اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴿115﴾ إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴿116﴾ إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴿117﴾ لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴿118﴾
عدم بخشايش بعد از تماميت حجت
بعد از جريان سرقت آن كالا و تهمت مهم بريء اين حكم را نازل فرمود [كه] اگر كسي عالماً عامداً در مقابل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار بگيرد قابل بخشش نيست: ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾. از اينكه فعل مضارع آورد و نشانه استمرار است و از اينكه تماميت حجت را قيد كرد، فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي﴾ و از اين طرف كه فرمود راه بيگانهها را دارد ميرود و راه مؤمنين را رها كرده است يعني از هر نظر براي او معلوم شد كه راه پيغمبر چيست يعني هم اينكه با برهان معلوم شد براي او و هم با سيره متشرعين روشن شد، چنين كسي قابل بخشايش الهي نيست. فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾. اين مضمون، در سورهٴ مباركهٴ «انفال» و ساير سور بازگو شد.
در سوره «انفال» آيه سيزده و چهارده اين است؛ درباره مشركين مكه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ٭ ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾، چه اينكه در سورهٴ «حشر» باز از مشاقه كافران اينچنين ياد فرمود؛ آيه سه وچهار سوره «حشر»: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ ٭ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾. در سورهٴ «حشر» جريان يهوديهاي مزاحم مدينه بود كه با مشركين همكاري داشتند درباره مشركين نيست ولي حكم عام است، خواه درباره مشرك خواه درباره يهودي و مسيحي كه با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از قيام حجت بالغه مشاقه داشت باشند. در آيه چهار سوره «حشر» در صدر آيه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ ولي در ذيل آيه كه اصل كلي را بيان ميكند، ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ ديگر سخن از رسول نيست. همان طوري كه در بُعد اثباتي قضيه اگر كسي مطيع پيغمبر بود مطيع خداست: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾، در بُعد سلبي قضيه هم اينچنين است: «و من يشاقق الرسول فقد يشاقّ الله» از اين جهت، در هنگام تعليم و بيان كبراي كلي ديگر نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برده نميشود.
در سورهٴ «47» كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ آيات 32 به بعد اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدي لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا﴾؛ فرمود اينها كه بعد از تماميت نساب حجت در مقابل خدا و پيامبر ايستادند اولاً هيچ كاري از اينها ساخته نيست: ﴿لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا﴾، ثانياً همه كارهاي اينها را خدا باطل ميكند [و] اينها نميتوانند ضرر برسانند ولي خدا به آنها ضرر ميرساند. بعد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾ اين تعليلي كه در سوره 47 هست با تعليل آيه محلّ بحث سوره «نساء» هماهنگ است.
بيان علت عدم بخشايش شقاق با پيامبر اكرم (ص)
در اينجا فرمود اگر كسي مشاقه كرد با خدا و پيامبر، خداوند زمام او را به همان سمتي كه او انتخاب كرده است ميكشاند تا به جهنم ببرد بعد علت ذكر ميكند، ميگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ﴾. اينكه فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾ آنگاه معلل كرد، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ چرا اين كار را ميكنيم، براي اينكه خدا مشرك را نميآمرزد. زيرا مشرك هيچ تكيه گاهي براي نجات ندارد. اصل عالم كه به بركت ذات اقدس الهي پديد آمد اگر كسي موحد بود يك تكيه گاهي دارد و اگر كسي موحد نبود هيچ تكيه گاهي ندارد. لذا در موارد ديگر جريان مشرك و اشراك را اينچنين ياد ميكند: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحيقٍ﴾[1]؛ فرمود اگر كسي شرك ورزيد مثل كسي است كه در فضا پرت شد، اين هيچ تكيه گاهي ندارد هيچ دستاويزي ندارد نه دستش به بالا بند است نه پايش به زمين، اين در فضا معلق است. چنين انسان معلق بيپناهي يا در همان فضا طعمه كركس و شاهين ميشود يا بادهاي طوفاني او را به ته درهها پرت ميكند و او را نرم ميكند: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ حالا يا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾ در همان فضا ﴿أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحيقٍ﴾، چنين كسي هيچ تكيه گاهي ندارد.
در اين آيه محلّ بحث فرمود كه خدا هرگز مشرك را نميآمرزد، اين ﴿إِنَّ﴾ دليل است براي آن ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا﴾ چرا اين كار را ميكنيم؟ براي اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾ يعني «لا يغفر الاشراك»؛ شرك را نميآمرزد و﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾ اين آيه در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت؛ آيه 48 همين سوره «نساء» بود با يك تفاوت كوتاهي كه در ذيل آيهها هست. در آيهٴ 48 همين سوره «نساء» اين بود كه: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾، بعد در ذيل فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْمًا عَظيمًا﴾. در اين آيه محلّ بحث در ذيلاش فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾ وگرنه غير از اين ذيل، كل اين دو تا آيه با يك لفظ و يك مضمون نازل شدند، دو بار هم نازل شده است.
حكمت تكرار برخي مطالب در قرآن
البته تكرار در قرآن براي موعظه هست، چون اين قرآن اگر تنها يك كتاب علمي بود مطلبي را كه يك جا فرمود كافي است. ولي چون نور است و هدايت در هر فرصتي به مناسبتي آن مطلب با زبانهاي گوناگون با تعبيرات مختلف تأديه ميشود تا خاصيت موعظهاي را داشته باشد. در اينجا علت ذكر فرمود كه خداوند چنين كسي را كه سرقت كرد بيگناهي را تهمت زد، بعد از مدينه مرتداً به مكه گريخت و پايانش به شرك كشيد، چنين كسي را خدا نميآمرزد.
سخن زمخشري در شأن نزول آيه
زمخشري در كشاف ميگويد كه يك پيرمردي آمده حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد من در هيچ گناهي مسامحه نكردم و خودداري نكردم؛ هر گناهي كه اتفاق افتاد مرتكب شدم. ولي هيچ گاه منكر خدا نبودم و هيچ گاه در گناهم خود را به عنوان اينكه دارم در مقابل خدا قرار ميدهم هم نميديدم كه حالا خدا را عاجز كرده باشم و خود را قادر بدانم _اينچنين نبود_ ولي گناهان زيادي كردم ولي مشرك نبودم آيا بخشيده ميشوم يا نه؟ اين آيه نازل شد كه اين جريان توبه است[2].
رد سخن زمخشري
اين سخن جناب زمخشري تام نيست، براي اينكه اين آيه ناظر به توبه نيست، چون اگر توبه باشد توبه شرك را هم ميبخشد. در همان آيهٴ 48 همين سوره «نساء» ملاحظه فرموديد كه اگر مشرك توبه كند، خب توبه او قبول است. همه آن مشركين صدر اسلام توبه كردند و توبه آنها قبول شد ديگر. الآن هم اگر يك مشرك توبه كند توبه او مقبول است. مسئله مرتد آن هم مرتد فطري يك خصيصه فقهي دارد كه در چهار حكم بخشوده نميشود وگرنه حكم كلامي او كه توبه يك حكم كلامي دارد آن مقبول است يعني بين او و خدا گناهان او بخشوده ميشود ولو مرتد فطري هم باشد؛ اما آن احكام چهارگانه فقهي البته قابل اغماض نيست. پس اينكه جناب زمخشري نقل كردند كه آيه به مناسبت توبه آن مرد عرب نازل شده است اين تام نيست، براي اينكه اين مربوط به توبه نيست اصلاً، به دو دليل.
دو دليل بر عدم ارتباط آيه به بحث توبه
يكي اينكه در صدر آيه دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾، خب اگر توبه باشد خدا شرك را هم ميآمرزد. اين يك اشكال ديگر آن است كه در ذيل به عنوان قضيه موجبه جزئيه ذكر كردند كه ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾ [اگر مراد، توبه باشد] ديگر ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ ندارد كه اگر توبه باشد، خدا تواب رحيم است توبه هر تائبي را ميپذيرد، به عنوان يك موجبه كليه بايد ذكر كرد.
اگر توبه باشد، توبه به عنوان موجبه كليه قبول است يعني هر كسي توبه بكند توبه او مقبول است. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود كه: ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا﴾[3] آنجا هم ذنوب، جمع محلّيٰ به الف و لام است هم مؤكد به جميع است. هر گناهي با توبه بخشوده ميشود هر گنهكاري اگر توبه بكند توبه او قبول است. آنجا موجبه كليه است اينجا كه به صورت موجبه جزئيه شد چون بيتوبه است خداوند يك عده را كه موحدند مشرك نيستند ولي گنهكارند بدون توبه ميآمرزد؛ منتها اين به نحو موجبه جزئيه است. فرمود: ﴿لِمَنْ يَشاء﴾، اين است كه هر كسي بين خوف و رجا زندگي ميكند. اميدوار است كه مشمول مغفرت حق باشد از آن طرف خائف است كه رحمت حق شامل حال او نشود، چون معلوم نيست آن كسي را كه خدا ميخواهد كيست؟ خدا چون حكيم است مشيت و اراده او حكيمانه است و چون حكيم است هرگز گزاف، كسي را نميآمرزد چه اينكه گزاف، كسي را كيفر نميدهد. ولي انسان نميداند كه آيا مشمول آن مشيت و اراده حكيمانه حق قرار ميگيرد يا نميگيرد، پس به اين دو دليل اين آيه مربوط به توبه نيست.
بيان فخر رازي در استفاده سبقت رحمت الهي بر غضب
جناب فخررازي مطلب ديگري در اين آيه دارد. پس آنچه را كه زمخشري فرمود ناتمام است؛ اما آنچه را كه فخررازي ميگويد؛ امام رازي ميگويد كه اين آيه كه فعلاً محلّ بحث است يعني آيهٴ 116 همين سوره با آيهٴ 48 همين سوره، يك مضمون دارد. قرآن كريم بعضي از آياتش وعده را به همراه دارد بعضي از آياتش وعيد را و هيچ آيهاي كه مربوط به وعيد و تهديد الهي باشد با يك لسان، دو بار نازل نشد. ولي آيهاي كه راجع به رحمت و مغفرت و وعده الهي است با يك لسان، دو بار نازل شد. خلاصه بيان جناب فخررازي اين است كه بعضي از آيات الهي ناظر به وعده و رحمت است. بعضي از آيات الهي ناظر به وعيد و غضب خداست. اين دو طايفه در كنار هم نازل ميشوند هر كدام در جاي خود ولي هيچ آيه وعيد و غضبي با يك لسان دو بار نازل نشد؛ اما آيه رحمت و آيه مغفرت با يك لسان دو بار نازل شد و اين نشانه افزايش رحمت نسبت به غضب است كه «يا مَن سبَقَت رحمتُه غضبَه»[4]، اين خلاصه فرمايش ايشان.
نقدي بر استدلال فخر رازي
اين بيان هم ناتمام است، براي اينكه اين آيه گرچه دو بار نازل شد ولي اين آيه، جامع بين وعد و وعيد است جامع بين رحمت و غضب است. البته اصل مطلب، حق است كه رحمت خدا بيش از غضب اوست و فرمود: ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[5] اما غضب «وسع كل شيء» باشد اينچنين نيست. فرشتگان گفتند: ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا﴾[6]، خودش فرمود: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾ و مانند آن. اصل مطلب، حق است كه رحمت خدا بيش از غضب اوست ولي اين استدلال ناتمام است. اين آيه 48 و آيه 116 سوره «نساء» كه دو بار نازل شد، جامع بين وعد و وعيد است بين رحمت و غضب است، زيرا اين آيه سه بخش دارد: بخش اولش غضب؛ بخش سومش غضب؛ بخش وسطش رحمت است. اولش اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾، سوم كه بخش آخر است اين است كه ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾ يا ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَري إِثْمًا عَظيمًا﴾، وسطش اين است كه ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾. پس اين آيه، ممحض در وعد و رحمت نيست [بلكه] اين جامع بين وعد و وعيد و رحمت و غضب است از اين جهت، نميتوان به اين آيه كه دو بار نازل شد استدلال كرد بر سبقت رحمت بر غضب: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا﴾.
علت عدم شمول رحمت خدا به مشركين
خب حالا قرآن چون مسائل اعتقادي و اخلاقي را كه ذكر فرمود [و] اين را تبيين ميكند حالا دارد به اصل تحليل و تبيين مسئله ميپردازد كه مشركين به كدام سمت رفتند چرا مشمول رحمت خدا نيستند [و] چرا اين قدر دورند كه ضلال بعيد است. يك وقت است كه كسي از راه جدا شد ولي نزديك راه است صداي راهنما به او ميرسد، نشانههاي سالكان را او ميبيند. يك وقت است كه در تيه و بيابان سرگردان، متحير است و از راه مستقيم خيلي فاصله دارد، چنين كسي قابل هدايت نيست. حالا قرآن درباره اينكه اينها گرفتار ضلال مبيناند استدلال ميكند، ميفرمايد: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا لَعَنَهُ اللّهُ﴾ اين مردم، اين مشركين جز اناث چيزي را نميخوانند. دعوت اينها يعني همان عبادت، دعوت اينها و عبادت اينها فقط به سوي اناث است.
وجوهي در معناي إناث
درباره اين اناث وجوهي گفته شد كه اين سه وجه هم در مجمعالبيان مرحوم امينالاسلام است هم در تفسير فخررازي. يك وجه اين است كه منظور از اين اناث همان اوثان است يعني اينها بتها را ميپرستند، چون از بت تعبير به انثي ميكردند، ميگفتند انثي بني فلان.
لذا از اوثان به اناث تعبير شده است و آنها هم براي اين بتها نام مؤنثي انتخاب ميكردند، ميگفتند لات, عزي, منات, نائله كه «لات» مؤنث الله است «عزي» مؤنث اعز است «منات» مؤنث است كه دارد «مناة الثالثة الاخري» كه براي او يك وصف مؤنث ياد ميكنند و همچنين «نائله». از اين جهت، قرآن فرمود: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾ اين وجه اول.
وجه دوم آن است كه چون بتها اجرام بيهوشند و بيدركاند و اجسام بيادراكاند، از اين اجسام بيادراك و از اين چوبها به لفظ مؤنث ياد ميشود؛ مثلاً ميگوييد «هذه الاجسام تعجبني» نه «يعجبونني»، جمع مذكر سالم نميآورند [بلكه] مفرد مؤنث ميآورند. چون اينها چوبها و سنگها را ميپرستيدند و آنها موات بودند و از اينها به الفاظ مؤنث ياد ميشود، لذا قرآن فرمود: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾.
وجه سوم آن است كه اينها ملائكه را ميپرستيدند و به گمان اينها ملائكه مؤنثاند[7]. بعضيها خواستند بگويند كه منظور از اين اناث يعني شيئي كه انعطافپذير است. مؤنث، از آن جهت كه انعطافپذير است و صبغه قبول دارد نه صبغه فعل، از آن جهت او را ميگويند مؤنث. آهن وقتي در برابر آتش قرار گرفت نرم ميشود ميگويند «أنَثَ الحديد» آن حالت انفعالي و پذيرش را ميگويند حالت تأنث و چون أُنثي، تأثرپذير است و جنبه قبول او بيش از فعل اوست از اين جهت از او به أنثي تعبير كرد و منظور از اين أناث همين است و چون كاري از اين بتها ساخته نيست جز انفعال، لذا از بتها به إناث تعبير شده است و اين وجه، مورد پذيرش سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان است و براي توجيه اين مطلب هم گفته ميشود كه اگر منظور از اين اناث، مؤنث باشد بعضي از معبودهاي اينها مذكر است؛ مثل اينكه اينها مسيح را ميپرستيدند: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[8] يا آنهايي كه گفتند مسيح، ابن الله است[9] اينگونه از بتپرستها مذكر را ميپرستيدند نه مؤنث را، پس اگر ما اين أناث را به معناي زنها و مؤنثها بدانيم اين نقض ميشود[10].
تحليل وجوه ذكر شده و بيان وجه مختار
ولي آنچه به نظر ميرسد همان وجه سوم است كه منظور از اين اناث، همان فرشتههايي باشد كه اينها آن را مؤنث ميدانستند، زيرا اگر ما بگوييم اينها بتها را چون به نام لات, عزي, نائله, منات نام گذاري ميكردند خيلي از بتها بود كه به اسامي مذكر نام گذاري ميشد مثل ود, يغوث, يعوق, نسر و مانند آن. اينها كه ديگر مؤنث نبودند مذكر بودند و ثانياً اگر شما اين اناث را به معناي اجرام بگيريد نقض ميشود به اينكه اينها گاهي ملائكه را ميپرستيدند گاهي هم مسيح را ميپرستيدند. اگر بگوييد اناث از اين جهت كه آن چوبها كاري از آنها ساخته نيست جنبه قبولي دارند و انعطاف دارند [و] بياثرند خب اينها گاهي ملائكه را هم ميپرستيدند مسيح را هم ميپرستيدند. بهتر آن است كه اين حصر، حصر اضافي است نه حصر حقيقي (اين يك) و ناظر به سنت جاهلي مشركان حجاز است، اين دو و غالب اينها همان فرشتهها را معبود ميدانستند. البته معبود اصلي اينها به زعم اينها همان مدبرات حق بود يعني فرشتهها، بعد تمثالي براي فرشتهها ترسيم ميكردند بعد اين تمثال كم كم شده مجسمه [و] بعد همين مجسمهها را ميپرستيدند، جاهلهاي اينها اين مجسمهها را ميپرستيدند وگرنه اصلاً اينها آن مبدأ پيدايش بتپرستيشان همان پرستش فرشتهها و آنها بود. قرآن در زمينه اينكه اينها فرشتهها را ميپرستيدند اينچنين ميفرمايد؛ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه چهل ميفرمايد: ﴿أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا﴾ اينها ملائكه را اناث ميدانستند و ملائكه را هم ميپرستيدند؛ اما مؤنث دانستن ملائكه در اين آيه است: ﴿وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيمًا﴾ كه اين آيه ناظر به آن است كه به زعم اينها ملائكه مؤنثاند. در سورهٴ «زخرف» آيه شانزده اين است: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ﴾ يعني شما پسر دوست داريد و براي خدا دختر قائلايد، چون خودتان اگر به شما خبر بدهند كه دختردار شديد متأثر ميشويد و اين را بد ميدانيد[11] و براي خدا دختر قائلايد. آنگاه در آيه نوزده سورهٴ «زخرف» ميفرمايد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ﴾. در سورهٴ «انبيا» كه از عبادتهاي اينها نسبت به ملائكه ياد ميكند، ميفرمايد ملائكه بندههاي خدا هستند معبود نيستند اله نيستند: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[12]. در سورهٴ «انبيا» ميفرمايد كه شما كه ملائكه را ميپرستيد خود ملائكه بندگان الهياند. خب از اين شواهد معلوم ميشود كه اينها ملائكه را مؤنث ميدانستند (يك) و معبود ميدانستند (دو). قرآن هر دو قسمت را ابطال كرد فرمود نه اينها مؤنثاند، چه اينكه مذكر هم نيستند براي اينكه اگر چيزي جسم نداشت نه اينچنين است نه آن چنان. مثل اينكه روح آدم نه زن است نه مرد، يك موجود مجرد نه مذكر است نه مؤنث حالا گاهي به صورتهايي تجلي ميكنند متمثل ميشوند ولي پيكر جسمي به آن صورتي كه انسان دارد ندارد. در بخش ديگر كه ملائكه را ميپرستيدند در سورهٴ «انبيا» فرمود كه اينها بندگان خدا هستند بدون اذن خدا كاري نميكنند[13]. خب به اين حصر هم رسيدند و ملائكه هم به زعم اينها اناث بودند، اينچنين تعبير شده است.
رفع ناهماهنگي دو حصر در آيه
اساس بحث در اين دو تا حصر [به ظاهر] ناهماهنگ است: حصر اول اين است كه اينها فقط اناث ميپرستيدند؛ حصر دوم اين است كه اينها فقط شيطان را ميپرستيدند: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾ جمع بين اين دو تا حصر اين است كه يكي وسيله است و يكي عامل اصلي. اينها هرگز ملائكه را يا معبودهاي ديگر را نميپرستيدند اين در حقيقت شيطانپرست بودند، براي اينكه شيطان اينها را اغوا ميكرد؛ ميگفت كه فلان فرشته را بپرستيد و فلان موجود را تقديس كنيد يا مسيح را تقديس كنيد وگرنه اينها در حقيقت، ملائكهپرست نبودند. تمام اضلالهاي اينها به وسيله شيطان انجام ميشد، چون در سورهٴ «سبأ» احتجاج اينها را «يوم القيامه» ياد ميكند. در سوره «سبأ» آيه 40 و 41 اينچنين آمده است كه ﴿وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ﴾؛ خدا در قيامت، ملائكه را و همچنين بتپرستها را احضار ميكند. از ملائكه سؤال ميكند اين بتپرستها شما را عبادت ميكردند، ملائكه ميگويند: ﴿سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾؛ اينها جن ميپرستيدند كه شيطان ﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[14] به دستور شيطان آنها اغوا شدند كه ما را تكريم بكنند. در حقيقت، ما نگفتيم [بلكه] شيطان گفت [و] اينها حرف شيطان را گوش دادند. پس در حقيقت، آنها شيطان را عبادت كردند. هر كسي هر بتي را ميپرستد در حقيقت شيطان را ميپرستد، لذا در سورهٴ «يس» فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾[15] اصلش همين عبادت شيطان است. چه اينكه وقتي درباره احبار و رهبان ميرسد ميفرمايد اينها ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[16] حرف هر كسي را آدم گوش ميدهد دارد او را عبادت ميكند، چون اينها حرف احبار و رهبان را گوش دادند كه در حقيقت، شياطين الانس بودند قرآن فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اينها هم شياطين انساند. لذا چون مبدأ اصلي اغوا شيطان است، اين حصر دوم محور بحث قرار ميگيرد [و] آن حصر اول به عنوان ابزار كار شيطان است: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا﴾ كه اين شيطان، بتپرستها را وادار كرده است كه بتها را تكريم بكنند. لذا اين دو تا جمع دو تا حصر در عرض هم نيستند تا ناهماهنگ باشند [بلكه] در طول هماند و كاملاً ملايم است.
مشابه اين محاجه و سؤال و جوابي كه ذات اقدس الهي با ملائكه در ميان گذاشت برابر آيات سورهٴ «سبأ»[17] در سورهٴ «مائده» به خود مسيح هم ميفرمايد؛ آيه 116 ميفرمايد در قيامت، خدا به عيساي مسيح ميفرمايد كه تو به مردم گفتي كه من و مادرم را بپرستيد: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ﴾؛ منتها در اين بخش، جريان اينكه حضرت مسيح به خدا عرض بكند اينها حرف شيطان را گوش دادند نيامده ولي در آن بخش سورهٴ «سبأ» آمده است كه فرشتهها به خدا عرض ميكنند اينها جن را ميپرستيدند. پس در حقيقت، هر كسي كه گناه ميكند دارد شيطان را اطاعت ميكند براساس «مَن أصغي الي ناطقٍ فقد عبَدَهُ»[18]
بررسي معناي مريداً
درباره شيطان چند وصف ياد شده است، فرمود كه اينها شيطان مريد را ميپرستند: ﴿وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾. مريد را گفتند هم به معناي صاف و عاري است هم به معناي متمرد. گفتند درختي كه برگش ريخته باشد ميگويند «شجرةٌ مَرداء» و موجودي كه عاري از هر فضيلت باشد او را ميگويند مارد[19]. اين سخن حق است ولي [به معناي صاف و عاري] در قرآن كريم به عنوان مدح و ثنا ياد شده است نه به عنوان قدح و تعير و سرزنش، چه اينكه ﴿صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواريرَ﴾[20] به عنوان ثنا ياد شده است يعني كاخ صاف و املس؛ اما معناي دوم كه به معناي متمرد هست مارد يعني متمرد، مريد يعني متمرد يعني طغيانگر يعني سركش اين در چند جاي قرآن به صورت قدح و سرزنش ياد شد و وصف شيطان هم قرار گرفت، چه اينكه وصف منافقين هم هست. خب گاهي ميفرمايد شيطان مارد[21] گاهي ميفرمايد شيطان مريد، منافقين را هم به عنوان مارد ياد ميكند. در همين آيه فرمود كه: ﴿وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾.
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه سوم اين است: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 101 اين است ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ﴾ خب اينگونه از موارد يعني متمردانه به سمت نفاق رفتهاند. پس مارد، مريد و امثالذلك كه به معناي تمرد باشد اُوليٰ است تا به معناي عاري از فضيلت يعني املس يعني صاف و مانند آن [باشد]، چون شيطان مارد هم در قرآن كريم ياد شده است. خب اينكه فرمود: ﴿إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾ يعني محور عبادت و اطاعت اينها همان تمرد است. اين شيطان گذشته از اينكه مريد است، ملعون خدا هم است. «لعنه» يعني «ابعده»، «لعين» يعني تبعيد شده؛ موجودي كه از رحمت الهي دور باشد ميشود ملعون. شيطان از آن جهت كه ذات اقدس الهي به او فرمود خارج شو ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾[22] از اين جهت ملعون حق است كه ﴿لعنه الله﴾.
تبيين نحوه گمراه كردن شيطان
حالا حرف شيطان چيست؟ شيطان چگونه اضلال ميكند [كه] از اين به بعد نحوه وسوسه و اغوا و اضلال شيطان را قرآن تحليل و تبيين ميكند. شيطان گفت: ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴾ به ذات اقدس الهي مستكبرانه حرف زد گفت كه من اين بندگاني كه تو خلق كردي و گفتي ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[23] من هم سهم دارم، يك مقدار بندگان مناند يك مقدار بندگان تو، اين چنين مستكبري در مقابل ذات اقدس الهي ملعون خواهد بود. خدا كه ميفرمايد به فرشتگان و او هم براساس تغليب مأمور به سجده بود خدا فرمود: ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾[24] اين صريحاً در برابر خدا ميگويد كه شما دستور داديد ما در برابر آدم سجده كنيم ولي به نظر من نبايد سجده بكنيم، براي اينكه من از او بهترم. اينكه من از او بهترم ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[25]، هرجا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هست اين حرف حرف شيطان است. الآن اگر امانتي را كسي به ما داد و بعد هم بعد از مدتي كوتاهي ميآيد ميبرد چون براي ما نيست هرگز نميتوانيم [به خاطر داشتن آن چيز، نسبت به كسي] بگوييم «أنا خيرٌ منه». حالا اگر كسي را وادار كردند اين قسمت شبستان يعني قسمت شرقي اين مسجد را او به عهده بگيرد و فرشهاي اينجا گرانتر بود و به ديگري گفتند شما شبستان ميانه يا شبستان غربي را اداره كن، او بگويد «أنا خيرٌ منه»، براي اينكه چون فرشهاي اين شبستان گرانتر از فرشهاي آن شبستان هست، در حالي كه ملك كسي نيست گفتند شما اينجا را رفت و روب كن به او گفتند آنجا را غبارروبي كن هيچ چيزي ملك كسي نيست همه چيز عاريه است. اگر عاريه است حتي اين معلومات عاريه است، براي اينكه خيلي از ماها در اواخر عمر به پيري كه رسيديم اصلاً قدرت خواندن يك صفحه عبارت فارسي و ساده را نداريم؛ عبارت را غلط ميخوانيم چشمان نميبيند، آن قدر انسان در پيري ضعيف ميشود كه هرچه كه خوانده است از يادش ميرود، پس اينچنين نيست كه حالا اينها علومي باشد كه به همراه آدم بيايد.
اگر كسي با اين علم ملكات فاضلهاي كسب كرد البته طوبي له و حسن مآب اين را به همراه ميبرد؛ اما اين درس و بحث مدرسهاي چيزي نيست كه تا آخر بماند، چه رسد به اينكه در قبر و برزخ به همراه ما بيايد. مگر به مقداري كه انسان متواضعانه عمل صالح تأمين بكند. هرجا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[26] است اين حرف هميشه تام است اين معيار كلي است كه من از او بالاتر و من از او بهترم. اين شيطان در برابر ذات اقدس الهي گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ در هنگام توزيع كار هم گفت: بندگان و اين مخلوقها قدري مال شما قدري براي من. خدا ميفرمايد كه ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[27] اين ميگويد ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴾؛ من هم شريكم. خدا ميفرمايد كه ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾[28] ميگويد: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين دخالت در ربوبيت الهي كار شيطان است. مردم را به سمت خود كشاندن كار شيطان است ﴿قال لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴾ پس به خدا عرض بكند اينچنين نيست كه همه بندگان براي تو باشند، يك عده هم عباد الشيطاناند، چه اينكه ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾[29].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - سورهٴ حج، آيه 31.
[2] - الكشاف، ج 1، ص 565 و 566.
[3] - سورهٴ زمر، آيه 53.
[4] - اقبال الأعمال، ص 363.
[5] - سورهٴ اعراف، آيه 156.
[6] - سورهٴ غافر، آيه 7.
[7] - مجمع البيان، ج 3، ص 172؛ التفسير الكبير، ج 11، ص 221.
[8] - سورهٴ مائده، آيه 73.
[9] - سورهٴ توبه، آيه 30.
[10] - الميزان، ج 5، ص 83 و 84.
[11] - سورهٴ نمل، آيه 58.
[12] - سورهٴ انبياء، آيات 26 و 27.
[13] - سورهٴ انبياء، آيات 26 و 27.
[14] - سورهٴ كهف، آيه 50.
[15] - سورهٴ يس، آيه 60.
[16] - سورهٴ توبه، آيه 31.
[17] - سورهٴ سبأ، آيات 40 و 41.
[18] - الكافي، ج 6، ص 434.
[19] - المفردات في غريب القرآن، ص 764؛ التفسير الكبير، ج 11، ص 221.
[20] - سورهٴ نمل، آيه 44.
[21]. - سورهٴ صافات، آيه 7.
[22] - سورهٴ ص، آيات 77 و 78.
[23] - سورهٴ ذاريات، آيه 56.
[24] - سورهٴ بقره، آيه 34.
[25] - سورهٴ اعراف، آيه 12؛ سورهٴ ص، آيه 76.
[26] - سورهٴ اعراف، آيه 12؛ سوره، ص، آيه 76.
[27] - سورهٴ ذاريات، آيه 56.
[28] - سورهٴ بقره، آيه 34.
[29] - سورهٴ بقره، آِيه 257.