اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعًا حَكيمًا﴿130﴾ وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا﴿131﴾ وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفي بِاللّهِ وَكيلاً﴿132﴾ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ عَلي ذلِكَ قَديرًا﴿133﴾ مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا بَصيرًا﴿134﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از بيان احكام خانوادگي فرمود اگر اينها خواستند از يكديگر جدا بشوند خداوند هر كدام از اينها را از آن سعه و گشايش روزياي كه دارد تأمين ميكند و خداوند واسع است از نظر علم و قدرت و حكيم است كه به چه كسي اعطا كند و چه اندازه اعطا كند.
فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ اين جمله در اين بخشي كه قرائت شد سه بار تكرار شد؛ اين ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾. تكرار اين جمله براي صرف تأكيد نيست، چون تأكيد جايي است كه يك مطلب باشد و سه لفظ همان مطلب واحد را برساند، اين ميشود تأكيد. ولي اگر سه مطلب بود و براي هر مطلبي به يك اصل جامع استدلال شد اين تأكيد نيست.
تبيين چند مدعا و دليل
در اينجا سه مدعا و سه مطلب است: مدعاي اول اين است كه فرمود: ﴿وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعًا حَكيمًا﴾ چرا خدا واسع است؟ براي اينكه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ آن مدعا اينهم دليل، بعد هم فرمود: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ﴾؛ ما شما و گذشتهها را به تقوا امر كردهايم و اين تقوا يك حكم مشتركي است بين همه امتها، آنگاه فرمود: ﴿وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾؛ به همه شما _چه گذشتگان و چه شماها_ گفتيم كه اگر تقوا پيشه نگرفتيد كفر عملي داشتيد يا كفر اعتقادي كه زمينه كفر عملي را فراهم كرد آسيبي به خدا نميرسانيد چرا؟ چون ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾. پس آنهم يك مدعا و اينهم يك دليل كه اين ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ استدلال است براي مدعاي دوم؛ آنگاه فرمود: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾؛ اگر خدا بخواهد شما را منقرض ميكند و گروه ديگر را زنده ميكند و نسل نو به بار ميآورد، اين مدعا يك دليل طلب ميكند دليل او هم اين است كه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾. پس چون سه مدعا در اين بخش ذكر شد و هر مدعايي دليل طلب ميكرد، لذا اين دليل را در سه جا بازگو كرد اين تكرار نيست كه براي تأكيد باشد [بلكه] اين براي آن است كه سه مدعاست و جامع هر سه مدعا يك اصل كلي است.
ذكر سبب قبل از مسبب در مدّعاي سوم
پرسش:...
پاسخ: چون اگر جمله ﴿لله﴾ قبل نبود ديگر بدون «واو» ذكر ميشد؛ اما چون قبل ذكر شده است به عنوان تمهيد، گاهي بيان سبب قبل از ذكر مسبب است گاهي بعد از او. چون بيان سبب قبل از ذكر مسبب است با «واو» ياد شده است، فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفي بِاللّهِ وَكيلاً﴾، آن وقت ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ﴾ خب.
پرسش:...
پاسخ: قدرتش بايد معلل بشود چرا قدير است؟ براي اينكه همه جهان ملك اوست. اگر هم ميفرمود قدير است باز علت ميخواست؛ اما وقتي ميفرمايد: ﴿و لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ قدرت او را اثبات ميكند، خب. اين عصاره بحث، اما حالا جزئيات بحث. فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ كه استدلال است براي قبلي.
تقوا اصلي مشترك و غير قابل نسخ
آنگاه كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ﴾ يعني مسئله تقوا نظير مسئله قسط و عدل جزء خطوط كلي اخلاق و فقه است، مثل اصل روزه گرفتن كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[1] اما خصوصيت روزه كه در ماه مبارك رمضان بايد باشد سي روز بايد باشد اين ممكن است در اديان و امم گذشته سابقهاي نداشت كه فرمود: ﴿فمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ﴾[2] ولي اصل روزه گرفتن در گذشته سابقه داشت، فرمود: ﴿كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[3]، مثل اينكه اصل نماز هم در امم گذشته سابقه داشت چه حضرت عيسيٰ ميفرمايند: ﴿وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا﴾[4]؛ اما خصوصيتهايي كه در اسلام هست ممكن است كه در شرايع گذشته سابقه نداشته باشد. اينجا هم اصل تقوا و رعايت بندگي خدا اين يك اصل كلي است نسخ نشد كه مثلاً دستور تقوا مخصوص به امت مرحومه باشد و در امم گذشته سابقه نداشته باشد، اينچنين نيست ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ﴾ اين دستور تقوا يك اصل مشترك غير قابل نسخ است.
بيان متعلَّق ﴿مِنْ قَبْلِكُمْ﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿لقد وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾؛ اين ﴿مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ آيا متعلق به ﴿أُوتُوا الْكِتابَ﴾ است يا به ﴿الَّذينَ﴾ يعني «و لقد وصينا الذين من قبلكم و اياكم» يا ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ﴾. به هر تقدير، معنا تام است ولي اگر ظرف باشد براي ﴿الذين﴾ مناسبتر است يعني «و لقد وصينا الذين من قبلكم و اياكم» كه اين يك حكم فقهي جامع است به همه هم اعلام ميكند كه اين يك اصلي است كه بنده در پيشگاه پروردگارش بايد باتقوا باشد: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ يعني «و لقد وصينا الذين من قبلكم و اياكم» چه وصيت كرديم: ﴿أَنِ اتَّقُوا اللّهَ﴾.
تعريف كفر عملي و اعتقادي
بعد هم فرمود: ﴿وَ إِنْ تَكْفُرُوا﴾ حالا اگر كسي كفر بورزد اين كفر يا كفر عملي است يا كفر اعتقادي. كفر عملي آن است كه خود شخص از نظر اعتقاد، موحد باشد به مبدأ و معاد و وحي و رسالت معتقد باشد ولي در مقام عمل، تمرد داشته باشد. نظير آنچه در پايان آيهٴ «حج» آمده است كه ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ﴾[5]؛ اين ﴿وَ مَنْ كَفَرَ ﴾ همان كفر عملي است يا آنچه در مقبوله عمر بنحنظله آمده است كه حكم حاكم شرع، حكم نافذي است مثل خود حكم معصوم(عليه السلام) است. بعد فرمود: «الرّادُ عليه كالرّادُ علينا و الرّادُّ علينا كالرّادِّ علي الله»[6] اين مضمون در آن مقبوله هست. اگر كسي حكم والي اسلامي يا قاضي اسلامي را رد بكند به منزله ارتداد است، اين ارتداد عملي است نه ارتداد اعتقادي. خب هيچ معصيتي هيچ انساني مرتكب نميشود مگر روي تمرد كه در مقام عمل، متمرد است و اگر كفر اعتقادي بود ـ معاذ الله ـ كه زمينه كفر عملي را فراهم ميكند. كفر اعتقادي آن است كه معتقد نباشد اصلاً به مبدأ و معاد. فرمود: ﴿وَ إِنْ تَكْفُرُوا﴾ حالا يا در اثر كفر اعتقادي بيتقوا بوديد يا نه موحد بوديد ولي مسلمان فاسق بوديد كه خود اين فسق يك كفر عملي است.
ضرر نرسيدن به خدا به واسطه كفر افراد
اگر كفر ورزيديد بدانيد كه هيچ ضرري به خدا نميرسانيد (يك) هيچ نفعي هم عائد شما نميشود (دو). اما هيچ ضرري به خدا نميرسانيد، براي اينكه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ و شما هم هيچ سودي نميبريد، براي اينكه اگر موجودي بخواهد به شما سودي برساند آن موجود يا آسماني است يا زميني و همه اينها بنده خدايند و طبق دستور او كار ميكنند. پس شما ضرري به خدا نميرسانيد، چون ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾، خيري هم نميبريد براي اينكه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ درباره اينكه ضرري به خدا نميرسانيد، سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مشابه اين مضمون را دارد؛ آيهٴ هفت و هشت سورهٴ «ابراهيم» اين است كه ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ ٭ وَ قالَ مُوسي إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾؛ اگر همه مردم روي زمين كافر بشوند هيچ آسيبي به خدا نميرسانند، چون خدا ذاتاً بينياز است.
نكتهٴ «حميداً»
خب، اين ﴿حَميدٌ﴾[7] يك پيام ديگري دارد ولي شما با اين كفرتان به خدا ضرر نميرسانيد و اگر بخواهيد نفع ببريد آنهم مقدور نيست، براي اينكه همه موجدات تابع خدا هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[8] اگر همه موجودات مطيع خدا هستند، شما بخواهيد از يك موجودي نفع ببريد مقدورتان نيست، چون آنها بدون اذن خدا كه كار نميكنند.
وسعت تسبيح و عبادت بندگان خدا
مطلب ديگر آن است كه چرا شما از قافله هستي جداييد؟ اين ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ تنها بيان از وسعت ملك خدا نيست، بلكه بيان از وسعت تسبيح و عبادت بندگان خداست: ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[9] ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[10] ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ اين طايفه از آيات همه نشان ميدهد كه همه تسبيح گوي حقاند، آن وقت شما چرا از قافله هستي جدا ميمانيد. شما در آن نظام تكوينيتان هم مُسَبِّحايد؛ منتها در اعتبارات تشريعي ممكن است كفر بورزيد وگرنه اصل هستيتان مسبح است زبانتان مسبح است دست و پاي شما تسبيحگوي حق است ولي اين زبان اعتباري شما در اختيار شماست. بنابراين شما اگر هم بخواهيد طَرْفي ببنديد بايد لااقل با خودتان موافق باشيد اصل هستيتان بنده خداست و مطيع اوست: ﴿فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ پس ﴿وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا﴾؛ اين ﴿كانَ اللّهُ غَنِيًّا﴾ ناظر به آن است كه نيازي به عبادت شما نيست. آن ﴿حَميدًا﴾ ناظر به آن است كه ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ او ذاتاً محمود است همه حمد گوي او هستند خب چرا شما حمد او نگوييد؟ او نه تنها ذاتاً مستحق حمد است، بلكه بالفعل محمود است همه موجودات دارند ثناگوي او هستند و ثناي او را ميگويند. پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود يعني آيهٴ هشت كه ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾ با آنچه در اين آيهٴ 131 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه محلّ بحث است كه فرمود: ﴿وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا﴾ يك مطلب دارند. خدا از شما بينياز است (يك) و ذاتاً محمود است اولاً حامد است، براي اينكه خودش، خودش را حمد كرد محمود هم هست، چون همه اشيا ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[11] نه تنها همه تسبيحگوي او هستند همه حامد او هم هستند جامعترين آيه همان آيهٴ سورهٴ «اسراء» است كه فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ تنها انسان نيست كه در ركوع و سجود ميگويد «سبحان ربي الاعلي» يا «سبحان ربي العظيم و بحمده»، بلكه هر موجودي ميگويد «سبحان الله و بحمده».
سرّ آميختگي تسبيح با تحميد
هر موجودي تسبيح او با تحميد آميخته است، اين را هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد سرّ آميختگي تسبيح با تحميد آن است كه هر موجودي نقص خود را ميبيند (اين يك) هيچ موجودي نيست كه خيال بكند كامل است. نقص هر موجودي براي او بيّن است، چون ميداند محتاج است؛ منتها برخي خيال ميكنند مستغنياند [و] خيال ميكنند كه خودشان ميتوانند آن حاجتشان را برطرف بكنند ولي هيچ كس خيال نميكند كه غني است. غني يعني بينياز؛ اگر موجودي محتاج بود و چيزي كه حاجت او را رفع بكند نداشت چنين موجودي را ميگويند فقير. اگر موجودي محتاج بود و چيزي كه حاجت او را رفع بكند داشت چنين موجودي را ميگويند مستغني و موجودي كه اصلاً محتاج نبود او را ميگويند غني، اين فقط خداست ذات اقدس الهي است. ممكن است كسي خيال بكند كه مستغني است ولي بايد بداند كه در كنار سفره نعمت حق نشسته است كه ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[12]. خب پس هر موجودي براي او بيّن است كه محتاج است، اين يك مقدمه. بايد به كسي مراجعه كند كه او محتاج نيست، اين دو. نه تنها محتاج نيست، بلكه توان آن را دارد كه حاجت محتاجان را هم برآورده كند، اين سه. ممكن است موجودي محتاج به غير نباشد ولي مشكل غير را هم نتواند حل كند. اگر موجودي محتاج به غير نبود هرگز موجودهاي ديگر به او مراجعه نميكنند، مگر اينكه او يك كمال ديگر را دارا باشد و آن اين است كه بتواند رازق باشد.
پس هر موجودي از موجودات جهان امكان به نقص خود آگاه است، اين يك مقدمه، به كسي مراجعه و به موجودي پناه ميبرد كه او محتاج نباشد، اين دو و به موجودي تكيه ميكند كه گذشته از اينكه آن موجود محتاج نيست توان رفع حاجت را هم دارد، اين سه. با حفظ اين سه اصل به او مراجعه ميكند و از او نعمت دريافت ميكند و مشكل خودش را حل ميكند. خب چون خود را محتاج ميبيند به كسي كه سبحان عن الحاجة است يعني منزه از حاجت است مراجعه ميكند پس او سبوح است و قدوس به سبوح مراجعه ميكنند نه به ناقص يعني به كسي كه منزه از نقص است مراجعه ميكنند. خب وقتي به او مراجعه كردند و نعمت را از او دريافت كردند به شكرانه اين نعمت، ثناگوي اويند. پس هر موجودي تسبيحش با تحميد آميخته است ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[13] اين برهان مسئله است؛ اما آن آيات ديگر اين نكته را كه در سورهٴ «اسراء» به عنوان جامع دارد ندارند، پس اين «سبحان ربي الاعلي و بحمده» يا «سبحان ربي العظيم و بحمده» شعار همه موجودات است ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ وقتي همه اشياء تسبيحگوي او بودند معلوم ميشود او غني است وقتي همه اشياء ثناگوي او بودند معلوم ميشود كه او ولي نعمت است و اين جمله «يا وليّي في نعمتي»[14] زبان حال همه موجودات است ولي نعمت همه اوست، پس او ميشود حميد همان طوري كه حميد به معناي حامد است كه «حَمِدَ نفسَه»[15] فرمود ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ﴾[16] حميد به معناي محمود هم هست، براي اينكه همه موجودات او را حمد ميكنند، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا﴾ اين دو بخش از بحث گذشت. بخش سوم اين است كه فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفي بِاللّهِ وَكيلاً ٭ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾ اين تهديد است. تاكنون بيان اين نكته را به همراه داشت كه اگر كفر ورزيديد آسيبي به خدا نميرسانيد. الآن دارد تهديد ميكند كه اگر شما را از بين برد چه كنيم؟ اين معنا مقدورتان هست كه شما ﴿كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ﴾[17] اين را درك بكنيد، مقدورتان هست.
وكالت تسخيري خداوند
چون ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ بعد هم نه تنها قادر است، بلكه وكيل تسخيري همه هست حالا چه شما توكل بكنيد چه توكل نكنيد، ما چه توكل بكنيم چه توكل نكنيم او وكيل كل شيء است؛ كارهاي ما را به عنوان وكيل انجام ميدهد بلكه وليّ ما هم هست. چون وكيل تسخيري است و بالقول المطلق كارها را انجام ميدهد لذا به دلخواه ما كار انجام نميدهد، برابر مصلحت و مشيّت نظام كار انجام ميدهد چه بهتر كه ما او را وكيل بگيريم به نام توكل، حالا كه ما عاجزيم و قادر نيستيم مشكلمان را حل كنيم چه بهتر كه به خدايي كه عليم و غني و حميد است مراجعه كنيم و او را وكيل خودمان قرار بدهيم اين ميشود توكل. فرمود اگر شما به او توكل نكرديد و كفر ورزيديد آن وكيل تسخيري شماست بالأخره، اين وكيل مطلق است چون وكيل مطلق است شما را ميبرد يك عده ديگر را ميآورد. چون ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ اين مالكيت را دارد اين قدرت را دارد وكالت را هم دارد و ﴿وَ كَفي بِاللّهِ وَكيلاً ٭ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾.
اينكه فرمود: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾ در دو قسمت قرآن اين بيان شد: يكي براي بيان اصل قدرت و مالكيت ذات اقدس الهي است و اينكه شما يك موجود ضعيفي هستيد، خدا خواست شما را ميبرد و گروه ديگر ميآورد؛ يكي در مورد ديگر است و آن اين است كه خداوند دست از دينش برنميدارد شما اگر دين او را ياري نكرديد، اين طور نيست كه خدا اجازه بدهد كفر عالم را بگيرد شما را ميبرد يك عده ديگر ميآورد كه حافظان دين او و عارفان دين او باشند، شما نشد ديگري.
نقل و نقد برخي نظرات مفسرين
گروهي از مفسرين پنداشتند كه اين آيه ناظر به آن مطلب اول است كه اگر خدا خواست شما را ميبرد يك عده ديگر ميآورد[18]، در حالي كه آيه در آن سياق نيست آيه نميخواهد قدرت نمايي خدا را بيان كند كه خدا ميتواند شما را ببرد نسل ديگر را به بار بياورد [بلكه] آيه ميخواهد بگويد كه خدا دين خود را حفظ ميكند. شما اگر كفر ورزيديد تقوا پيشه نكرديد شما را ميبرد يك عده مؤمن متقي ميآورد. لذا اين آيه مطابق با سورهٴ «ابراهيم» نيست، بلكه مطابق با سورهٴ 47 است كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. در سورهٴ «ابراهيم» آيهٴ نوزده اينچنين است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾ آنجا بيان اصل قدرت حق است؛ فرمود مگر نديديد كه خدا شما را آفريد و ميتواند شما را ببرد و گروه ديگري بياورد. الآن سخن درباره قدرت مطلق خدا نيست [بلكه] سخن در حراست و حفظ دين خداست. اين آيهٴ محلّ بحث مطابق با سورهٴ چهل و هفتم كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ميباشد؛ آيهٴ 38 سورهٴ «47» اين است: ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾ حالا شما اگر اعراض كرديد خدا دست از دينش برميدارد؟ اينچنين نيست شما نشد ديگري: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾.
شاهد بر معناي دوم
شاهد اين معناي دوم گذشته از نظم سياقي كه در خود آيه است چون آيه دارد عليه كفر و به سود تقوا سخن ميگويد. شاهدش اين است كه زمخشري در كشاف نقل كرد بعد از زمخشري ديگران هم نقل كردند كه وقتي اين آيه نازل شد: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ﴾، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با دست مباركشان روي دوش سلمان اشاره كردند، فرمود كه «إنّهم قومُ هذا»[19]؛ مردمي از ايران ميآيند و حافظ دين خواهند بود. خب اين برابر آن آيهٴ آخر سورهٴ 47 درميآيد كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[20]. مشابه آيه ديگري است كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾[21]؛ اگر شما اعراض كرديد خداوند يك گروهي را ميآورد كه آنها محبان خدا هستند محبوبان خدا هستند نسبت به مؤمنين متواضعاند نسبت به كفار، خوي تهاجم و سلحشوري دارند.
پرسش:...
پاسخ: چون تقوا ورزيدن و پرهيز از كفر هم شامل مسائل خانوادگي است و هم شامل مسائل اجتماعي، لذا فرمود كه مسئله رعايت تقوا جزء اصول كلي اديان الهي است كه ﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ﴾ در اين محور، برهان اقامه ميكند كه اولاً تقوا يك دستور عمومي است به همه اديان و ملل به همه ملل گفته شد گر چه دين عندالله اسلام است[22] بيش از يكي نيست و اگر كسي تقوا را از دست داد و كفر ورزيد _خواه كفر عملي خواه كفر اعتقادي_ اينچنين نيست كه خدا دينش را رها بكند [و] بگويد حالا اين مردم كه دست از دينشان برداشتند ما هم رها كنيم اين طور نيست، بلكه گروه ديگر را ميآفريند كه حافظ دين او باشند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ﴾ يعني شما را ميبرد، چون شما كه دين را حفظ نكرديد. خدا كساني را ميآورد كه حافظان دين او باشند، نظير همان آيهٴ 38 كه ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[23] يا نظير آن آيه ديگر كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾[24]، خب.
پرسش:...
پاسخ: آن اگر باشد آن را در همان سورهٴ مباركهٴ «47» برهان آن مسئله را اقامه كرده است كه ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[25] يعني اگر خدا بخواهد ميتواند دينش را ياري كند با معجزه با الجا و مانند آن ولي بشر كامل نميشود، بشر وقتي كامل ميشود كه به آزمون الهي امتحان بشود.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر خدا يك عده را امتحان كرد آنها از امتحان رفوزه شدند و سرفراز بيرون نيامدند: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[26] حالا خداوند قتال را بر يك عده واجب كرده است آنها در امتحان موفق نشدند فرار كردند، خدا دست از دين بر ميدارد يا نه؟ عدهاي را خلق ميكند كه ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾؛ ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[27] اينچنين خواهد بود ديگر.
پرسش:...
پاسخ: اين يك امر اختياري است بشر خودش بايد كسب بكند وگرنه ميشود جبر و بياثر با جبر اگر كسي را وادار بكنند كه محب بشود اين كمالي براي او نيست. خود بشر در سر دوراهي قرار دارد: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[28] يا ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[29] و مانند آن بنابراين براساس آن مطلب كه ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[30] خداوند افراد را ميآزمايد تا هر كسي كه حافظ دين الهي بود در آن امتحان سرفراز برآيد و اگر كسي حافظ او نبود كه مردود ميشود، خب.
پرسش:...
معناي احتمالي در آيهٴ ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾
پاسخ: خدا به وسيله اينها حفظ ميكند ابزار كار، بشرند. لذا در قرآن به پيغمبر ميفرمايد كه خدا و مؤمنين حافظ دين تو بودند بعد براي حفظ آن توحيد ميفرمايد مبادا كسي خيال كند كه براي حفظ دين دو عامل وجود دارد: يكي خدا و يكي خلق خدا، بلكه خلق خدا ابزار فرمان الهياند. پس اگر در بخشي از آيات آمده است كه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني خدا و مؤمنين براي حفظ دين كافي است، در بخش ديگر اين را توجيه كرد فرمود كه اينكه گفته شد خدا و مؤمنين اينها در طول هماند نه در عرض هم ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾[31]، لذا بعداً انسان احتمال ميدهد كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾[32] اين ﴿من﴾ عطف بر ﴿الله﴾ نيست يعني الله و مؤمنين حسب و كافياند. بلكه مؤمنين عطف بر كاف ﴿حَسْبُكَ﴾ است يعني براي تو و مؤمنين خدا كافي است اين تدبر در آيات است [كه] هر دو هم درست است. اما آن كسي كه معناي دوم را از آيه ميفهمد كه براي اولين بار نميفهميد، بعد از جمع بين آيات با ديد موحدانه وقتي به خدمت آيه ميرود ميبيند كه حتماً اين ﴿المؤمنين﴾ عطف بر كاف است، ديگر به فكر حرف ابنهشام در مغني نميافتد كه آيا ميشود چيزي را بر ضمير عطف كرد كه او از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل، بايد يك مغني ديگري روي اين معارف نوشت كه آيا ميشود اسم ظاهري را بر يك ضمير متصل عطف كرد يا نه؟ او گرفتار شعرهاي ديگر است؛ اما وقتي كه فرهنگ، فرهنگ توحيدي شد يك معارف قويتري شد ادبيات هم عوض ميشود.
غرض آن است كه بار اول نميشود فهميد كه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾[33] كه اين ﴿من﴾ عطف بر كاف است، بلكه بر حسب ظاهر اين است كه خدا و آن مردم چه اينكه الآن خيليها وقتي بخواهند از انقلاب اسلامي سخن بگويند، ميگويند سه چيز عامل بود: مكتب بود؛ رهبر بود [و] وحدت مردم بود. اينها حرفهاي متوسط است نه حرفهاي نهايي وقتي دوباره به خدمت قرآن ميروند ميفهمند ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾[34]، ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[35] نميشود گفت عامل انقلاب سه چيز است در عرض هم [بلكه] همه اينها ابزار كار خداياند ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ اينچنيناند. بعد هم قدري هم كه جلوتر رفتيم ميبينيم كه خدا به پيغمبر ميفرمايد كه اگر نبود توفيق من تو هم ميلرزيدي: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً﴾[36] اين يك مرحله سوم است، هر سه حق است اين محصول تدبر در آيات است. نميگويند تأويل قرآن [بلكه] تأويل قرآن چيز ديگر است. اينها معاني قرآن است باطن قرآن است مصاديق قرآن است كه يكي پس از ديگري ظهور ميكند، تأويل قرآن چيز ديگر است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - سورهٴ بقره، آيه 183.
[2] - سورهٴ بقره، آيه 185.
[3] - سورهٴ بقره، آيه 183.
[4] - سورهٴ مريم، آيه 31.
[5] - سورهٴ آل عمران، آيه 97.
[6] - ر.ك: بحار الانوار، ج 101، ص 262.
[7] - سورهٴ ابراهيم، آيه 8.
[8] - سورهٴ فصلت، آيه 11.
[9] - سورهٴ نحل، آيه 49.
[10] - سورهٴ جمعه،آيه 1.
[11] - سورهٴ اسراء، آيه 44.
[12] - سورهٴ نحل، آيه 53.
[13] - سورهٴ اسراء، آيه 44.
[14] - الكافي، ج 2، ص 590.
[15] - الكافي، ج 5، ص 108.
[16] - سورهٴ فاتحه، آيه 2.
[17] - سورهٴ بقره، آيه 28.
[18] - التفسير الكبير، ج 11، ص 239.
[19] - الكشاف، ج 1، ص 574؛ ر.ك: مجمع البيان، ج 3، ص 187؛ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 409.
[20] - سورهٴ محمد، آيه 38.
[21] - سورهٴ مائده، آيه 54.
[22] - سورهٴ آل عمران، آيه 19.
[23] - سورهٴ محمد، آيه 38.
[24] - سورهٴ مائده، آيه 54.
[25] - سورهٴ محمد، آيه 4.
[26] - سورهٴ بقره، آيه 216.
[27] - سورهٴ فتح، آيه 29.
[28] - سورهٴ كهف، آيه 29.
[29] - سورهٴ بلد، آيه 10.
[30] - سورهٴ محمد، آيه 4.
[31] - سورهٴ انفال، آيه 62.
[32] - سورهٴ انفال، آيه 64.
[33] - سورهٴ انفال، آيه 64.
[34] - سورهٴ انفال، آيه 62.
[35] - سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.
[36]- سورهٴ اسراء، آيه 74.