اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامي بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَليمًا ﴿127﴾ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا ﴿128﴾
رسوم جاهلي درباره زن اين بود كه در ارث آنها را محروم ميكردند; صداق آنها را احياناً به آنها نميدادند در نكاح, آنها را آزاد نميگذاشتند و مانند آن. اسلام كه آمد فرمود بين زن و مرد فرقي نيست و بسياري از آن رسوم باطلي جاهليت را ابطال كرد. بعد فرمود در اين زمينه از شما استفتا ميكنم درباره زنها يعني درباره حقوق زن, اختصاصي به مسئله ارث يا ازدواج يا ديه و مانند آن ندارد حذف متعلق در اين گونه از موارد هم دليل بر عموم است ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾.
كلام فخررازي در معناي فتوا
درباره استفتا و افتا و فتوا سخني را فخررازي در تفسير نقل ميكند كه بيلطافت نيست. ميگويد اصل افتا از فتاست, فتا آن جوان نيرومند است. مسئله قبل از اينكه حل بشود مشكل است, وقتي جواب قانع كننده به او داده شد اين نيرومند خواهد شد. پس قبل از حل به منزله كودك است بعد از حل به منزله يك جوان بالغ و نيرومند به دوران فتايي ميرسد فتوا آن است كه ضعف مطلب را برطرف بكند و مطلبي را كه در اثر ابهام در اذهان ضعيف است, آن را با جواب قانع كننده قوي كند. اينچنين نيست كه اين فتوا نورس باشد جواب ابتدائي باشد, بلكه آن جواب قوي را ميگويند فتوا, اين سخن ايشان است.[1] خب پس استفتا معنايش اين شد ﴿فِي النِّسَاءِ﴾ هم يعني درباره حقوق زنان. جوابي كه داده شد اين است, فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ﴾; خدا در قبال استفتاي شما فتوا ميدهد, ﴿فيهِنَّ﴾ يعني درباره زنان.
دو احتمال در معطوف عليه ﴿وَما يُتْلي﴾
اين ﴿وَ ما يُتْلي﴾ سخني را زمخشري در كشاف دارد كه مورد پذيرش خيليها قرار گرفت من جمله فخررازي و آن اين است كه اين «ما» در ﴿وَ ما يُتْلي﴾ عطف بر الله است يعني ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي﴾ يعني ﴿مَا يُتْلَي﴾ هم «يُفتي». پس دو تا مفتي داريد: يكي الله است كه الآن آيه نازل ميكند; يكي هم كلام الله است كه قبلاً نازل شده يعني آنچه خدا الآن نازل ميكند و آنچه قبلاً نازل كرده است مشكل استفتايي شما را برطرف ميكند, اين خلاصه تفسيري است كه زمخشري دارد[2] و مورد پذيرش برخي از مفسيرين بعدي است[3] آنها ميگويند اگر اين «ما» عطف بر ضمير مجرور در ﴿فِيهِنَّ﴾ باشد: ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي﴾ كه اين محل ﴿مَا﴾ مجرور باشد عطف بر ضمير مجرور باشد دو تا اشكال دارد: يكي اشكال ادبي دارد براي اينكه اسم ظاهر بر ضمير عطف نميشود [و] يكي اشكال معنوي دارد كه معنا به هم ميخورد.[4] اشكال ادبي را برابر با آنچه مشهور بين نحويين است ذكر كردند وگرنه فراء كه از بزرگان نحو است اجازه ميدهد كه اسم ظاهر بر ضمير مجرور عطف بشود. خب, اشكال معنوي اينها مربوط به برداشت خود اينهاست نحوه فهم اينها شده اصل. بعد گفتند چون اين مطلب اصل است, خلاف اين اصل مايه به هم خوردگي معنوي آيه است.
نظر علامهٴ طباطبايي
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) حرف فراء را تقويت ميكند, براي اينكه انسجام معنويش بيشتر است ميفرمايند كه ﴿مَا﴾ محلش مجرور است; عطف است بر ضمير مجرور در ﴿فِيهِنَّ﴾ و منظور آيه اين نيست كه دو تا مفتي داريم يكي هم الله يكي هم آيات گذشته, بلكه منظور آن است كه خدا درباره زنها و درباره آنچه تلاوت ميشود از قبيل يتيم و مستضعف و خردسالان فتوا ميدهد.[5]
خب خلاصه فرمايششان كه تقويت نظر فراء است ميفرمايند: پس چنين اديب بزرگواري اجازه ميدهد كه اسم ظاهر بر ضمير مجرور عطف بشود.
عدم انسجام معنا در صورت قبول نظر زمخشري
انسجام معنوي محفوظ است براي اينكه طبق تفصيلي كه زمخشري بيان كرد[6] و برخي از مفسيرين بعدي پذيرفتند[7] معنايش اين است كه: ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ﴾; خدا فتوا ميدهد و آنچه بر شما تلاوت ميشود هم فتوا ميدهند در حالي كه آنچه تلاوت ميشود خودشان فتوا هستند نه فتوا ميدهند. اگر مثلاً ميفرمود الله فتوا ميدهد و رسول الله فتوا ميدهد نظير ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[8] قابل توجيه بود اگر ميفرمود الله و كتاب الله فتوا ميدهند باز هم قابل توجيه بود ولي اگر بفرمايد «الله و مايتلي عليكم في الكتاب» آن «ما يُتلي» كه متن فتواست! آن كه ديگر مفتي نيست. اگر ميفرمود الله و رسول الله باز قابل توجيه بود, براي اينكه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرچه مفتي نيست ولي مبلغ فتواست.
پرسش:...
پاسخ: عيب ندارد بله, يكي هم با كتاب الله درست است. اگر بفرمايد كه خدا فتوا ميدهد درست است, بفرمايد كتاب الله فتوا ميدهد باز هم درست است ولي اگر بفرمايد خدا فتوا ميدهد و آنچه در كتاب خداست فتوا ميدهد, خب آنچه در كتاب خداست كه متن فتواست; مثلاً اگر كسي بگويد مرجع تقليد فتوا ميدهد اين درست است اگر بگويند رساله عمليه فتوا ميدهد باز هم تا حدودي درست است ولي اگر بگويند آن مطلبي كه در رساله عمليه نوشته است او فتوا ميدهد او مطلب كه خودش فتواست.
پرسش:...
پاسخ: بله ولي اين جمله ﴿يُفْتِيكُمْ﴾ بايد محفوظ بماند, ﴿يُفْتِيكُمْ﴾ يعني فتوا ميدهد فاعل ﴿يُفْتِيكُمْ﴾ ﴿اللّهَ﴾ است; ضميري است كه به ﴿اللّهَ﴾ برميگرد ﴿اللّهَ﴾ ميشود مبتدا يفتي ضميرش هم كه به ﴿اللّهَ﴾ برميگردد فاعل است آنهم معنايش اين است كه ﴿اللّهَ﴾ مفتي است اگر چيزي عطف بر ﴿اللّهَ﴾ بشود آنهم بايد مفتي باشد آيا ﴿اللّهَ﴾ مفتي است و آنچه در كتاب خدا تلاوت ميشود آنهم مفتي است درحالي كه آنچه در قرآن تلاوت ميشود آن متن فتواست نه مُفتي. اگر بفرمايد الله فتوا ميدهد, رسول الله فتوا ميدهد قابل پذيرش است, اگر بفرمايد الله فتوا ميدهد و كتاب الله فتوا ميدهد باز هم قابل پذيرش است ولي اگر بفرمايد الله فتوا ميدهد و آنچه در قرآن است فتوا ميدهد اين منسجم نيست, براي اينكه آنچه در قرآن است متن فتواست نه مفتي. خب اين ظرافت باعث ميشود كه انسان حرف فراء را تقويت كند و بگويد كه اين ﴿مَا﴾ در ﴿مَا يُتْلَ﴾ عطف بر ضمير مجرور است و معنا را منسجم بكند, خب ببينيد خيلي فرق است بين آنچه در الميزان آمده[9] [و] آنچه در كشاف آمده,[10] ديگران كه معمولاً از كشاف ياد كردند. زمخشري ميگويد اگر اين ﴿مَ﴾ عطف بر ضمير مجرور باشد گذشته از اشكال ظاهري و لفظي, معنا به هم ميخورد. سيدناالاستاد ميفرمايد كه براي اينكه معنا به هم نخورد ما عطف ميكنيم بر ضمير مجرور و فراء هم كه از اديبان معروف است اجازه داده است, اينهم مطلب بعدي.
پرسش:...
پاسخ: اين فرق ميكند, اين آيات متن فتواست كتاب الله چون جامع همه اينهاست باز با عنايت قابل پذيرش است كه بتوان گفت كه الله فتوا ميدهد و كتاب الله فتوا ميدهد ولي اگر بگوييم الله فتوا ميدهد ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا﴾[11] اينهم فتوا ميدهد, اينكه خودش متن فتواست اينكه ديگر مفتي نيست, خب.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است كه آنچه ﴿يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ آن نفس فتواست ديگر, ماده فتوايي است ديگر.
ذكر چهار گروه در آيه و جامع بين آنها
مطلب بعدي آن است كه چون درباره نساء سؤال به ميان آمد ذات اقدس الهي فرمود كه آنچه را كه شما سؤال كرديد ما هم درباره آنها فتوا ميدهيم هم درباره چيزهايي كه مشكل آفرين است فتوا ميدهيم; يتيمها مستضعفين و نوسالها; اينها اين سه گروه جامعشان اين است كه عرض و مالشان در اختيار شماست, ما هم درباره اينها فتوا ميدهيم. اينكه ما درباره زن فتوا ميدهيم زن كه خصوصيتي ندارد حق هر انساني محفوظ است و محترم خواه يتيم باشد خواه مستضعف باشد خواه خردسال باشد. زن هم از آن جهت كه شما قدرتي را در مقابل او احساس ميكنيد بر او ستم تحميل ميكنيد ما درباره هر چهار گروه فتوا ميدهيم.
علّت بحث جداگانهٴ قرآن دربارهٴ يتيم
منتها درباره يتيم يك مطلب تازهتري داريم و آن اين است كه درباره زن ممكن است كسي در اثر داشتن پدر يا برادر ولو زن هست محفوظ باشد از ستم. درباره فرزند ممكن است خردسالان در اثر داشتن پدر يا برادر و مانند آن ممكن است نتواند بر او ستم بكند ولي يتيم از آن جهت كه واقعاً يتيم است يعني تنهاست اين مورد ظلم قرار ميگيرد, لذا قرآن كريم درباره او جداگانه بحث كرد; هم در بحثهاي اثباتي هم در بحثهاي سلبي. آنجا كه دستور ميدهد حقوقي را تأديه كنيد قسط و عدل را رعايت كنيد: ﴿وَ آتُوا الْيَتامي أَمْوالَهُمْ﴾,[12] ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا﴾[13] دارد, ﴿يَتيمًا ذا مَقْرَبَةٍ﴾[14] دارد و امثالذلك ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامي قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ﴾[15] كه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت. در آيهٴ محلّ بحث كه جنبه اثباتي دارد در ذيل ميفرمايد كه درباره يتامي قسط و عدل را رعايت كنيد خدا سفارش ميكند فتوا ميدهد به هر تقدير خدا فتوا ميدهد درباره زن, درباره يتيم از زنان; درباره خردسالان و درباره مستضعفان همينها كه زيردست و پاي قدرت جاهلي له ميشدند اينها فتوا ميدهد: ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي﴾. چون حذف متعلق دليل بر عموم است اين اختصاصي به مسئله ازدواج يا ميراث يا صداق و مانند آن ندارد.
تكوين يا تشريعي بودن كتابت در ﴿كُتِبَ لَهُنَّ﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾; اين ﴿كُتِبَ لَهُنَّ﴾ منظور كتابت تكويني است يا تشريعي؟ نوع مفسرين ميگويند كه شما حقوقي را كه خدا براي اينها معين كرده است نميدهيد. حالا اختلاف كردند كه حالا ناظر به ارث است يا ناظر به مهريه است يا ناظر به حق الزواج[16]؟ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه اين ناظر به تكوين است نه تشريع[17] يعني شما حقي را كه حق طبيعي را كه خداوند براي زنها مشخص كرده است مقرر كرده است نميدهيد. زمام اينها را به دست گرفتيد خب همان طوري كه براي مرد خدا يك حق طبيعي قرار داد و آن آزادي و حريت است, زن هم بشرح ايضاً [همچنين] او هم يك حق طبيعي دارد كه كُتب لها تكويناً او در انتخاب همسر آزاد است او در تعيين صداق آزاد است او در نحوه نگهداري مال خود از ارث و غير ارث آزاد است. شما اين حقوق طبيعي زن را به آن زن نميدهيد ﴿ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾ وقتي سخن از حقوق طبيعي و آزادي زن باشد, ديگر بحث كردن در اينكه خصوص ارث است يا خصوص مهريه است يا خصوص حق النكاح است اينچنين نيست, يعني شما آن حقوقي را كه خداوند در نظام آفرينش براي زنها قرار داده است آن حقوق را پايمال ميكنيد بگذاريد; اينها آزادانه زندگي بكنند خب اگر خردسالند صغيرند خب تحت ولايت كبيرند, آن ديگر حساب خاصي دارد پسر هم همين طور است حالا سنين ولايت فرق ميكند يا درجات ولايت احياناً فرق ميكند. وقتي اين ﴿ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾ تكويني شد, ديگر آن اختلاف معنا ندارد آنها كه گفتند ﴿ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾ تشريعي است اختلاف كردند ولي بر فرضي كه تشريعي باشد, حذف متعلق هم يدل علي العموم, اين ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ﴾ شامل همه حقوق خواهد شد خب ﴿وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَي النِّساءِ﴾.
بررسي دو احتمال در مراد از ﴿يَتامَي النِّساءِ﴾
درباره يتاماي نساء هم دو تا بحث است: يكي اينكه نسائي كه يتيماند يا نه نسائي كه يتيم دارند. نسائي كه يتيماند از باب اضافه وصف به موصوف است يعني زنهايي كه خردسالند چون كلمه نساء همان طوري كه بر زن اطلاق ميشود در مقابل شوهر, بر زن در مقابل مرد هم اطلاق ميشود خواه بزرگسال خواه كودك خواه به عنوان مادر و زن و خواهر خانه يا به عنوان دختر خانه. چه اينكه آيه مباهله كه دارد ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ﴾[18] هم همين است ديگر, نسائي كه به معني زن نيست در آنجا در قبال شوهر بلكه اعم است شامل دختر هم ميشود ﴿نِسَاءَنَا﴾ يعني «بناتنا» در آنجا يعني نه اينكه نساء يعني به معني دختر هست نساء شامل همه اينها ميشود, در آنجا بر دختر هم تطبيق شده است خب. پس نساء در قرآن كريم طبق اين آيات به معناي دختر است و دختران خردسال را هم شامل ميشود; آل فرعون كه سعي ميكردند نساء را آزاد بگذارند, معنايش اين نيست كه اين دختربچهها را كاري به آنها نداشتند وقتي بزرگ شد و نساء شد آن وقت حيات اينها را حفظ ميكردند اين اصلاً قابل تعقل نيست كه وقتي بزرگ شدند كاري به آنها نداشتند اينكه معنايش نيست معنايش اين است كه كاري به دخترها نداشتند در قبال پسرها يعني دخترها را زنده نگه ميداشتند و پسرها را ميكشتند[19] خب پس نساء بر دختر آنهم در زمان خردسالي بر آنهم اطلاق ميشود اين ﴿في يَتامَي النِّساءِ﴾ ميتواند از باب اضافه وصف به موصوف باشد و ميتواند كه از اين قبيل نباشد چون در آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ كه برخي فكر ميكردند كه صدر و ذيل اين آيه با هم هماهنگ نيست در حالي كه بسيار منسجم است. آنها كه ربط اين دو تا جمله را نتوانستند درك كنند گفتند به اندازه سورهٴ «احزاب» يا كمتر و بيشتر اين وسطها حذف شده است و منافقين حذف كردند[20] و آيه را گرفتند, اينها رفتند به اهلبيت خدمت بكنند هر دو را به هم زدند, براي اينكه ـ معاذ الله ـ وقتي ثقل اكبر را آدم از دست بدهد آن وقت سخنان اهلبيت را با چه معياري ما بسنجيم و قبول بكنيم, خب اين را ميگويند دوست نادان.
پرسش:...
پاسخ: خب بايد كه اول از شاهد داخلي شروع بكنيم, اينكه فرمود: ﴿فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾[21] اين نشان ميدهد كه اگر آن قدرت را داريد ـ جمله شرطيه است اگر آن قدرت را داريد ـ كه در مال يتيم دخالت نكنيد, نظير ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامي قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ﴾[22] خب عيب ندارد با مادرهاي اينها ازدواج كنيد. ولي ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي﴾;[23] اگر ميترسيد كه نميتوانيد در اموال يتيم, قسط و عدل را رعايت كنيد با آن مادرها ازدواج نكنيد خب زنهاي ديگر هست با آنها ازدواج كنيد: ﴿فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾ اگر اين ﴿يَتَامَي النِّسَاءِ﴾ اضافه وصف به موصوف نباشد كه وجه اول بود, قسم دوم است يعني يتامايي كه در اختيار اين زنها قرار دارند كه برابر آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» خواهد بود. به هر دو تقدير آيه, جامع اينها است ﴿في يَتامَي النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾, كه اين ﴿ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾ هم همان نزاع گذشته است كه آيا تكويني است يا تشريعي شايد[24] ثمره عملياش كم باشد ولي ثمره علمي دارد ﴿ما كُتِبَ لَهُنَّ﴾, معنايش اين است كه حقوق اينها را بايد بدهيد ﴿وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ﴾; اين زنهايي كه شما اگر اينها از يك جمالي برخوردار باشند مايليد با اينها ازدواج كنيد آن هم براي طمع خودتان و اگر از جمالي برخوردار نباشند مايل نيستيد با اينها ازدواج كنيد, آن هم براي اغراض شخصي خود كه ﴿وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ﴾.
تعيين حرف جرّ محذوف
اين كلمه ﴿أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ﴾ به مصدر مَؤَوَّل است ميشود نكاح, آن حرف جري كه محذوف است و اين منصوب به آن نزع خافض است آيا آن كلمه عن است يا في «ترغبون عن نكاحهن» كه بشود اعراض يا «ترغبون في نكاحهن» كه بشود اشتياق, بر حسب مورد فرق ميكرد در بعضي از جاها از نكاح آنها اعراض ميكردند «لدمامتهن», در بعضي از جاها به نكاح اينها علاقه داشتند «لجمالهن» هر دو را قرآن نهي كرده است ﴿وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ﴾ خب, اين ﴿وَ الْمُسْتَضْعَفينَ﴾ عطف است بر يتامي يعني ﴿قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ﴾ درباره يتاماي نساء و درباره مستضعفين ﴿مِنَ الْوِلْدانِ﴾ اين خردسالاني كه جزء مستضعف محسوب ميشوند البته در اينجا مستضعف در مقابل ولدان نيست بيانش ﴿مِنَ الْوِلْدَانِ﴾ است. اگر اين ﴿مِنَ﴾ من تبيينيه باشد اين مستضعف همان آن خصوص ولدان است و اگر نباشد نظير آنچه قبلاً گذشت كه در قبال مستضعفين, ولدان ياد ميشدند: ﴿وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ﴾[25] آنجا مستضعف اعم از مردان سالمند و زنان و خردسالان بودند ﴿وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾.
سه نوع بيان قرآن دربارهٴ عدل و قسط
بعد فرمود: ﴿وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامي بِالْقِسْطِ﴾ يعني خدا درباره قسط و عدل يتامي هم فتوا ميدهد. پس يك سلسله فتوا مربوط به ارث است, يك سلسله فتوا مربوط به نكاح است يك سلسله فتوا مربوط به مهريه است, بعد هم فرمود فتواي آخر خدا اين است كه درباره يتامي قيام به قسط بكنيد. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد يك وقت است كه به انسان دستور عدل ميدهند كه ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي﴾[26] يك وقت دستور قيام به قسط ميدهند كه انبيا براي اين مبعوث شدهاند ﴿لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[27] كه از اهميت حكايت ميكند. مرحله سوم كه از اينها دقيقتر است اين است كه فرمود كار اگر مهم شد, امر به عدالت مشكل را حل نميكند, امر به قيام باز هم مشكل را حل نميكند دستور به قوام بودن است كه راهگشاست. در بحثهاي قضايي و مانند آن آنجاها است كه خدا در دو بخش قرآن كريم ميفرمايد كه ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ﴾[28] ﴿كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾[29] اينجا يك پهلواني ميخواهد كه قَوّام باشد, صرف اينكه قائم به قسط باشد كافي نيست. در اين كتابهاي فقهي هم ملاحظه ميفرماييد در نوع اين موارد تكليف ميگويند عقل, معيار تكليف است سمتهايي را هم ميخواهند بدهند ميگويند «يعتبر فيه العقل».[30] در بعضي از اين سمتها و در بخشي از كتابها نظير شرايع در بخشي از فتاوايش وقتي نوبت به قضا ميرسد ميگويند «ويشترط فيه البلوغ و كمال العقل»[31] يعني اين عقل معمولي براي قضا كافي نيست بايد يك عقل كاملي داشته باشد اين كمال عقل يعني هم در بخشهاي نظر كه خوب بفهمد هم در بخشهاي عمل آن عقلي كه «عُبِد به الرحمن واكتسب به الجنان»[32] او بايد از عقل ديگران قدري قويتر باشد. آن مقدار عقلي كه معيار تكليف صوم و صلات است كافي نيست, يك عقل برتري ميخواهد تا انسان به كرسي قضا تكيه كند.
به هر تقدير گاهي دستور اجراي عدل است ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي﴾[33] از اين بالاتر دستور قيام به عدل و قسط است, نظير ﴿لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[34] در سورهٴ «حديد» آمده يا همين آيهٴ محلّ بحث و آنجاها كه كار حساس است كه انسان بخواهد به كرسي قضا تكيه كند, آنجا عادل باشد كافي نيست قائم به قسط هم باشد كافي نيست بايد قَوّام بالقسط باشد. خب بعد فرمود: ﴿وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَليمًا﴾ اينچنين نيست كه خير شما هدر برود. ذات اقدس الهي ميداند, چون ميداند به خير شما هم پاسخ مثبت ميدهد. حالا وقتي اين سرفصل با اين خطوط كلي تبيين شد, ميفرمايد: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ يك وقت در مسائل خانوادگي زن نشوز دارد.
تبيين معنا و ريشهٴ لغوي نشوز
«نَشَزَ» يعني «ارتفع» يعني فاصله گرفت; آن تل و تپه را كه از ساير سطح زمين بالا آمده و اظهار برجستگي كرده ميگويند ناشز در محيط خانوادگي يك كسي كه گردنكشي ميكند, از ساير اعضاي خانواده ميخواهد يك سر و گردن بلندتر باشد اين را ميگويند ناشز, هر كسي در جاي خود كه بنشيند همسطحاند ديگر ولي كسي بخواهد گردنكشي بيجا بكند ميگويند «نشز» مثل اين تپهاي كه از ساير سطح زمين يك سر و گردن بلندتر است, اين گونه از تپهها را ميگويند ناشز. اگر چند نفر نشستند كسي پلند شد ميگويند «نشز».
در سورهٴ «مجادله» و آن قسمتها كه ذات اقدس الهي به مجلسيان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه ﴿وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾[35] اين طور بود. اوايل كسي حاضر نبود در مجلس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شركت كند حتي انگشت روي گوشهايشان ميگذاشتند, پنبه ميگذاشتند كه اين حرفها را نشنوند. اواخر به لطف الهي طوري بود كه مجلس پيغمبر ديگر جا نداشت. آيه نازل شد كه وقتي شما نشستيد يك كسي آمده جمعتر بنشينيد تا اين تازه وارد جا پيدا كند و همين طور در مجلس معطل نشود وقتي به شما گفتند دو زانو بنشينيد چهار زانو ننشينيد كه ديگران جا بگيرند اين كار را بكنيد: ﴿تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ﴾[36] «فُسْحت» يعني وسعت ﴿تَفَسَّحُوا﴾ يعني جا بدهيد يعني مجلس را وسيع كنيد در يكي از آداب نشستن در مجالس اين است كه گروهي از رحمت خاص خدا محرومند و آن «المُتَرَبع في موضع الضَّيق»[37] يعني جايي كه تنگ است حالا اين شخص چهار زانو نشسته, خب ديگران در زحمتاند اين با حالت تربع و چهارزانو نشسته است «المُتَربع في موضع الضيق» خب, اين هم از رحمت خاصه خدا دور است.
به هر تقدير اين آيه نازل شد كه ﴿تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ﴾ بعد هم فرمود كه ﴿وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا﴾; به شما اگر گفته شد كه بلند شويد, اينجا بايد ناشز بشويد نشوز كنيد, براي اينكه شما يك مدتي نشستيد استفاده كرديد اين آقا تازه از راه رسيده كار دارد سؤال دارد خب نوبت اوست ديگر; تا به حال براي چه نشستهاي ﴿وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾;[38] بلند بشويد برويد بيرون خب اگر در يك مجلسي كه همه در يك سطحند، نشستهاند كسي برخيزد ميگويند «نشز» اين حالت را ميگويند حالت نشوز و كم كم در مسائل اخلاقي و حقوقي هم به كار رفته. اگر كسي بخواهد گردنكشي بكند بگويد من در مسائل حقوقي يك سر و گردن بلندترم بايد بگويم ولي حرف گوش ندهم اين حالت را ميگويند حالت نشوز. اين گاهي از زن آغاز ميشود گاهي از مرد; آنجا كه از زن آغاز ميشود بحثش قبلاً گذشت: ﴿تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ﴾[39] كذا و كذا. حالا اينجا اگر مرد ناشز شد [و] مرد بخواهد تحميل بكند, فرمود چون بحث در حق زن است فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا﴾ يا نه, اصلاً فاصله گرفت يا رخ برگرداند يا يا اعراض نكرد هست و گردنكشي ميكند در اينجا مرد, ناشز است زن چه كند؟ فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا﴾.
اهميّت اخلاق و عدم كارآي قانون در حلّ مشكلات جامعه
در اينجا قبل از اينكه به مسئله طلاق بكشد و مانند آن, با گذشت خانوادگي مسئله را حل كنند, چون هرگز قانون مشكل جامعه را حل نميكند, چه اينكه زندان هم مشكل جامعه را حل نميكند; زندان پنج درصد شش درصد حداكثر ده درصد كارايي داشته باشد, بيش از آن كاري از زندان ساخته نيست. قانون هم بيست درصد سي درصد بيش از آن از قانون كاري ساخته نيست قسمت مهم همان مسائل اخلاقي است و اين اخلاق كه از مجامع ما رخت بر بست, آن كمبود قانون و كسري زندان احساس شده است ما نه كمبود قانون داريم نه كمبود زندان هر دو بحمدالله سر جايش هستند; اما كمبود اخلاقي داريم, اين كمبود اخلاقي مايه همين مشكلات شد. لذا ذات اقدس الهي قبل از اينكه مسئله حكم را مسئله قضا را كه قانون است و همچنين قبل از اينكه مسئله زندان و تعزير و امثالذلك را كه كيفر الهي است طرح كند, ميفرمايد: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما﴾; اين حرجي نيست كه بسازند, حالا يك مقداري از حقوقشان صرفنظر كنند.
پرسش:...
پاسخ: اين براي آن است كه آن قدرت را ندارد.
نكتهاي لطيف در جواز تنبيه زن توسط مرد
در آن بحثهاي آيه مباركه ﴿فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ﴾[40] آن قسمت, كاملاً مبين شد يعني اول به ذهن نميآمد ديني كه براي زن اين همه حرمت قائل است و آزادي به زن ميدهد چگونه به مرد اجازه زدن زن [را] ميدهد; اول در ذهنها خيلي بعيد بود بعد وقتي كه آيه, باز شد معلوم شد اين حكم بسيار حكم لطيف الهي است اجمالش اين است كه بين زن و شوهر يك حقوق متقابل است و هر دو موظفاند اين حقوق را رعايت كنند اگر مرد به همه حقوق خود كمال اعتنا و احترام را گذاشته; مسكن بود نفقه بود كسوه بود حق القَسْم حق المضاجعه بود همه اينها را دارد ميدهد از طرف مرد هيچ نشوزي نيست, همه آن واجبهاي الهي را دارد انجام ميدهد زن است كه دارد معصيت ميكند; اين زني كه معصيت ميكند اول ارشاد است و دستورات اخلاقي است كه ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾, نشد يك تنبيه اخلاقي است كه ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ﴾. اگر اين دو مقطع, عمل شد باز هم زن دارد معصيت ميكند يك نامحرم بيايد نهي از منكر بكند اين زن را بزند يا شوهرش؟ خب اين خلاف شرع ميكند يا نميكند. در صورتي كه شما حالا دو تا مرد را در نظر بگيريد; مردي به نام زيد مردي به نام عمرو, اين زيد معصيت كرده خلاف شرع كرده تكليف عمرو چيست موعظه ميكند انزجار قلبي دارد نصيحت ميكند اثر نكرد, بعد مقداري فاصله ميگيرد طردش ميكند ميبيند اثر نكرد بار سوم چه كار ميكند؟ در مرحله سوم نهي از منكر, زدن است ديگر. اينجا اگر مرد همه دستورات الهي را برابر فتوا دارد انجام ميدهد, زن است كه دارد معصيت ميكند مرد هم مرحله اول بايد موعظه بكند كرد بعد تنبيه اخلاقي بايد بكند فاصله بگيرد در بستر آنهم كرد باز هم اثر نكرد او همچنان ناشزه است و خلاف شرع ميكند در اينجا فوراً برود به محكمه گزارش بدهد يا اولي به همه خود مرد است اينچنين نيست كه دين بگويد مرد حق زدن زن را دارد كه از آن طرف كه گفته نشد براي اينكه نوعاً مردها قويتر از زناند, اين زن بخواهد مرد خلاف شرع كن را بزند خب كتك ميخورد ديگر اينگونه بود وگرنه از آن طرف هم بله اگر زني بتواند قدرتي داشته باشد نصيحت ميكند بعد تنبيه اخلاقي ميكند بعد هم ميبيند مرد خلاف شرع ميكند خب شرعاً ميتواند نهي از منكر كند آن مرحله سوم نهي از منكر است ديگر خب اين حكم چقدر زيبا و شيرين است بدون اينكه از عظمت زن بكاهد.
سه قسم نشوز در خانواده
اينجا سه مسئله است يكي زن ناشزه است; يكي مرد ناشزه است يكي طرفين آنجا كه زن ناشزه باشد قبلاً گذشت آنجا كه طرفين مشكل داشته باشند به نام شقاق كه ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾[41] آنهم گذشت حالا مانده مسئله سوم نشوز زن گفته شد شقاق كلاالطرفين گفته شد حالا نشوز مرد مانده فرمود كه ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . التفسير الكبير، ج 11، ص 233.
[2] . الكشاف، ج 1، ص 570.
[3] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 233؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 402.
[4] . التفسير الكبير، ج 11، ص 234.
[5] . ر . ك: الميزان، ج 5، ص 99.
[6] . الكشاف، ج 1، ص 570.
[7] . التفسير الكبير، ج 11، ص 233؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 402.
[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[9] . الميزان، ج 5، ص 99.
[10] . الكشاف، ج 1، ص 570.
[11] . سورهٴ نساء، آيهٴ 3.
[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 2.
[13] . سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[14] . سورهٴ بلد، آيهٴ 15.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 220.
[16] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 180 و 181.
[17] . الميزان، ج 5، ص 100.
[18] . سورهٴ آلعمراٴ، آيهٴ 61.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 49.
[20] . ر . ك: تفسير الصافي، ج 1، ص 49.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 3.
[22] . سورهٴ بقره، آيهٴ 220.
[23] . سورهٴ نساء، آيهٴ 3.
[24] . ر . ك: الميزان، ج 5، ص 100.
[25] . سورهٴ نساء، آيهٴ 75.
[26] . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[27] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[28] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[29] . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[30] . ر . ك: الروضة البهية، ج 2، ص 101.
[31] . شرايع الاسلام، ج 4، ص 59.
[32] . الكافي، ج 1، ص 11.
[33] . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[34] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[35] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[36] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[37] . ر . ك: الخصال، ج 2، ص 409.
[38] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[39] . سورهٴ نساء، آيهٴ 34.
[40] . سورهٴ نساء، آيهٴ 34.
[41] . سورهٴ نساء، آيهٴ 35.