اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا ﴿120﴾ أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا ﴿121﴾ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً ﴿122﴾ لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا ﴿123﴾ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا ﴿124﴾ وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً ﴿125﴾ وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطًا﴿126﴾
بعد از اينكه علل انحراف انسانها را از راه اغواي شيطان بيان فرمود, آنگاه فرمود كساني كه تحت ولايت شيطاناند هيچ وليّ و نصيري نخواهند داشت; نه از جهنم نجات پيدا ميكنند ﴿وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا﴾ «محيص» يعني «معدل», «حاص» يعني عَدَل, نه گريزي از جهنم دارند, نه از ولايت وليّي استفاده ميكنند و نه از نصرت نصيري.
بسته بودن كليه راههاي كسب منفعت بر پيروان شيطان
براي جذب يك منفعت يا دفع يك مفسده, سه راه وجود دارد و همه اين راهها بسته است براي كساني كه تحت ولايت شيطاناند. اگر كسي خواست كار خيري را به سمت خود جذب بكند يا بالاستقلال در جذب آن كار خير موفق است يا بالاشتراك از آن خير بهره ميبرد يا بالاستقلال غير اين خير را به او ميرساند, اين سه فرض دارد و بيشتر فرضي ندارد يا انسان به تنهايي خيري را به خود جذب ميكند; مثل يك انسان عالم قادر كه خير خود را ميشناسد و قدرت هم دارد يا به كمك ديگري خير را به طرف خود جذب ميكند, مثل كسي كه در علم يا در قدرت تام نيست; در كمكگيري علم يا در كمكگيري قدرت, از غيب مدد ميگيرد چنين كسي محتاج به نصير و ناصر است يا اينكه نه, هيچ كاري از او ساخته نيست تمام اين خيرها و كارهاي خير را غير براي او انجام ميدهد, چنين كسي تحت ولايت غير است; مثل كودك، كودك نه آگاه است نه توانا وليّ كودك كه آگاه و تواناست خير او را به او ميرساند.
در دفع خطر هم سه راه وجود دارد يا انسان به تنهايي خطر خود را دفع ميكند مثل انسان خطرشناس قادر يا در شناخت خطر و دفع خطر از غير كمك ميگيرد; مثل كسي كه در علم ناقص است يا در قدرت ناقص است احتياج به نصير و كمك دارد يا نه از علم بهرهاي دارد و نه از قدرت, تمام امور اين دفع خطر را ديگري به عهده ميگيرد اينجا تحت ولايت ديگري است. پس انسان كاري را كه در جذب خير يا دفع شر انجام ميدهد يا براي او انجام ميدهند از سه حال بيرون نيست: يا خودش بالاستقلال انجام ميدهد يا با كمك ديگري يا تحت ولايت ديگري.
فرمود كساني كه منحرف شدند و تحت ولايت شيطان قرار گرفتند اينها خودشان آن قدرت را ندارند كه از جهنم نجات پيدا كنند, نصير و شفيعي هم ندارند كه ياور اينها باشد آنها را در نجات از خطر كمك كند وليّي هم سرپرستي اينها را به عهده نميگيرد كه اينها تحت ولايت آن وليّ باشند و از خطر برهند, لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا﴾. چه اينكه در آيه قبل فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانًا مُبينًا﴾[1] موارد ديگر هم مسئله نفي ولايت و نفي نصرت را ذكر كرد, چه اينكه در آيهٴ 123 همين سورهٴ «نساء» كه امروز خوانده شد فرمود: ﴿وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا﴾ چنين كسي ميشود مضطر محض, براي اينكه براي دفع خطر سه راه وجود دارد و همه اين راههاي سهگانه به روي انسان كافر بسته است, از اين جهت اينها تهديد به خلود ميشوند.
بررسي مفهوم خلود در جهنّم
گرچه در قرآن كريم, راجع به بهشت كلمه ابد زياد هست ولي درباره جهنم كلمه ابد زياد نيست خلود هست ولي با ابديت همراه نيست مگر براي كافر و معاندي كه عالماً عامداً و عناداً كفر ورزيد چنين گروهي البته مخلدند درباره اينها تعبير به ابد شده است[2] و در غير اين گروه اگر تعبير به ابد بشود بر همان مكث طويل حمل خواهد شد چون غير از معاندين كسي به اين معنا مخلد نيست و چون وعيد الهي ذكر شد آنگاه وعده الهي را هم ياد ميكند.
تأثيرگذاري بيشتر انذار
چون انبيا(عليهم السلام) مخصوصاً رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان بشير نذير مبعوث شدند نه به عنوان نذير محض, گرچه اثر انذار بيش از تبشير است لذا در بخشي از آيات قرآن به عنوان حصر چنين آمده است: ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ﴾[3] يا ﴿إِنَّما أَنَا نَذيرٌ﴾[4] و مانند آن و هرگز سمت رسالت در تبشير منحصر نشد كه بفرمايد «ان انا الا مبشر» يا خدا بفرمايد «ان انت الا بشير» ولي درباره نذير حصر شده است چون اثر انذار بيش از اثر تبشير است اگر به كسي بگويند فلان كار خير را اگر انجام دادي به شما چنين پاداشي ميدهيم اين آنچنان تشويق نميشود كه حتماً آن كار خير را انجام بدهد ولي اگر بگويند فلان كار خير را نكني به آتش گرفتار ميشوي, خود را وادار ميبيند كه آن كار خير را انجام بدهد اثر انذار در توده مردم بيش از تبشير است لذا درباره انذار, حصر آمده است ولي درباره تبشير, حصر نيامده; اما آنجايي هم كه حصر است حصر حقيقي نيست كه تنها كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انذار باشد [بلكه] تبشير هم هست. اگر تبشير هست در كنار آيات وعيد و تهديد بايد آيات وعده و نويد هم ذكر بشود, لذا بعد از ذكر آيه وعيد و تهديد آيه وعده و نويد را ذكر ميكند و آن اين است كه ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا﴾.
احق الوعود «اصدق القائلين» بودن خداوند
اين وعده است در مقابل آن وعيد; منتها با اين جمله فرمود شيطان وعده باطل داد و ايجاد امنيه باطل كرد و خدا وعده حق داد, فرمود: ﴿وَعْدَ اللّهِ حَقًّا﴾ يعني هيچ وعدهاي مثل وعده الهي حق نيست. بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾ اگر سخن از خبر است, خدا اصدق القائلين است سخن از انشاء و وعده است وعده خدا احق الوعود است وعده خبر نيست كه صدق و كذب بردار باشد انشاء است و گزارشهاي ديگر گزارشهاي خبري است ميفرمايند آنجايي كه جنبه خبر دارد خدا اصدق القائلين است آنجا كه انشاء است و وعده است وعده خدا احق الوعود ﴿وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾ قيل و قول هر دو مصدر است قال يقول قيلاً و قولاً گرچه بعضيها از ابنسكيت نقل كردند كه قيل و قال اسم است نه مصدر[5] ولي به هر حال اين قيل مصدر است مصدر قال يقول و به معناي قول است پس آنجا كه سخن از خبر است و گزارش, خدا اصدق القائلين است و آنجا كه سخن از انشاء و وعده است وعده خدا احق الوعود است. ﴿وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾ در مقابل وعده شيطان كه ﴿يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا﴾.
بيان يك حكم تربيتي و اخلاقي
آنگاه در اين زمينه يك حكم تربيتي و اخلاقي هم در كنار يك حكم كلامي ذكر ميكند. در همين جريان كه كالايي را سرقت كردند بعد يك يهودي بيگناهي را متهم كردهاند آيه نازل شده است كه آن يهودي تبرئه ميشود و اين مسلماني كه به دروغ بيگناهي را متهم كرده است مورد مؤاخذه قرار ميگيرد. در اينجا مسلمين فكر ميكردند صرف اسلام براي نجات اينها كافي است [و] به همين فخر كردند. در اين فضا اين آيه نازل شد كه نجات, به آرزوهاي باطل نيست: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾[6] نه كار با امنيه و تمنيات باطل شماست نه كار با تمنيات باطل اهل كتاب, معيار ايمان است و عمل صالح.
ايمان و عمل صالح تنها راه رستگاري
در شأن نزول اين آيهؤ مطلب ديگر هم گفته شد و آن اين است كه بعضي از يهوديها به مسلمين ميگفتند كه پيغمبر ما قبل از پيغمبر شماست, كتاب ما قبل از كتاب شماست پس بنابراين ما اُوليٰ و احقّيم به خدا و دين خدا و افضليم. مسلمين ميگفتند پيغمبر ما خاتم انبياست(عليهم السلام) و كتاب ما ناسخ كتاب شماست پس ما افضليم[7] در اين زمينه آيه نازل شد كه اينها هيچكدام معيار فخر نيست ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ كار با امنيه و تمني و آرزو حل نميشود. مهمترين عامل رستگاري و نجات, همان ايمان است و عمل صالح اين مبحث در دو قسمت خلاصه ميشود: يك قسمت عقد اثباتي قضيه [و] يك قسمت عقد سلبي قضيه; عقد اثباتي قضيه اين است كه نجات و رستگاري به ايمان به مبدأ و معاد است و عمل صالح. عقد سلبي قضيه اين است كه انتما و انتصاب به يك دين مشكل را حل نميكند در موارد گوناگون گاهي به صورت عقد اثباتي گاهي به صورت عقد سلبي به اين فخرفروشيهاي ملي و ديني كه به عمل و اعتقاد تكيه نكرده است قرآن, خاتمه ميدهد.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً اين بحث گذشت; آيهٴ 62 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا﴾ گروه دوم ﴿وَ النَّصاري﴾ گروه سوم, ﴿وَ الصّابِئينَ﴾ گروه چهارم فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾; فرمود هيچكدام از اين عناوين چهارگانه مايه نجات نيست; نه مسلمان بودن نه يهودي بودن نه صابئي بودن و نه نصراني بودن اينها هيچكدام معيار نيست تمام معيار براي نجات, دو ركن اساسي است يكي ايمان صحيح; دوم عمل صالح. لذا وقتي اين چهارگروه را نام ميبرد بدون واو عطف, جمله را جدا ميكند بعد آن حرف نهايي را ميزند. ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ اين گروه اول, ﴿وَ الَّذينَ هادُوا﴾ اين گروه دوم، ﴿وَ النَّصاري﴾ اين گروه سوم, ﴿وَ الصّابِئينَ﴾ اين گروه چهارم, ديگر نميفرمايد «و من آمن» ديگر جا براي «واو» نيست. ميفرمايد خلاصه, هر كدام از اين اقوام و ملل چهارگانه هر كسي باشد عمده اين است كه ﴿مَنْ آمَنَ﴾ يعني اين عناوين هيچ كدام دخيل نيست ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ﴾ معيار اين است. خب آن گروهها يا مشكل ايمان دارند يا مشكل عمل صالح. آن كه ميگويد عزير, ابنالله است[8] مشكل ايمان به خدا دارد آن كه ميگويد مسيح, ابنالله است[9] مشكل ايمان به خدا دارد.
مطابقت با حجّت عصر، تنها معيار عمل صالح در قرآن
اگر كسي در ايمان به خدا مشكل نداشت ولي در عمل, پيرو دين منسوخ بود او عمل صالح ندارد چرا؟ براي اينكه عملي در لسان قرآن كريم صالح است كه مطابق با حجت عصر باشد. اگر عملي مطابق با دين منسوخ بود از نظر قرآن كريم, عمل صالح نيست. مثلاً نماز كه عبادت است اگر الآن كسي به طرف بيتالمقدس بخواند عمل صالح نيست يا به طرف شرق بخواند عمل صالح نيست. اگر بخواهد در غير ماه مبارك رمضان روزه واجب بگيرد و ماه مبارك رمضان را روزه نگيرد اين عمل، عمل صالح نيست. عملي صالح است كه مطابق با دين حجت آن عصر باشد. پس مشكل غير مسلمانها يا در ايمان به خدا و قيامت است كه يا گرفتار ثنويتاند يا گرفتار تثليثاند و مانند آن يا اگر از جهت ايمان و عقيده مشكلي ندارند از نظر عمل مشكلي دارند ولي اگر كسي پيدا بشود در ايمان, صحيح باشد و در عمل, سالم باشد چنين كسي اجر الهي نصيب اوست و خوف و هراسي هم از عذاب قيامت ندارد. اين معنا را به عنوان اصل كلي هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره»[10] بيان فرمود هم در سوره «مائده», آيهٴ 69 سورهٴ «مائده» همين است كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصاري﴾ اين عناوين چهارگانه را شمرد, بعد خلاصهگيري كرد فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[11] معيار نجات, ايمان صحيح و عمل صالح داشتن است, معيار اين است.
خب اينها لسان ضابطه است كه بيان اثباتي است; اما آن لسان سلبي آن است كه آن فخرفروشيهاي بيجاي اهل كتاب را قرآن يكي پس از ديگري ذكر ميكند و ابطال ميكند و در اين آيه محلّ بحث هم ميفرمايد كه تفاخر شما مسلمين هم مثل تباهي اهل كتاب يهود و نصارا حرف باطلي است. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 111 كه قبلاً بحثش گذشت اين بود: ﴿وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري﴾ يعني يهوديها گفتند تنها يهوديها وارد بهشت ميشوند. مسيحيها گفتند تنها نصارا وارد بهشت ميشوند: ﴿وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ﴾; اين امنيه و آرزوي محض است ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾;[12] دليلتان را اقامه كنيد كه چرا اينها وارد بهشت ميشوند و اقوام و ملل ديگر وارد بهشت نميشوند, برهاني نداريد شما. چه اينكه باز در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 135 اين بود كه ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا﴾ يعني يهوديها گفتند يهود بشويد تا هدايت بيابيد, مسيحيها گفتند نصراني بشويد تا هدايت بيابيد بعد قرآن ميفرمايد كه ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾; روش ابراهيم خليل روش نجات بخش است.
تمنيات باطل
در اين آيه محلّ بحث هم همين مسئله اماني را سلب كرده است چه اينكه يك نحوه تباهي و تمني باطلي را در سورهٴ مباركهٴ« آل عمران» از همين اهل كتاب نقل كرد كه ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلي كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّي فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ٭ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُوداتٍ﴾; ما اگر هم معذب بشويم يك چند روزي عذاب ميشويم, خدا ميفرمايد: ﴿وَ غَرَّهُمْ في دينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾,[13] هركسي هر اندازهاي كه معصيت كرده است معذب ميشود. گاهي ميگويند: ﴿إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً﴾[14] گاهي ميگويند: ﴿إِلاّ أَيّامًا مَعْدُوداتٍ﴾ كه در دو جاي قرآن آمده است خب پس اين اماني و تمنيهاي باطل منشأ علمي ندارد, لذا در همين آيه محلّ بحث سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾; همان طوري كه تمنيات باطل آنها برهاني نيست تمنيهاي باطل شما هم مبرهن نيست, خب صرف اينكه شما مسلمانيد كافي است؟
كنايت قبح فعلي در عقاب
پس كار با امنيه حل نميشود ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ بلكه يك اصل كلي است; چه در طرف ثواب و وعده چه در طرف عقاب و وعيد. در طرف عقاب فرمود: ﴿مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ﴾ اين يك اصل كلي است در مقام بيان هم است مطلق هم است; فرمود هركس بد كرد كيفر ميبيند خواه يهودي باشد خواه مسيحي باشد خواه صابئي باشد خواه مسلمان و خواه هيچ ديني را قبول نكرده باشد, چون در كيفر قبح فعلي كافي است حالا خواه فاعل هم قبيح باشد, مثل كافر و مانند آن يا فاعل حسن باشد, مثل مسلم. مسلمان حسن فاعلي دارد ولي اگر خلاف كرد قبح فعلي دارد. در كيفر و عقوبت, تمام معيار, گناه است از هر كسي ميخواهد باشد خواه آن شخص موحد باشد خواه ملحد حالا كه موحد است خواه اهل كتاب باشد خواه مسلمان, لذا در هيچ جاي قرآن شما نميبينيد كه بخواهد عذاب را عذاب مطلق را, نه خلود را عذاب مطلق را و كيفر را به دو ركن تكيه داده باشد: يكي كار بد [و] يكي از صاحب كاري كه آن صاحب كار بد است؛ كار بد از مسلمان، يهودي، مسيحي، صابئي، كافر، مجوس هر كسي باشد كيفر دارد.
تفصيل شش گروه در سورهٴ «حجّ»
در سورهٴ مباركهٴ «حج» شش گروه را نام ميبرد, ميفرمايد خدا در قيامت به حساب اينها ميرسد. در آيه سورهٴ «بقره» و سورهٴ «مائده» چهار گروه را نام برد; فرمود كه مؤمنين و يهوديها و صابئين و نصارا اينها اگر كار خوب بكنند چون آدم خوبي هستند هر كدام در عصر خود, اينها اجر الهي دارند.[15] ولي در سورهٴ «حج» جريان قيامت را كه ذكر ميكند دو گروه را بر اين چهار گروه ميافزايد مجوس و مشركين را هم اضافه ميكند; ميفرمايد در قيامت ما به حساب مسلمانها و يهوديها و صابئين و مسيحيها و مجوسها و مشركين ميرسيم ﴿إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[16] در عذاب كردن و كيفر دادن, سوء فعلي كافي است خواه فاعل بد باشد مثل كافر خواه فاعل خوب باشد مثل مسلم. اگر در موردي دو ركن ذكر شد آن براي خلود است و ابديت وگرنه براي اصل تعذيب, تنها عامل همان گناه است. لذا فرمود: ﴿مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ﴾ هركه ميخواهد باشد, ﴿وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا﴾ كه در صدر بحث گذشت اگر كسي بخواهد از خطر برهد يا بالاستقلال است يا بالمشاركة است يا بالتوليه يكي از سه راه است. كافر يك انساني كه بدرفتار بود در قيامت هيچ راهي ندارد چون ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[17] خودش كه راهي ندارد, ميماند مسئله شفاعت و نصرت از يك سو و ولايت از سوي ديگر هيچ وليّ و شفيعي در قيامت براي اين گروه نيست مگر اينكه خدا اجازه بدهد و خدا هم براي كافران اذن صادر نميكند, لذا فرمود: ﴿وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا﴾.
لزوم حسن فاعلي در كنار حسن فعلي فعلي جهت ثواب
اما درباره وعده و نويد و پاداش فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾; اگر كسي كار خوب كرد چه زن و چه مرد و خودش هم آدم خوبي بود يعني مسلمان بود مؤمن بود اين اهل بهشت است. لذا اگر غير مسلمان كسي كه خدا يا قيامت را ـ معاذ الله ـ قبول ندارد هر كار خيري انجام بدهد, البته ذات اقدس الهي اثر دنيايي او را هدر نميدهد در دنيا ممكن است به او بركاتي مناسب كار او عطا كند; اما اين شخص به بهشت راه پيدا كند اينچنين نيست. حالا اگر كسي درمانگاه ساخت راه ساخت پل ساخت خدمات مردمي فراواني كرد ولي به خدا و قيامت معتقد نبود, چنين كسي در دنيا بهرههاي فراواني خدا ممكن است به او عطا بفرمايد اما اينكه او در قيامت, بهشت برود اينچنين نيست چون او براي قيامت كاري نكرده است براي خدا كاري نكرده است, چون قبول نداشت, همان جنبه عاطفي و جنبه مردمي كاري انجام داد باز هم ممكن است لطف خدا شاملش بشود در قيامت از دركات عذاب او باز بكاهد و اما اينكه او به بهشت راه پيدا كند اينچنين نيست. لذا در بهشت رفتن, تنها حسن فعلي كافي نيست حتماً حسن فاعلي بايد ضميمه بشود.
نكتهٴ تعبير در ﴿مِنَ الصّالِحاتِ﴾
﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ﴾ نكتهاي كه در اين تعبير ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ﴾ هست آن است كه براي رفتن به بهشت اينچنين نيست كه انسان بايد تمام كارهاي خير را انجام بدهد نه، اگر مسلمان بود مؤمن بود و بعضي از كارهاي خير را انجام داد. خدا به او وعده بهشت ميدهد; اينچنين نيست كه بهشت فقط جاي انسان عالم عادل باشد, بالأخره فشارهايي در دنيا بر غير عادل وارد ميشود مايه تطهير اوست در هنگام مرگ فشار ميبيند در برزخ فشار ميبيند در خود سرزمين قيامت ﴿فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ﴾[18] فشار ميبيند, بالأخره بعد از تطهير شدن به بهشت ميرسد; منتها البته تحملپذير نيست اين فشارها; اينچنين نيست كه براي ورود در بهشت لازم باشد كه انسان گذشته از اينكه مؤمن است همه كارهاي خير را بايد انجام بدهد, لذا با من تبعيض ياد كرد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ يعني حتماً بايد مؤمن باشد خواه زن خواه مرد و اگر مقداري از اعمال صالحه را انجام داد, خدا به او وعده بهشت ميدهد. اينچنين نيست كه هيچ گناه نكرده باشد كه اگر كسي گناهي كرد, اصلاً وارد بهشت نشود اين طور نيست.
قساوي زن و مرد در نيل به كمالات معنوي
در اين جهت هم فرقي بين زن و مرد نيست برخلاف اقوام و ملل گذشته كه براي زن, حرمتي قائل نبودند يا به اندازه مرد، زن را محترم نميشمردند اسلام ميفرمايد در اين جهت, هيچ فرقي بين زن و مرد نيست. در كارهاي اجرايي و تقسيم كار البته بين زن و مرد فرق است و اما در كمالات معنوي, درجات ايمان اينچنين نيست كه هيچ كمالي از كمالات معنوي مشروط به ذكورت باشد يا ممنوع به انوثت باشد كه مثلاً فلان كمال معنوي, مخصوص مرد است و زن به آن كمال نميرسد, شرطش مذكر بودن است يا مؤنث بودن مانع است و مانند آن. فرمود در اين جهت هيچ نقشي ندارد: ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ باشد ﴿فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾; به اندازه آن ذرهاي كه روي هسته خرما ظهور ميكند به اندازه آن پوست نازك يا آن نقطه خاص در قيامت به كسي ظلم نميشود: ﴿وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: آن اسلام هم مشخص فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[19] ديگر. اگر ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ پس اقوام ديگر در عصر خود مسلمان بودند. آنها كه در زمان مسيح(سلام الله عليه) تابع دستورات آن حضرت بودند و عمل ميكردند اهل بهشتاند و چه اينكه آنها كه در زمان موساي كليم(عليه السلام) به دستورات او عمل ميكردند آنها مسلمان واقعي بودند و قرآن از اهل كتابي كه تابع دستورات پيغمبر عصر خودشان باشند به عظمت ياد ميكند, ميفرمايد: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾[20] خيلي با تجليل ياد ميكند و الآن اگر كسي بخواهد براساس يك دين منسوخ عمل بكند, در حقيقت عمل صالح انجام نداده است.
جمعبودن حسن فعلي و فاعلي در طريق ابراهيم خليل (عليه السلام)
خب حالا اگر كسي بخواهد بررسي كند كه در شرايط كنوني هم اين اديان يكساناند يا نه در شرايط كنوني, اديان يكسان نيستند [و] تنها كسي اهل نجات هست كه مطابق با حجت عصر كار بكند. اين آيه براي او راهگشاست, فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾; تنها كسي اهل نجات است كه البته در هر عصري اين دو عامل را داشته باشد; هم چهره جانش را متوجه خدا كرده باشد يعني مؤمن باشد و هم در مقام عمل كار خير كرده باشد كه اين دو ركن را هم اينجا ذكر فرمود اين اصل كلي نشان ميدهد هركسي در هر عصري تابه دين پيغمبر آن عصر بود اهل نجات است. مشتركات از آن جهت كه هر پيغمبري امضا كرده است عامل نجات است: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ يعني چهره جانش را به سمت خدا منقاد كند همين كه ميگويد ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾[21] اين چهره جانش را متوجه خدا كرده است و براساس ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[22] همه جهان را مظاهر آيات الهي ميداند. گذشته از اينكه چهره جانش را متوجه توحيد كرده است در مقام عمل هم كار خير انجام ميدهد: ﴿وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ يعني «فاعل للفعل الحسن» نه «محسنٌ» يعني به ديگري احسان بكند, چون احسان به غير يكي از كارهاي حسن است, آنچه اساس كار است احسان به معناي فعل حسن است آن فعل حسن خواه مربوط به خود آدم باشد, مثل عبادات خواه مربوط به غير باشد مثل اكرام و اعطايي كه انسان به غير روا ميدارد يا قضاي حاجت برادر مؤمن ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا﴾ چون همين دين, عندالله است كه مقبول اوست و قبلاً هم در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشته از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾,[23] فرمود: ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[24] اين قرآني كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ﴾ نميآيد يهوديت منسوخ يا مسيحيت منسوخ يا صابئيت را امضا كند آنها بايد مسلم باشند در خطوط كلي مسلمانند و اگر عملشان برابر با حجت عصر خودشان بود در همان زمان هم مسلمان واقعياند پس ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ اين حسن فاعلي ﴿وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ اين حسن فعلي, چنين شخصي ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ اين راه ابراهيم خليل را ذكر كرد كه اين جمع بين حسن فاعلي و حسن فعلي است. روش ابراهيم خليل هم روش توحيد است در مقام اعتقاد هم روش عمل صالح است در مقام كار, چون در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[25] و بهشت جاي سفيهان نيست.
حكمت اخذ ابراهيم به عنوان خليل از طرف خداوند
﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾ اين يك صغرا و كبراي مطوي در كنار هم هست; همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» ملاحظه فرموديد كه فرمود: ﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[26] يك راه بازي را ارائه كرده است يعني خدا به پيغمبر فرمود به مردم بگو اگر محب خداييد بكوشيد كه محبوب خدا بشويد, اگر دوست خداييد اين اوايل راه است, بكوشيد كه خدا دوستتان بشود و انتقال از محب به محبوب, يك وسطي لازم دارد و آن وسط, پيروي حبيب الله است; انسان اگر پيرو حبيب الله بود حبيب الله ميشود ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ﴾ كه محب بودي, ﴿فَاتَّبِعُوني﴾ چون من حبيب الله هستم به دنبال حبيب الله حركت كنيد, پايان كارتان هم ﴿يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ ميشود. پس انتقال از محب به محبوب به پيروي حبيب الله است, اين را در سورهٴ «آل عمران» بيان فرمود.
نيل به درجات عاليهٴ بهشت هدف عالي انسان
اما اينجا يك معناي برتري را هم در كنار نجات از جهنم و ورود به بهشت ذكر ميكند, ميفرمايد تمام همتتان اين نباشد كه به جهنم نرويد و نسوزيد اين يك همت ضعيفي است, خدا در قيامت خيليها را به جهنم نميبرد. اين همه كودكان خردسال كه ميميرند مميز نيستند بالغ نبودند اينها را به جهنم نميبرد. اين همه ديوانهها كه در عالم بودند و هستند اينها را به جهنم نميبرد اين همه كافران مستضعفي كه نام دين به گوششان نرسيده است حجت الهي به اينها بالغ نشده است, اينها را به جهنم نميبرد. نسوختن و جهنم نرفتن هنر نيست, حداكثر اين است كه انسان مثل كودك بشود مثل كافر مستضعف بشود. عمده آن است كه وارد بهشت بشود و به صرف ورود به بهشت هم قناعت نكند بلكه بكوشد به درجات عاليه بهشت راه پيدا كند. براي نيل آن درجات عاليه اين جمله سوم را ذكر فرمود بعد جمله چهارم.
بيان خلاصهاي از نكات آيه
جمله اول اين است كه ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ اين حسن فاعلي است, ﴿وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ اين حسن فعلي. جمله سوم جمع بين هر دو حُسن است فرمود: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ اين جمله سوم. جمله چهارم اين است كه اينكه ما ميگوييم پيرو ابراهيم باشيد ميدانيد ابراهيم يعني چه؟ يعني خليل الله و اگر شما پيرو خليل الله بوديد, خليل الله خواهيد شد به دليل همان آيه سوره «آل عمران» كه فرود اگر پيرو حبيب الله شديد حبيب الله ميشويد. حبيب به معناي محبوب, نه حبيب به معناي محب.
در سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني﴾ كه جواب اين امر اين است كه ﴿يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾;[27] شما ميشويد محبوب الهي. اگر محبوب الهي شديد هر محبي آثار خود را به محبوب خود عطا ميكند, آن وقت به مقام شفاعت هم ميرسيد كه ميتوانيد شفاعت كنيد از ديگران, اين ميشود محبوب خدا. در همين جا هم بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ ابراهيم(سلام الله عليه) را به عنوان خليل الله و خليل الرحمان وصف كرد, فرمود: ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾ خب پيروي خليل الله انسان را خليل الله ميكند; اما اگر كسي خليل الله شد خلتش را و نيازش را بلاواسطه با خدا در ميان ميگذارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[2] . سورهٴ نساء، آيهٴ 169.
[3] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.
[4] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50؛ سورهٴ ص، آيهٴ 70؛ سورهٴ ملك، آيهٴ 26.
[5] . التفسير الكبير، ج 11، ص 225.
[6] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 226.
[7] . مجمع البيان، ج 3، ص 175؛ التفسير الكبير، ج 11، ص 226.
[8] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[9] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 62.
[11] . سورهٴ مائده، آيهٴ 69.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 23 و 24.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 80.
[15] . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 62؛ ر . ك: سورهٴ مائده، آيهٴ 69.
[16] . سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 166.
[18] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 14.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[20] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 113.
[21] . سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[22] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[23] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[24] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 85.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[26] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 31.
[27] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 31.