اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴿113﴾ لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا﴿114﴾
عدم منافات عصمت با تكليف
درباره عصمت انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مسائل فراواني است كه بخش قابل توجهي از آن مسائل، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين سورهٴ «آل عمران» تا حدودي مطرح شد و تكرار آنها سودمند نيست. آنچه از بقاياي بحث عصمت مانده است اين است كه اولاً عصمت منافي با تكليف نيست، اينچنين نيست كه اگر كسي معصوم شد مكلف نباشد، زيرا عصمت يعني ترك گناه خب، اگر كسي مكلف نباشد جا براي عصمت ندارد. لذا همه آياتي كه ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مكلف بكند که مخاطب به احكام قرار بدهد ظواهرش حجت است، خواه آياتي كه حضرت را از گناهان عادي نهي كند يا به اطاعتهاي عادي امر كند يا از شرك نهي كند و به توحيد امر كند. مثلاً در سورهٴ «زمر» آيهٴ 65 اينچنين آمده است ﴿وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ يعني نه تنها توي پيامبر مأموري، گذشتگان هم مأمور بودند كه موحد باشند و از شرك منزه باشند. چون شرك، هرگونه عمل را از بين ميبرد و حبط ميكند. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه معصوم است، معنايش آن است كه شرك نميورزد و خلاف نميكند، نه معنايش اين است كه مكلف نيست.
منظور از ذنب پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در سورهٴ «فتح»
آيهاي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «فتح» است به عنوان ﴿ لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾[1] آن ذنب، منظور گناه مصطلح نيست نه گناه كلامي و نه گناه فقهي، براي اينكه فتح مكه و نعمت خدا بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دليل بر آمرزش گناه نيست، اين زمينه شكر را فراهم ميكند. اصلاً قابل درك نيست اين معنا كه خدا بفرمايد من تو را فاتح كردم، براي اينكه گناهان تو بخشيده بشود، اين چه تناسبي است؟ اگر بفرمايد من تو را فاتح كردم كه تو دين را در جامعه اجرا كني، اين درست است. تو را فاتح كردم كه كلمه حق را اعلا كني و اظهار كني، اين درست است؛ اما اگر بفرمايد: ﴿إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ﴾ ما در جريان مكه تو را فاتح كرديم تا گناه تو را خدا ببخشد، اين چه تناسبي است بين علت و معلول يا صدر و ساقه.
اين ذنب، ذنب الهي نيست يعني مثلاً ـ معاذ الله ـ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گناهي كرد، آن وقت خداوند، توفيق فتح مكه را نصيب او كرد تا گناه او را بيامرزد.
پرسش:...
پاسخ: اينكه زحمت نيست، اين انعام الهي است. يك وقت است كه تعبير اين است كه تو حالا چون زحمت كشيدي، فاتح شدي ما به بركت زحمت تو گناهان تو را ميبخشيم. يك وقت است نه، ما بر تو منت نهاديم ﴿إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا﴾[2] خب، پس بنابراين اگر منظور از اين گناه ـ معاذ الله ـ گناه فقهي يا كلامي و مانند آن باشد شاهد داخلي آيه، او را نفي ميكند. پس يقيناً منظور از اين گناه، گناه فقهي، كلامي و مانند آن نيست كه بنده در مقابل خدا، گناهي داشته باشد. ميماند گناهي كه مجرمين و مشركين مكه برابر آن گناه، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را گناهكار ميدانستند. مثل اينكه در جريان خود موساي كليم(سلام الله عليه) موساي كليم يك كار خيري كرد، يك انسان تبهكار آل فرعوني را به قتل رساند؛ اما پيش فراعنه مذنب بود وقتي مأمور شد براي هدايت فرعون، به خدا عرض كرد كه ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[3] خودش مذنب نيست؛ اما فرمود من پيش آنها مذنبم، من با چه وضعي مأموريت پيدا كنم بروم براي رهبري آنها قيام بكنم؟ فرمود تو اقدام بكن، من ترميم ميكنم[4]. اينجا هم وجود مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيش مشركين مكه مذنب بود، براي اينكه آباي اينها را تسفيح كرد، بتهاي اينها را شكست، بسياري از اينها را در جنگ بدر به هلاكت رساند به فرمان او، پيش مردم، پيغمبر مذنب بود. فتح مكه باعث شد كه پيغمبر از اين ذنب مردمي به در آمده، براي اينكه با رأفت الهي با اينها رفتار كرد؛ نه تنها حتي اباسفيانها را امان داد، بلكه خانه اباسفيان را هم بست قرار داد[5]، اين نهايت كرم است. همه بديهاي آنها را صرف نظر كرد، همه اينها مهدور الدم بودند، همه اينها مهدور الدم بودند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينكه عالم بود به ظاهر اينها و باطن اينها به تعليم الهي از همه اينها گذشت، لذا فرمود فتح مكه تو را تبرئه ميكند.
معني ﴿ما تَقَدَّمَ وَما تَأَخَّرَ﴾
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾[6] نه يعني گذشته و آينده، چون اگر گذشته و آينده كسي بخشيده بشود، معنايش اين است كه مكلف نيست. اگر به زيد بگويند گناهان قبليات را ما بخشيديم، گناههايي كه بعد ميكني ميبخشيم يعني معنايش اين است که مكلف نيستي. بخشش گناهان آينده، مساوق با ترك تكليف است. پس معناي ﴿ما تأخر﴾[7] نه يعني <ما يأتي> ﴿ما تأخر﴾ مثل همين تعبيرات محاوره ما، ميگوييم گناهان تازه و كهنه يعني آنها كه خيلي سابقهدار است يا گناهاني كه تازه انجام دادي. پس يك مطلب اين است كه منظور از اين ذنب، يقيناً ذنب فقهي و ذنب كلامي و مانند آن نيست كه بنده در مقابل خدا خلاف كرده باشد اين نيست، براي اينكه شاهد داخلي خود آيه اين را ابطال ميكند. دوم اينكه منظور از اين ذنب، ذنب پيش آنهاست، به زعم آنهاست نظير اينكه موساي كليم به خدا عرض كرد ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[8] اين دو. سوم اينكه اين ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾ به معناي كهنه و تازه است، نه به معناي گذشته و آينده، چون اگر گناه آينده بخشيده بشود، معنايش اين است كه آزادي، مكلف نيستي اصلاً. خب به هر تقدير، اصل عصمت كه خطوط كلياش تبيين شد با تكليف هماهنگ است، چون معصوم، ممتنع عقلي نيست كه گناه بكند. اگر ممتنع عقلي بود، مكلف نبود ولي در عين حال كه قادر است، گناه نميكند؛ در عين حال كه گناه ممكن است ولي عادتاً محال است نه عقلاً، هرگز نميكند. مثل اينكه هيچ مؤمني با محارم خود، قصد بد ندارد.
اشتراك خطوط كلّي عصمت در تمام انبياء (سلام الله عليهم)
مطلب بعدي آن است كه خطوط كلي عصمت كه ترسيم شد در همه انبيا هست [و] اختصاصي به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا ائمه(عليهم السلام) ندارد، در همه انبيا و ائمه(عليهم السلام) هست.
تشكيكي بودن عصمت
مطلب سوم آن است كه همان طوري كه امامت، تشكيكي است نبوت، تشكيكي است رسالت، تشكيكي است ولايت، تشكيكي است، عصمت هم بشرح ايضاً يعنی عصمت هم حقيقت ذات مراتب است، مقول بالتشكيك است. پس اصل عصمت در همه انبيا هست، مثل اينكه اصل نبوت در همه انبيا هست كه ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[9]، اين ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ كه در سورهٴ «بقره» بود يعني ما همه اينها را قبول داريم، همه اينها از طرف تو آمدند، همه اينها پيامبرند و دو آيه ديگر هست كه درجات انبيا را و همچنين درجات مرسلين را متفاوت ميداند. اينكه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[10] يا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[11] خب، اين دو آيه كه ميفرمايد انبيا يكسان نيستند يا مرسلين يكسان نيستند يعني رسالت، مراتبي دارد نبوت، مراتبي دارد بعضيها بالاتر از بعضي هستند، با آن آيه كه فرمود: ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ معارض نيست كه آن ﴿لا نفرّق﴾ حرف مؤمنين است كه مؤمنين عرض ميكنند خدايا! ما همه انبيا را به رسميت ميشناسيم «آمن ببعض و كفر ببعض» نيست، ما همه را قبول داريم، همه از طرف تو هستند و آن دو آيه كه يكي راجع به انبياست، يكي راجع به مرسلين است كه اينها درجاتي دارند، اين سخن خداست كه انبيا در يك درجه نيستند، مرسلين در يك درجه نيستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ يا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ حالا كه اينچنين شد، عصمت هم مقول بالتشكيك است يعني عصمت انبيايي كه اولواالعزماند با عصمت انبيايي كه غير اولواالعزماند، يك درجه نيست. پس در خطوط كلي عصمت كه پرهيز از گناه است و پرهيز از خطاي در احكام و مانند آن است، يكساناند همه سهيماند؛ اما عمق عصمت، درجات برتر عصمت، باطن عصمت مثل درجات نبوت، رسالت، ولايت، امامت مقول با لتشکيك است، اينهم يك مطلب.
تبيين نحوهٴ تشكيكي بودن عصمت
مطلب ديگر آن است كه اگر عصمت، داراي مراتبي است، ممكن است از باب «حسنات الابرار سيئات المقربين»[12] آنچه را كه كسي كه در مرتبه برتر دارد، كسي كه فاقد آن مرتبه برتر است، خود را مذنب بداند. مثل اينكه ملائكه هم همين طورند ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[13] ولي آن ملائكهاي كه برتر است، كمالي دارد كه ملائكهاي كه به آن حد نرسيد فاقد آن كمال است. اگر از اين ديد، پيامبري خود را پيش خدا مذنب بداند، معنايش اين نيست كه گناه كبيره كرد يا گناه صغيره كرد يا مكروه را مرتكب شد يا ترك اولايي را انجام داد، اينچنين نيست. هيچ كدام از اين اقسام چهارگانه نيست [بلکه] معنايش اين است كه يكي كامل است و ديگري اكمل و آن نگران است كه من چرا به آن مرحله اكمل راه نيافتم و مانند آن. اين در رديف حضاضتها و نقصها نيست ولو در حد ترك اُولٰي، وقتي در مراحل كمال باشد همه اينها در وادي اثبات باشد، البته بعضيها فوق بعضاند، آنكه فوق همه است، خود را نسبت به ذات اقدس الهي ميسنجد، اظهار قصور ميكند و همه معصومين(عليهم السلام) اين دعاها را ميخوانند «الهي انا عبدك الجاهل»[14] اين عبدك الجاهل، اين جزء رقيقترين تعبيرات دعاهاست، چه در دعاي <افتتاح> يا مانند آن. اينها را ائمه(عليهم السلام) در پيشگاه ذات اقدس الهي بازگو ميكنند، چون ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾[15] تا برسد به ذات اقدس الهي كه علم محض است.
اينها خود انبيا(عليهم السلام)، براساس اينكه خود را در پيشگاه حق ميبينند و ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾[16] است، ميگويند «فارحم عبدك الجاهل»[17] خب، ديگران كه ميگويند اين جاهل به حمل شايع است و درست هم است، ماها كه ميگوييم جاهل يعني خيلي چيزها نميدانيم؛ اما آن كه ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ يا بيان نوراني خود حضرت امير(سلام الله عليه)، آن طوري كه در كتاب شريف نهجالبلاغه آمده است كه حضرت سوگند ياد ميكند، ميفرمايد: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ فرمود به خدا قسم! اگر من بخواهم سرنوشت تك تك شما را گذشته و آينده شما را از كجا وارد شديد از كجا خارج شديد، به كجا وارد ميشويد، در چه كاري وارد ميشويد، از چه كاري سربرميآوريد تك تك شما را بگويم ميدانم: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ ميترسم شما نتوانيد تحمل بكنيد و بگوييد ـ معاذ الله ـ علي، افضل از پيغمبر است كه اين همه علوم را او دارد. ولي من اين حرفها را «أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَي الْخَاصَّةِ»[18]؛ به اصحاب خاص خودم ميگويم. خب، همين علي(صلوات الله عليه) در پيشگاه خدا عرض ميكند «فارحم عبدك الجاهل» اين براي آن است كه ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾. پس اين نه به آن معناست اگر در دعايي آمده يا مثلاً در روايتي آمده يا در تعبيري آمده كه اينها در پيشگاه ذات اقدس الهي مذنباند ـ معاذ الله ـ ذنب كلامي دارند يا ذنب فقهي دارند و مانند آن نه، بلكه به آن معناست كه نقص خود را در پيشگاه ذات اقدس الهي كه ميبينند خود را جاهل، مذنب و مانند آن تلقي ميكنند.
پرسش:...
پاسخ: علم؟ بله ديگر، يعني مراتبي دارد، نسبت به ذات اقدس الهي؟ بله علم ذات اقدس الهي بالاصاله ذاتي است، نامتناهي است، علم اينها بالعرض است، تابع است و مانند اينها. اينها كنه ذات واجب را نميدانند؛ اما اينچنين نيست كه چيزي در جهان خلقت و امكان باشد و اينها ندانند. اينها بالاتر از خود را نميدانند نه پايينتر از خود را. بالاتر از اينها ذات اقدس الهي است، كنه ذات واجب را، كنه اسماء ذات را كه نامتناهي است و عين ذات است، اينها اكتناه نميكنند. ولي هرچه به عنوان فعل خداست در جهان بود و هست و خواهد بود، اينها چون صادر اولند و آن فيض، زيرمجموعه اينهاست، اينها باخبرند.
ارشاد به نفي موضوع در تعبير «لو كُشف الغطاء ...»
پرسش:...
پاسخ: همين است ديگر يعني براي من تفاوتي ندارد. اين «لو كُشِف الغِطاء ما ازددتُ يقيناً»[19] ارشاد به نفي موضوع است نه يعني غطائي هست و اين غطاء كه كنار برود، براي من بيتفاوت است. چون اگر واقعاً غطائي باشد، بعد از كشف غطاء، ازدياد يقين حتمي است. اين ارشاد به نفي موضوع است يعني براي من غطائي نيست، آن غطائي كه روي چشم ديگران است، اگر او گرفته بشود يعني قيامت فرابرسد، براي من تفاوتي ندارد.
به هر تقدير، آيهاي كه بعد از اين كلمه )لَهَمَّت( آمده است حالا مطرح است. هِمت هم كه معنايش مشخص است، در وصف امام(عليه السلام) مثلاً ميگويند امام سجاد(صلوات الله و سلام عليه) كه امروز سالروز تولد آن حضرت است، ميگويند امام همام، همام يعني مرد بلند همت و بلند همتتر از اينها كسي نيست و شاگردان اينها البته هرگونه همتي كه دارند از اينها ياد گرفتند. اينكه در وصف امام معصوم(عليه السلام) ميگويند الامام الهمام، همام يعني مرد عظيم الهمة و همت هم از آن جهت كه قصد و نيت آنها هم از او نشأت ميگيرد.
دو احتمال در شأن نزول آيه
خب، حالا اينكه فرمود: ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ اين شأن نزولش يا همان جريان ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾[20] است كه عدهاي سرقت كردند و بيگناهي را متهم كردند[21] يا شأن نزولش درباره وفد ثقيف است. گروهي از قبيله بنيثقيف آمدند حضور رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند ما با تو بيعت ميكنيم به اين شرط كه بتهايمان را به دست خودمان نشكنيم، مدتي هم اين بت بزرگ به عنوان عُزّي را ما تا يك سال عبادت بكنيم، با اين شرايط ما با تو بيعت ميكنيم[22]. آيه نازل شد كه ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ﴾ يعني اينها نشستند توطئه كردند، تبيت كردند، مشورت كردند، زيرگوش هم چيزهايي گفتند، اينها خيري نيست. خب، پس اين ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ يا ناظر به همان جريان ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ است كه تتمه بحث قبلي است، آنها تبيت ميكردند، نجوايي داشتند شبنشيني داشتند و توطئه كردند كه يك بيگناهي را متهم بكنند و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم ـ معاذ الله ـ اغفال بكنند كه موفق نشدند. يا ناظر به اين جريان وفد بنيثقيف است. فرمود اينها كه دارند بيتوته ميكنند، شبنشيني دارند و نجوا ميگويند، خيري در بسياري از نجواهاي اينها نيست، مگر نجواي كسي كه يكي از اين سه كار را انجام بدهد ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ﴾
بررسي معناي نجوا در آيه
آن رازي كه دونفر يا بيشتر باهم در ميان ميگذارند، آرام با يكديگر مطرح ميكنند، ميگويند نجوا و مناجات، در مقابل منادات است. اگر انسان، بلند با كسي حرف بزند و حرفش را با او در ميان بگذارد، ميگويند ندا داده، منادات كرده و اگر آرام آرام با او سخن بگويد، ميگويند مناجات كرده. كاري كه بنده درباره پيشگاه ذات اقدس الهي دارد يا منادات است يا مناجات. اگر آن دستوراتي كه دارند كه شما با صداي بلند اين جملهها را بگوييد، مثلاً در مراسم تلبيه، صدا را بلند كنيد، بگوييد «لبيك اللهم لبيك»[23] اينها در حقيقت منادات است. آنجا كه دستور رسيد، آرام با خدا گفتگو كنيد، اينها مناجات است. خب، حالا تا انسان خود را در چه حالتي ببيند، اگر احساس قرب ميكند كه با مناجات دلگرم است و اگر احساس بُعد ميكند با منادات مأنوس است و در اين دعاها هم راه را نشان دادند. شما الآن در كنار رفيقتان نشستيد و ميخواهيد با او حرف بزنيد، نميگوييد اي فلان كس! خب، در حضور او هستيد ايناي فلان كس گفتن، برای آدم دور است. شما اگر رفيقتان دور بود، ميگوييد اي فلان كس، صدا ميزنيد يا او ميآيد يا شما ميرويد نزديك هم ميشويد، وقتي نزديك شديد ديگر نميگوييد اي فلان كس، خب حرفهايتان را ميزنيد. اگر سخن از رفع و نصب و جر است، بدهيد آن اديب نحوي مشكلش را حل كند؛ اما اگر سخن از سير و سلوك است، اينجا جا براي يا نيست كه حالا شما حذف كرديد براي اختصار. شما در محاورات، اگر با كسي كار داريد و او در حضور شما نيست يا شما در حضور او نيستيد از دور ميگوييد يا زيد! حالا يا او ميآيد يا شما ميرويد. وقتي قرب حاصل شد، ديگر نميگوييد يا زيد! خب، با او حرف ميزنيد. اين است كه در مناجات، ديگر سخن از يا نيست، ندا نيست. حالا انسان اول، ندا ميكند تا نزديك بشود. وقتي نزديك شد، نجوا دارد، آرام آرام حرف ميزند، اصلاً آن حرف ندا بالكل ميافتد، آرام آرام حرف ميزند. اين آرام آرام حرف زدن، او را به جايي ميكشاند كه ديگر از حرف ميافتد. قبلاً از حرف ندا افتاد، حالا از حرف زدن ميافتد. وقتي از حرف زدن افتاد، ميشود مستمع خوب، وقتي مستمع خوب شد، حالا زمام حرف را ميدهد به دست خدا، ميگويد حالا تو با من حرف بزن. اين اوج <مناجات شعبانيه> را كه ملاحظه ميكنيد همين است كه اول منادات است، بعد مناجات است، بعد ميرسد به جايي كه خدايا «واجعَلني مِمّن...فناجَيتَه»[24]؛ مرا به جايي برسان كه ديگر تو با من مناجات كني، نه من با تو. ديگر من به جايي رسيدم كه حالا شدم مستمع خوب، نه من مناجات كنم و تو بشنوي.
شايد به هر تقدير، گاهي انسان به جايي ميرسد كه ديگر از حرف ميافتد. اين است كه بعضيها حال دعا ندارند و چه حال خوبي هم هست؛ منتها حال شنيدن دارند در حقيقت مسرورند، نميدانند كه سرورشان در چيست؟ اينها حال شنيدن دارند، حال حرف ندارند در حقيقت خدايا! مرا به جايي برسان كه با شهود تو، من از حال بيفتم، به آنجا نرسيدم، لااقل به جايي برسان كه من حرف نزنم لااقل، اين پرحرفي را از من بگي،ر هي من بد كردم، هي من را ببخش. انسان وقتي به جايي رسيد كه نبايد حرف بزند خب، بايد بفهمد كه نبايد حرف بزند. اين در <مناجات شعبانيه> است.
سال معنوي اهل سير و سلوك
آنها كه اهل سير و سلوكاند، آخر سالشان همين ماه شعبان است. ماه مبارك رمضان كه آمد اول سالشان شروع ميشود. تمام سود و زيانها را اگر دولت است، دارد بودجهاش را ميبندد به آخر سالي مالي ميبيند كه وضعش چيست؟ اگر يك تاجر است، دارد سود و زيانش را بررسي ميكند، اگر اهل سير و سلوك است دارد بررسي ميكند بالأخره ببيند كه امسال چه كرده است، سال گذشته چه كرده. سال مردان سالك، از ماه مبارك رمضان تا ماه مبارك رمضان بعدي شروع ميشود، چون در روايات دارد كه اين غرة الشهور است[25] يعني ماه مبارك رمضان، اول سال است، غرة شهور است، شهر الله المبارك، اين اول ماههاست، يعني سال، از ماه مبارك رمضان تا ماه مبارك رمضان شروع ميشود. شما اين كتابهاي دعا نظير اقبال مرحوم سيد بنطاووس را وقتي ملاحظه ميكنيد، ميبينيد اينها از ماه مبارك رمضان شروع ميكنند يعني وقتي كه وارد بحث اعمال سنه ميشوند اول، از ماه مبارك رمضان است تا برسند مثلاً آخر سالشان شعبان است بالأخره. اين ماه شعبان مناجاتش براي آن است كه انسان يازده ماه دويد تا به مقصد برسد، حالا در ماه دوازدهم يعني ماه شعبان، حالا خود را به مقصد رسيده ميداند، ديگر حرف نميزند. هر دعايي كه ائمه(عليهم السلام) دادند مناسب با همان ماه است بالأخره. اين دعا را در ماه اول نميدهند، انسان يازده ماه ميدود كه ديگر حرف نزند، اين خيلي مقام ميخواهد كه خدايا! مرا به جايي برسان كه ديگر چيزي از تو نخواهم. از همان بزرگان اهل معرفت هم كه سؤال ميكردند كه چه ميخواهيد، گفتند ميخواهيم كه نخواهيم، بالأخره او كه خير ما را از همه ما بهتر ميداند، خواستن كه صحيح نيست. به هر تقدير، اين را ميگويند مناجات ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ حالا اين نجوا در عين حال كه معناي راز و سر است، گاهي از باب <زيدٌ عدلٌ> بر خود مناجي هم اطلاق ميشود، چه اينكه در قسمتهايي فرمود: ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوي﴾، اين ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوي﴾ اين كلمه نجوا را نظير <زيدٌ عدلٌ> يا مانند آن بر خود اشخاص حمل كرده است، سِرّ ما و نجواي ما هر دو پيش خدا معلوم است. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 78 فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ﴾، در سورهٴ مباركهٴ «اسرا» آيهٴ 47 فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوي﴾؛ اينها نجوا هستند.
أقسام نجوا
خب نجوا هم دو قسم است يا نجواي حرام يا نجواي ممدوح و خوب. نجواي حرام را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» مشخص كرده است؛ آيهٴ هشت سورهٴ «مجادله»: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوي﴾، چه اينكه در همين بخش هم نجواي حرام را مشخص كرده است، آنها كه ﴿يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾[26] آنها كه نجوا براي شقاق دارند ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ﴾[27] و مانند آن، آن نجواي محرّم است. نجواهاي حلال و ممدوح را هم در همين آيه [سوره نساء آيه 114] استثنا كرده است. در جريان آل فرعون كه خواستند توطئه بكنند، موسي(سلام الله عليه) و بنياسرائيل را تحت فشار قرار بدهند، قرآن از اين صحنه به عنوان نجوا ياد كرده است. ﴿فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوي﴾[28] فرمود بسياري از زيرگوشيهاي اينها و رازگوييهاي اينها با يكديگر در ميان ميگذارند، خيري در اينها نيست: ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ اين خير نيست نه يعني خوبي در آن نيست، كار مباح است نه، اگر ناظر به ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي﴾[29] باشد يا ناظر به پيشنهاد وفد ثقيف باشد[30]، اين شرّ در اوست، اين همان نجواي محرّم است كه صرف نفي خير نيست، بلكه تلويح به شرّ بودن است ﴿لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾ حالا اگر اين را ما به سبكي معنا كرديم كه استثنا بشود متصل، بهتر است تا بشود منقطع. «لا خير في كثير من نجواهم الا نجوي مَن اَمَر بصدقة» بسياري از نجواهاي اينها بيخير است، مگر نجواي كسي كه امر به صدقه بكند يا معروف يا اصلاح بين الناس و اگر نه، به همين ظاهر ابقا كرديم، معنايش اين است كه بسياري از نجواهاي اين افراد شرور خير نيست، مگر كسي كه امر به صدقه يا معروف يا اصلاح بين الناس بكند كه اين در حقيقت بشود استثناي منقطع، چون آنها كه امر به معروف و اصلاح بين الناس دارند، غير از همين گروه شَرور و تبهكارند. در مستثنا هم سه عنوان ياد شده است كه اين سه عنوان، زيرمجموعه عنوان وَسَطيٰ است: اول صدقه است؛ دوم معروف است؛ سوم اصلاح بين الناس. اين معروف، شامل صدقه و اصلاح بين الناس خواهد شد؛ منتها چون صدقه و اصلاح بين الناس از بارزترين مصاديق معروفاند، آنها را جداگانه ذكر فرمود، يكي را اول، يكي را آخر كه اين معروف را در وسط ياد كرد وگرنه صدقه هم معروف است، اصلاح بين الناس هم معروف است، امر به معروف شامل اينها هم خواهد شد.
تبيين معناي معروف
معروف را ميگويند اين «ما يعرفه العقل و يعترف بحسنه و ما يعرفه الوحي»[31]؛ چيزي را كه عقل به رسميت بشناسد و وحي او را به رسميت بشناسد و عقل به عظمت او اعتراف كند، اين را به آن ميگويند معروف وگرنه معروف به معناي معلوم نيست وگرنه منكر را هم عقل ميشناسد و چيزي كه نزد شريعت نكره است يعني دين او را به رسميت نميشناسد، نزد عقل نكره است، معرفه نيست يعني عقل او را به رسميت نميشناسد، اين ميشود منكر وگرنه منكر كه به معناي زشت نيست، منكر به معناي قبيح نيست.
پرسش:...
پاسخ: هم فطري است، آن خطوط كلي نظير ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[32] هم زائد بر آنكه تفصيل آن فطرت است شرعي است، نظير جزئياتي را كه شرع مشخص كرده است. به هر تقدير، بهترين معروف خداست: «يا خيرَ معروف عُرِف»[33] از او كه بگذريم اسماي حسناي او و افعال جميل او معروفاند، چيزي را كه عقل و شرع به رسميت ميشناسند معروف است، چيزي را كه عقل و شرع به رسميت نميشناسند نزد عقل و شرع نكره است، به رسميت شناخته شده نيست، منكر است وگرنه معروف به معناي خوب يا منكر به معناي زشت نيست.
جوامع الكلم بودن قرآن
خب، اينكه فرمود اگر كسي امر به صدقه بكند يا امر به معروف بكند يا اصلاح بين الناس بكند به تعبير فخررازي، اين مجامع خيرات را در بردارد[34]. در بيان نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «اُعطيتُ جوامع الكلم» اين «اُعطيتُ جوامع الكلم» يعني كلمات جامعه، اين قانون اساسي الهي را ميگويند كلمات جامعه، آن حدود فرعي از اين قانون اساسي استخراج ميشود، نظير «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[35] آن فروع فراوان از اين قانونهاي كلي استنباط ميشود. اين قوانين جامع را ميگويند جوامع الكلم كه ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اعطيتُ جوامع الكلم و أُعطيَ عليٌ جوامع العلم»[36] خب، اين جوامع الكلم شامل اصول كلي خواهد شد، همه آيات اين طور است. اين آيه، از جوامع الكلم است، براي اينكه همه خيرات را زيرمجموعه خود دارد، براي اينكه خير يا مسائل مادي است كه به عنوان صدقة ياد شده است يا مسائل اجتماعي است، به عنوان اصلاح بين الناس ياد شده است يا نوع امور خير و بركت معنوي و مانند آن است كه تحت عنوان معروف ياد شده است كه خود اين آيه، جزء جوامع الكلم محسوب ميشود. لذا فخررازي گفت اين آيه، مجامع خيرات را به همراه دارد[37] ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾.
لزوم آمريّت در أمر به معروف
مسئله امر به معروف بايد طوري باشد كه انسان، در حد آمريت قرار بگيرد. حرف هر كسي را هم نميخرند، ممكن است كسي سخنراني بكند، موعظه بكند، هشدار بدهد ولي اين امر به معروف نيست. در بحثهاي امر به معروف در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» مبسوطاً بحثش گذشت. اگر انسان در حدي باشد كه حرف او مقبول طرف باشد، او ميتواند امر كند، چون امر فرمان ميدهد. هركسي قدرت امر به معروف ندارد، اگر كسي واقعاً حرفش سكه قبولي دارد در اثر اينكه خودش عمل كرده است، او توفيق امر به معروف دارد وگرنه دارد نصيحت ميكند، موعظه ميكند، دارد سخنراني ميكند كه يك كار آساني است؛ اما بخواهد امر بكند بايد از او بخرند بالأخره و قرآن به ما ميگويد شما بايد آمر به معروف باشيد يعني به جايي برسيد كه حرفتان خريدار داشته باشد، شأنيت اين را داشته باشد. حالا اگر كسي كالاي شما را نخريد، در اثر سوء اختيار خود اوست. شما فرمان بدهيد، نه نصيحت كنيد، امر كنيد ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾ حالا اين صدقه، براي اينكه زمينه تصديق ايمان را فراهم ميكند، اينها كارهايي است كه به عنوان حسن فعلي ياد شده است. آيا صرف امر به صدقه يا امر به معروف يا خود اصلاح بين الناس كه حل اختلاف را تأمين ميكند، اين خوب است يا نه؟
دو ركن لازم جهت بر خورداري از أجر الهي
اين را هم مستحضريد كه قرآن كريم، هميشه وقتي سخن از اجر خداست، سخن از بهشت است، دوتا ركن را ذكر ميكند: يكي اين كار خوب؛ يكي از جان پاك هرگز خدا وعده نداد اگر كسي كار خوب كرد ما او را به بهشت ببريم، اين در هيچ جاي قرآن نيست. ولي در آن طرف، درباره جهنم بردن فقط يك چيز كافي است. درباره جهنم رفتن، فرمود كار بد آدم را جهنم ميبرد، هر كسي ميخواهد باشد. ولي كار خوب هرگز آدم را به بهشت نميبرد، مگر اينكه آن ركن دوم ضميمه بشود و آن اين است كه صاحبكار، معتقد و مؤمن باشد يعني حسن فعلي با حسن فاعلي حتماً بايد ضميمه بشود تا به بهشت برسد. البته كسي كار خوب كرد، خدا هدر نميدهد، پاداش دنيوي ميدهد، بركات دنيوي ميدهد، ممكن است آبروي دنيايي او را تأمين بكند؛ اما بهشت جاي مردان پاك است، مردان پاك يعني فقط مؤمنين. پس اگر سخن از اجر الهي است حتماً حسن فعلي با فاعلي بايد ضميمه بشود. حسن فعلي را كه اينجا ياد كرد، فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ﴾ فوراً حسن فاعلي را ياد كرد، فرمود: ﴿وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا﴾ خب، حالا يك وقت است كسي صدقه ميدهد، مؤسسات خيريه ميسازد درمانگاه، مستشفي، بيمارستان، راه اينها كارهاي خير است يا ديگران را به خير دعوت ميكنند يا اختلافات قومي را، اختلافات خانوادگي را حل ميكنند؛ اما اين اجر عظيم دارد يا نه، خود اين كارها حسن فعلي است، كارهاي خير است خدا بركت ميهد بركتهاي دنيايي ميدهد و مانند آن؛ اما بخواهد اين كار، زمينه اجر الهي را يعني بهشت رفتن را به همراه خود فراهم بكند، اين حتماً بايد با حسن فاعلي همراه باشد، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا﴾؛ اگر كسي اين كارها را براي رضاي خدا انجام داده، نه براي اينكه سر درش بنويسند تابلو بنويسند اسم او را بنويسند از او تجليل كنند، اين وهم و خيالات واقع باري است روي دوش آدم، آنها هم كه چشيدهاند ميدانند، مثل آدمي كه تشنه است ميدود، ميرود به سراغ يك آب شوري ميخورد، ميبيند خبري نيست. خيليها رفتند، چشيدند، ديدند خبري نيست، برگشتند. حالا ديگر آدم نبايد فريب اينها را بخورد، بالأخره خيليها رفتند و آمدند، يكي دو نفر نبودند، دهها نفر رفتند تجربه كردند چه در مالاندوزي چه در جاهدوزي، رفتند و آمدند برگشتند ديدند كه نه، چيزي نيست. يكي از بزرگاني كه در همين جريانها بود اين به من ميگفت الآن اين مقام، براي من مثل تهوع است، چون اين مسائل را بالأخره درك كرده بود. اينها چيزي در آن نيست كه بعد از اينكه ده نفر رفتند، صد نفر رفتند، هزار نفر رفتند و آمدند و گفتند آقا بدمزه است، بيخبر نباشيد، چيزي در آن نيست، آدم خودش را هدر بدهد. از كران تا كران گرفته از هر راهي، لذا قرآن اين جمله را اضافه فرمود، فرمود كه ﴿وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ﴾ يعني امر به صدقه يا امر به معروف يا اصلاح بين الناس كه اينها منفصله مانعة الخلو است. فرمود آن نجواها از اين سه محور نبايد خالي باشد، حالا جمع را شايد.
«و الحمد لله رب العالمين»
1. سوره فتح، آيه 2
1. سوره فتح ، آيه 1
2. سوره شعراء آيه 14
3. ر.ک: سوره شعراء، آيه 15
1. ر.ک: تهذيب الاحکام، ج4، ص116
2. سوره فتح ، آيه 2
3. سوره فتح ، آيه 2
4. سوره شعراء ، آيه 14
1. سوره بقره، آيه 136
1. سوره إسراء ، آيه 55
2. سوره بقره، آيه 253
3. تفسيرابن عربی، ج1، ص225
1. سوره صافات، آيه 164
2. ر.ک: اقبال الاعمال، ص57؛ < وارحم عبدک الجاهل>
3. سوره يوسف، آيه76
4. سوره يوسف، آيه 76
5. اقبال الاعمال، ص59
1. نهج البلاغه، خطبه175
1. الطرائف، ج2، ص512
1. سوره نساء ، آيه 108
2. مجمع البيان، ج3، ص160
3. ر.ک: مجمع البيان ، ج3، ص167؛ <قيل نزلت فی و فد من لطيف...>
1. الروضة البهّية وجا قديم، ج1 ، ص180
1. اقبال الاعمال ، ص687
1. الکافي ، ج4، ص66
1. سوره نساء ، آيه 108
2. سوره نساء ، آيه115
3. سوره طه ، آيه 62
1. سوره نساء ، آيه 108
2. مجمع البيان، ج3، ص167
1. ر.ک: انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج2، ص60
2. سوره شمس ، آيه 8
3. البلد الامين، صفحات409 و 410
1. التفسير الکبير، ج11، ص218
2. وسائل الشيعه ، ج27، ص62
3. الصراط المستقيم، ج1، ص168
4. التفسير الکبير، ج11، ص218