اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴿136﴾ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً ﴿137﴾ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا﴿138﴾
أقوال مختلف در شأن نزول آيه
اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ ملاحظه فرموديد چه مرحوم امين الاسلام در مجمع چه بعضي از علماي سنت گفتند اين نازل شده است دربارهٴ بعضي از اهل كتاب، يهوديها كه اينها گفتند ما به تورات و قرآن ايمان ميآوريم ولي به ساير كتابها مثل انجيل مؤمن نخواهيم شد[1] و مانند آن. ولي نه مفسرين شيعه به اين شأن نزول، اعتماد كردند نه مفسرين اهل سنت، معلوم ميشود شأن نزولهايي كه ابنعباس نقل ميكند ضحاك و امثالذلك نقل ميكنند اين گونه از افراد نقل ميكنند، به حساب برداشت خود آنها آورده ميشود. اگر يك روايت معتبري به عنوان شأن نزول نقل بشود البته مؤثر است ولي حرف ابنعباس حرف ضحاك و مانند آن، اين تقريباً به منزلهٴ برداشت خود آنهاست يا ناظر به تطبيق است نه شأن نزول. مرحوم امين الاسلام در مجمع با اينكه سه وجه ذكر ميكند و براي وجه سوم تأييدي ياد ميكند و آن اين است كه ابنعباس، چنين نقل كرده است كه اين آيه دربارهٴ اهل كتاب نازل شد، معذلك آن وجه اول را صحيح و معتمد ميداند ميگويد كه آيه دربارهٴ مؤمنين نازل شده است[2].
شرايط اثبات شأن نزول و تفاوت آن با خبري وتطبيق
پس مقداري درباره شأن نزولها بايد بحث كرد كه اين يعني چه؟ اولاً سياق آيه بايد نشان بدهد. ثانياً روايت معتبر باشد روايت از معصوم(عليه السلام) باشد كه مشخص بكند كه اين آيه در چه زمينهاي نازل شد و ظاهر آن روايت هم اين باشد كه آن جريان منزل اين آيه است نه مجراي اين آيه، آنگاه ميشود شأن نزول. منزل اين آيه يعني اين حادثه اتفاق افتاد و آيه در خصوص اين حادثه نازل شده است. آنگاه آن بحث اصولي مطرح است كه خصوصيت مورد، نقشي ندارد عموم يا اطلاق وارد، متبع است. منزل غير از مجراست؛ مجرا معنايش آن است كه آيه در يك فضاي بازي نازل شد، آنگاه يكي از معصومين(عليهم السلام) يا يكي از مفسرين تابع اينها اين آيه را بر آن مورد تطبيق كردند اين را ميگويند مجرا. جريان جري در تفسير الميزان زياد به كار برده ميشود ميفرمايد
« من باب الجري»[3]، اين «من باب الجري» يعني من باب التطبيق يعني آيه در يك فضاي بازي نازل شد كاري به اين مورد ندارد ولي روايتي اين آيه را بر اين مورد تطبيق كرده است. اين اصطلاح جري را هم ميفرمايند كه از آن حديث معروف گرفته شد که قرآن « يَجري کما يَجري الشمس و القمر»[4]؛ «يَجري کما يَجري الشمس و القمر» يعني هر روز تازه است هر روز مجرايي دارد و بر يك مجرايي قابل تطبيق است، هر روز يك جايي را روشن ميكند و ميتابد. اين تعبير جري در الميزان بسيار به كار برده شده <جري> يعني تطبيق و اصل اين اصطلاح جري هم از آن حديث معروف گرفته شد كه «که قرآن يَجري کما يَجري الشمس و القمر».
بنابراين نميشود گفت كه مثلاً ما چند هزار شأن نزول داريم اين يك ديد كلي است شما اگر كتاب شريف نورالثقلين يا برهان و امثالذلك را بخواهيد با اين ديد فائق بررسي كنيد، معلوم ميشود كه شأن نزول چندتاست و جري و تطبيق چندتاست. چيزي كه خود شيعهها نقل كردند و خود سنيها نقل كردند نه شيعهها به اين نقلشان اعتماد كردند نه سنيها معلوم ميشود كه اين از باب جري است نه از باب شأن نزول به عنوان فضاي نزول ياد نشده است. حالا نمونههاي ديگري هم هست كه در ذيل آيهٴ بعد يعني﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾ ميخوانيم.
لزوم ايمان به نبوّت عامّه در كنار نبوّت خاصّه
مطلب دوم آن است كه ما هم بايد به نبوت عامه مؤمن باشيم هم نبوت خاصه و هيچ ملتي را ذات اقدس الهي بدون راهنما رها نكرده است؛ براي هر ملتي هم كتاب نازل كرده است يا مستقيماً به آن ملت و امت كتاب داد، نظير آنچه براي انبياي اولوا العزم(عليهم السلام) نازل كرد يا اگر مستقيما براي آنها كتاب تازهاي نازل نكرده است پيامبري اعزام فرمود كه اين پيامبر، حافظ شريعت آن پيامبر قبلي باشد. نظير اينكه در عصر ابراهيم(سلام الله عليه) لوط(عليه السلام) را مأمور كرد به منطقهاي، لوط هم از انبياي الهي است؛ اما صاحب كتاب نيست كتاب را ابراهيم خليل آورد و خود لوط به ابراهيم(عليهما السلام) ايمان آورد كه فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنّي مُهاجِرٌ إِلي رَبّي﴾[5]؛ لوط از انبياي غيراولوا العزم است كه به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ايمان آورد و حافظ شريعت ابراهيميبود، بالأخره هر ملتي يك راهنمايي دارد حالا يا از اولوا العزم است يا غيراولوا العزم. گاهي ممكن است كه نه اولوا العزم باشد نه غيراولوا العزم [بلکه] نمايندگان آنها باشد، نظير دو يا سه نمايندهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود[6]، لذا بايد به همهٴ كتابها و به همهٴ انبيا ايمان آورد اين دو مطلب.
تعريف ضلالت قريب و ضلالت بعيد
مطلب سوم آن است كه ضلالت دو قسم است يك ضلالت قريب يك ضلالت بعيد، يك وقت آدم گم ميشود ولي مقصد را گم نكرده است ميداند كه كجا ميخواهد برود راه را گم كرده، چنين انساني ضلالتاش قريب است نه بعيد از راهنما سؤال بكند تلاش و كوشش ميكند ميگويد من ميخواهم به فلان مقصد بروم راه را گم كردهام از راه بلد ميپرسد و به مقصد ميرسد، اين ضلالتاش قريب است. يك وقت نه تنها راه را گم كرده مقصد را گم كرده اصلاً مقصد يادش نيست، خب چنين كسي كه مقصد يادش رفته او چگونه هدايت بشود؟ او از چه كسي بپرسد من كجا ميخواهم بروم؟ چنين گروهي ضلالتشان ضلالت بعيد است. از ضلالت بعيد احياناً به غوايت ياد ميشود غاوي، غير از ضال است، غوايت بيهدفي، ضلالت بي راهي. يك وقت كسي هدف را گم ميكند خب چنين انساني «يتيه في الارض مدة عمره» در تمام عمرش سرگردان است، چون اصلاً نميداند كجا برود تا از چه كسي بپرسد كه آن راه كجاست. اينها كه ﴿فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا﴾[7] اينها غاوياند نه ضال و اگر دربارهٴ اينها گفته شد ضلالت، ضلالت بعيد است. يك عده نه ميدانند مقصدشان كجاست؟ كجا بايد بروند ولي راه را گم كردهاند آنها قابل هدايتاند اين گروهي كه كافر شدند به يكي از اين اصول دين، اينها گرفتار ضلال مبيناند اينها اصل را انكار كردند جزء فروع دين نبود آنچه را كه اينها كفر ورزيدند كه كفر اعتقادي است نه كفر عملي. اگر كفر عملي باشد معلوم ميشود اصل دين يادش است [امّا] در مقام عمل منحرف شد، نظير آيهٴ «حج» كه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ﴾[8] اين كفر عملي است نه كفر اعتقادي؛ اما آنجا كه كفر، اعتقادي باشد اصل يادش رفته است نه فرع، بنابراين او هرگز قابل هدايت نيست، اين هم مطلب سوم.
سنّت الهي بر عدم آموزش و هدايت افراد متلوّن
مطلب بعدي مربوط به آيهاي است كه امروز قرائت شد. البته بحثهاي روايي آن آيه قبل هم انجام ميشود، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً﴾؛ فرمود اينها كه متلوناند گاهي مؤمناند گاهي كافرند، گاهي مؤمناند گاهي كافرند گاهي كفرشان افزوده ميشود چنين كسي سنت خدا بر اين نيست كه اينها را هدايت كند. دربارهٴ بعضي افراد فرمود ﴿خداوند لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين﴾[9] ٭ ﴿لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾[10] ٭ ﴿لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ﴾[11] اين سه طايفه از نصوص در قرآن هست. دربارهٴ اينها كه طايفهٴ چهارم است با <كان> منفي ياد كرد. فرمود هرگز سنت خدا بر اين نبوده است كه اينها را هدايت كند؛ كسي كه يك وقت مؤمن است بعد كافر ميشود يك وقت مؤمن ميشود دوباره كافر ميشود، بعد كفرش افزون ميشود چنين كسي را هرگز خدا هدايت نميكند: ﴿لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً﴾ اين <كان> منفي نشانه آن است كه هرگز سنت خدا در اين باره جاري نشده است.
تعيين مصداقي از افراد متلوّن در سورهٴ «آلعمران»
اينها چه گروهياند؟ البته منافقيناند مرتديناند و مانند آن، بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» نمونههاي آنها گذشت. در سورهٴ «آل عمران» گروهي توطئه كردند برابر آنچه در آيهٴ 72 سورهٴ «آل عمران» گذشت اينها يك توطئهاي كردند گفتند صبح برويد در مسجد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان اينكه به او ايمان آورديد در جمع مسلمين باشيد، بعد عصر برگرديد بگوييد ما رفتيم ديديم خبري نبود، اين از همان اول توطئه است براي توهين و تضعيف اسلام؛ آيهٴ 72 سورهٴ «آل عمران» ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ﴾؛ شما اين كارها را انجام بدهيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾؛ شما اين توطئه را بكنيد تا شايد مؤمنين هم برگردند آنها هم مرتد بشوند، گرچه در همان آيه بحثش گذشت كه برخيها احتمال دادند كه منظور از اين ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهار﴾ اين باشد كه به يهوديها گفتند آنچه را كه در اول روز، مسلمين به آن عمل ميكردند و آن صلات نحو بيت المقدس بود به او ايمان بياوريد، ﴿وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ﴾؛ آنچه در اواخر روز نازل شده است كه قبله از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت به او كفر بورزيد[12]، گرچه اين احتمال را دادند ولي آنجا ظاهراً همان احتمال اول تأييد شد. خب ذيل، همين را تأييد ميكند ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾؛ فرمود كه يك عدهاي توطئه كردند از همان اول گفتند ما صبح ميرويم ايمان ميآوريم بعد عصر برميگرديم ميگوييم خبري نبود، اينها حرفهاي مستدل قابل قبول ندارند اين حرفها را ميگوييم تا آنهايي كه مؤمن شدند برگردند.
عتاب خداوند دربارهٴ افراد متلوّن
﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾ اين افراد متلون، اينها هرگز مورد عنايت اله نيستند؛ اينها كه هر لحظهاي تلون دارند حالا يا در پنج مقطع مثل: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾ در پنج مقطع يا نه در دو مقطع. اينكه مرتد پذيرفته نميشود، براي اينكه لعب به دين است. در اين قسمتها فرمود كه: ﴿لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ﴾؛ هرگز ذات اقدس الهي اينها را نميآمرزد. دربارهٴ مشركين، تعبيري به اين شدت ندارد فرمود خداوند مشركين را نميآمرزد: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[13] به صورت يك نفي صريح فرمود خدا مشرك را نميآمرزد، شرك را نميآمرزد و مانند آن؛ اما به صورت يك <كان> منفي كه دلالت كند بر اينكه اصلاً سنت خدا بر اين نيست كه اينها را بيامرزد آن دربارهٴ اين گونه از افراد است كه دين را ملعبه قرار دادند: ﴿لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً﴾.
شرح هدايتها و ضلالت از جانب خداوند
مطلب بعدي آن است كه بيان قرآن اين است كه هر كسي را ذات اقدس الهي بخواهد هدايت ميكند هر كسي را خدا بخواهد گمراه ميكند. بعد وقتي به چند طايفه از آيات در كنار هم مراجعه ميكنيد ميبينيد به اينكه هدايت، دو قسم است و ضلالت يك قسم. هدايت، دو قسم است: يك هدايت ابتدايي دارد اين عام است كه خداوند همگان را هدايت كرده است هم از درون، براي اينكه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[14] با افاضه عقل با افاضه فطرت همه را هدايت كرده است. از راه بيرون به عنوان وحي و رسالت و نبوت فرمود ما قرآن را نازل كرديم: ﴿هُدیً لِلنَّاس﴾[15] رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي هدايت جهاني است [و] براي همهٴ مردم است. قرآن براي هدايت همهٴ مردم است فطرت، در همهٴ مردم است كه ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[16] ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[17] براي هدايت همهٴ مردم است.
دو حكم هدايت ابتدايي
پس اين هدايت عموميهيچ استثناپذير نيست و در قبال اين هدايت، ضلالت نيست؛ هرگز ذات اقدس الهي ابتدائاً احدي را گمراه نميكند. پس هدايت ابتدايي دو حكم دارد: يكي اينكه عمومياست (اين وصف ثبوتي او)؛ يكي اينكه مقابل ندارد (اين وصف سلبي او). اما ضلالت، ضلالت عمومينخواهد بود و ابتدايي هم نخواهد بود؛ هرگز ذات اقدس الهي بدئاً كسي را گمراه نميكند و عموميهم نيست كه همهٴ مردم را در يك مقطع گمراه كند اين شدني نيست. ضلالت، همواره كيفري است يعني خداوند اول فطرت داد عقل داد از درون، انبيا و وحي و رسالت و نبوت و كتاب داد از بيرون، بعد فرمود: ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[18] همهٴ راهها را تنظيم كرد. اگر كسي با داشتن راهنماي درون و هاديان بيرون، بيراهه برود مدتها خدا مهلت ميدهد بلكه توبه كند بلكه برگردد بلكه پشيمان بشود بلكه كنترل كند. چندين بار او معصيت ميكند خدا او را مهلت ميدهد باز هم او را گمراه نميكند. اگر نه او تمادي در غي داشت يعني ديگر حالا تجري كرد با داشتن همهٴ اين علل و عوامل درون و بيرون براي هدايت، با داشتن همهٴ مهلتها براي توبه و برگشت نه از آن مهلت استفاده كرد نه از آن هاديان درون و بيرون، از آن به بعد ذات اقدس الهي اين را گمراه ميكند. گمراه ميكند يعني چه؟ ضلالت هم يك امر وجودي نيست كه خدا چيزي را به نام ضلالت در قلب كسي القا بكند از آن به بعد ديگر توفيق را ميگيرد؛ ديگر رفيق خوب نصيباش نميشود ديگر مجلس خوب نصيباش نميشود ديگر گرايش خوب نصيباش نميشود ديگر پذيرش خوب نصيباش نميشود، نه حالتي خدا به او افاضه ميكند نه وضع مناسبي براي او فراهم ميكند. گاهي ميبينيد يك كسي در يك مجلسي نشسته است خيليها نشستهاند يك واعظي يا يك مداحي يا يك شاعري دارد موعظه ميكند يا مدحي ميخواند يا شعر پند و اندرز را ميخواند اين در يك بيتابي ايجاد ميشود، ديگران همين طور به طور عادي گوش ميدهند. اين بايد بداند اين بيتابي، نعمت است؛ اين دارد عوض ميشود كمكم دارد اصلاح ميشود ديگران نه، به طور عادي ميآيند و ميروند. خب آن گونه از هدايتها را آن گونه از لطفها را خدا به يك چنين آدمينميدهد، وقتي نداد اوست و اميال او و اهداف او و اغراض شخصي او خب، چنين كسي سقوط ميكند ديگر.
پس هدايت، عمومياست و ضلالت عمومينيست (يك)، هدايت، ابتدايي است و ضلالت ابتدايي نيست (دو)، ضلالت، نه عمومياست و نه ابتدايي بلكه كيفري است به عنوان گوشمال دادن، آن هم بعد از مدتها آزمون كه برسد به لبهٴ ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[19].
تبيين عدمي بودن اضلال
مطلب بعدي آن است كه اضلال يك امر وجودي نيست؛ همين كه خدا لطف خاص خود را بگيرد انسان است و مشتهيات او، خب سقوط ميكند. اين را در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود كه ما وقتي كسي را گمراه ميكنيم نه يعني چيزي به او ميدهيم به عنوان ضلالت [بلکه] لطفي كه تا كنون نسبت به او اعمال كرديم حالا نميكنيم. فرمود: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[20]؛ فرمود دري را كه ذات اقدس الهي روي رحمت باز كند كسي نميتواند ببندد. حالا اگر اين در را خدا باز نكرد همين، كسي نميتواند اين در را باز كند.
فتحصل كه اضلال يك امر عدمياست، لذا اگر گفتيم زيدٌ مهتدٍ ميشود موجبه محصله و گفتيم <عمرٌ ضالٌ> ميشود موجبهٴ معدولة المحمول، مثل اينكه گفتيم <زيدٌ بصيرٌ و عمرٌ اعمي> بعضي از مفاهيماند كه آن خصوصيتهاي عدميرا در خودشان نهفته دارند، خب زيدٌ جاهلٌ، زيدٌ فاسقٌ، زيدٌ ظالمٌ، زيدٌ اعمي اينها كه قضيهٴ موجبه نيست، همه اينها قضاياي معدولة المحمول است، چون يك امر سلبي در اين محمول پيچ خورده در درون او هست. حالا گاهي اين امر سلبي را بيرون ميآورند، ميگويند: زيدٌ غيرعادلٍ، زيدٌ غيرعالمٍ، زيدٌ غيربصيرٍ، زيدٌ غيرمهتدٍ اين معلوم است كه معدولة المحمول است. يك وقت اين معناي سلبي را در همان محمول، اشراب ميكنند ميگويند <زيدٌ اعمي> خب ميشود معدولة المحمول ديگر. ضلالت هم اينچنين است؛ يك امر عدمي است نه اينكه يك امر وجودي باشد، فرمود: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[21] آنجا خدا رحمت خودش را امساك ميكند.
تكويني و تشريعي بودن هدايت در مقابل تكويني بودن ضلالت
مطلب بعدي آن است كه هدايت دو قسم است: يك هدايت تشريعي و يك هدايت تكويني. همان طوري كه دربارهٴ ضلالت، ضلالتها هرگز تشريعي نيست ضلالت يك قسم است فقط تكويني است آن هم به امر عدمي برميگردد. ضلالت تشريعي اين است كه يك قانون خلافي وضع بشود، اينچنين ـ معاذ اللهـ كه نيست. ضلالت تشريعي يعني يك شريعتي يك قانوني يك حكمي ـمعاذ اللهـ برخلاف حق وضع بشود، اينكه نيست. ضلالت فقط تكويني است آن هم امر عدمي يعني خدا او را به حال خودش رها ميكند؛ اما هدايت، امر تشريعي است و امر تكويني. تشريعياش همهٴ قوانين الهي هدايت است چه واجب و مستحب چه حرام و مكروه چه وضعي چه تكليفي، همهٴ احكام شرعي هدايت است. هدايتهاي تكويني مربوط به همه نيست. هدايت تشريعي كه قانونگذاري است ﴿هديً للناس﴾[22] است ديگر، همه را هدايت كرده؛ اما آن گرايش آن ميل آن كشش آن شوق اينها را ميگويند هدايتهاي تكويني، اين نصيب همه نيست البته ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاء﴾[23]؛ خداوند عدهاي را با اين فيضها مستفيض ميكند ميبيند نه، اينها بياعتنايند. خب ديگر از آن به بعد اين فيضهاي خود را به اين افراد بياعتنا نميدهد اينها همين حد معمولي را دارند ديگر، حداكثر اين است كه جهنم نروند و بروند بهشت همين! اما ديگر به لقاء الله بار يابند با اهل بيت يكجا باشند اينكه نصيب همه نميشود. اگر يك چنين حالتي نصيب كسي شد كه مثل يك حالتي يك گرايشي يك جذبهاي يك اشتياق به گريهاي يك شوقي در سجدهاي اينها پيدا شد اين حالت يك امر وجودي است (اين يك)، دست خود آدم هم نيست، خيلي از اوقات آدم ميخواهد بنالد ميبيند نميشود. يك وقت هست كه ميبيند مجذوب يك حالتي قرار ميگيرد اين دست كسي نيست. البته مقدماتش را بايد فراهم كرد؛ اما آن «محول القلوب و الابصار» است كه در اين دلها اثر ميگذارد. اگر يك چنين حالتي پيدا شد ميشود هدايت تكويني. ميبينيد دو نفر به حوزه ميآيند خداوند وسيلهٴ ترقي يكي را به خوبي فراهم ميكند هم بحث خوب، استاد خوب، شاگرد خوب، هم حجره خوب، مربي خوب مرتب نصيب اين ميكند، حالا اين يا روي دعاي پدر و مادر است يا آثار اجداد و نياكان است يا روي صفاي ضمير خود اوست ديگري را به حال عادي رها ميكند ميگويد اين راه باز است آن فيض زائد را كه به اين شخص اول داد به دومي نميدهد، البته ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاء﴾[24] حالا براساس مصلحتي است او را خودش ميداند، آن را ميگويند هدايت تكويني كه وسيله را فراهم ميكند به آن ميگويند توفيق يعني اسباب را وفق آن مقصود قرار ميدهد، خب.
مقايسهٴ ديگري از هدايت و ضلالت
فَتحصلَ كه هدايت دو قسم است: تشريعي و تكويني [امّا] ضلالت فقط تكويني است (اين يك)، هدايت دو قسم است: عمومي و خصوصي، ضلالت فقط مخصوص است ضلالت گمراه كننده نداريم (اين دو). سوم، هدايت هم ابتدايي است هم پاداشي ولي ضلالت فقط كيفري است. ضلالت ابتدايي هرگز ما نداريم چه در تشريع چه در تكوين ولي هدايت هم پاداشي است هم ابتدايي؛ ابتدائاً خدا همه را هدايت كرده است تشريعاً و تكويناً گرايش ايجاد كرده است. طبعاً آدم راستگوست دروغ را بايد به بچه ياد داد [تا بتواند دروغ بگويد] طبعاً انسان، امين است [و] خيانت را او ياد ميگيرد. اينها تكوين و تشريعش آميخته به هم است ولي در نظام دنيايي و در نظام اخروي، رساندن به مقصد يك كار خارجي است اين ميشود هدايت تكويني. ذات اقدس الهي فرمود كه ما مومنين را هدايت ميكنيم و راه هدايت كردنش هم شرح صدر دادن است كه حوصلهاش به سر نيايد و سبب هدايت كردن تكويني هم همان ايمان قبلي اوست كه مقدمات او فراهم كرده است. در قيامت هم راه بهشت را نشاناش ميدهيم.
سرگرداني جهنميان و پيدا نكردن راه جهنّم
اين كافر و فاسق و ظالم بيچاره كه در قيامت، جهنمي است اصلاً راه جهنم را هم گم ميكند. الان به كسي گفتند تو محكوم زنداني به اصطلاح بايد برود زندان، مشكلش اين است كه راه زندان را هم بلد نيست آن وقت سر گردان است خود اين سرگرداني «عذابً فوق العذاب» است بعدها دستورات الهي ميرسد كه اينها را به جهنم ببريد، اينچنين نيست كه جهنميها راه جهنم را خوب بلد باشيد كه راحت باشند، اين گرفتار سرگرداني آخرت هم خواهند بود، بعد البته به قيادت و زمامداري شيطان به اين جهنم ميروند. حالا ملاحظه فرماييد آياتي كه در اين زمينه ياد شده است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» يعني همين سورهاي كه الان در خدمت آن سوره هستيم. ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ٭ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً﴾[25].
شرح مصاديقي از آيات دربارهٴ هدايت و ضلالت
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ شانزده اينچنين است: ﴿ يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم﴾؛ خب اين خطاب به مومنين است خطاب به كساني است كه تابع سبيل سلامت الهياند، خداوند چنين گروهي را هدايت ميكند اين پيداست هدايت پاداشي است و تكويني. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» راه اين هدايت را كه هدايت تكويني است از دل شروع كرده ميداند؛ آيهٴ 125 سورهٴ «انعام»: ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَم﴾ اين با يك قلب باز قبول ميكند، چه اينكه ﴿وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماء﴾؛ كسي وقتي مسائل الهي، معارف الهي بر او عرضه بشود اين احساس دلتنگي و فشار ميكند ﴿كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾، مثل اينكه ميخواهد به آسمان برود در اثر نداشتن هوا، نفساش بند بيايد. بعد در ذيل فرمود اينكه ما نفس يك عده را بند ميآوريم، اينكه عدهاي دلتنگ ميشوند براي اين دلتنگي در برابر معارف رجس است و آلودگي است، اين يك مقدمه و رجس و آلودگي فقط بر آلودگان ميريزد (اين دو)، فرمود: ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[26] نه بر انسانهاي ابتدايي كسي كه اهل ايمان نيست اصلاً ملكهشان اين است اصلاً اهل ايمان نيستند، خدا رجساش را بر اينها فرود ميآورد آن رجس هم بستن در هدايت است.
باز در سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين جريان هدايت را به اين صورت ياد فرمود؛ آيهٴ 104 سورهٴ «نحل»: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّه﴾ خب، خدا هدايت كرد هدايت تشريعي و ابتدايي و آنها ايمان نياوردند. از آن به بعد، خداوند آن هدايت تكويني و پاداشي را نصيب اينها نميكند: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم﴾. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر(صلي الله عليه وآله و سلم) است بخشي از اين هدايتها را كه هدايت تكويني است مربوط به آخرت دانست، فرمود: ﴿ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ ٭ سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ ٭ وَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُم﴾[27]؛ اينها كه شهيد شدند خداوند، عمل اينها را گم نميكند اينها را هدايت ميكند خب، اين هدايت، هدايت تشريعي كه نيست چون بعد از ارتحال و شهادت اينهاست وقتي كسي از دنيا به آخرت برود ديگر سخن از شريعت نيست، چون «انّ اليومَ عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[28] از آن به بعد مرحلهٴ نتيجه است نه مرحلهٴ عمل؛ اگر هدايت بعد از مرگ به كار برده شود يعني هدايتهاي تكويني راهنمايي به بهشت و مانند آن. فرمود: ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾ يعني «يهديم الي الجنه» و ﴿وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾؛ اينها را فارغ البال ميكند ديگر، همّ و غم اينها را بر طرف ميكند خب.
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» سبب همهٴ اينها را ذكر فرمود، فرمود كه در اثر ايمانشان ما آنها را به اين توفيق راه داديم؛ آيهٴ نه سورهٴ «يونس» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِم﴾؛ چون مومناند خدا اينها را هدايت ميكند، پيداست اين هدايت پاداشي است (يك) و هدايت تكويني است (دو)، چون هدايت تشريعي كه براي همه است اين است كه يك عده با قلب بازي معارف را ميپذيرند يك عده نه، يك عده با تنگ حوصلگي برخورد ميكنند يك عده با شرح صدر.
آن شرح صدر برخورد كردن گرايش داشتن انعطاف داشتن موقع نماز كه ميشود خوشحال شدند ماه مبارك رمضان كه فرا ميرسد خوشحال ميشوند [و] وقتي وداع ماه مبارك رمضان ميرسد ضجه ميزنند ناله ميكنند و اشك ميريزند آن همان حالت است ديگر. اين چون اصلش به عنوان هدايت تشريعي كه در همهٴ كتابها براي همه است ديگر، فرمود: ﴿يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ﴾ جامعاش همان طوري كه ملاحظه فرموديد در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 26 اينچنين آمده: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً﴾؛ اما ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِين﴾ اين حصر است يعني با دادن هدايتهاي درون كه حجت دروني است همان عقل و فطرت با دادن هدايتهاي بيروني كه وحي و رسالت است اگر كسي با داشتن اين دو چراغ بيراهه برود به او مهلت ميدهيم كه توبه بكند اين در هم باز است به روي همه باز است در همهٴ شرايط باز است. خب، اين در هم كه باز است از اين در نرفت و هرگونه مهلتي كه خدا به او داد او بياعتنايي كرد، از آن به بعد خدا لطف خود را از اينها ميگيرد، فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِين﴾[29].
شأن نزولهاي مطرح شده ذيل آيهٴ 137
حالا ميرويم سراغ آن شان نزولهايي كه در ذيل اين دو آيه ملاحظه فرمود اين جزء بحثهاي كليدي تفسيري است يعني اين را بايد جداگانه شما به صورت يك رسالهاي تنظيم بكنيد كه وقتي ميگويند اين آيه در فلان مورد نازل شده است يعني چه؟ آيا همهٴ آن رواياتي كه در اين پنج جلد تفسير شريف نورالثقلين يا مثلاً تفسير برهان آمده، اينها شأن نزول است يا بخش قابل مهم اينها تطبيق است.
لزوم توجّه به تفاوت شأن نزول با تطبيق و تفسير
ما يك شأن نزول داريم يك تفسير داريم يك تطبيق، اينها سه فصل جداي از هم است كه بايد جداگانه در بحثهاي قرآني مطرح بشود. مثلاً در همين جلد اول تفسير شريف نورالثقلين، صفحهٴ 562 دارد: ﴿ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لم يکن الله ليغفرلهم﴾ نزلت في فلان و فلان و فلان آمنوا بالنبي صلّي الله عليه وآله في اول الامر و كفروا حيث عُرِضَت عليهم الولاية حين قال نبي(صلي الله عليه وآله) مَن كنتُ مولاه فعليّ مولاه ثم آمَنوا بولاية لأميرالمؤمنين (عليه السّلام) ثم كفروا حيث و مضي رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)».خب، اين پيداست تطبيق است شان نزول نيست، براي اينكه اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است و نساء اوايل هجرت نازل شده است جريان غديرخم چند سال بعد است ولي تطبيق است «يَجري کما يَجري الشمس و القمر»[30] كاملاً قابل تطبيق است و مطلبي است حق، چه اينكه بعدياش هم همين طور است تا ميرسيم به روايتي ديگر. روايت ديگر صفحهٴ 563 «عن زراره و حمران و محمدبنمسلم عن ابيجعفر و ابيعبدالله(عليهم السلام) وفي قول الله تعالي ﴿ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا﴾ قال نزلت في عبداللهبنابيسرح الذي بعثه عثمان الي مصر قال ﴿ثم ازدادوا كفراً﴾ حين لم يَبقِ في من الايمان شئٌ» اين اگر مربوط به ارتداد زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد بله اين شأن نزول درست است؛ اما اگر مربوط به جريان عصر عثمان باشد خب، چند سال بعد از نزول قرآن است ديگر.
روايت بعدي «عن ابي بصيرقال سمعتُ يقول ﴿انّ الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا کفروا ثم ازداد كفراً﴾» اين براي «مَن زعم أنّ الخمرَ حرام»؛ كسي كه قبول دارد شراب حرام است «ثم شَرِبَها»؛ بعد شراب خورد «و مَن زعمَ عن الزنا حرامٌ ثم زَني و مَن زعمَ انّ الزكاة حقٌّ و لم يؤدّها»[31] اين را بر كفر عملي تطبيق كردند، خوب اين جري است ديگر. اين كه شأن نزول نيست تفسير هم نيست اين تطبيق است آن هم جري عملي. گرچه در اين جا به عنوان نزلت ندارد در تفسير عليبنابراهيم دربارهٴ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾ آمده است كه «نزلت في الذين آمنوا برسول الله اقراراً» يعني اقرار به لسان «لا تصديقاً» يعني تصديق به قلب «ثم كفروا لما كتبوا الكتاب فيما بينهم الا يردوا الامر الي اهل بيته ابدا»[32]؛ چون بعد تصميم گرفتند كه ولايت را به اهل بيت برنگردانند. خب اگر اين آيه قبل از جريان اعطاي ولايت به اهل بيت است تطبيق اين آيه بر منكرين ولايت از باب جري خواهد بود نه از باب شأن نزول، مگر اينكه قبل از اين آيه يا در فضاي نزول آيه جريان ولايت مطرح شده باشد و اينها نپذيرفته باشند. غرض آن است كه يك شأن نزول داريم يك تفسير داريم ويك تطبيق و جري داريم كه از هم جداست.
«و الحمد لله رب العالمين»
- مجمع البيان، ج3، ص191و192؛ التفسيرالکبير، ج11، ص242و243
- مجمع البيان، ج3، ص191و192
- الميزان، ج1، ص266؛ ج2، ص29و...
- تفسيرالعياشي، ج1، ص11
- سوره عنکبوت، آيه26
- سوره يس، آيه14
- سوره مريم، آيه59
- سوره آل عمران، آيه97
- سوره بقره، آيه264
- سوره بقره،آيه258
- سوره مائده، آيه108
- التفسيرالکبير، ج8، ص258
- سوره نساء، آيات48و116
- سوره شمس، آيه 8
- سوره بقره، آيه185
- سوره روم، آيه30
- سوره شمس، آيات7و8
- سوره انسان، آيه3
- سوره انفال، آيه42
- سوره فاطر، آيه2
- سوره فاطر، آيه2
- سوره بقره، آيه185
- سوره مائده، آيه54؛ سوره حديد، آيه21؛ سوره جمعه، آيه2
- سوره مائده، آيه54؛ سوره حديد، آيه21؛ سوره جمعه، آيه2
- سوره نساء، آيات168و169
- سوره انعام، آيه125
- سوره محمد، آيات4-6
- نهج البلاغه، خطبه42
- سوره بقره، آيه26
- تفسيرالعياشي، ج1، ص11
- تفسيرنورالثقلين، ج1، ص563
- تفسيرالقمي، ج1، ص156