اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَيٰ رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً﴿136﴾
دليل لبّي متصل، عامل تلاش مفسرين بر توجيه آيه
اين كريمه يك دليل لبي متصلي او را همراهي ميكند كه مفسرين را وادار كرد بر توجيه اين آيه؛ آن دليل و قرينهٴ لبي متصل اين است كه چون تحصيل حاصل محال است، براي اينكه لازمهاش جمع بين مثلين است. اينكه فرمود اي كساني كه ايمان آورديد ايمان بياوريد اين بايد توجيه بشود يعني چه؟ نظير آنچه دربارهٴ ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم﴾[1] گفته شد يا آنچه دربارهٴ ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[2] گفته شد. آياتي از اين قبيل، ظاهرش اين است كه مخاطب، وصفي را دارد ولي ذات اقدس الهي او را امر ميكند به تحصيل آن وصف يا متكلم وصفي را دارد و از مخاطب حصول آن وصف را طلب ميكند. آنجا كه مخاطب، وصفي را دارد و متكلم، حصول آن وصف را امر ميكند نظير همين آيه كه خدا به مومنين خطاب ميكند كه ايمان بياوريد: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ يا به وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مستقيماً و به امت، غير مستقيم خطاب ميكند، ميفرمايد ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ به كسي كه عالم به وحدانيت حق است امر ميكند كه علم پيدا كن به وحدانيت حق. آنجا كه متكلم، وصفي را دارد و از مخاطب، حصول آن وصف را مسئلت ميكند نظير همين ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم﴾. گرچه اين كلام حقيقتاً كلام الله است و متكلم اولياش ذات اقدس الهي است ولي به بندگانش دستور داد كه در نماز و مانند آن بگوييد: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم﴾[3] متكلم يعني نمازگزار به خدا عرض ميكند من كه بر صراط مستقيمم و تو را معتقدم و در راه تو هستم، توفيق هدايت را به من بده. در اين اينگونه از امور يك قرينهٴ لبي متصل همراهي ميكند كه حتماً اين آيات بايد توجيه بشود و آن دليل لبي متصل اين است كه چون تحصيل حاصل محال است، پس حتماً اينكه فرمود اي مومنين ايمان بياوريد يك منظوري دارد [و] يك نكتهاي در او هست. سّر استحالهٴ تحصيل حاصل آن است كه اين بازگشتش به جمع مثلين است؛ اگر يك وصفي در يك جايي هست عين همان را ما بخواهيم ايجاد بكنيم يعني دو وصف در يكجا كه اين ميشود مثلين و جمع مثلين هم مثل جمع ضدين، مستحيل است و مانند آن.
اين دليل لبي متصل. آنچه را كه مفسريين در قبال اين دليل لبي متصل آوردند وجوه فراوان است كه بعضي از آنها ضعيف است و بعضي از آنها قابل اعتماد و بعضي از آنها پذيرفته شده و اظهر و اقوي است.
بيان وجه اوّل و دوّم و ردّ آنها
بعضي از وجوه كه تا حدودي ردش آسان است اين است كه خطاب به مشركين باشد: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني «يا ايها الذين آمنوا باللات والعزيٰ آمِنوا بالله ورسوله» كه اين را بعضي از علماي اهل سنت احتمال دادند[4] اين تام نيست. چه اينكه اگر منظور اين باشد ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خطاب به «اهل الكتاب»[5] باشد: اي كساني كه به انجيل و تورات ايمان آورديد به قرآن ايمان بياوريد اين هم تام نيست، براي اينكه معمولاً قرآن كريم به اهل كتاب به عنوان ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[6]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب﴾[7] و مانند آن تعبير ميكند هرگز از يهودي و مسيحي و مانند آن به عنوان مومنين يا ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ تعبير نميكند.
ردّ شأن نزول مطابق با توجيه دوّم
اين وجه، همان است كه ابنعباس به عنوان شأن نزول ياد كرده است[8]. مرحوم امين الاسلام در مجمع ميفرمايد كه اين وجه اخير يعني اينكه الان ياد شد طبق يك نقلي است كه ابنعباس كرده است[9]؛ ابنعباس گفت كه عدهاي از يهوديها آمدند به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كردند ما به موسي و تورات معتقديم ولي به انجيل ايمان نداريم، آن وقت آيه نازل شد كه نه بايد به همهٴ كتابهاي آسماني و به همهٴ انبيا(عليهم السلام) مومن باشيد[10]. مرحوم امين الاسلام ميگويد اين وجه سوم يك مؤيدي دارد كه آن نقل ابنعباس است[11] ولي خودش يك وجه ديگري را قبول ميكند؛ ميفرمايد آنكه صحيح است و معتمد است منظور، آن است كه «يا ايها الذين آمنوا في الظاهر بالاقرار بالله و رسوله آمنوا في الباطن»[12]؛ اي كساني كه به حسب ظاهر خود را مومن معرفي كرديد واقعاً ايمان بياوريد. اين نشان ميدهد كه ارزش شأن نزول تا چه اندازه است.
اگر يك معصوم(عليه السلام) روايت معتبري از او دربارهٴ شأن نزول ذكر بشود قابل اعتماد است؛ اما همين كه ابنعباس و مانند آن گفته است كه آيه دربارهٴ چه چيزي نازل شد يا دربارهٴ چه كسي نازل شد نميشود به او اعتماد كرد، براي اينكه اين روايت معتبري نيست و چه بسا اينگونه از شأن نزولها به معناي تطبيق و جَري است يعني اين آيه را بر يك چيزي تطبيق كردند، نه اينكه اول حادثهاي رخ داد [و] برابر آن حادثه اين آيه نازل شد. چه اينكه در آيهٴ بعد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً﴾[13] كه بعد به خواست خدا ميخوانيم، اين را شما در تفسير شريف نورالثقلين كه مراجعه ميفرماييد، ميبينيد تعبير اين است اين «نزلت»؛ آيه نازل شده است دربارهٴ كسي كه عثمان او را فرستاده به منطقهاي [كه] او ظاهرش مسلمان بود بعد كفر ورزيد بعد مرتد شد[14] و مانند آن.
خب آيه در مدينه در زمان وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شد، ديگر در زمان عثمان كه ديگر آيهاي نازل نميشد و اين جريان عثمان، سالها بعد از رحلت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است. چه اينكه باز در همين تفسير شريف نورالثقلين گفته شد كه اين «نزلت في فلان و في فلان و في فلان» كه اينها به رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان آوردند؛ اما جريان ولايت و جريان غدير و مانند آن كه مطرح شد جريان ولايت كه مطرح شد، اينها انكار كردند و كفر ورزيدند[15].
خب اين آيه در سورهٴ مباركه «نساء» است و بعد از «بقره» گفتند نازل شد[16]، بالاخره در آن سالهاي اوليهٴ هجرت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه است. جريان ولايت و عرض ولايت و غدير سالها بعد اتفاق افتاده چگونه ميشود آيهاي كه قبل نازل شده شأن نزولاش چند سال بعد باشد. البته «اصل الولايه» همراه با «اصل الرساله» مطلبي است حق و در موارد ديگر هم ولايت عرضه شد و آيات قوي هست، حالا چرا انسان دليلي كه پايگاه علمي ندارد او را عرضه كند آيات خيلي قوي و روايات معتبر قوي داريم؛ اگر يك سلسله دليل قوي داريم ديگر نيازي نيست كه به يك سلسله امر مشكوك، انسان استدلال كند.
خب به هر تقدير، چون تحصيل حاصل محال است مفسرين به اين فكر افتادند كه اين آيه را توجيه كنند. يك توجيه ناظر به اين بود كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ خطاب به مشركين باشد يعني كساني كه به لات و عزّي ساير اصنام و اوثان ايمان آورديد به خدا ايمان بياوريد[17] كه اين تام نيست. يك توجيه اين است كه خطاب به اهل كتاب باشد يعني اي كساني كه به تورات و موسي و انجيل و عيسي(عليه السلام) ايمان آورديد به قرآن و رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان بياوريد كه اين براي او يك شأن نزولي ذكر كردند[18]، اين هم درست نيست، ميماند وجوه ديگر.
وجه سوّم: ايمان ظاهري و ايمان باطني
بعضي از اين وجوهها، شواهد قرآني تاييد ميكند و آن اين است كه «يا أيها الذين آمنوا ظاهراً آمِنوا باطناً»[19] كساني كه به حسب ظاهر خود را در جمع مومنين ميبينيد و داعيهٴ ايمان داريد و هنوز امتحان الهي نيامده است كه باطنتان را آشكار كند، شما واقعاً مومن بشويد. نظير آيهٴ چهارده سورهٴ مباركهٴ «حجرات» كه: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُم مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾[20] خب اين گروهي كه لساناً مومناند و قلباً مومن نيستند، ذات اقدس الهي به اينها ميفرمايد كه شما قلباً مومن بشويد و ايمان در دلتان رسوخ بكند. نظير آيهٴ 41 سورهٴ «مائده» كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ اينها فقط با دهن مومناند نه با دل؛ به اين گروه ميفرمايد كه بگوييد كه ظاهراً مومنايد برويد واقعاً مومن بشويد. پس «يا ايها الذين آمنوا ظاهراً آمِنوا باطناً»[21] اين توجيه في نفسه قابل قبول است؛ اما حالا با سياق آيات هماهنگ است يا نه اين مطلب في نفسه صحيح است.
وجه چهارم: ايمان مخلوط و ايمان خالص
وجه بعدي آن است كه اي كساني كه مومنايد و چون ايمان، به معناي تصديق قلبي است و اقرار لساني است و عمل به اركان، بعضيها در مقام عمل گاهي حسناتشان با سيئات مخلوط است كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[22] خداوند به چنين گروهي كه ايمانشان مخلوط و كش.ب است ميفرمايد ايمان خالص بياوريد، اينها كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ به اينها دستور ميدهد كه ايمان خالص بياوريد در مقام اعتقاد، هيچ شبههاي راه پيدا نكند، در مقام اقرار هيچگونه ترددي راه پيدا نكند در مقام عمل هيچگونه سيئهاي راه پيدا نكند، اين قابل قبول است وجه دوم؛ اما حالا آيه بر اين معنا حمل ميشود يا بر معناي دقيقتر از آن، آن را بايد سياق تعيين كند.
وجه پنجم: ايمان تقليدي و ايمان تحقيقي
وجه بعدي آن است كه «يا ايها الذين آمنوا تقليداً، آمِنوا تحقيقاً»[23] اين هم قابل قبول است يعني اي كساني كه ايمان سنتي داريد در اثر پذيرش تلقين پدر و مادر و اولياي منزل و مدرسه مؤمنايد، بكوشيد ايمانتان را تحقيقي كنيد كه با هيچ شبههاي از دستتان نرود، اين وجه هم قابل قبول است؛ اما آيه بر اين وجه حمل ميشود يا بر دقيقتر از آن، اين را بايد سياق تعيين كند.
وجه ششم: ايمان تحقيق و ايمان شهودي
وجه بعدي آن است ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾؛ اي كساني كه ايمانتان براساس تحقيق است نه تقليد، با استدلال حصولي و با علم اليقين به معارف اسلامي معتقديد ﴿آمَنُوا﴾ شهوداً به عين اليقين برسيد[24]. اين هم في نفسه حق است ولي آيا آيه بر اين معنا حمل ميشود يا دقيقتر از اين، آن را هم بايد سياق معيّن كند.
وجه هفتم: ايمان اجمالي و ايمان تفصيلي و تأييد آن بوسيلهٴ سياق آيه
وجه آخر كه ظاهراً از همه لطيفتر است و در بحث روز گذشته به عرضتان رسيد كه اين جزء ابتكارات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است و سياق، تعيين كننده اين وجه است اين است كه شما كه مؤمنيد: «يا أيها الذين آمنوا اجمالاً، آمِنوا تفصيلاً»[25] يعني در هيچ مسئلهاي گرايش به ديگري نداشته باشيد كه اين از يك نظر با آن وجهي كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[26] هماهنگ است. فرمود شما اين ايمان اجماليتان را باز كنيد بر همه شئون اعتقادي و اقراري و عمليتان؛ در هيچ مسئلهاي نگوييد كه فلان مطلب را جامعه نميپسندد خواهي نشوي رسوا، نظير مسئلهٴ روز سيزده فروردين كه امروز روز سيزده فروردين است، خب يك چيز خرافاتي را كه انسان دامن نميزند؛ نه اصل عقلي دارد نه اصل ديني دارد نه اصل روايي دارد نه اصل قرآني دارد، اگر چيزي خرافات شد كه خود آدم اين را دامن نميزند و اگر كسي برهاني فكر نكرد خواه و ناخواه گرفتار خرافات ميشود، بالأخره انسان بايد به يك چيزي پايبند باشد. اگر چيزي صبغهٴ اعتقادي پيدا كرد به اين زودي، زدودناش مشكل است جنگ با خرافات كار آساني نيست.
به هر تقدير، فرمود شما اين را باز بكنيد يعني اين ايمان اجماليتان را مفصل كنيد بر همه شئون؛ ديگر نگوييد اين مطلب را امروز جامعه نميپسندد شما جامعه را بپرورانيد دست از دينتان برنداريد؛ نگوييد اين را جهان نميپسندد، جهان را هدايت كنيد براي اينكه هر روز ممكن است جامعه يا جهان كنوني يك گوشه از دين را نپذيرد، شما ناچاريد كه هر روز يكي از احكام الهي را بگذاريد كنار. بعضي از احكام كه بيّن الرشد است و بيّن البرهان آن را بايد تبيين كنيد. آنها كه هنوز دليل عقلياش روشن نشد اگر مباني اعتقادي و مبادي اعتقادي را براي ما باز كنيد كه اين حرف، حرف خالق السماوات و الارض است؛ ماايم و مجهولات فراوان، هزارها اشياء است كه با ما در ارتباطاند و ما با آنها در ارتباطايم و از راز و رمز آنها بيخبريم چه رسد به اشيايي كه فعلاً با ما در ارتباط نيستند ما با آنها در ارتباط نيستيم. اگر هزارها اسرار است كه ما به بسياري از آنها جاهلايم خب، چه بهتر كه زمام حرف را به دست كسي بدهيم كه از همهٴ اينها باخبر است ديگر ﴿وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾[27]. بنابراين اگر انسان اين اعتقادش را باز بكند ديگر به جميع «ما جاء به النبي» معتقد ميشود، هر روز يك نحوه حرف نميزند؛ كه اين را جامعه نميپسندد يا جهان نميپسندد و مانند آن. ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ اين را سياق تأييد ميكند، براي اينكه شما ملاحظه ميفرماييد در بخش كفر، همهٴ اينها را باز كرد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ همهٴ اينها را باز كرد.
نهي از توجّه به نظر ديگران در عمل به دستورات دين
بعد فرمود: ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ﴾[28] منافقين كارشان چه بود؟ منافقين كارشان اين بود كه بخشي از اسلام را بر حسب ظاهر ميپذيرفتند و گرايششان به سمت بيگانه بود كه آنها را جذب بكنند؛ به آن سمت بروند كه ﴿يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ﴾[29]. فرمود اين كار را نكنيد؛ به اين فكر نباشيد كه مردم چه را ميپسندند يا نميپسندند. يك بيان لطيفي در آن كتابهاي اخلاقي هست از قبلها بود تا رسيد به محجّه مرحوم فيض كه الآن تقريباً چهار قرن قبل است. ايشان ميفرمايد كه اگر شما با همراهان سوار كشتي شديد و اين كشتي در آستانهٴ غرق است و در كشتي، سرنشينان زيادي است كه شنا بلد نيستند و شما شنا بلديد و همه دارند غرق ميشوند، شما آنجا منطقتان اين است كه خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو اين است[30]؟! حالا صد نفرند 99 نفر شنا بلد نيستند دارند غرق ميشوند و شما شنا بلديد، آنجا ميگوييد كه چون آنها دارند غرق ميشوند خواهي نشوي رسوا همرنگ آنها بشويم يا خودت را در مييابي، حالا اگر يك وقت جامعهاي به سمت فساد رفت اين طور است. الآن جامعه اسلامي ايران همان يك نفر است و جوامع جهاني همان 99 نفر، چون ايران «بَضعة من العالم» وقتي شما نقشهٴ ايران را جمعيت ايران را نسبت به نقشهٴ جهان و جمعيت جهان حساب ميكنيد همان «كشعرة بيضاء في بقرة سودا» اينكه نميشود گفت خواهي نشوي رسوا، در هر محيطي همين طور است.
تفكيك پذير نبودن اعقتادات
آدم بايد جامعه را به سمت عقل ببرد، نه اينكه عقل خود را در اختيار جامعه قرار بدهد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ يعني به همه بعد اين را باز كرد چون بين ايمان و كفر فاصله نيست اگر كسي به يكي از اينها مؤمن نبود ميشود كافر، قهراً اين «واو»، «واو» جمع نيست «واو» در اينگونه از موارد به معناي «أو» است و استقلال را ميرساند ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ﴾ يعني «أو ملائكته» ﴿وَكُتُبِهِ﴾ يعني أو كتبه؛ ﴿وَرُسُلِهِ﴾ يعني أو رسله؛ ﴿وَاليَوْمِ الآخِرِ﴾ يعني «أو اليوم الآخر» به هر كدام از اينها كفر بورزد/ ﴿فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾. خب بنابراين اگر فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِر﴾ يعني «من يكفر بِأيّ واحد منهما» ﴿فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: درست است؛ اما ممكن است به خدا معتقد باشد و به ملائكه معتقد نباشد. يا ممكن است به خدا و ملائكه معتقد باشد به انبيا معتقد نباشد. يا ممكن است كه به انبياي گذشته معتقد باشد به وجود مبارك خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) معتقد نباشد. يا ممكن است به همهٴ اينها معتقد باشد ولي به قيامت معتقد نباشد، اين است كه تفكيك پذير است.
عدم همراهي با سياق آيه، مشكل بر توجيهات مفسران
پرسش:...
پاسخ: البته آنكه اگر تقليدي است بشود تحقيقي و اگر تحقيقي حصولي است بشود تحقيق حضوري، اينها همان تفاوت درجات است ديگر، نظير آنچه دربارهٴ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾[31] گفته شد. يكي از وجوهاتي كه في نفسه قابل قبول است و تام است و اما سياق، او را همراهي نميكند اين است كه «يا ايها الذين آمنوا حدوثاً آمنوا بقائاً» كه اين دربارهٴ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾ هم گفته شد يعني كساني كه تاكنون مؤمن بوديد بعداً هم ايمانتان را حفظ بكنيد: «يا ايها الذين آمنوا في الماضي والحاضر، آمنوا في المستقبل»، «يا أيها الذين آمنوا حدوثاً آمنوا بقائاً»[32] يعني مواظب باشيد كه ايمانتان محفوظ باشد اين يك مطلبي است حق؛ اما آيا آيه ناظر به اين است يا نه، آيه بر اين معنا حمل بشود اوليٰ نيست، براي اينكه آيه، مسائل اجمال و تفصيل را شرح و متن را باز كرده است بيان كرد و بعد هم جريان نفاق را ذكر كرده است. اين مجموعه يكجا ظاهراً نازل شد؛ هم اجمال و تفصيل را آيه به همراه دارد هم ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا﴾[33]، ﴿الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين﴾[34] اين را هم [به] همراه دارد.
پس «يا ايها الذين آمَنوا متناً و اجمالاً آمنوا شرحاً و تفصيلاً» چهار جزء را در بخش مثبت ياد كرد؛ فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ و بيش از اين را در بخش منفي ذكر فرمود كه ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ﴾ چون هدف، تفصيل است فرمود اگر كسي به يكي از اين مفصلات، منكر بود ضلالت بعيد دامنگير او ميشود.
تفاوت در نظم قوانين نزول و صعود در تفصيل آيه
مطلب ديگر آن است كه در بخش مثبَت، رسول قبل از كتاب ياد شد در بخش منفي كتاب، قبل از رسول ذكر شد چه اينكه ملائكه قبل از همه ذكر شد. در بخش مثبت فرمود كه: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ در بخش منفي و كفر فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾، سّرش آن است كه در قوس نزول، اول ذات اقدس الهي است بعد ملائكه گيرندگان وحي و پيام الهياند بعد كتاب را ميگيرند، بعد به انبيا ميرسانند و در اين كتاب معارفي هست كه يكي از آنها مسئلهٴ معاد است. معاد هم چون با «هو الآخر» هماهنگ است در آخر ياد ميشود، اين در قوس نزول كه اول ذات اقدس الهي به ملائكه وحي ميفرستد، ملائكه اين وحي و كتاب را دريافت ميكنند و براي مرسلين(عليهم السلام) نازل ميكنند، اين نظم طبيعي. لذا براساس اين قوس نزول بعد از اينكه نام مبارك «الله» را برد، نام ملائكه و كتب و رسل را ميبرد. ولي از نظر مقام تربيتي وقتي انسان معتقد به خدا شد، ميگويد اين خدا كه حكيم است و مربي و رب جهانيان است بايد جوامع بشري را بپروراند؛ پرورش جوامع بشري هم به فرستادن قانون است اعزام پيامبر است و ارسال كتاب «قولوا لا اله الا الله تُفْلِحوا»[35] اول رسالت او را ميشناسيم، بعد اين رسول به ما ميفرمايد خداوند براي شما چنين پيامي را فرستاده. پس در قوس صعود بعد از اينكه ما به خدا معتقد شديم اولين چيزي كه براي ما روشن ميشود و حل ميشود مسئلهٴ رسول است، بعد رسول، ما را به كتاب خدا آشنا ميكند و كتاب خدا ما را به معاد الهي آشنا ميكند. از اين جهت در قوس نزول بعد از معرفت خدا معرفت رسول است و معرفت كتاب ولي در قوس صعود، اول ذات اقدس الهي است بعد از اول كه خدا همان ﴿ هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[36] است نميشود گفت اول خدا بعد فرشتهها، لذا ذات اقدس الهي چه در قوس صعود چه در قوس صعود ﴿ ُوَ الأَوَّلُ﴾ است و مفروغ عنه است بعد رسل اين تفاوت نظم قوس صعود و نزول در اين دو بخش كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾.
شواهدي بر مسألهٴ اجمال و تفصيل در قرآن
مسئلهٴ اجمال و تفصيل در خيلي از آيات قرآن كريم هست، گاهي از اين بازتر است تنها سخن از اعتقاد به رسل نيست، بلكه اين رسل را تك تك ميشمارد و اصل كلي را هم باز ذكر ميكند، نظير آيهٴ 125 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي﴾ و در آيهٴ 135و136 اينچنين فرمود: ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا﴾؛ يهوديها گفتند شما اگر بخواهيد هدايت بشويد يهودي بشويد، مسيحيها گفتند اگر خواستيد هدايت بشويد مسيحي بشويد: ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ ٭ قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾، اين تفصيلي است كه هر مسلماني موحد الهي بايد به جميع «ما جاء به النبي» معتقد باشد.
همين معنا به صورت روشنتر در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» ذكر شده است كه خدا ميفرمايد نه تنها مردم موظفاند به اين تفصيل بعد از اجمال معتقد باشند، بلكه اول كسي كه به همهٴ اين «ما جاء به النبي» معتقد است خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ آيهٴ 285 سوره «بقره» اين است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ اما ﴿كُلٌّّ﴾ يعني چه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه مؤمنون ﴿كُلٌّّ﴾ اين تفصيل بعد از اجمال نه «والمؤمنون كل آمن» كه اين يك قرائت ديگر است: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين براي تكريم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را تنها ياد فرمود و جمله هم تمام شد كه عطف مفرد بر مفرد نباشد، حرمت پيغمبر را حفظ كرد بعد مؤمنون را عطف كرد، آنگاه فرمود: ﴿كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾ همهٴ اينها بعد از آن اجمال به اين تفصيل مؤمناند ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ يعني حرف و منطق همه اين است كه ما هيچ فرقي بين انبيا قائل نيستيم نه يعني درجه آنها يكي است. دو آيه در قرآن است كه ﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[37] (يك)، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[38] (دو)، خب انبيا درجاتي دارند مرسلين مراتبي دارند ولي همهٴ اينها در اصل النبوة و الرسالة و العصمة يكساناند، همهٴ اينها رسولاند همه اينها نبياند همه اينها صادق مصدق معصوماند همهٴ اينها از طرف خدايند، درجاتشان فرق ميكند. اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ ناظر به اصل النبوة و الرسالة و العصمة و امثالذلك است. آن دو آيه ناظر به درجات اينهاست.
مشابه اين كه تفصيلاً مومنين موظفاند به «جميع ما جاء بالنبي» مخصوصاً به رسالت و صحف انبيا(عليهم السلام) ايمان بياورند آيهٴ 84 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» است: ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾؛ ما همهٴ اينها را به عنوان عصمت قبول داريم ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ حالا اگر كسي بعضي را قبول داشته باشد بعضي را قبول نداشته باشد، اين ميشود كفر، نظير آيهٴ 150 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه به خواست خدا آيهاش بعداً بحث ميشود؛ در آيه 150 سورهٴ «نساء» اين است كه: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ﴾؛ خدا و بعضي از پيغمبران را قبول دارند ولي بعضي از پيغمبرها را قبول ندارند، خب همه حرف او را ميآورند.
به هر تقدير، اينها يك واحدند، برهاناش هم در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» است؛ در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ 46 اين است: ﴿وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ اين برهان مسئله است. اگر خدا يكي است همان خدا براي موسي تورات فرستاد، همان خدا براي عيسي انجيل فرستاد(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همان خدا براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن فرستاد ديگر، چون ﴿وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ﴾ دليل ندارد كه يكي از انبيا را قبول كنيم ديگري را قبول نكنيم؛ معجزه كه حق است دلالت اعجاز بر صدق رسول هم كه حق است خب چرا نميپذيريد؟ اين آيه سورهٴ «عنكبوت» برهان مسئله است.
تصديق تحليلي صحف انبياي گذشته توسط قرآن
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود قرآن، مصدِّق آيات ديگر است اگر كسي بخواهد درست از تورات، انجيل، صحف انبياي گذشته(عليهم السلام) مستحضر باشد، چاره جز استمداد از قرآن نيست؛ نه تنها قرآن «يُفسِّر بعضه بعضا» و «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً»[39] بلكه صحف آسماني، كتب آسماني اصولاً «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً». اين تصديق، دوگونه است: يك وقت تصديق اجمالي است كه هر چه او گفت حق است؛ يك وقت تصديق تحليلي است همهٴ آن معارفي را كه در صحف انبياي گذشته(عليهم السلام) بود قرآن دارد به نحو اُوفيٰ، آن وقت اين ميشود مصدق آنها و مفسرِ آنها و مُبَيِّن آنها، لذا در كنار تصديق مسئلهٴ هيمنه را هم ياد كرد؛ فرمود ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[40] ميبينيد قرينه بر ذي القرينه مهيمن است، شرح مبسوط مستدل، مهيمن متن است برهان مسئله، مهيمن بر مدعاست قهراً همان طوري كه قرآن تبيان كل شئ است[41] و تبيان خودش هم هست، تبيان صحف انبياي سلف هم است. اگر اهل كتاب بخواهند حرفهاي عميق تورات و انجيل را هم بررسي كنند بايد از هيمنهٴ قرآن مهيمن مدد بگيرند. آن بخش از غيرمحرَّف تورات و انجيل را هم اگر كسي بخواهد اليوم بهرهبرداري صحيح از آن بكند بايد از هيمنهٴ همين قرآن مصيطر و مهمين بهره بگيرد اين «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» همان تفسير است، چيز ديگر نيست. تصديق، يك وقت به يك معناست كه ميگويد: «هو صادقٌ» يك وقتي، وقتي برهان بر مسئله اقامه شد مسئله را باز كرد «يَجعله صِدْقاً و يجعله صادقا»، بنابراين «يا ايها الذين آمَنوا اجمالاً آمِنوا تفصيلاً» اين است كه «آمنا بجميع ما جاء به النبي».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[2] . سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[3] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[4] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 243.
[5] . ر . ك: تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 414.
[6] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 65.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[8] . ر . ك: الدر المنثور، ج 2، ص 234.
[9] . مجمع البيان، ج 3، ص 191 و 192.
[10] . الدر المنثور، ج 2، ص 234.
[11] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 191 و 192.
[12] . مجمع البيان، ج 3، ص 191.
[13] . سورهٴ نساء، آيهٴ 137.
[14] . ر . ك: تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 563.
[15] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 562.
[16] . ر . ك: التحرير و التنوير، ج 4، ص 5.
[17] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 243.
[18] . ر . ك: الدر المنثور، ج 2، ص 234.
[19] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 191.
[20] . سورهٴ حجرات، آيات 14 و 15.
[21] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 191.
[22] . سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
[23] . ر . ك: تفسير ابن عربي، ج 1، ص 158.
[24] . ر . ك: لطايف الاشارات، ج 1، ص 373.
[25] . ر ك: الميزان، ج 5، ص 114.
[26] . سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
[27] . سورهٴ هود، آيهٴ 123.
[28] . سورهٴ نساء، آيهٴ 138.
[29] . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[30] . ر . ك: المحجة البيضاء، ج 6، ص 183.
[31] . سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[32] . ر . ك: مراح لبيد، ج 1، ص 234.
[33] . سورهٴ نساء، آيهٴ 138.
[34] . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[35] . بحار الانوار، ج 18، ص 202.
[36] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[37] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[38] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[39] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 18.
[40] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[41] . ر . ك: سورهٴ نحل، آيهٴ 89.