اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا ﴿117﴾ لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا ﴿118﴾ وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ وَ َلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانًا مُبينًا ﴿119﴾ يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا ﴿120﴾ أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا ﴿121﴾ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً ﴿122﴾ لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا ﴿123﴾ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا ﴿124﴾
فخررازي در تفسيرش دو مطلب را نقل ميكند و رد ميكند[1] و از موارد سخت تضارب آرای تفكر اعتزالي و اشعري همين آيه است.
برداشت زمخشري از ﴿وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ﴾
ميگويد ظاهر آيه اين است كه شيطان گفت: ﴿وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ﴾ اضلال را به خود اسناد داد يعني حرف زمخشري اين است[2]، چون زمخشري تفكر اعتزالي دارد آنها نوعاً قائل به تفويضاند. شيطان گفت من اينها را گمراه ميكنم، اضلال به خدا اسناد داده نشد و به شيطان اسناد داده شد، پس خداوند امر اضلال را به شيطان واگذار كرد، اين براساس تفويض است.
مطلب دوم آن است كه اضلال به معناي خلق و آفرينش ضلالت نيست، زيرا شيطان خالق نيست در حالي كه اضلال به شيطان اسناد داده شد. پس اينكه اشاعره ميگويند اضلال به معناي خلق و آفرينش ضلالت است اين درست نيست.
اين دو مطلب است كه زمخشري بيان كرد[3]
رد فخر رازي بر سخن زمخشري
فخررازي اين دو مطلب را نقل كرد حالا دارد جواب ميدهد. ميگويد اولاً اين ﴿َلأُضِلَّنَّهُمْ﴾ حرف شيطان است و حرف شيطان حجت نيست [بلكه] كلام خدا حجت است نه كلام شيطان. در قرآن شيطان، اضلال را به خود اسناد داد اين دليل نيست بر اينكه مضل، شيطان است چون اين كلام شيطان است نه كلام الله و از طرفي ديگر شيطان سخنش در قرآن، پراكنده است؛ مضطرب است؛ گاهي برابر جبر سخن ميگويد گاهي طبق تفويض سخن ميگويد گاهي مردد بين جبر و تفويض است. آنجا كه طبق جبر سخن ميگويد در سورهٴ مباركهٴ «حجر» اينچنين گفت؛ آيهٴ 39 سوره «حجر»: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني﴾ اغوا و گمراهي را به خدا اسناد داد.
البته بين ضلالت و غوايت فرق است؛ ضلالت يعني گمراهي و غوايت يعني بيهدفي. گاهي هر كدام از اينها ممكن است جاي ديگر استعمال بشود ولي «اغوا» يعني بيهدف كردن «اضلال» يعني از راه به در بردن. به هر تقدير در اول اين آيه 39 گفت: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني﴾ اين نشانه جبر است. بعد در همين آيه در جمله ديگر گفت ﴿َلأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾؛ من بندگان تو را گمراه ميكنم نه تو گمراه بكني. پس صدر آيه نشانه جبر است، ذيل آيه نشانه تفويض است. پس گاهي شيطان حرفش برابر جبر است گاهي حرفش برابر ترديد گاهي هم مردد است. نظير آنچه در سورهٴ «قصص» بيان كرد؛ آيه 63 در سوره «قصص» آيه 63 اين است: ﴿قالَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيّانا يَعْبُدُونَ﴾. فخررازي ميگويد اين آيه، نشانه ترديد شيطان است كه اينها گفتند: ﴿رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ﴾ يعني اينهايي را كه گمراه شدند ما گمراهشان كرديم گيرم ما گمراه كرديم؛ اما ما را چه كسي گمراه كرد؟ ﴿كَما غَوَيْنا﴾؛ اگر ما آنها را گمراه كرديم و سبب گمراهي آنها شديم سبب گمراهي ما كيست؟ بنابراين جواب اولي كه فخررازي ميدهد اين است كه اين كلام، كلام شيطان است نه كلام خدا، پس دليل بر مكتب تفويض نيست. ثانياً شيطان، سخنش در قرآن پراكنده است گاهي براساس جبر حرف ميزند گاهي براساس تفويض گاهي براساس ترديد بين المكتبين سخن ميگويد، اين خلاصه جوابي است كه فخررازي به زمخشري ميدهد[4]. يك بحث در قرآنشناسي است، يك بحث در مسائل تفسيري.
رد استدلالات فخر رازي و زمخشري
در اين جاهاي حساس معلوم ميشود كه چه كسي در تفسير مجتهد است و چه كسي در تفسير ناقل است. فخررازي خب يك عالم بزرگواري است؛ اما وقتي به آن عمق مسائل برسد معلوم ميشود كه او در تفسير مجتهد نيست.
بلاتكليف نماندن مطالب در قرآن
اما مطلبي كه به قرآنشناسي برميگردد قرآن، مجموعه قصص و آرا و اقوال نيست كه قولي را نقل بكند و صحت و سقم او را امضا يا ابطال نكند. هر حرفي را كه قرآن نقل كرد خواه از جن خواه از انس خواه از ملك خواه از مؤمن خواه از كافر، به تقريري يا به تقريبي اگر حق است امضا ميكند و اگر باطل است ابطال ميكند، اينچنين نيست كه حرفي را نقل بكند و از او بگذرد اين مربوط به قرآنشناسي است نه مربوط به تفسير.
معناي اسناد اضلال و هدايت به خداوند
اما آنچه مربوط به اين سه طايفه از آيات يا سه طايفه از جملههاي قرآن برميگردد قرآن، كاملاً مسئله اختيار و نفي جبر و تفويض را مشخص كرده است. اولاً اينكه زمخشري گفت اضلال، در قرآن به خدا اسناد داده نشد[5] اينچنين نيست. در بسياري از آيات، اضلال به خدا اسناد داده شد كه خدا هم هادي است هم مضل است؛ منتها همان طوري كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد قرآن دو هدايت را به خدا اسناد ميدهد و يك اضلال را در هدايت دو قسمش برای خداست يك هدايت ابتدايي كه خداوند همگان را راهنمايي كرده است ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[6] است. يك هدايت پاداشي است؛ هدايت پاداشي اين است كه اگر كسي برابر راهنماييهاي عقل و وحي طريق دين را طي كرد خداوند يك حالت انجزا و گرايشي به او ميدهد كه مسائل ديني را به خوبي ميفهمد و با علاقه انجام ميدهد قلبش براي پذيرش مواعظ الهي باز است؛ به آساني به طرف كارهاي خير جذب ميشود، رفقاي خوبي نصيب او ميشود شاگردان خوبي معلمين خوبي مؤلفات خوبي درس و بحث خوبي؛ اينها همه توفيقات الهي است داشتن يك رفيق خوب يك استاد خوب يك شاگرد خوب يك همبحث خود همحجره خوب؛ همه اينها جزء توفيقات الهي است، اين هدايتهاي پاداشي است كه خدا نصيب هر كس نميكند. هدايت ابتدايي نصيب همه ميشود اصل راهنمايي اگر كسی طبق اين راهنمايي حركت كرده است و مقداري از راه را با حسن اختيار خود طي كرد از آن به بعد، راه را به آساني طي ميكند ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[7]، اين درباره دو قسم هدايت.
كيفري بودن اضلال خداوند
درباره اضلال هرگز خدا اضلال ابتدايي ندارد كه بدئاً كسي را گمراه بكند اينچنين نيست، بلكه از درون و بيرون او را به حق راهنمايي ميكند. ولي اگر كسي با داشتن راهنماي درون به نام عقل و فطرت و راهنماي بيرون به نام وحي و شريعت، با سوء اختيار خود راه باطل را طي كرده است خدا به او مهلت توبه ميدهد كه برگردد، مواعظي را به او ابلاغ ميكند كه متنبه بشود. اگر با شنيدن مواعظ با داشتن مهلت توبه نكرد و برنگشت از آن به بعد، خدا او را ميگيرد. رفقاي بد قرين سوء، ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[8]؛ يك رفيق بدي از درون يك رفيق بدي از بيرون او را به طرف گناه كاملاً سوق ميدهد و دستش هم براي گناه باز است و قلبش هم براي پذيرش مواعظ الهي بسته است، اينها اضلالهاي كيفري است؛ اما اينچنين نيست كه شخص را بالكلّ ممنوع كند از پذيرش موعظه يا توبه كردن و مانند آن.
فرمود اگر كسي را خدا بخواهد هدايت كند به او شرح صدر ميدهد و اگر كسي را بخواهد بگيرد قلبش را ميبندد، اين را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 125 فرمود: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ﴾؛ مثل اينكه ميخواهد به آسمان برود نفسش بند ميآيد. بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اين تنگي دل و بستن راه موعظه، كيفر خداست كه رجس است بر كسي اين رجس حكومت ميكند كه او ايمان نياورده باشد، خب نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت؛ آيهٴ 26 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿ يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا﴾؛ اما ﴿و ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾ كه از اين تعبيرات دو نكته معلوم ميشود: يكي اينكه اضلال به خدا اسناد داده شد؛ ثانياً اين اضلال، اضلال كيفري است نه اضلال ابتدايي.
پرسش:...
پاسخ: آن طبق اختيار بود؛ اضلال به سوء اختيار خودش بود يعني ذات اقدس الهي از او خواست كه چرا سجده نكردي، اين استكبار درون خود را با اين امتحان الهي بيرون آورد كه حالا ميرسيم به آن ﴿أَغْوَيْتَني﴾[9] كه جواب دوم است.
پس اما جواب اول پس اينكه زمخشري گفت اضلال به خدا اسناد داده نشد[10] اينچنين نيست [بلكه] اضلال به خدا اسناد داده شد فراوان؛ منتها اضلال خدا اضلال كيفري است. مثل اينكه يك معلم هم تنبيه دارد و هم تشويق ولي تشويق و تكريم معلم دو قسم است، تنبيهاش يك قسم است. آنجا كه تكريم ابتدايي دارد همه نوآموزها را محترم ميشمارد دوست دارد گرامي ميدارد، اين تكريم ابتدايي است. اگر در بين اينها كسي كارآمدتر بود او را گرامي ميدارد تشويق ميكند اين هم تكريم پاداشي است. ولي تنبيه ابتدايي ندارد همين كه وارد شد كسي را بزند بداخلاقي كند، اينچنين نيست. تنبيه فقط در حالت كيفر است؛ اما تكريم و تجليل دو قسم است: يك تكريم ابتدايي كه عمومي است و يك تكريم پاداشي كه برای خواص است. ذات اقدس الهي هم هدايت را هم اضلال را به خود اسناد داد ولي در موقع هدايت فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[11] است، در موقع اضلال فرمود: ﴿وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾[12] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت و در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم به صورت بازتر ياد شد؛ آيه چهار سوره «ابراهيم» اين است: ﴿فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾؛ هر كه را خدا بخواهد هدايت ميكند و هر كه را خدا بخواهد گمراه ميكند؛ لكن در همان سوره «ابراهيم» آيه 27 اينچنين بيان فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمينَ﴾.
مشابه اين در موارد ديگر هست كه ﴿يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرينَ﴾[13]؛ اين ﴿وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمينَ﴾، ﴿يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرينَ﴾ و مانند آن از باب تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت است خواهد بود. چرا اين شخص را گمراه كرد، براي اينكه ظالم است به سوء اختيار خود راه باطل را طي كرد و در توبه هم به روي او باز بود و اين در را وارد نشد كافر و ظالم اينچنين است. پس اينكه اضلال به خدا اسناد داده نشد كه زمخشري پنداشت[14] ناتمام است و اضلال به خدا اسناد دارد؛ اما نه آن طوري كه فخررازي و ساير متفكران اشعري ميپندارند[15] كه اين بوي جبر بدهد، بلكه بوي اختيار ميدهد نه بوي جبر [و] نه بوي تفويض اين خلاصه جوابي كه از مطلب اول داده ميشود.
پرسش:...
پاسخ: آن هم قبلاً بحث شد كه از وجود مبارك امام(عليه السلام) سؤال كردند و اين روايت را مرحوم ابنبابويه قمي در كتاب شريف توحيد صدوق نقل كرده است كه از حضرت(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه شقي در بطن مادرش شقي است يعني چه؟ فرمود معنايش اين است كه ذات اقدس الهي ميداند كه اين وقتي متولد شد «سيعمل اعمال الاشقياء»[16]؛ خدا ميداند اين شخص وقتي به دنيا آمده با داشتن راههاي هدايت، با امكان اهتدا به سوء اختيار خود راه شقا را طي ميكند، چه اينكه درباره سعيد هم اگر يك چنين چيزي وارد شده باشد آن هم به همان معنا است، خب اين خلاصه جواب اول.
اثبات اختيار براي انسان در كنار نقل كلام شيطان
سخن دوم فخررازي، سخن فخررازي كه گفته است كلام شيطان، مضطرب است اينچنين نيست[17]. در هر آيهاي كه خداوند كلام شيطان را ذكر ميكند، قبلش يا بعدش يا همراه با او شاهد نفي جبر و نفي تفويض و اثبات اختيار را ياد ميكند. در همان سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه از دو اغوا سخن به ميان آمده است كه شيطان گفت: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني﴾[18]، قبلش اينچنين است فرمود: ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاّ إِبْليسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ ٭ قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ﴾ اين احتجاج نشان ميدهد كه ابليس در كار خود نه مفوَّض بود نه مجبور، اگر كار به او تفويض شد ديگر جا براي سؤال نيست اگر او مجبور بود در گناه، باز هم زمينه براي سؤال نيست. خدا دارد از او سؤال ميكند سؤال توبيخي نه سؤال استيضاح ﴿قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ﴾ اين سؤال اعتراضآميز، ﴿قالَ لَمْ أَكُنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[19]؛ گفت من آن كسي نيستم كه در برابر چيزي كه از گل ساخته شد يا حمأ مسنون ساخته شده يا از لجن و لاي ساخته شده سجده بكنم. اين نفي سجود را به خود اسناد داد؛ گفت من اين كار را نميكنم، نه اينكه من مجبورم به ترك سجده. هم از آن سؤال اعتراضآميز ذات اقدس الهي پيداست كه شيطان مجبور نبود، هم از اينكه شيطان با سوء اختيار خود چنين راهي را طي كرده است معلوم ميشود مجبور نبود. آنگاه اغواي شيطان كه شيطان به خدا ميگويد من را اغوا كردهاي اين ميشود اغواي كيفري، نه اغواي ابتدايي.
لزوم وجود شيطان در نظام عالم خلقت
پرسش:...
پاسخ: يعني وجود شيطان در عالم لازم است بله، لازم است ديگر؛ مثل وجود جهنم لازم است. غرض آن است كه در بحثهاي قبل هم به عرض رسيد كه وجود جهنم در كل نظام خوب است، وجود شيطان در كل نظام خوب است ما بايد از جهنم بپرهيزيم و شيطان را لعن بكنيم ولي جهنم و شيطان، مخلوق خدايند و هر دو از آيات الهياند. اگر با چشم مهندس به خلقت نگاه بكنيم ميبينيم وجود شيطان لازم است وجود جهنم هم لازم [است] و تكليف خودمان را بخواهيم بررسي كنيم بايد از جهنم بپرهيزيم و از شيطان اجتناب بكنيم و او را لعن كنيم، براي اينكه انسان اگر بخواهد به جايي برسد مثل فرشته كه نيست، بالأخره يك وسوسهاي دارد اين وسوسه هم عامل طلب ميكند. هر كسي به هر جايي رسيد در اثر شركت در جهاد اكبر و پيروز شدن در اين ميدان بود، آن ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[20] در اثر مبارزه با همين وساوس است. غرض آن است كه آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه اصل خلقت جهنم اصل خلقت شيطان و مانند آن در كل نظام احسن لازم است يك مطلب است؛ يكي اينكه شيطان هيچ نقشي ندارد جز دعوت.
پرسش:...
پاسخ: عذاب به اين معناست؛ مثل اينكه وجود مرض در عالم ضرورت دارد تا پزشكي ترقي كند و علم ظهور كند و مانند آن؛ اما همه ما موظفايم كه از مرض فاصله بگيريم. موجودي در عالم لازم است؛ اما حالا او نشد ديگري. اگر كسي بخواهد به كار خدا اعتراض بكند جوابش اين است كه نظام احسن، شيطان طلب ميكند. بخواهد شيطان را تبرئه كند مقدور نيست، براي اينكه شيطان به سوء اختيار خود اين كار را كرده است. الآن ما براي اينكه خواص اشياء مشخص بشود و اين همه اسرار عالم طبيعت روشن بشود يا جراحي ترقي بكند، موظفايم كه خود را مريض بكنيم يا به تصادف مبتلا بكنيم براي اينكه جراحي ترقي بكند، ما همه موظفايم كه از مرض بپرهيزيم و از تصادف نجات پيدا كنيم در عين حال كه ميدانيم اگر اين تصادفها نباشد و اگر اين بيماريها نباشد نه پزشكي و آگاهي به اسرار طبيعت ترقي ميكند نه جراحي. از ديد نقشه مهندس بخواهيم نگاه بكنيم ميبينيم وجود شيطان در عالم لازم است وجود جهنم هم لازم است، چون بسياري از مردم از ترس جهنم گناه نميكنند و بخواهيم خود اين شيطان را ببينيم ميبينيم اين كار بدي كرده است، حالا يك وجود شَرور در عالم لازم است حالا چرا زيد باشد؟ عمرو باشد چرا عمرو باشد؟ بكر باشد، غرض آن است كه هر كدام به سوء اختيار خود اين راه را طي كردند.
اضلال كيفري شيطان از طرف خدا
به هر تقدير از آن اصل پيداست كه شيطان در اثر اضلال كيفري به اين وضع مبتلا شد، چون ملاحظه فرموديد [شيطان] ساليان متمادي داشت عبادت ميكرد حالا يا شش هزار سال است دنيايي بود يا شش هزار سال اخروي؛ در بيان نوراني حضرت در نهجالبلاغه است كه «كان قَد عَبَد الله سِتَّة آلاف سنةٍ لا يُدري»[21] نه من نميدانم نه «لا ادري» «لا يُدري» معلوم نيست يعني شماها نميدانيد وگرنه آن كسي كه ميگويد: «لو كشف الغطاء ما ازْدَدت يقينا»[22] يا ميگويد «ما كنتُ اَعبد ربّا لم أرَه»[23] او بالاتر از اين مسائل است. به هر تقدير، سخن از «لا ادري» نيست [بلكه] سخن از «لا يُدري» است؛ معلوم نيست براي ديگران كه اين شش هزار سال دنياست يا شش هزار سال آخرت است[24]. چنين شخصي، جاه طلب هم ميشود ولي پس عبادت را داشت؛ او اگر مجبور به گناه بود كه شش هزار سال اطاعت نميكرد.
نحوه اغواي او اغواي كيفري است. اول، خدا همه را امر كرد و در بين آنها شيطان هم مأموريت يافت به سجده كردن. فرشتگان به حسن اختيار سجده كردند شيطان به سوء اختيار سجده نكرد و مورد اعتراض خدا قرار گرفت. وقتي مورد اعتراض قرار گرفت ديگر متنبه نشد، اينجا هم سرسختي كرد. يك وقت است كسي گناه ميكند در محكمه هم وقتي كه وارد شده است، در برابر آن دستگاه ميايستد؛ ميگويد من اصلا ًقبول ندارم قانون شما را. يك وقت است كسي گناه ميكند وقتي كه متوجه شد ميگويد كه ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ﴾[25]، شيطان هم گناه كرد ﴿أَبي وَ اسْتَكْبَرَ﴾[26] هم در محكمه در برابر حاكم ايستاد، گفت بله به نظر من نبايد اين كار را ميكردم. خب چنين كسي گرفتار اغواي كيفري است، فرمود حالا كه اينچنين است: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي﴾[27] اين شده اغواي كيفري از اين به بعد ديگر شيطان روي نجات نميبيند.
بررسي شبههٴ علت خلق شيطان
اما آن مسئله خلقت شيطان، آن در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصل بحث شد كه فايده خلقت شيطان چه بود. يك پنج, شش تا شبههاي است كه متأسفانه از مسيحيت آمده به اسلام از اين انجيلها ترجمه شده و نوع اين شبهات را هم مرحوم صدرالمتألهين (رضوان الله عليه) ذكر كردند و ابطال كردند. فخررازي از اين شبههها كه تفكر اشعري را تأييد ميكرد خوشحال شد؛ ميگويد كه اگر شيطان به خدا بگويد كه تو كه ميدانستي من چنينم چرا مرا خلق كردي؟ اگر بگوييم نميدانست كه با علم مطلق خدا سازگار نيست. اگر بگوييم ميدانست، پس جا براي اين سؤال است كه تو كه ميدانستي من شرم و شرور، چرا من را خلق كردي؟ تنها جواب اين است كه خدا زير سؤال قرار نميگيرد: ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾[28] يعني براساس مكتب جبر بايد اين را جواب داد. بعد همين فخررازي ميگويد كه اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند اين اشكال شيطان را حل كنند قادر نيستند[29]، تنها جوابش اين است كه تو را چه به اين سؤالها؟ خدا ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ﴾.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود ديگر لازم نيست ما زحمت همه جن و انس را جمع بكنيم اين جوابش با خودش است. وجود اصل شيطان لازم است و ذات اقدس الهي ميداند كه اين شخص، شرور است؛ اما با ميل و سوء اختيار خود شرور است هم اصل وجودش لازم است[30] براي اينكه بشر اگر بخواهد كامل بشود تنها راهش مبارزه با نفس است. بشر باشد و شهوت و غضب نداشته باشد اينكه فرشته است، خداوند موجوداتي از اينچنين زياد آفريد. فرشتگان را ﴿وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[31] بشر باشد بدون شهوت و غضب، اينكه بشر نيست. بشر باشد و شهوت و غضبش تحريك نشود، اين اعطاي اين مواهب الهي بيثمر است. بشر اگر بخواهد به جايي برسد به بركت همين وسوسهها ميرسد، چه اينكه به بركت عقل و وحي ميرسد. جنگ شروع ميشود يكي شكست ميخورد يكي اسير ميشود يكي فاتح ميشود، كسي كه در كش و قوس جنگ هست قدري تير ميخورد قدري تير ميزند ولي بالأخره اسير نميشود. چنين كسي در همين حال ميميرد «مات شهيدا»، اين همان است كه در روايات آمده است اگر كسي در بستر بيمارياش بميرد و محب اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) باشد «مات شهيدا»[32]، نه شهيد در جهاد اصغر بلكه شهيد در جهاد اكبر است. مثل كسي كه فاتح نشده قدري تير زده، قدري تير خورده اسير نشده تسليم هم نشده و ميدان را هم ترك نكرده و شهيد شده، كشته شده.
پرسش:...
پاسخ: بله, همين كه شما ميگوييد خدا لعنتش كند، اين عبادتي است كرديد، او شما را به اين عبادت كشانده است. اگر كسي گرفتار وسوسه شد و در هنگام وسوسه، به خدا پناهنده شد و از شر او نجات پيدا كرد خود همين عبادت است. همه اوليا در اثر جنگ با شيطان به اين جاها رسيدند. به هر تقدير، اين حرفها در همان جلد اول بحث تفسير مبسوطاً بحث شد.
يك وقت هم به عرضتان رساندم الآن ما بعضي از افرادي داريم كه ده سال تفسير ميآيند، بايد شما طوري باشيد كه بعد از مدتي خودتان مفسير تفسير باشيد؛ تفسير را خيال نكنيد يا لااقل خيال بكنيد در حد اين فقه و اصول است، حداقلش اين است در حالي كه از اينها قويتر و عميقتر است، خب آدم واقعاً ميبيند ديگر. گاهي در مسائل فقهي فلسفي اصولي آدم وارد ميشود نميماند ولي در بحثهاي تفسير، گاهي واقعاً آدم لنگ ميشود چون اين يك علمي است قويتر از همه علوم حوزوي يعني حتي از فلسفه هم واقعاً قويتر است. اينچنين نيست كه شما بعد از اينكه درستان تمام شد بياييد اينجا بنشينيد؛ اين پيش مطالعه ميخواهد بحث ميخواهد فكر ميخواهد نظر ميخواهد بعد تقرير ميخواهد كه تا بعد از ده سال خودتان لااقل بشويد يك مفسر خوب، اين حرفها در همان جلد اول گفته شد.
نحوهٴ اغواء و اضلال كيفري درباره شيطان و ردّ جبر
به هر تقدير، جواب دومي كه از فخررازي داده ميشود اين است كه شيطان پس اينچنين نيست كه كسي بگويد اين كلام، كلام شيطان است و حجت نيست[33] اين طور نيست [بلكه] كلام، كلام الله است و قرآن وقتي چيزي را نقل ميكند يا قبلش يا بعدش يا همزمان برهان مسئله را هم ذكر ميكند.
اول فرمود ما همگان را امر كرديم به سجده در برابر خدا پس همه استحقاق امر داشتند و لياقت امر داشتند و مكلف بودند (اين يك), ثانياً شيطان با سوء اختيار خود معصيت كرد كه دارد ﴿أَبي وَ اسْتَكْبَرَوَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[34] (اين دو), بعد هم الآن او را زير سؤال برد كه چرا اين كار را نكردي، چرا سجده نكردي؟ اين هم در محكمه خدا دارد در برابر خدا اعتراض ميكند؛ ميگويد من آن نيستم كه سجده بكنم. از اين مجموعه پيدا است او هدايت ابتدايي داشت ولي به سوء اختيار خود راه گمراهي را طي كرد، از آن به بعد خدا او را از رحمت خاصه خود دور كرد. وقتي اين لعنت خدا دامنگير او شد، اين ميشود اغواي كيفري اضلال كيفري.
بعد شيطان گفت خدايا! همان طوري كه تو اول امر كردي من اطاعت نكردم، بعد مرا به محكمه دعوت كردي به جاي اينكه بگويم بد كردم گفتم خوب كردم (اين دو)، بعد من را گرفتي محاكمه كردي و بعد از محاكمه، كيفرم دادي من همانگونه بندگان تبهكارت را ميگيرم؛ اول تو امر بكن اگر امرت را گوش ندادند من وارد ميدان ميشوم: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني﴾؛ همانگونه كه تو اغوا كردي من هم ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾[35]؛ همانگونه به همان سبك. اين فهميدن، فهميدني نيست كه مقدور فخررازي باشد. لذا ميگويد شيطان پراكنده حرف ميزند[36] خب چقدر شيرين گفت قرآن! گفت همانگونه كه تو مرا گرفتي من ميگيرم. خدا چطور شيطان را گرفت شش هزار سال كه در رديف بندگان خدا بود خدا كه او را نگرفت، او را لعنت نكرد رجم نكرد، حالا شش هزار سال دنيايي لااقل. بعد وقتي كه امر كرد سجده كنيد و او عصيان كرد، باز هم كه او را نگرفت. بعد كه او را به محاكمه دعوت كرد گفت چرا سجده نكردي امر مرا اطاعت نكردي، اينجا صاف در برابر خدا ايستاد گفت: تو نظرت آن است من نظرم اين است، اين را ميگويند استكبار. گفت حالا كه در برابر من معصيت كردي هيچ، آن وقت اظهارنظر هم ميكني ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ﴾[37] اين ميشود اغواي كيفري، اين ميشود اضلال كيفري.
كلام شيطان در اضلال كيفري بندگان
از آن به بعد كه تحت تازيانه كيفري حق تعالي قرار گرفت گفت خدايا! به همان سبكي كه تو مرا گمراه كردي من به همان سبك اينها را گمراه ميكنم، يعني چه؟ يعني اول دعوت ميكنم تو هم دعوت ميكني اگر راه تو را پذيرفتند كه دست من تهي است اگر راه مرا پذيرفتند من اينها را به دام خود ميكشانم، احتناك ميكنم؛ از جلو و پشتسر و طرف راست و طرف چپ ميآيم تا اينها را از هر طرفي كه شد غافل ميكنم، بعد بر گرده اينها سوار ميشوم حنك اينها را ميگيرم: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ إِلاّ قَليلاً﴾[38] افسارشان را به دست ميگيرم اين ميشود اضلال كيفري، خب اين كجا بوي جبر داد و كجا بوي تفويض داد؟ بعد در سوره «قصص» فرمود كه ﴿رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا﴾[39]، اين ترديد نيست كه فخررازي ميگويد در سوره «قصص» نشانه ترديد بين جبر و تفويض است[40]. در سورهٴ «قصص» هم ميگويد خدايا! همان طوري كه ما خودمان گمراه شديم آنها را هم گمراه كرديم، خب ما چگونه گمراه شديم؟ ما با سوء اختيار خود گمراه شديم، آنها را هم با سوء اختيار خودشان گمراه كرديم يعني ما با ميل و رغبت، با سوء اختيار خود گمراه شديم آنها هم با سوء اختيار و ميل خودشان گمراه شدند: ﴿كَما غَوَيْنا﴾؛ همان طوري كه ما گمراه شديم اينها را هم گمراه كرديم.
رد ادعاي فخر رازي درباره اضطراب كلام شيطان در قرآن
خب اينكه فخررازي آمده گفته شيطان، سهگونه حرف زد: گاهي دلالت بر جبر كرد؛ گاهي دلالت بر تفويض كرد؛ گاهي دلالت بر ترديد كرد كجا يك چنين حرفي زد. اين ﴿وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[41] براي آن است كه شيطان، مظهر اضلال حق تعالي است؛ خدا وقتي هدايت ميكند اين هدايت را به وسيله فرشتهها به وسيله انبيا انجام ميدهد فرمود: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾[42]؛ فرمود انبيا را ما پيشوايان مردم قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت ميكنند. همان طوري كه فرمود: ﴿وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[43]؛ خدا هادي است همين هدايت را به ائمه يعني به رهبران الهي يعني انبيا(عليهم السلام) اسناد داد، بعد از ذكر انبياي ابراهيمي فرمود: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾ يا به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا انبياي ديگر فرمود مردم را هدايت كنيد. خب هدايت را به خودش اسناد ميدهد به انبيا اسناد ميدهد. اضلال را هم به خودش اسناد ميدهد هم به شيطان اسناد ميدهد كه فرمود: ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ﴾[44] اين تعبير، در قرآن كم نيست. درباره اينها هم دارد كه شيطان اينها را گمراه ميكند چون شيطان، نظير كلب معلم است.
در سورهٴ «اعراف» مخصوصاً بحث بازي در كيفيت اضلال شيطان دارد. ملاحظه بفرماييد از آيه يازده به بعد سوره «اعراف» درباره مختار بودن شيطان و كيفيت اضلال شيطان هم در حدود يك صفحه و نيم بحث است، فرمود: ﴿قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ﴾؛ فرمود حالا كه اين است اول گناه كردي، بعد هم در محكمه حرف من را داري رد ميكني ﴿فَاهْبِطْ مِنْها﴾؛ اين ﴿فَاهْبِطْ﴾ اغواي كيفري است اين تازيانه الهي است ﴿فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها﴾. اين كلمه ﴿فيها﴾ نشان ميدهد كه اينجا جاي متكبران نيست وگرنه تكبر همه جا بد است، آدم متكبر در زمين زندگي ميكند وگرنه در جايي كه فرشتهها به سر ميبرند كه جا براي تكبر نيست ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ﴾؛ اين ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ﴾ تازيانه الهي است اين اغواي الهي است اين اضلال الهي است. گفت ﴿أَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[45]، بعد گفت ﴿فَبِما أَغْوَيْتَني﴾؛ همانگونه كه تو مرا گرفتي من هم اينها را گمراه ميكنم ﴿فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾[46]؛ گفت همانگونه كه تو گرفتي، من ميآيم سر راه راست اينها مينشينم يعني چه؟ يعني آنجا كه ميكده و جاي بتكده است آنجا نميروم، چون آنها بيراهه است و كساني كه آنجاها رفتند بيراهه رفتند [بلكه] ميروم سر راه بندگان خاص تو كه در صراط مستقيماند مينشينم، ميآيم سر راه راست مينشينم؛ صراط مستقيم. آنها كه راه راست را دارند ميروند كه تو اينها را راهنمايي كردي، اينها را تحريك ميكنم وسوسه ميكنم. اگر كسي گوش به حرفم نداد كه راه را ادامه ميدهم اگر كسي گوش به حرفم داد من اين را ميگيرم؛ همانگونه كه تو مرا اغوا كردي همانگونه من اينها را اغوا ميكنم، نه غير از آن طريق: ﴿قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ٭ ثُمَّ َلآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾؛ گاهي به آنها را به آينده دور اميدوار ميكنم گاهي ميگويم به فكر اعقاب و فرزندان و نسلهايت باشيد گاهي از راه قوه چپ يا قوه راست اينها را ميگيرم تا اينها را سرگرم بكنم و بر اينها سوار بشوم ﴿وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ ٭ قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُمًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ َلأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ﴾[47]، تا ميرسد به پايان صفحه بعد يعني آيه 27 همين سوره «اعراف» كه فرمود: ﴿يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾.
بي حيثت كردن انسان هدف اصلي شيطان
اول در صدر همين آيه 27 سوره «اعراف» فرمود كه بني آدم! مواظب باشيد كه شيطان آبرويتان را نبرد، تمام تلاش و كوشش شيطان اين است كه انسان را بيحيثيت بكند چون انسان با آبرو و حيثيت زنده است: ﴿يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ﴾ كه ﴿يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما﴾، «سوآت» همان عوره و مانند آن كه «يسوء الانسان ظهوره»؛ فرمود شيطان تمام تلاش و كوشش اين است كه نقصتان را، آن بيحيثيتيتان را آشكار بكند. آدم بيحيثيت، خريدار ندارد. ممكن است چهار تا كلمه درس خوانده باشد؛ اما حرف او در دلها اثر ندارد، كار كسي مقبول است كه آبرو داشته باشد. اگر شيطان آبرو را گرفت انسان ميشود بيخاصيت. فرمود تمام تلاش شيطان اين است كه آن عوره شما، آن عورت را ظاهر كند آن عيب را ظاهر كند برهنه كند خلاصه. بعد فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ﴾؛ اما ﴿لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾. اينكه در همين آيه محلّ بحث سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانًا مُبينًا﴾ معلوم ميشود يك عده تحت ولايت شيطاناند. چه گروهي تحت ولايت شيطاناند؟ گروهي كه خداوند، شيطان را وليّ آنها قرار داد. خب، چه گروهي خداوند شيطان را وليّ آنها قرار ميدهد؟ كساني كه با داشتن حسن اختيار، عمداً بيراهه رفتند بعد مهلت خدا به آنها داده شد توبه بكنند، توبه نكردند مواعظ فراوان را كأن لم يكن گرفتند، شدند ظالمين، شدند كافرين. از آن به بعد تحت ولايت شيطان قرار بگيرند كه فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ﴾؛ اما ﴿لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[48]، خب كجاي حرف شيطان مردد است بين الجبر و التفويض؟ پس هم جبر باطل هم تفويض باطل هم اختيار بين الامرين هست هم شيطان مختار بود هم بندگان شيطان.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - التفسير الكبير، ج 11، ص 222.
[2] - ر.ك: الكشاف، ج 3، ص 269 و 270.
[3] - ر.ك: الكشاف، ج 3، ص 269 و 270.
[4] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 222 و 223.
[5] ر.ك: الكشاف، ج 3، ص 269 و 270.
[6] - سورهٴ بقره، آيه 185.
[7] - سورهٴ ليل، آيه 7.
[8] - سورهٴ زخرف، آيه 36.
[9] - سورهٴ حجر، آيه 39.
[10] - ر.ك: الكشاف، ج 3، ص 269 و 270.
[11] - سورهٴ بقره، آيه 185.
[12] - سورهٴ بقره، آيه 26.
[13] - سورهٴ غافر، آيه 74.
[14] - ر.ك: الكشاف، ج 3، ص 269 و 270.
[15] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 222 و 223.
[16] - التوحيد (شيخ صدوق)،ص 356.
[17] - التفسير الكبير، ج 11، ص 222 و 223.
[18] - سورهٴ حجر، آيه 39.
[19] - سورهٴ حجر، آيات 30- 33.
[20] - سورهٴ عنكبوت، آيه 69.
[21] - نهجالبلاغه، خطبه 192.
[22] - المناقب (ابن شهر آشوب)، ج 2، ص 38؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص 119، ج 2086.
[23] - الكافي، ج 1، ص 98.
[24] - نهجالبلاغه، خطبه 192.
[25] - سورهٴاعراف، آيه 143.
[26] - سورهٴ بقره، آيه 34.
[27] - سورهٴ ص، آيه 78.
[28] - سورهٴ انبياء، آيه 23.
[29] - التفسير الكبير، ج 2، ص 447.
[30] - ر.ك: الميزان، ج 8، ص 45.
[31] - سورهٴ انبياء، آيه 27.
[32] - نهجالبلاغه، خطبه 190.
[33] - التفسير الكبير، ج 11، ص 222.
[34] - سورهٴ بقره، آيه 34.
[35] - سورهٴ حجر، آيه 39.
[36] - التفسير الكبير، ج 11، ص 222.
[37] - سورهٴ ص، آيه 78.
[38] - سورهٴ اسراء، آيه 62.
[39] - سورهٴ قصص، آيه 63.
[40] - التفسير الكبير، ج 11، ص 222.
[41] - سورهٴ حجر، آيه 39.
[42] - سورهٴ انبياء، آيه 73.
[43] - سورهٴ فرقان، آيه 31.
[44] - سورهٴ اعراف، آيه 186.
[45] - سورهٴ اعراف، آيات 12-14.
[46] - سورهٴ اعراف، آيه 16.
[47] - سورهٴ اعراف، آيات 16-18.
[48] - سورهٴ اعراف، آيه 27.