هويٰ است. در قرآن كريم به هر دو قسمش اشاره شد هم اعراض از شهادت و كتمان شهادت نفي شده است، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت؛ آيهٴ 283 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ اگر نظام، نظام حق است و محكمه عدل، مفتوح است بر شاهد واجب كفايي است ـ اگر چند نفرند ـ و واجب عيني است ـ اگر يك نفر است ـ يعني ديگران حاضر نبودند و تنها او حاضر بود بر او واجب است كه در محكمه حاضر بشود و شهادت بدهد كتمان شهادت حرام است. چه اينكه نهي هم فرمود. فرمود: ﴿وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾.

گاهي شهادت هست سرپيچي نيست؛ دهن‌پيچي است يعني برمي‌گرداند زبان را، اين همان است كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 46 بحثش گذشت، فرمود كه ﴿وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾ گرچه آن مربوط به مسئله شهادت نيست؛ اما اين ‌«لي بلسان‌» يعين زبان‌پيچي، اينجا هم فرمود: ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا﴾؛ اگر بپيچانيد زبانتان را. حالا كه داريد حرف مي‌زنيد به جاي اينكه به سود حق شهادت بدهيد به سود باطل شهادت ندهيد، اين مي‌شود زبان‌پيچي. هر دو قسمش منشأ هويٰ دارد اگر هوس بود انسان، گرفتار زبان‌پيچي و يا سرپيچي مي‌شود.

وجوب اقامهٴ حق در محكمهٴ عدل

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر اگر محكمه، محكمه عدل بود اقامه عدل واجب است براي همه ديگر، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ﴾. يك وقت واجب كفايي است عده زيادي حاضر در صحنه بودند بعضي از اين شهودي كه در صحنه شهادت را تحمل كردند حالا در محكمه حاضرند براي اداي شهادت، خب از ديگران ساقط است. ولي اگر در حادثه‌اي كسي به كسي ستم كرد و يك شخصي مي‌داند براي او ثابت شد و حضور داشت در صحنه، محكمه هم محكمه عدل است آن وقت انتظار دارد كه جامعه، جامعه قسط باشد و از او دعوت مي‌كنند براي اداي شهادت بعد از تحمل، مي‌گويد من شهادت نمي‌دهم آنكه مي‌شود حرام.

پرسش:...

پاسخ: نه اگر دعوت نكردند [و] از او نخواستند كه فرمود؛ آيهٴ 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود: ﴿وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا﴾، خب اگر از كسي نخواستند خب بر او شهادت واجب نيست.

پرسش:...

پاسخ: خب انسان در معرض آن هست ولي حرف آن را كه گوش نمي‌دهند و او را راه نمي‌دهند او تكليفي ندارد. بنابراين اينكه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ اين يكي ناظر به ‌«كان‌‌» ناقصه است يكي ناظر به ‌«كان‌‌» تامه است.

تقسيم شدن عقل و هوا به علمي و عملي

مسئله هويٰ گاهي در مسائل علمي است گاهي در مسائل عملي؛ آنجا كه انسان انديشه‌اش حق نيست هويٰ است، هواي علمي؛ همان طوري كه عقل دو قسم است عقل نظري و عقل عملي، هويٰ هم دو قسم است هويٰ علمي و هويٰ عملي. يك وقت انسان بر اثر گرفتار مغالطه فكرش آلوده است انديشه بدي دارد اين هويٰ است. يك وقت است نه، سخن از انديشه نيست مطلب را فهميده ولي در مقام عمل، گرفتار هوس است اين هويٰ عملي است. در قرآن كريم به هر دو قسمش اشاره شد در مسائل علمي فرمود: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[4]؛ اين معارفي را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيان مي‌كند اينها مسائل حق است كه از وحي گرفته [از] روي فكر خود نمي‌گويد و هر چه كه در قبال وحي باشد مي‌شود هويٰ ديگر. حالا عقل گاهي مؤيد نقل است گاهي نقل مؤيد عقل است در آن‌گونه از موارد، چون هماهنگ هم‌اند ديگر هويٰ نيست. مطلب صحيحي را كه عقل فهميد، عقل فهميد «ان للعالم مبدئاً واحداً لا شريك له» همين برهان عقلي را وحي و نقل تأييد كرده است، اين ديگر هويٰ نيست. ولي يك وقت است يك فكر و انديشه‌اي باطل است و در مقابل وحي است، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ[5] اين انديشه مي‌شود هويٰ لذا فرمود: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾.

اما گاهي هويٰ به معناي جامع يا در مقابل عقل عملي قرار مي‌گيرد، نظير آيهٴ چهل و 41 سورهٴ «نازعات» است كه فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَويٰ ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوي﴾ هويٰ براي نفس است نه براي عقل، عقل آن است به «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[6] باشد او منزه از هويٰ است. ولي نفس است كه حالا يا أماره به سوء است يا مانند آن كه گرفتار هويٰ مي‌شود. البته آن مرحله‌اي كه آلوده به هويٰ است اصطلاحاً مي‌گويند نفس وگرنه انسان داراي يك حقيقت است آن مرحله عاليه‌‌اش را عقل مي‌گويند، مراحل وسطي و نازله‌‌اش نامهاي خاص به خود را دارد. اينكه فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَويٰ ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوي﴾ اين‌هم مي‌تواند ناظر به هواي علمي باشد هم ناظر به هواي عملي. آن‌كه مواظب بود براساس انديشه خود تكيه نكرد، بلكه بررسي كرد با برهان و قرآن هماهنگ كرد اين از هويٰ پرهيز كرد. يا آنكه به ميل خود عمل كرد در مسائل عملي آن به هويٰ عمل كرد ولي آن كسي كه به ميل خود عمل نكرد و گرفتار نفس أمّاره نشد برابر عقل عملي عمل كرد آن نفس را از هويٰ نهي كرده است.

استعمال «هوي» در معناي جامع

بنابراين ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي﴾ جامع است هم گاهي انسان در حكم اشتباه مي‌كند، براي اينكه در درك اشتباه كرده است براي اينكه پرهيز از اشتباه در درك كرده باشد بايد مبادي برهان را و مبادي قرآن را خوب بررسي كرده باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا﴾. آن‌گاه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾؛ خدا به همه امور آگاه است. اگر فرق بين مسلم و كافر گذاشتيد خدا خبير است، فرق بين نزديك و دور گذاشتيد خدا خبير است، فرق بين سرمايه‌دار و فقير گذاشتيد خدا خبير است، فرق بين شهري و روستايي گذاشتيد خدا خبير است، زبان‌پيچي كرديد يا سرپيچي كرديد خدا خبير است، در همه موارد خدا خبير است، آن‌گاه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾.

توجيهات مطرح شده دربارهٴ آيهٴ 138

يك سرفصل جديد است.

اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ اين يا برابر آن شأن نزولي كه از ابن‌عباس نقل شده است تفسير مي‌شود كه عده‌اي از اهل كتاب (مثلاً يهوديها) آمدند گفتند ما به كتاب آسماني خودمان ايمان مي‌آوريم به قرآن شما هم مؤمن‌ايم ولي به انجيل ايمان نمي‌آوريم در يك چنين فضايي اين آيه نازل شد كه ‌اي كساني كه ايمان آورديد به تورات شما بايد به جميع ما جاء به النبي ايمان بياوريد[7] و به نبوت عامه و احكامش به نبوت خاصه و احكامش ايمان بياوريد. قهراً چنين آيه‌اي مطابق با بعضي از بحثهاي همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» خواهد شد، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ٭ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا﴾[8]

مساوي بودن تبعيض در يك أمر حقيقي باقي آن

تبعيض در يك امر حقيقي در حقيقت، مساوي با نفي آن امر حقيقي است، چون آن امر حقيقي كه وحدتش حقيقي است و تبعيض‌پذير نيست انكار بعضي و اثبات بعضي در حقيقت، انكار همان بعض است. مشابه اين‌هم قبلاً گذشت كه عده‌اي مي‌گفتند كه ما به تورات موسيٰ مؤمن‌ايم يا به كتاب خودمان مؤمن‌ايم ولي به قرآن ايمان نمي‌آوريم[9]، اين يك تبعيض ديگر است كه غير از اين شأن نزولي است كه از ابن‌عباس نقل شده است.

در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 91 قبلاً اين‌چنين گذشت: ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ﴾. آنچه در آيهٴ 91 سورهٴ «بقره» بود اين است كه اين يهوديها مي‌گفتند ما به تورات مؤمن‌ايم و لا غير، مسيحيها مي‌گفتند ما به انجيل ايمان مي‌آوريم و لاغير، به قرآن مؤمن نيستيم. در آن آيهٴ 91 سورهٴ «بقره» يك برهان اقامه كرد؛ فرمود اولاً قرآن حق است شما بايد به حق مؤمن باشيد و ثانياً قرآن برابر با همان اصول كلي است كه در دين شماست و صدق است و مصدِّق است هيچ حرف تازه‌اي درباره خطوط كلي ندارد، به استثناي آنچه به نوبت خاصه برمي‌گردد و نشانه‌هاي نبوت خاصه هم كه در عهدين شما هست. خب پس دوگونه تبعيض است: يك وقت تبعيض است مي‌گويند كه ما به دين خودمان معتقديم به قرآن معتقد نيستيم؛ يك وقت است نه، به گونه ديگر است و آن اين است كه يهودي مي‌گويد من به تورات و قرآن ايمان دارم ولي به انجيل مؤمن نيستم. مسيحي مي‌گويد من به انجيل و قرآن مؤمن مي‌شوم ولي به تورات مؤمن نيستم، فرمود اين‌چنين نيست اين يك نحو تفسير و يك وجه كه آيه بفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ يعني بايد به همه ما جاء به النبي مؤمن باشيد؛ نبوت عامه و نبوت خاصه.

وجه ديگر آن است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ يعني در مقام ثبوت ايمان آورديد در مقام بقا هم مؤمن باشيد؛ ‌اي كساني كه ايمان آورديد ﴿آمَنُوا در مقام بقا، اين‌چنين نباشد كه بعد دست از ايمانتان برداريد اين وجه دوم. وجه سوم آن است كه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ظاهراً آمِنُوا باطناً» تا ظاهرتان با باطنتان موافق باشد.

توجيه صحيح: ايمان اجمالي و ايمان تفصيلي

وجه چهارم كه ظاهراً اُوليٰ است اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ شما كه به نحو اجمال ايمان داريد ﴿آمِنُوا﴾ به نحو تفصيل تا اگر يك وقت مطلبي مربوط به يكي از انبياي گذشته بود يا يكي از فرشته‌ها بود يا مربوط به يكي از كتابهاي گذشته بود يا مربوط به آخرت بود ديگر استنكاف نكنيد؛ به صورت تفصيل به همه اينها ايمان بياوريد. اين از بيانات نوراني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است[10]. اولاً مي‌دانيد حرف تازه آوردن كاري است بسيار سخت، چون در طي اين 1400 سال به طور اجمال و تفصيل حرفها گفته شد. ممكن است كه در خلال اين قرون عديده، عالمي اين حرف را در چند قرن قبل گفته باشد در يك نسخه خطي باشد كه به دست كسي نرسيد.

استدلال علامهٴ طباطبايي بر توجيه اجمال و تفصيل

شما مي‌بينيد نوع اين تفاسير هست نوع اين كتابها هست ولي مرحوم علامه(رضوان الله عليه) با بررسي نظام خود آيه، لطيفه‌اي را استنباط مي‌كنند كه اين آيه با ساير آيات هماهنگ مي‌شود. اولاً به يهوديها و اهل كتاب، قرآن معمولاً به ‌«مؤمنون‌»، يا ‌«الذين آمنوا‌» تعبير نمي‌كند [بلكه] مي‌گويد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ[11] و امثال‌ذلك، البته اين تفصيل در الميزان نيست ولي تأييد فرمايشات ايشان است. مي‌فرمايد شما وقتي اين آيات را مي‌خوانيد به دنبا‌ش مسئله نفاق و منافقان مطرح‌اند يعني اين آيه كه الآن محلّ بحث است يعني در سورهٴ «نساء» آيهٴ 136 است، آيهٴ 137 [مي‌فرمايد] ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾ افراد متلون را شامل مي‌شود، آيهٴ 138 [مي‌فرمايد] ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا﴾، خب اين چه ربطي به آيات قبل و بعد دارد؟ ايشان مي‌فرمايند كه مؤمنيني كه در جامعه اسلامي زندگي مي‌كنند اينها مشكلشان در اين نيست كه به خدا و پيغمبر و قيامت و كتب آسماني و فرشته‌ها مؤمن نيستند، هستند؛ اما به قوانين و مقررات اسلامي كه مي‌رسد، مي‌بينيد به طور مرموز بعضي از اين قوانين را مي‌گويند اين ديگر دنيا پسند نيست، اين در نظام بين‌المللي جايگاهي ندارد اين حكم را دنياي كنوني قبول نمي‌كند، قهراً گرايششان به آن سمتي است كه بيگانه‌ها خط‌كشي كردند. در چنين موردي قرآن مي‌فرمايد كه اينها منافق‌اند، نه منافق‌اند يعني ظاهراً مسلم باطناً كافر آنكه معنايش روشن است. اينكه به بعضي ايمان دارد ظاهراً مسلمان است و كسي نمي‌تواند بگويد او منافق است؛ اما به بعضي از احكام اسلامي مي‌رسد مي‌گويد اين دنيا پسند نيست و اين را عصر كنوني نمي‌پذيرد[12]؛ مثلاً همين جريان حكم سلمان رشدي پليد را شايد بعضي باور نكنند، مي‌گويند اين چون دنيا پسند نيست اين مخالف با آزادي است اين با نظام مطبوعات هماهنگ نيست اين با سازمان ملل، منشور ملل، نمي‌دانم امثال‌ذلك هماهنگ نيست اين قابل طرح نيست. اين معنايش اين است كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ[13] قرآن در اين فضا مي‌فرمايد حالا كه شما به اصل خدا و دين معتقديد بايد باز كنيد اين متن را شرح كنيد، اين مجمل را مفصل كنيد، اين كلي را در دامنه جزئياتش گسترش بدهيد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ شما به همه اين امور ايمان بياوريد ديگر نگوييد اين را دنيا نمي‌پسندد. آن‌گاه آن آيه‌اي كه بعد دارد: ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ﴾ كساني كه ﴿يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ﴾ با اين كاملاً هماهنگ مي‌شود. فرمود كه ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا﴾[14] منافقين چه كساني‌اند ﴿الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾[15] مي‌گويند اگر ما جريان سلمان رشدي را مطرح كنيم اين دنياپسند نيست.

انحصار عزّت براي حق تعالي

فرمود شما اين حرف را براي چه مي‌زنيد؟ مي‌خواهيد عزيز باشيد من به شما آدرس مي‌دهم عزت، نزد كافرين نيست شما بيراهه نرويد فقط خدا عزيز است و بس! اينها آدرس است ديگر ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾ اگر هم يك وقت مي‌فرمايد: ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[16] اينكه با توحيد سازگار نيست كه هم خدا عزيز باشد هم پيغمبر عزيز باشند هم مؤمنين عزيز باشند اينكه با روح توحيد سازگار نيست و اساس قرآن كه اساس توحيد است كاملاً شرح و متن است. يك‌جا مي‌فرمايد عزت براي خدا و براي پيغمبر و براي مؤمنين است، بعد مي‌فرمايد حواستان جمع باشد اينها در عرض هم نيستند عزت، منحصراً براي خداست؛ اگر پيغمبر عزيز است به عزت الهي عزيز است اين عزت پيغمبر عاريه است و اگر مؤمنين عزيزند به عزت الهي عزيزند اين عزت، عزت عاريه است. اين را مي‌گويند فكر توحيدي؛ فكر توحيدي معنايش آن است كه آنچه در نظام مي‌گذرد به بركت ذات اقدس الهي است؛ هيچ كسي در نظام هستي در مقابل ذات اقدس الهي وصفي ندارد چه اينكه ذاتي ندارد چه اينكه فعلي ندارد براساس توحيد افعالي همه افعالها فاني در فعل خداست براساس توحيد وصفي همه اوصاف فاني در وصف خداست، براساس توحيد ذاتي همه ذوات فاني در وصف ذات اقدس الهي هستند. حالا اگر توفيق قرائت اين دعاي نوراني ‌«جوشن كبير‌» را در شبهاي جمعه ما نداشتيم لااقل در بعضي از شبهاي جمعه به مطالعه اين بپردازيم. شما ببينيد اين دعا اصلاً چيزي براي غير خدا نمي‌گذارد. حساب بكنيد در جهان چه مي‌گذرد اينها را فيش‌برداري كنيد، بعد ببينيد در اين دعاي نوراني ‌«جوشن كبير‌» سهمي براي غير خدا گذاشت كه ما در بعضي از كارها به غير خدا مراجعه كنيم يا غير خدا را منشأ او بدانيم يا همه اينها را به او داد، اين جوشن است و زره است از هر فكر باطل و بزهكاري.

 به هر تقدير فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾[17] در باب شأن نزول، دست خيليها باز است؛ به صرف اينكه ابن‌عباس چنين گفته[18] [نمي‌شود پذيرفت] براي اينكه نه حرف او حجت است [و] نه قرينه قطعي براي صحت حرف اوست نه اين روايت كه نيست، قبل از اينكه ما به سراغ ابن‌عباسها و امثال ابن‌عباسها برويم بايد در خدمت خود قرآن باشيم.

لزوم توجّه به ثقل اكبر و ثقل اصغر در قرآن شناسي

در بحثهاي قبلي مكرر ملاحظه فرموديد كه قرآن‌شناسي، اول به اين است كه ما ثقل اكبر را ثقل اكبر بدانيم بعد ثقل اصغر را ثقل اصغر بدانيم بعد بگوييم براساس: «انّي تارك فيكم الثّقلين كتابَ الله و عترتي»[19] عمل بكنيم بخواهيم به يك آيه استدلال بكنيم عمل بكنيم، بدون رجوع به سنت معصومين حرام است و قدغن ولي اين‌چنين نيست ما يك پايگاهي نداشته باشيم [و] اول به روايات مراجعه بكنيم. بالأخره يكي حرف آخر را بايد بزند ديگر، حرف اول و حرف آخر را ثقل اكبر مي‌زند يا ثقل اصغر؟ تازه طبق آن حديث شريف، عترت ثقل اصغر است نه روايت و اين روايت اگر مقطوع الصدور باشد تازه مي‌شود ثقل اصغر.

به هر تقدير ما دو طايفه از روايات داريم كه اين بحثها چندين بار تكرار شد، چون البته مربوط به قرآن‌شناسي است هميشه اينها بايد در خط فكري ما باشد. يك طايفه از نصوص مربوط به بحث علاج متعارضين است كه اگر دو تا روايت متعارض شد چه بكنيم؟ در آنجا به عنوان مرجع يا مرجِّح يكي از مراجع يا مرجِّحات اين است كه «فما وافق كتاب الله فَخُذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»[20]؛ عرض بر قرآن بكنيم آن دو تا روايت متعارض آن كه مطابق با قرآن است اخذ كنيم آن كه مخالف با قرآن است ترك كنيم، اين يك طايفه از نصوص به نام نصوص علاجيه[21]. يك طايفه ديگر نصوصي است كه مربوط به اصل اعتبار خبر است[22] كه هر دو طايفه را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد. خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به نام من دروغ جعل كردند و مي‌كنند[23].

مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) و ساير بزرگان فرمودند كه همين حديثي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به نام من دروغ جعل مي‌كنند هر چه كه از من روايت نقل كردند بر قرآن عرضه كنيد، اين دليل است بر اينكه به نام پيغمبر، چيزي جعل كردند[24] چرا؟ براي اينكه اين حديث يا درست است يا درست نيست. اگر اين حديث درست باشد پيغمبر فرمود به نام من دروغ جعل مي‌كنند، پس جعل كردند و مي‌كنند (اين يك). اگر اين حديث، دروغ باشد خب همين دلالت مي‌كند كه به نام پيغمبر جعل كردند چون به نام پيغمبر اين روايت را نقل كردند كه پيغمبر فرمود از طرف من حديث جعل مي‌كنند. خب خود پيغمبر فرمود، بعد اهل‌بيت فرمودند كه مثل خدا كسي حرف نمي‌زند مثل ما حرف مي‌زنند و جعل مي‌كنند. بنابراين روايتي كه از ما نقل كردند شما اين روايت را بر قرآن عرضه بكنيد، اين مربوط به آن نيست كه معارض داشته باشد [بلكه] روايت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد ما بايد ببينيم با خطوط كلي قرآن مخالف است يا موافق. پس اگر ما ميزاني ترازويي معياري نداشته باشيم كه نمي‌توانيم روايات را كه ثقل اصغر است بر آن ثقل اكبر عرضه كنيم.

تبيين خط حثي تفصيلي تحصيل حجّت

پس خط مشي تفسيري بايد اين باشد كه ما قبل از هر چيزي بايد به خدمت خود قرآن برويم ببنيم القرآن لو خلي و طبعه چه مي‌گويد (اين يك) اينها را بنويسيم و هيچ گونه حجيتي هم براي ما ندارد حق عمل كردن نداريم، چون اگر به اين عمل بكنيم معنايش اين است كه ‌«حسبنا كتاب الله‌»، بعد بايد به خدمت روايات برويم روايات را بررسي بكنيم معارضها را و داخل و خارج را، مطلق و مقيد را عام خاص را محصول روايات را اجتهاد و استنباط بكنيم (اين دو)، محصول روايات را به خدمت قرآن ببريم و بر قرآن عرضه كنيم (اين سه) اگر ديديم مخالف با قرآن است طردش كنيم [و] اگر موافق قرآن است بگوييم حجت است. در بخش چهارم حالا محصول روايات را كه مخالف با قرآن نبود و حجت بود با خود قرآن مي‌سنجيم؛ اگر قرآن، مطلق بود با اين روايات تقييد مي‌شود، عام بود يا اين تخصيص مي‌شود، ذي القرينه بود قرآن قرينه اوست روايات قرينه اوست، اين چهار. بعد از اينكه چهار، پنج كار را كرديم مي‌شود عصاره قرآن و عترت، آن وقت مي‌شود حجت اين راه عمل كردن تفسيري و فقهي است.

حالا اگر ما خواستيم ببينيم كه اين شأن نزول درست است يا نه، اول به سراغ ابن‌عباس نرويم [بلكه] اول به سراغ خود ايات برويم. آيه‌اي كه بعد دارد ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ﴾ اينها كه بعدها نازل نشد، در همين فضا نازل شد اين بايد با قبل مطابق باشد. خب پس اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ اين ناظر به آن منافقين مصطلح نيست، اين حرف بكر سيدناالاستاد اين است[25]. شما الآن تقريباً سي تا كتاب تفسير، لااقل در دسترس شما آقايان است، ببينيد اين حرف گفته شد يا گفته نشد. آن روزها اين حرفها مطرح نبود يعني سي سال قبل اين حرفها اصلاً مطرح نبود غربزده است شرق زده است ملي‌گراست، اين حرفها اصلاً طرح نبود. اين حرف سي سال قبل تا كنون نو است خلاصه. فرمود برخيها مي‌بينيد گرايشي به سمت بيگانه‌ها دارند [و] مي‌گويند اين فكر اسلامي قابل طرح نيست. اين بايد بداند منافق است و قرآن به او مي‌گويد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ به باز، تو كه به بسته ايمان داري به باز ايمان بياور و بعد هشدار داد اگر كسي به جميع ما جاء به النبي مؤمن نبود در يك ضلالت بعيد است، اين خيلي پرت است خلاصه در دسترس نيست. فرمود كه ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ﴾ اين كتاب معين يعني قرآن ﴿وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ مي‌شود كتاب جنس، بعد هم تهديد كرد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾، آن وقت اين مطابق با آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره»[26] است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

[1]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.

[2]  . ر . ك: جواهر الكلام، ج 21، ص 318.

[3]  . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 300.

[4]  . سورهٴ نجم، آيات 3 و 4.

[5]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[6]  . الكافي، ج 1، ص 11.

[7]  . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 191 و 192.

[8]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 150و 151.

[9]  . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 91.

[10]  . الميزان، ج 5، ص 111 ـ 115.

[11]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 47.

[12]  . ر . ك: الميزان، ج 5، ص 112.

[13]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 150.

[14]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 138.

[15]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[16]  . سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.

[17]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[18]  . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 191 و 192.

[19]  . الامالي (شيخ طوسي)، ص 548.

[20]  . الكافي، ج 1، ص 69.

[21]  . الكافي، ج 1، ص 62 ـ 68.

[22]  . الكافي، ج 1، ص 69 ـ 71.

[23]  . الاحتجاج، ج 2، ص 447.

[24]  . بحار الانوار، ج 2، ص 225.

[25]  . الميزان، ج 5، ص 112.

[26]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق