اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً ﴿129﴾ وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعاً حَكيماً﴿130﴾
احكام اخلاقي، فقهي و توحيدي مربوط به خانواده
استفتايي كه درباره زنها شده است ﴿وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ﴾ ذات اقدس الهي، فتاواي خود را درباره زنها مشخص كرد، فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ﴾[1]. فتواي الهي درباره زنها، شامل احكامي است كه بعضي از آنها گذشت و حكمي كه در اين ﴿لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ﴾ است اين است كه يك سلسله حكمهاي اخلاقي است و يك سلسله حكمهاي فقهي است و يك سلسله حكمهاي الهي و توحيدي است. آن سلسله احكامي كه مربوط به فقه است آن، انجامش دشوار نيست، چون اساس احكام فقهي بر سهولت است، دين سَمحه سهل با عسر و حرج هماهنگ نيست و آن احكام فقهي و حقوق خانوادگي عبارت از تهيه مسكن مناسب، غذاي مناسب و پوشاك مناسب كه فرمود: ﴿أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ﴾[2] يا آنچه مقدور شماست كه تعبير به وُجْد كرده است يعني «ما تَجِدُونه». اينها كار آساني است، سخت نيست و مسئله حق المقاسمه است كه آنهم عملاً قابل اجراست، اينها حكمهاي فقهي است، البته حقوق متقابلي هم مرد بر زن دارد. حقوق اخلاقي همان احسان، رعايت تواضع، عدم تحميل و مانند آن است. آن حكمهاي توحيدي، مربوط به محبت ميشود كه شما به غير خدا دل نبنديد وگرنه مشكلاتي، دامنگيرتان خواهد شد. آن بحث، در نوع اين آيات، كمتر حضور و ظهور دارد، چون آن بحث، اختصاصي به مسائل خانوادگي ندارد. خب، آنچه درباره ﴿يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ﴾ آمده است، اين فتواهاي حقوقي و فقهي است از يك سو و اخلاقي است از سوي ديگر.
تفاوت مصداقي در استعمال «إن خفتم» در آيه سوم
يكي از آن مسائلي كه مربوط به تعدد زوجات است، نه اصل ازدواج اين است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ سوم همين سوره ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾. اين دو تا ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ كه در همان آيهٴ سه آمده است، به دو جريان نظر دارد. جريان اول اين بود كه فرمود اگر ميترسيد كه قسط و عدل را درباره اموال صغار رعايت نكنيد، اگر آن شهامت را نداريد و ميترسيد كه تعدي كنيد، با زنهاي ديگر ازدواج كنيد: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾ يعني «مِن النساء الاُخَر». حالا در كنار اين ازدواج، حكم ديگري را ذكر كرد، فرمود: ﴿مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ تعدد زوجات را هم آنجا امضا فرمود تا چهار زن بعد، هم فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾؛ فرمود اگر مقدورتان نيست كه بين زنها عدل را رعايت كنيد، ميترسيد به ظلم بيفتيد و به حرام آلوده بشويد، بيش از يك زن نگيريد. اصل عدالت، بر هر مسلماني واجب است يعني بر هر مسلماني واجب است كه عادل باشد، به طوري كه پشت سر هر مسلماني بتوان نماز خواند. اين عدالت، شرط صحت اقتداست و مانند آن؛ اما مخصوص ائمه جمعه و جماعات نيست [بلكه] تكليف همه است يعني بر هر مسلماني واجب است عادل باشد. عادل يعني كسي كه كارهاي واجب را انجام ميدهد و كارهاي حرام را انجام نميدهد و اين تكليف همه است. پس اينچنين نيست كه عدالت، مخصوص يك گروه خاص باشد. شرط امامت است، شرط استماع صيغه طلاق و مانند آن است ولي مخصوص يك گروه معين نيست [بلكه] بر هر مسلماني واجب است عادل باشد، زيرا عدل معنايش همان است كه ياد شد.
درباره خصوص مسائل داخلي، يك امر جديدي نيست. انسان در مسائل داخلي و خانوادگي بايد عادل باشد بر او واجب است عادل باشد. حالا اگر دو تا همسر گرفت، چون اجراي عدل يك امر دشواري است در خصوص اين، اين را بالصراحة ذكر فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾ يعني در بخش اول همان آيه فرمود اگر ميترسيد كه در اموال يتامي[3]، عدل را رعايت نكنيد، با زنان بيوه اصلاً ازدواج نكنيد، براي اينكه آن صغار و ايتامي كه داراي مالاند به خانه شما خواهند آمد يا شما به خانه آنها خواهيد رفت و آلوده ميشويد به مال يتيم. در ذيل همان آيه فرمود اگر با آن زنها و با آن بيوهها ازدواج نكرديد، با زنهاي ديگر ازدواج ميكنيد، ميتوانيد تا چهار زن با آنها ازدواج كنيد و اين در صورتي است كه عدالت را رعايت كنيد و اگر ميترسيد كه عدالت را رعايت نكنيد، ازدواج بيش از يك زن بر شما حرام است: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ اين حكم را در آيهٴ سه همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرد.
عدم امكان رعايت عدالت در علاقه قلبي نسبت به همسران متعدد
الآن كه فرمود: ﴿و يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾ بقيه احكامي كه مربوط به اصول ازدواج و خانوادگي است دارد ذكر ميكند. ميفرمايد: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ مسئله رعايت عدل در نفقه، در كسوه، در مسكن و حق القَسم، اينها عدل حقوقي و عدل فقهي است كه اجرايش آسان است، سخت نيست. ولي از نظر علاقه قلبي و محبت، آن دست كسي نيست. يك وقت است خلق و خوي كسي با شوهر سازگارتر از ديگري است، شوهر به او علاقه بيشتري دارد، اينها قابل كنترل و تعديل نيست. فرمود شما نميتوانيد بين زنها از نظر علاقههاي قلبي و دروني، عدل را رعايت بكنيد، بر شما واجب هم نيست، خيلي خود را به زحمت نيندازيد ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا﴾ اين ﴿لن﴾ براي نفي مؤكد است نه مُؤبد، چون نفي ابدي، غايتپذير نيست. در خيلي از موارد است كه كلمه «لن» مغيا به غايت است، اين كار را نميكنم ﴿حَتّي يَأْذَنَ لي أَبي﴾ كه يكي از برادران يوسف در همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هست كه اين حرف را زده كه تا پدرم يعقوب(سلام الله عليه) اذن ندهد، من برنميخيزم[4]. خب، اگر «لن» براي نفي ابد ميبود، ديگر مغيا به غايت نميشد و اين «لن» براي نفي مؤكد است نه مؤبد. در اينجا فرمود كه ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ ولو هم خيلي بخواهيد رياضت بكشيد، اين مقدورتان نيست. گرايشهاي قلبي، مقدور انسانهاي عادي نيست، فقط اوحدي از انسانها هستند كه صاحبدلاند وگرنه ديگران مصحوب دلاند، نه صاحب دل. خيلي بايد تلاش و كوشش كرد كه انسان، صاحبدل باشد، صاحب مال شدن، صاحب بدن شدن، صاحب سخن شدن سخت نيست؛ اما صاحبدل شدن به حقيقت سخت است يعني انسان، طوري بر دلش مسلط باشد كه غير رضاي حق، چيزي در اين دل خطور نكند، از نظر علاقه هم عادل باشد. اين كار، كار صاحبدلان است، نه كساني كه دل بر آنها مسلط است.
فرمود كه شما مقدورتان نيست كه عدل را بين زنها از نظر علاقه قلبي حفظ بكنيد. از نظر علاقههاي عملي، قابل حفظ است. حالا درباره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، درباره حضرت امير(عليه الصلاة و عليه السلام) دو تا حديث هست، حالا آنها ممكن است بگوييم معصوماند ولي درباره بعضي از صحابه، باز مشابه اين آمده. درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه آن قدر عدل فقهي و حقوقي را بين زنها اجرا ميكرد كه در هنگام بيماري دوران آخر عمرش دستور ميداد هر روز بسترش را در يكي از اين حجرهها و در يكي از اين اتاقها پهن كنند، با اينكه بيمار بود[5] و حتي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در حالي كه مثلاً منزل يكي از همسرها بود، هنگام اذان يا نماز، همانجا وضو ميگرفت، ديگر به خانه ديگري نميرفت وضو بگيرد، حتي وضو گرفتن را هم تقسيم ميكرد[6]. بعضي از اصحاب هم كه داراي دو عيال بودند و در جريان طاعون هر دو مُردند، اين در اينكه كدام يك را قبل از ديگري دفن بكند كه احترام محفوظ بماند، قرعه زد[7]. اين كارها را اصحاب ميكردند كه مسائل حقوقي و تا حدودي اخلاقي و فقهي است؛ اما بحث قلبي، مقدور افراد عادي نيست، لذا فرمود: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾.
شبهه زنادقه در ناهماهنگي آيه محل بحث با آيهٴ 3
بعضي از زنادقه به اصحاب امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند كه اين آيهٴ ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا﴾ با آن آيهٴ سوم سورهٴ «نساء» هماهنگ نيست، براي اينكه اينجا با نفي مؤكد دارد كه هرگز يعني برايتان سخت است، مؤكداً بدانيد كه نميتوانيد عدل را بين زنها اجرا كنيد. در آيهٴ سوم سورهٴ «نساء» فرمود كه اگر ميترسيد كه با ايتام كه داراي مالاند، ازدواج كنيد، با زنهاي ديگر ازدواج كنيد، حالا يكي دو تا يا سه تا يا چهار تا. بعد هم فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾ پس اصل تعدد ازدواج را آيهٴ سوم تجويز كرده است، در حالي كه همين آيهٴ محل بحث ميفرمايد كه شما هر چند علاقه و كوشش اعمال بكنيد ولو حريص هم باشيد كه عدل را رعايت كنيد، مقدورتان نيست. خب، شرط تعدد ازدواج، عدل است، اينجا هم كه فرمود رعايت عدل مقدور شما نيست، پس اين دو تا آيه با هم هماهنگ نيست، براي اينكه آنجا فرمود عدل، مقدور شماست، اينجا فرمود مقدور شما نيست. براي اينكه اينجا دارد ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا﴾ يعني اصل را بر اين قرار داد كه ميتوانيد عادلانه عمل كنيد، بعد متفرع كرد كه اگر ميترسيد عدل را رعايت نكنيد، بيش از يك زن نگيريد ولي اينجا دارد كه نميتوانيد اصلاً عدل را رعايت كنيد، اين دو تا حرف با هم هماهنگ نيست[8].
جواب امام صادق (ع) به شبهه
اين شخص از كوفه حركت كرده، آمده به حجاز، حضور امام صادق(سلام الله عليه). عرض كرد كه بين اين آيه و آيهٴ سوم سورهٴ «نساء» هماهنگي نيست. حضرت فرمود موضوع دو تاست. آنجا مسئله فقهي و حقوقي است، اينجا مسئله رواني است. آنجا فرمود كه بر شما رعايت عدل در حق نفقه، حق اسكان، حق كِسوَة، حق المقاسمه واجب است. اگر ميترسيد كه اين حد را رعايت نكنيد، بيش از يك زن نگيريد. اينجا مسئله حقوقي يا مسئله فقهي مطرح نيست [بلكه] اينجا مسئله رواني است. فرمود نميتوانيد و بر شما واجب هم نيست كه حالا شما از نظر علاقههاي قلبي، بين اين زنها عدل رعايت كنيد: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ اين حرف را كه اين صحابي از حجاز از محضر امام صادق(سلام الله عليه) گرفت و به عراق آورد، آن مردي كه در عراق اين مطلب را سؤال كرد گفت «هذا ما حَمَلْتَه من الحجاز»[9]؛ اينها سوغات حجاز است، اين حرفي نيست كه مثل شماها با فكرتان دريافت كرده باشيد. به هر تقدير، اين آيه ناظر به مسئله عدالت قلبي است كه بر انسان واجب نيست، آن آيهٴ سوم ناظر به مسئله عدالت حقوقي و فقهي است كه بر هر كسي واجب است و مقدور هم هست. عدهاي خواستند گرفتار همان روشنفكري شدند، خواستند بگويند قرآن كريم، تعدد ازدواج را منع كرده است. براي اينكه در اوايل سورهٴ «نساء» تعدد ازدواج را مشروط به عدل كرد[10] و در آيهٴ محلّ بحث ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا﴾ عدالت را نفي كرد يعني فرمود شما مقدورتان نيست. خب، اگر تعدد ازدواج مشروط است به عدالت از يك سو و عدالت هم مقدور نيست از سوي ديگر، پس تعدد ازدواج مشروط نيست. اين خيال كسي كه گفت بين اين دو تا آيه هماهنگي نيست، پس اسلام تعدد ازدواج را منع كرده است. در حالي كه آنجا تعدد ازدواج، مشروط به عدل حقوقي و فقهي است كه مقدور همه است.
زمينه سازي براي براي حكم فقهي و حقوقي
اينجا آن عدالتي كه نفي شده است، عدالت قلبي است كه بر كسي واجب نيست؛ منتها اين زمينهاي است براي حكم فقهي و حقوقي. فرمود: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ حالا كه نميتوانيد از نظر رواني، صاحبدل باشيد و بر قلبتان مسلط باشيد كه از نظر محبت و گرايش بين زنها، عدل را رعايت كنيد، اگر به كسي علاقه بيشتري از ديگري داريد، آن ديگري را بلاتكليف نگذاريد: ﴿فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ﴾ واجب نيست كه از نظر رواني، عادل باشيد يعني اگر پنجاه درصد به اين زن علاقه داريد، پنجاه درصد هم به زن ديگر علاقه داشته باشيد، اين ديگر دست شما نيست، اين مربوط به خلق و خوي آدم است. گاهي ميبينيد دو نفر در يك حجره زندگي ميكنند، دو تا پسرند يا دو تا مردند يا دو تا دخترند يا دو تا زناند، اينها گاهي گرايشهاي اخلاقيشان فرق ميكند. يا دو تا دوستي كه دارند علاقهشان به يكي از اين دو، بيش از ديگري است. اين مربوط به آداب و سنن و نحوه رفتار و كردار و خصوصيتهاي اخلاقي است. در همه انسانها هست. گاهي انسان دو تا برادر دارد به يكي دلبستهتر از ديگري است يا دو تا خواهر دارد، به يكي دلبستهتر از ديگري است. اين اخلاق و آداب و سنن و رسوم، يكسان نيست در ايجاد گرايشها. همهاش كه مسئله غريزه نيست، آنچه شيرازه خانواده را تشكيل ميدهد ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[11] است. به هر تقدير، اين گونه از گرايشها، دست انسان نيست [بلكه] مربوط به خلق و خوي طرف است و رعايت عدل اينچنيني هم واجب نيست، پس آنكه واجب است مقدور انسان است [و] آنكه مقدور انسان نيست، واجب نيست ولي يك زمينه فقهي و حقوقي دارد. فرمود كه اگر شما رعايت عدل مقدورتان نيست، واجب هم نيست. ولي افراط نكنيد كه اگر به كسي خيلي علاقه داريد، ديگري را بلا تكليف بگذاريد: ﴿فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ﴾. زن معلقه يعني زني كه به جايي بند نيست؛ نه شوهر او را طلاق ميدهد تا تشكيل خانواده جديد بدهد، نه با او به سر ميبرد كه خانواده قبلي خود را حفظ بكند، اين ميشود بلاتكليف. فرمود اين كار ديگر حرام است اين كار، كار حقوقي و اخلاقي است، مقدور شماست و حرام هم است. پس ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ حالا آن مقداري كه مقدورتان نيست، واجب هم نيست ولي مبادا اين زمينه بشود براي تعدي به زن در مسائل حقوقي و اخلاقي ﴿فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ﴾ حالا اگر به كسي علاقهمند شديد، اينچنين نيست كه همه گرايش شما متوجه به آن يك نفر باشد و ديگري را بلاتكليف بگذاريد و حقوق او را نفقه او را، كسوه او را حق المقاسمه او را نپردازيد: ﴿فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ﴾.
روايت لطيفي از پيامبر (ص)
از طريق اهل سنت از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه اگر كسي دو تا عيال داشت و بين اينها عدل را رعايت نكرده است: «جاءَ يوم القيامة وَ أحَدُ شِقَّيْه مائِل»؛ در قيامت طوري محشور ميشود كه يك طرف بدنش يا فلج است يا كج است يا منحرف است يا از كار افتاده است، بالأخره نيم تنه و نيم بدنه محشور ميشود، براي اينكه عدل را رعايت نكرده. اين از آن لطايف رواياتي است كه حالا در جوامع روايي آنها هست كه اگر كسي بين دو تا همسر، عدل را رعايت نكرده است «جاء يوم القيامة و أحَدُ شقَّيْه مائِل»[12]. حالا اين اختصاصي به مسائل خانوادگي ندارد، اصولاً ظالم اينچنين محشور ميشود؛ منتها حالا براي اهميت مسئله خانوادگي اين را بازگو كردند. فَتَحَصَّل كه آيهٴ محلّ بحث، با آيهٴ سوم سورهٴ «نساء» كاملاً هماهنگاند، آن راجع به مسائل حقوقي و فقهي است. فرمود كه آن ميل قلبي شما باعث نشود كه خداي ناكرده در مسائل حقوقي تعدي كنيد. حالا به كسي علاقه بيشتري داريد، داشته باشيد. حالا الآن شما دو تا آقا زاده داريد يكي تحصيل كرده است عالم است زاهد است به او علاقه بيشتري داريد، چون هر دو واجب النفقه شمايند، اينچنين نيست كه يكي را كنار سفره بنشانيد يكي را ننشانيد، هر دو واجب النفقه شمايند. آن مقداري كه در اختيار شما نيست، تكليف شما هم نيست. آن كسي كه واقعاً مورد علاقه شماست، او را با يك ميل قلبي بيشتر دوست داريد، آن يكي كه حرف شما را گوش نميدهد، خيلي مورد علاقه شما نيست. و اما هر دو واجب النفقه شمايند، هر دو كه واجب النفقه شمايند، بالأخره شما بايد لباس هر دو را تهيه كنيد، غذاي هر دو را تأمين كنيد، مسكن هر دو را تأمين كنيد. خب، به هر تقدير پس اين دو تا آيه كاملاً با هم هماهنگاند. بعد هم فرمود كه اينچنين نيست كه شما اين را بلاتكليف بگذاريد و ذات اقدس الهي از اين صحنه باخبر نباشد: ﴿وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً﴾ اولاً آن اختلافها را اصلاح كنيد و با تقوا به سر ببريد كه اين تقواي ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[13] هست كه تقواي پرهيز از آن خواستههاست. فرمود خواستههاي خود را تحميل نكنيد، اين هنر قرآن كريم است. اولاً به انسان راهنمايي ميكند كه دلبسته بودن به خواستههاي دروني يا گناه است يا اگر گناه نباشد، دليلي بر جواز تحميل نيست. خيلي از چيزهاست كه جزء سلايق شخصي خود شماست، اين را بر كسي تحميل نكنيد. فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ هر كسي به خواستههاي خود به سليقه خود به افكار خود علاقهمند است؛ اما اين را ديگر بر ديگري تحميل نكند ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[14]. اينجا هم فرمود: ﴿وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا﴾ قبلاً فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ هر كسي در درون جان او، علاقه به خواستههاي او و معتقدات او هست و اگر كسي از اين خطر برهد، به فلاح ميرسد. اينجا هم باز فرمود: ﴿وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا﴾ در مسائل خانوادگي، هيچ كدام از اين زوجين، نظر شخصي خود را بر ديگري تحميل نكند. اين نه مرد سالاري است نه زن سالاري، بلكه دين سالاري است در حقيقت.
بيان طلاق به عنوان راه حل نهايي
بعد فرمود كه حالا اگر اين چهار بخش ياد شده، هيچ كدام كارآمد نبود درباره كسي، اينچنين نيست كه راه بسته باشد حالا بهترين راه براي اينها بعد از بسته شدن آن چهار راه ياد شده، طلاق است. فرمود: ﴿وَ إِنْ يَتَفَرَّقا﴾؛ حالا كه از يكديگر فاصله گرفتند ﴿يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعاً حَكيماً﴾؛ هم خدا براي اين مرد همسر مناسبي فراهم ميكند، هم براي آن زن شوهر مناسبي، اينچنين نيست كه اينها بايد بسوزند و بسازند، اين طور نيست. چهار راه را ذات اقدس الهي در كنار هم ارائه كرده است، هم مسائل اخلاقي را، هم مسائل رواني را، هم مسائل فقهي را، هم بخشهاي حقوقي را. فرمود حالا اگر نشد اينها رعايت بشوند خب، طلاق ميگيرند. از آن به بعد «ابغض الحلال» ميشود محبوب خدا. فرمود: ﴿وَ إِنْ يَتَفَرَّقا﴾ يعني اگر زن و شوهر از هم جدا شدند ﴿يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ﴾؛ خدايي كه واسع است و حكيم، هم براي مرد امكان تجديد فراش را فراهم ميكند، هم براي زن امكان تجديد تشكيل خانواده را فراهم ميكند، هم مسائل همسريابي را تأمين كند، هم مسائل نفقه و كسوه را. اينكه فرمود: ﴿يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ﴾ بخشي از اينكه به مسائل مالي برميگردد، در آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده كه ﴿وَ أَنْكِحُوا اْلأَيامي مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾؛ فرمود شما ازدواج بكنيد، ساده زيستن را فراموش نكنيد و اگر كسي فقير است، خدا او را از سعه خود بينياز ميكند. اين همان طوري كه حدوثاً را شامل ميشود، بقائاً را هم شامل ميشود. همان طوري كه شامل ازدواج ابتدايي ميشود، شامل تجديد فراش بعد الفراق هم خواهد شد. لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ﴾ خب، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نور» اختصاصي به ازدواج ابتدايي ندارد، مخصوصاً أيِّم را هم ذكر كرده است ﴿وَ أَنْكِحُوا اْلأَيامي مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ﴾ «أيِّم» آن شوهر كردهها را هم شامل ميشود. به هر تقدير، خدايي كه واسع است و حكيم، هم در بدو تشكيل خانواده، هم در ادامه تشكيل خانواده، اين پايان اين بخش است كه فرمود: ﴿وَ كانَ اللّهُ واسِعاً حَكيماً﴾ كه بحث ما به وسعت رحمت الهي و حكمت الهي ختم شده است.
نكاتي جهت استفاده بيشتر از ماه مبارك رمضان
از آن جهت كه در آستانه ماه مبارك رمضان هستيم و بحثهاي حوزه هم تعطيل ميشود، خواستم عرض كنم كه شما «سيروا علي اسم الله»[15] اين ماه مبارك را هم با عنايت الهي _انشاءالله_ مسافرت ميكنيد يا اگر مسافرت نداريد، كارهاي تحقيقي را ادامه ميدهيد، آن برنامه اصلي ما اين باشد كه در خدمت قرآن باشيم. اولاً اگر سخنراني هست، سعي بكنيم كه قبل از سخنراني، آن محفوظات قبليمان را يكبار بر قرآن كريم عرضه كنيم و از قرآن كريم، آياتي را، مطالبي را استنباط كنيم، بعد عرضه كنيم. چون سخني اگر بنا شد بر دلي اثر كند، همان كلام الله است. حرفهاي زيد و عمرو آن اثر را ندارد، ما واقعاً اگر ميخواهيم مردم اصلاح بشوند، محور را قرآن قرار بدهيم و چون قرآن از عترت جدا نيست، روايات مناسبي كه در ذيل هر آيه هست، آنها را هم انسان جمعبندي ميكند در كنار آيات، آن روايات را هم ارائه ميكند تا يك گروهي را بالأخره بسازد.
لزوم تعليم در كنار تبليغ
مطلب ديگر آن است كه بالأخره شما به لطف الهي، جزء علما و محققينايد. حالا هر جا تشريف برديد يك سخنراني عمومي داريد كه اين جنبه تبليغي دارد. يك كار تعليمي هم داشته باشيد. بالأخره در هر جايي چند نفر افراد خاص هستند كه سطح دركشان از ديگران بالاتر است، براي آنها جلسات خصوصي داشته باشيد حالا يا در روزهاي ماه مبارك رمضان يا در شبهاي ماه مبارك رمضان، خيلي هم طول نكشد، سه ربع، حداكثر يك ساعت كه شما با آنها بحث تفسيري داشته باشيد، آنها را با قرآن آشنا كنيد تا آنها بالأخره از قرآن لذت ببرند. آدم وقتي چيزي را ميفهمد، لذت ميبرد بكوشيد كه در كنار تبليغ، تعليمي هم داشته باشيد يعني يك عده را واقعاً عالم بكنيد. چون تبليغ يك اثر بسيار خوبي دارد؛ منتها اثر مقطعي است، اثر موعظه است كه انسان بايد حرفها را به ديگران برساند و ابلاغ كند؛ اما ديگران يادشان ميرود. ولي اگر شما جلسه تعليمي داشته باشيد، اين جلسه تعليمي ميتواند در طول سال هم ادامه داشته باشد، به خواست خدا، بعد هم آنها يك عده ديگري را بسازند. اين را فريقين نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مسجدي شد، آن روز كه بلندگو كه نبود كه اگر يك مجلس يا يك سخنراني يا يك درس در يك مسجد هست، ديگر جا براي درس ديگر نباشد، اينها حلقه حلقه نشسته بودند در مسجد، قبل از بلندگو هم در همين مسجدها هم همين طور بود. در يك مسجد وسيع، ممكن بود چند حوزه درس و حلقه درس تشكيل بشود. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه وارد مسجد شدند، ديدند كه دو تا حلقه كنار هم با يك فاصله مشخصي مشغول گفتگو هستند. حضرت فرمود آنها چه ميكنند. عرض كرد يك جا حلقه دعاست، آنجا دعا و مناجات و ذكر حق و ياد حق دارند. اينجا حلقه تعليم و تعلّم و درس و اشكال و جواب است، فرمود: «كِلا المجلسَيْن علي خيرٍ ... و إنّما بُعِثتُ معلماً هؤلاء افضل ثمّ جَلَس معهم»؛ فرمود هر دو جلسه خوب است، هم جلسه دعا خوب است، هم جلسه درس و بحث. ولي من معلمم، آمده در جلسه درس اينها نشسته. اين معلوم ميشود كه هر دو گروه راه حق را طي ميكنند، بعضي از راه موعظه و مناجات و اينها بهتر پيش ميآيند، بعضي از راههاي معرفت و درك و اينها بهتر پيشرفت ميكنند. البته هم آن مناجات و دعا انسان را به معرفت فراميخواند، هم بحثهاي معرفتي و علمي و تحقيق، انسان را به مناجات دعوت ميكند: «كلا المجلسين علي خير ... و إنّما بُعِثتُ معلماً هؤلاء افضل ثم جلس معهم» قهراً هم سخنرانيهاي شما به لطف الهي محورهاي اصلي و مايههاي اصلياش قرآن و روايات خواهد بود، هم آن جلسههاي تعليمي شما اينچنين خواهد شد.
قطع نكردن رابطه پس از تبليغ
هر جا هم كه تشريف برديد، بعد هم برگشتيد، رابطهتان را قطع نكنيد، بگذاريد آنها با شما به وسيله شما با حوزه علميه رابطه داشته باشند، كتاب برايشان بفرستيد، مقاله برايشان بفرستيد كه اين جامعه را عالم بكنيد. جامعه عالم، از هر گزندي محفوظ است. مردم وقتي چيزي را بفهمند، او را ميپذيرند.
لزوم كار بر روي نسل نو
اين دوتا بيان يكي در نهجالبلاغه هست، يكي هم سخني است رسمي كه از حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است و آن دو تا بيان را براي اين عرض ميكنم كه شما بزرگان و محققين و علما سعي كنيد اين نوجوانها و نسل نو را ترك نكنيد، نگوييد اينها اهل بازياند. اينها اگر شما اينها را به علم دعوت نكنيد و سطح كارتان را تنزل ندهيد كه به دست اينها برسد، ديگران اينها را ضبط ميكنند و ميگيرند. بازي هم حدي دارد و اگر اينها را به بازي گرفتند، ديگر برگشتش سخت است. شما لااقل بكوشيد اين گرايش و علاقه به معارف و علوم الهي را در اين نوسالها زنده كنيد.
روايتي از علي (ع) درباره قلب نوجوان
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در همان نامهاي كه در نهجالبلاغه هست، براي حسن بن علي(سلام الله عليهما) نوشت، با اينكه اينها خانواده عصمتاند و نيازي به اين نصايح نيست ولي براي تعليم و تربيت ما اين مطلب را وجود مبارك اميرالمومنين به امام مجتبي(عليهم السلام) بيان كرد. فرمود پسرم تو جواني! «و إنّما قَلبُ الحَدَث كالارض الخالِية»؛ دل يك انسان نوجوان مثل زمين موات است «ما اُلْقِي فيها مِن شيءٍ قَبِلَتْه»[16]؛ زمين موات را هر كسي شيار كرد و آب بست و بذرافشاني كرد، هر بذري به زمين موات بدهند، اين سبز ميكند. حالا خواه سيب و گلابي باشد، خواه حنظل. فرمود جوان اين است. نگوييد اين بچهٴ عالم است، از پدرش ياد ميگيرد، او پدرش را در كنار سفره ميبيند. معمولاً علما و محققين خستگيهايشان را در كنار سفره با مجلس انس ميگذرانند، لذا تاثير اينها در فرزندانشان كم است و خيلي كماند علمايي كه در داخل منزل، مثل خارج منزل با لباس رسمي زندگي كنند. شما مثلاً سيره بسياري از علما كه ميبينيد _اينها كه به جايي رسيدهاند_ اين است كه با فرزندانشان در داخل منزل به صورت رسمي زندگي ميكردند يعني اينچنين نبود كه طرز نشستن اينها، طرز حرف زدن اينها، طرز خنديدن اينها، طرز غذا خوردن اينها خيلي با مهمانيهاي ديگر فرق كرده باشد. يك آدم مؤدب، در منزل در كنار سفره هم كه نشسته است وزين و سنگين است. اين بدون اينكه بچهها را ياد بدهد، سنت او و سيرت عملي او آموزنده است. با بچهها مؤدب حرف زدن، هرگز درشتي نكردن، براي آنها شخصيت قائل شدن و اگر اختلاف نظري با همسرش دارد در كنار بچهها مطرح نكردن، اين همين است. اين سه تا دستور فقهي و اخلاقي كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» داده شد، براي همين است كه بچهها، پدر و مادر را به لباس غير رسمي و در لباس غير رسمي نبينند. فرمود بچه مادامي كه نميفهمد كه نميفهمد، همين كه فهميد [و] بد و خوب را تشخيص ميدهد، يادش بدهيد كه وقتي بخواهد در اتاق مخصوص پدر و مادر بيايد در بزند. اولاً در را ببنديد، تا او آشنا نشد در را ببنديد. وقتي كه آشنا شد حالا چه در باز چه در بسته يعني باز نيست، بسته است ولي خواه قفل بكنيد خواه نكنيد، كه اين در سه حالت از وقتهاي شبانه روز، در بزند، اجازه بگيرد تا پدر و مادر خودشان را جمع بكنند، با لباس رسمي، آن وقت بچه وارد اتاقشان بشود. فرمود سه بار از اوقات شبانهروز اين بچههاي شما در اتاق شما نيايند، مگر با اجازه قبلي كه شما خودتان را جمع بكنيد، با لباس عادي، آن وقت بيايد ﴿مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ﴾[17]؛ فرمود قبل از نماز صبح كه لباس خواب تنتان هست، هنوز لباس رسمي نپوشيديد، بچههايتان نيايند. نيمروز خستهايد، در اتاق خاصتان رفتيد، لباستان را گرفتيد [و] لباس رسمي در بر نداريد، بچه در اتاق شما نيايد ﴿وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ﴾ كه ميخواهيد بخوابيد، لباس خواب در بر كردهايد ديگر بچه در اتاقتان نيايد ﴿ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ﴾[18] اين عورت است يعني مؤدب بودن، ستر عورت است و انسان، جامه خواب در بر داشته باشد، بچهها او را ببينند اين كشف عورت است. خب، ديني كه اين قدر نازككاري دارد و ظريف كاري دارد، اجازه نميدهد كه بچه پدر و مادر را با لباس غير رسمي و غير عادي ببينند، چنين بچهاي هم وزين و مؤدب خواهد شد. ولي باز هم براي او چون پدر را مكرر ميبيند، حرفهاي او شايد در دلش كمتر اثر كند. شما اين نوسالها را اين نورسها را به هر جا رفتيد براي اينها يك جلساتي هم داشته باشيد. مطلب اول در نهجالبلاغه هست كه قلب جوان، مثل زمين موات است كه هر بذري را در اين زمين موات پاشيدند، اين سبز ميشود[19].
روايتي از پيامبر (ص) در تكميل روايت قبلي
آن بيان ديگر در سخنان وجود مبارك رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «مَن اَحيا ارضاً ميتة فهي له»[20] كه اين از حضرت آمده است و در جوامع روايي ما هم از اهلبيت(عليهم السلام) رسيده است كه زمين موات را هر كس احيا كرد براي اوست[21]، اين ديگر اختصاصي به زمين ندارد، زمينه هم همين طور است. خب، زمينه موات را هر كس كه احيا كرد براي او ميشود. اگر در دل يك نوآموز، دانشآموز كه يك قلب روشن دارند ولي اين زمينه، موات است، ديگري فكر باطل القا كرد، صاحب آن دل ميشود، مالك آن قلوب خواهد شد. بعد حالا شما بگوييد نظام، نظام اسلامي است، سخن ما در آنها اثر ندارد، اين يك افسوس نابجايي است، براي اينكه ما دير جنبيديم. قبل از اينكه ديگري بذرافشاني كند، شما اين سرزمين را برويد و احيا كنيد، وقتي احيا كرديد براي شما ميشود. يكي از ترفندهاي سازمان ملل و نقدي كه بر نظام اسلامي دارند اين است كه يكي از مراسم حقوق بشر اين است كه پدر و مادر، حق تبليغ نسبت به فرزند را ندارند. بگذاريد فرزند رشد بكند، بالا بيايد، جوان بشود خودش در انتخاب راه آزاد است. اين، خواسته استكبار است، .ميخواهند اين جوان تا شانزده سال، به شانزده سالگي كه رسيد يا آنجا كه معيار بلوغشان هجده سال است، هجده سال آزاد باشد همه اين تبليغات، به طرف او تهاجم بكنند، بعد شما بياييد راه به او نشان بدهيد. از آن به بعد او ديگر راهپذير نيست؛ اما اسلام آمده گفته تا اين بچه ميرود حرف بفهمد، به او چيز ياد بدهيد. در داخله منزل، شما از تشريفات بكاهيد ولي براي هر كدام از فرزندانتان يك رختخواب جدا داشته باشيد؛ «فَرِّقوا بينَ أولادِكم في المضاجع اذا بَلغوا سَبْعَ سِنين»[22] همان ديني كه به ما دستور ساده زيستن داد، اين قسمت را فهماند ديگر جاي ساده زيستن نيست، براي تك تك فرزندانتان بايد رختخواب جدا داشته باشيد، همين كه به هفت ساله رسيدند. دو تا برادر، دو تا خواهر، يك برادر و يك خواهر را در رختخواب نخوابانيد، زير يك كرسي، كنار هم _الآن كه رخت بر بسته ولي_ نخوابانيد اينها را: «يُفرّق بين الغِلمان و النساء في المضاجع اذا بلغوا عَشْر سِنين»[23] مثلاً در حداكثر.
دستور قرآن بر تربيت كودكان بر مبناي عفت و ادب
خب، ميبينيد دين در عين حال كه دستور قناعت و ساده زيستن ميدهد، مهمترين عنصر اخلاقياش، همان دستور عفت و ادب است كه چه در اين حديث و چه در آن آيات سورهٴ «نور» دارد ميدهد[24]، كه اينها عفيف و مودب بار بيايند. حالا بيگانهها اصرارشان بر اين است و اشكالشان بر اسلام اين است و اسلام را به عنوان عضو سازمان حقوق ملل، مسلمين را و نظام اسلامي را با اين شرط ميپذيرند كه اين ماده قانوني را هم امضا بكند، در حالي كه هرگز قرآن چنين چيزي را امضا نميكند و اين اختلاف اساسي نظام جمهوري اسلامي با آنها هم همين است كه ما بايد فرزندها را همان لحظه كه چيز ميفهمند، به اصول اسلامي آشنا بكنيم. آنها ميگويند نه، تا بالغ نشد تا خودش مكلف نشد آزاد است، حق تبليغ نداريد [كه] اين مخالف حقوق بشر است. از آن طرف ميفرمايد كه وحي اينچنين است كه بچهها را قبل از اينكه ديگران سمپاشي بكنند، شما بذر صحيح بيفشانيد تا قلبهاي اينها گلستان بشود، اين «مَن احيا ارضاً ميتةً فهي له»[25]. بنابراين طبق آن بياني كه وجود مبارك اميرالمؤمنين فرمود[26] و اين بياني كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند، اين نوجوانها را حتما شما عزيزان بايد دريابيد. اقامه نماز جماعت در مدرسهها بسيار خوب است و ما بكوشيم كه واقع، مبلغ باشيم. مبلغ باشيم نه يعني سخنراني، اگر نوشته بخوانيم كه سخنخواني است، حرف عادي بزنيم كه سخنراني است، اينها را نميگويند تبليغ. يك سنت و سيرتي داشته باشيم كه اين مكتب ما، اين قدر نفوذ بكند برود تا مغز و قلب اين جوان بنشيند كه بلوغ بكند در قلب او، نه به گوش او، اين را ميگويند در حقيقت، تبليغ يعني رساندن پيام وحي، به قلب و مغز اين شنونده. آن با اقامه نماز جماعت است در مدارس و جذب آنهاست و تشكيل جلسات خصوصي اينهاست. بين نوسال و سالمند هم اختلاف فكري است و افق فكريشان فرق ميكند. يك جلسه به درد هر دوي آنها نميخورد، اين است كه آنها را هم _انشاءالله_ سعي كنيد كه از تعليمات شما استفاده كنند.
اهميت نظام جمهوري اسلامي
نظام اسلامي را هم كه ميدانيد بالأخره الآن مهمترين موهبت الهي روي زمين، همين نظام است. مبادا كسي خداي ناكرده خيال بكند كه چهار تا خلاف شرع است، چهار تا، چهل تا، چهارصد تا، چهار هزار تا، اينها هميشه بود ولي آن عنصرهاي اصلي نظام، نظام الهي است. الآن حكومتي كه ما در آن فضاي باز نفس ميكشيم، به استثناي حكومت چند ساله رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر با حكومت خود حضرت امير(سلام الله عليه) مقايسه بكنيم، ميبينيد يك حكومت بهتر از حكومت حضرت علي(سلام الله عليه) است؛ منتها بايد در دو فصل، حسابها را كاملاً از هم جدا كرد. يك فصلي است مربوط به شخص حضرت علي(صلوات الله و سلامه عليه)، اين به استثناي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أحدي نه در گذشته مثل حضرت امير بود، نه در آينده. اينها كسانياند كه واقعاً ملائكه شاگرد اينها هستند، در پيشگاه اينها ساجدند. اين سجدهاي كه براي آدم كردند منظور، انسان كامل است، نه شخص آدم ابوالبشر و اين انسان كامل، همواره هستند. امروز وجود مبارك حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) مسجود ملائكه است، اين مدبرات امر در پيشگاه ولّي عصر خاضع و ساجدند، آن يك قضيه تاريخي نبود، اين نظير سجده سهو يا سجده شكر ما نيست كه زمان و زمينبردار باشد، آن نشئه، نه نشئه زمان است، نه نشئه زمين ﴿إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾[27] هميشه هست و شيطان، هميشه در برابر انسان به استكبار مشغول است و ملائكه هميشه در پيشگاه انسان كامل خاضع و خاشعاند. حساب اهلبيت(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) واقعاً جداست. اين حديث، هم در كلمات رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست، هم در نهجالبلاغه هست، هم در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه)[28]. آنكه پيغمبر فرمود، فرمود: «لا يُقاسُ بنا احد»[29]. در نهجالبلاغه به اسم ظاهر ذكر كرد، نه ضمير يعني احدي با اهلبيت، قابل قياس نيست[30]. اينها همه نگاران مكتب نرفتهاند كه معلم ملائكهاند، نه تنها معلم صد مدرساند. پس اين فصل اول كه مربوط به شخص اينهاست. حكومت، تنها به رهبر نيست، به حضور مردم هم است.
برتري نظام جمهوري اسلامي از حكومت علي (ع) از جهت حضور مردم و كارگزاران
خب، حكومت حضرت علي(سلام الله عليه) را بارها به عرضتان رسيد، افرادي اداره ميكردند كه آن صالحان بسيار كم بودند، اكثري نه مردم، در صحنه بودند، نه كارگزاران او رو به راه بودند. اما جريان مردم كه جنگ جمل و جنگ صفين و جنگ نهروان را پشت سر هم عليه حضرت، تحميل كردند. حضرت همين كه به امامت رسيد، به جنگ داخلي مشغول شد تا آن آخر كه عرض كرد خدايا! من ديگر خسته شدم، من را از اين مردم بگير، اين مردم را هم از من بگير. بدتر از مرا به اينها بده[31]. اين «شراً» [كه در اين روايت آمده] اين افعل تعييني است در حقيقت، يعني من خيرم، شر را به اينها بده و خير بهتر از اينها را به من بده، شايد يك خير نسبي باشد؛ اما اينكه فرمود بدتر از مرا به اينها بده، شر از من را به او بده[32]! اين شر، شر تعييني است يعني من خيرم، مرا از اينها بگير [و] شر را به اينها بده. اينها حضرت امير را از اينها گرفت، امويان را بر اينها مسلط كرده است كه بعد حَجاج آن غلام سَقيف آمده است، آن قتل عام را راهاندازي كرده. خود حضرت، آخرها ديگر خسته شد. ميماند كارگزاران، گروه كمي از كارگزاران حضرت امير لايق بودند. شما حالا جريان حكومت حضرت امير به صورت باز، مشهود ما نيست، ما در آن محضر نبوديم ببينيم؛ اما نهجالبلاغه بسياري از بخشنامهها، آيين نامهها، مقررات، قانون حضرت امير(سلام الله عليه) در اينجا هست. نهجالبلاغه هم واقع، تالي تلو قرآن است و سند همه اين حرفها هم مشخص شده است. بسياري از محدثان و مورخان، قبل از سيد رضي، فرمايشات حضرت امير(سلام الله عليه) را ذكر كردند؛ منتها مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) ديد كه نيازي به ذكر سند نيست، مُرسَلاً اين احاديث نوراني را ياد كرده است. نبايد گفت «و في مرسلة الرضي» اين ديگر حالا از ارسال به در آمده، واقعاً مسند است. حضرت امير(سلام الله عليه) بخشنامههايش و دستوراتش در نهجالبلاغه هست.
اقسام سهگانهٴ دستورات امام علي (ع)
دستوراتي كه حضرت امير ميدهد، سه قسم است: يك قسمت براي مالك اشتر است؛ يك قسمت براي امثال كميل است؛ يك قسمت هم براي گروه سوم. آنها كه مثل مالك اشترند خيلي كماند؛ كارگزاري كه مثل مالك اشتر باشد علماً و عملاً، فقيه باشد، شجاع باشد، مدير باشد، مدبر باشد، آن وصف بلند را حضرت امير(سلام الله عليه) درباره مالك اشتر بكند، خيلي كم است كه حضرت، مصر را به او واگذار كرده. خود حضرت شد فرمانده كل قوا، مالك اشتر شده فرمانده لشكر. بخشهاي ديگر از بخشنامههاي حضرت امير، نامههاي گلايهآميز است كه به افرادي كه خوب هستند ولي مديريت ندارند، نظير كميل(رضوان الله عليه). كميل يك آدم بسيار بزرگي بود، ديگران از حضرت وقت خصوصي ميخواستند، حضرت فرصت نداشت ولي دست كميل را گرفت، در همان جريان معروف به بيرون مسجد كوفه برد و آن حرفهاي بلند را زد: «يا كميل ان هذه القلوب اَوعية فخيرُها اَوْعاها»[33] كميل، از اصحاب مَعارف، از اصحاب خاص حضرت امير(سلام الله عليه) است. بعد از اينكه حضرت به حكومت رسيد، منطقهاي است به نام هيت، باهاي هوز كه در نهجالبلاغه به همين وضع آمده. حضرت، كميل را فرمانده بخشي از همان هيت كرده. امويان آمدند غارت كردند، زدند، بردند، حضرت يك نامه گلايهآميزي براي كميل نوشت كه كميل ما اين همه امكانات به تو داديم، مُهِمات به تو داديم، تو چه كردي، اينها آمدند، زدند، غارت كردند تو نتوانستي اداره بكني[34]. خب، بعضي واقعاً به درد فرماندهي نميخورند. حضرت اين گلايهاش را دارد كه تو حالا چطور نتوانستي اين منطقه را اداره بكني. گروه سوم كه اكثري كارگزاران حضرت امير را تشكيل ميدادند، افرادي مثل زياد بناَبي بودند كه شما اگر آن عصر ميگشتيد كه بدتر از زياد بنابي پيدا كنيد، پيدا نميكرديد، كسي كه شجرهاي ندارد. خب، استاندار رسمي حضرت امير در بصره، ابنعباس بود. معاون رسمي ابنعباس كه ابنعباس او را تعيين كرد، زياد بناَبي بود. اين استانداري بصره، نظير فعلي نبود. بصره با همه منطقه وسيعي كه داشت، اهواز با همه منطقه وسيعي كه داشت، كرمان با همه منطقه وسيعي كه داشت، اين سه فلات وسيع يعني بصره، اهواز، كرمان جمعاً يك استانداري بود و ابنعباس، استاندار اين استانداري بود و زياد بناَبي معاون او[35]، حالا ببينيد چه ميگذرد بر مردم محروم و بيچاره اين فلات وسيع.
نامههاي اعتراض آميز، گلايهآميز حضرت امير زياد است به زياد ابناَبي كه من شنيدم چنين كردي، چنان كردي. خب، حضرت چه كرد با زياد بناَبي، بست، زندان برد، اعدام كرد!؟ از اين افراد رشوه بگير در دستگاه حضرت امير زياد بودند، حضرت با اينها چه كرد. خب، يك نفر آدم خوب بخواهد با علم غيب عمل بكند، اينكه كشورداري نيست. كشور را بايد با همين قانون اداره كرد، بخواهد با معجزه عمل بكند خب، با معجزه، اصلاح جامعه آسان است. به بعضي از مردم فرمود كه به من گزارش رسيده است كه تو مثلاً خيانت كردي، رشوه گرفتي، چه كردي «وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ» اين بند عربي، نه اين دمپاييهايي كه ما داريم كه رويش بسته است. اين نعلي كه آن بند، روي لاي انگشت است. فرمود آن بند آن نعلت، نزد من از تو عزيزتر است، تو به اندازه آن بند، نزد من نميارزي. خوبي پدرت باعث شد كه من به تو كار دادم وگرنه من كه به تو كار نميدادم[36]. اينها همه گله و درد دل است، وقتي نباشد آدمهاي صالح كامل، نظام همين طور است، بعد هم به شكست گراييد.
الآن به لطف الهي هم مردم به مراتب قويتر درك ميكنند و بهتر از حكومت حضرت امير در صحنهاند. شما هر استاني كه بالأخره بزرگان و علما و فضلاي استانهاي مختلفيد، ميبينيد در استانتان چند هزار شهيد، چند هزار جانباز، چند هزار مفقود، چند هزار اسير، هر كدام بالأخره تقديم انقلاب اسلامي كردند، پس مردم حداكثر بزرگواري و آقايي را كردند و دارند، چون هرگز اين حسابها را، اين فداكاريها را به حساب رهبر و بنيانگذار و زيد و عمرو نميگذارند، اينها فقط براي خدا و خدا و خدا و خدا، نه براي نفت كسي حاضر است پسر بدهد، نه براي زيد و عمرو، فقط به خاطر دين، چه اينكه خود بنيانگذار و رهبر و مسئولين هم براي دين دارند كار ميكنند. بكوشيم كه اين امانت الهي، آن محور اصلياش محفوظ بماند. البته چهار جا اشكال هست بايد تذكر داد، حل كرد، چهار جا را، چهار صد جا را، چهل هزار جا را، اينها را ميشود اصلاح كرد؛ اما اصل آن بدنه نظام، اصل نظام، اصل ولايت فقيه، اصل رهبري، اصل جمهوري اينها واقع، جزء بهترين موهبت الهي است. الآن شما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي يك مسئوليت قضايي ما داشتيم، نامههايي كه به دستمان رسيد از اين نامهها به دست ميآمد كه اينها كلمه آريا مهر را، مثل كلمه ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ در صدر، مينوشتند.
الآن شما خيال ميكنيد بعد از فروپاشي كمونيسم، دفعتاً اين عزيزان و مسلمانهاي آذربايجان شوروي به اين سلسله آشنا شدند. اينها تا شرح لمعه و اصول را در قبل از فروپاشي نظام كمونيست، به وسيله راديوهاي تبريز و اردبيل خواندند يعني اين نوارها، از همين حوزههاي علميه قم، نوارها تا شرح لمعه و بالاتر، اينها از ادبيات گرفته منطق و غير منطق، به زبان آذري تدريس ميشد، به وسيله برنامههاي راديوهاي برون مرزي در آذربايجان شوروي پخش ميشد، حوزه علميه آذربايجان شوروي را راديوهاي برون مرزي همين نظام تأمين كرده. الآن كه با نوزده زبان يا كمتر و بيشتر، پيام اسلام و انقلاب و آيات دارد به كشورهاي خارج ميرسد، شما آنجايي كه آنها بيدارند، ماها خوابيم يعني برنامهها از ساعت يازده شروع ميشود تا صبح ساعت پنج و شش صبح. اين برنامهها از همين حوزههاي علميه قم و امثال قم منتشر ميشود، اينها پيام شماست محصول كار شماست كه دارد به دنيا عرضه ميشود. آن روز اصلاً سخني از اسلام و مسلمين نبود، الآن واقع، اسلام كل جهان را گرفته. الآن اگر هر جا خبري است، اگر در الجزاير سخني هست، در فلسطين خبري هست، در جاهاي ديگر خبري هست، باز به بركت همين انقلاب است. هزارها اثر مثبتي دارد، چهار جا هم يك اثر منفي، اين آثار منفي را بالأخره بايد كه هم در درجه اول از خودمان شروع بكنيم، خودمان را اصلاح بكنيم كه واقع، مبلغ اسلام باشيم، هم جامعه را _انشاءالله_ به اين سمت بكشانيم، نه افراطي بكنيم، بيخود توجيه بكنيم، حرف باطل هر كسي را، نه خداي ناكرده تفريطي بكنيم. اصل نظام را توجيهات نظام را ... خوب تشريح بكنيم، چه اينكه مردم _انشاءالله_ هستند. خدا _انشاءالله_ همه شما را جزء مبلغان رسمي خود قرار بدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - سورهٴ نساء، آيه 127.
[2] - سورهٴ طلاق، آيه 127.
[3] - سورهٴ نساء، آيه 127.
[4] - سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[5] - مجمع البيان، ج 3، ص 185؛ «أنّ النبي كان ...»
[6] - همان؛ «أنّ علياً كانَ له إمرأتان ...»
[7] - همان؛ «و كان معاذ بن جبل ...»
[8] - همان؛ «انّه سأل رجل من الرَنادقة...»
[9] - مجمع البيان، ج 3، ص 185.
[10] - سورهٴ نساء، آيه 3.
[11] - سورهٴ روم، آيه 21.
[12] - التفسير الكبير، ج 11، ص 237.
[13] - سورهٴ نساء، آيه 128.
[14] - سورهٴ حشر، آيه 9.
[15] - نورالثقلين، ج 4، ص 408.
[16] - نهجالبلاغه، نامه 31.
[17] - سورهٴ نور، آيه 58.
[18] - سورهٴ نور، آيه 58.
[19] - نهجالبلاغه، نامه 31.
[20] - معاني الاخبار، ص 292.
[21] - تهذيب الاحكام، ج 4، ص 145.
[22] - مكارم الاخلاق، ص 223.
[23] - الكافي، ج 6، ص 47.
[24] - سورهٴ نور، آيه 58.
[25] - معاني الاخبار، ص 292.
[26] - نهجالبلاغه، نامه 31.
[27] - سورهٴ بقره، آيه 34.
[28] - عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 66.
[29] - بحار الانوار، ج 65، ص 45.
[30] - نهجالبلاغه، خطبه 2؛ «لا يقاس بآل محمد ...»
[31] - نهجالبلاغه، خطبهٴ 70؛ «اَبْدَلَني الله بهم خيراً منهم ...»
[32] - نهجالبلاغه، خطبهٴ 70، «أبدلني الله بهم خيراً منهم ...»
[33] - نهجالبلاغه، حكمت 147.
[34] - ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 61.
[35] - ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 20.
[36] - ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 71.